(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 13 بهمن 1390- شماره 20134

تواضع در عين قدرت
موعظه هاي نبوي
تقويت مناسبات اجتماعي
نقصان حقيقت توكل در سلوك عارفان
ويژگي هاي اخلاقي و معنوي آيت الله سيدعلي قاضي
دل هيچ كس را نرنجانيد (بخش اول)
عالم مرگ از نگاه قرآن



تواضع در عين قدرت

قال النبي(ص): ان افضل الناس عبداً من تواضع عن رفعه .
پيامبر اعظم(ص) فرمود: همانا برترين مردم در بندگي خدا كسي است كه در عين بزرگي فروتني كند. (1)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بحارالانوار، ج77، ص179

 



موعظه هاي نبوي

پيامبر اعظم ضمن وصاياي خود به عبدالله بن مسعود فرمود: اي پسر مسعود! هر كس قرآن را براي دنيا و زيورهاي آن بياموزد خداوند بهشت را بر او حرام گرداند...
اي پسر مسعود!هر كس علم و دانش را بياموزد و به آن عمل نكند خداوند او را در قيامت كور محشور سازد، و هر كه دانش را براي ريا و خودنمايي و به دست آوردن دنيا فراگيرد، خداوند خير و بركت آن را از او مي گيرد، و روزي را بر او سخت و تنگ نمايد و او را به خود واگذارد، و هر كه را خدا به خودش واگذارد، هلاك گردد، چنان كه خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد: «هركس به ديدار و ملاقات با خدا اميدوار است بايد عمل صالح انجام دهد و هرگز ديگران را در عبادت و پرستش خداوند شريك نگرداند.»(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بحارالانوار، ج 74، ص 100

 



تقويت مناسبات اجتماعي

پرسش:
براساس آموزه هاي اسلامي، درمقابل آنان كه دوستشان داريم، چگونه بايد رفتار كنيم، تا روزبه روز پايه هاي مودت و رحمت در مناسبات اجتماعي مستحكم تر گردد؟
پاسخ:
در بخش هاي قبلي پاسخ به اين سؤال به نحو اجمال به آموزه هاي اسلامي شامل: 1- خوش اخلاقي 2-اظهار محبت و پاسخگويي به آن 3- اظهار شادي درهنگام ديدار 4- لبخندزدن در هنگام ملاقات 5- انجام مزاح هاي شرعي 6-وفاداري و انجام تعهدات 7- رعايت انصاف 8- فروتني و تواضع 9- رازداري اشاره شد. اينك در ادامه دنباله مطلب را پي مي گيريم10.- فرو خوردن خشم و غضب
رفتارهايي كه انسان ها نوعا در هنگام خشم و غضب از خود بروز و ظهور مي دهند، نشانگر شخصيت واقعي آنان است. اينكه فرموده اند اگر كسي را سه بار به خشم درآوردي و او عكس العملي خارج از چارچوب عقل و منطق از خود بروز نداد، به راستي او شايستگي دوستي و همراهي را دارد. چرا كه حالت خشم و غضب غالبا انسان ها را از حالت منطق و عقلانيت خارج مي سازد. امام علي(ع) در اين زمينه مي فرمايد: شدت خشم منطق آدمي را تغيير داده و ريشه دليل و برهان را قطع نموده و فهم را متفرق و پراكنده سازد. (جلوه هاي حكمت، ص 445) و در روايتي ديگر آن حضرت مي فرمايد: خشم خردها را فاسد و از درستي دور مي كند. (همان)
بنابراين كنترل خشم و غضب و عقلاني و منطقي رفتار كردن در هنگام خشم و غضب يكي از فضايل و كمالات انسان به حساب مي آيد. علي(ع) در اين رابطه مي فرمايد:
از برترين كارهاي خوب: بخشندگي در تنگدستي، راستگويي در خشم و گذشت درحال قدرت است. (همان)
11- عدم تكبر و غرور
تكبر و غرور از جمله صفات رذيله و اخلاق سيئه انسان به حساب مي آيد، و همواره چنين فرد متكبر و مغرور، اطرافيان خود را از دست مي دهد و نفرت ديگران را نسبت به خود برمي انگيزد. برعكس كسي كه متواضع و فروتن باشد همواره مورد لطف و عنايت ديگران قرار مي گيرد. لقمان حكيم درخصوص مسايل اخلاقي و ارتباط با مردم و خويشتن مواعظي دارد كه نخست تواضع، فروتني و خوشرويي را توصيه كرده و مي گويد: با بي اعتنايي از مردم روي مگردان، «ولا تصعر خدك للناس»
و مغرورانه بر زمين راه نرو «ولاتمش في الارض مرحا» چرا كه خداوند هيچ متكبر مغروري را دوست ندارد. «ان الله لايحب كل مختال فخور» (لقمان- 18) به اين ترتيب لقمان حكيم به دو صفت بسيار زشت و ناپسند كه مايه از هم پاشيدن روابط صميمانه اجتماعي است اشاره مي كند: يكي تكبر و بي اعتنايي، و ديگر غرور و خودپسندي كه هر دو در اين جهت مشتركند كه انسان را در عالمي از تو هم و پندار خودبرتربيني فرو مي برند، و رابطه او را از ديگران قطع مي كند. در حديثي از پيامبر اكرم(ص) آمده است: كسي كه از روي غرور و تكبر روي زمين راه رود، زمين و كساني كه در زيرزمين خفته اند، و آنها كه روي زمين هستند، همه او را لعنت مي كنند.»
12- صداقت و شفافيت
در آموزه هاي اسلامي صداقت و شفافيت از ويژگي هاي مهم يك انسان مؤمن و سبب نجات و رستگاري او به حساب مي آيد و برعكس كذب، دروغ و نفاق موجب هلاكت و نابودي او مي شود. پيامبر اعظم(ص) مي فرمايد: «النجاه في الصدق، كما ان الهلاك في الكذب» سربلندي و نجات انسان در صداقت و شفافيت است همچنانكه هلاكت و نابودي او در دروغ و عدم شفافيت است.
علي(ع) در اين زمينه مي فرمايد: راستي و راستگويي تو را نجات مي دهد، هر چند كه از آن بيمناك باشي، و دروغ تو را نابود مي كند گرچه از آن خطري بر خود حس نكني (غررالحكم، ح 1118) همچنين وقتي از آن حضرت سؤال شد: گرامي ترين مردم كيست؟ فرمود: كسي كه هميشه و همه جا با راستي برخورد كند. (بحارالانوار، ج 17، ص 9)
و بالاخره آن حضرت در وصف ايمان مومنان مي فرمايد: ايمان آن است كه راستي را اگر چه به زبانت باشد بر دروغي كه به سودت باشد، ترجيح دهي. (نهج البلاغه، ح 458) ادامه دارد

