(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 21 فروردین 1391- شماره 20178

آويني؛ يك مسير جديد براي سينما
آسيب شناسي سينماي ايران از نگاه شهيد آويني
گرفتار بحران هويت
بررسي توليدات سينماي ايران-7
نگاه تحقيرگرانه و منفي به ارزش ها
نقدنويسي به سبك آويني با تاملي بر يكي از نقدهاي او
جلوه هاي شهودي و ولايي در نقد فيلم
به بهانه پخش برنامه «عطر افلاك» از رسانه ملي عطر جبهه در بهار سيما



آويني؛ يك مسير جديد براي سينما

آرش فهيم
چند سال است كه از سوي بخشي از رسانه هاي نوشتاري و مجازي، بحث درباره هويت و شخصيت واقعي شهيد سيد مرتضي آويني تبديل به يك مناقشه شده است. اين مناقشات از زماني بالا گرفت كه نسل جديد انقلابي هاي ايران، «سيد» را به عنوان يك الگو انتخاب كردند. در سال هاي اخير، شخصيت آرام، مطمئن و بي تظاهر آويني تبديل به منبعي معنوي براي انرژي بخشي به رويش هاي مومن و حقيقت جو شده است. شايد كمتر جواني را بتوان سراغ گرفت كه از سرخودآگاهي و انتخاب، به جبهه انقلاب پيوسته اما نوشته هاي آويني را نكاويده باشد. غالب نسل سومي هايي كه تحقق آرمان هاي جمهوري اسلامي را به عنوان يك هدف در زندگي خود برگزيده اند، اهل مطالعه و تماشاي آثار آويني هستند. بدون شك نسل چهارم انقلاب نيز بخشي از انگيزه و فكر خود را از اين شهيد ارتزاق خواهد كرد. نسلي كه بدون شك، پرانگيزه تر، با سوادتر و فعال تر از نسل هاي قبلي وارد ميدان انقلاب خواهد شد.
اين واقعيتي است كه براي بخشي از اهالي سياست و فرهنگ و اقتصاد گران تمام شده است. به همين دليل يكي از دغدغه هاي رسانه هاي اين جريان ها طي چند سال اخير، ترجمه آويني براساس منافع خودشان است. به طور مشخص، مي توان رسانه هايي را نام برد كه حامي ترويج نوعي گفتمان شبه روشنفكرانه و اسلام ليبرالي هستند. سايت ها، روزنامه ها و نشرياتي كه به اتخاذ تاكتيك هايي چون بايكوت فيلم ها و فيلمسازان ارزشي و گاه تخطئه آن ها، برجسته سازي كارگردان هاي سينماي جشنواره اي و تجليل از آثار هاليوودي مشهورند. اين رسانه ها با اينكه از آبشخور بودجه عمومي متولد شده و ادامه كار مي دهند، اما به شدت تظاهر به ضددولتي بودن مي كنند. آن ها به شكلي آشكار، اما هوشمندانه در پي «سانسور» شهيد آويني هستند. به اين ترتيب كه برخي وجوه او را كه با سليقه آن ها نزديك تر است پررنگ تر مي كنند و ساير وجوهش را ناديده مي گيرند. مثلا چند سال پيش در يكي از نشريات سينمايي، زندگي نامه اي از شهيد آويني منتشر شد كه در آن تأكيد زيادي بر علايق آويني در دوران جواني اش و اينكه مثلا زياد موسيقي گوش مي داده و ... شده، اما تحول آويني و تغيير نگاه او را كاملا سانسور كرده است. اين درحالي است كه آويني در نوشته هايش آن دوران را «يك راه طي شده» تعريف مي كند.
البته چنين برخوردي درباره خيلي از شخصيت هاي موثر تاريخي صورت گرفته است. وقتي احمدشاملو در تفسير حافظ او را يك ملحد معرفي مي كند كه مردم به اشتباه ديوان اشعارش را تقديس مي كنند، ليبرال معرفي كردن آويني هم كار صعبي نيست. يك تعبير عجيب هم در مواجهه با شخصيت هاي فقيد اين است كه مي گويند اگر فلاني امروز زنده بود چه مي كرد. اشتباه اين گونه افراد اين است كه اساسا «اگر امروز بود»درباره شخصيت هاي برجسته تاريخي و به خصوص هنرمندان معنا ندارد. چون اين گونه افراد امروز هم با آثاري كه از خود برجاي گذاشته اند حضور دارند وتأثير مي گذارند. شعر حافظ، سخن امروز اوست. همچنان كه نوشته هاي آويني، نظر او درباره امروز است. مگر اينكه وي براي نگاشته هايش تاريخ انقضا تعيين مي كرد و مي گفت كه مثلا نظر من درباره روشنفكري، تحجر، ليبراليسم، جشنواره هاي غربي و ... فقط تا فلان تاريخ معتبر است!
اما به نظر نگارنده، اين گونه مباحث، حاشيه اي بيش نيستند و بيشتر خوراكي براي تلاش هاي ژورناليستي و جنجالي به حساب مي آيند. مسئله مهمي كه بايد به آن پرداخت اين است كه يك هنرمند و نويسنده انقلابي چگونه مي تواند با تقليد از آويني مسيري جديد و خلاق را بگشايد؟ دراصل، تقليد در تضاد با خلاقيت است. اما اين يك استثنا است؛ «آويني ها» قالب شكن و نوگرا هستند. مصداق بارز اين حالت، مجموعه «روايت فتح» است. آويني در اين آثار، شيوه و سبك جديدي را در مستندسازي بنا كرده كه پيش از اين سابقه نداشته است.
