(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 17 بهمن 1390- شماره 20137

امام خميني:من تحمل اين بي فرهنگي را نخواهم كرد
تقابل با 98 درصد
فيلسوفان يهودي و مترجمان سكولار
ترجمه؛ سلاح تبليغات استراتژيك

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




امام خميني:من تحمل اين بي فرهنگي را نخواهم كرد
تقابل با 98 درصد

لجاجت اقليتي از نخبگان كه اكثر امكانات رسانه هاي مدرن كشور را در اختيار داشتند، در برابر خواسته قريب به اتفاق مردم در مسئله «تعيين نوع حكومت»، پس از پيروزي انقلاب اسلامي ادامه يافت. درست يك هفته پس از پيروزي انقلاب اسلامي يعني روز 30بهمن 57 آميزه اي از گردن كشي هاي مسلحانه و تبليغات رسانه اي جريان هاي سياسي روياروي با انقلاب، امام خميني(ره) را چنان به خشم آورد كه فرمودند:
من تحمل اين بي فرهنگي را نخواهم كرد. بايد تمام اقشار به هر اسمي كه هستند در تحت پرچم اسلام به فعاليت خود ادامه دهند و در غير اين صورت قيام عليه حكومت انقلاب اسلامي است كه جزاي آن در قانون اساسي اسلام معلوم است.(1)
مخاطب امام، گروه ها و نشريات وابسته به جريان چپ بودند؛ اما مبناي اسلامي حكومت در اولين روزها حتي از درون دولت موقت هم مورد خدشه قرار مي گرفت، به گونه اي كه امام در ديدار اسدالله مبشري، وزير دادگستري دولت بازرگان و در واكنش به اظهارات وي درباره وضع موجود در محاكم انقلاب تصريح مي كنند:
بايد موازين شرعيه باشد... موازين اروپايي از بين برود. ايران بايد ايران باشد نه اروپا.(2)
جالب بود كه مبشري را در اين ديدار، سيدعلي شايگان، وزير كشور دولت مصدق كه پس از 21سال از آمريكا بازگشته بود، همراهي مي كرد. شايگان در اين ديدار، شايعه مطبوعات درباره قصدش براي نامزدي رياست جمهوري اسلامي را تكذيب كرد و امام پاسخ دادند:
مي دانم كه از شما چنين كاري ساخته نيست.3
روز بعد، شايگان با سوءاستفاده از فضاي امني كه آزادي هاي انقلاب به وجود آورده بود، مدعي عدم امكان اجراي موازين اسلام در حكومت شد! دو روز پس از آن ديدار، امام در ملاقات با اعضاي كانون وكلاي دادگستري چنين گفتند:
شنيدم يكي از اين هايي كه تازه آمده است، براي اينكه دلش مي خواهد يك چيزي بشود، گفته است كه نمي شود اسلام را درست كرد! آقا تو از اسلام چه اطلاعي داري كه مي گويي نمي شود؟ چه مي داني اسلام چه هست و نمي شود؟4
در غربت عقايد امام بين اين دسته از نخبگان همين بس كه بخشي از اعضاي همين كانون وكلا كه امام با آنان سخن مي گفت، از مخالفان «اسلاميت» نظام آينده بودند. رسانه ملي نيز به تريبوني براي تبليغ «ناكارآمدي اسلام» در عرصه نظام سازي مبدل شده بود، چنان كه حضرت امام در همين روز در ديدار با روحانيون غرب تهران گلايه مندانه فرمودند:
ما مي بينيم بعضي از اشخاص خيلي مبتذل از خارج آمدند و اينجا صحبت مي كنند و راديو صحبت آن ها را پخش مي كند كه اسلام را نمي شود پياده كرد.5
