(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 9 اردیبهشت ۱۳۹۱ - شماره 20194 

كاش سينما حكومتي بود!
رد پايي در مسير انحرافي
بررسي توليدات سينماي ايران- بخش سيزدهم
چند استثناء
نقد و نظري بر نمايش «شعله در زمهرير» نوشته و كار محمدرضا مداحيان
ضربت تيغ فطرت بر سر غفلت
نگاهي به فيلم «سيب و سلما» به كارگرداني حبيب الله بهمني
قصه گو اما ...
«ميراث آلبرتا» رونمايي مي شود
راه اندازي شبكه تلويزيوني براي مبارزه با اسلام هراسي



كاش سينما حكومتي بود!

پژمان كريمي
عبارتهاي «سينماي دولتي»، «فيلم ساز دولتي» و «سينماگر حكومتي» را بارها شنيده ايم. از كساني شنيده ايم كه منتسب به بدنه سينماي ايران هستند. آنان بر آن اند كه در صورت سلطه دولت به سينماي ايران، عرصه خلاقيت بر سينماگر ايراني تنگ مي شود، سينماگر از انديشه ورزي باز مي ماند و در نتيجه سينماي ايران استقلال خود را از كف مي دهد و از بالندگي به دور مي افتد! آنان همچنين بر اين باورند كه فيلم ساز و سينماگر وابسته به دولت و حكومت، هنرمند توجيه گر قدرت و مبلغ اهالي عرصه سياست است و با ذات هنر يعني حقيقت گرايي و استقلال نفس فاصله دارد.
نگارنده با قاطعيت تأكيد مي كند نكوهش گران سينما و سينماگر دولتي، دانسته و ندانسته در مسير خواست كلوني هاي صهيونيستي گام برمي دارند. اين نكوهش گران متأثر از انديشه «جدايي» هنر از سياست اند! انديشه اي كه پافشاري مي كند «شأن هنر اجل از سياست است. هنر خلاقيت را ابزار تبلور ارزشهاي انساني قرار مي دهد اما سياست به سركوب انديشه و ارزشهاي بشري در مسير دستيابي و تثبيت قدرت مي پردازد.»
«جدايي هنر از سياست» از يك منظر درست است!
سياستي كه به دور از آموزه هاي الهي- اسلامي است، بي شك با ارزشهاي متعالي نسبتي ندارد. از تعهد و مسئوليت فردي و اجتماعي برنمي خيزد و قدرت را صرف علائق شخصي و حزبي پي مي جويد. طبيعي است هنري كه در خدمت سياست غير الهي قرار گيرد، موجد و تصويرگر ارزشهاي متعالي نيست و در خدمت بشريت معنا نمي پذيرد.
از اين رو مي توان گفت شأن هنر اجل از سياستي است كه منشاء غيرالهي دارد. البته نه هرگونه هنري بلكه هنر ناظر بر ايمان و آموزه هاي آسماني!
هنر زميني، هنري كه از نفسانيت آدمي برخاسته است و رو به نفسانيت آدمي دارد، شأن و ارجمندي ندارد! «هنر براي هنر» است. وبال فطرتهاي خداجوست. مانع خلاقيت متعهدانه است و حقيقت گرا تلقي نمي شود.
اما وقتي هنر و سياست هر دو برخاسته از متن دين الهي (=اسلامي) است، در اين صورت آيا مي توانيم بگوييم، اين دو از يكديگر متأثر نيستند و مي توان با مرزي پررنگ، هر دو مقوله را جدا فرض كرد؟!
مي توان حكم داد كه شأن هنر متعهد يا همان هنر راستين از سياست الهي يا سياست ديني، اجل است و نبايد هنر را ابزار سياست ورزي الهي قرار داد؟!
صهيونيست ها به منظور دور كردن ابزار تأثيرگذار هنر از سياست و براي در امان ماندن سياست ورزي هاي مزورانه و نفساني و نامشروع خود از نقد هنرمندان متعهد ، هنر و سياست را جدا تعريف مي كنند و هنر اعم از سينما را بي نسبت با دغدغه هاي دولت و سياست توصيف مي نمايند و سينماگر سياسي را نكوهش!
اما اين در حالي است كه صهيونيستها هنر را كاملا در جهت خواست سياسي و سياستهاي منفعت طلبانه دنيوي خود به كار گرفته اند. به همين دليل است كه تأكيد كردم كساني كه در داخل زبان به نكوهش «هنر سياسي» و «سينما و سينماگر دولتي» گشوده اند- خواسته و ناخواسته- گسترش دهنده انديشه اي صهيونيستي هستند.
