(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه ۲۸  فروردین ۱۳۹۱ - شماره ۲۰۱۸۴

زندگي نامه «جان ديويي»؛ از پيشروان عملگرايي آمريكايي
كاركرد فلسفه تعليم و تربيت ديويي در ايران
فتنه يك باند منحط در حوزه علميه

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




ارتش سري روشنفكران -59
زندگي نامه «جان ديويي»؛ از پيشروان عملگرايي آمريكايي
كاركرد فلسفه تعليم و تربيت ديويي در ايران


نويسنده: پيام فضلي نژاد
جان ديويي، فيلسوف بزرگ آمريكايي، يكي از پيشروان برجسته فلسفه پراگماتيسم (عمل گرايي) و از شارحان «ليبراليسم عملي» بود. فلسفه عملگرايي او، نماد فلسفه آمريكايي شد و تئوري تعليم و تربيت او، مدل ساخت يك انسان ليبرال. ديويي ابتداي قرن بيستم در مركزيت مكتب شيكاگو نشست؛ مكتبي متكي به يك مافياي نفتي كه تا امروز 82 جايزه نوبل به اعضاء آن تعلق گرفته است و جان. دي. راكفلر (ثروتمندترين آمريكايي و موسس امپراطوري نفتي استاندارد اويل) پايه گذارش بود. راكفلر در سال 1891 دانشگاه شيكاگو را بر اساس ايده آكادمي افلاطون تاسيس كرد تا به تربيت دولتمردان شايسته براي اداره حكومت ايالات متحده بپردازد. ديويي هم در آن دانشگاه به ساخت فلسفه اي تربيتي مي انديشيد تا «ليبراليسم عملي» را از سنين كودكي در ذهن و روان شهروندان دروني سازد. تحقق چنين هدفي، نيازمند يك انقلاب علمي- آموزشي در جهان بود كه بذرهاي آن را با تاسيس مدرسه آزمايشگاهي (معروف به مدرسه تجربي ديويي) در سال 1896 كاشتند. آوازه ديويي در دهه 1910 از ايالات متحده تا شوروي را درنورديد و مدارس زيادي برپايه آموزه هاي او در كتاب دموكراسي و تعليم و تربيت تجديد بنا مي شدند. شهرت ديويي در دهه 1930 باز هم پرطنين گشت، اما نه به سبب تكاپوهاي فلسفي اش، بلكه به واسطه حضور او در پروژه هاي امنيتي ايالات متحده. از سال 1932 ديويي بر كرسي نظريه پردازي «طرح نوين» فرانكلين روزولت براي بازسازي آمريكا نشست. سال 1937 نيز رياست كميسيون تحقيق محاكمات مسكو و كميته جلب آراء براي تبرئه لئون تروتسكي را پذيرفت تا دروغ بودن محاكمات معروف به «دادگاه هاي نمايشي استالين» را نشان دهد و به بي اعتبار ساختن حكومت شوروي و كمونيست ها نزد مردم كمك كند. اين نخستين بار بود كه بزرگ ترين فيلسوف زنده آمريكا، حيثيت خود را خرج پروژه سرويس جاسوسي آمريكا مي كرد و پاي ديگر فيلسوفان را نيز به سرويس جاسوسي ايالات متحده كشاند. سال 1948 ديويي به آژانس اطلاعات مركزي آمريكا پيوست و گرچه در سن 89 سالگي فيلسوفي بازنشسته محسوب مي گشت، اما گزينه مطلوبي براي رهبري معنوي جنگ هاي ايدئولوژيك CIA بود و به عنوان يكي از نخستين اعضاء كادر رهبري عمليات PSB انتخاب شد. با اين همه، در حالي كه فقط 4 سال از حضور ديويي در سازمان سيا مي گذشت، سال 1952 در سن 93 سالگي مرد.