 



نقصان حقيقت توكل در سلوك عارفان

(بدان اي سالك عزيز) توكل به خداي تعالي، يكي ازفروع توحيد و ايمان است. ما غالباً يا به برهان يا به امور شبيه به برهان اركان توكلمان تمام است، ولي حقيقت توكل در ما حاصل نيست. ما همه مي دانيم كه درمملكت حق تعالي كسي تصرفي، بي اجازه قيومي و اشاره اشرافي آن ذات مقدس نكند، اراده كسي بر اراده قويمه ذات مقدس، قاهر نشود، مع ذلك، ما از اهل دنيا و ارباب ثروت و مكنت، طلب حاجات كنيم و از حق تعالي غفلت نماييم. توكل ما بر اوضاع طبيعت و امور طبيعيه صدها مقابل بالاتر است از توكل به حق.
اين نيست مگر آن كه حقيقت توحيد افعال در قلب ما حاصل نشده و حكيم فلسفي «لاموثر في الوجود الاالله» گويد، و خود از غير خدا حاجت طلبد، و متعبد متنسك «لاحول و لاقوه الابالله» و «لااله الاالله» ورد خود كند و چشمش به دست ديگران است. اين نيست جز آن كه آن، برهانش از حد عقل و ادراك عقلي خارج نشده و به قلب نرسيده، واين، ذكرش از لقلقه لساني تجاوز ننموده و ذائقه قلب از آن نچشيده.
ما همه داد از توحيد مي زنيم و حق تعالي را «مقلب القلوب و الابصار» مي خوانيم؛ و «الخير كله بيده» و «الشرليس اليه» مي سرائيم ولي باز درصدد و جلب قلوب بندگان خدا هستيم،
و دائما خيرات را از دست ديگران تمنا داريم. اينها نيست جز اين كه اينها، يا حقايق عقليه اي است كه قلب از آن بي خبر است و يا لقلقه هاي لساني است كه به مرتبه ذكر حقيقي نرسيده. ما همه قرآن شريف را مي دانيم (كه) از معدن وحي الهي براي تكميل بشر و تخليص انسان از محبس ظلماني طبيعت و دنيا، نازل شده است، و وعد (و) و عيد آن، همه حق صراح وحقيقت ثابته است، و درتمام مندرجات آن شائبه خلاف واقع نيست، با اين وصف، اين كتاب بزرگ الهي دردل سخت ما به اندازه يك كتاب قصه تاثير ندارد، نه دلبستگي به وعده هاي آن داريم تا دل را از اين دنياي دني و نشئه فانيه برگيريم و به آن نشئه باقيه بنديم، و نه خوفي از وعيد آن در قلب ما حاصل آيد تا از معاصي الهيه و مخالفت با ولي نعمت احتراز كنيم. اين نيست جز آن كه حقيقت و حقيقت قرآن به قلب ما نرسيده و دل ما به آن نگرويده و ادراك عقلي، بسيار كم اثر است. و با اين قياس كليه نقصانهايي كه در ما است و جميع سركشيها و مخالفتهاي ما و محروم ماندن از همه معارف و سرائر براي همين نكته است. (1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1-شرح حديث جنود عقل و جهل، امام خميني (ره)، ص 90

 



ويژگي هاي اخلاقي و معنوي آيت الله سيدعلي قاضي
دل هيچ كس را نرنجانيد (بخش اول)

