(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 4 اسفند 1390- شماره 20151

وحشت عموسام از اژدهاي زرد
آيا آمريكا مي تواند قدرت چين را مهار كند؟



وحشت عموسام از اژدهاي زرد
آيا آمريكا مي تواند قدرت چين را مهار كند؟

سيد محمد امين آبادي
اشاره
كريستف كلمب سياح مشهور ايتاليايي سال 1492 ميلادي از پادشاه كاستيل اسپانيا مأموريت يافت تا راهي از غرب به سوي هندوستان بيابد، او با سه كشتي از عرض اقيانوس اطلس گذشت اما به جاي هندوستان سر از آمريكا درآورد. سرزميني كه در سال 1500 ميلادي ساكنان سرخپوستش هيچ مراوده اي با جهان خارج نداشتند، به دليل شرايط حاكم بر نظام بين الملل، دور بودن از صحنه منازعات و ويران شدن قدرت هاي مطرح اروپايي در جنگ هاي جهاني اول و دوم، در عرض 200 سال به رأس هرم توزيع قدرت جهاني رسيد. تحليلگران روابط بين الملل معتقدند طبق منطق ظهور صعود و نزول قدرت هاي بزرگ، آمريكا به دليل بدهي كلان بالاي يك تريليوني، كسري بودجه، ركود شديد، جنبش وال استريت، شورش اكثريت ندار بر اقليت ثروتمند، بيداري اسلامي در خاورميانه و ده ها دليل ديگر در حال افول است. افول آمريكا توام شده است با قدرت گرفتن كشور چين .به اعتقاد اين تحليل گران، چين قدرت اقتصادي خود را به قدرت نظامي تبديل كرده و منازعه با آمريكا اجتناب ناپذير شده است لذا دولتمردان آمريكا خود را براي اين برخورد آماده مي كنند. انتقال نيروها و پايگاه هاي نظامي آمريكا از اروپا و خاورميانه به آسيا و نزديك مرزهاي چين، ايجاد پايگاه هاي جديد در كشورهاي استراليا و فيليپين و تلاش براي ايجاد يك ائتلاف نظامي با كشورهاي منطقه عليه پكن در اين چارچوب قابل تبيين و بررسي است. پرسش روز اين است كه آيا با تغيير مناسبات سياسي، اقتصادي، و نظامي به نفع چين روزي خواهد رسيد كه اژدهاي زرد گلوي عموسام را بفشارد؟
سرويس خارجي
يكي از مسائل كليدي كه ايالات متحده درسياست خارجي خود با آن روبه رو است اين پرسش است كه اگر رشد اقتصادي چين ادامه پيدا كند و چين به يك غول اقتصادي تبديل شود -كه اين امر عملاً درحال اتفاق افتادن است-رفتار اين كشور به چه صورت خواهد بود؟
دراين رابطه دو نظريه در آمريكا وجوددارد. ليبرال ها معتقدند اگر چين دموكراتيك شده و در نظام سرمايه داري جهاني جذب شود، رفتار تهاجمي را از خود بروز نخواهد داد.بلكه از حفظ وضعيت موجود در شرق آسيا حمايت خواهد كرد. براساس اين منطق ايالات متحده بايد با چين به تعامل بپردازد تا اين كشور را تشويق به پيوستن به اقتصاد جهاني كند؛سياستي كه همچنين درپي تشويق چين براي تبديل شدن به يك مدل دموكراسي غربي است. اگر آمريكا دراين امر موفق شود مي تواند با يك چين ثروتمند و دموكراتيك براي اشاعه ارزش هاي مشترك در سرتا سر جهان همكاري كند.
اما نظر ديگر كه به طرفداران نظريه رئاليسم تهاجمي تعلق دارد از اين قرار است؛ ناكارآمدي سياست مراوده و همكاري امري حتمي است.