با فهم ماهيت و كاركرد «فلسفه تعليم و تربيت » جان ديويي مي توان به هدف دولت اصلاحات از تاسيس مدارس ابتدايي براساس نظريه پراگماتيسم آمريكايي پي برد. ديويي مانند اميل دوركيم «آموزش» را امري تفكيك ناپذير از «سياست» مي دانست و مي گفت افراد به اين دليل تربيت مي شوند تا شهروندان خوبي براي نظام دموكراتيك آمريكا باشند. وظيفه آموزش، اجتماعي كردن شهروندان براي زندگي دموكراتيك است، نه استنباط يا استنتاج حقيقت. به قول ديويي، «رشد ليبرالي» تنها هدف آموزش است، پس «آزادي ليبرالي را پاس بدار، حقيقت هواي خودش را خواهد داشت!« متون آموزشي فقط بايد «روايت هاي الهام بخش» و باور به آينده برتر آمريكا را به مردم پيشنهاد كند؛ نه حقيقت موجود را. ليبرالي ساختن ذهن دانش آموزان و دانشجويان، القاي باور به تاريخ دموكراسي آمريكا و زنده نگه داشتن «روح والاي آمريكايي» جان مايه فرآيند «مهندسي اجتماعي» ديويي است. «روشنفكران علوم انساني» (اصطلاحي كه ريچارد رورتي آن را به كار مي برد) وظيفه تحقق اين مهندسي را برعهده دارند. براساس استراتژي علمي- آموزشي ديويي، نظريه «برداشت گزينشي از واقعيت» (سنت گزينشي آمريكا) پديد آمد تا سلطه ايدئولوژيك ليبرال سرمايه داري را تضمين كند. ادوارد برمن در كتاب كنترل فرهنگ با وسواسي موشكافانه به سيستم پيچيده طبيعي جلوه كردن «سلطه ايدئولوژيك» نزد مردم مي پردازد. او مي گويد نحوه رويارويي ما با جهان و تصميماتي كه براي زندگي روزمره مان مي گيريم، به شكلي طبيعي شكل نمي گيرد. رفتار انسان از آسمان نازل نمي شود، بلكه همواره تحت تاثير كساني هستيم كه براي حاكميت برداشت هايشان از واقعيات در اذهان عمومي تلاش مي كنند. ريموند ويليامز نيز وقتي همبستگي «سلطه» و «برداشت از واقعيت» را مي كاود، نتيجه مي گيرد كه سلطه ايدئولوژيك غلبه برداشتي از واقعيت است كه خود را به عنوان «واقعيت مطلق» جا مي زند. گواين ويليامز تعريفي كليدي دارد: «سلطه همه چيز را در برمي گيرد. سلطه، اشاعه استنباطي خاص از واقعيت است كه تا
خصوصي ترين لايه هاي زندگي پيش مي رود و حتي تخيل و تصورات ما را متأثر مي سازد. چنين سلطه اي عملا براي ديكتاتوري يك طبقه است.» حسين بشيريه از تئوريسين هاي اصلاح طلبان در كتاب ليبراليسم و محافظه كاري (تاريخ انديشه هاي سياسي قرن بيستم، نشر ني) معتقد است كه جان ديويي در «فلسفه تعليم و تربيت» خود امنيت اجتماعي نظام آمريكا را به آزادي فردي ترجيح مي داد و به «مهندسي اجتماعي» (برنامه ريزي مستمر دولت براي عموم مردم) در نگهباني از نظام ليبرال سرمايه داري معتقد بود؛ يعني «در ترويج و توليد علم، بايد مجموعه اي از آگاهي ها را به شهروندان بياموزيم و با فرهنگ اجتماعي ادغام كنيم كه اين آموخته ها در خدمت گسترش ارزش هاي نظام دموكراتيك باشد. تعليم و تربيت، نگهبان دروازه هاي دموكراسي است... شهروندان بايد بدانند كه وظيفه اخلاقي آنان، امري جز مبارزه براي بقاء نيست.« (صص 39- 37) در واقع، «روشنفكران علوم انساني» در آمريكا با گزينش برداشت هاي دلخواه خود و تاكيد بر طيف خاصي از اطلاعات، به «سلطه ايدئولوژيك ليبراليسم» كمك مي كنند. مثلاً در متون آموزشي يا نظري، اين كار با تاكيد روي جنبه هاي خاصي از تاريخ دموكراسي آمريكا و ناديده انگاشتن جنبه هاي ديگر انجام مي شود. تئوري ديويي به يك «تصفيه اطلاعاتي» مشروعيت مي دهد و براساس آن هرگونه اطلاعات نامطلوب تاريخي كه چهره دموكراتيك آمريكا را مخدوش سازد، بايد از كتاب هاي آموزشي تصفيه شود. ادوارد برمن به «روشنفكران علوم انساني» كه اغلب با پيروي از «سنت گزينشي آمريكا» به توليد علم و تصفيه علمي مشغولند، نام «فروشندگان سلطه» را مي دهد. هاوارد زين، مورخ و استاد برجسته دانشگاه بوستون در كتاب تاريخچه مردمي ايالات متحده اين سنت را نقد كرده و به افشاي «جعل تاريخ» توسط آمريكايي ها مي پردازد و مي نويسد: «از دوران ابتدايي تا دبيرستان، هيچ حرفي درباره اين نبود كه رسيدن كريستف كلمب به دنياي جديد معني اش قتل عام كامل مردم بومي هيسپانيولا است. هيچ كس به من نگفت اين قتل عام در واقع اولين مرحله از پيشروي يك ملت نوين بوده كه با اخراج خشونت بار سرخ پوستان از قاره آمريكا همراه با فجيع ترين خونريزي ها اجرا شد. يا آنچه عصر ترقي خواهي آمريكا مي نامند، در واقع با قتل عام كارگران سياه پوست در سنت لوئيس شرقي شروع شد.»
