(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 4 اسفند 1390- شماره 20151

طيفي از سلايق در حزب جمهوري اسلامي
تبليغات سياسي ماهنامه بخارا، خشايار ديهيمي و عزت الله فولاد وند براي دفاع از صهيونيسم
ايرانيان به مثابه «آلت شر»

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




طيفي از سلايق در حزب جمهوري اسلامي

شهيد بهشتي و مؤسسان از ابتداي تشكيل حزب جمهوري اسلامي بال هاي گشوده اي براي پذيرش اعضا داشتند. گذشته از برخي شخصيت هاي سياسي مثل داريوش فروهر، صادق قطب زاده، ابوالحسن بني صدر، عزت الله سحابي و حبيب الله پيمان كه به پيشنهاد همراهي با حزب جمهوري اسلامي جواب منفي دادند، اولين همراهان حزب جمهوري اسلامي را طيفي از سلايق سياسي مختلف تشكيل مي دادند. شهيد دكتر سيدحسن آيت و دكتر سيدمحمود كاشاني فرزند مرحوم آيت الله سيد ابوالقاسم كاشاني اولين شخصيت هايي بودند كه با دعوت آيت الله سيدعلي خامنه اي به حزب جمهوري اسلامي پيوستند1. ويژگي مشترك اين دو تن و افرادي مثل سيدرضا زواره اي كه از طريق آنان به حزب جمهوري اسلامي پيوست، ديدگاه منتقدانه شان درباره دكتر محمد مصدق و عملكرد او در جريان نهضت ملي شدن نفت بود. در ميان شخصيت هاي ديگري كه به حزب پيوستند افرادي مثل مهندس ميرحسين موسوي و جلال الدين فارسي هم حضور داشتند كه به رغم اختلاف سليقه با يكديگر، تعلق خاطر ويژه اي به مصدق داشتند.
ميرحسين موسوي كه با راه اندازي روزنامه جمهوري اسلامي (ارگان حزب) سردبيري آن را برعهده گرفت، به سبب بي اعتنايي به نقش آيت الله كاشاني در نهضت ملي شدن نفت در مطالب روزنامه، حتي مورد اعتراض افرادي مثل مسيح مهاجري (روحاني جوان و عضو شوراي مركزي جمهوري اسلامي) قرار گرفت2. انتشار نقدي در روزنامه جمهوري اسلامي نسبت به سخنان واعظ شهير حجت الاسلام والمسلمين محمدتقي فلسفي كه خواستار برداشتن نام مصدق از يك خيابان بود، از ديگر اقدامات ميرحسين موسوي است3. بنا به روايتي، آيت الله عبدالكريم موسوي اردبيلي واسطه معرفي ميرحسين به حزب جمهوري اسلامي بود كه وي را از زمان حضور در مسجد اميرالمومنين(ع) تهران مي شناخت.4 البته به گفته حبيب الله عسكراولادي، آيت الله خامنه اي در دوران مبارزات و مخفي بودن، به منزل پدر ميرحسين موسوي رفت و آمد داشته و با خود وي در ارتباط بوده اند.5 موسوي سابقه مبارزاتي چنداني نداشت. او شريك مهدي بازرگان، عبدالعلي بازرگان و حسن آلادپوش در تاسيس شركتي به نام «سمرقند» بود. راه اندازي نمايشگاه هنري «موش و گربه»- كه مفهوم ضداستبداد از آن برداشت مي شد- به اتفاق همسرش زهره كاظمي (مشهور به زهرا رهنورد) تنها سابقه قابل ذكر ميرحسين موسوي در دوران ستم شاهي است.6 دستگيري حسن آلادپوش، عضو سازمان مجاهدين خلق- كه در ترور مستشاران آمريكايي دست داشت- پاي موسوي را نيز به دليل سابقه ارتباط با وي به بازداشتگاه كشاند. در ابتداي تشكيل حزب جمهوري اسلامي هنوز اسناد بازجويي هاي ميرحسين موسوي در اين مقطع مورد بررسي قرار نگرفته بود. اين اسناد نشان مي دهد كه موسوي با لو دادن اطلاعات خود از آلادپوش توانسته بود پس از ده روز، از بازداشت رهايي يابد. اسناد ديگري نيز حاكي است كه ساواك مجوز عضويت موسوي در هيئت علمي دانشگاه ملي (شهيد بهشتي كنوني) را صادر كرد. زهرا رهنورد، همسر موسوي نيز براساس اسناد ديگري، اطلاعات مربوط به ارتباطات امام موسي صدر، رهبر شيعيان لبنان با داخل كشور را به مخبرين ساواك مي داد.7 موسوي و همسرش در سال 1355 براي سكونت دائمي به آمريكا رفتند، اما تغيير سياست هاي دولت آمريكا در قالب تجويز فضاي باز سياسي براي ايران توسط جيمي كارتر، اين دو را پس از مدت كوتاهي به كشور بازگرداند. موسوي بعد از بازگشت به ايران در تاسيس«جنبش مسلمانان ايران» با حبيب الله پيمان، مهدي ممكن و يزدان حاج حمزه و حريري، همراهي كرد. حبيب الله پيمان همان فردي بود كه بعدها به صورت منفرد گروه «جنبش مسلمانان مبارز» را تشكيل داد. مهدي ممكن و يزدان حاج حمزه نيز در جريان ورود منافقين به فاز عمليات تروريستي در سال 1360 به عضويت شوراي مقاومت رجوي در آمدند.
سردبيري روزنامه جمهوري اسلامي را كسي مثل ميرحسين موسوي در دست گرفت كه بدون پرده پوشي تيتر صفحه اول روزنامه را به اظهارات افرادي مثل اسلام كاظميه8و حبيب الله پيمان اختصاص مي داد يا اظهارات همسر خود (زهرا رهنورد) در نسبت دادن تقلب به انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسي و نيز متهم كردن اصل ولايت فقيه به ديكتاتوري را به چاپ مي رساند.9 دلگيري از خط مشي روزنامه جمهوري اسلامي حتي به استعفاي برخي از اعضاي برجسته آن مثل شهيد صادق اسلامي منجر شد10 .به گفته جلال الدين فارسي هنگامي كه ميرحسين موسوي، به سبب چاپ مقاله اي در تجليل از رهبر گروهك جنبش مسلمانان مبارز، مورد انتقاد شديد شهيدان بهشتي، باهنر و ديگر اعضاي شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي مثل آيت الله موسوي اردبيلي، اسدالله بادامچيان، حبيب الله عسكراولادي و... قرار گرفت. ظاهرا ميانجي گري فارسي فرصت جبران اين خطا را به موسوي داد.11
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- گفتاري از آيت الله خامنه اي درباره نحوه تأسيس حزب جمهوري اسلامي، رمز عبور 1، صص 109 تا .111
2- رك: محمد نهاوندي فر، عدم تعهد ملي و حزبي (مصاحبه با عليرضا اسلامي)، روزنامه ايران، ويژه نامه انتخابات دهمين دوره رياست جمهوري، مهرماه 1388، ص 63 و گفتاري از آيت الله خامنه اي درباره نحوه تأسيس حزب جمهوري اسلامي، رمز عبور 1، صص 109 تا .111
3- محمد مهدي اسلامي، فراز و فرود يك تشكل فراگير، ويژه نامه نوروزي سال 1389، روزنامه ايران، ص .10
4-ابوالفضل منتظري، وقتي كه چپي ها بالي براي پرواز شدند، همان، ص .57
5-تشريح دلايل استعفاي عسكراولادي از كابينه ميرحسين موسوي- گروه براندازي نخست وزيري، ويژه نامه نوروزي روزنامه ايران، اسفند 1389، ص.239
6-ابوالفضل منتظري، پيشين.
7-محمدحسن روزي طلب، پايان 40سال فرصت طلبي، روزنامه ايران 29بهمن 1389، ص.24
8-اسلام كاظميه در آن زمان عضو فعال كانون نويسندگان و گروهك جنبش علي اصغر حاج سيدجوادي بود كه هر دو تشكل خصومت آشكاري با اسلاميت جمهوري اسلامي داشتند. كاظميه در مراحل بعد با گريختن از كشور به جمع معدود ياران علي اميني و گروهك ضدانقلابي و معاند موسوم به جبهه نجات ايران پيوست. مرگ علي اميني در سال 1371، كاظميه را دچار بيهودگي كرد. سرانجام اسلام كاظميه 16/ارديبهشت/ 5137 خودكشي كرد.
