(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 - شماره 20202 

مباني شيطان پرستي در انجيل شيطاني
كلمات وجودي، نماد حقيقت



مباني شيطان پرستي در انجيل شيطاني

حمزه شريفي دوست
از جمله مسائلي كه امروزه در عرصه انحرافات فكري به صورت هاي گوناگون به خصوص با هدف قراردادن جوامع به اصطلاح جهان سوم به گونه هاي متفاوتي مطرح شده مسئله شيطان گرايي يا به اصطلاح رايج شيطان پرستي است. در اين طرز تفكر نوعي انسان محوري افراطي با تاكيد بر لذائذ مادي انساني وجود دارد كه اين نوع نگرش را به يكي از منحط ترين تفكرات بشري تبديل مي كند. در مقاله حاضر به بررسي برخي از مباني اين نوع تفكر با استناد به منابع اين گروه ها پرداخته شده است. كه در اينجا تقديم خوانندگان محترم مي گردد.
¤¤¤
شيطان پرستي معاصر، با داعيه دين و معنويت به ميدان آمده است. اين مرام برخلاف تصور رايج، جذابيت هايي دارد كه فهم و درك آن براي كساني كه تصور روشني از آموزه هاي اين آيين ندارند، بسيار دشوار است. هرچند شيطان پرستي جديد به تقليد از شيطان پرستي قرون وسطايي شكل گرفته و بسياري از آموزه هاي آن را در خود جاي داده است. 1 اين جنبش، در نوع خود حركت جديدي است كه بايد با نگاه به ريشه هاي تاريخي- اجتماعي آن در غرب تحليل شود.
آن چه براي فهم اين جريان به تجليل و كاوش كمتري نياز دارد، دو محور زير است: 1- نمادهايي كه امروزه در خدمت اين مسلك قرار گرفته است 2- ظواهر و پوشش (مد لباس و مو) كه با نام اين جريان شهرت يافته است.
متأسفانه در كشور ما جلسات نقد شيطان پرستي هيچ گاه ضابطه مند و هوشمندانه برگزار نشده است. كساني كه قصد نقد اين فرقه را داشته اند بيشتر به تبليغ اين جريان دامن زده اند؛ نه نقد و آسيب شناسي صحيح. علت اين است كه بيش از آن كه به ايدئولوژي شيطان گرايان بپردازند به توضيح نمادها پرداخته اند و از قضا اين همان كاري است كه شيطان پرستان مي خواهند. توضيح نماد و تفسير آن، توصيف است نه آسيب شناسي. ناقدان اين جريان (كه اتفاقا دلسوزانه اين كار را كرده اند) همواره در كشور ما يا به مد لباس و مو اشكال كرده اند يا به رمزگشايي از نمادهايي پرداخته اند كه اصالتا از آن شيطان پرستان نبوده است.
كساني كه قصد مبارزه با شيطان پرستي از طريق نمادها را دارند بايد درباب نمادها سه نكته اساسي را مورد توجه قرار دهند. غفلت از اين سه امر، ممكن است به شناخت و تحليل ناصواب اين فرقه منجر شود و يا باعث ترويج ناخواسته آيين شيطاني گردد:
اول اين كه جريان شيطاني، بسياري از نمادهايي را كه در ديگر آيين ها و مسلك ها ريشه دارد، امروزه به سود خويش و در خدمت خود به كار گرفته است. بسياري از نمادهايي كه امروزه به نام شيطان پرستي مشهور شده، متعلق به جريان شيطاني نيست و آن ها اين نمادها را تصاحب كرده اند. هدف از اين تردستي، اثبات ريشه دار بودن آيين شيطان پرستي و تثبيت آن و اعتمادبخشي به ياران شيطان است. پاره اي از اين نمادها در تمدن هاي باستاني مصر و يونان ريشه دارد و بعضي ديگر متعلق به شرق است؛ چنان كه آنتوان لاوي در كتابش «كاكي» و «شيوا» را كه در ميان هندوها و يوگي ها جايگاه خاصي دارند و از خدايان هندو به حساب مي آيند همان شيطان معرفي مي كند. بعضي از نمادهاي ماسون ها يا كابالا نيز اكنون در خدمت اين آيين قرار گرفته است. هر چند جريان شيطاني محصول عرفان يهود و فراماسونري و نتيجه نامشروع اين دو جريان است، جريان شيطاني، امروزه خود را آييني برخوردار از سنت هاي منحصر به فرد، نمادهاي ويژه، مباني مجزا و در يك كلمه، يك «جريان مستقل تاريخي» معرفي مي كند.