آنها سينماي دولتي را نكوهش مي كنند اما در عين حال و به گفته برخي از دوستان منتقد، از پول دولت در مسير سينماورزي خود سود مي جويند. و جالب اينكه با پول دولت عليه دولت و اي كاش تنها دولت، عليه نظام سياسي ديني فيلم مي سازند.
آنها سينماگر دولتي را نكوهش مي كنند اما همپوشان با خواستهاي دولتهاي غربي و كلوني هاي وابسته به آن ها فيلم مي سازند. به ياد بياوريد كه مقامات آمريكايي دوبار فيلم «جدايي...» را ستودند و اتحاديه اروپا بابت فيلم ساخته نشده سازنده جدايي ...« جايزه اي كلان به او اعطاء كرد.
آنها يعني همان نكوهش گران سينما و سينماگر دولتي، دولتي بودن را مشابهت آرمان ها و اهداف و آراء دولت و فيلم ساز معنا مي كنند.
اما توضيح نمي دهند بنا به كدام اصل عقلاني حتما هنرمند و دولت و دولتمرد بايد، داراي عقايد متفاوت و متضاد باشند؟
چرا سينما و سينماگر بايد با دولت دچار فاصله اي زياد و گسستي عميق شوند؟ چرا؟
چرا آنها كه خود را روشنفكر نيز مي خوانند و معلوم نيست چرا مي خوانند، دين ورزي و روحيه انقلابي يك فيلم ساز را فضيلتي دولتي مي پندارند؟ چرا تعهد به مردم و انقلاب اسلامي را صرفا تعهدي حكومتي معنا مي كنند؟
آيا براي مستقل بودن و فوران خلاقيت، حتما بايد در برابر نظام سياسي ديني و آرمان ها و ارزش هاي آن، فرياد مخالفت سرداد؟
مي بينيد كه مخالفان «سينما و سينماگر دولتي» با «منطق» فاصله زيادي دارند. مي بينيد كه دوستان براي انديشه صهيونيستي شان به جاي استدلال، غوغا به راه مي اندازند و صرفا به شعار بسنده مي كنند.
چند روز پيش مطلبي را در روزنامه اي مي خواندم. منتقدي «مدير جشنواره دولتي بودن» را هدف تمسخر و نكوهش قرار داده بود! مضحك اينكه همين فرد كه در حلقه نكوهش گران سينما و سينماگر دولتي است، خود سالها به همكاري با دولت در عرصه سينما مشغول بوده است.
شك نكنيم كه مخالف با نسبت سازي ميان دولت و سينما، دولت و سينماگر، اگر يك دليل اصلي دارد آن؛ مخالفت با نظام سياسي و دولت وفادار به نظام است. مخالفت با مميزي برپايه آموزه هاي الهي و ارزش هاي عرفي جامعه است. مخالفت با نظارت حكومت ديني بر هنر و سينما است.
نگارنده مي پرسد:
يك- به واقع چند فيلم ساز در سينماي ايران وجود دارند كه در مسير توجيه عملكرد دولت فيلم مي سازند؟
دو- چند فيلم ساز وجود دارند كه به صورت تحميلي به تحسين نظام سياسي ديني مشغول شده اند؟
سه- چند فيلم ساز سراغ داريد كه به زور دولتيان به ساخت فيلم سفارشي اقدام كرده باشند؟
چهار- مميزي پاسدار ارزش هاي يك ملت در عرصه هنر است.
فيلمي كه ارزش ها را رعايت كند، براحتي از دروازه مميزي عبور مي كند. مخالفان سينماي دولتي چرا مميزي را سانسور و سانسور را خصلت نظام ديني و مصداق سينماي دولتي معرفي مي كنند؟ سانسور به ذات برآمده از خفقان است و با مميزي آن هم از نوع اسلامي، متفاوت است.
نگارنده آرزو مي كند روزي سينما و سينماگري مبتني بر آرمان هاي مردم و حكومت اسلامي به طور جدي در ايران پا بگيرد. چرا كه در اين صورت سينماي ما تبديل به سينماي ملي مي شود. سينمايي كه همه ارزش هاي الهي و باورهاي متعالي يك ملت را در بردارد و واتاب مي دهد. سينمايي كه نه توجيه گر سياست هاي نامشروع بلكه آگاهي دهنده و مشوق بيداري است! سينماي متعهد! سينماي مردمي!