9-مصاحبه با اسداله بادامچيان پيشين
10-محمد نهاوندي فر، عدم تعهد ملي و حزبي (مصاحبه با عليرضا اسلامي)، روزنامه ايران، ويژه نامه انتخابات، مهرماه 1388، ص.64
11-گفت وگوي جلال الدين فارسي با شبكه ايران، به نقل از رجانيوز، دوشنبه 10 اسفند .1388
پاورقي

 



ارتش سري روشنفكران -44 / فصل سوم
تبليغات سياسي ماهنامه بخارا، خشايار ديهيمي و عزت الله فولاد وند براي دفاع از صهيونيسم
ايرانيان به مثابه «آلت شر»

نويسنده: پيام فضلي نژاد

ايرانيان به مثابه «آلت شر»
عزت الله فولادوند سخنراني خود را با عنوان «مفهوم شر در فلسفه هانا آرنت» به بازخواني ماجراي هولوكاست و بررسي عملكرد آدلف آيشمان، رييس سازمان امنيت آلمان نازي و يكي از روساي اردوگاه هاي يهوديان، اختصاص داد تا ابتدا از «رژيم صهيونيستي» چهره يك «نظام خشونت پرهيز» را نزد مخاطبانش بيافريند:
به رغم حذف مجازات «اعدام» از قوانين كيفري «اسرائيل»، آيشمان عاقبت چند دقيقه پس از نيمه شب اول ژوئن 1962 در زندان به دار آويخته شد. او تنها كسي بود كه در اسرائيل به مجازات اعدام رسيد. آنچه افرادي مثل آيشمان را به افرادي آدمكش و ويرانگر تبديل مي كند، همين عجز از تفكر است. از نشانه هاي اين افراد، زبان و بيانشان است. به جاي فكر، در مغزشان مشتي عقايد تقليدي، ايدئولوژي و پيشداوري جا گرفته و اين عقايد قالبي، مانع تفكر اصيل مي شود.136
هدف فولادوند القاء اين معنا بود كه يك «نظام ايدئولوژيك» برپايه عقايد و آرمان هاي فرابشري شكل گرفته است تا زمينه ساز پيدايش «آرمانشهر» باشد. اين نظام، ناگزير به بازتوليد شخصيت هاي جنايتكاري مثل آيشمان و رژيم هايي چون نازي ها مي انجامد.137 سخنان فولادوند پر از ارجاعات پيدا و پنهان به ايران بود و مي خواست ذهن مخاطبان را به مقايسه تطبيقي جمهوري اسلامي با رژيم هيتلري وادارد، چون براساس سند رسمي آكادمي علوم سياسي آمريكا «نظام مذهبي ايران شري بدتر از رژيم آلمان نازي» است و «علم سياست دموكراتيك» علمي است براي براندازي رژيم هاي شرور مانند ايران.138 خط تبليغاتي روشنفكران سكولار پس از نهمين دوره انتخابات رياست جمهوري ايران نيز حول و حوش چنين مقايسه تطبيقي اي مي گشت. نخستين بار در مرداد 1384 رامين جهانبگلو در فستيوال تابستاني دفتر تحكيم وحدت باب بحث پيرامون كاركردهاي مشابه جمهوري اسلامي و رژيم نازي را گشود139 و ناصر فكوهي نيز در روزنامه سرمايه آن را ادامه داد.140 عزت الله فولادوند هم از رهگذر همين فرضيه آمريكايي و ضمن يك شبيه سازي نمادين مي گفت «وقتي جامعه بقاي خود را در حفظ آن عادات و رسوم و آداب (ايدئولوژي) مي بيند، شهروندان را تشويق به تفكر مستقل نمي كند. [ در يك نظام ايدئولوژيك] شهروند خوب كسي است كه از مجموعه اي از رسوم و عادات كه به نام اخلاق معرفي شده، پيروي كند.»141 بنابراين وقتي يك انقلاب، ايدئولوژي جديدي را همراه خود مي آورد، «شهروند خوب بايد بي چون و چرا پيرو اخلاق جديد شود.»142 اين شهروندان «آلت دست شر و همرنگان با جماعت و افرادي مبتذل اند.»143 از دل آنان جنايتكاراني مانند آدلف آيشمان بيرون مي آيد، اما «دگرانديشان، ناسازگاران با عقايد ايدئولوژيك قالبي و كساني كه همرنگ جماعت نمي شدند، از مشاركت در نظام اخلاقي نوظهور سرباز زدند.»144
