(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 29 دی 1390- شماره 20125

جشنواره شعر فجر،يكي از هزاران .......
فلسفه قصه هاي قرآن
تقديم به دومين مظلوم عالم ،كريم آل علي (ع) ، امام مجتبي (ع)
آمدم اما نديدم گنبدي ...
شعري تقديم به دانشمند هسته اي شهيد مصطفي احمدي روشن
از آن گلي كه شكستيد هزار غنچه برويد...
نگاهي به قصه نويسي در دفاع مقدس
قصه هاي جا مانده درخاكريزها
براي شاعر سادگي ها
چند رباعي نذر امام رئوف
دروازه آسمان



جشنواره شعر فجر،يكي از هزاران .......

مصطفي محدثي خراساني
اگرچه هنر عطيه اي الهي است و به تعبيري سري ناشناخته داشته و همين ويژگي آن نيز اساسي ترين سهم را در بروز و ظهور هنر در جان هنرمند بر عهده دارد و اگرچه سهم عمده اي از بالندگي و شكوفايي و به ثمر نشستن آن نيز مرهون تلاشهايي است كه هنرمند در سير و سلوك هنري خويش انجام مي دهد اما نمي توان براي عاملي ديگر نيز سهمي در اين سير و سلوك قائل نشد و آن عامل محيط و زمينه هاي مساعد و نامساعدي است كه حواشي اين سير و سلوك را شكل مي دهند. قريب به سه دهه اي كه از پيروزي انقلاب اسلامي كه به حق انقلابي فرهنگي بود مي گذرد شعر در مقايسه با ساير رشته هاي فرهنگي و هنري موقعيتي كاملاً متفاوت داشته است. از طرفي شعر بيشترين حضور را در عرصه هاي مختلف داشته و سهم عمده اي از فرهنگ سازي معرفتي اين سالها را به دوش واژه هاي تبدار خويش كشيده است.شعر اولين هنري بود كه از همان اولين روزهاي مبارزات پا به پاي مردم به ميدان آمد، چه در قالب شعارهاي انقلاب و چه سرودهايي كه شور انقلابي مردم را فرياد مي كشيد و چه تا بعدها كه خود تبديل به جريان پيشرو و تأثيرگذار شعر معاصر ايران زمين شد ،همواره حضور شاعران از چشم گيرترين و تأثيرگذارترين حضورها در عرصه هاي فرهنگي كشور بوده است و كماكان خواهد بود؛ چرا كه شعر شفاف ترين آينه اي است كه مي توان تصوير بي دروغ و بي نقاب فرهنگ را در آن به تماشا نشست و نبض فرهنگ را از خون جاري در رگهاي شعر سراغ گرفت.آن گاه كه بحثي آسيب شناسانه پيرامون مسائل فرهنگي در مي گيرد و يا نياز به گشودن افقهاي تازه در گستره فرهنگي كشور احساس مي شود در عرصه مصاحبه ها و مناظره ها و نقد و تحليلهاي رسانه اي اعم از خبرگزاريها و مطبوعات و ساير تريبونها پرشورترين و خلاق ترين حضور را اهل ادب و خصوصاً شاعران دارند.بخش عظيمي از فرهنگ سازيها در طول تاريخ و در اين روزگار در سايه شعر شكوهمند فارسي به سامان رسيده است و اين به دست نيامده است مگر با شوري آتشين كه در جان شاعران شعله ور بوده است.آتشي مقدس كه هستي شاعر را چون شمعي قطره قطره آب كرده و سوزانده است و نور اين سوختن و ساختن چراغي فرا روي بشريت شده است.شعر اگرچه فرآيند تأملات دروني و زندگي اجتماعي شاعر است اما در نهايت، شعر سلوكي فردي است و همين موجب شده است شاعران رغبتي به ايجاد تشكل هاي جمعي در طول تاريخ نداشته باشند و امروز نيز پراكنده ترين و بي تشكل ترين جمع، جمع شاعران روزگار ماست، حتي شاعراني كه در خيمه گاه انقلاب اسلامي گرد آمده اند و آنها را به عنوان شاعران انقلاب مي شناسيم نيز داراي هيچ تشكل سامان يافته اي نيستند.
اين در حالي ست كه نظام فرهنگي و مديريت آن در طول اين سال كمترين توجه را نسبت به شعر رواداشته اند ،كه عدم برگزاري جشنواره شعر در مجموعه جشنواره هاي فرهنگي و هنري فجر تا ربع قرن پس از پيروزي انقلاب اسلامي روشن ترين گواه آن است. امسال ششمين دوره جشنواره شعر فجر در حال برگزاري است و عليرغم اينكه توانسته است تا حدي از انباشته تر شدن بي مهري ها نسبت به شعر بكاهد ، نبايد انتظار داشت كه برگزاري سالانه يك جشنواره كه دبيرخانه آن هم به صورت موسمي فعال مي شود ، بتواند اين همه بار برزمين مانده را در حوزه شعر بردارد.
دردوره هاي اول و دوم و تاحدودي دوره سوم ، تلاش سياستگذاران جشنواره شعر فجر ، معطوف به،جبران سريع برخي از مافات فعاليت هاي حوزه شعر بود كه عمدتا صرف تقدير و تجليل از شاعران فعال اين سه دهه شد و از جشنواره سوم رويكردي كه درجشنواره چهارم و پنجم جدي ترشد، برگزاري جشنواره با اتكا به آثار ارسالي توسط شاعران به دبيرخانه جشنواره بود. جشنواره شعر فجر با توجه به هدف كلي و اهداف خاصي كه براي آن درهر يك ازاين پنج دوره در نظر گرفته شده ،نسبتا موفق بوده و سيري تكاملي را طي كرده است، بسياري از دوستان فقدان دبيرخانه دائمي را بزرگ ترين كاستي جشنواره مي دانند كه درجاي خودش ارزيابي كاملا درستي است ، اما بايد توجه داشت ، قرار نيست و در توان آن هم نخواهد بود كه جشنواره شعر فجر بتواند تمام كارهاي برزمين مانده شعر را انجام داده و به سامان برساند.شعر بايد در نظام فرهنگي ما تعريف شود و جايگاهي در شان خود كه به تعبير رهبرمعظم انقلاب هنر و ثروت ملي ماست، پيدا كند و آنگاه از جشنواره شعر فجر به عنوان يكي از اهرم ها در جهت پيشبرد اهداف انتظار داشت بخشي از اين مسئوليت را عهده دار شود ،شعر نه در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و نه در حوزه هنري و نه در هيچ كجاي ديگر اين كشور به صورت ملي و كلان ديده نشده و جايگاه و شان متناسب خود را ندارد و هيچ كدام عملكرد قابل ارائه و دفاعي نسبت به شعر ندارند وبا اين وصف شاعران نمي دانند كه طرف حساب آنها كيست و باز همين فقدان مرجع موجب شده تشكل ها و بنياد هاي لازم شكل نگيرد و رغبت و انگيزه اي هم براي اقدام در بين شاعران به وجود نيايد، شعر نيازمند يك نهضت فرهنگي است تا بتوانيم از ظرفيتي كه در طول قرنها به آن دست يافته بهره برداري كنيم و به آن ظرفيت هاي تازه اي متناسب با نيازهاي امروز راهبردهاي فرهنگي كشور بيفزاييم.

