(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 - شماره 20202 

شكست هاي ناتمام آمريكا در عراق و افغانستان
صهيونيست ها فقط به بقاي خود مي انديشندرژيم روبه زوال



شكست هاي ناتمام آمريكا در عراق و افغانستان

ترجمه و تنظيم: جعفر بلوري
انديشكده «ترنس نشنال» چند روز قبل از سفر غيرمنتظره باراك اوباما به افغانستان كه روز سه شنبه 12 ارديبهشت 91 صورت گرفت، در مقاله اي به قلم «فيليس بنيس» به نتايج حاصل از جنگ 11 ساله آمريكا در افغانستان، مداخلات نظامي در عراق، و سياست هاي اين كشور در مقابل جمهوري اسلامي ايران پرداخت. نويسنده با برشمردن دلايلي شفاف و بديهي همچون هزينه هاي سنگين مالي و انساني، به اين نتيجه مي رسد كه آمريكا نه تنها در اين جنگ ها به سختي شكست خورده، بلكه اين شكست در حال حاضر نيز ادامه دارد. «فيليس» همچنين اثبات مي كند، آمريكا طي اين مدت، به هيچ يك از اهداف خود در عراق و افغانستان- چه اهداف دروغين و چه اهداف حقيقي- نرسيده است. در بخش مربوط به ادعاها عليه برنامه هاي صلح آميز اتمي جمهوري اسلامي ايران نيز وي با آوردن استدلال ها و شواهدي روشن، از زبان بلند پايه ترين مقامات رسمي و امنيتي آمريكا و حتي رژيم صهيونيستي به اين نتيجه مي رسد كه ايران نه پيش از اين به دنبال سلاح هسته اي بوده و نه از اين پس به دنبال آن خواهد بود. به اعتقاد اين نويسنده آمريكايي، تمام جنجال هاي رسانه اي و سياسي عليه برنامه هسته اي ايران با هدف حفظ انحصار اتمي رژيمي صورت مي گيرد كه خود خطري بالفعل در منطقه است. اين رژيم، رژيم اشغالگر قدس است.
سرويس خارجي كيهان
روي كار آمدن «دولتي ضعيف » تنها نتيجه هزينه هاي ميليارد دلاري ماليات دهندگان آمريكايي براي حضور ده ها هزار نظامي آمريكا و كشورهاي هم پيمان آن در افغانستان است. دولتي كه قدرت آن هرگز فراتر از كابل نرفت و نيروهايي كه نه تنها نتوانستند خشونت ها عليه غيرنظاميان را كاهش دهند، بلكه باعث تشديد اين امر نيز شدند. از كنترل خارج شدن نظاميان آمريكايي، قرآن سوزي، ادرار روي اجساد افاغنه و... جزو عادي ترين و در عين حال مرگ بارترين حوادث افغانستان بود. جنايت هايي چون قتل عام 17 غيرنظامي از جمله 9 كودك در «قندهار» و... كه جاي خود دارد.
بنابراين نبايد جاي هيچ گونه تعجبي باقي بماند وقتي هر از چند گاهي مي شنويم تعدادي از سربازان افغاني به روي «مربيان» آمريكايي- اروپايي خود اسلحه مي كشند. اتفاقي كه اين روزها شاهد افزايش آن هستيم.
آن طور كه شبكه تلويزيوني «فاكس نيوز» گزارش داده، «نيروهاي آمريكايي اكنون راه هاي حفاظتي گسترده اي عليه قاتلان ولگرد- بخوانيد شبه نظاميان افغان- در ميان متحدان مد نظر قرار داده است. گماشتن فرشته هاي نگهبان- سربازاني كه هنگام خواب مراقب آنان هستند- يكي از اين راه هاست. آمريكايي ها در بسياري دفاتر و ادارات خود در افغانستان، مجاز به حمل اسلحه هستند. به عنوان مثال به آن ها آموزش داده شده طوري پشت ميزهاي دفتر خود قرار گيرند كه هميشه رو به درب ورودي باشند، تا بدين ترتيب هر جنبنده اي را كه از در وارد مي شود، تحت كنترل قرار دهند.»
چند روز پيش به همراه «اندرو باچويچ»، محقق بزرگ و فعال ضدجنگ، در يك كنفرانس شركت داشتم. او در اين كنفرانس مي گفت جنگ هايي مانند جنگ افغانستان چند مرحله اي اند؛ مرحله اول آزادسازي است كه در صورت عدم موفقيت در اين مرحله بايد سراغ «تسلط» رفت. در جنگ افغانستان، آمريكا نه موفق به آزادسازي شد و نه تسلطي يافت. مرحله دوم، عمليات ضدشورش است كه در اين مرحله نيز آمريكا نتيجه اي به دست نياورد. مرحله سوم، قتل هاي هدفمند، جنگ از راه دور و مسائلي فراتر از اين ها است.