اگر چين به يك قطب و قدرت نيرومند اقتصادي تبديل شود، به طور حتم توان اقتصادي خود را به توان نظامي تبديل كرده و براي تسلط برآسياي شمال شرقي به تكاپو مي افتد. اينكه چين كشوري مردم سالار و به طور كامل ادغام شده و در اقتصاد جهاني باشد، يا برعكس خودكامه و خودبسنده، تاثير ناچيزي در سياست خارجي آن خواهد داشت، زيرا دموكراسي ها هم درست به اندازه ديكتاتوري ها به مسئله امنيت اهميت مي دهند و تبديل شدن به يك قدرت برتر و مسلط بهترين راه براي تضمين بقاي دولت هاست كه كشور چين نيز از اين قاعده مستثني نيست.نه ايالات متحده و نه همسايگان چين هيچ كدام درمقابل افزايش روزافزون قدرت چين بيكار نمي نشينند بلكه سعي در مهار چين و چه بسا سعي در تشكيل ائتلافي توازن بخش خواهند كرد. نزديكي آمريكا به هند و تلاش براي تشكيل ائتلاف با اين كشور كه نمود عيني آن امضاي قرارداد همكاري هاي همه جانبه هسته اي بين دو كشور درسال 2008 بود، از يك سو و انتقال پايگاه هاي نظامي آمريكا از اروپا و خاورميانه به آسيا و نزديكي مرزهاي چين و تاسيس پايگاه هاي جديد تلاش براي برقراري توازن قوايي است كه به نفع چين درحال تغيير است، به طور خلاصه طبق نظريه رئاليسم تهاجمي با افزايش قدرت چين، سرنوشت محتوم آمريكا و چين دشمني خواهد بود.
آمريكا درحال افول
طبق نظريه ثبات هژمونيك رابرت گيلپن، ويژگي ها و مشخصات اقتصاد جهاني بازتاب پيدا مي كند در منافع ملي قدرت هژمون، ايمانوئل والرشتاين نظريه پرداز مشهور روابط بين الملل هژموني را دريك سيستم بين دولتي وضعيتي تعريف مي كند كه در آن رقابت جاري بين قدرت هاي بزرگ درشرايطي قرار دارد كه امكان برقراري موازنه نيست تا اين كه يك قدرت اين فرصت را پيدا مي كند كه به دليل شرايط داخلي و وضعيت نظام بين الملل به لحاظ رشد و توسعه ازديگر قدرت ها پيشي گرفته و به قدرت برتر و مسلط و يا به اصطلاح به هژمون تبديل شود. به طور كلي قدرت هژمون بعد از رسيدن به اين جايگاه سعي مي كند ارزش ها، هنجارها و قواعد مطلوب و موردنظر خود را درحوزه هاي اقتصادي، سياسي، نظامي و حتي فرهنگي به ساير كشورها تحميل كند.
دوربودن آمريكا از صحنه منازعات بين قدرتهاي برتر جهاني در قرن 19 و نيمه اول قرن20 كه تضعيف امپرياليسم اروپا را به دنبال داشت، به خصوص جنگ هاي اول و دوم جهاني كه كانون اصلي آن اروپا بود و كشورهاي مطرح اين قاره را ويران و اين فرصت طلايي را براي آمريكا ايجاد كرد كه خود را به سرعت به رأس هرم توزيع قدرت جهاني برساند و تبديل به هژمون شود. اروپاي ويران از جنگ به زمان زيادي نياز داشت تا خود را احيا كند و آسيا نيز فراموش شده بود.
تبديل آمريكا به يك قدرت اقتصادي و سپس نظامي طبق نظريه رئاليسم تهاجمي استراتژي بين المللي گرايي را در سياست خارجي اين كشور نهادينه كرد. تعريف وسيع از منافع ملي كه سرتاسر جهان را در قلمرو اين منافع تعريف و به دنبال آن تحول در خطراتي كه اين منافع ملي جهاني را تهديد مي كند، راهبرد امنيت ملي و به دنبال آن سياست خارجي آمريكا را به شدت از خود متأثر ساخت و مداخله براي تأمين منافع ملي درصحنه جهاني را گريزناپذير كرد.