پاورقي

 



فتنه يك باند منحط در حوزه علميه

با بروز اولين رفتارهاي عنادآميز بني صدر و تغيير نظر شهيد محمد منتظري نسبت به وي، مهدي هاشمي و ياران اصفهاني اش ـ كه به طور عمده در دفتر آقايان منتظري و طاهري فعال بودند ـ چاره اي جز فاصله گرفتن از بني صدر نداشتند. اين امر باعث ادامه حضور مهدي هاشمي و باند او در مجموعه نيروهاي خط امام شد و به اين ترتيب عضويت مهدي هاشمي در شوراي فرماندهي سپاه در زمان حذف نيروهاي حامي بني صدر نيز ادامه يافت.
اما بركناري مهدي هاشمي از سپاه به دنبال فرمان حضرت امام، وي و گروه با نفوذش را وارد عرصه جديدي از فعاليت هاي مخرب كرد. مهدي هاشمي پس از بركناري از عضويت در شوراي فرماندهي سپاه و مسئوليت واحد نهضت هاي آزاديبخش اين نهاد انقلابي، سلاح ها و امكانات اين واحد را به مراكزي در اصفهان، قم و تهران منتقل كرد و بيش از پيش به پي گيري خواسته هاي خود از طريق ايجاد پايگاه هاي غيررسمي در ميان برخي از نيروهاي رزمنده سپاه و بسيج و اعمال نفوذ بر بيت افرادي همچون آقايان حسينعلي منتظري و سيدجلال الدين طاهري همت گماشت.
در كنار سيطره نانوشته مهدي هاشمي بر بخشي از سپاه منطقه اصفهان و به خصوص نوعي شبه خودمختاري عوامل وي در سپاه فلاورجان و... در تهران نيز افرادي مثل اكبر گنجي با تشويق تمرد از فرماندهي دفاع مقدس و رفتارهاي افراط گرايانه مثل ضرب و جرح زنان بدحجاب و... به جلب همراهي نيروهاي حزب اللهي به تنگ آمده از وقاحت بدحجابان، مشغول بودند!