وي همچنين يادآوري كرد كه جنگ با اعلام پيروزي از سوي يكي از طرفين پايان نمي يابد. جنگ وقتي تمام مي شود كه يكي از طرفين شكست را بپذيرد. توجه به همين چند حقيقت، ميزان بالاي منافع آمريكا در مذاكره با طالبان براي پايان دادن به جنگ را به خوبي نمايش مي دهد و رمز ظاهرسازي هاي واشنگتن را نيز فاش مي كند.
برخي دستاوردهاي آمريكا
طبق گزارش هاي منتشر شده، 20درصد از نظاميان كشته شده آمريكايي در سال جاري، از سوي متحدان ظاهري آمريكا در ارتش افغانستان به قتل رسيده اند (نظاميان ارتش افغانستان). البته ما معمولا نمي شنويم كه مثلا يك سرباز ارتش افغانستان اسلحه اش را به سمت سرباز آمريكايي گرفته و شليك كرده است. آنچه به گوش ما مي رسانند اين است كه «طالبان به ارتش يا پليس افغانستان نفوذ و اقدام به تيراندازي به سوي سربازان ائتلافي كرده است.»
اختلال استرسي پس از حادثه، يا اختصاراً (PTSD) يكي ديگر از ابزارآلات مسئولين ما در ارتش آمريكا براي توجيه چنين حوادثي است. مثلا در مواقعي كه امكان انداختن حادثه به گردن يك طالبان نفوذي وجود ندارد، بيماري پي تي اس دي راهگشا مي شود. البته «پي تي اس دي» فقط مختص سربازان آموزش ديده از جانب ما است و اگر ما هم اين نوع بيماري در مردم افغانستان ديده مي شود، بايد گفت، اين هم از دستاوردهاي ما براي افغاني هاست. در بررسي كه در سال 2009 و با حمايت سازمان ملل انجام شد، وزير بهداشت دولت افغانستان اعلام كرد حدود 66 درصد يعني دو سوم مردم افغانستان، به انواع بيماري هاي رواني مبتلا هستند، كه بيشتر آن ها مربوط به استرس «پي تي اس دي» است!
قاتل بالفطره قندهار
حرف و حديث هاي زيادي در مورد گروهبان «رابرت بيلز» قاتل مسلم روستاهاي قندهار و ابتلاي او به پي « تي اس دي» شنيده ايم؛ ما حق داريم درباره مراقبت هاي ناكافي از سربازان بازگشته از جنگ نگران باشيم. سربازان مي توانند هم قرباني باشند، هم جنايت كار جنگي. اما چه كساني از اين سربازان جوان قاتل مي سازند!
«كهنه سربازان آمريكايي بازگشته از عراق» با راه اندازي كمپين «عمليات بهبود» (Recovery) اقدام به درمان نيروهايي كه قصد اعزام مجدد به مناطق جنگي را دارند مي كنند. كمپيني كه حتي به پنتاگون اجازه دسترسي به اين ابزارهاي جنگي جوان (اشاره به نظاميان جوان) براي جنگ هاي غيرقانوني را نمي دهد. اما فراموش نكنيد براي مداواي مردم مبتلاي افغانستان- چيزي بالغ بر 20 ميليون افغاني يعني دو سوم جمعيت اين كشور مبتلا به اين بيماري هاي رواني شده اند- فقط 42 روانشناس و روانپزشك در سراسر اين كشور وجود دارد!
جنايات جنگي و مخالفت عمومي
آخرين جنايت بزرگ جنگي آمريكا در افغانستان يعني كشتار 17غيرنظامي در روستاهاي «بلندي» و «الكوزاي» در قندهار، احتمالا يكي از دلايل افزايش روزافزون مخالفت هاي عمومي ادامه جنگ افغانستان است. در روز 26ماه مارس، «نيويورك تايمز» گزارش داد كه 69 درصد مردم آمريكا معتقدند نبايد در افغانستان به جنگ ادامه دهيم. اين ميزان 16درصد نسبت به چهارماه پيش از آن افزايش نشان مي دهد كه درصد بالايي است.
مي دانيم كه درطول اين سال ها تغيير افكار عمومي درباره افغانستان چه قدر دشوار بوده است. وقتي در 7 اكتبر سال 2001 آمريكا بمباران افغانستان را آغاز كرد، 88 درصد از مردم آمريكا از اين كار حمايت كردند. در آن زمان اين كار «جنگ خوب» شناخته شد و مردم آمريكا از آن استقبال كردند. اوباما در مورد جنگ عراق اما، از واژه «جنگ خاموش» استفاده كرد. اما چند هفته پس از به كارگيري اين واژه حتي پيش از شروع مباحث سطح بالا درباره آينده اين جنگ، او 220 هزار نيروي كمكي به افغانستان اعزام كرد. اواخر همان سال نيز با 30هزار نيروي ديگر به افغانستان يورش برد. بنابراين مي توان نتيجه گرفت، رسيدن به يك مخالفت 69درصدي اتفاق كمي نيست!
اكنون مسئله اي كه مي ماند اين است كه چگونه مي توان اين تغيير در افكار عمومي را به تغيير در سياست هاي عمومي نزديك كرد. از تجربه عراق مي توان فهميد كه رسيدن به اين هدف چقدر دشوار است. ميزان مخالفت با جنگ در عراق، از همان سال هاي نخست نيز با مخالفت 69 درصدي روبه رو بود و اكنون شاهد پايان كم و بيش بسياري از نقش هاي مستقيم نظامي آمريكا در عراق هستيم.