در همين نقطه، مفهوم «نافرماني مدني براي مشروعيت زدايي» از نظام متولد مي گردد. به روايت عزت الله فولادوند، غير از دگرانديشان و روشنفكران بقيه شهروندان «آلت شر» هستند، زيرا «با رژيم هماهنگ شدند و همگي بايد در جايگاه متهمان بنشينند.»145 يعني، «اكثريت» شهرونداني كه يك انقلاب را پذيرفتند (فارغ از اينكه انقلابي بودند يا نه) افرادي مبتذل، آلت شر و متهم به جنايت هستند؛ فقط به اين دليل كه از «اقليت» روشنفكران ليبرال و ناسازگار با اين نظام اخلاقي نوظهور پيروي نكردند! در واقع، فولادوند نسخه سياسي جيمز برنهام، پدر تئوريك بزرگ ترين عمليات جاسوسي قرن بيستم در عرصه علوم انساني و روشنفكري (عمليات PSB ) را يادآوري مي كرد. خاستگاه اين سياست، حكومت مطلق «گروه نخبه روشنفكران» - موسوم به طبقه اربابان انديشه- بر اذهان عمومي بود (حكومت اقليت نخبگان بر اكثريت عوام) و هدفش، «نابودي تمام الگوهاي رايج اعتقادي جهان به نفع ايدئولوژي ليبراليسم» تعريف شد.146
اكنون براي «براندازي» يك نظام ايدئولوژيك و نابودي الگوهاي اعتقادي اش، چه راهي پيش پاي شهروندان خطاكاري است كه به رژيم برآمده از «انقلاب اخلاقي» مشروعيت دادند؟ در واقع، آنان چگونه بايد «جنايت عليه روشنفكران سكولار» و «اشتباه تاريخي» خود را جبران كنند؟ فولادوند براي گريز از اين وضعيت، كتابي از آرنت را تبليغ مي كرد كه CIA شش ماه قبل تر و همزمان با سالگرد سلسله كودتاهاي مخملي اروپاي شرقي، نسخه فارسي آن را با مقدمه لادن برومند به عنوان دستورالعمل «مبارزه مدني» در ايران انتشار داد؛147 كتاب مسئوليت شخصي در رژيم هاي ديكتاتوري:
اين كتاب دومين متن از مجموعه اي است كه به مناسبت روز جهاني ضدفاشيسم و سالروز سقوط ديوار برلين (فروپاشي اروپاي شرقي) در اختيار خوانندگان قرار مي گيرد. از بيستمين سالگرد انقلاب اسلامي (1377) تا به امروز (1385)، هر روز برگي به تاريخ ايران افزوده شده كه عنوانش «اشتباه كرديم» بوده است. اما اگر گامي به پيش نگذاشته و از خود نپرسيم «چرا و چه شد كه اشتباه كرديم؟» تكرار اين اقرار به خودي خود راه گشا نخواهد بود. در رابطه با چنين پرسشي است كه مي توان از انديشه هاي «هانا آرنت» ياري گرفت، كه در پي پاسخ به پرسشي مشابه مطرح شده است.148
سخنراني فولادوند با تحليل كتاب آرنت به پايان رسيد. او تاكيد كرد كه براي رهايي از قيد يك رژيم توتاليتر «از نظر اخلاقي بايد خير را از شر تشخيص دهيم» و سپس بپرسيم «چرا متهم (شهروند غيرروشنفكر و حامي رژيم) به خدمت اين دستگاه درآمد؟» مفهوم «خير و شر» در تفكر سكولار همان مفهومي است كه ساموئل هانتينگتون با ارائه رساله راهبردي علم سياست و اصلاحات سياسي آن را شرح و بسط داد؛ عمل خير يعني «اصلاحات ترقي خواهانه آمريكايي به عنوان هدف بنيادين علم سياست دموكراتيك براي فروپاشي حكومت هاي توتاليتر و شرور»149 كه اصلاح طلبان آن را به عنوان يگانه الگوي «گذار به دموكراسي» برگزيدند.