بدون شك مهمترين شاخصه كار هنري آن شهيد، برخورداري توأمان از تخصص و تعهد است؛« بنده با يقين كامل مي گويم كه تخصص حقيقي درسايه تعهد اسلامي به دست مي آيد و لاغير.» آويني نماد حقيقي يك هنرمند مستقل است. او نه سفارشي ساز دولت است و نه گوش به زنگ رسانه ها و جشنواره هاي خارجي. هنرمند مستقل، به امكانات و بودجه دولتي وابسته نيست. اين گونه هنرمنداني براي رسيدن به هدف خود معطل رسيدن بودجه نمي مانند و حتي شده تنها با يك دوربين سطح پايين نيز فيلم خود را مي سازند. معكوس برخي مدعيان هنرمداري كه آزادي را در تضاد با تعهد مي پندارند، هنرمند حقيقي، تعهد را عين آزادي مي داند.
برخلاف هنرمند روشنفكرنما كه واقعيت ها را در اينترنت و ماهواره مي جويد، هنرمند مقلد آويني در ارتباط مستقيم و بي واسطه با مردم و جامعه به واقعيات دست مي يابد. به همين دليل هم اين نوع هنرمند، عليرغم طيف مقابل، در مواجهه با بزنگاه هايي چون 22خرداد و 9 دي و 12 اسفند و 22بهمن و ... دچار شگفتي نمي شود. چنين هنرمندي مردم را يك توده بي شعور و انباشته بر هم نمي داند. او از بالا به مردم نگاه نمي كند، نه تنها اين گونه نيست كه كاملا برعكس برج عاج نشينان، به جاي كافه و كافي شاپ، همراه با مردم در كف خيابان مبارزه مي كند. مستندهايي چون «هفت قصه از بلوچستان » ،«خان گزيده ها»،«شش روز در تركمن صحرا»،«گمگشتگان ديار فراموشي» حاصل همين گرايش هستند. فيلم هايي كه نه براي ژست روشنفكري و كسب رضايت جشنواره هاي غربي كه براي بازنمايي رنج محرومان و عمل به تكليف انقلابي ساخته شدند. به همين دليل هم واقعي هستند، نه سياه نما!
چكيده چنين رويكرد و سلوكي براي هنرمند مقلد آويني، پديده جديد و خلاف عادتي است به نام «سينماي مبارزه»؛ « سينماي مبارزه بايد منظر غايي و مقصود نهايي دست اندركاران محترم امور سينمايي كشور باشد. اگر امت مسلمان ايران هويت حقيقي خويش را در مبارزه يافته است، سينماي ايران نيز بايد هويت مستقل خويش را در سينماي مبارزه پيدا كند.»
برخلاف قلم به دست طيف مقابل، منتقد همراستا با آويني، فريفته هاليوود نيست. از مواجهه و تماشاي فيلم هاي آمريكايي هراس ندارد، اما آن قدر هويتمند و اهل انديشه و تعمق است كه زرق و برق فيلم هاي هاليوودي باعث نمي شود از كنه ماجرا غافل شود. منتقد پيرو آويني شيفته جشنواره هاي غربي و اسكار و گلدن گلوب و ... نيست؛ «حقيقت اين است كه كسب توفيق در جشنواره هاي خارج از كشور، ارزشي را اثبات نمي كند. آنها به تكنيك محض جايزه نمي دهند و راهشان نيز با ما متفاوت است. تكنيك و محتوا را نيز نمي توان از يكديگر تفكيك كرد و چون اين چنين است، پر روشن است كه آنها كدامين فيلم ها را مي خواهند.»
و در جاي ديگري نوشته است:«بنده مخالف شركت در جشنواره هاي جهاني و دعوت از منتقدان بين المللي نيستم، اما مخالف آن هستم كه به ارزيابي جشنواره ها و داوري منتقدان بين المللي ايمان بياوريم. سينماي ايران بايد در جهت دستيابي به يك هويت مستقل حركت كند و خود را در آينه صيقلي وجود مردم ببيند، نه در سراب روشنفكري و روشنفكرنمايي.»
راه منتقد مقلد آويني، درست خلاف جهت راه منتقدان كليشه اي و مدروز است؛ «منتقدان فيلم عموماً مبلغان جشنواره هاي كن، برلين و لندن هستند و در فضاي سينمايي اين كشور نيز در جست وجوي فيلم هايي هستند كه حال و هواي جان فزاي پرديس غرب در آنها باشد [فيلم هاي برگزيده منتقدان در جشنواره فجر، بر اين مدعا شاهد صادقي است]... غالب منتقدان سينما اصلاً با اين فرض كه سينما وسيله اي اعجاب انگيز در خدمت تفنن است پاي در اين عرصه نهاده اند.»
برخلاف طرف مقابل كه سعي مي كند هنرمندان متعهد را ناديده بگيرد، نويسنده و منتقد و سردبير همراه با آويني، دلسوخته هنرمندان متعهد است و مي داند، اميد اصلي ترقي هنر هفتم در ايران، در گرو به ميدان آمدن اين جريان است؛ «آينده انقلاب اسلامي درهمه وجوه توسط كساني محقق مي شود كه اسلام را بشناسند و مهم تر از شناختن، با جان و دل بدان پيوسته باشند. پس اجازه دهيد كه اميد ما براي آينده سينماي ايران جز به هنرمندان مومن خط شكن نباشد. امام بت شكن بود و بسيجي ها به تبعيت از ايشان، خط شكن؛ و سينماي متعهد ما نيز بايد خاكريزهاي تثبيت شده سينماي غرب را بشكند و راهي تازه بازكند.»