روياي پوچ
هفته گذشته نهمين سالگرد جنگ عراق بود؛ با نگاهي ساده به گذشته، به وضوح مشخص مي شود كه آمريكا نتوانسته به هيچ يك از اهداف خود از اين جنگ دست يابد. منظور من اهداف دروغين و ساختگي مانند يافتن سلاح هاي كشتارجمعي يا برقراري دموكراسي در عراق نيست. منظور من اهداف واقعي است؛ اهدافي كه صدها هزار نيروي آمريكايي و صدها هزار مزدور حمايت شده از سوي پنتاگون را سالهاست كه در عراق نگه داشته است. به اين موارد توجه كنيد:
- تقويت كنترل آمريكا بر نفت عراق، يكي از اهداف واقعي آمريكا از لشكركشي به اين كشور بود. درحال حاضر شركت هاي نفتي آمريكا فقط بخشي از منافع گسترده اي را كه شركت خارجي از ميادين نفتي عراق مي برند به خود اختصاص داده است.
- ايجاد دولت طرفدار آمريكا در بغداد نيز از اهداف مهم آمريكا از حضور در اين كشور بود. در حال حاضر «مالكي» نخست وزير عراق تقريبا با هيچ كس در واشنگتن مذاكره نمي كند و يا به سختي تن به چنين مذاكراتي مي دهد.
- واشنگتن به هدف استراتژيك «دسترسي دائم به پايگاه هاي نظامي آمريكا درعراق» نه تنها نرسيده بلكه حتي نزديك هم نشده است. تمام صدها پايگاه نظامي آمريكا در عراق يا تعطيل يا به دولت عراق تحويل داده شده اند؛ حتي سفارت عظيم آمريكا با 5000 كارمند، كه بزرگ ترين سفارت دنيا بود، پس از امتناع عراق از تضمين امنيت نيروهاي آمريكا براي حفاظت از آن، بايد كوچك مي شد.
- «ايجاد دولت و ارتشي كه بيشتر پاسخگوي آمريكا باشد تا ايران» نيز از جمله اهدافي است كه به نظر من تحقق نيافته است. علي رغم ميلياردها دلار درآمدهاي مالياتي كه صرف حمايت از عراق شد، بغداد اكنون اتحاد نزديك تري با ايران دارد تا با آمريكا.
بنابراين مي توان به اين نتيجه رسيد كه آمريكا درعراق نيز شكست خورده است. چرا؟ براي اين ادعا دلايل ديگري هم وجود دارد. اولا عراق «آزاد» نشده، خشونت هنوز شايع است، خشونت هاي قومي در نتيجه سياست هاي آمريكا پس از حمله سال 2003 همچنان روبه افزايش است و هنوز هم هزاران پيمانكار آمريكايي (كه هزينه هاي آنان اين بار به جاي پنتاگون توسط وزارت امورخارجه پرداخت مي شود) درعراق حضور دارند اما اين پيمانكاران تنها كاري كه نمي كنند، بازسازي عراق است. آنها حتي حاضر نيستند يك دلار براي بازسازي يا جبران خسارت در عراق خرج كنند. اين جنگي است كه پيش رو داريم. جنگ آمريكا در عراق ممكن است تمام شده باشد، اما مسئوليت هاي نيمه كاره و هزينه هاي سر به فلك كشيده آن هنوز تمام نشده است.
«مركز صلح واشنگتن» در شب 19 ماه مارس ميزبان مراسم گراميداشت سالگرد جنگ بود، و سربازاني كه هم در جنگ و هم در درگيري هاي ضدجنگ شركت كرده بودند در اين مراسم درباره اثرات جنگ و تحركات ضدجنگ صحبت كردند. من و «اندي شالال» درباره آنچه امروز با آن روبه رو هستيم صحبت كرديم، و «اندي» بيشتر درباره بحران موجود در عراق كه بر مردم عادي اين كشور اثر گذاشته است متمركز شد. من توضيح دادم كه چرا فكر مي كنم پايان دادن به اين جنگ ناعادلانه و ناموزون يك پيروزي براي ما محسوب مي شود. من همچنين از تفاوت هاي موجود بين جنگ باعراق و جنگ احتمالي با ايران سخن ها راندم.
تمام مقامات آمريكا و بسياري از مقامات اسرائيل خود مي دانند كه ايران سلاح هسته اي ندارد. اين تهديد تمام نشده است. اين بار تفاوت اصلي در اين است كه تمام افرادي كه در رأس قدرت حضور دارند يعني چه كساني كه در كاخ سفيد يا پنتاگون حضور دارند و چه كساني كه در آژانس هاي اطلاعاتي آمريكا و حتي غالب افرادي كه در آژانس هاي امنيتي و اسرائيل فعاليت دارند، همگي روي اين چند نكته اتفاق نظر دارند كه:
1- ايران هيچ سلاح هسته اي ندارد؛
2- ايران در حال ساخت هيچ سلاح هسته اي نيست؛
3- ايران حتي تصميم نگرفته است كه آيا در آينده سلاح بسازد؛
اما با وجود اين، مي بينيم بازهم خطر جنگ «عليه سلاح هاي هسته اي ايران» وجود دارد.