 



رد پايي در مسير انحرافي

عليرضا قبادي
سريال مسير انحرافي كه در زمان ساخت با هياهو و تبليغات بسياري همراه بود بعد از تعطيلات نوروز روي آنتن رفت. شاخص ترين نكته سريال تقليد مضحك آن است از يك مجموعه خارجي كه مخاطبان بسياري را در زمان پخش از سراسر دنيا پاي تلويزيون نشانده بود و حتي نسخه هاي دي وي دي آن در ايران دست به دست مي گشت.
«مسير انحرافي» داستان مسافران هواپيمايي است كه در يك جزيره در نقطه اي نامعلوم سقوط مي كند. باعث سقوط هواپيما كسي است كه گمان مي كرده مسافران هواپيما گروه نابغه اي هستند كه از ايران به مقصد آفريقا سفر مي كنند سرانجام اين جماعت كه به جاي نابغه، مشتي ابله هستند در جزيره ساكن مي شوند.
حالا مي توان اين اجتماع را يك جامعه ايراني در مقياس كوچك ديد. البته يك جامعه ايراني به روايت سازندگان «مسير انحرافي». بسياري از اقشار اجتماعي در اين گروه نماينده دارند. هنرمندان، روشنفكران، سنتي ها و مذهبي ها و سياسي ها و دولتي ها داراي نماينده اي در اين مجموعه هستند. سنتي هايي كه به محض گرفتن پستي ريششان را مي تراشند و به كسوت رضاخاني درمي آيند و يا سياسي هاي متخلف فراري كه هنوز سوداي قدرت دارند. روابط ميان آدم هاي اين مجموعه بيمار است. زن و شوهر، فرزند و والدين، خواهر و برادر همه مي خواهند سر هم كلاه بگذارند، به همديگر اعتماد ندارند يا اعتمادشان از روي بلاهتشان است. همه آدم هاي اين اجتماع ايراني كوچك از يك جور بيماري در روح، روان و يا اخلاق خود رنج مي برند. دروغ، تهمت، هتاكي و تحقير، حرف هاي روزانه شان به يكديگر است. هيچ كس جاي خودش نيست. زنان مردگونه اند و مردان زن واره. محافظ يك شخصيت دولتي مثل زن ها حرف مي زند و رفتار مي كند و زن ها هم اسلحه مي كشند.
سازندگان اين مجموعه گويي در جريان يك مسير انحرافي قرار گرفته اند و بنا دارند با تمسخر آدم هاي ايراني، ايراني ها را بخندانند. سريال در جايگاهي نيست كه وجوه سياسي و اجتماعي آن توجه برانگيز باشد.
لازمه سخن انتقادي ابتدا سخن راني است. سازندگان اين مجموعه در مقدمات مانده اند و باز جارو به دمشان بسته اند. مجموعه در ساخت و توليد داراي ضعف هاي بسياري است.
فيلمنامه براساس هرچه پيش آيد خوش آيد نوشته شده است. آدم ها هيچ ارتباطي با محيط اطرافشان ندارند. در حالي كه قرار است محيط جزيره بر سرنوشت آنها تأثير بگذارد. سقوط هواپيما هيچ گره اي به داستان نمي افزايد. ورود مسافران به يك جزيره ناشناخته كششي در قصه ايجاد نمي كند. جست وجو براي يافتن گنج معنايي ندارد. ماجراي سرقت ها با بي تفاوتي ناتمام مي ماند. چرا تلاشي براي خروج از جزيره صورت نمي گيرد. چرا كسي به دنبال گمشدگان نمي آيد؟ و بسياري سؤال ديگر بدون جواب قانع كننده برجا مي ماند. سخن گفتن درباره متن اين كار، يعني حرف زدن از چيزي كه وجود ندارد.
شخصيت ها در اندازه يك تيپ مانده اند. بدون هيچ جذابيتي و پرداختي. دريغ از معرفي يك شخصيت جديد و حتي دريغ از يك بازي جديد. بازي ها در حد همان پاورچين و نقطه چين هستند. با اين تفاوت كه «مسيرانحرافي» سطح خود را بسيار بالاتر از سريال هاي آپارتماني تك لوكيشني مي داند و هزينه گزاف تري هم بر دوش رسانه ملي گذاشته است.
نيمه اول سال 90 پخش سريال «ساختمان پزشكان» از شبكه 3 سيما اعتراضات بسياري را از جانب كارشناسان و منتقدان و همين طور مردم متعهد و دلسوز در پي داشت. سرانجام معاونت سيماي جمهوري اسلامي بعد از گذشت 33 سال از انقلاب در شهريورماه 90 اقدام به تنظيم بخشنامه اي كرد.
«طبق اين بخشنامه اختلاط بي مورد زن و مرد، طرح تركيب هاي عشقي هوس آلود و پخش برنامه هايي كه مروج عادي سازي روابط محرم و نامحرم و شكستن حرم هاي شرعي ميان آنها مي شود ممنوع است.»1
گويا توليد سريال «مسير انحرافي» بعد از تاريخ اين بخشنامه بوده است. اما با زيرپا گذاشتن قوانين داخلي سازمان، اخلاق عمومي جامعه را هدف تاخت و تاز قرار داده است. روابط هوس آلود زن و مرد، استفاده از الفاظ و اصطلاحات سخيف كه اشاره به جنسيت زدگي دارد. تيتراژ سريال، سالن مدي است كه بازيگران زن و مرد مي آيند، اطواري مي ريزند، خودشان را نشان مشتري ها مي دهند و مي روند. ترانه تيتراژ هم كه علي الظاهر شمايلي عارفانه دارد و به دم غنيمت دانستن اشاره مي كند. اما در قسمت پاياني در مي يابيم كه منظور از دم غنيمت شماري در مسير انحرافي چيست؟ روان شناس يا همان روشنفكر جامعه جزيره معتقد است كه چون تا ساعتي ديگر همه كشته مي شويم پس از اين فرصت استفاده كنيم و خوش باشيم و سور و سات شادي و پايكوبي را فراهم كنيم. جالب اينكه در اين منش او مانيستي مبتذل، سياستمدار به ظاهر متشرع جامعه جزيره را نيز با خود همراه مي كند.
عجيب است كه اين مجموعه با اين همه ضعف ها و كاستي هادر ساختار و محتوا، علم نقد اجتماعي سياسي هم بلند كرده است و داعيه دار روشنفكري شده است آن هم با پشتوانه مالي رسانه ملي و از بلندگوي سيماي جمهوري اسلامي.
تلويزيون چند سالي است در كنار تمام نقش هايي كه پيشتر ايفا مي كرد نقش جديدي را نيز برعهده دارد و آن كاستن از نفوذ و گسترش شبكه هاي هزار رنگ ماهواره اي است اما برخي بي دقتي ها در توليد و ساخت برنامه ها باعث شده است بعضي از ساخته هاي سيما مخاطبان را هل بدهند به سمت شبكه هاي خارجي. وقتي سريال بسيار ضعيفي از يك مجموعه قدرتمند خارجي كپي برداري مي شود يعني پررنگ كردن شبكه هاي خارجي. وقتي مخاطب در مقام مقايسه برمي آيد آه افسوس خواهد كشيد از آنچه بر سر ساخته هاي وطني آمده است. بخشنامه پراكني تكليف مديريت و نظارت را از مسئولين ساقط نمي كند. بهره بردن از ظرفيت هاي نويسندگان و كارگردانان متعهد و انقلابي به جاي استفاده از عناصر بيگانه و يا معارض با فرهنگ اسلامي و انقلابي كه در شريانهاي جامعه وجود دارد مي تواند راهكاري براي برون رفت از يك مسير انحرافي باشد . بسياري از مجموعه هاي حتي مذهبي سيما به وسيله كساني ساخته مي شوند كه پيوندي با ارزش ها و عقايد اسلامي ندارند و اين خود زنگ خطري است براي رسانه ملي جمهوري اسلامي ايران.
ــــــــــــــــــــــــــ
1- كيهان شماره 20022 مورخه
22/6/90