دوم اين كه نمادها لزوماً معناي واحد ندارند. علت اين است كه فرهنگ هاي مختلف از هم ديگر تأثير پذيرفته اند و اقوام و ملت ها، در تعامل با ديگر فرهنگ ها، دست به اقتباس زده و به سود خود، تغييراتي در محصولات ديگران- البته به نسبت آرمان هاو ارزش هاي بومي خود- داده اند و به مرور، اين فرآورده جديد، نماد ارزش ها و باورهاي ايشان شده است؛ بنابراين نمادها نه ريشه واحد دارند و نه معناي واحد.
نكته سوم اين كه چون نماد ابزاري قوي و نافذ است و چون برخورداري از نمادهاي گويا و متنوع، قدرتي بي بديل محسوب مي شود، نسبت دادن نمادهاي ديگر آيين ها به شيطان پرستي، تلاش غيرمستقيم براي تبليغ اين مرام انحرافي و كمك ناخواسته به آن است؛ بنابراين منظور از نمادهاي شيطان پرستان، نمادهايي است كه امروزه شيطان گرايان به سود خود استخدام كرده اند. آن چه نبايد از آن غفلت شود اين است كه نمادهايي كه امروزه در خدمت اين جريان ضدديني و ضدتوحيدي ايفاي نقش مي كند، بايد براي انتساب اين جريان به عقبه سياسي خود و فهم ريشه ها و مباني استكباري آن مورد توجه قرار گيرد، نه استقلال دادن به اين جريان و در نتيجه تبليغ و تثبيت آن. (دقت شود!)
از سوي ديگر آن چه تاكنون مورد غفلت قرار گرفته نگرش هاي موسس اين جريان در باب جهان بيني و هستي شناسي است. آنتوان لاوي كه شخصيت مطرح جريان شيطاني است و سهم زيادي در پي ريزي اين بناي ضدديني داشته است، افكارش را در كتاب مقدس شيطان پرستان مطرح كرده و تلاش دارد از حيث نرم افزاري اين جريان را تقويت كرده و به مرز قبول نزديك كند.
در اين نوشته با مراجعه به متن كتاب انجيل شيطاني به كاوشي در محتواي اين كتاب و تحليل ايده هاي لاوي خواهيم پرداخت.
قبل از آن لازم است بستري كه ايده هاي لاوي در آن شكل گرفت اندكي تحليل شود و ريشه تاريخي اين جريان كه به فهم بيشتر بافته هاي آنتوان لاوي كمك مي كند مورد تامل قرار گيرد.
شيطان پرستي معاصر
شيطان پرستي معاصر با بحران هاي بعد از جنگ جهاني دوم پيوند خورده است. جنگ جهاني دوم شرايطي نااميدكننده ايجاد كرده بود. فرياد مبارزه و اعتراض از هر كوي و برزن بلند بود. جوانان دريافتند كه نظام سرمايه داري، جهان را به مرز نابودي و انهدام رسانده است. ظلم و خفقان شديد باعث شد گروهي از جوانان عصيان كنند و اعتراض خود را با ترويج هيپي گري نشان دهند، بلكه بتوانند با طرح تفكري نو در حوزه اخلاق و امنيت اصلاح گري كنند. سرانجام جوانان، به ويژه دانشجويان برخاستند و با استفاده از ظرفيت موسيقي، با شعار «سرانجام اصلاحي بايد» جنبش متال را به وجود آوردند. شايد اولين گام در به انحراف كشاندن اين حركت اصلاحي، استفاده از اين ابزار (موسيقي) بود. در دهه اول موسيقي متال، تقريبا تمامي اشعار و ترانه هاي آن داراي خميرمايه اعتراض آميز بر ضد جنگ، عشرت طلبي و سلطه سياسي بود. در اين ترانه ها مبارزه با مدرنيته و سلطه تجاري موج مي زد و بخش قابل توجهي از محتواي ترانه ها هم مربوط به مسائل معنوي، بيداري ضمير انسان ها و نداي درون بود3.