خشايار ديهيمي150 از ابتداي مراسم «شب هانا آرنت» در تالار بتهوون خانه هنرمندان ايران حضور داشت و پس از عزت الله فولادوند به پشت تريبون رفت تا از «شست وشوي مغزي در رژيم هاي وحشت» بگويد. او بدون مقدمه چيني گفت بايد ببينيم در كدام جوامع و در چه شرايطي جنايتكاراني مثل آيشمان توليد مي شوند و «مسئوليت جمعي» ما در اين موقعيت چيست؟» سپس ديهيمي ادعا كرد كه «چنين تهديدهايي در جامعه ما» در حال افزايش است و به توصيف نظام سياسي ايران از منظر هانا آرنت پرداخت.151 نقطه آغاز توصيفش، انكار ظريف نقش دين و عرفان در سياست ورزي بود و نتيجه گرفت «آنها كه در جست وجوي چيزي ماوراء اين جهان مشترك انساني هستند، راه را براي از ميان بردن همبستگي انساني هموار مي كنند.»152 نگاه ماوراءطبيعي به سياست، از منظر ديهيمي نقطه زايش توتاليتاريسم و خودكامگي است، چون منجر به پيدايش يك «ايدئولوژي» مي شود و مي خواهد به تبيين هستي و تاريخ بپردازد. از دل ايدئولوژي هم «حكومت وحشت مطلق» درمي آيد.
دقيقاً در همين نقطه، همه ابهام ها زاده مي شود. چرا بايد پذيرفت كه هر ايدئولوژي اي ناگزير به وحشت مطلق مي انجامد؟ آيا چون كمونيسم، نازيسم و ليبراليسم در تجربه تاريخي خود به نظامي گري (ميليتاريسم) و خشونت ورزي راه برده اند، ديگر ايدئولوژي ها و مكاتب نيز الزاماً چنين مسيري را خواهند پيمود؟ آيا جنس ايدئولوژي ها و شيوه تبيين آن ها از هستي، سبب تفاوت در كاركردشان نمي شود؟ ديهيمي به هيچ كدام از اين پرسش ها پاسخ نمي دهد و به آساني از كنارشان مي گذرد، زيرا جوابي ندارد. وانگهي، برمبناي استقراء كه در علم مدرن فاقد اعتبار است، نظريه خود را ارائه مي كند و مي گويد:
«حكومت توتاليتر» در همه جا از «توده مردم» حرف مي زند: توده مردم چنين مي خواهند، توده مردم چنين مي گويند؛ با آن عنصر ايدئولوژيكي كه پيشاپيش به اين توده مردم، به اين كل نامعلوم، آرزوهاي دروغ القاء كرده است. خواسته ها و مطالباتي كه مطالبات آن ها نيست، مطالبات واقعي انساني نيست، بلكه فقط به شكل شعار، به شكل يك «حق مسلم» كه معلوم نيست كجاست و چيست، به آدم ها حقنه مي شود. موقعي كه حكومت توتاليتر ظاهر مي شود، انسان ها از هم جدا مي شوند. انسان هاي منزوي و تك افتاده، يك توده عظيمي كه يك شعار را تكرار مي كنند، اما كوچك ترين ارتباطي ميانشان وجود ندارد. وقتي كه سيل جمعيت راه مي افتد، گويي بيانيه اي قرائت مي شود، خواسته هايي گفته مي شود، احسنتي گفته مي شود. ولي اين آدم ها واقعاً نمي دانند كه با هم چه نسبتي دارند.153