 



بررسي توليدات سينماي ايران- بخش سيزدهم
چند استثناء

سعيد مستغاثي
نمي توان به چند فيلم خوب و قابل قبول جشنواره سي ام اشاره نكرد كه انگشت شمار بودند و البته غنيمت.چند فيلم كه فقط لحظاتي از 11 روز برگزاري جشنواره سي ام، چشمان ما را به ضيافت نور و تصوير بردند. معدود فيلم هايي كه به عنوان تنها انعكاس كم رنگ از همه آرمان ها و باورها و اعتقادات ملتي كه سالهاست تمام قد در برابر همه دنياي استكبار ايستاده است.
فيلم هايي مانند «قلاده هاي طلا»، «روزهاي زندگي»، «ملكه» ،«يك روز ديگر»، «شور شيرين»، «سلام بر فرشتگان»، «خودزني»، «محرمانه تهران» و «پرواز بادبادك ها» كه علي رغم تمامي نقاط قوت و ضعف ساختاري و محتوايي، به سرزمين و هويت ملي و ديني وفاداري نشان دادند و حداقل براي عنوان دهه فجر جشنواره و بيت المالي كه صرف آن شد امين بودند و با وجود بعضي بي مهري ها و كم لطفي ها، خوشبختانه برخي از جوايز جشنواره (برخلاف سال گذشته) به همين فيلم ها تعلق گرفت كه باز هم جاي شكر و سپاس دارد.
«قلاده هاي طلا» در واقع بار همه فيلم هايي كه در طول اين يكي دو سال بايستي درباره فتنه 88 و ابعاد مختلف آن ساخته مي شد (و نشد) را يك تنه بر دوش كشيد. فيلم هايي درباره مهم ترين واقعه انقلاب اسلامي پس از دفاع مقدس (و بنابر اقوال بسياري از بزرگان در همان سطح و بلكه بالاتر) كه متأسفانه سينماي ايران تسامحا و تساهلا نه تنها از آن سرباز زد، بلكه به انحاء مختلف و در تعداد معتنابهي از توليداتش (كه برخي در همين سلسله مقالات مورد اشاره قرارگرفت) محمل نمايش برخي گوشه و كنايه ها و حتي به طور علني حمايت از جريان فتنه شد! اما ابوالقاسم طالبي به نظرم براي اولين بار نشان داد در يك شرايط خاص كه قاعدتا، فضا بايستي براي هرگونه فيلم سفارشي و فرمايشي آماده باشد (ولي هيچ اتفاقي نمي افتد!!) چگونه اثر يك ذهن دغدغه مند مي تواند از تنها فيلم سفارشي مشابه خود، آسمان ها تا زمين فاصله داشته باشد و به اين ترتيب همه تئوري ها و فرضيه هاي جدايي مردم از حاكميت در جمهوري اسلامي را باطل كرده و نشان دهد مانند مردم اين سرزمين كه در طول 33 سال پيروزي انقلاب اسلامي، فرسنگ ها جلوتر و پيشتازتر از برخي مسئولين از اين نظام محافظت كرده و جز درگاه الهي، به هيچ گونه سفارش و حمايت نياز نداشته و ندارند، سينماي مردمي اين ديار نيز فراتر از هر نوع سفارش و همايش مي تواند وارد گود شده و به مسئوليت و تكليف ديني و تاريخي اش عمل نمايد.
فقط مقايسه كنيد فيلم «قلاده هاي طلا» را با «پايان نامه» به عنوان تنها اقدام و محصول دوستان معاونت سينمايي (در طول دوران مسئوليتشان) براي اداي تكليف در مقابل تمامي فداكاري ها و ايثار ملت ايران در مواجهه با حوادث پس از انتخابات رياست جمهوري دهم و پاسخ به آن همه سفارش هاي مقام معظم رهبري براي شفاف سازي و بازگويي متن و حاشيه آن حوادث تعيين كننده!
اما انصافا طالبي در «قلاده هاي طلا»، رشد حيرت انگيزي در كار با عناصر سينما و ارائه بيان سينمايي داشته است و به نظرم از همين روست كه دوستان ظاهرا غيرسياسي و بي طرف برخي نشريات و مطبوعات سينمايي شبه روشنفكر در مقابل آن سكوت مطلق اختيار كرده و حتي از بيان يك نقد سينمايي ساده در اين باب عاجز مانده اند!!!
ضمن اينكه نقاط ضعف فيلم (خصوصا در مورد پرداخت خانواده مأمور جاسوس و همچنين شخصيت پردازي كليشه اي برخي از عناصر ضدانقلاب) قابل بحث است اما نقاط قوت و فرازها آن قدر قابل توجه است كه واقعا مي توان از آن معدود فرودها گذشت.