بسياري از رسانه هاي مكتوب هم در اختيار شخصيت ها و جريان هاي سياسي اي بود كه همه چيز، به جز نظام مورد درخواست مردم را تبليغ مي كردند. علاوه بر روزنامه هاي كثيرالانتشار، نگاهي به يكي از مجلات اين دوره به خوبي گوياي واقعيات آن زمان است. تنها در يك شماره هفته نامه تهران مصور، به نقل از گروه هاي خلق الساعه و نويسندگان ابن الوقت آن روزها، رفراندم با تعابيري همچون «رأي كوركورانه، توهين به ملت، غيردموكراتيك و يك كار صددرصد غربي»! مورد حمله قرار گرفته بود. برخي از اظهارنظرها هم واقعاً مضحك بود. نويسنده اي به نام هما ناطق گفته بود:
من با پرسيدن نظر افراد به هر شكلي كه باشد مخالفم!6
توده هاي مردم به چنين سخناني بي اعتنا بودند، اما به هر حال آنچه در رسانه ها ديده و شنيده مي شد به گونه اي بود كه گويا تمام وسايل براي «عدم انجام همه پرسي» درباره خواسته اعلام شده مردم مهيا شده است. واعظ شهير مرحوم حجت الاسلام والمسلمين محمدتقي فلسفي در روز 14 اسفندماه 1357 در اجتماع حرم حضرت معصومه(س) گلايه كرده بود:
با كمال تأسف بايد بگويم كه نمي دانم دستگاه راديو تلويزيون چه بيماري اي دارد كه در طول مدت اين انقلاب هنوز بحث جمهوري اسلامي را نه در راديو براي مردم مطرح كرده و نه ميزگردي در تلويزيون گذاشته است.7
شايد همين اعتراض ها بود كه سرانجام سبب شد صدا و سيما به رياست صادق قطب زاده، به پخش مصاحبه معروف با شهيد مطهري درباره جمهوري اسلامي تن دهد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. صحيفه امام، ج 6، ص .195
2. همان، ص .217
3. همان، ص.218
4. همان، ص .242
5. همان، ص .252
6. هفته نامه تهران مصور، شماره9، دوره جديد، 25/12/.1357 به نقل از نيمه پنهان، مجلد17، تهران، دفتر پژوهش هاي مؤسسه كيهان، 1385، ص.50
7. روزنامه اطلاعات، 14/12/1357، ص8. به نقل از: روزشمار جنگ، ج1، پيدايش نظام جديد، ص.290
پاورقي

 



ارتش سري روشنفكران -32 / فصل دوم
فيلسوفان يهودي و مترجمان سكولار
ترجمه؛ سلاح تبليغات استراتژيك

نويسنده: پيام فضلي نژاد
من در واقع بايد يك «مجري» باشم؛ مهره اي در يك «بازي پيچيده»، چرخ كوچك يك سلسله «وقايع مهم». آن قدر كوچك كه ديده نشود؛ به هر حال مقدر شده كه بايد بي اينكه ديده شوم از اينجا بگذرم، اما حالا برعكس شده. هر لحظه كه از اينجا مي گذرم، ديده مي شوم!
ايتالو كالوينو
ترجمه؛ سلاح تبليغات استراتژيك
اسناد 4 مرجع علمي، سياسي و امنيتي ايالات متحده شامل كاخ سفيد، آژانس اطلاعات مركزي آمريكا، شوراي برنامه ريزي رواني و آكادمي علوم سياسي آمريكا1 گوياي آن است كه در عمليات PSB به عنوان بزرگترين عمليات جاسوسي آكادميك قرن بيستم، «علوم انساني، نافذترين حوزه جنگ نرم» و «ترجمه كتاب، سلاح تبليغات استراتژيك» به شمار مي رود؛2 چرا كه مي پنداشتند «يك كتاب ممكن است به عظمت يك نبرد باشد»3 و مترجم نيز مثل «چرخ كوچك يك سلسله وقايع مهم.»