رفتار و منش بزرگان در عرصه خانواده، ارتباط با نزديكان و دوستان، بهترين سرمشق زندگي براي كساني است كه طالب كمال و رسيدن به قله هاي معرفت هستند.
آيت الله سيدعلي قاضي عارف وارسته اي بود كه توجه به سلوك فردي و اجتماعي او مي تواند براي همه كساني كه عازم وادي معرفتند مفيد باشد. در مطلب حاضر كه از خبرگزاري فارس انتخاب شده گوشه اي از رفتارهاي اين عارف به نگارش درآمده است.
اخلاق آسماني در خانه
آقاي قاضي عرفاني همه جانبه دارد، پس هم در منزل اخلاقش آسماني است، هم با شاگردانش اخلاقي پدرانه دارد، هم در ميان مردم متواضع و فروتن است و هم با مخالفانش اهل عفو و گذشت است. در خانه، پدري مهربان و دلسوز است. نام فرزندان را با تجليل و احترام و با مهرباني، با لفظ آقا و خانم صدا مي كند. و فرزندان در كنار چنين پدري رشد مي كنند و مي بالند. داخل اتاق كه مي شوند پدر به احترامشان بلند مي شود تا هم آن ها ادب را ياد بگيرند و هم ديگران براي فرزندانش عزت و احترام قائل شوند.
در اين خانه خبري از تحكم، جديت و امر و نهي هاي خشك نيست. بچه ها رفتار ديني را از پدر مي آموزند و لازم نيست در هيچ كاري آن ها را مجبور كني. نماز پدر، بچه ها را به نماز مي كشاند و احوالات شبانه اش براي شب بيداري، مشتاقشان مي كند. اما پدر كه دوست ندارد فرزندان از كودكي به تكلف و مشقت بيفتند به آن ها مي گويد لازم نيست از الآن خودتان را به زحمت بيندازيد، و بچه ها كه بارها زمزمه هاي عاشقانه وي و زلال جوشيده از چشمانش را در نيمه شب ها وقتي اللهم أرني الطلعه الرشيده را مي خوانده و لا هو الا هو مي گفته را ديده و شنيده اند، در حالات وي حيران مي مانند.
و اين چنين فرزندان در كنار پدر از او مي آموزند و احتياج به مدرس و مربي ندارند. آن ها كامل ترين مربي بالاي سرشان است كه در همه چيز نمونه است. بارها پدر را ديده اند كه وقتي به نماز مي ايستد، چگونه براي نماز مستحب لباس كامل و حتي جوراب مي پوشد.
پسران ايشان هيچ اجباري براي طلبگي ندارند، به آن ها مي گويد: طلبگي همين است، مي خواهيد بشويد و نمي خواهيد، برويد كار كنيد. و دختران هم با آن كه امكان تحصيل در نجف نيست باسواد مي شوند.
توجه به معنويت همسر
آقاي سيدمحمد حسن قاضي درباره قرآن خواندن مادرشان اين گونه مي گويد: «بله، مادرم به آقاي قاضي مي گفت: آخر شما چه آقايي هستي كه من سال هاي سال در منزل شما هستم، و شما يك قرآن خواندن به من ياد ندادي، و البته اين قرآن خواندن براي كسي كه اصلا سواد خواندن و نوشتن نداشته باشد خيلي دشوار است.
آقا فرمودند: تو قرآن را باز كن، مقابل هر سطر يك صلوات بفرست و بعد بخوان.
ايشان هم به همين صورت صلوات مي فرستادند و قرآن مي خواندند. بعدا ما كه بزرگ شديم و خواندن و نوشتن ياد گرفتيم، من مي آمدم به مادرم مي گفتم اين آيه اي كه من مي خوانم كجاي قرآن است؟ و ايشان پيدا مي كرد و نشان مي داد. يعني خواندن و نوشتن بلد نبود ولي اشاره مي كرد كه فلان صفحه است و سطر آن را هم تعيين مي كرد.»
محبت پدرانه
شكوه نگاه روحاني پدر، در ذهن فرزندانش نقش بسته، او درياي لطافت است و مواظب است فرزندانش غصه نخورند. دختر ايشان نقل مي كنند: «به كربلا مي رود وقتي برمي گردد از دخترش مي پرسد: من نبودم چه كار كردي و جواب مي شنود: گريه كردم و او مي گويد: غصه نخور، تو را هم دفعه بعد با خودم مي برم. و بعد 5-4 ساله كه بودم مرا به كربلا برد.»
و دخترش كه ازدواج مي كند و مي خواهد به ايران برود گريه پدر را مي بيند و صداي او را مي شنود كه نرو من خوش ندارم كه بروي. اما دختر به علت شرايط خانوادگي اش مجبور است برود و سيماي آسماني پدر به اشك آذين مي شود. خانواده از وجود چنين بحر بي كران و مواج معرفت الهي و عوالم او و از آن آتش عشق كه نيستان وجودش را به آتش كشيده بي خبرند! او از آن آتش فقط گرمي و روشنايي اش را به خانواده مي بخشد و آن ها هميشه در كنار هم با صميميت زندگي مي كنند. مراتب علمي و معنوي اش مانع از لطافت و محبتش به بچه ها نمي شود. اهل تشر و دعوا نيست. گاهي هم اگر به خاطر شيطنت بچه ها تنبيهي مي كند تصنعي است.
آقا سيد محمدحسن مي گويد پدرم مي گفتند: «من عصباني مي شوم يك چيزهايي مي گويم، بعد مي آيم مي نشينم مي گويم خدايا من اين حرف ها را نگفتم ها! اين ها تصنعي بود.»
و بچه ها اين حرف پدر را مي شنوند. آن ها مي دانند پدر خرابكاري و تخلف هايشان را متوجه مي شود. نمي دانند چگونه، ولي هر چه هست بيشتر احتياط مي كنند. البته اين بچه هاي شيطان از بازي كردن سر ظهر نمي توانند بگذرند و آن وقت تصور كنيد آقاي قاضي را كه عصا به دست سراغشان مي رود اما اينجا هم خود را هدف توبيخ قرار مي دهد و مي گويد: «اي پدر يهودي ها.» و اين آواي گرم و صداي مهربان پدر هنوز هم در گوش فرزندش طنين انداز است.