در حالي كه جنگ جهاني دوم جايگاه هژمونيك آمريكا را ارتقا داد، فروپاشي شوروي و پايان جنگ سرد آمريكا را تبديل به يك قدرت بلامنازع، در نظام بين الملل كرد. سقوط شوروي از نظر آمريكايي ها بدان معنا بود كه ارزش هاي ليبرال- دموكراسي در سرتاسر اروپا و غرب نهادينه و يكپارچگي ارزشي در جهان غرب ايجاد شده است. حال تلاش براي اين بود كه اين يكپارچگي ارزشي در ديگر نقاط جهان و به ويژه در خاورميانه نيز محقق شود.
آمريكا در صدد بود ارزش ها و هنجارهاي خود را در سه حوزه اقتصاد، سياست و فرهنگ كه بازتاب تاريخ و تجارب تمدن مغرب زمين است به خاورميانه منتقل كند و از آنجايي كه اين ارزش ها هيچ سنخيتي با ساختارهاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي و تجارب تاريخي كشورهاي منطقه خاورميانه نداشت، لذا آمريكا اشاعه ليبراليسم را با تكيه بر قدرت فيزيكي و سخت خود و اعمال آن از بيرون ضروري يافت.
پايان جنگ سرد فضاي بسيار متفاوتي را در صحنه بين المللي شكل داد و با از بين رفتن نظم دوقطبي براي اولين بار دولتمردان آمريكا دچار اين توهم بزرگ شدند كه از اين فرصت تاريخي مي توانند به جهاني شدن مولفه هاي شكل دهنده هويت خود و به عبارت ديگر راه و رسم زندگي آمريكايي در صحنه هاي جهاني بپردازند. تصميم گيرندگان سياست خارجي آمريكا خواستار استفاده از اين فرصت و شكل دادن به نظمي شدند كه از ظهور رقباي همطراز در آينده جلوگيري مي كند و امنيت آسيب پذير و مطلقي را براي اين كشور به وجود بياورد. ايجاد نظم ليبرال در جهان خارج از غرب بهينه ترين و منطقي ترين چارچوب براي تحقق امنيت خدشه ناپذير و مطلق براي آمريكا تلقي شد. امنيت مطلق امكان پذير نيست اگربرخاسته از باور به تداوم برتري نظامي براي هميشه باشد چرا كه طبق نظريه ثبات هژمونيك دگرگوني هاي تكنولوژيك و تحولات اقتصادي اين فرصت را براي ساير بازيگران عرصه بين المللي فراهم مي كند كه آنها نيز قابليت به چالش كشيدن توان نظامي آمريكا را بدست آورند.
همان طور كه تاريخ نيز نشان داده است در مورد ظهور، صعود و سقوط امپراتوري ها آمريكا از جايگاه كنوني كه داراست به لحاظ جبر تاريخ در آينده برخوردار نخواهدبود. سپس سعي بر اين شد كه از شرايط دوران پس از جنگ سرد به بهترين وجه استفاده شود تا ارزش هاي مورد نظر اين كشور ماهيتي نهادينه در جهان پيدا كند تا در زمان فقدان قدرت نظامي و افول اقتصادي، نفوذ آمريكا در كنگره نظام بين الملل تداوم داشته باشد.
آمريكاي سرمست از كنار رفتن رقيب جنگ سرد خود، رهبري ائتلاف بين المللي براي بيرون راندن نظاميان صدام از كويت را برعهده گرفت. هزاران تن بمب بر سر مردم عراق ريخته شد. صدام عقب نشيني كرد و پايگاه هاي نظامي آمريكا در كويت، عربستان، قطر و بحرين مستقر شد. شيوخ فاسد عرب نيز در نبود مشروعيت داخلي امنيت و بقاي خود را به آمريكا گره زدند، اشتباه استراتژيك كه در يك دهه بعد خيزش طوفاني جهان عرب را بر ضد استبداد داخلي و سرسپردگي خارجي حكام منطقه به دنبال داشت.
آمريكاي دهه 90 به دنبال يك دشمن جديد مي گشت تا استراتژي امنيت ملي خود را بر مبناي اين دشمن پايه ريزي كند. 11 سپتامبر اين فرصت جديد را در اختيار نومحافظه كاران چكمه پوش كاخ سفيد قرار داد و سياست خارجي آمريكا را در يافتن دشمن و تهديد جديد از سرگرداني خارج ساخت. افغانستان درسال 2001 و عراق درسال 2003 اشغال شدند.