از منظر آنان، اولين گام براندازي يك نظام ديني با گسترش «فلسفه سياسي سكولار» و از راه «ترجمه» برداشته مي شود،4 چنانكه هانا آرنت، فيلسوف CIA مي گفت «گسترش علم سكولار به فروپاشي هرگونه سازمان ديني يا حكومت مذهبي مي انجامد.»5 از قضاء، در دهه اول پيروزي انقلاب اسلامي (1358- 1368) بزرگ ترين جدال ها در همين دو حيطه رقم خورد. كارل ماركس جمله جالبي داشت و مي گفت «همه رويدادها دوبار به روي صحنه مي آيند؛ بار اول به صورت تراژدي و بار دوم به صورت كمدي.»6 اين اتفاق، دست كم در پروژه «جنگ نرم» ابتدا در اروپاي شرقي و سپس در ايران افتاد. حلقه «مترجمان سكولار» از سال 1358 مي كوشيدند تا فيلسوفان يهودي مانند هانا آرنت، س ركارل پوپر، س رآيزايا برلين، ريمون آرون، توماس كوهن و... را كه بزرگ ترين فيلسوفان سياسي و كارگزاران سرويس هاي جاسوسي ليبرال براي اجراي عمليات PSB بودند، نه تنها به مرجعي براي «نخبگان دانشگاهي» و «روشنفكران ديني» تبديل كنند، بلكه زيرساخت هاي انديشه «اصلاحات» را بر مبناي فلسفه آنان بسازند. چنين ادعايي، هولناك اما واقعي است، چون تحليلگران CIA معتقد بودند:
اگر قرار است كه پرانتز سياه «توتاليتاريسم اسلامي» در ايران بسته شود، جامعه مدني ايران نيازمند آموختن از تجربه و انديشه فرزانگاني چون «هانا آرنت»، «كارل پوپر»، «ريمون آرون»، «واسلاو هاول» و... است كه انديشه و عمل شان در شكست توتاليتاريسم (استبداد) نقش بسيار مهمي داشت.7
گرچه هر روز اسناد تازه اي از رسوايي «جاسوسي آكادميك » اين فيلسوفان يهودي در رسانه هاي جهان منتشر مي شد، اما از دهه 1360 سقف ايدئولوژي اصلاحات در ايران بر ستون انديشه هاي آنان قوام يافت و اصلاح طلبان، سرانجام پوپر و آرنت و برلين را به عنوان سه پيامبر يهودي «آرمانشهر آزادي» پذيرفتند. از سوي ديگر، آثار برگزيده سازمان سيا و اينتليجنس سرويس در زمينه هنر و ادبيات مانند رمان هاي جرج اورول، آرتور كستلر، جان اشتاين بك و هاينريش بل يا پاره اي از نوشته هاي آندره ژيد و گراهام گرين توسط همين مترجمان سكولار به بازار كتاب ايران راه يافت. حلقه مترجمان سكولار با پيشبرد «پروژه ترجمه» آثار علوم انساني و فرهنگ غرب، خيال بازسازي سكانس هاي آغازين بزرگ ترين عمليات جاسوسي قرن بيستم( PSB ) را در تهران داشتند. گويي پس از انقلاب، سكولارها گيج و گنگ، ناگهان پيرو «ماركس يهودي»- نه ماركس فيلسوف- شدند و مي خواستند تاريخ را دوباره روي صحنه بياورند؛ هرچند كه اين بار تلاش هايشان مثل يك فيلم كمدي از آب در آمد.