 



آسيب شناسي سينماي ايران از نگاه شهيد آويني
گرفتار بحران هويت

هرگاه از اصلاح سينما، هويت سينماي ايران، سينماي انقلاب و سخناني از اين دست ياد مي شود، بيش از هركس، ياد و راه سيدمرتضي آويني مي درخشد. زيرا اين هنرمند شهيد هم در نظر و هم در عمل (مجموعه روايت فتح) توانسته شاخصه هاي اسلامي و انقلابي را درعرصه سينما تجلي ببخشد. همچنانكه مرحوم دكتر محمد مددپور در كتاب «سينماي اشراقي» نوشت: «وقتي به عالم سينمايي متعارف نظر مي كنيم و هرچه بيشتر در اين عالم دقت مي نماييم، تجربه سينمايي شهيد آويني را بدون كمترين ترديد، تنها نمونه بي ادعاي سينماي ديني آماده گر بعد از انقلاب اسلامي مي بينيم. شهيد علاوه بر تجربه ديني در قلمرو سينماي مستند و استقرار در افق حقيقت در قلمرو تجربه سينمايي، با مباحث نظري اين تجربه را تفسير و تبيين و تأويل كرد و به صورت مجموعه اي نوشته و مصاحبه از خود باقي گذارد.» به همين دليل بجاست كه آويني را نماد سينماي انقلاب اسلامي بدانيم. سيدشهيدان اهل قلم توانست تعريفي تازه و همراه با تحول عظيمي كه به واسطه انقلاب اسلامي در كشورمان پديد آمد را دراندازد. او دراين باره نوشته بود: «سينما رسانه اي عظيم است كه مي تواند منشأ تحول فرهنگي باشد و متأسفانه ما از اين واقعيت غفلت كرده ايم. معتقديم كه همه امكانات حياتي بشر، اعم از تكنولوژي، علم يا هنر بايد در خدمت تعالي انسان باشد، به سوي آن نهايتي كه انبياي عظام مي خواهند. فيلم و سينما نيز جدا از اين اصل براي ما معنايي ندارد.» آنچه اين هنرمند و نظريه پرداز به آن پرداخته بود مانند آيينه اي وضعيت و مشكلات امروز سينماي ما را بازگو مي كند. به عنوان مثال، آويني بزرگ ترين مشكل سينماي ايران را بحران هويت دانسته و نگاشته بود: «سينماي ايران گرفتار بحران هويت است و اين بحران به اين دليل ايجاد شده كه سينما از مردم و غايات فرهنگي آنان دور است». و در جايي ديگر آورد كه «سينماي مبارزه بايد منظر غايي و مقصود نهايي دست اندركاران محترم امور سينمايي كشور باشد. اگر امت مسلمان ايران هويت حقيقي خويش را در مبارزه يافته است، سينماي ايران نيز بايد هويت مستقل خويش را در سينماي مبارزه پيدا كند.»
شهيد آويني اعتقاد داشت كه سينما به خاطر ذات غربي و تكنولوژي خود نمي تواند اسلامي شود، اما مي توان آن را به خدمت اسلام درآورد: «تعبير سينماي اسلامي» درست نيست. سينما شايد آنچنان كه هست مسلمان شدني نباشد، اما مي توان آن را به خدمت اسلام درآورد و اين وظيفه اي است گران بر گرده ما... اگر ما بخواهيم در سينما روي خطاب خويش را همچون انبيا به فطرت الهي انسان بگردانيم- كه براي استخدام سينما در خدمت اهداف متعالي اسلام چاره اي جز اين نيست- بايد كيفيت تأثيرگذاري عناصر بياني سينما را خوب بشناسيم... اگر ما بخواهيم هنر امروز را در خدمت اسلام درآوريم، بايد آفاق تذكر و تفنن را با يكديگر اشتباه نكنيم و بدانيم كه هنر- اگر آنچنان كه هست ملحوظ شود، نه آنچنان كه بايد باشد- در خدمت تفنن بشر قرار گرفته است... براي آن كه سينما در خدمت اسلام درآيد بايد حجاب تكنيك سينما خرق كند.»
و همچنين «سينمايي كه مي خواهد در خدمت اسلام باشد، بايد روي خطاب خويش را به فطرت الهي بازگرداند.»
يكي از مسائل و مصائبي كه طي سالهاي اخير با آن مواجه بوده ايم، جشنواره هاي غربي هستند. آويني، از سالها قبل، نسبت به اين جشنواره ها و تأثير منفي آن ها بر سينماي ما هشدار داده بود. از جمله اين كه: «حقيقت اين است كه كسب توفيق در جشنواره هاي خارج از كشور، ارزشي را اثبات نمي كند. آنها به تكنيك محض جايزه نمي دهند و راهشان نيز با ما متفاوت است. تكنيك و محتوا را نيز نمي توان از يكديگر تفكيك كرد و چون اين چنين است، پر روشن است كه آنها كدامين فيلم ها را مي خواهند.»
و در جاي ديگري نوشته است: «بنده مخالف شركت در جشنواره هاي جهاني و دعوت از منتقدان بين المللي نيستم، اما مخالف آن هستم كه به ارزيابي جشنواره ها و داوري منتقدان بين المللي ايمان بياوريم. سينماي ايران بايد در جهت دستيابي به يك هويت مستقل حركت كند و خود را در آينه صيقلي وجود مردم نبيند، نه در سراب روشنفكري و روشنفكرنمايي.»
اما از نگاه آويني تمام افق ها و آرمان هاي فرض شده در زمينه هنر و رسانه، بدون وجود هنرمندان و نيروهاي متعهد و متخصص ثمربخش نخواهدبود. شهيد آويني تأكيد داشت كه هنر حقيقي تنها از ذهن و دل هنرمند پرورش يافته برمي آيد: «اگر يك برنامه بلندمدت براي پرورش هنرمندان برنامه ساز نداشته باشيم، همين عامل مذكور مي تواند ما را تدريجا به سمت يك خضوع ناخواسته در برابر هنرمندان و متخصصان غيرمتعهد به اسلام براند.»
«هنرمند آيينه اي است كه اگر صيقلي نباشد، صورت زيباي حقيقت را مشوه و كج و معوج مي نمايد؛ پس هنرمند از آن حيث كه واسط ظهور حق در عالم است، بايد به تزكيه نفس بپردازد و ميزان توفيقش در اين امر با ميزان هنرمنديش رابطه مستقيم دارد.»

 