آقاي سيدمحمد علي قاضي نيا نقل مي كند: «يادم هست كه ما ظهرها مي رفتيم بازي مي كرديم، ايشان اگر از خواب بيدار مي شد، مي آمد و ما را مي برد در سرداب و مي خواباند. ولي ما يواشكي يكي يكي مي آمديم بالا كه برويم در كوچه بازي كنيم. بعد يك موقع هايي از بدشانسي، ايشان دوباره بيدار مي شدند و ما يك دفعه مي ديديم كه آقا آمدند و دم در ايستادند و ديگر كسي جرأت نمي كرد به كوچه برود.
يك عبارتي هم به كار مي بردند كه نمي شود گفت، ولي اگر دوست داريد بگويم. مي گفتند: پدر يهودي! و عصاشان را هم دستشان مي گرفتند و ما مثل فرفره دوباره به سرداب برمي گشتيم.» نسبت به بچه ها دلسوز و مهربان است و شيطنت هاي كودكانه شان او را آشفته نمي كند و حتي اگر مادر عصباني مي شود كه چرا بچه ها پابرهنه در كوچه بازي مي كنند و با پاي كثيف به خانه مي آيند، باز هم مي گويد: «بگذار بچه ها بروند بازيشان را بكنند.»
آرامش و طمأنينه در مرگ فرزند
در برابر مشكلات و مصائب زندگي، صبور و شكست ناپذير است، آن قدر طمأنينه دارد كه در مرگ فرزندش، اطرافيان از آرامش او متعجب مي شوند. «سيدمحمدباقر كه نابغه خانواده قاضي است در سن 14-31 سالگي با برق گرفتگي از دنيا مي رود. مادرش خيلي جزع و فزع مي كند كه بچه ام جوان بود، باهوش بود و بدجوري مرد و آقاي قاضي به ايشان مي گويد: تو چرا اين قدر زياد براي بچه گريه مي كني؟ فرزندت الان اين جا پيش من نشسته. و مادر بعد از شنيدن اين حرف آرام مي شود و راز آن ماجرا معلوم نمي شود.»
توصيه به دختر
دخترش كه ازدواج مي كند خيلي به خانه شان مي رود و دائم سفارش مي كند كه: «حرف همسرت را گوش كن و مواظبش باش.»
و دختر وقتي يادش به آن روزها مي افتد با خنده مي گويد: «بايد به او مي گفت، ولي به من مي گفت!»
نگهداري از مادر پير
بچه ها در خانواده اي بزرگ مي شوند كه از همان آغاز، ادب و محبت را مي آموزند و نتيجه اين كانون پرمهر، آن مي شود كه دوتا از دختران آقاي قاضي به خاطر نگهداري از مادر پيرشان ازدواج نمي كنند.
دختر ايشان نقل مي كند:«دو تا از خواهرهاي من ازدواج نكردند تا مادرشان را نگهداري كنند اما صدام لعنتي آمد و بيرونشان كرد. مادر ما هم پير بود، فلج بود، راه رفتن برايش مشكل بود، خيلي اصرار كردند كه حداقل بگذارند مادرشان برگردد و عاقبت آن پيرزن ماند و آن ها آمدند پيش ما. اما صبح تا غروب كارشان اين شده بود كه بنشينند و دعا و نذر و نياز كنند كه برگردند نجف و مادرشان را نگهداري كنند. بالاخره كارشان جور شد و برگشتند و چند ماه بعد هم مادر فوت كرد.»
و اين اوج محبت و فداكاري فرزندان نسبت به والدين است.
تسكين فرزند بعد از رحلت
و سرانجام وقتي آقاي قاضي فوت مي كند، دخترش كه سال ها پيش به ايران آمده و از ديدارش محروم مانده بود ماه ها و ماه ها بي تابي مي كند تا اين كه خود آقاي قاضي به خوابش مي آيد و او را آرام مي كند.
سيده خانم فاطمه قاضي مي گويد: «يادم هست كه بعد از وفات پدر من خيلي گريه مي كردم، چهار ماه براي پدرم گريه مي كردم. باور مي كنيد؟!
حتي همسايه ها هم عاجز شده بودند از گريه هاي من، تا اين كه خواب ديدم پدرم در اتاق ايستاده و مي گويد: فاطمه، گفتم بله آقاجان؛ گفت: چرا گريه مي كني؟ من الحمدلله خوبم، همين طوري دستش روي سينه اش بود. گفت: من خوبم. ناراحت نباش فقط براي بچه هاي كوچك نگرانم، و من بعد از آن موقع ساكت شدم.»
حسن خلق
نيست خلق نيكو مگر در دوستان خدا و برگزيدگان پروردگار عالم، چرا كه حضرت حق نخواسته است كه در روز ازل الطاف خود را و خلق نيكو را در همه كس بگذارد مگر در كساني كه متحمل نور او باشند و دل خود را به نور الهي مصفي نموده باشند.»
آيت الله قاضي از كاملين است، او عالم و مجتهد است، فقيه و اصولي است، فيلسوف است، اديب و رياضي دان است. عارف است، كوه است و لطيف و مهربان، راستي مگر كوه هم لطيف مي شود؟ او مي خواهد در تمام زمينه ها محبوب محبوب خود باشد.
و تجلي عرفاني او بايد در اخلاقش نمود داشته باشد و اخلاقش بايد زينت عرفانش باشد. مي داند براي جامع و كامل شدن بايد تمام زيبايي ها را در روح خود يك جا جمع كند كه، يار مشكل پسند است و تحليه نشده محل تجلي قرار نمي گيرد. و مي داند كه هر چه معرفت بيشتر، حسن خلق تمام تر و هر چه حسن خلق بيشتر، معرفت كامل تر. چرا كه خلق نيكو خصلتي است كه مخصوص است به هر كه شناساتر است به پروردگار خود، و راه نبرده است به فضيلت حسن خلق و حقيقت او، مگر خداوند عالم و بس.»
وي مي خواهد شبيه ترين ها به مولايش باشد كه پيامبر اكرم(ص) فرموده است: «شبيه ترين شما به من خوش خلق ترين شماست.( بحارالانوار ج07، ص 692»)
تواضع
و اگر او آينه تمام نماي تواضع نبود، شاگرد او علامه طباطبايي تنديس تواضع نمي شد كه اين سيرت پارسايان است.