اين «كمدي سكولار» زاده تخمين ها و تحليل هاي غلط آنان بود كه ريشه هاي تاريخي آن به دهه 1940.م بازمي گشت. هنوز بوي تعفن جنازه هاي جنگ جهاني دوم در ويرانه هاي شهرهاي اروپا به مشام مي رسيد، اما روس ها و آمريكايي ها به يك جدال فرهنگي عظيم پا نهادند. از يك سو، شوروي در پايتخت هاي اروپايي «خانه هاي فرهنگ » مجلل و شيك تاسيس مي كرد، كافه هايش را با اثاثيه عتيقه و فرش هاي زيبا مي آراست و تالارهاي لوكس براي مطالعه اختصاص مي داد تا توده هاي جوانان و روشنفكران را جذب ايدئولوژي «ماركسيسم» كند. از سوي ديگر، ايالات متحده نيز با افتتاح «خانه آمريكا» به برگزاري جلسات نمايش فيلم، گالري هاي هنري، تئاتر، اركستر موسيقي و جلسات كتابخواني مي پرداخت تا «عظمت ليبراليسم» را به مخاطبانش القاء سازد. جبهه جنگ فرهنگي چنان در حال گسترش بود كه سرويس خدمات استراتژيك ( OSS ) به عنوان تنها سازمان جاسوسي آمريكا وارد معركه شد و 3 پروژه عظيم را اجرا كرد. يكي از آن ها «طرح بزرگ كتاب» نام داشت. اين طرح، بخشي از عمليات جنگ رواني OSS بود و توسط عده اي از مترجمان آمريكايي در «دايره هماهنگ كننده اطلاعات» به انجام رسيد.8 آنان در نخستين قدم كتاب هاي ضدكمونيستي در حوزه هاي فلسفه سياسي و داستاني را با هدف به سخره گرفتن اساس تفكر ايدئولوژيك ترجمه مي كردند و سپس براي پخش و نشر به كشورهاي تحت نفوذ كمونيست ها مانند آمريكاي لاتين مي فرستادند. «پروژه ترجمه» را فلاسفه يهودي از جمله س رآيزايا برلين طراحي كردند9 و از قضاء پس از انقلاب اسلامي ايران نيز آن را به عنوان نخستين گام جنگ نرم عليه ايدئولوژي انقلاب اسلامي برگزيدند؛ اين بار با ترجمه آثار همان شواليه هاي يهودي از هانا آرنت تا س ركارل پوپر.
در ايران نيز عده اي مي پنداشتند چون سيل ترجمه آثار «ادبيات غرب» سبب استقرار حاكميت سرمايه داري ليبرال و پايان مبارزات چپ گرايانه در آمريكاي لاتين شده است، با پيروي از همان الگو مي توان به جاي شور انقلابي و شعور اسلامي، فريادهاي غرب گرايانه و دموكراسي خواهانه را نشاند.10 در واقع، پروژه CIA در آمريكاي لاتين معطوف به «فروپاشي ايدئولوژيك» بود و هم عرض با آن، پروژه «سقوط فيزيكال» رژيم هاي سياسي منطقه را پيش مي برد. ايالات متحده در آمريكاي لاتين ابتدا به سراغ شبكه سازي از نخبگان، روزنامه نگاران، روشنفكران و مترجمان رفت تا ابتدا از رهگذر «جنگ نرم» و توزيع گسترده فلسفه و فرهنگ ليبرال، مباني عقيدتي «چپ هاي مستقل» را بي اعتبار سازد و زمينه كاهش چشمگير مشروعيت و مقبوليت آنان را فراهم آورد؛ سپس به سوي «براندازي نرم» نظام هاي منطقه گام برداشت؛ چون به روايت رئيس سرويس عمليات سري CIA يك نظام فاقد مشروعيت فلسفي و مقبوليت ايدئولوژيك، بسيار آسان تر فرومي پاشد تا رژيمي كه داراي پايگاه هاي معتبر معرفتي و عقيدتي نزد شهروندانش است.11