همه چيز زير سر اسرائيل
نتانياهو، نخست وزير اسرائيل، با اين كه مي دانست در سال انتخاباتي احتمال اين كه رئيس جمهور يا كنگره آمريكا از حمله نظامي اسرائيل به ايران، با وجود خطرات زيادي كه برايش دارد- موافقت كند، تقريبا صفر است اما سخن سرايي ها و تهديدها عليه ايران را گسترش داد.
سؤالي كه بايد براي آن پاسخي يافت اين است كه واقعاً اسرائيل از حمله به ايران چه چيزي به دست مي آورد؟ به نظر مي رسد اين رژيم بيش از هرچيز نگران از دست دادن انحصار سلاح هاي اتمي خود است اما خطر واقعي همين انحصارطلبي است. از همين روي لزوم ايجاد منطقه عاري از سلاح هسته اي در خاورميانه بسيار اهميت پيدا مي كند.
اين منطقه البته شامل ايران هم مي شود، كشوري كه نه تنها سلاحي در اختيار ندارد بلكه قصد ساخت آن را نيز ندارد؛ اين منطقه اما شامل اسرائيل هم مي شود، كشوري كه [بخوانيد رژيمي كه] كه زرادخانه هاي مخفي و بازرسي نشده و تأييد نشده آن عددهايي به اندازه 200 تا 400 بمب هسته اي با قابليت تخريب بالا را در خود جاي داده است. بزرگ ترين دليل رقابت تسليحاتي يعني رژيم اسرائيل در اين منطقه مملو از تسليحات اتمي است.
اسرائيل در پي تغيير رئيس جمهور آمريكاست
عليرغم ارائه كمك هاي نظامي بيشتر، حمايت هاي گسترده تر در سازمان ملل، روابط نزديك تر نظامي و مخالفت هاي كمتر گسترش مناطق صهيونيست نشين از سوي اوباما، نتانياهو با نااميدي خواهان تغيير رئيس جمهور آمريكا در سال آينده است. «نتانياهو» مي داند كه ورود جمهوري خواهان به كاخ سفيد از اين امر سود خواهند برد.
¤ نتانياهو به نتيجه مورد نظر از نشست با اوباما دست نيافت
من اخيرا سخنراني هاي زيادي در اين باره كرده ام؛ يكي از اين سخنراني ها كه شامل نشست آموزشي «اشغال آيپك» نيز مي شد، موازي با كنوانسيون سالانه آيپك برگزار گرديد. عنوان سخنراني من اين بود: «اوباما به آيپك مي رود: برگه امتيازات». ارزيابي من اين است كه علي رغم سخنان بزدلانه و تعظيم اوباما و اعضاي كنگره در برابر آيپك، «نتانياهو» واشنگتن را بدون دستيابي به بزرگ ترين هدفش، يعني توافقي صريح با آمريكا جهت حمايت از جنگ در ايران، ترك كرد. بايد گفت تاكنون منطق پيروز شده و خطر موجود اين است كه منطق امروز ممكن است توسط افراط گرايي فردا از بين برود. من درباره خطرات اتحاد اوباما و نتانياهو در «ريل نيوز» هم صحبت هايي كردم...
چه كسي خواهان جنگ با ايران نيست؟
يكي از مفيدترين ابزارها براي مخالفت با ورود به جنگ با ايران، از اظهارات خود مقامات ارشد آمريكا و اسرائيل است:
«لئون پانتا»، وزير دفاع درباره ايران سؤالي پرسيد و پاسخ اين سؤال را نيز خود به خوبي پاسخ داد: «آيا ايران در تلاش براي ايجاد سلاح هسته اي است؟ خير.»
«جيمز كلپر»، رئيس سازمان ملي اطلاعات، پذيرفت كه آمريكا حتي نمي داند «آيا ايران در نهايت تصميم به ساخت سلاح هسته اي خواهد گرفت يا خير»
- آخرين برآوردهاي اطلاعاتي سال 2011 مشخص مي كند كه شواهدي مبني بر تغيير نتايج به دست آمده در سال 2007 موجود نيست؛ ايران هنوز هم برنامه اي براي ساخت سلاح هسته اي ندارد.
براساس گزارش «اينديپندنت»، «تقريبا تمام مقامات ارشد نظامي و امنيتي اسرائيل درباره حمله زودهنگام به ايران و نتايج احتمالي آن نگرانند.»
خطرات همچنان ادامه دارد و ادامه چنين سياست هايي شكست ها نيز ادامه خواهد داشت.