بررسي توليدات سينماي ايران-7
نگاه تحقيرگرانه و منفي به ارزش ها

سعيد مستغاثي
هم چنان كه در برخي از توليدات سينماي ايران كه در جشنواره فيلم فجر سي ام به نمايش درآمدند، خبري از ارزش هاي ديني و ملي نبود، در برخي ديگر نيز بسان هميشه در كمال تأسف اين ارزش ها و تيپ هاي ارزشي مورد استهزاء و مضحكه و بعضا توهين و تحقير قرار گرفته بودند و به جاي آن تسامح و تساهل در قبال ارزش هاي ديني، نكته اي مثبت جلوه داده شده بود. شخصيت هاي مذهبي و چادري در اين دسته از آثار، افرادي با رفتار خشك درصدد اعمال نوعي مقررات اجباري (در هر محيطي) بوده و با توصيه هاي سطحي و اعصاب خردكن سعي داشتند مثلا نوعي امر به معروف و نهي از منكر را در شكل و شمايلي نامطلوب به نمايش گذارند كه درواقع تداعي نگرش افراطي ليبراليستي غرب را نسبت به پديده هاي ضدمادي تداعي مي نمايد:
- در فيلم «تلفن همراه رئيس جمهور» مسئله صدقه و گذشت و كار خير و كمك به ديگران كه در همه اديان الهي به خصوص اسلام توصيه شده، امري عبث و بيهوده و حتي مضر نشان داده شده و برخلاف همه آيات و روايات در اين باب كه كمك به مستمندان و در راه ماندگان و محرومين مانند قرض دادن به خداست و خداوند ده ها برابر آن را پاداش عطا خواهد فرمود، فرد صدقه دهنده كه ابزار كارش را براي ياري رساندن به خانواده محتاجي مي فروشد تا دختر آن خانواده را از مرگ نجات دهد، خودش به وقت گرفتاري و تنگدستي، هيچ يار و ياوري حتي از جانب حق تعالي مشاهده نمي كند و در آخر، به علت فشار زندگي و جامعه، دچار نوعي جنون و ديوانگي شده و به تيمارستان، فرستاده مي شود!
- در فيلم «گشت ارشاد» مقوله رابطه اخلاقي و عرفي دختر و پسر در جامعه كه بايستي با حفظ حريم هاي شرعي و با صلاحديد و در حضور خانواده باشد، مورد استهزاء قرار گرفته و تيپ هاي حزب اللهي و بسيجي همچون آدم هايي دورو و رياكار، مورد هجوم فيلم ساز قرار مي گيرند. شعارها و عبارات و كلام انقلابي، دستاويز خنده و مضحكه شده و امنيت اخلاقي جامعه، در زير شعارهاي بي بند و بارانه كم رنگ مي گردد. از طرف ديگر منفي ترين شخصيت فيلم، فردي است كه با لقب «حاجي» خطاب مي شود و اگر چه نمايشگاه اتومبيل دارد، اما سر و شكل و وضعيتش قشري از بازاريان را تداعي مي كند.
- در فيلم «پذيرايي ساده» برخي الفاظ و عبارات ارزشي و انقلابي در ديالوگ هايي كه مابين دو شخصيت اصلي قصه رد و بدل مي شود، به سخره گرفته مي شود.
- در فيلم «زندگي خصوصي» برخي از احكام و قوانين فقهي اسلامي، زير لواي هوس و فرصت طلبي، ناكارآمد و حتي ضدانساني و به ويژه مخالف حقوق زنان جلوه داده مي شود. احكام فقهي درباره «ازدواج موقت»، «امر به معروف و نهي از منكر» (خصوصا درباره برخورد با پديده مذموم بي حجابي و بدحجابي و همچنين پديده قاچاق و غيرقانوني ماهواره) ارتجاعي و ضدحقوق شهروندي نمايانده شده و حتي در كمال شگفتي، احكام فقهي و شرعي در مقابل مباحثي مانند اخلاق قرار داده مي شود.
- در فيلم «بوسيدن روي ماه» روش هاي تربيت ديني مانند توصيه به رعايت اخلاق و رفتار اسلامي و حفظ كرامت انساني و خواندن نماز (كه از مهم ترين احكام انسان ساز اسلام است) موجب جذب دختر نوجوان به دنيا و عالم نسل گذشته نمي شود، بلكه تنها همدلي كردن نسل گذشته با سبكسري ها و بي بندباري هاي نوجوان امروز است كه مي تواند فاصله ادعايي بين نسل ها را از بين ببرد!!
- در فيلم «خرس» برخي از احكام و اصول فقهي واضح، زير علامت سؤال رفته و باعدم كارشناسي لازم در فيلم وارونه نمايي مفرطي در اين باب صورت مي گيرد. مثلاً اينكه رزمنده اي كه سالها مفقود الاثر بوده و همه از بازگشتش قطع اميد كرده اند، بتواند رجوع كرده و زندگي خانوادگي كنوني همسر سابقش (كه غيابي در دادگاه طلاق گرفته) را برهم بريزد!
- در فيلم «آمين خواهم گفت»، روحاني فيلم به گونه اي منفعل و افراطي سكولار است، تنها در حاشيه اجتماع قرار دارد و فقط در خواندن نماز ميت و همراهي جنازه ها و خواندن خطبه عقد مهارت نشان مي دهد ولي در هنگام خطر، بدون هيچ گونه حركتي، با شيوه بياني سطحي و مصنوعي توصيه به توكل مي نمايد.
- در فيلم «برف روي كاج ها»، حفظ پوشش اسلامي و رفتار شرعي و عرفي، عملي از سر اجبارو اكراه آميز جلوه مي كند. اهالي خانه و ميهمانان آنها، از ترس حاج خانمي كه چادري است و در طبقه بالا زندگي مي كند، مجبورند اين پوشش را حفظ نمايند و از طرف ديگر فضولي هاي وي را (كه در تمام امور اهالي دخالت مي نمايد) تسكين دهند! اين حاجيه خانم تنها شخصيتي در فيلم است كه نقش مهمي در محدوديت فضا داشته و نوعي گشت ارشاد در آن محيط كوچك به شمار مي آيد!!