هرچند جامعه شناسان از «ترجمه به عنوان يك نهاد اجتماعي»12 و پژوهشگران امنيتي از «ترجمه به مثابه سلاح تبليغات استراتژيك»13 سخن گفته اند، اما حلقه سكولارها در ايران با معادله امنيتي «جنگ نرم» و كاركرد «ترجمه» در آن بسيار ساده انگارانه روياروي شدند، چنان كه گزاره ها و داوري هاي ذهني شان در بستر تجربه تاريخي معاصر، يكسره غلط از آب درآمد. نخستين دليل اين اتفاق، رسالت تاريخي اي بود كه مترجماني مانند عزت الله فولادوند و عباس ميلاني براي خود متصور بودند و «گذار به دموكراسي» (دموكراتيزاسيون) در ايران را فقط از راه «ترجمه» ميسر مي ديدند.14 به باور فولادوند، مترجمان «زمينه ساز آينده سياسي يك جامعه» هستند:
اهميت نظريات سياسي تقريباً هميشه ناشي از اين بوده كه انديشه در فضاي جامعه پخش شده و زمينه را براي «عمل بعدي سياسي» ساخته است... انديشه هاي نو معمولاً نخست در سطح روشنفكران مطرح مي شوند و اگر از كارزارهاي فكري جان به در بردند، آهسته آهسته به سطوح پايين تر جامعه - دانش آموختگان عمومي، باسوادان و سرانجام عوام از هر صنف و رسته اي- نفوذ مي كنند.15
براي همين، عده اي «مترجمان» را داراي شأن و منزلتي فراتر از «مولدان علم» يا آفرينندگان فكر فرض مي كردند و حتي چهره هاي لائيك مانند مراد فرهادپور سال 1384 در فصلنامه پل فيروزه نوشتند «ترجمه، يگانه شكل حقيقي تفكر براي ماست!»16 برمبناي تحليل آنان «در يكصد سال گذشته ترجمه دروازه ورود ايرانيان به تجدد و تمدن غرب» بوده؛ فراتر اينكه پيشرفت ايرانيان، حاصل ترجمه است.17 بنابراين، پس از انقلاب اسلامي نيز از راه ترجمه مي توان گام به گام به چند هدف جامه عمل پوشاند. در زمان جنگ تحميلي و دوره ركود بازار روشنفكري ايران، مترجمان سكولار مي گفتند تنها كاري كه از دستشان برمي آيد اين است كه بست بنشينند و يكريز ترجمه كنند، نه فقط به خاطر يك مشت دلار؛ بلكه به خودشان مي باليدند اين خدمتي پرزحمت و پروژه اي هدفمند براي ساختن يك «ساختمان فكري» است.18 پس نخست بايد به سوي تهيه «منابع مرجع آكادميك» براي دانشگاه هاي ايران رفت و كتاب هاي «علوم انساني سكولار» را به فارسي برگرداند تا انديشه حقوق بشر ليبرالي را در ذهن نخبگان گستراند و در گام بعد، رويكردهاي غيرديني را در بدنه جامعه نيز جاي داد. تخمين مي زدند در اين فرآيند، فرياد دموكراسي خواهي ليبرال به خواست اول «تمام ايرانيان» تبديل مي گردد و يك «كشاكش بي حد براي مدرن شدن» پديد مي آيد كه «جز با ترجمه ممكن نيست.»19 به خيال سكولارها در اين فرآيند «جامعه بسته» از طريق ترجمه ناچار در فرآيند «گذار اجتناب ناپذير» به «جامعه باز» قرار مي گيرد. از اين منظر، «ترجمه» را بايد بر وزن «تجدد» دانست؛20 دو تاريخ همزاد با يكديگر، يك راه بي بديل رهايي از استبداد و البته پنهان ترين و بي خطرترين لايه از لايه هاي «جنگ نرم». برخي نظريه پردازان مسلمان معاصر، با بررسي دقيق فرآيند ترجمه در ايران به آن نام «ايدئولوژي ترجمه» را داده اند و معتقدند كه پيامد وابستگي معرفتي به غربيان، چيزي جز تعطيلي توليد و نوآوري علمي نخواهد بود، زيرا اين شكل «ترجمه گرايي» هم به «تجددگرايي افراطي» و هم به مرگ ذهن و هوش شهروندان مي انجامد.21
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14