عنصر مشترك تحليل هاي فولادوند و ديهيمي «شورش روشنفكرانه» عليه خواست تاريخي يك ملت است. يك سرخوردگي كهنه گريبان سكولارها را چسبيده است، چون ايرانيان در انقلاب اسلامي هم به هويت روشنفكران غرب زده پشت كردند و هم آنان را از گردونه سياست ورزي كنار نهادند. فولادوند غير از عده قليلي از روشنفكران، بقيه شهروندان را «آلت شر» و «گناهكار» ناميد، چون به وضع موجود تن داده اند و ديهيمي نيز به همين راه رفت؛ اما چرا اين طايفه از روشنفكران همواره روياروي مردم ايستاده اند و از شكست هاي پياپي درس نمي گيرند؟ يا شعور عبرت آموزي ندارند، يا از فهم تحولات تاريخي عاجزند. هر دو گزينه نشان از قواره ذهني تنگ آنان براي درك جامعه شان دارد. محمد درخشش، وزير فرهنگ كابينه علي اميني، در سال 1377 پاسخ تكان دهنده اي به دلايل بي اعتباري روشنفكران ايراني مي دهد. او كه يكي از تئوريسين هاي اپوزيسيون برانداز و از جاسوسان برجسته CIA است، در فصلنامه مهرگان به بيان عقده هاي تاريخي آنان مي پردازد و با اعترافات ناخواسته خود، باب يك نقد درون گروهي را مي گشايد.154 درخشش، انقلاب اسلامي را «سنگ محكي براي اثبات بي اعتباري روشنفكران چپ و راست و ميانه روي ملي در ميان مردم» مي داند:
«روشنفكران ايراني» فقط در بين خودشان مي لولند و به همين دليل مستمعين سخنراني هاي آنان فقط خودشانند و هيچ گاه اثري از شركت «توده هاي مردم» در اين محافل وجود نداشته است. روشنفكران ما هيچ گاه و در هيچ زماني كوچك ترين پايگاهي در ميان توده هاي مردم نداشته اند؛ زيرا آن ها همواره به صورت يك طبقه ممتاز و تافته جدا بافته، خرج خود را از خرج توده هاي مردم جدا ساخته اند. به همين دليل آنچه مي گويند و آنچه مي نويسند در محدوده ديد و افكار و تامين «منافع طبقاتي» خويش است و مشهورترين نوشته هاي نويسندگان به نام، كوچك ترين جاذبه اي براي توده مردم ندارد. مردم حتي معروف ترين نويسندگان و اهل قلم را نمي شناسند، زيرا در ايران اصولاً نويسنده مردمي وجود ندارد.155
حالا، چه كسي به ناحق از «توده مردم» دم مي زند و به زور و تزوير خود را به جاي «سخنگوي مردم» مي نشاند؟ يك نظام متكي به مشروعيت توامان مردمي و الهي يا روشنفكراني كه حتي به اعتراف محمد درخشش نيز «از زندگي، دردها، رنج ها و عادات و رسوم توده ها بي اطلاع هستند.»156 براي همين، سرخوردگي تاريخي سكولارها گاه گاهي از لابه لاي تزهايشان بيرون مي زند و راهي جز فحاشي به شهروندان نمي يابند. تعارض تكان دهنده اي است؛ روشنفكراني كه خود را «سخنگوي مردم» و «وجدان جامعه» مي دانند، به همان مردم و وجدان شان ناسزا مي گويند! مردم پيشرو كه روشنفكران واپسگرا را طرد كرده اند، نزد فولادوند و ديهيمي تبديل به يك «كل نامعلوم» مي شوند كه با «آرزوهاي دروغ» فريب خورده اند. شگفت انگيزتر اينكه وقتي براي حمايت از آرمان هاي انقلابي «سيل جمعيت به راه مي افتد، كوچك ترين ارتباطي ميانشان وجود ندارد و اين آدم ها نمي دانند كه با هم چه نسبتي دارند.« در نگاه آنان همه مردم «آلت شر» خودكامگان هستند و جمهوري اسلامي نيز جز يك «حكومت وحشت مطلق» نيست؛ چون اين نظام بر برپايه آموزه هاي امام خميني(ره) اعتقاد دارد:
همه غربزدگي ها «ظلمت» است. اين ها كه توجه شان به غرب است و قبله شان غرب است، اين ها در ظلمات فرو رفته اند و اوليايشان هم «طاغوت» است.157
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14