- در فيلم «در انتظار معجزه» كه سومين قسمت از سه گانه زيارت رسول صدرعاملي به شمار مي آيد، مفهوم زيارت و شفاعت و توسل مورد سؤال جدي و بي پاسخ قرار مي گيرد. زن، مستاصل از بهبودي فرزند معلولش، با درهاي بسته حرم امام رضا(ع) مواجه شده و سرانجام شفاي دخترش را پس از يك تصادف و واردشدن يك شوك رواني/روحي شديد به دختر مي گيرد و بدين وسيله ارتباط روحاني و معنوي باحضرت علي ابن موسي الرضا(ع) تبديل به يك روان درماني اتفاقي و مادي مي گردد!! (شايد براساس آن تئوري كه بهبود برخي نقايص و معلوليت هاي تحميلي و ساختگي در اثر شوك هاي روحي و رواني كارآمد به شمار آمده اند)
- در فيلم «بي خود و بي جهت» فرد واجد تفكر ديني طبق معمول با پوشش چادر، مادرزن يكي از زوجين است كه فقط و فقط (مثل كاراكترهاي مشابه در فيلم هاي ديگر) مي تواند فضاي محدود كننده اي را بر آدم ها حاكم كرده (و بازهم به نوعي «گشت ارشاد» به شمار مي آيد)، بدون اينكه در رفع مشكلاتشان كمك يا هم فكري نمايد. شخصيت خشك و غيرقابل انعطاف وي از ديگر كليشه هايي است كه متاسفانه در فيلم هاي سينماي ايران درباره چهره هاي مذهبي باب شده و تماشاگر پي گير سينما را به ياد كليشه سازي هاي نژادپرستانه هاليوود در مورد اعراب يا مسلمانان و يا درباره سرخپوست ها مي اندازد!
- در فيلم «چك» همين گونه شخصيت ها، بسيجياني هستند كه نيمه شب و در كنار مسجد به كاراكترهاي فيلم به اصطلاح گير داده و آنها را وادار به التماس و رياكاري ارائه انواع و اقسام دروغ ها مي كنند. بازهم در اينجا شخصيت اصلي گيردهنده را «حاجي» صدا مي كنند!!
- در فيلم «خوابم مي آد» تنها شخصيتي كه به لحاظ چهره و شمايل و رفتار و حتي نوع جملات و طرز بيانش، تداعي همان تيپ مذهبي است، فردي است كه با بادي گارد وارد صحنه شده، ابتدا توسط همان بادي گاردها به حقوق شهروندي تجاوز مي كند (با بازشدن درب اتومبيل وي، شخصيت اصلي داستان، رضا به گوشه اي پرت مي شود) و سپس فرد يادشده با لحن بسيا آرام و متين از رضا عذرخواهي كرده و از وي حلاليت مي طلبد! بعد از آن به اطرافيانش توصيه مي كند كه حقوق مردم را رعايت نمايند!! همين فرد است كه باند مخوف مافيايي داشته، همسري با سرو شكل نامتعارف دارد و گويي حقوق بسياري از مردم را پايمال كرده تا به پست و مقام رسيده است و بالاخره هم درگير ماجراي آدم ربايي شخصيت هاي اصلي فيلم شده و آنها را مجازات مي كند.
- فيلم «نارنجي پوش» از همان ابتداي فيلم با تبليغ و آموزش نوعي عرفان انحرافي و معنويت كاذب به جنگ معنويت و عرفان هاي حقيقي به خصوص اسلام و شيعه رفته و در واقع به نوعي خرافات مدرنيسم را تحت عناويني مانند فنگ شويي رواج مي دهد. در اين فيلم، آدم هاي منظم و نظيف و مرتب همان ها هستند كه از طريق روش انحرافي فنگ شويي زندگي مي كنند و در مقابل مسلمانان سنتي نشان داده مي شوند كه جز آشغال پراكني و آلوده كردن محيط، كار ديگري بلد نيستند و در برابر توصيه هاي فنگ شويي، توهين كرده و درگير مي شوند. اين در حالي است كه شخصيت اصلي فيلم كه تحت تاثير آموزه هاي صهيوني فنگ شويي قرار گرفته، در صحنه اي توهيني بسيار زشت به سفره مسلمانان مي كند!!
- در فيلم «زندگي خصوصي آقا و خانم ميم» برخلاف تصور برخي دوستان كه در تقديس حجاب اسلامي ارزيابي شد اما با نگاهي اجمالي به فضا و قصه و كاراكترها در مي يابيم، فيلم نه تنهادر هويت بخشي به حجاب نيست بلكه آن را نتيجه توهم طبقه اي فرودست مي داند كه مي خواهد با نوكيسه گي به طبقه فرادست بچسبد! در واقع همه برداشت زن و شوهري كه از شهرستان به تهران آمده و با افراد به اصطلاح باكلاس دم خور شده اند از طرز نگاه نانجيب آنها، توهمي بيش نبوده كه اين توهم در شوهر به يك بيماري ساديستيك بدل مي شود. در انتهاي فيلم، واقعيت همه اين توهم ماليخوليايي (كه توسط فيلمساز نيز دامن زده مي شود ) نمايان شده و تماشاگر متوجه مي شود كه تمامي آن سوءظن زن و شوهر، از خيالات و تصورات عقب افتاده و طبقاتي آنها ناشي مي شده است. اين نوع نگاه نژادپرستانه و طبقاتي طرز رفتار زن و مرد شهرستاني بيشتر نمود مي يابد، آنگاه كه سعي مي كنند به تقليدي افراطي از طبقه جديدي كه با آنها هم نشين شده اند، دست زده و براي باكلاس شدن حتي خود را به صورت يك دلقك در بياورند.
ادامه دارد