محمدعلي باشه آهنگر، پس از فيلم «بيداري روياها» كه به برخي نكات منفي پس از دفاع مقدس مي پرداخت در فيلم «ملكه» به يك دلمشغولي هميشگي خود و برخي ديگر از فيلمسازان سينماي دفاع مقدس پرداخته كه مي تواند بخش هاي ناگفته اي از عمق دفاع الهي و انساني ملت ايران را به همراه داشته باشد. اين مسئله كه مردم ايران در دفاع مقدس براي فتح سرزميني ديگر و گرفتن غنائم و كشتن آدم ها نجنگيدند از جمله مسائلي است كه كمتر در سينماي دفاع مقدس مورد دقت قرار گرفته است. اينكه در بسياري از خاطرات آن سالها خوانده و شنيده ايم كه چگونه رزمندگان اسلام براي ممانعت از كشتار بيگناهان، خود را به خطرات گوناگون افكندند يا چگونه سعي كردند در بدترين شرايط دفاعي، سربازان عراقي كه تسليم مي شدند را به اسارت گرفته و برخلاف دشمن نه تنها آسيبي به آنها نرسانده بلكه زخم هايشان را هم مرهم بگذارند. خوانديم كه چگونه خلبان ايراني در پرواز برفراز يك پل استراتژيك دشمن هنگامي كه بي گناهي را روي آن ديد، از بمباران آن خودداري كرد و با مانوري ديگر و قبول خطرات متعدد، تأمل كرد تا آن فرد از روي پل كنار رفته و سپس آن را هدف قرارداد. ولي هيچ يك از آن فداكاري ها و ايثارگري ها مورد توجه سينماگران دفاع مقدس قرارنگرفته است.
اما در فيلم «ملكه» (اگر چه در برخي لحظات اين نوع نگاه انساني به سمت نوعي نگرش ضددفاع گرايش مي يابد) اما براي نخستين بار، مسئله جنگ و دفاع و مرزهاي آن با كشتن آدم ها به عنوان دغدغه يك رزمنده جلوه مي كند و اين دغدغه وي را تا مرز فروپاشي روحي پيش مي برد ولي آنچه به همه اين اضطراب ها و دودلي ها، خاتمه مي دهد همانا وحشي گري و سبوعيت و ددمنشي دشمن غداري است كه در تجاوز و جنايت، هيچ قانون و قاعده و قرارداد و قطعنامه اي را به رسميت نشناخته و علاوه بر قتل عام مردم عادي (توسط همان اشخاصي كه مورد ترحم رزمنده قرارگرفته بودند) دقيقا پس از آتش بس و پذيرفتن قطعنامه، با تمام قوا به ايران حمله ور مي شود.
در واقع تصوير حقيقي جنگ در فيلم «ملكه»، پس از پذيرش قطعنامه نمايش داده مي شود و به گونه اي روشن، مهر باطل برهمه اين به قول معروف ورق پاره هاي بين المللي مي زند كه جز براي تحميق ملت ها صادر نمي شوند. سكانس جنگ در فيلم «ملكه» از تماشايي ترين و قوي ترين فصل هايي از اين دست در ميان تمامي توليدات سينماي دفاع مقدس به شمار مي آيد كه با هوشمندي و استادي ساخته شده است.
فصل پاياني «ملكه» نيز برخلاف برخي از آثار سينماي دفاع مقدس كه آن سال هاي حماسي ملت ايران را ابتر و ناكام نشان مي دهند، دوران حماسه آفريني رزمندگان در جبهه ها را به امروز و نسل كنوني پيوند مي زند كه فرزند رزمنده شهيد ديروز اينك و در دوران صلح، همچنان برفراز ديدگاه و در كنار پيكر شهداء، پشت دوربين ديده باني قراردارد و حركات دشمن را رصد مي كند كه گويي همچنان شرايط جنگ برقرار است. شرايط جنگي هميشگي با دشمني كه اگر چه ديگر صدام و اعوان و انصارش نام ندارد ولي همچنان به هيچ قطعنامه و آتش بس و صلح و واژه هايي از اين قبيل پايبند نيست.
از ساختار سينمايي، بازي هاي قابل قبول برخي بازيگران جديد و به خصوص فيلمبرداري حيرت انگيز عليرضا زرين دست برفراز دكل هاي پالايشگاه نيمه مخروبه نمي توان گذشت كه به نظرم بيش از هر موضوعي دقت و حساسيت باشه آهنگر و گروهش در ساخت فيلم «ملكه» را نشان مي دهد.
ماجراي زنبور عسل (به عنوان حيواني كه بنا بر آيات كلام الله مجيد هدف وحي الهي قرار گرفته است) و حضور آنها در فيلم به عنوان سرگرمي شخصيت اصلي و همچنين تفسير و تعبيري كه در انتها از آن ارائه مي شود، مي تواند از جنبه هاي معنوي اثر تلقي شود كه جاي تبيين و توضيح مفصل و كارشناسانه تري مي طلبد.
پرويز شيخ طادي نيز در فيلم «روزهاي زندگي» به بخشي ديگر از ناگفته هاي دوران دفاع مقدس مي پردازد و ماجراي يك گروه پزشكي و امدادي را در يك بيمارستان زيرزميني و در اواخر سالهاي جنگ با روايتي تكان دهنده و پرشور به تصوير مي كشد.
شخصيت پردازي هاي قوي، فضاسازي تاثيرگذار (فراتر از آثار مرحوم ملاقلي پور مثل «هيوا»، «سفر به چزابه» و «خانه پدري»)، قصه اي پركشش و ماجراهايي تعليق آميز، همه و همه از فيلم «روزهاي زندگي» اثري به ياد ماندني در سينماي دفاع مقدس ساخته كه مي تواند در رده بهترين هاي اين سينما قرار گيرد.
فيلم به طرز بي پرده و شگفت انگيزي، براي اولين بار جراحت ها و مصدوميت هاي منجر به شهادت رزمندگان را نمايش مي دهد تا آنجا كه در برخي از صحنه ها توانايي تماشاي مستقيم باقي نمي ماند.