 



فلسفه قصه هاي قرآن

سيدعليرضا خليلي
قصه و قصه گويي، واژه اي آشنا براي همه ماست؛ زيرا بخشي از كلام هاي روزانه مادر بيان مطالب و مقاصد از طريق قصه و داستان انجام مي شود؛ قصه ها و داستان هاي كوتاه و شيريني كه در قالب ها و سبك هاي گوناگون حتي جوك و لطيفه گفته مي شود. اصولا سخن گفتن و تبيين مقاصد و مطالب از راه داستان، يكي از هنرهاي سخنوري و سخنداني است. انساني كه بتواند در قالب داستاني، مقاصد خود را به شنونده منتقل كند، انساني شيرين سخني است كه شيوايي سخنش، گيرايي و جاذبه پديد مي آورد و حتي زهر تلخ را درسخن شيرين به خورد مخاطب مي دهد. اين هنري است كه هركسي مي كوشد تا آن را به طريق آموزش اكتساب كند، هرچند كه به نظر امري ذوقي و توانايي خدادادي مي آيد، با اين همه تلاش و كوشش شخص مي تواند وي را درفضاي برتر و بلند از مردمان عادي قرار دهد و سخنش را از گيرايي بهتر و بيشتر بهره مند سازد.
خداوند درقرآن، از قصه و داستان بسيار بهره گرفته است؛ زيرا بخش عمده آموزه هاي گوناگون قرآن در اين قالب ارايه شده است، نويسنده دراين مطلب با مراجعه به آيات قرآني برآن است تا فلسفه و اهداف خداوند در بيان قصه ها را تبيين كنند.
¤¤¤
قصه هاي حقيقي و باطل
قصه، واژه اي عربي است كه در فارسي از آن به داستان تعبير مي شود. اين واژه در عربي از لفظ القص اشتقاق يافته و به معناي دنباله روي از اثري است. از اين رو هنگامي كه عرب مي گويد: قصصت اثره، به معناي آن است كه اثر او را پيگيري كردم. از اين واژه اصطلاح معروف و آشناي قصه و قصص اشتقاق شده است. قصص درحقيقت به معناي اثر و يا اخباري است كه پي درپي و به دنبال هم ذكر مي شود. (مفردات الفاظ القرآن الكريم، راغب اصفهاني، ص 671 ذيل واژه قصص) بنابر اين، داستاني كه پياپي و به دنبال هم از كسي و يا چيزي نقل وبيان مي شود. قصه ناميده مي شود كه جمع آن قصص است.
داستان حضرت يوسف پيامبر (ص) كه درسوره يوسف آمده، يكي از معروف ترين و آشناترين قصه هاي قرآني است كه از اين ويژگي برخوردار مي باشد، هرچند كه اين قصه به دلايل ديگر، ازسوي خداوند به عنوان احسن القصص و بهترين و نيكوترين داستان مورد توجه و تاكيد قرار گرفته است. (يوسف، آيات 3 و 4) در سوره قصص نيز داستان حضرت موسي (ع) پيگيري شده و مجموعه قصه هاي كوتاه از زندگي آن حضرت (ع) با برشي از بخش هاي حساس و اساسي زندگي وي دراين سوره آمده است.
البته در برخي ازفرهنگ ها براي قصه معاني ديگر از جمله، سخن، خبر، شان، حال افزون بر داستان، گفته شده است كه مي توان ويژگي همه آنها را در سخن و خبر و شان و حالي دانست كه پياپي باشد و آثار و دنباله هاي آن مد نظر باشد.(نگاه كنيد: فرهنگ لاروس، ج 2، 1643، ذيل القصه).
قصه ها به دو دسته قصه هاي حقيقي و باطل تقسيم مي شود. قصه هاي قرآني از جمله قصه هاي حقيقي و مبتني بر واقعيت هاي تاريخي است. خداوند در آياتي از جمله 246 تا 252 سوره بقره و 62 سوره آل عمران و 27سوره مائده و 120 سوره هود و 111 سوره يوسف و 99 سوره طه به حقانيت و حقيقت داشتن قصه ها و داستان هاي قرآني اشاره مي كند و به صراحت مي فرمايد:ان هذا لهو القصص الحق.
درآيه 62 سوره آل عمران،حقيقي بودن قصه هاي قرآن را جلوه اي از عزت و حكمت خداوندي مي داند، تا اين گونه نشان دهد كه بيان اين قصه ها، داراي فلسفه و هدف خاص است؛ زيرا حكيم بودن خداوند و بيان مطلب براساس اين صفت، به معناي هدفمندي درهرامري است. بنابراين قصه هاي قرآني نمي تواند غير حقيقي باشد؛ زيرا با حكمت الهي و نيز عزت خداوندي در تضاد خواهد بود. درحالي كه قصه هاي باطل، قصه هايي است كه به دور از حكمت و فلسفه اي معقول و مقبول باشد. از اين رو خداوند در همين آيه قصه هايي را كه منافي با توحيد است، قصه هاي باطل معرفي مي كند؛ زيرا قصه منافي با توحيد، به معناي قصه هاي دروغ و به دور از حكمت و فلسفه اي عقلاني و عقلايي است.