 



نقدنويسي به سبك آويني با تاملي بر يكي از نقدهاي او
جلوه هاي شهودي و ولايي در نقد فيلم

محمد قمي
در ميان خيل عظيم وارثان سببي و نسبي زنده ياد سيدمرتضي آويني، نزديك شدن به شخصيت وي علي القاعده نبايد كار كم خطري باشد وقتي اين همه دم و دستگاه و نهاد و بنياد و... ادعاي ميراث داري مي كنند و از آن طرف تر كساني كه بستگي نسبي و سببي دور يا نزديكي با او دارند، توقع مصادره يكپارچه اي از اين شخصيت «فرامنطقه اي» دارند و حق و حقوقي خيلي بيشتر از همان نسبت سببي و نسبي براي خود قائلند و اصلا حواسشان نيست كه احيانا فرق ميان يك شخصيت ملي و يا يك متفكر انديشگي با يك آدم عادي چيست، كار دشواري مي شود. ديگر نمي توان في البداهه به سراغ انديشه هاي ايشان رفت و يا عقايدش را به نقد و نظر كشاند بلكه پيش از هر دو چيز بايد از اين موانع عبور كرد و به نوعي و شكلي (هر طور كه از دست انسان برمي آيد و مصلحت است) كسب اجازه نمود و بعد به سراغ اصل مطلب رفت! با اين همه اما شايد بالاخره روزي فرا برسد و ما- همه ما- به اين سطح از خرد و فهم معرفتي دست يابيم كه هيچ چيز جز مواجهه علمي و معرفتي و منطقي با انديشه هاي يك متفكر يا انسان صاحب نظر، نمي تواند بستگي و علقه اي ميان ما و او ايجاد كند و اين مناسبات قشري و عرفي، شايد نتواند آن مايه كه ما در نظر داريم ربط و بستي ميان ما و ايشان فراهم آورد تا حظي يكپارچه بريم يا از اين نمد، كلاهي براي خود سازيم.
حال كه اين همه نماد و سازمان و آدم هاي جور واجور، مشغول به تزيين اتاق ها به كلمات و جملات مينياتوري آن عزيز فقيد هستند و به چاپ و نشر عكس ها و كليشه هاي رايج اين سال ها دلخوش، اجازه دهيد ما هم به سهم خود به سراغ يكي از مهم ترين فرازهاي نظري و منش هاي عقيدتي آن شهيد عزيز برويم.
به نظر مي رسد، زمان آن فرا رسيده تا در گذر از كلي بافي هاي پرابهام، به نقاط روشن و صريح انديشه هاي آويني رفته و خاصه در حوزه هنر و به ويژه سينما كه بخش قابل توجهي از نوشته هاي او را در برگرفته، با نگاهي مصداقي- معرفتي به واكاوي آراء او بپردازيم.
نويسنده بر آن است كه يكي از محمل هاي مهم و معتبر و مفيد براي دسترسي و بازشناسي انديشه هاي سيدمرتضي آويني، نقدهاي ستيهنده و جذاب و در عين حال معرفت آميز ايشان بر آثار سينمايي معاصر است كه به خوبي و روشني به رگه ها و لايه هاي عقيدتي او اشاره دارد و مي تواند به نوعي، نشانه گذاري فكري و مرزبندي هاي صريح و شفاف اعتقادي او را به تصوير كشاند.
يكي از مهم ترين و شايد معتبرترين اين مواضع، نقد شهيد آويني بر فيلم «هامون» ساخته داريوش مهرجويي است. در اين نقد كه با عنوان «چرا جهان سومي ها هامون مي سازند؟» در كتاب ارزشمند آينه جادو آمده، به مناسبت نقد اين فيلم جابه جا مي توان با اظهارنظرها و ابراز عقايد و نمايش سليقه هنري و مواضع معرفتي آن شهيد بزرگوار روبه رو شد.
در نوشتار ذيل به بررسي اين منطق و منطقه معرفتي در جغرافياي نقد و نظر سيدمرتضي آويني پرداخته ايم. باشد كه همگان و به ويژه عزيزاني كه با وابستگي هاي نسبي و سببي و آشنايي هاي مقطعي يا درازمدت با آن شهيد فقيد، احساس تكليفي براي حفظ آن مرام و منش، بر دوش خود حس مي كنند، تمام توان و استعداد و احساسات خود را در اين راه مفيد و موثر صرف نمايند و نه در مصادره كردن وجوهي از آن بزرگوار كه البته بيشتر با سليقه هاي شان سازگاري و همخواني دارد.
از جمله نقدهاي معروف كه بر هامون نوشته شد و هم از عقبه انديشگي و هم معرفت سينمايي برخورداري تام و تمامي داشت و در عين حال از موضعي كاملا منتقدانه از نوع مخربش به معناي اصيل و درست و لازم كلمه نقد روا داشته شد، نوشته هايي بود با عنوان «چرا جهان سومي ها هامون مي سازند؟» نوشته سيدمرتضي آويني كه بازخواني آن در اين بخش از اين مجال هاموني، حتما مفيد فايده و قابل اهتمام جدي است.
اهميت اين موضوع هم از جهت آشنايي با منظر رويكرد انديشگي سيدمرتضي آويني با سينما و خاصه پديده هايي مثل «هامون» و از سوي ديگر ميزان توجه و تعمق او به اصالت ورزي در باب نقد سينما ورزانه كه مي توان متن «چرا جهان سومي ها هامون مي سازند؟» را به نوعي، تابلويي تمام قد از اين رويكرد دانست.
انصاف نويسنده، توجه او به مفهوم نقد، منظر او در قاب خيال سينمايي كه براي خود ساخته و البته آداب ادب و ادبيانه گفتن، همگي در اين نوشتار در لايه هايي چند، ظهور دارد. البته نقد آويني از جهت ديگري هم حائز توجه است و آن توجه او به بحث عرفان و سلوك است و نوعي پيمايي و اختلال و تداخلي كه در بعضي از محله ها، سبك ها و اساساً برخي جوامع انساني با اين پديده و حقيقت وجود دارد.
صراط مستقيم خلاصه تنبهي است كه «هامون» وسيله اي مي شود براي تذكار بدان از سوي آويني.
هم آنچنان كه در ساير نوشته ها و يادداشت ها و مقالات و نقدهاي سينمايي و رسانه اي اش، گرچه نمي توان وجه متسلط گونه آويني بر سينما را انكار كرد، ولي جابه جا در گفتار او وجوه «شهودي» و بازتاب انديشه «ولايي»اش ديده مي شود؛ به نوعي شاهد بازخوردهاي ايدئولوژيك او در مصاف و مواجهه با متن سينمايي هستيم.
به بخشي از اين نوشتار، به قلم شهيد آويني تأمل كنيد: «... چرا جهان سومي ها هامون مي سازند؟ بايد درباره اين سؤال خوب فكر كرد؛ چرا كه سرنوشت ما به اين جواب بستگي مستقيم دارد. جواب را بايد در گذشته تاريخي ملت هاي اين طرف كره زمين جستجو كرد و وضع كنوني آنها در برابر اين تمدن اروپايي، كه مي خواهد فرهنگ و تاريخ همه ملت هاي ديگر را مثل مرباي هويج روي كره پاستوريزه و نان تست شده بمالد و بخورد... و خوب، در خيلي جاها، مثل تركيه و ژاپن موفق هم شده است. فرهنگ و نظام اجتماعي اين ملت ها (جهت سومي) يا مثل چين و ژاپن، گرايش به يك «باطن گرايي محض» داشته و يا مثل غالب ملت هاي شرق ميانه بر «اديان توحيدي» بنا شده است؛ كه در هر دو صورت تمدن اروپايي براي مصادره فرهنگ و تاريخ اين ملت ها بايد راهي را در پيش مي گرفت كه كار به مقابله هاي جدي- از آن نوع كه ما در اين سال ها با آنها داشته ايم- نينجامد. «كپسول عرفان»- و بهتر بگوييم «كپسول تصرف»- راه حل خيلي خوبي است؛ چرا كه ظاهر و باطن و صورت و معنا را در يك كپسول واحد جمع مي كند كه كاملا بي خطر است، نه مثل كبريت هاي ايراني! از همين جاست كه انواع