منبع: انديشكده «ترنس نشنال»
http://www.tni.org/ article/ phases-war-afghanistan-iraq-iran- and- israel

 



صهيونيست ها فقط به بقاي خود مي انديشندرژيم روبه زوال

مركز مطالعاتي الزيتونه در مقاله اي به قلم «وليد عبدالحي» كارشناس و نظريه پرداز روابط بين الملل چالش هاي استراتژيك فراروي ديدگاه هاي صهيونيستي در فضاي كنوني منطقه و جهان را بررسي كرده است.
اين مقاله تاكيد مي كند در شرايطي كه كشورهاي جهان مشغول تدوين استراتژي هاي خود در مقابله با چالش هاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي هستند و مي خواهند روابط و مناسبات داخلي و بين المللي خود را توسعه دهند، اسرائيل تنها طرفي است كه به دنبال حفظ موجوديت خود است، در همين شرايط جهان مشغول توسعه و رشد است، اما اسرائيل تنها به بقاي خود فكر مي كند، مشخص است كه عمق نگراني هاي مربوط به موجوديت بسيار فراتر از نگراني در مورد رشد و توسعه است، به همين علت است كه تل آويو تا حد افراط در مورد تاثير هر جريان در عرصه داخلي و خارجي و منطقه اي براين عامل حساس است، مانند رشد جمعيت در فلسطين، يا روابط سوريه با كره شمالي و يا افزايش مناسبات بين المللي ايراني ها يا افزايش سطح علم و دانش در مصر و يا حتي دستيابي پاكستان به سلاح هسته اي و روابط حزب الله لبنان با مسلمانان جهان يا آشتي بين شيعه و سني و يا پيروزي اخوان المسلمين در انتخابات يك كشور مشخص و...
با آغاز سال 2012 سه پديده بر پيچيدگي هاي امنيتي اسرائيل افزود. كه عبارتند از: از بين رفتن روند سازش سياسي در درگيري هاي اعراب و اسرائيل، بروز شاخص هاي تضعيف جايگاه آمريكا در جامعه جهاني و نتايج احتمالي انقلاب هاي عربي در نقشه مناسبات منطقه اي.
با توجه به نامحدود بودن عناصر تهديد كننده موجوديت اسرائيل، در اينجا تنها به ذكر نمونه هاي مطرح اين تهديدات در ديدگاه صهيونيست ها اشاره مي شود.
چالش اول: چالش هاي امنيتي
در ادبيات مطالعات استراتژيك تا اواسط دهه 60 قرن 20 مفهوم محدودي از امنيت وجود داشت كه حول محور «كنترل و يا لغو خطر خارجي» مي چرخيد. اين مفهوم در تعامل اسرائيل با سه محيط مختلف مورد بررسي قرار مي گرفت. الف: محيط پيراموني (كشورهايي كه مرز مشترك با سرزمين هاي اشغالي دارند. ب: محيط منطقه اي (جعرافيايي كه آداب و سنت هاي تاريخي مشترك با سرزمين هاي اشغالي دارند) ج: محيط بين المللي (روابط رژيم صهيونيستي با بقيه كشورهاي جهان)
برهمين اساس است كه ساختار داخلي سرزمين هاي اشغالي ازطريق ابزارهاي نظامي و براي تحقق برخي اهداف مشخص ايجاد شده است. با ايجاد جنبش صهيونيسم در اواخر قرن نوزدهم كه در دوره اي از فشارها ازسوي محيط هاي سه گانه احساس شد و تأسيس رژيم صهيونيستي در سرزمين هاي اشغالي بر روي خرابه هاي جامعه فلسطين نگراني ها در اين زمينه بنا به دلايل زير ابعاد گسترده اي به خود گرفت.
1- فرهنگ احداث شهرك هاي صهيونيست نشين جديد با تكيه بر زور: (اين همان فرهنگي بود كه در آمريكا و آفريقاي جنوبي در زمان حاكميت نژادپرستي ايجاد شده بود.) در اينجا بايد به اين نكته توجه كرد كه پيروزي هاي صهيونيست ها در عرصه هاي نظامي بر كشورهاي عربي مانع از توسعه نيروهاي معتدل در اين سرزمين مي شد، چرا كه محيط درگيري هاي منطقه فشاري به جامعه صهيونيستي براي كشيدن آنها به سوي اعتدال وارد نمي كرد، بلكه برعكس افزايش جريان هاي افراط گرا را در داخله اسرائيل تقويت مي كرد و باعث مي شد كه اين ديدگاه در تمامي جامعه صهيونيستي رسوخ كند و جريان هاي معتدل را به انزوا بكشاند.
2- فشارهاي ناشي از وجدان دروني ساكنان سرزمين هاي اشغالي در مورد اين كه سرزمين هاي گروه ديگري را غضب كرده اند!
3- ميراث تاريخي مانند ميراث يهودي و يا تجربه تاريخي
البته تحولات بزرگي كه درسطح جامعه جهاني ايجادشد، خود را به فضاي امنيتي كشاند و مفهوم همه جانبه و غيرمنحصر به درگيري هاي فيزيكي و يا محيط خارجي را ايجاد كرد، اين همان چيزي است كه واكنش آن را در كتاب شيمون پرز در زمينه خاورميانه مي بينيم. وي دراين كتاب تأكيد مي كند: ديدگاه جديد ما در زمينه امنيت در منطقه تنها در دو بعد جغرافيايي و توپوگرافي نيست، بلكه ما بايد مفهوم خود را از جنگ به عنوان وسيله اي براي مناسبات بين المللي مورد تجديدنظر قرار دهيم، عوزي برعام نيز همين ايده را مطرح مي كند، البته او مي گويد كه منظور از امنيت واقعي همان امنيت اقتصادي است.