اولين برخوردها براي حذف اين جريان از سپاه منطقه اصفهان با تلاش هاي متقابلي براي حذف نيروهاي مخالف باند مهدي هاشمي از استانداري اصفهان، با استفاده از نفوذ آقاي سيدجلال الدين طاهري (امام جمعه وقت اصفهان) همزمان بود. مهدي هاشمي همچنين دامنه تلاش هاي خود را با چينش همفكرانش در مديريت مدارس تحت سرپرستي آقاي منتظري و نيز دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم توسعه داده بود. اين امكانات در خدمت ايجاد فضاي تنش بين طلبه هاي پرشور از يك سو و مراجع و جامعه مدرسين حوزه علميه قم و مركزيت حزب جمهوري اسلامي از سوي ديگر قرار داشت. مهدي هاشمي و يارانش در اين ميان از يك امكان مهم ديگر نيز برخوردار بودند و آن به صحنه آمدن كسي بود كه با رايزني هاي گسترده، اجماع ناصوابي براي تعيين آقاي منتظري به قائم مقامي رهبري ايجاد شده بود. مهدي هاشمي در اين مورد مي گويد:
جمع مشورتي آن زمان ما عبارت بودند از من، اخوي، آقاي شريعتي، آقاي سعيدي [سعيديان فر] و احيانا آقاي عبدالله نوري و چون يك جهان بيني خطي بر همه ما به خصوص من حاكم بود و همه چيز را از ديد اختلاف دو خط رايج در مملكت نگاه مي كرديم (خط چپ و خط راست) در هر مقطعي به حسب حوادث و رويدادها مانند انتخابات و... تلاشمان بر اين بود كه از پايگاه بيت آقاي منتظري و از شخص معظم له به نفع تفكرات سياسي و خطي خود كه آن را حق مطلق مي دانستيم، سوءاستفاده نماييم. از باب نمونه در جريان يكي از سمينارهاي ائمه جمعه كه در قم برگزار مي شد تصميم گرفته شد كه طوماري به امضاي ائمه جمعه خدمت حضرت امام ارسال گردد و اختلافات حزب را در شهرستان ها با ائمه جمعه مطرح و گناه آن را به گردن آقاي [آيت الله] خامنه اي و هاشمي بيندازد (در اين تصميم نقش آقاي شريعتي و اخوي بيشتر از اين بود) لذا آقاي شريعتي، آيت الله طاهري را توجيه كرد و ايشان موافقت كردند و اخوي نيز با آقا [منتظري] مراتب را هماهنگ ساخت و طوماري تنظيم شد كه در وسط كار بعضي ائمه جمعه زبان به اعتراض گشودند و قضيه خنثي شد.1
مهدي هاشمي در جاي ديگر به ناراحتي و عكس العمل شديد مرحوم آيت الله مشكيني به اين اقدام وي و دوستانش اشاره مي كند. اين فضاسازي ها نقش بسياري در دو دستگي در صف روحانيت داشت. دوستان مهدي هاشمي بسياري را متقاعد كرده بودند كه مشكل اصلي در طرف مقابل است. خاطره روز جمعه 11 آبان 1363 آقاي هاشمي رفسنجاني خواندني است:
عصر آقايان سيدمحمد خاتمي وزير ارشاد اسلامي، محمد عبايي خراساني، اسدالله بيات، جعفري لنگرودي، هادي خامنه اي، مهدي كروبي و محمدعلي هادي نجف آبادي آمدند. نگران پيشرفت خط محافظه كار به تعبير آن ها از طريق جامعه مدرسين حوزه علميه قم و حزب جمهوري اسلامي و جامعه روحانيت مبارز تهران و انزواي آقاي منتظري بودند و در اين باره چاره جويي مي كردند.2
آنچه اين افراد از آن به عنوان انزواي آقاي منتظري ياد مي كردند، درگيري شوراي مديريت حوزه علميه به محوريت مرحوم آيت الله محمّد فاضل لنكراني و نيز جامعه مدرسين حوزه علميه قم، با آقاي منتظري بر سر تلاشي بود كه باند مهدي هاشمي براي توسعه تسلط خود بر حوزه از طريق مدارس تحت پوشش آقاي منتظري انجام مي دادند. مهدي هاشمي مي نويسد:
ما قصد داشتيم با تسلط بر حوزه، جريان حزب الله كشور را تند كنيم و نيروهاي پراكنده را اشباع نماييم كه همزمان با اين كار، فقيه عالي قدر [آقاي منتظري] اعلام كردند كه مدارس رسماً وارد صحنه شوند و ما فكر كرديم با بهره گيري از اين مدارس به نحو احسن انديشه هايمان را در كشور عملي كنيم... اخوي [هادي هاشمي] در يك مقطع كه آقا به شوراي مديريت پرخاش كرده بودند صريحا مي گفت: »بايد مدارس جديد را به گونه اي گسترش دهيم كه جايگزين شوراي مديريت حوزه علميه قم شده يا حداقل آنان مجبور شوند موجوديت مدارس را با برنامه هاي جديد بپذيرند.3