 



نقد و نظري بر نمايش «شعله در زمهرير» نوشته و كار محمدرضا مداحيان
ضربت تيغ فطرت بر سر غفلت

علي اكبر باقري ارومي
«شعله در زمهرير» نمايشي تاريخي- مذهبي راجع به شهادت جانسوز حضرت زهرا(س) است. حضرت فاطمه از جمله مخلوقات برتر عالم و از زناني است كه در دو عالم جايگاه ويژه اي داشته و دارد. اين است كه عهده دار شدن و پرداختن به چنين شخصيتي در فرهنگ و هنر، لياقتي مي خواهد كه ان شاا... محمدرضا مداحيان به عنوان كارگردان اين نمايش به آن دست يافته و در به پرده كشيدن اين مهم كم نگذاشته است. باتوجه به عظمتي كه تاريخ از زندگي پر فراز و نشيب حضرتشان براي ما حكايت مي كند، مسلم و بديهي است كه كار كردن در پيرامون اين گونه متون، ظرافت هاي خاص خود را مي طلبد كه كارگردان كار توانسته آن را حتي المقدور در كار خود بگنجاند. چراكه خواسته گزيده اي از يك زندگي كوتاه، اما عظيم را نشان دهد و روي پرده بياورد.
«شعله در زمهرير» شيوه اي نوين و متفاوت را در روايت بخش هايي از تاريخ اسلام فراهم آورده است. بطوري كه از دوره معاصر شروع و از امروز چرخش زمان را آهسته آهسته به عقب مي برد و گام به گام اين عقب رفتن را براي تماشاچي با بررسي تاريخ اسلامي توامان مي كند. به هرحال، روايت نمايش داراي چهارچوب ساختاري محكمي است، هرچند گاهي فرع ماجراها جاي اصل را مي گيرد. عكس هاي خودروهاي اسقاطي در پس زمينه صحنه نمايش، استعاره اي براي امروزين بودن درونمايه نمايش است.
در واقع طي اين روايت، چندين پنجره تاريخي به روي مخاطب گشوده مي شود تا به اصل موضوع ورود پيدا كنيم و اين مسئله نمايش را تا حدودي روايي كرده و بر زيبايي آن مي افزايد. اين پنجره هاي تاريخي از عذاب برزخي غنفذ و دوستش آغاز شده و بعد با يك پيكر بي جان امروزي روبه رو مي شويم و سپس روايت تاريخي غدير خم آغاز مي شود و بعد پنجره بعدي تاريخي حمله به ايران توسط سپاه اسلام و رفتارشناسي حاكميت آن زمان در مقابل اين حادثه تاريخي و بعد دوباره بازگشت به مسئله شهادت حضرت زهرا و الخ! البته درباره يكي از اين پنجره ها، يعني واقعه غديرخم ديده مي شود كه جداي از زندگي پربار حضرت فاطمه مطرح شده است. به اين معنا كه نشان نمي دهد و يا به صورت كاملاً گذرا به اين بعد از ابعاد حيات پربركت ايشان مي پردازد. درحالي كه مي شد به آن توجه بيشتر و مؤثرتري داشت. اين را از اين جهت مي گويم كه هرچند واقعه غديرخم به طور مطلوب هدف توجه نمايش قرار گرفته است. ولي اشاره به نقش حضرت زهرا(س) در غدير خم آن را كامل تر مي كرد.
در مواجهه با يك تئاتر تاريخي چند پرسش مطرح مي شود:
آيا كارگردان توانسته چهارچوبي را طراحي كند تا بازيگران بتوانند قابليت هاي خود را در نقش هاي تاريخي بروز دهند؟ آيا اين اثر در چهارچوب يك روايت تاريخي توانسته تكنيك هاي فني را رعايت كند؟ آيا از قاب صحنه توانسته است استفاده اي درخور داشته باشد؟ آيا كارگردان توانسته است مسائل تاريخي را بخوبي در استمرار زمان جاي دهد؟ درباره نمايش «شعله در زمهرير» پاسخ تمام اين پرسش ها مثبت است. از جمله درخشان ترين صحنه ها و تكنيكي ترين آنها مي توان حضور فرشتگان عذاب الهي را اشاره كرد. در استفاده از قاب صحنه نيز اين عمل به خوبي انجام شده است و استفاده چند منظوره از گذشته به آينده و برعكس در آن كاملاً مشهود بوده و بر زيبايي كار مي افزايد.
لازم است به نكات هوشمندانه اي كه از ذهن بيدار كارگردان برخاسته اشاره اي شود و آن اينكه دليل آوردن چند ماشين اسقاطي در صحنه و يا استفاده از عكس گاراژ خودروهاي اسقاطي چيست؟ اين ها اگر يك دليل بيشتر نداشته باشد آن هم اين است كه مدرنيسم موجود در اين زمانه را به چالش كشيده است. مدرنيسمي كه روزگار تاريكي را براي بشر رقم زده و اين روزگار اگر يادي از معصومين، بخصوص حضرت زهرا(س) نباشد به تاريكي بيشتر خواهد گراييد! در واقع استفاده از ماشين قراضه ها به نوعي ما را به رويكردي گزاره گرايانه از ابزار به كار رفته در اين اثر مي رساند. و بالاخره جواب سؤال آخر اينكه تمهيدات پيشين كه ذكر شد به خوبي توانسته نقطه سيال ذهن را در طول نمايش بپروراند كه از جمله ارزش هاي اين نمايش است. نقطه سيال ذهن همان سير در زمان بوده كه از طرفي مي تواند ما را به سير در تاريخ متصل كند و هم ما را به اصالت شخصيت هايي برساند كه ما بنا به فطرت خويش نسبت به آنها تعصب توأم با اشتياقي در دل داريم.
درواقع اين نمايش تجلي جسارت فطري و تفكر صحيح نسبت به وقايع دنياي مدرنيسم است. نمايشي كه مخاطب خود را به فطرت پاك انساني و قضاوتي فلسفي نسبت به وجود ائمه اطهار و تقديس حرمت ساحت مقدس ايشان فرا مي خواند.
و اما سخني با مسئولين!
سخن انتهايي با مسئولين اين است كه جامعه ما امروز محتاج عنايت صادقانه و بيش از پيش هنرمندان به ارزش هاي مذهبي مردم است. شخصيت هاي ديني ما بايد بيش از اينها از غفلت گذر عمر خارج شده و به عنوان راهنما مورد نظر واقع شوند. ولي محبوس كردن اين بزرگواران در مناسبت ها آن اعتناي لازم و مقدور را از هنرمندان گرفته، درحالي كه ما هميشه به فيض وجود آنان محتاجيم. براي اينكه از اين فيض وجودي جاري آنان بهره ببريم لازم است كه اين جرأت را داشته باشيم كه به كارهاي جسورانه بيشتر بها داده و به افكار مبتكرانه هنرمندان ارج نهاده و با باز كردن فضا براي كارهاي آن ها هنر واقعي ديني را به مردم بهتر بشناسانيم.