البته اسرائيلي ها با وجود فضاي تنگي كه براي امنيت استراتژيك ايجاد كرده بودند، همچنان موفق نشدند كه از ساير ابعاد سنتي امنيت رها شوند و در اين راستا نگراني هاي آنها در سه بعد مردم شناختي، عمق استراتژيك و هم پيمانان بين المللي ادامه پيدا كرد.
الف: مردم شناختي
ديدگاه صهيونيستي معتقد است كه رشد مردم شناختي فلسطيني ها با نسبت بيشتري از رشد جمعيت منتهي خواهد شد، اين ديدگاه معتقد است كه آثار اين موضوع از سال 2025 قابل مشاهده خواهد بود و بهترين راه حل براي اين مشكل نيز مهاجرت دادن فلسطيني ها ولو در چندين مرحله به خارج از سرزمين هاي اشغالي است، اما اين مهاجرت نيز ديگر مانند گذشته ساده نيست، به اين ترتيب اولين چالش و بحران در امنيت اسرائيلي ها به وجود مي آيد.
ب: عمق استراتژيك
نظاميان اسرائيلي معتقدند كه عمق دولت استراتژيك اسرائيل 40كيلومتر است، اين عمق اجازه هيچ عقب نشيني را از سوي اسرائيل به مرزهاي 1967 نمي دهد، البته با وجود توسعه تكنولوژيك در تسليحات نظامي به ويژه در زمينه ساخت موشك ها، عمق استراتژيك تا حد زيادي اهميت خود را از دست داده است، اما بنيامين نتانياهو اصرار دارد كه اسرائيل بايد حضور نظامي خود را بر رود اردن حفظ كند، به همين علت است كه مرزهاي دولت فلسطين در خارج از محدوده ديوارنژاد پرستانه حايل قرارداده شده است، اين نشان مي دهد كه هنوز هم ديدگاه ها و مفهوم سنتي امنيت بر تفكرات استراتژيك مفكران و تصميم سازان اسرائيلي غلبه دارد.
البته بخش ديگري از ايده استراتژيك اسرائيل به دو موضوع مقابله با رويكردهاي سياسي غيردولتي (شامل سازمان هاي فلسطيني، حزب الله و گروه هايي كه در آينده تشكيل مي شوند) و مقابله با پيشرفت تكنولوژيكي مربوط مي شود.
بنابراين بحران اسرائيل اولا شامل عقب نشيني مي شود كه مي تواند عمق استراتژيك اسرائيل را از منظر سنتي مورد تهديد قرار دهد، عدم عقب نشيني نيز مي تواند مساحت زيادي را براي عمليات مسلحانه براي گروه هاي نظامي فراهم كند كه تكنولوژي خود را نيز تا حد زيادي افزايش داده اند، شايد بتوان گفت كه افزايش قدرت نظامي حماس حتي به صورت نمادين در نوار غزه جنبه ديگري از بحران اسرائيل است.
با وجود استراتژي دفاعي اسرائيل براي مقابله با توسعه تكنولوژي نظامي اما همين مبناي تحول تكنولوژيك خود به خود باعث شده تا طرف اسرائيلي نگراني هاي امنيتي خود را تا ابد داشته باشد، اين موضوع باعث مي شود كه رويكرد مسالمت آميز در پيش نگيرد و دوره درگيري ها ادامه داشته باشد، اما اين حالت براي هيچ دولتي ابدي نيست.
ج: هم پيمانان بين المللي
تاريخ جنبش صهيونيسم نشان مي دهد تكيه آنها به جايگاه هاي بين المللي در واقع، رويكرد اصلي آنها در رفتار سياسي شان است، با اين تفاوت كه كاركرد ائتلاف هاي بين المللي آنها براي تضمين امنيت اسرائيل نيست، (چون اسرائيل به هيچ ضمانت بين المللي اعتماد نمي كند) بلكه تنها در جنبه ديدگاه هاي اسرائيل نسبت به مقوله امنيت است.
با افزايش انتقاد بخش هاي بين المللي از رفتارهاي سياسي اسرائيل در زمينه امنيت بين المللي، اسرائيل كم كم به اين نتيجه رسيد كه هم پيمان آمريكايي وي نيز ممكن است تا آينده مواضع خود را حفظ نكند، به اين ترتيب همانگونه كه تغييرات نسبي در مواضع اروپا در قبال اسرائيل اتخاذ شد، موضع آمريكا نيز ممكن است با اين تغيير همراه باشد. عوامل زيادي وجود دارند كه بر اين موضوع تاكيد مي كند، از جمله اين عوامل ديدگاه هاي موجود در ميان جامعه نخبه آمريكا است و مطالعات زيادي نيز وجود دارد كه اين مسأله تاكيد دارد. مانند ظهور مجموعه اي يهودي به نام «خيابان جي» در سال 2008 يا نوشته هاي جيمي كارتر و يا مطالعات لابي اسرائيل و مقالات كوردزمن در مورد سربار بودن اسرائيل براي آمريكا.