اكنون بعد از 10 سال از 11 سپتامبر قيمت نفت به بالاي 100 دلار رسيده است. آمريكا از ركود سال 2008 خارج نشده، جنبش اشغال وال استريت همه شهرهاي آمريكا را درنورديده است. كسري بودجه آمريكا درسال 2011 به رقم يك تريليون و 580 ميليارد دلار رسيد كه بزرگترين كسري بودجه درتاريخ آمريكا است. آمريكا در دوره رياست جمهوري باراك اوباما به طور ميانگين با حدود 3/8درصد كسري بودجه مواجه شده است كه در 50 سال گذشته بزرگ ترين ميزان كسري بودجه را به خود اختصاص داده است. «درياسالار مك مولان» رئيس سابق ستاد مشترك ارتش آمريكا اين ميزان بدهي ملي را به عنوان بزرگ ترين تهديد براي امنيت ملي آمريكا عنوان كرد كه به شدت اعتبار آمريكا را به عنوان يك قدرت هژمون تهديد مي كند. جنگ در افغانستان و عراق بيش از 2000 ميليارد دلار براي آمريكا هزينه داشت كه دو برابر بيشتر از هزينه هاي جنگ ويتنام است. نيروهاي نظامي و اطلاعاتي آمريكا نيز همچنان درحال مبارزه با تروريسم خود ساخته از افغانستان و پاكستان تا نيجر و يمن هستند. خيزش بيداري اسلامي كشورهاي منطقه خاورميانه و روي كار آمدن اسلامگرايان مخالف سلطه بيگانه نيز سلطه جويي آمريكا را در منطقه خاورميانه به شدت به چالش كشيده است.
واقعيت اين است كه جهان درحال حاضر شاهد انتقال جايگاه قدرت از غرب است، آمريكا و اروپا وارد دوره اي از ركود شديد شده اند. اين درحالي است كه قدرت هاي اقتصادي ديگري درحال سربرآوردن هستند كه شامل چين، هند، برزيل، آفريقاي جنوبي و روسيه مي شود كه درحال تجربه كردن نرخ هاي بالاي رشد هستند.
سه سال پس از شروع بحران مالي، اقتصاد جهاني آشفته به نظر مي رسد و چشم انداز روشني از بهبود اوضاع ديده نمي شود. آمريكا تنزل كرده و اروپا به حاشيه رفته است ولي طالع آسيا و به خصوص چين درحال شكوفايي است.
مشاركت كشورهاي درحال رشد آسيا در اقتصاد جهاني از 8درصد در 1980 به 24درصد درسال گذشته رسيد. بازارهاي بورس آسيا 31درصد از بازار جهاني نظام سرمايه داري را از آن خود كرده است كه بالاتر از اروپا با 25 درصد و كمي پايين تر از آمريكا با 32 درصد است.
سال 2011 چين از آلمان به عنوان بزرگ ترين صادر كننده جهان سبقت گرفت و بانك هاي چيني در رده هاي جهاني جزو موفق ترين بانك ها در جذب سرمايه هاي خارجي معرفي شدند. چين همچنين سال گذشته جايگاه آمريكا را به عنوان بزرگترين بازار ماشين جهان تصاحب كرد. اشتهاي چين به تصاحب بازارهاي كالاهاي اساسي روندهاي جديد اقتصادي را نيز در جهان ايجاد كرده است. چين درسال 2011 م به اولين شريك تجاري برزيل تبديل شد و آمريكا را به عنوان بزرگ ترين شريك تجاري اين كشور پشت سرگذاشت.