به گفته مهدي هاشمي در اين مقطع »آقا هادي (هاشمي) معتقد بود كه يك حركت خصمانه اي را مسئولين، عليه آقا (منتظري) شروع كرده اند.»4 به اين ترتيب، آشكار است كه منشأ تلقي و تحليل گروه ملاقات كننده با آقاي هاشمي رفسنجاني در آبان 1363 كجا بوده است. شگفت آور و پندآموز است كه مهار تحليل و عنان سياسي كساني كه پرچمدار دفاع از خط امام در برابر مخالفان خيالي امام در جامعه مدرسين و... بودند، در دست باند مهدي هاشمي قرار داشت كه امام خميني درباره آن ها به آقاي ري شهري چنين فرموده بودند:
در مورد فعاليت اين ها ـ مهدي هاشمي و جريان او ـ كنترل داشته باشيد و آن ها را زير نظر داشته باشيد. اين ها بايد قلع و قمع شوند.5
مهدي هاشمي بهره چنداني از دانش حوزوي نداشت، اما پس از اخراج از سپاه تلاش كرد تا به ياري دوستانش و به كارگيري عالم بلند پايه اي مثل آقاي منتظري در جهت اهداف خود به تأثيرگذاري بر بنياني ترين كانون در نظام جمهوري اسلامي بپردازد. او و همراهانش تصور مي كردند كه با ايجاد يك موج منفي هيجان آلود مي توانند بخشي از طلاب جوان را به گونه اي تربيت كنند كه شالوده هاي بينشي و روشي روحانيت در هم شكسته شود. مهدي هاشمي در اولين روز سال تحصيلي با گروهي از طلاب مدارس تحت سرپرستي آقاي منتظري در سال 1361، از شكل گيري يك فقاهت غير مردمي در حوزه، در طول تاريخ سخن گفته و مخالفت بخش هايي از روحانيت با روش هاي اقتصادي تمركزگرا و طرفداري از مالكان و سرمايه داران را داراي «ريشه هاي واقعا سياسي و اقتصادي و نه صرفا مبتني بر فهم از اسلام» دانسته بود.6 طلبه اين مدارس از روز اول با ذهنيتي پراز كينه نسبت به ميراث غني وكهن روحانيت شيعه مواجه مي شد. اين گرايش مهدي هاشمي، در واقع به پيشينه فكري او كه از آبشخور فكر افراد منحرفي همچون سيد محمدجواد غروي7 و برخي از آثار ناپخته مرحوم دكترعلي شريعتي سيراب شده بود، باز مي گشت. او به اذعان خودش سال ها بود كه تحصيلات حوزوي و پيوستگي با طبيعت حوزه و فقه سنتي را كنار نهاده و از حدود سال هاي 1345 و 1346 كليه دفاتر و اوراق و تقريرات فقه و اصول و فلسفه و عقايد محصول چند سال درس و بحث و مطالعه شبانه روزي اش را پاره پاره كرده بود و اين را رمزي براي مبارز بودن تلقي مي كرد.8
مجموع طلابي كه در چهار مدرسه منسوب به آقاي منتظري يعني مدارس امام صادق(ع)، رسول اكرم(ص)، بعثت و امام باقر(ع) تحصيل مي كردند، بالغ بر 1200 نفر بود؛ اما تلاش مي شد كه از همين استعداد در جهت پشتوانه سازي براي اقليتي از روحانيت كه بر حول بيت آقاي منتظري حلقه زده بودند استفاده شود. مهدي هاشمي اعتراف مي كند، محصول عملي جهت گيري اين مدارس، مسايلي مثل رشد غرور و مطلق انديشي در طلاب و وابستگي بي چون و چراي آنان به تحليل هاي مهدي هاشمي و تأكيد بيش از حد برسياست، تهي شدن از معنويت و قداست و بروز اضطراب و دلهره فكري - رواني در طلاب (كه آن ها را از ترس انزوا و بدنامي به وابستگي بيش از حد به مسئولان مدارس مي كشاند) بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . از جدايي تا رويارويي، صص 313و314.
2 . به سوي سرنوشت، ص 364.
3 . بن بست، جلد 4، اداره ي اطلاعات استان اصفهان، صص 92و93.
4 . همان.
5 . محمّد محمّدي ري شهري، خاطرات سياسي، ص 28.
6 . بن بست. ج اوّل، اداره ي كلّ اطّلاعات استان اصفهان، بهمن 1377، ص 182.
7 . براي آشنايي اجمالي با نظرات غروي رجوع كنيد به: مرتضي صفّار هرندي، نقش آفرينان عصر تاريكي. (نيمه پنهان، ج 37)، ص 238.
8 . پرونده مهدي هاشمي، جلد 7، ص 3، به نقل از بن بست، جلد اول، ص 207.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14