بروز برخي آثار عقب نشيني هاي آمريكا از جايگاه بين المللي خود باعث شده است كه اسرائيل ديگر به واقعيت هاي بين المللي در درازمدت اطمينان زيادي نداشته باشد، از سوي ديگر سستي آمريكا در پذيرش استراتژي هجومي عليه ايران نيز عمق نگراني هاي اسرائيل را افزايش مي دهد و باعث مي شود كه تصميم سازان اسرائيل تمايل بيشتري به استراتژي تضمين امنيت با قدرت هاي داخلي بويژه تسليحات هسته اي داشته باشد.
به اين ترتيب است كه اسرائيلي ها به هر تحول بين المللي بويژه در عرصه هاي استراتژيك از ديدگاه امنيتي توجه مي كنند، اين موضوع باعث برخورد آنها با برخي تحولات عميق به ضرر مناسبات بين المللي آن مي شود و تل آويو را به سوي مفهوم امنيتي جديدي مي كشاند كه به اندازه كافي با ديدگاه هاي اسرائيل تطابق نخواهد داشت، به اين صورت است كه ديدگاه زور بر تفكرات استراتژيك صهيونيست ها غلبه پيدا كرده است، اين در حالي است كه بنا به نظر ليدل هارت استراتژيست معروف اين راهكار ضعيف ترين راهكارها براي بقا به شمار مي رود.
چالش دوم: تحولات نظام جهاني
بدون ورود در جزئيات تحولات معاصر در زمينه روابط بين الملل مجموعه اي از شاخص ها وجود دارد كه با آينده اسرائيل در عرصه استراتژيك ارتباط دارد. برخي از اين شاخص ها عبارتند از:
الف: جايگاه دولت
نظريه پردازان روابط بين الملل روي اين نظر توافق دارند كه افزايش عوامل تأثيرگذاران جديد در هر دولتي بر كاركرد آن تأثير دارد. با وجود برخي موفقيت ها براي اسرائيل، در ايجاد نوعي از روابط بين الملل، اما سنت هاي موجود در فرهنگ يهودي سنت هاي فقيري است، جامعه يهودي اگر چه سنت هاي اقليت ها را به ما مي شناساند، اما خود فرهنگي در زمينه روابط بين المللي ندارد. در اين مورد كافي است به اين نكته اشاره كنيم كه روابط مبتني بر مساوات در ميان گروه هاي سياسي مختلف و متعدد وجود دارد و اين موضوع در منشورهاي حقوق بشر پذيرفته شده است، اما اين ديدگاه با اعتقادات يهوديان در مورد ملت برگزيده همخواني ندارد، از سوي ديگر مي بينيم تمامي افكار، عقايد و اديان و ايدئولوژي ها رويكرد بازي نسبت به پيوستن ديگر افراد به خود دارند، اما در دين يهوديت اينگونه نيست و يهوديت يك دين بسته است. اين موضوع نشان مي دهد كه جريان هاي صهيونيستي با ملت و منطقه خاصي مرتبط نيستند. به اين ترتيب با كاهش جايگاه دولت ها به عنوان يك يگان تحليل گر روابط بين المللي ارتباط بين قوميت و منطقه موجوديت دولت نيز تا حدي كاهش پيدا مي كند، اين كاهش با افزايش سطح فرهنگي در جوامع روند بيشتري به خود مي گيرد، برخي نشانه هاي اين پديده را در اروپا مي بينيم كه اعطاي تابعيت يا شهروندي به وابستگان به قوميت هاي ديگران را نيز در دستور كار خود قرار مي دهد، اين يعني اينكه تحول تدريجي در عقايد و ايدئولوژي به سوي افق جهاني درحال انجام است، اما در مقابل، يهوديت برخلاف اين روند عمل مي كند، يهوديت يك نظام اجتماعي بسته است كه براساس ديدگاه هاي صهيونيستي نمي تواند سهمي در تفكرات جهاني براي عبور از زمان و مكان داشته باشد، مگر اينكه بخواهد بخشي از خاستگاه هاي خود را كنار بگذارد، اما در صورت كنار گذاشتن اين اعتقادات نيز از بين خواهد رفت.
ب: تاكتيك هاي منطقه اي
تدوين تاكتيك هاي منطقه اي- به عنوان مرحله مياني بين دولت و جهاني سازي- رويكردي است كه شاخص هاي كمي را نشان مي دهد، اين موضوع براي اسرائيل مشكلاتي را ايجاد كند. در اين راستا اسرائيل در مقابل دو گزينه براي تعامل با اين پديده قرار گرفته است:
اول، ادغام در گروه هاي منطقه اي به صورت سنتي؛ در شرايط فوق چاره اي جز ادغام با كشورهاي اروپايي يا عربي براي اسرائيل وجود ندارد اما هر كدام از اين موارد نيز با بحران هايي همراه است. ادغام با كشورهاي عربي يا خاورميانه جديد، چيزي است كه ميراث تاريخي معاصر صهيونيستي و چهره بد يهوديت در افكار عمومي عربي مانع از تحقق آن مي شود.