خداوند در آيه فوق با نقل قصه حضرت عيسي(ع) در صدد رد عقيده تثليث نصارا برآمده است: (تفسير شبر، ص 108) بنابراين با اشاره به حق بودن داستان حضرت عيسي(ع) مي كوشد تا اين معنا را منتقل كند كه قصه هاي منافي با اصل توحيد و اصول عقلاني، قصه هاي باطلي هستند.
البته قصه هاي باطل اين گونه نيست كه بي هيچ قصد و غرضي بيان شود، زيرا برخي از قصه هاي باطل به هدف تخريب مباني عقلاني و عقلايي گفته مي شود. خداوند در آيه 6 سوره لقمان تبيين مي كند كه چگونه كافران صدراسلام براي مقابله با قرآن و قصه هاي حقيقي آن، به ساخت و ترويج داستان هاي خرافي و باطل اقدام مي كردند تا فضا را بر قرآن تنگ نمايند و مردم را به امور مشابه سرگرم كنند. بي گمان بسياري از داستان هاي بافته شده از سوي نويسندگان از مصاديق لهوالحديث است كه براي مقابله با ديدگاه هاي درست و حقيقتي ساخته و پرداخته مي شود و با سرگرم كردن مردم به امري باطل، آنان را از شناخت و پيروي حق باز مي دارند. لهوالحديث، افسانه ها، خرافات و گفتارها و سخنان بيهوده و بي فايده اي است كه براي مقابله با حقايق از جمله حقايق قرآن گفته مي شود. (الكشاف، ز مخشري، ج 3، ص 490 و نيز مجمع البيان، طبرسي، ج 8، ص 491)
به هرحال قصه هاي توخالي و تنها سرگرم كننده نيز از مصاديق لهو مي باشد. (لقمان، آيه 6) كه خداوند اين دسته از آدميان را در آخرت زيانكاراني مي داند كه از سرمايه خويش زيان كرده اند: و خسر هنالك المبطلون (غافر، آيه 78)
بسياري از قصه پردازان باطل، براي تغيير مسير حق و حقيقت و با تمسخر گرفتن راه حق و راه عقلا به ساخت و ترويج قصه هاي باطل و خرافي اقدام مي كنند. (لقمان، آيه 6) و جهل و ناداني مردم نيز سبب گرايش ايشان به سوي اين قصه ها و قبول داستان هاي بي اساس و خرافي مي شود. (همان) در جهان امروز بسياري از مردم با فيلم نامه هايي كه داراي قصه هاي باطل و خرافي است سرگرم مي شوند و جهل ايشان موجب مي شود تا حتي برخي ها آن قصه ها باور كرده و به عنوان حقايق بپذيرند و براساس آن كنش و واكنش نشان دهند.
اين درحالي است كه قصه هاي حقيقي از جمله قصه هاي قرآني، داراي ريشه هاي تاريخي و به هدف آموزش و پندآموزي و مانند آن بيان مي شود و زمينه براي تفكر و تعقل و راه شناسي ديگران را فراهم مي آورد. قصه هاي قرآني چون تنها به منبع وحي الهي مرتبط است، (بقره، آيات 246 و 252 و آل عمران، آيه 44 و ده ها آيه ديگر) از ويژگي هاي بسياري برخوردار است كه در بخش فلسفه قصه هاي قرآني به آن پرداخته مي شود. خداوند در آياتي از جمله 3 و 4 و 111 سوره يوسف، بهترين قصه را قصه هايي مي داند كه از زندگي واقعي افراد به هدف عبرت آموزي گفته مي شود و اهداف عقلاني و از بيان آن قصه ها مدنظر است. بنابراين تفاوت قصه هاي حقيقي و باطل را مي بايست در اين ويژگي ها جست وجو كرد.
فلسفه و اهداف قصه هاي قرآني
قصه هاي قرآني چون بر منبع وحي متكي است. از ويژگي هاي بسيار انحصاري نيز برخوردار مي باشد؛ زيرا اين قصه ها را كسي بيان مي كند كه بر همه جزئيات ظاهري و باطني و آشكار و نهان، آگاه و خبير است و مي تواند تحليل كامل و دقيقي از وضعيت ارائه دهد. قصه هاي قرآني، قصه هايي است كه فرصت تفكر و تدبر را فراهم مي آورد و راه را از چاه نشان مي دهد. براي درك و فهم قصه هاي قرآني نگاهي به فلسفه و اهدافي كه قرآن براي آن بيان كرده مي تواند راهگشاي خوبي باشد. از اين رو، دراين بخش به فلسفه و اهداف قصه هاي قرآني از زبان قرآن و خداوند اشاره مي شود.