چين تنها در بعد اقتصادي سرمايه گذاري كلان نكرده است، بلكه در بعد فرهنگي نيز تلاش دارد وجهه و جايگاه خود را در نظام بين الملل ارتقا دهد. اين كشور با اتخاذ همين راهبرد سال 2007 را با بهبود قدرت نرم خود از طريق برپايي موفق بازي هاي المپيك به پايان رساند، در اكتبر 2007 هوجين تائو، رئيس جمهور چين، نيت كشورش براي افزايش قدرت نرم خود را اعلام كرد كه المپيك بخش مهمي از اين راهبرد بود، با تاسيس چند صد «انستيتوي كنفسيوس» براي ترويج فرهنگ چيني در سراسر جهان، افزايش جذب دانشجويان خارجي به دانشگاه هاي خود و ديپلماسي نرم در قبال همسايگانش در جنوب شرق آسيا، چين سرمايه گذاري هاي بزرگي در قدرت نرم انجام داد.
طبق نظريه رئاليسم تهاجمي و نيز نظريه ثبات هژمونيك، كشوري كه به مرتبه برتر در اقتصاد نظام بين الملل دست پيدا مي كند مي كوشد اين برتري در حوزه اقتصادي را به حوزه نظامي نيز منتقل كند. انباشت حجم عظيم قدرت اقتصادي و نظامي در يك كشور، سياست خارجي آن را به شدت توسعه طلب مي كند و كشور مذكور - در اينجا چين- تلاش مي كند، ائتلاف ها، اتحادها، ارزش ها، هنجارها، رژيم ها و نهادهاي بين المللي مطلوب و موردنظر خود را در نظام بين الملل حاكم كند و روندهاي گذشته را كه منافع هـژمون جديد را تامين نمي كند كنار بزند. طبق اين منطق واقعگرايانه گريزي از برخورد آمريكا و چين در دو دهه آينده نيست. در پايان جنگ اول مركز اقتصاد جهاني از لندن به وال استريت منتقل شد، و اكنون اين مركز به تدريج درحال انتقال به آسيا است. آمريكا استثنايي بر يك قاعده نيست و اين كشور از الگوي تاريخي زوال قدرت هاي بزرگ مستثني نيست. همچنان كه رم، پرتغال، هلند، فرانسه، روسيه و انگليس جايگاه برتر خود را در سده هاي گذشته از دست دادند. آمريكا نيز موقعيت خود رابه عنوان هژمون از دست خواهد داد و اين زوال بدون درد نخواهد بود.
تلاش براي مهار قدرت چين
جوزف ناي واضع نظريه قدرت نرم در ماه مه سال 2011 م كتابي با عنوان «آينده قدرت» منتشر كرد كه با استقبال گسترده، تحليل گران روابط بين الملل مواجه شد. وي هدف اصلي ازنگارش اين كتاب را تحليل وضعيت آينده آمريكا در عرصه جهاني مطرح كرد. آيا قدرت آمريكا رو به افول است؟ آيا آمريكا به همان سرنوشت امپراتوري روم دچار خواهد شد كه در عين قدرت و برتري ظاهري فرو پاشيد؟
آيا چين خواهد توانست به يك رقيب جدي براي آمريكا تبديل شود؟ چه اتحادهايي محوريت آمريكا را در عرصه جهاني به چالش مي كشد؟ آمريكا براي مقابله باخيزش چين چه اتحادهايي بايد تشكيل دهد و چه راهبردهايي بايد اتخاذ كند؟
واقعيت اين است كه سياستمداران و استراتژيست هاي آمريكايي از مدت ها قبل به برخورد اجتناب ناپذير بين دو كشور آمريكا و چين پي برده اند و دنبال اتخاذ راهبردهايي بوده اند كه اولاً رشد قدرت چين را مهار و مديريت بكنند و ثانياً خود را براي برخورد نهايي آماده كنند. يكي از آخرين سندهايي كه به وضوح جهت گيري استراتژي كلان آمريكا را براي مديريت خيزش چين نشان مي دهد، سندجديد استراتژي دفاعي آمريكا است كه اوباما در ژانويه سال جديد ميلادي آن را امضا كرد.اين سند در واقع به زبان ساده آغازي براي پروسه پايان دوران صلح آمريكايي تلقي مي شود كه بعد از 1945 نزديك به 67 سال طول كشيد. اين سند بيان مي كند كه آمريكا در مسير سرازيري منحني رشد خود قرار دارد و يك انتقال قدرت در سياست بين الملل در حال رخ دادن است كه از ملزومات آن بازبيني مجدد در نقش جهاني آمريكاست.