يكي از بزرگان مي فرمود: آيت الله حسينقلي همداني را در خواب ديدم پرسيدم آيا استاد ما سيدعلي آقا قاضي انسان كامل است؟ ايشان فرمود:آن انسان كامل كه تو در نظر داري نيست.
اين مسأله را به خود مرحوم قاضي عرض كردم. ايشان با آن همه مقامات به شاگردانش مي گويد: «من لنگه كفش انسانهاي كامل هم نمي شوم!»
تا آخر عمرشان كلمه اي از ايشان صادر نشد كه صراحت در هيچ مقام و منزلتي داشته باشد.
خانم سيده فاطمه قاضي در اين باره مي گويد ايشان خودشان را خيلي كم مي گرفت خيلي مي گفتند: «من چيزي بلد نيستم، حتي وقتي بچه ها يا نوه ها به ايشان مي گفتند آيت الله، مي گفت: نه نه من آيت الله نيستم.»
او خيلي خودش را پايين مي دانست. اصلا عجيب بود، بيشتر هم مشغول نماز و دعا و راهنمايي شاگردانش بود. و به ما مي گفت همين ها براي آدم مي ماند، چيز ديگري نمي ماند يا اگر كسي براي ايشان هديه و پيش كشي مي فرستاد مي گفت: «ببر بده به فلاني، به من نده!» اصلا دنبال هيچ چيز نبود. او تا آخر عمر خود را هيچ مي دانست و هميشه مي فرمود: «من هيچي ندارم.»
او آن قدر متواضع بود و خود را كم و دست خالي مي دانست كه به سيدهاشم كه به ايشان عشق و ارادت مي ورزيد مي گفت: «من به تو و همه شماهايي كه مي آييد اين جا مي گويم كه من هم يكي هستم مثل شما. از كجا معلوم شما چند نفر در كار من مبالغه نمي كنيد! و روز قيامت اون جاسم جاروكش كوچه ها رد شود و به بهشت برود و من هنوز در آفتاب قيامت ايستاده باشم.»
در مجلس روضه اباعبدالله عليه السلام خودش كفش هاي مهمانان امام حسين عليه السلام را جفت كرده و آن ها را تميز مي كند بدون توجه به آن ها كه خرده مي گيرند كه آدم بزرگ نبايد چنين كاري بكند.
آيت الله سيدابوالقاسم خوئي مي فرمود: «من هر وقت مي رفتم مجلس آقاي قاضي، كفش هايم را مي گذاشتم زير بغلم كه مبادا كفشم آن جا باشد و آقاي قاضي بيايد آن را تميز يا جفت كند.»
در خاطره اي ديگر، سيدعبدالحسين قاضي (نوه ايشان) نقل مي كند: «يكي از خويشاوندان مرحوم قاضي و سيدمحسن حكيم فوت مي كند. جنازه او را وارد صحن مطهر امام مي كنند تا بر آن نماز بخوانند. در نجف مرسوم است كه از بزرگي كه در تشييع جنازه حضور دارد مي خواهند كه بر جنازه نماز بخواند. در آن زمان آيت الله حكيم جوان بودند و مرحوم قاضي چه از نظر سن و چه از نظر مقام بالاتر بودند. خانواده شخصي كه فوت شده بود رو به مرحوم قاضي مي كنند و از ايشان درخواست مي كنند كه بر جنازه نماز بخوانند اما مرحوم قاضي رو به آقاي حكيم مي كنند و مي گويند: «شما بفرماييد نماز را بخوانيد. اگر من نماز بخوانم كسي من را نمي شناسد و به من اقتدا نمي كند و ثوابي كه قرار است به اين شخص كه مرحوم شده برسد، كم مي شود، اما اگر شما نماز بخوانيد. مردم شما را مي شناسند و افراد بيشتري به شما اقتدا مي كنند و ثواب بيشتري به اين فرد مي رسد.»
باز تاكيد مي كنم كه اين اتفاق زماني افتاده كه آقاي حكيم خيلي جوان بوده و مرحوم قاضي در اواخر سن شريفشان بوده اند و پدربزرگم آقاي سيد محمد علي حكيم اين ماجرا را كه خود شاهد آن بوده است براي ما نقل كرده اند. روزي صاحب خانه وسائلش را از خانه بيرون مي ريزد مي گويد: «خدا گمان كرده ما هم آدميم!» او آن قدر در نفي خود و انانيتش كوشيده و از جلب نظر و توجه ديگران دور شده كه از چشم خود نيز پنهان مانده!
دخترش در مورد او چنين مي گويد: «پدر ما خودش را خيلي پايين مي دانست و وقتي شاگردانشان مي آمدند مي گفتند: من خوشم نمي آيد بگوييد من شاگرد فلاني هستم. در مجالسي كه در منزل مي گرفتند بالاي مجلس نمي نشستند و مي گفتند آن جا جاي مهمانان است و وقتي با شاگردانشان راه مي رفتند، پدرم عقب همه آنها راه مي رفت و هر چه مي گفتند: آقا شما جلو باشيد، مي گفتند: نه من عقب مي آيم، شما جلو برويد.»آيت الله كاشاني نقل كردند: زماني كه عده اي از ايران خدمتشان مي رسند و مي گويند كه ما از شما مطالبي شنيديم و تقليد مي كنيم، گريه مي كنند، دستشان را بالا مي برند و مي فرمايند: «خدايا تو مي داني كه من آن نيستم كه اين ها مي گويند و بعد مي فرمايند كه شما برويد از آيت الله سيد ابوالحسن اصفهاني تقليد كنيد.»
و اين همان اوصافي است كه اميرالمؤمنين عليه السلام در وصف عارفان مكتبش مي فرمايد: از كردار اندك خود خرسندي ندارند، و طاعت هاي فراوان را بسيار نشمارند، پس آنان خود را متهم شمارند و از كرده هاي خويش بيم دارند. و اگر يكي از ايشان را بستاييد، از آن چه- درباره او- مي گويند بترسد، و بگويد: من خود را بهتر از ديگران مي شناسم و خداي من مرا از خودم بهتر مي شناسد، بار خدايا! مرا مگير بدان چه بر زبان مي آورند، و بهتر از آنم كن كه مي پندارند و بر من ببخشاي آن را كه نمي دانند.»