1. آرامش: خداوند در آياتي از جمله آيه 34 سوره انعام و 101 سوره اعراف و 49 و 120 سوره هود و 102 و 103 سوره يوسف، ذكر قصه هاي حقيقي از پيامبران درقرآن براي حضرت پيامبر(ص) و مخاطبان قرآن را عاملي مهم در ايجاد آرامش و تقويت آن برمي شمارد و مي فرمايد كه اين قصه هاي حقيقي، موجبات قوت قلب آن حضرت(ص) را فراهم مي آورد. بنابراين خوانندگان مؤمن قرآن نيز از اين قصه ها به آرامش خاطري خاص مي رساند كه شباهت خاصي با آرامش حاصل در پيامبر(ص) خواهد داشت؛ زيرا آگاهي از تاريخ گذشتگان به طور واقعي و مشكلات و موفقيت هاي آنان، روحيه آدمي را به گونه اي بازسازي مي كند كه ديگر خوف و حزني برايش باقي نمي ماند.
2. دلداري: تسلي بخشيدن خداوند به پيامبر(ص) به علت مخالفت مردم با وي با بيان مكرهاي برادران يوسف(ع) كه در آيات 102 و 103 سوره يوسف آمده و نيز از طريق بيان قصه هاي نوح (هود آيات 48 و 49) و قصه اصحاب كهف (كهف، آيات 6و9) يكي از اهداف قصه هاي قرآني و بيان فلسفه آن است.
3. اتمام حجت: از ديگر اهداف بيان قصه هاي قرآني، از جمله قصه هاي اصحاب رس و نحوه نابودي شان به سبب مخالفت با آموزه هاي وحياني پيامبران، اتمام حجت به مخاطبان مخالف مي باشد. خداوند در آياتي از جمله 37 و 38 سوره فرقان و 12 و 14 سوره ق به اين هدف و فلسفه اشاره مي كند:
4. استقامت: بي گمان توجه به داستان پيامبران و سرنوشت اقوام مؤمن و كافر ايشان، زمينه را براي تغيير روحيه و ايجاد روحيه استقامت و پايداري در مسير توحيد هموار مي سازد. از اين رو خداوند، قصه هاي قرآني را داراي اين ويژگي برمي شمارد و هدف از بيان آنها را دستيابي به اين هدف در مؤمنان برمي شمارد. (هود، آيات 49، 100 و 112)
5. تذكر: نقل سرگذشت پيشينيان، سبب يادآوري و بيدارباش مخاطبان است. برهمين اساس خداوند، قصه ها و سرگذشت راستين پيامبران و مردماني را مطرح مي كند كه در گذشته زندگي كرده اند. از آنجايي كه تاريخ به گونه اي تكرار مي شود و رفتارهاي هرشخص و يا امتي، در شرايط هر چند متفاوتي، همان تأثيرات پيشين را به جا مي گذارد، خداوند قصه هاي واقعي پيشينيان را مطرح مي كند تا هشداري براي مخاطبان باشد ومسير حق را شناخته و در آن گام بردارند و حركت در مسير باطل كه سرنوشت نكبت و ذلت را به همراه دارد خودداري ورزند. (هود، آيه 120 و نيز طه، آيه 99)
6. تفكر: پيامبران از جمله پيامبر(ص) موظف به تبيين قصه هاي افرادي از جمله بلعم باعورا است تا مخاطبان را به تفكر وادارد؛ زيرا وي از عالمان يهودي بود كه با دستيابي به مقدماتي از بصيرت و قرب، به سوءاستفاده از علم و دانش خويش پرداخت و آن را عليه حضرت موسي(ع) و راه حق به كار گرفت و خداوند وي را مجازات سختي نمود. (اعراف، آيات 175 و 176) از آنجايي كه داستان بني اسراييل با امت اسلام مشابهت هاي بسياري داشته و يا خواهد داشت و به فرمايش پيامبر(ص) طابق النعل بالنعل، هرآنچه برايشان رفته بر سر امت محمد(ص) خواهد رفت، خداوند قصه آنان را در بخش عمده اي از قرآن نقل مي كند تا زمينه تفكر درباره ايشان براي امت محمدي(ص) فراهم آيد. (بقره، آيه73) در همين زمينه داستان حضرت ايوب(ع) زمينه تعقل و انديشه امت است (ص، آيات 41 و 43) چنان كه داستان بقره و كشته شدن و احياي وي به ماليدن بخشي از بدن گاو ذبح شده، نيز از عوامل تفكري بشر است كه در آيات 67 و 73 بيان شده است. به هرحال، هدف از قصه هاي قرآن برانگيختن تفكر وانديشه مخاطبان است كه در اين آيات و آياتي ديگر بيان شده است.
7. حكمت: بيان داستان موسي(ع) و خانواده اش در كوه طور براساس هدف و مصلحتي حكيمانه و سازنده است كه در آيات 6 و 7 سوره نمل بدان توجه داده شده است بنابراين مي توان گفت كه تبيين حكمت از اهداف و فلسفه هاي قصه هاي قرآني است.