اين سند در پاسخ به دو روند ارائه شد 1- ركود اقتصادي شديد آمريكا و احتمال تشديد بحران مالي اين كشور تا پايان دهه جاري، بهترين شاخصي كه نزول آمريكا را در بخش اقتصادي نشان مي دهد مقايسه مشاركت آمريكا در توليد جهاني با چين است. سهم چين در توليد جهاني هم اينك آمريكا را پشت سر گذاشته است و به بيش از 18 درصد توليد جهاني رسيده است. كارشناسان اقتصادي پيش بيني مي كنند ميزان توليد ناخالص داخلي چين تا پايان دهه از آمريكا پيشي خواهد گرفت، بعضي از اقتصاددانان نيز معتقدند چين هم اكنون نيز به قدرت شماره يك اقتصاد جهاني تبديل شده است. در پايان دهه جاري ميلادي زماني كه نرخ بدهي آمريكا نسبت به نرخ توليد ناخالص داخلي به منطقه خطر 100 درصد نزديك مي شود به احتمال بسيار آمريكا وارد يك دوره ركود شديدتر خواهد شد. در ژوئن سال 2011 اداره بودجه كنگره طي يك گزارش هشدار داد كه بدون كاهش چشمگير هزينه ها شامل حقوق، هزينه هاي دفاعي و افزايش ماليات ها، ركود اقتصادي شديدتر خواهد شد. علاوه بر آن نگراني ها در مورد آينده تورم و توانايي آمريكا در بازپرداخت بدهي ها، مي تواند پشتوانه دلار را به مخاطره بيندازد. دلار به عنوان پشتوانه پولي به آمريكا اجازه مي دهد كه برتري خود را در جهان تداوم بخشد و اگر دلار پشتوانه خود را از دست بدهد. يكي از ستون هاي اصلي قدرت آمريكا فرو خواهد ريخت.
دومين دليل تدوين استراتژي جديد پنتاگون انتقال قدرت و ثروت جهان از يورو - آتلانتيك به سمت آسياست. قدرت هاي بزرگي مثل چين و هند اخيراً ظاهر شده اند و قدرت هاي منطقه اي هم مثل روسيه، ژاپن، تركيه، كره جنوبي، آفريقاي جنوبي و برزيل از اين به بعد نقش هاي بيشتري در سياست بين الملل برعهده خواهندگرفت. بنابراين وضعيت تك قطبي دوران پس از جنگ سرد كه آمريكا به عنوان تنها ابرقدرت در صحنه جهاني جولان مي داد جاي خود را با يك بستر چندقطبي بين المللي عوض كرده است. اكونوميست اخيراً برآورد كرده است كه هزينه هاي نظامي چين تا سال 2025 با آمريكا برابري خواهد كرد. چين در اين سال در موقعيتي قرار خواهد گرفت كه نظم بين المللي را بر مبناي قواعد، هنجارها و ترجيحات خود شكل دهد و احتمالاً اقتصاد جهاني را با سيستم جديد پولي و مالي به وجود خواهد آورد.
اگر چه اين دو روند در استراتژي جديد دفاعي آمريكا به وضوح توسط اوباما، رئيس جمهور و پانتا وزير دفاع اعتراف نشد ولي اين سند اولين حركت در شرايط جديد براي كاهش هزينه هاي استراتژيك براي دو دهه آينده توسعه ايالات متحده است.
موازنه جويي دريايي
واقعيت اين است كه بحران اقتصادي ديگر اجازه نمي دهد آمريكا جاه طلبي هاي خود را در عرصه خارجي ادامه دهد، علاوه بر آن در شرايط ركود شديد فكري نيز بايد به حال مهار قدرت چين بكند تلفيق اين دو مشكل در راهبرد موازنه جويي دريايي كه به وضوح در رديابي آن در سند راهبرد دفاعي جديد آمريكا قابل رويت كرد.