 



نگاهي به فيلم «سيب و سلما» به كارگرداني حبيب الله بهمني
قصه گو اما ...

محسن غلامي
فيلم هاي منتسب به ژانر ديني (در صورت توافق بر سر داشتن عنوان ژانر بر اين دايره محتوايي) بيش از همه، پمپاژ مفهوم اخلاق در قالب نمادهاي معناگرا را دستمايه قرار مي دهند.
اين نمادگرايي بدست نمي آيد جز اينكه هم آشنايي و تسلط بر «معنا» (محتوا) وجود داشته باشد و هم «فرم» مستلزم و منطبق با اثري سينمايي لحاظ شود. همچنان كه بوده اند آثاري اين چنين (بچه هاي آسمان، طلا و مس و...) كه اين پايه را ملاك قرار داده اند و خوش ساخت نيز درآمده اند.
اصل؛ رهايي از شعارزدگي است (در اين نوع آثار معناگرا) كه در فيلمي همانند «سيب و سلما» تازه ترين ساخته حبيب الله بهمني با وجود حفظ فرم سينمايي اما به دليل نداشتن فيلمنامه اي پركشش و داراي نقطه تعليق، داستان گويي خود را به كمايي طولاني (و شايد نسبتاً نتيجه گير) برده است.
فيلم روايت جواني طلبه است كه بر حسب اتفاق (به عنوان نقطه آغاز داستان) سيبي را گاز مي زند، اما در پي گرفتن حلاليت از صاحب درخت دچار اتفاقاتي مي شود.
بهره كارگردان (حبيب الله بهمني) از ادوات نيازمند نمايش سادگي، اتفاقي جالب در سينمايي با تم معناگر است؛ دائماً كاركترهاي دخيل در قصه را در بستري ميل دهنده به متافيزيك قرار مي دهد و اين را مي توان در لوكيشن هايي پر جزئيات هم ديد. به ويژه اينكه موسيقي آرام و قاب بندي هاي دوربين نيز متناسب با روايت، كارايي يافته است.
از همين جهت؛ «نماد» حرف نخست را در اين كات بندي هاي ريخته شده در المان هاي داستاني مي زند. چنان كه ابزارهاي فيلم و ارتزاق كار از عناصري همچون آب، باد، برگ و جز آن (كه هركدام نماد و عنصري با صفت در دين محسوب مي شود) در لوكيشن هاي واقع گرا، نشان از مأنوس شدن و امتداد طبيعت در مسير ماوراء طبيعت دارد؛ اين طريقي خوب براي سكانداري معناگرايي و متافيزيكي بوده كه سينماي مبتني بر مفاهيم ديني براي خروج از «تصنع» به آن نياز دارد. اين درآميختگي جالب، تاب و تفسير معنايي فيلم را هم مضاعف كرده است.
در كنار دكوپاژهاي نسبتاً با كيفيت، اما وجود ميزانسن هايي قوي (با دخل و تصرف ديالوگ هايي پر تپش كه جايش خالي است) حلقه مفقوده اي به حساب مي آيد كه كمتر مي توان شاهدش بود؛ هرچه هست وظيفه بازيگر طلبه، ايمايي از جهان تصويري فيلمساز نمي دهد و هدف را تصنعي نگه داشته است كه اين هم به بازي او برمي گردد و هم به دايره اختياراتش در نقش!
حال؛ اينكه چه داستاني به وسيله چه كارآكترهايي به اين فضا پرتاب شده باشد در مقام سؤال اصلي است و اين را بايد همان ضعف «سيب و سلما» دانست. تكليف سوژه كه مشخص بوده اما نوع پرداختش در اين مقياس سينمايي، اشكالي است كه دامن گير تمام قصه شده است. قصه گويي در «سيب و سلما» جز تك روايت اصلي (و در ادامه ورود نيمه ديگر داستان كه مالك ميوه باشد) صحنه تازه اي را به تصوير نكشيده؛ از اين بابت كه نيازمند خرده روايت هايي در حاشيه است تا «تعليق» و احياناً «گره داستاني» را عصاي دست فيلمساز داشته باشد. اين گونه هم فيلمنامه را بايد نوعي لقمه دور سر چرخاندن تلقي كرد كه در عين استفاده از فرمي (نسبي) سينمايي اما بسيار ساده و بي پيله حركت مي كند.
اين سوژه كوچك، كمتر به تنهايي توان پرداخت در فرم سينمايي را دارد و نياز به تراكم بيشتري از روايت هاي كوچك و شاخ و برگ دادن حاشيه اي اما مرتبط را احساس مي كند تا مخاطب درگير كرختي ناشي از تقلا در يك خط صرف قصه گويي-راكد و كشدار بي جاذبه- نباشد.
شايد در ريتمي يكسان قرارگرفته اما «اوج و فرود» به عنوان اصلي، مي تواند و بايد در خدمت اين نوع آثار نتيجه گرا گماشته شود؛ كه در اين كار چنين رخدادي كمتر به چشم آمده!
كاركترها و عدم شخصيت پردازي شان (كه شايد تنها نقطه قابل قبول جعفر دهقان باشد) به خصوص در شخصيت ابتدايي، متأسفانه قصه را عقيم نگه مي دارد؛ ترسيم طلبه اي كه جز قرآن و نماز، كار ديگري هم بلد نيست، ديالوگ هايش غيرمأنوس و شعاري بوده، در حل مسائل پيش پا افتاده عاجز است و نهايتا تقسيم و تشريح وظايف برايش؛ ساده لوحي خاصي از او را توي ذوق بيننده مي زند. اين محصور كردن با كدبندي هاي مشخص فيلمساز، جاي توجيه نخواهد داشت چرا كه در عمل فيلم را در حالتي تصنعي قرار داده است.
اين در حالي است كه درام نيمه دوم قصه نيز- كه رگه داستاني طلبه را به آدم هاي متملك درخت سيب و باغ ربط داده و سعي در هادي شدن طلبه براي آنان دارد- چندان خوب از كار درنيامده؛ قادر به گزارش اتفاق براي مخاطب به حد قابل نيست و همچنين نتوانسته لايه برداري درست و مكفي از روايت و كاركترهاي دخيل در قصه بدهد كه اينها از ضعف فيلمنامه خوشبختانه قصه گو و سوژه دار اما متأسفانه با پرداخت ساده و روراست متن «سيب و سلما» است.
همچنان كه وجود برخي سكانس هاي فيلم همچون خواب ديدگي شخصيت اصلي قصه (آن هم با فضايي عاشقانه و دل در گرو سلما؛ صاحب باغ نهادن) اصلا معنايي در اين فرم قصه گويي نمي دهد!
البته تا انتهاي فيلم، مخاطب تمام اين كدبندي ها را به مثابه پله زدني لو دهنده و براي نيل به پاياني كليشه اي ترسيم مي كند كه خوشبختانه فيلمساز از اين سيبل، خود را جدا كرده و با نتيجه دهي خاص فيلم، بار معنايي قصه را نيز به دل مخاطب مي نشاند (فرار از وصل ها و عشق هاي هميشگي سينما)
در هر حال؛ «سيب و سلما» مي تواند فيلمي با قابليت سينماي ديني شمرده شود؛ چرا كه به طريقي سوژه داشته و آن را در بسط پرورش گمارده است. اينكه چقدر از توانش برآمده نيز بيشتر به فيلمنامه نه چندان قوي و جز نگرش برمي گردد كه مي توانست به همت كاركترهايي توانمندتر، حل مسئله را بهتر عرضه كند.