دوم؛ اين ادغام مي تواند بدون توجه به شرايط منطقه اي صورت گيرد، مانند ائتلاف بريكس. البته با توجه به شرايط منطقه، در حال حاضر اين امكان وجود ندارد.
شكاف جريان هاي لائيك و افراطي
به نظر مي رسد در درگيري داخلي در ميان جوامع اسرائيل، عمق اختلافات ريشه اي در گروه خود را نشان مي دهد. گروهي به دنبال ايجاد اسرائيل بسته در دو بعد مادي و معنوي هستند و گروه ديگر مي خواهند جامعه اي باز را براي تكامل با تمدن انسان معاصر ايجاد كنند. اما بررسي اين دو جريان نشان مي دهد كه محيط فرضي گروه اول به شدت رويكرد باز خود را افزايش مي دهد، اما جريان بسته در جامعه رشدي بالا دارد و اين زمينه را براي درگيري ميان اين دو جريان فراهم كرده است. «آمنون ربينشتاين» معتقد است نشانه هاي اين درگيري در حال حاضر نيز ديده مي شود به اعتقاد وي نوعي زوال در مقابل افكار پراگماتيك و واقع گرايانه وجود دارد و در مقابل پديده مسيحيت ديني جديد، پناه بردن به ارتدوكس قديمي در حال رشد است. در اين ميان تعداد افرادي كه كابوس «تمام جهان عليه ماست» را در ذهن مي پرورانند، در حال افزايش است.
مشكل اساسي در ديدگاه صهيونيستي لائيك در اين است كه كمترين حد همراهي معرفتي با ديدگاه هاي سنتي و راستگراي ديني در يهوديت را دارد، تفكر ديني سنتي يهوديت بر اين اعتقاد است كه صهيونيسم و يهوديت نتيجه طبيعي فرهنگ تاريخي و ديني يهودي است، اما لائيك ها كه حدود 20 درصد از جامعه را شكل مي دهند، معتقدند كه اسرائيل بايد دولتي يهودي بدون دين يهودي باشد، آنها مفاهيم ملي گرايانه را براي ملت اسرائيل مي پسندند مثلا ليبوويچ در اين زمينه معتقد است كه اسرائيل در جنبه هاي سياسي مرزهاي خود را براساس ضرورت هاي كنوني و براساس نيازها و امكانات موجود شكل مي دهد.
صهيونيست هاي بي ايدئولوژي
اين بدان معني است كه ديدگاه هاي متافيزيكي صهيونيستي اسطوره را با احساس تاريخي و احساس تفاوت مخلوط مي كند و اين در حالي است كه آينده اسرائيل به ميزان اندكي به ايدئولوژي مربوط است. به اين ترتيب تفكرات صهيونيستي همچنان به اين توهم پايبند مانده است كه معيارهاي يهودي قدرت سياسي نهايي را در اختيار خواهد داشت. عناصر جهان كنوني و نظم موجود در آن تنها معيارهاي نسبي و محدود هستند و براساس آموزه هاي ديني آنها نظام جهاني در نهايت خود را سازگار با معيارهاي يهوديت خواهد كرد.
نظام جهاني مبتني بر دو متغير اساسي يعني قدرت و رسالت فكري است. شايد ايدئولوژي صهيونيستي در بعد ابزار قدرت (اقتصادي، نظامي و...) موفق بوده باشد، در ارائه رسالت فكري اما به صورت كامل شكست خورده است؛ چرا كه هر ديدگاه صهيونيستي كه سعي كرده تفكري را در جهان طراحي كند، آن را به چيزي غير از صهيونيسم راهنما شده، درست به همين دليل است كه تمام نظرسنجي ها حاكي است وجهه اسرائيل در افكار عمومي جهان در حال نابودي است. نتايج تحقيقاتي كه چندي پيش در همين زمينه منتشر شد اين اظهارات را به خوبي تاييد مي كند. در اين تحقيقات آمده بود: در انگليس 66 درصد افكار عمومي عليه اسرائيل است و 14 درصد به نفع اين رژيم است. آمار افكار منفي عليه اسرائيل در ايتاليا به 45 درصد، در فرانسه به 56 درصد، در پرتغال به 52 درصد، در آلمان به 65 درصد، در اسپانيا به 66 درصد، در استراليا به 58 درصد، در كانادا به 52 درصد و در آمريكا نيز به 41 درصد رسيده است.
اين آمار نشان مي دهد كه شكاف ميان اسرائيل و جامعه جهاني تا زماني كه تفكرات صهيونيستي خود را با جريان هاي توسعه انساني وفق ندهند، افزايش خواهد يافت و اين موضوع با تانك ها و سامانه هاي موشكي ترميم پيدا نخواهد كرد.
منبع : خبرگزاري فارس

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14