8- حقانيت پيامبر(ص): بيان داستان طالوت و هلاكت جالوت از طرف خداوند، براي پيامبر(ص) نشانه اي از حقانيت رسالت آن حضرت(ص) است كه در آيات 249 و 251 و 252 سوره بقره به آن اشاره شده است.
9- حقانيت معاد: بيان قصه ها و سرگذشت هاي اصحاب كهف به هدف تبيين حقانيت معاد و از ميان بردن ترديدها و زمينه هاي ايجادي آن، از جمله فلسفه هاي قصه هاي قرآني است كه در آيه 21 سوره كهف به آن توجه داده شده است.
10- خداشناسي: در قصه هاي قرآني، امور بسياري از جمله خداشناسي مورد توجه است. به اين معنا كه در قصه هاي يوسف(ع) و برادرانش، مي توان نشانه هاي روشني براي خداشناسي يافت (يوسف، آيه 7) چنان كه در قصه سرگذشت ابراهيم(ع) و لوط(ع) و اقوام ايشان، اين نشانه ها را مي توان يافت. (حجر، آيات 51 و 75 و 77) همچنين مي توان نشانه هاي روشني از خداشناسي را در داستان مردم سبا و علل فروپاشي و انهدام آن دولت و تمدن يافت كه خداوند به صراحت اين مطلب را در آياتي از جمله 15 تا 19 سوره سبا بيان كرده است.
11- فهم: از جمله فلسفه قصه هاي قرآني مي توان به نقش داستان و تمثيل هاي واقعي و حقيقي در تفهيم حقايق اشاره كرد. از اين رو بسياري از مردم براي تفهيم حقايق و مطالب علمي از داستان و تمثيل بهره مي گيرند. (ذاريات، آيات 23 و 24)
12- عبرت گيري و پندآموزي: شايد هنگامي كه از فلسفه قصه سخن به ميان مي آيد نخستين چيزي كه به اذهان آدمي تبادر مي كند، تاثير قصه در حوزه عبرت و پندآموزي است. خداوند نيز در آياتي از جمله 51 و 57 و 77 سوره حجر و 15 تا 17 سوره سبا و 37 تا 40 سوره ذاريات به اين كاركرد قصه توجه داشته و براساس آن، قصه هاي قرآني را بيان مي كند. بر اين اساس در آيات 110 و 111 سوره يوسف، بيان داستان پيامبران و امت هاي ايشان را مايه عبرت خردمندان برمي شمارد و در آيات 176 تا 190 سوره شعراء بيان سرگذشت شعيب و مردم «ايكه» را در بردارنده درسي بزرگ و عبرت آموز براي ديگران مي داند. در آيات بسيار ديگري از جمله 10 و 11 سوره شعرا، 15 تا 36 سوره نازعات، 13 و 20 سوره يس، اين فلسفه را مورد توجه قرار داده و بر عبرت آموزي ديگران از اين قصه هاي قرآني تاكيدمي كند.
13- موعظه و پند: نقل سرگذشت پيامبران گذشته به هدف موعظه براي مومنان و مخاطبان باورمند، از ديگر فلسفه هايي كه خداوند براي قصه هاي قرآني بيان مي كند. (هود، آيه 120)
14- عبوديت: بي گمان بيان قصه هايي خاص از جمله قصه حضرت عيسي(ع) موجب مي شود تا عبوديت و بندگي خداوند در آدمي تقويت شود. از اين رو فلسفه برخي از قصه هاي قرآني را ايجاد عبوديت و بندگي خدا در مخاطبان خود معرفي مي كند. (زخرف، آيات 57 و 59، 63 و 64)
15- علم: پيدايش آگاهي و زدودن هرگونه ابهام از مقاطع پنهان تاريخ از ديگر فلسفه هايي است كه خداوند در آياتي از جمله 44 سوره آل عمران، 94 سوره توبه، 49 سوره هود و 12 و 102 سوره يوسف و نيز 2 و 3 سوره قصص، براي قصه هاي قرآني برمي شمارد. علم و آگاهي پيامبر(ص) نيز از جمله فلسفه هاي بيان قصه هاي قرآني است كه در آيات 25 و 49 سوره هود و نيز 3 و 4 سوره يوسف به آن اشاره شده است.
آنچه بيان شد، ديدگاه قرآن از علت و فلسفه بيان قصه هاي قرآني است. با نگاهي به اين مجموعه مي توان دريافت كه قصه هاي خوب، قصه هايي هستند كه اين گونه اهداف را مدنظر قرار داده و تعقيب مي كنند و هر قصه ديگري كه بيرون از دايره فلسفه هاي بيان شده باشد، قصه هاي باطلي است كه موجب تباهي خلق و خالق قصه خواهد شد. بنابراين كساني كه داستان ها و رمان هايي را مطالعه مي كنند كه بيرون از اين چارچوب نگاشته شده، مي بايد خود را به عنوان مبطل قلمداد كرده و از عمل خويش توبه كرده و به سوي قصه ها و رمان هايي در چارچوب يادشده گرايش يابند.