 



«ميراث آلبرتا» رونمايي مي شود

فيلم مستند «ميراث آلبرتا» به كارگرداني حسين شمقدري سه شنبه هفته آينده- 12ارديبهشت- رونمايي خواهد شد.
«ميراث آلبرتا» قراراست ساعت 15دوازدهم ارديبهشت ماه در سالن تربيت بدني دانشگاه صنعتي شريف رونمايي شود. تهيه كنندگي اين فيلم مستند كه به پديده فرار مغزها مي پردازد، برعهده محمدحسن مددي بوده و اين فيلم در مؤسسه «سفير» آماده بهره برداري شده است. «ميراث آلبرتا» در بخش مسابقه فيلم هاي مستند سي امين جشنواره بين المللي فيلم فجر نيز حضور داشت.

 



راه اندازي شبكه تلويزيوني براي مبارزه با اسلام هراسي

يك شبكه تلويزيوني ماهواره اي براي مبارزه با پديده اسلام هراسي راه اندازي مي شود.
سازمان همكاري هاي اسلامي (OIC) اعلام كرد، در تلاش است يك شبكه تلويزيوني ماهواره اي را براي تقويت بخش هاي تحقيقاتي رسانه هاي اسلامي و مبارزه با اسلام هراسي راه اندازي كند.
به گزارش عرب نيوز، اين سازمان همچنين اعلام كرد اين اقدام جهت افزايش رابطه ميان اعضاي مسلمان اين سازمان، مبارزه با پديده اسلام هراسي در كشورهاي مختلف جهان و شناساندن اسلام ناب انجام مي پذيرد.
طي نشستي كه با حضور 57نماينده از كشورهاي اسلامي در گابون برپا شد، تصميم بر اين شد كه اين شبكه براي پخش در 57كشور مسلمان طراحي و راه اندازي شود تا تصويري زيبا و روشن تر از جامعه اسلامي را به نمايش بگذارد.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14