و اقسام عرفان ها منشأ گرفته اند، مناسب براي همه انواع سليقه ها. براي ما هم عرفان «درويش جاويدان» كه مريداني خوش آب و رنگ داشت و خيلي از ديندارها را هم دچار شك كرده بود كه «نكند دنيا و آخرت را واقعا مي شود جمع كرد و ما غافليم»! عرفان هاي متنوع ديگري هم در شعر نو و سپيد و نقاشي مدرن و موسيقي اصيل و سينما و غيره ظهور كرده بودند كه حتي شاه و شهبانو و وليعهد هم از آن بي نصيب نمانده بودند! اگر مگس بهترين ناقل ميكروب هاست، توريست ها بهترين ناقل اين عرفان زدگي بودند؛ آنها چهره اي مسخ شده از باطن گرايي شرقي ها را به اروپا و آمريكا مي بردند و هر روز پيغمبري را از يك گوشه مبعوث مي كردند و مذاهبي چون «اكيسم» مي آورند كه سالاد رنگارنگي است از بوديسم و ذن و هندوييسم و آيين كنفوسيوس و... منتها از نوع وسترن- يعني غربي- كه از يك طرف ظاهرا نياز به معنويت را كه در همه انسان ها هست ارضا مي كند، اما از طرف ديگر، كاملا «بي خطر» است و معارضه اي جدي با غرب ندارد... و باز هم اين مذاهب عرفاني جديد توسط «مگس توريسم» و «پشه آنوفل انتشارات» به همان كشورها وارد مي شد و جوانان سرگردان از همه جا بي خبر را كه از همان آغاز زير «سرپوش» نامرئي فرهنگ غربي كه توسط شبكه هاي جهاني ارتباطات و تبليغات ايجاد شده اند به دنيا مي آيند و در زير همان سرپوش به بلوغ مي رسند، مي فريفت. عرفان سرخپوستي آقاي «كارلوس كاستاندا» هم از همان مرض هاست كه توسط پشه هاي آنوفل انتقال مي يابد؛ در اين انواع عرفان ها هميشه يك اصل مشترك است و آن اين است كه تقدس به نفع دنيا و به عبارت بهتر به نفع «سلطه جهاني غرب» مصادره مي شود و از آن پس ديگر براي رسيدن به تقدس، آدم لازم نيست كه حتماً ملتزم به دين و احكام آن باشد. اين نوع تقدس و عرفان را بايد در واقع وارونه تقدس دانست؛ يك معنويت وارونه كه با هر نوع زندگي جمع مي شود... تمدن اروپايي در طول اين دو قرن اخير، با همين شيوه اي كه عرض شد، همه اديان و مذاهب را به نفع خود مصادره كرده است و اسلام آمريكايي هم به همين معنا، ظاهر و پوسته اي بي مغز از اسلام است كه دست تبعيت به آمريكا داده است، اسلامي اينچنين، اهل نفي و انكار و مخالفت و مبارزه نيست و اگر هم دست بر قضا گرفتار دشمني نمي شود كه او را به حال خويش رها نكنند، براي مقابله با آنها روبه مبارزه منفي مي آورد. در ميان روشنفكران جهان سوم، هستند كساني هم كه مثل مرحوم جلال آل احمد خود را بازيافته اند و از دور باطل اسب عصاري بيرون آمده اند. اينها از روشنفكر جماعت قطع اميد كرده اند و به نوعي، كم و بيش دريافته اند كسي بايد بيايد كه مثل هيچ كس نيست. جلال دريافته بود كه آن كه بايد بيايد ديگر گردنش گير افسار تمدن اروپايي نيست و ريش پرفسور بزي(!) و يا سبيل نيچه اي هم ندارد و در ميان حرف هايش، بي مناسبت يا با مناسبت، كلمات فرنگي بلغور نمي كند. او كسي است كه وقتي مي آيد مردم جلوي پايش بلند مي شوند و صلوات مي فرستند، آنها مي گويند روشنفكري يك وصله ناجور است كه به عباي كهنه ما جور نمي آيد. قبله نماي روشنفكر «اينترنت»، دانشگاه «ژوسيو» و يا بنياد فرهنگي- هنري «فراهوله» در هلند را نشان مي دهد و قبله نماي ما خانه اي سنگي در حجاز را. از ميان اين آقايان روشنفكران هستند كساني كه هميشه خيال مي كنند دعوا سر لحاف ملاست و بنابراين همه اش دنبال يك اينترنت و يا بنيادهايي چون فراهوله مي گردند كه شكايت ما را بدانجا ببرند كه «اي هوار! در ايران روشنفكران را به هيچ نمي گيرند و براي آنها تره هم خرد نمي كنند!» و ممكن است همين مقاله را نيز به عنوان مدرك با خود ببرند و كسي هم نيست كه به آن اجنبي ها بفهماند كه در اين طرف كره زمين، و به خصوص در اين منطقه شرق ميانه، اصلا روشنفكرها در تقدير تاريخي ملت نقشي ندارند؛ نه آنها مردم را مي فهمند و نه مردم آنها را. برخلاف مغرب زمين كه در آنجا روشنفكري يك جريان تاريخي است كه بد يا خوب، پيوند فعالي بين آنها و مردم وجود دارد؛ اما در اينجا روشنفكر آدم منفعلي است كه اصلا محلي از اعراب ندارد، كسي نيست به آن اجنبي ها بفهماند كه در اينجا با آنچه هنوز ميان مردم زنده است اشعار رثايي محتشم كاشاني است نه معرهاي آقاي احمد شاملو؛ در اينجا كتاب طوبا و معناي شب، سه بار تجديد چاپ مي شود، اما يك نسخه از آن در خانه هاي مردم نيست و جز مشتي خانم ها و آقايان اشراف منش غرب زده و بوالفضول، كسي به سراغ اين چيزها نمي رود، كسي نيست به آن اجنبي ها بفهماند كه در اينجا سرنوشت روشنفكر به مرگي تدريجي ختم مي شود كه حتي علي جوني آقاي مهرجويي، هم از عهده نجات او برنمي آيد. فيلم «هامون» هم مخاطبي در ميان مردم ندارد و هم جز در ميان افرادي كه هر يك به نوعي و تا حدي اين زبان تفهيم و تفاهم روشنفكري را مي فهمند فروش ندارد، و اين ها نيز غالباً «اهل ادا» هستند: اداي فكر كردن، اداي فلسفه، اداي عرفان و حتي اداي عشق و ايمان. در وجود اين افراد فقط شهوت و حسد و كبر و نخوت و طاووس سلكي، واقعي است و بقيه چيزها اداست و دلشان هم به همين ادا و اطوار خوش است؛ درست مثل «حميد هامون» كه در اولين ملاقاتش با «مهشيد» در كتاب سراي كذايي، هم «آسيا در برابر غرب» را به او مي دهد و هم «ابراهيم در آتش» و چند كتاب ديگر از جمله «فراواني زويي» و «جي دي مالينجر» را كه نماينده نسل جديد نويسنده هاي آمريكاست... و اين كتاب ها هيچ ربطي به هم ندارند. اما اين فقط بيماري آقاي هامون نيست، آقاي مهرجويي هم به همين بيماري مبتلاست. آن روشنفكر وازده ديگر علي عابديني هم كه از عرفان و درويش مسلكي آش شلغم شوربايي ساخته است كه در آن تار و تنبور و لائوتسه و ذن بودا و قران و يوگا و «حق حق و هوهو» و آرشيتكتور و كي ير كگارد و كمال صلح و سلم كنار هم در پختن يك آش واحد شركت دارند. همه چيز همراه است و در حد ادا و اطوار و اگر آقاي مهرجويي كتاب خوب «آسيا در برابر غرب» را خوانده و فهميده بود هرگز به اينجا نمي رسيد كه بخواهد باطن گرايي شرقي و تكنولوژي مردن را با هم جمع كند و «پيام فيلم » را در كتاب «زن و روش نگه داري موتورسيكلت» كه علي جوني به هامون مي دهند القا كند. اين تلقي از عرفان! براي روشنفكران ما بسيار آشنا و ملموس است و بگذاريد يك بار ديگر در كمال صراحت عرض كنم كه ادا است و غير از ادا هيچ...»