 



عالم مرگ از نگاه قرآن

مرگ حالتي در موجودات است كه از مقامي به مقام ديگر در مي آيند. انسان ها هر دم مرگ را تجربه مي كنند، ولي آنچه يك تجربه كامل را شكل مي دهد، انتقال كلي از دنيا به جهاني ديگر است. انسان در هنگام مرگ همانند جوجه اي است كه پوسته آهكي را مي شكند و به جهاني ديگر گام مي گذارد. اما كساني كه ناظر اين پوست اندازي هستند، توانايي ديدن پوست ديگر به تن كردن اين مردگان را ندارند، از اين رو بر ايشان مرگ سخت گران مي آيد.
البته شايد مساله فراق و دوري از شخص است كه اين را براي برخي دشوار مي سازد، ولي توده هاي مردم، به سبب عدم درك درست از واقعيت دنياي مردگان، مرگ را نوعي پايان زندگي مي دانند؛ در حالي كه تنها پايان نوعي از زندگي و آغاز نوع ديگري از آن است.
نويسنده در اين مطلب بر آن است تا گوشه اي از عالم مردگان را بر پايه آموزه هاي قرآني بيان كند.
آثار مرگ در زندگي بشر
مرگ اسم از مردن است و مردن به معناي باطل شدن قوت حيواني و قدرت غريزي، همچنين فناي حيات و نيست شدن زندگاني و رفتن از عالم گيتي و دنيا به عالم مينوي و جهان ديگر است. (لغت نامه، دهخدا،
ج 12، ص 18281)
در فرهنگ عربي و قرآني، واژگاني چون موت، هلاكت، وفات، اجل و مانند آن براي بيان اين معنا به كار مي رود.
البته آنچه دهخدا از معنا و مفهوم مرگ ارائه داده، براساس تفسيري از مرگ موجودات در عالم ماده و دنياست، وگرنه براساس آموزه هاي قرآني، مرگ در عوالم ديگر چون عالم برزخ نيز رخ مي دهد و حتي براساس برخي از آيات و روايات، مرگ در قيامت نيز اتفاق مي افتد. از اين رو از دو مرگ و دو زندگي سخن به ميان آمده است. (غافر، آيه 11)
بر اين پايه، مرگ را نمي توان محدود به باطل شدن قوت حيواني و قدرت غريزي و يا رفتن از عالم گيتي به عالم ديگر تفسير و معنا كرد؛ بلكه مفهومي كه قرآن از مرگ ارائه مي دهد فراتر از اين است؛ پس مي توان گفت كه مرگ انتقال از حالتي به حالتي ديگر و از ميان رفتن حالت نخست است. اين حالت در پروانه به خوبي مشاهده مي شود كه از حالت كرم به شفيره و از شفيره به پروانه تبديل مي شود.
پس مرگ در عوالم و جهان ديگر نيز اتفاق مي افتد. خداوند بيان مي كند كه اولياي الهي و شهيدان، تنها يك بار مرگ را تجربه مي كنند و از مرگ دوباره در ايمني خواهند بود؛ (آل عمران، آيه 169؛ نمل، آيه 87؛ زمر، آيه 68) اما توده هاي مردم گناهكار، دوبار مرگ و زندگي را تجربه خواهند كرد (غافر، آيه 11) و در اين ميان، دوزخيان و اهل شقاوت بارها مرگ را تجربه مي كنند و نوعي زندگي ميان مرگ و زندگي دارند. (اعلي، آيات 11 تا 13) اين حالت ميان مرگ و زندگي چنان بر ايشان سخت و عذاب آور است كه خواهان نابودي و نيستي كامل هستند ولي هرگز نيستي كامل را تجربه نخواهند كرد و ميان مرگ و زندگي دست و پا خواهند زد. (فرقان، آيه 14؛ انشقاق، آيه 11)
اما يك پرسش در اينجا مطرح مي شود و آن اين كه اگر مرگ، انتقال از يك حالت به حالتي ديگر است؛ چرا براي اهل سعادت، شهيدان و اولياي الهي يك بار، ولي براي اهل شقاوت و كافران، بارها اتفاق مي افتد؟
در پاسخ بايد گفت كه هر انتقالي، انتقال مثبت و رو به كمالي نيست؛ بلكه انتقالي به حالت بدتر و سخت تر نيز خواهد بود. لذا اهل شقاوت، از بدتر شدن وضعيت خويش چنان به درد و رنج مي افتند كه خواهان نيستي و نابودي (ثبور) مطلق هستند. خداوند در آيات 25 و 27 سوره حاقه با اشاره به اصحاب شمال و وضعيت آنان در قيامت و دوزخ بيان مي كند كه آنان خواهان استمرار مرگ خويش هستند و از خداوند درخواست دارند كه پس از مرگ دوباره زنده نشوند؛ اين آرزوي مرگ و زنده نشدن پس از آن، به سبب آگاهي از اعمال زشت خود و عذابي است كه مي بايست تا ابد آن را تحمل كنند.
انسان هاي كامل و اولياي الهي چون در دنيا به كمال مطلق مي رسند و متاله و رباني مي شوند، ديگر نيازي به انتقال چندگانه اي ندارند و تنها نياز است كه اين پوسته دنيوي و مادي را بر كنند و در جامه و تن پوش اخروي درآيند. اما متوسطين از مردم نيازمند توجه بيشتري هستند و عالم برزخ براي آنان نوعي فرصت كوتاه مدت ديگري است تا خود را به كمال برسانند؛ هر چند كه فرصت عالم برزخ براي آنان همانند فرصت عالم دنيا نيست؛ چرا كه فرآيند تكاملي در آنجا همانند دنيا سريع نيست، بلكه خيلي كند است و مرده در انتظار بهره مندي از باقيات صالحاتي است كه در زمان حيات خود در دنيا به جا گذاشته يا در انتظار بهره مندي از خيرات و مبرات اهل دنيا است كه دست ايشان هنوز براي كارهاي نيك و صالح باز است و آن را هديه به مردگان مي كنند.