حفظ برتري آمريكا در ظهور قدرت هاي جديد همزمان با فرسايش اقتصادي آمريكا بسيار مشكل است. در شرايط بحران اقتصادي فشارهاي بسيار شديدي براي حفظ و انجام تعهدات آمريكا در روي زمين وجود دارد. موازنه جويي دريايي بر اين مباني استوار است كاهش حضور نظامي آمريكا در خارج از ترجيهات استراتژيك واضحي دارد، محول كردن مسئوليت اوليه حفظ امنيت در اروپا با بازيگران محلي و كاهش حجم ارتش آمريكا راهبرد موازنه جويي دريايي بر اين منطق استوار است كه لشكركشي در سطح زمين هزينه هاي سرسام آوري دارد و بايد حضور نظامي آمريكا از سطح زمين به پهنه اقيانوس ها منتقل شود كه منطبق است با الزامات جديد استراتژيك خيزش قدرت هاي جديد مثل چين و از سوي ديگر بحران اقتصادي، راهبرد موازنه دريايي از حمايت متفكرين حوزه روابط بين الملل آمريكا مثل مرشاير، استفان والت، بري پوزن، كريستوفر پرپبل و رابرت پيپ برخوردار است.
اصول استراتژيك و پايه اي موازنه جويي دريايي از اين قرار است: 1- محدوديت هاي مالي و اقتصادي ضرورت هاي استراتژيك را براي آمريكا ايجاد مي كند كه طبق آن كشور بايد نيروهاي زميني خود را از اروپا و خاورميانه بيرون بكشد. و يا به كمترين حد تقليل دهد و تمركز قدرت نظامي خود را بر منطقه آسيا و نزديكي مرزهاي چين قرار دهد؛
2- مزيت هاي استراتژيك نسبي آمريكا بر قدرت هوايي و دريايي استوار خواهد بود و نه فرستادن نيرو به سرزمين دشمن براي جنگ هاي زميني در اور اسيا، بنابراين ايالات متحده بايد مفاهيم استراتژي «آلفرتيلورماهان» مبتني بر برتري در نيروي دريايي و هوايي را برگزيند تا «سرهالفورمكيندر» مبتني بر برتري در نيروي زميني؛
3- موازنه دريايي يك راهبرد بر مبناي انتقال فشار و نه مشاركت در فشار است و بدين معني كه متحدين آمريكا بايد خود مسئوليت امنيت خود را برعهده بگيرند و هزينه آن را بپردازند، ايالات متحده ديگر همچون سابق قادر نيست بار اصلي تأمين امنيت را به دليل شرايط وخيم اقتصادي بر دوش بكشد.
4- با كاهش حضور نظامي آمريكا، گروه هاي اسلامگرا خلاء وجود آمريكا را در منطقه خاورميانه پر خواهند كرد ولي آنچه كه براي ايالات متحده مهم است و منافع حياتي آمريكا آن را ايجاب مي كند. حفاظت از جريان آزاد ترانزيت نفت در خليج فارس است و انجام اين مهم برعهده نيروي هوايي و دريايي آمريكا خواهد بود.
5- ايالات متحده بايد در آينده از دولت- ملت سازي در مقياس كلان آن شبيه آنچه كه در افغانستان و عراق انجام داد خودداري كند و از ورود در جنگ هايي كه با هدف تغيير رژيم انجام مي شود اجتناب كند.