 



تقديم به دومين مظلوم عالم ،كريم آل علي (ع) ، امام مجتبي (ع)
آمدم اما نديدم گنبدي ...

حامد انتظام
آمدم اما نديدم گنبدي ، گل دسته اي را
يا ضريحي تا بگيرد دستهاي خسته اي را
آمدم پايين پايت تا دوركعت گريه باشم
پاي درگل شد ، چه سازي پاي در گل رفته اي را؟
دررواق بي چراغ تربتت آهي كشيدم
چلچراغي روشن آوردي رواق ديده اي را
گفتني ها را نگفتند از تو وكي مي توان گفت ؟
روزهاي تيره تر ازشام و دست بسته اي را
تير باران بود و باران مي چكيد از پيكر تو
ابر تابوت و شنيدم هق هق پيوسته اي را
در هواي ابري چشمان بغض آلود سقا
آسمان مي برد بالا روح ازتن رسته اي را

 



شعري تقديم به دانشمند هسته اي شهيد مصطفي احمدي روشن
از آن گلي كه شكستيد هزار غنچه برويد...

محمدرضا وحيدزاده
اگر كه شوكت اين باغ، به چشم تنگ تو خار است
به گوش خود بسپار اين فقط شروع بهار است

به تيغ و دشنه تن ما نكرده پشت به ميدان
و نيز جاي سر ما، نه شانه كه سر دار است

از آن گلي كه شكستيد هزار غنچه برويد
مباش در پي شاهد، فزون ز حد شمار است

به شهرياري شهر شرف رسيده هر آن كس
كه مرگ در نظرش جز ميان معركه عار است

هلاسيوف برهنه، شما و سينه چاكم
كه بي قراري ايل از صداي پاي سوار است

شكستن گل اگر چه نشانده غم به دل باغ
به جاده لاله نشاندن به پيشوازي يار است

 