 



به بهانه پخش برنامه «عطر افلاك» از رسانه ملي عطر جبهه در بهار سيما

ايوب توكليان
يكي از زيباترين برنامه هاي نوروزي امسال «عطر افلاك» بود كه از شبكه يك سيما روي آنتن رفت. توجه به معنويت و به تصوير كشيدن گوشه هايي از ناب ترين و عرفاني ترين لحظات درون اين كاروان هاي راهيان نور از سوي رسانه ملي قابل ستايش است و از جمله اقدامات و برنامه هايي است كه جدا شايسته تقدير و تحسين مي باشد.
به جرأت مي توان گفت كه يكي از بزرگ ترين ميراث هاي مردم ما ميراث شهدا و رزمندگان و جبهه هاي هشت سال دفاع مقدس است.
سرزمين هاي پاكي كه امروزه اگرچه بستر خاك هاي نرم و داغي بيش نيست وليكن يادآور عزت و شجاعت و معنويت و اخلاص است. يادآور همه ارزش هاي گران بهاي اين ملت است. يادآور گل هاي پرپر شده و جواناني است كه آن روزها جان خود را فدا كردند تا به دين و وطنشان آسيبي نرسد. فدا شدند تا غرور و عزت اسلامي و ايرانيشان پايمال نشود و ثابت كنند پيرو راه و شعار و مكتب «هيهات منّا الذله» هستند. جان خود را فدا كردند تا بي وفايي كوفيان را جبران نمايند و اجازه تكرار حوادث تلخ تاريخ را ندهند. امروز هم پس از گذشت بيش از سه دهه از انقلاب كبير اسلامي ايران و تاريخ آن روزهاي استثنايي تاريخ و آن روزهاي آسماني هنوز هم مردم ما وفادار و پايبند هستند و البته دلتنگ مردان بي ادعاي روزهاي سخت تاريخ ايثار و رشادت هستند...
مناطق جنگي و خاك هاي مقدس شلمچه و دو كوهه و طلاييه كه در اين روزهاي بهاري ميزبان خيل عظيم مردم است گواه اين مدعاست. و البته شوق و اشتياق روزافزون جوانان نسل سوم و حتي خانواده هاي ايراني كه همه ساله استقبال و بازديد از اين مناطق افزايش مي يابد. چه زيباست كه در ايام نوروز در حالي كه در سال فقط يك بار اين فرصت براي مردم پيش مي آيد و در حالي كه كشور پهناور ايران مناطق زيبا و خوش آب و هواي فراواني دارد از دورترين نقاط كشور مردم وفادار ما بار سفر را به مقصد مناطق عملياتي مي بندند و استشمام عطر جبهه ها و شميم خوش بوي شهادت را به هر تفريحي ترجيح مي دهند. يكي از اين كاروان هاي عاشق پيشه كه همه ساله در اين ايام بهار خود را و آغازين روزهاي سال نو خود را در كنار شهدا مي گذرانند كاروان هاي راهيان نور هستند. در حالي كه دشمنان قسم خورده اين ملت و اين كشور سال هاست كه تلاش مي كنند جوانان ما را از فرهنگ شهادت و فرهنگ مقاومت جدا كنند و آنان را با اين هنر مردان خدا بيگانه سازند، ولي همه ساله انگيزه و اشتياق آنان براي حضور در ميادين نبرد بيشتر از گذشته مي شود.
زيبايي اين اتفاق و اين حماسه هاي غرورآفرين واميدواركننده براي آينده انقلاب و آينده اين سرزمين زماني مضاعف مي شود كه اين تصاوير ناب و استثنايي را از راهيان نور و از زمين هاي پاك و بهشتي هشت سال دفاع مقدس و هشت سال شهادت و ايثار و جان نثاري خالصانه روي آنتن تلويزيون مي رود و بقيه مردم و البته جهانيان مي بينند كه اين جوانان چگونه در جست وجوي معنويت اند و اينان چگونه بهترين ساعات و بهترين روزهاي سال خود را به اين مناطق كه جز خاك و آفتاب سوزان چيز ديگري ندارد كوچ مي كنند تا با رهبر خود و آرمان هاي شهدا بيعت دوباره كنند.
چه زيباست كه عطر جبهه ها و عطر شهادت و عطر معنويت جوانان و كاروان هاي راهيان نور در ايام نوروز از طريق شبكه هاي تلويزيوني در خانه هاي مردم مي پيچد. اين اقدام كه قطعاً لبخند رضايت دلسوزان نظام و اهالي مكتب دفاع مقدس را به دنبال دارد از برنامه هاي ماندگار و تأثيرگذار سيما در ايام نوروز امسال محسوب مي شد. اميد است چنين برنامه هايي را در تمام طول سال شاهد باشيم.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14