چند مورد از الزامات استراتژي كلان موازنه دريايي در سند راهبرد دفاعي جديد آمريكا ديده مي شود به عنوان مثال اين سند اعلام مي كند آمريكا بايد موازنه مجدد را در منطقه آسيا- اقيانوس آرام كه به نفع چين به هم خورده است دوباره برقرار بكند و انجام اين مهم از طريق ايجاد پايگاه هاي نظامي در نزديكي مرزهاي چين و در درياي چين جنوبي و افزايش پايگاه ها در كشورهايي مثل استراليا و فيليپين و ايجاد يك بلوك نظامي با كشورهاي منطقه كه به نوعي با چين اختلافات ارضي و مرزي دارند و يا در حال رقابت هستند، ميسر خواهد بود. سند اعلام مي كند كه تعهدات نظامي آمريكا بايد در منطقه اروپا متحول شود و تصميم پنتاگون درخصوص كاهش نيروهاي زميني ارتش آمريكا از چهار تيپ به دو تيپ مثال بارزي از اين تحول و شيفت پارادايمي در راهبرد كلان آمريكا است و سرانجام رد تلويحي تمركز آمريكا بعد از 11 سپتامبر بر عمليات ضد شورش، سند راهبرد دفاعي جديد آمريكا مي گويد با پايان جنگ و منازعه در افغانستان و عراق نيروهاي آمريكا از لحاظ حجمي گسترش پيدا نخواهند كرد و اجتناب خواهد شد از ورود ارتش آمريكا و هدايت و مديريت عمليات طولاني ثبات سازي شبيه آنچه كه در افغانستان و عراق اتفاق افتاد. در طول 10سال گذشته هزينه هاي نظامي آمريكا از 487ميليارد دلار به 950ميليارد دلار افزايش پيدا كرد و علاوه بر آن جنگ در افغانستان و عراق بيش از 2تريليون دلار هزينه براي آمريكا دربر داشته است. خروج نيروي زميني از اروپا و خاورميانه و كاهش تعهدات تلاشي است براي كاهش اين هزينه ها در شرايط ركود اقتصادي شديد در سال هاي آينده مسئوليت ها و تعهدات بين واحدهاي نظامي ارتش آمريكا تقسيم مي شود و تمركز نيروهاي هوايي بر منطقه خاورميانه و تمركز نيروي دريايي بر منطقه آسيا، اقيانوس آرام خواهد بود.
اما نكته مهمي كه در اين ميان وجود دارد تنش و تناقض لاينحلي است كه بين پذيرش محدوديت هاي اقتصادي بر اثر بحران به وجود آمده در نظام سرمايه داري كه تأثير خواهد گذاشت بر وضعيت استراتژيك آمريكا در دهه هاي آينده از يك طرف و پافشاري و اصرار دولتمردان آمريكا بر منافع جهاني اين كشور و نقش ارتش براي حفظ اين منافع كه كمتر نمي شود.
اين تناقض منطقي عميق در اظهارات مقامات آمريكايي به خوبي ديده مي شود از يك طرف آنها پذيرفته اند كه آمريكا ديگر نمي تواند مانند سابق در عرصه هاي اقتصادي سياسي و نظامي، نظام بين الملل يكه تازي كند و از طرف ديگر اين مقامات همچنان بر نقش رهبري آمريكا در مناسبات و معادلان جهاني تأكيد مي كنند. هيلاري كلينتون در اوت 2011 مجدداً بر نقش و مسئوليت آمريكا در رهبري جهان تأكيد كرد! اخيراً نيز «مبت رامي» يكي از كانديداهاي حزب جمهوري خواه براي رياست جمهوري آمريكا اعلام كرده است كه قرن 21 بايد قرن آمريكايي باشد. اين اظهارات از سوي صاحب نظران آمريكايي حوزه سياست خارجي در قالب تئوري «زوال بدون درد» پشتيباني مي شود. براساس اين تئوري هنجارها، نهادها و رژيم هاي بين المللي كه در زمان هژموني آمريكا از سال 1945 تاكنون شكل گرفته اند و تثبيت شده اند، همزمان با كاهش شأن و جايگاه آمريكا به حيات و بقاي خود ادامه مي دهند.
منابع:
1- تراژدي سياست قدرت هاي بزرگ، نويسنده مرشايمر، مترجم: دكتر چگيني زاده
2. sustaining us global leader ship: priorities for 21st Century Defense Jan 2012
3. The new pentagon Budget: Beteer NotGreat The national interest 27 january 2012.
4. The pentagonصs way forward The national interst 26 january 2012.
5. The fall of western hegemony. http:// rightsincotext.eu 2012/01/30
6. The end of us hegemony. legacy of 9/11 financial Times 5 september 2011
7. The decline and coming Fall of us hegemony http://www. information clearing house. info/ article 19656.htm

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14