نگاهي به قصه نويسي در دفاع مقدس
قصه هاي جا مانده درخاكريزها

طه راستين
«يكي بود يكي نبود، غير ازخدا هيچ كس نبود» اين جمله همان قدر براي ما شيرين است كه جمله «بالا رفتيم ماست بود قصه ما راست بود» تلخ است و تلخ تر از آن جمله «قصه ما به سر رسيد، كلاغه به خونش نرسيد» است. اين تلخي اما حكايت ازيك شيريني مي كند.حكايت از شيريني قصه.
اگرچه كارشناسان ادبي براين باورند كه قصه ها، تنها جنبه سرگرمي دارند، اما با اين وجود، ما از همين قصه هاي ساده و سرگرم كننده شيرين ترين درس هاي زندگي را از همان اوان كودكي آموخته ايم، درس هايي چون انسان دوستي، لذت گذشت، فداكاري، شجاعت، برادري و... قصه گاه كوتاه و گاه بلند بوده و مي توان آن را با دو نوع ادبي داستان كوتاه و رمان مقايسه كرد، اما بيشتر قصه ها به صورت كوتاه آمده اند. شيوه نقل قصه به هر دو صورت نظم و نثر وجود داشته و مي توان مثال قسمت هايي از شاهنامه فردوسي را براي نظم و قصه هاي هزار و يك شب را براي قصه هاي منثور ذكر كرد. قصه از نظر روايتي بياني ساده و شفاهي دارد تا مخاطب كوچك و بزرگ، باسواد و بي سوادبه راحتي بتوانند با آن ارتباط برقرار كنند و اين از ويژگي هاي برجسته قصه به شمار مي رود كه لحن آن چنان گرم و صميمي است كه راوي انگار دست خواننده را مي گيرد و به او بال خيال مي دهد و او را تا كجاها و ناكجاها باخود مي برد، او را صدا مي زند و با او حرف مي زند. قصه اغلب با جمله هاي ساده كه درهمه آنها مشابه و يكسان است آغاز مي شود.
زندگي انسان سراسر قصه است. قصه هايي كه هركدام از دنيايي دگرگون حكايت مي كند. قصه هايي كه صرفا براي سرگرمي نيست. قصه ها و حكايات يكي از كهن ترين و سنتي ترين روشهاي انسان براي انتقال معرفت به نسل هاي بعد بوده است. قصه ناب ترين و خالص ترين بخش ادبيات است چرا كه ما را به دوراني پيش از پيدايش تفاسير و تعابير امروزين مي برد. گرچه قصه هاي شاد، سرگرم كننده و نمايشي اند اما فراتر از همه معرفت را به شكلي دلپذير منتقل مي كند. براين اساس دور ميز نشستن و قصه گفتن راهي براي گذران وقت نيست بلكه قصه راه انتقال عقل و خرد به ديگران است. نگاه كنيم به قصه هاي شهرزاد. اين قصه ها هر كدام توانسته جواني را از ديو مرگ ضحاك برهاند. از وادي ديگر اين موضوع را بررسي كنيم؛ نگاه كنيم به قصه هاي قرآني. قصه هايي كه تاريخ بشر را روايت مي كنند. قصه هايي كه هركدام دوره اي تاريخ تكامل جهان را براي انسان روايت مي كند. قصه ابراهيم (ع) و آتش، قصه يوسف (ع) و برادرانش، قصه نوح و كشتي اش، قصه عيسي ومريم(ع)،قصه موسي (ع) و فرعون و پيش تر از همه آن ها قصه آدم و حوا، هابيل و قابيل و كلاغ پير.
اين قصه ها هر كدام براي ما معرفتي بس گرانبها از تاريخ ارايه مي كنند. با اين همه اما در دنياي امروز گويا اين قصه ها درميان تكنولوژي هاي نوين فراموش شده اند. حالا بچه هاي ما به جاي قصه شنيدن بازي «مرد عنكبوتي» را مي پسندند. علت اين مسئله از چند جنبه قابل بررسي است كه يكي از آن ها عدم ارائه قصه هاي امروز است. ما هنوز قصه هايي را براي بچه هايمان درنظر داريم كه پدر بزرگهايمان براي پدرانمان در شب نشيني هاي زمستاني گفته اند، درحالي كه امروز ما قصه هايي داريم كه از قصه هاي هزار و يك شب شهرزاد جذاب تر است. ما قصه هاي هشت سال دفاع مقدس را داريم. قصه چكمه هايي كه صبح به صبح واكس مي خورد اگر چه قرار بود تا ساعتي ديگر دوباره خاكي شود، قصه دريا قلي، مرد دوچرخه سواري كه كيلومترها ركاب زد تا با دادن خبري آبادان را از اشغال نجات دهد و در همين راه جان خود را از دست داد. قصه اسيري كه جاي اسيري ديگر ثبت شده بود و روزها و شب هاي سخت زير شكنجه را به خاطر همين اشتباه بايد تحمل مي كرد، قصه مادري كه از جنازه پسرش گذشت تا خانواده اي ديگر به خيال مفقود نبودن جنازه فرزندشان دلخوش باشند و از همه اين ها گذشته قصه شهرهاي جنگي ايران. شهرهايي كه هر كدامشان اگر چه قصه ها در دل دارند اما خود قصه اي جدا هستند از همه قصه ها.
درعرصه ادبيات دفاع مقدس تاكنون هرچقدر كه خاطره نويسي و حتي ادبيات داستاني در شاخه هاي داستان و رمان مورد توجه بوده و پيشرفت داشته، درقصه نويسي دچار غفلت بوده و از اين غفلت ضربه زيادي هم خورده است. دراين حوزه كتاب «قصه هاي شهر جنگي» را شايد بتوان به عنوان نمونه مناسبي از قصه نويسي مثال زد، اگر چه اين كتاب هم بيشتر به سمت داستان كوتاه حركت كرده است تا قصه، اما ويژگي هاي يك قصه را مي توان در روايت هاي اين كتاب مشاهده كرد.
كتاب «قصه هاي شهر جنگي» مجموعه اي از 11 قصه از شهرهاي ايران است كه در دوران دفاع مقدس با جنگ درگير بودند.چاپ اول «قصه هاي شهر جنگي» درسال 81، در 10كتاب (قصه) جداگانه ارائه شد كه در چاپ جديد كتاب (مجموعه قصه ها)، همه 10 كتاب قبلي با يك قصه جديد، همراه با هم دريك كتاب منتشر شد.
دراين كتاب برخي از شهرها كه در طول جنگ ويژگي هاي بارزتري را نسبت به شهرهاي ديگر داشتند و نقش مهم تري را درجنگ ايفا مي كردند، در قالب قصه به نوجوانان معرفي شده است. درقصه هر شهر ماجرايي كه بيش از هرچيز ديگر مورد توجه بوده، سوژه داستان شده و همراه با تخيل نويسنده داستاني را ساخته كه به اين ترتيب نسل جديد با زباني ساده با آن شهر جنگي و اتفاقاتش آشنا شوند.
«درخت تنها» از محسن مطلق، قصه شهر مهران، «من و عكس او» از داوود بختياري دانشور، قصه شهر سوسنگرد، «سكه پدر بزرگ» نوشته جعفر توزنده جاني قصه شهر اهواز، «لحظه جدايي من» نوشته داوود اميريان، قصه شهر سردشت، «قصه قصر شيرين» نوشته اصغر كاظمي، قصه شهر قصر شيرين، «دره پلنگ ها» نوشته محمدرضا بايرامي قصه شهر ايلام، «نگهبان كوچك» از محسن مطلق، قصه شهر سرپل ذهاب، «خوب من، سرزمين من» نوشته اصغر فكور، قصه شهر گيلانغرب، «زود بزرگ شديم» نوشته گلستان جعفريان، قصه شهر شوش، «جزيره ليلك ها» نوشته سيد قاسم ياحسيني، قصه جزيره خارك و «آشيانه اي بركبوترها» نوشته ناهيد سليماني، قصه شهر دزفول، قصه هاي اين كتاب هستند.
زبان قصه هاي اين مجموعه، اگرچه به گونه اي است كه گويا براي نوجوانان نوشته شده تا آن ها را بيشتر با شهرهاي جنگي ايران آشنا كند اما براي بزرگسالان و حتي آنهايي كه درگير جنگ بوده اند هم جذاب مي نمايد.
كوتاه بودن اين قصه ها ويژگي ديگري است كه به خوانده شدنشان كمك خواهد كرد.
فكر كنيم، چه مي شود از اين دست قصه ها براي نوجوانان ارائه كنيم و يا آن ها را درشب نشيني هايمان بخوانيم. آيا بايد در قصه هاي حسن كچل و كچل كفتر بازگير كنيم؟ گويا قصه هاي دفاع مقدس را درخاكريزهاي مهران و شلمچه و... جا گذاشته ايم.