به هر حال، مرگ دنيوي، حالتي است كه همه موجودات دنيا آن را تجربه خواهند كرد؛ زيرا مرگ تنها مسير بازگشت به سوي خداوند است. (جمعه، آيه 8) پس هر انساني مي بايست جامه دنيا و كالبد مادي را از تن بيرون اندازد و روح وي از حلقوم بيرون آيد و كالبد مادي را فروافكند و به جهان ديگري درآيد. (قيامت، آيات 26 و 28)
از آثار مرگ براي مرده و ديگران، فراق و جدايي است؛ زيرا با مرگ، مرده و زندگان امكان ارتباط با يكديگر را از دست مي دهند و همين مسئله جدايي است كه براي بسياري از مردم و حتي مردگان سخت و دشوار است. (همان) جدايي از خانواده، خويشان و دوستان از مهم ترين آثار مرگ در دنياست. از اين رو دو طرف از اين جدايي در رنج هستند و مرگ را برنمي تابند. (همان)
از ديگر آثاري كه خداوند در قرآن براي مرگ بيان مي كند، فراموشي مردگان از سوي خويشان و بستگان است. خاك، سرد است و هر رابطه اي ميان زندگان و مردگان را از ميان برمي دارد. اين گونه است كه در مدتي كوتاه، مرده به فراموشي سپرده مي شود. (مريم، آيه 23) انسان ها فاقد اختيار مرگ خود هستند و تنها خداوند است كه اختياردار مرگ موجودات و جانداران است. (آل عمران، آيه 145؛ زمر، آيه 42)
آرزوي مرگ و يا تأخير آن
خداوند در آيه 68 سوره غافر مي فرمايد كه مرگ موجودات زنده از جمله انسان تنها به فرمان تكويني الهي انجام مي گيرد؛ بنابراين مرگ و زندگي تنها در اختيار خداوند است و كسي را نرسد كه اختيار مرگ و زندگي موجودات را داشته باشد. پس، اگر مرگي اتفاق مي افتد، هرگز بيرون از اراده و مشيت الهي نخواهد بود؛ چرا كه مرگ هر موجودي از جمله انسان، داراي زمان معين و معلوم خواهد بود. (آل عمران، آيه 145؛ انعام، آيه 2؛ اعراف، آيه 32 و آيات ديگر)
در آيه 145 سوره آل عمران به اين نكته نيز توجه داده شده كه مرگ هر كسي از پيش نوشته شده و معين و مقدر است و هر كسي تنها به اذن الهي مي ميرد. بنابراين، هيچ مرگي را نمي توان بيرون از مشيت و اراده و اذن الهي دانست.
برخي از مردم در دنيا خواهان تاخير مرگ خويش براي مدتي اندك هستند. خداوند تاخير مرگ و آرزوي بقاي عمر را تنها زماني جايز مي داند كه به قصد صدقه دادن و كارهاي صالح و نيك باشد. از اين رو در ادعيه ماثور از امامان معصوم(ع) چنين آرزو و درخواستي مجاز دانسته شده و در دعاي روز سه شنبه آمده است: واجعل الحياه زياده لي في كل خير و الوفاه راحه لي من كل شر؛ خداوندا برايم زندگي را فرصتي براي خير بيشتر و مرگ را آسايش از هر شري قرار ده!
اجل هاي معلق با كارهايي چون صله رحم، صدقه و مانند آن به تاخير مي افتد چنان كه گاه نيز با كارهاي ناپسندي چون قطع صله رحم كاهش مي يابد و اجل فرا مي رسد. خداوند در آيات 1 تا 4 سوره نوح بيان مي كند كه تقواپيشگي و اطاعت از پيامبران و آموزه هاي وحياني، زمينه مصونيت از نزول عذاب و مرگ هاي ناگهاني و تاخير افتادن مرگ تا اجل مسمي است.
اما هرگز اجل مسمي يا همان اجل قطعي دمي تاخير نمي افتد و پس از رسيدن آن، مرگ بي هيچ تقدم و تاخيري فرا مي رسد. (اعراف، آيه 43، يونس، آيه 94، حجر، آيه 5 و آيات ديگر)
برخي از مردم خواهان تاخير مرگ خويش هستند. اما بايد توجه داشت كه اگر اجل معلق باشد، مي توان با اصلاح رفتار آن را به تاخير انداخت و اما اگر اجل مسمي است، اين درخواست ها، خواهشي بيجا و غيرمقبول است. (منافقون؛ آيات 10 و 11)
برخي از مردم خواهان مرگ و تاخير آن براي خود هستند، و برخي ديگر، خواهان مرگ و يا تاخير آن براي ديگران مي باشند. مثلا اهل دوزخ پس از مرگ كه كشف الغطاء انجام مي گيرد و آتش دوزخ را به عيان در عالم برزخ مي بينند، خواهان مرگ ابدي مي شوند تا دوباره زنده نشوند و آتش دوزخ قيامت را نبينند. (حاقه آيات 52 تا 13)
برخي از اولياي الهي نيز خواهان مرگ مي شوند، چون مي خواهند زودتر به لقاي الهي نايل شوند. از آيات 6 و 7 سوره جمعه بر مي آيد كه يكي از نشانه ها و علائم صداقت در ادعاي ولي الله بودن، آرزوي مرگ است؛ اين در حالي است كه مدعيان اولياي الهي بودن همانند برخي از يهوديان، به رغم ولي الله بودن آرزوي مرگ نمي كنند؛ زيرا اعمال زشت آنان سبب خودداري آنان از چنين آرزويي مي شود. (بقره، آيات 94 و 59)
پيامبر از سوي خداوند در اين آيات مامور مي شود تا با دشمنان خود از يهود اين گونه احتجاج كند كه اگر بهشت تنها براي شما يهوديان است و ديگران از اقوام و ملت ها و شرايع ديگر به بهشت نمي روند، پس آرزوي مرگ كنيد تا به بهشت اختصاصي خود درآييد در حالي كه شما چنين نمي كنيد، چون در ادعاي فرزند خداوند و محبان و ولي الله بودن، صادق نيستيد؛ وگرنه درخواست مرگ مي كرديد تا به بهشت موعود خود برويد.
از كساني كه خواهان مرگ خود بودند، حضرت مريم(س) است كه هنگام زايمان به دليل ترس از آبروريزي خواهان مرگ مي شود. اين نشان مي دهد كه آبرو و عرض انسان تا چه اندازه براي شخصيت انسان مهم است كه شخص براي حفظ آن آرزوي مرگ مي كند.(مريم، آيه 32)
همين شرايط براي برخي از مسلمانان پيش آمد، زيرا به سبب عدم حضور در جبهه هاي جهاد چون غزوه بدر، اين دسته خواهان مرگ در راه خدا بودند. اينان وقتي دريافتند كه چه نعمت بزرگي يعني شهادت را از دست دادند، خود را سرزنش مي كردند. (آل عمران، آيه 341، روح المعاني، ج3، جزء4،ص111) براساس آيه فوق مي توان دريافت كه اين آرزوي آنان در جنگ احد آشكار مي شود و صحنه مرگ و شهادت براي مجاهدان در غزوه احد جلوه گر شده و آنان شهادت را پس از درخواست پيشين خود اكنون به عيان مشاهده مي كردند.(همان)
برخي ها مرگ را براي ديگران مي خواهند. از جمله اين افراد دشمنان پيامبران بودند كه خواهان مرگ پيامبران خودشان بودند. همانند اشراف قوم نوح كه در انتظار مرگ آن حضرت(ع) لحظه شماري مي كردند. (مومنون، آيات 23 و 52)
همچنين مشركان مكه انتظار مرگ پيامبر(ص) را مي كشيدند تا اين گونه دين اسلام از ميان برود و نام و نشان و يادي از آن نباشد. (انبياء، آيه 43؛ طور، آيه 03؛ حديد، آيه 41)
وضعيت انسان در عالم مردگان
در مطالب پيشين، نسبت به عالم مردگان و وضعيت آنان كمي سخن به ميان آمد، اما بايد توجه داشت كه وضعيت مردگان در عالم ديگر، وضعيتي پيچيده است كه برخي از اطلاعات آن از طريق قرآن به مردم داده شده است.
پس از مرگ انسان، روح از تن جدا مي شود. لازم است براي تكريم كالبدي كه انساني در آن زيسته است، آن را دفن كرد و تفاوتي ميان مؤمن و كافر نمي كند. با اين تفاوت كه مؤمن را مي بايست تكفين و تدفين كرد و بر او نماز خواند و با تلقين كلياتي از آموزه هاي اسلامي از اصول دين دفن نمود. انجام اين كار براي هر مسلماني نسبت به هر مسلماني واجب كفايي است و مي بايست انجام گيرد. (مائده، آيه 13 و آيات ديگر 9)
پس از مرگ، بدن انسان از ميان مي رود و گوشت او به سرعت تبديل به خاك شده و استخوان هر چند كه مدتي باقي مي ماند ولي آن نيز به خاك تبديل شده و اثري از جسد باقي نمي ماند. (مؤمنون، آيات 35 و 28؛ اسراء، آيات 29 و 89 و آيات ديگر)در اين هنگام كه روح از بدن جدا مي شود، روح به عالم ديگر مي رود كه مي تواند عالم برزخ و يا ديگر عوالم براساس كمالي هر شخص باشد. (انعام، آيه 39؛ سجده، آيه 11 و زمر، آيه 22)
بنابراين مرگ موجب نيستي نيست، بلكه انسان زندگي ديگري را در جهان ديگر تجربه خواهد كرد و زندگي و حيات او به شكلي ديگر استمرار خواهد يافت. (انبياء، آيه 53؛ عنكبوت، آيه 75)
مرگ از دنيا، فرصتي براي بازگشت به سوي خدا و محاسبه در نزد اوست. (قصص، آيه88؛ قيامت، آيات 82 تا 03؛ نور، آيه 93)
مرگ مؤمنان، آسان و مرگ كافران سخت و دشوار و حتي وحشتناك است. (انفال، آيه6؛ انعام، آيه 39) هنگامي كه فرشتگان براي گرفتن جان كافر و ظالم مي آيند، جان كافر و ظالم را به سختي مي گيرند و او عذاب و دردي وحشتناك را تجربه مي كند. (انعام، آيه 39)
سكرات مرگ براي همه كافران و گناهكاران سخت و دشوار خواهد بود و اين وحشت غيرقابل توصيف است. (ق، آيه 91 و آيات ديگر) مرگ كافران همواره با شكنجه آنان به وسيله فرشتگان همراه خواهد بود. (انفال، آيه 05؛ محمد، آيات 25 و 72)
پس از مرگ گناهكاران آتش دوزخ را مي بينند چنان كه مؤمنان به بهشت وارد مي شوند. (تكاثر، آيات 5 و 6)
اما بهشتيان نه تنها يك بار مرگ را تجربه مي كنند، بلكه با همان مرگ به بهشت جاودانه درآمده و از بهشت بهره مند مي شوند. (صافات، آيات 04 تا 95؛ دخان، آيات 15 تا 65 و آيات ديگر)
بهشتيان با مرگ خويش، با سلام و صلوات فرشتگان وارد بهشت مي شوند و از همان زمان از پاداش عمل خويش بهره مند مي شوند. (نحل، آيه 23 و آيات ديگر)اما كساني كه در عالم برزخ درمي آيند آنان پس از اين مرگ يك مرگ و زندگي ديگر را تجربه خواهند كرد. (غافر آيه11؛ الميزان، ج17، ص313)
مؤمنان با نشاط و راحتي مرگ را استقبال كرده و فرشتگان با حالت آسان جان ايشان را مي گيرند (نازعات، آيات 1 و 2) ولي مرگ كافران به سختي خواهد بود. (همان؛ تفسير كبير، ج11، ص82)
اينها گوشه اي از عالم مردگان و وضعيتي است كه آنان بدان گرفتار يا بهره مند مي باشند. بازخواني همه ابعاد عالم مردگان و وضعيت آنان نيازمند حوصله و وقت بيشتري است كه در حوصله اين مقال نمي گنجد؛ چرا كه مثنوي هفتاد من كاغذ مي شود؛ زيرا عالم مردگان همانند عالم زندگان در دنيا، جهاني بسيار شگفت انگيزتر و عجيب تر است چنان كه قرآن به گوشه هائي از شگفتي هاي آن عالم اشاره كرده است.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14