 



براي شاعر سادگي ها

محمد عزيزي (نسيم)
نوجوان كه بودم در كيهان بچه ها، با شعر هاي جعفر ابراهيمي (شاهد ) آشنا شدم. وقتي شعر هاي ايشان را مي خواندم احساس مي كردم او براي روستاي ما شعر سروده است.
هر تابستان ما براي كمك به پدر بزرگ مهربانمان به روستا مي رفتيم . حال و هواي صميمي روستا را با تمام وجود دوست داشتم. در ميان شاعران كودك و نوجوان ، تنها شاعري كه بيشتر از همه دل مرا به روستا مي برد ، آقاي ابراهيمي بود.
خيلي دلم مي خواست روزي ايشان را از نزديك ببينم و درباره روستا و شعرهايشان ، صحبت كنم. يكي دو سال پيش ، در كانون شهيد مطهري منطقه 15 تهران فرصت پيدا كردم شاعر شعرهاي سادگي را ببينم. آن روز آقاي ابراهيمي مهمان جشنواره «نويسندگان فردا» بود.
در زمان استراحت به سراغش رفتم و با هم به زمين چمن كانون رفتيم و در حالي كه قدم مي زديم ، مشغول صحبت شديم. باغ سرسبز كانون و سبزه هايي كه با نسيم بهاري ، نوازش مي شدند ، من و آقاي ابراهيمي را به ياد روستا مي انداخت.
من به ياد زادگاهم «مياندره» ازتوابع آبگرم خرقان شرقي افتاده بودم و آقاي ابراهيمي به ياد روستاي «حور» دراردبيل.
از آقاي ابراهيمي پرسيدم: « در جواب كساني كه مي گويند شعر روستايي به درد مخاطب شهري نمي خورد. چه جوابي داريد؟»
ايشان لبخندي زدند و گفتند : » امروزه كارشناسان معتقدند كه لازم است براي آرامش بيشتر انسان هاي شهري ، به نوعي آنها را با حال و هواي روستا آشتي داد.»
در دلم به اين روحيه با صفاي آقاي ابراهيمي آفرين گفتم و زير لب زمزمه كردم :
« پوپك آوازش را خواند
از آوازش پر شد كوه
دسته دسته پروانه
پيدا شد انبوه انبوه ...»

 



چند رباعي نذر امام رئوف
دروازه آسمان

مجيد ميرزايي-بروجرد
از لطف شما هنوز حالم بد نيست
آرامش من به غير آن مرقد نيست
گفتم: «زكدام سو بيايم؟» گفتي:
«دروازه آسمان به جز مشهد نيست»
¤ ¤ ¤
عمري ست دلم به عشق تو مانوس است
رخسار تو ماه و چشمت اقيانوس است
از غلغله فرشتگان فهميدم
حقا كه بهشت قطعه اي از طوس است
¤ ¤ ¤
اينجا كه نمانده كفتري بي دانه
من آمده ام ز دور مشتاقانه
اين مرد خجالت زده را مي بيني
در صحن عتيق، جنب سقاخانه؟
¤ ¤ ¤
تا طبع من از حسن تو الهام گرفت
اجزاي وجودم همه آرام گرفت
مي خواستم از عشق بگويم، شعرم
از پرچم سبز گنبدت وام گرفت
¤ ¤ ¤
زنجير گناه بسته پايم آقا
پيداست ز لرزش صدايم آقا
طردم نكني كه حضرت عباسي
من عاشق مشهد شمايم آقا
¤ ¤ ¤
دائم ز خدا ياد تو را مي خواهم
دربندم و امداد تو را مي خواهم
هرچند همه بهشت را مي طلبند
من پنجره فولاد تو را مي خواهم

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14