اما گردانندگان و طراحان نظام سرمايه داري بيكار نبودند. مهار بحران براي آن ها بسيار حياتي بود. سرانجام با كشاندن كنسرت هاي اعتراض به دامن شيطان پرستي، توانستند از همراهي توده مردم با اين جنبش جلوگيري كنند و با ترويج نمادها و پوشش هاي شيطاني در پاره اي از كنسرت ها، عملا به شناساندن اين مرام به مردم كمك كنند. يقينا خواست اوليه جوانان معترض، ترويج و گسترش شيطان پرستي نبود. خواننده مشهور گروه انگليسي بلك سبت يعني «آزي آزبورن» اولين كسي بود كه به اين ايده واكنش نشان داد. او در سال 1976 در مصاحبه اي تأكيد كرد:
من و بچه ها هرگز دنبال تفكرات شيطاني نرفته ايم... من به آفريننده ام ايمان دارم. بلك سبت هرگز گروهي شيطان پرست نبوده است. من از ديدن بعضي از طرفداران مان كه با لباس هاي سياه و صورتي رنگ شده و شمعي در دست در سالن كنسرت حضور پيدا مي كنند واقعا مي ترسم... واقعاً ما آن گونه كه آن ها فكر مي كنند نيستيم. ما فقط معترضيم4.
اما كار از كار گذشته بود. دستان پشت صحنه توانستند با نفوذ عوامل خود به كنسرت هاي موسيقي و به دنبال آن پوشش رسانه اي در تلويزيون و روزنامه ها، توجه به شيطان را در كانون توجه توده مردم قرار دهند و زمينه اي فراهم كنند كه گروه هاي جديد هم با تحمل اين هزينه و قبول برچسب شيطان گرايي به گروه هاي راك و متال ملحق شوند. در پي آن گروه هاي جديد به جاي اين كه به آرمان اوليه جنبش پايبند باشند، به تخليه انرژي اعضاي خود و پرداختن به محتواي شيطاني در كنسرت ها سرگرم شدند. در نتيجه يكي از فراگيرترين جنبش هاي ضدسرمايه داري در غرب كه در ابتدا با آرمان هاي انسان دوستانه شروع شد، نه فقط مهار كه با ايده شيطان پرستي تغيير ماهيت يافت. چنين دست كاري در ماهيت اين حركت، چنان رسوايي به پا كرد كه هواداران متال هم در تاريخچه آن از اين لكه ننگ ياد مي كنند:
موسيقي متال به عنوان نوعي جنبش هنري- اجتماعي، به مانند تمام مقولات بشري، پس از گذشت مدتي كوتاه از روزهاي آغازين خود بازيچه دست سودجويان شد. گويي دالاني كثيف و تو در تو كه به جيب سرمايه داران و ابرقدرت هاي بزرگ ختم مي شود و هيچ كس را توان راه يابي به آن نيست، مگر در جهت برآورده ساختن اهداف آنان.
دو جريان مهم شيطان پرستي
بايد دانست كه دو جريان اصلي در شيطان پرستي حضور دارند و شيطان پرستي با اين دو نگرش شناخته مي شود؛ به عبارت ديگر امروزه شيطان پرستي در قالب دو جريان و شاخه رواج دارد:
1- سيتنيسم (Satenism): همان شيطان گرايي لاوايي است و با سركردگي «آنتوان ساندور لاوي»5 شناخته مي شود. او كليساي شيطان را در 1966 تأسيس و خود را پاپ كليساي شيطان معرفي كرد و در سال 1969 انجيل شيطاني را منتشر نمود. اين گروه معتقدند كه موجودي به نام شيطان وجود خارجي و عيني ندارد و شيطان فقط نماد هوا و هوس، آرزوها و لذت طلبي انسان است6.
2- شاخه ستيانيسم (setians)
اين شاخه از سوي مايكل اكينو، دوست آنتوان لاوي، پايه ريزي شد. وي «معبد ست» را در سانفرانسيسكو با نگاهي متفاوت از لاوي نسبت به وجود شيطان، بنا نهاد. مايكل آكينو برخلاف لاوي قائل به وجود خارجي شيطان و قدرت شگرف شيطان در تدبير جهان هستي بود. اكينو براي تسلط خارجي شيطان بر هستي و زمينه سازي براي اين تسلط، مسير خود را از لاوي جدا كرد و در مقابل «كليساي شيطان» لاوي، «معبد ست» را تأسيس نمود.
سيري در كتاب مقدس شيطان پرستان
كتاب انجيل شيطاني (satanic bible) متن مقدس آيين شيطاني است كه آنتوان لاوي آن را در سال 1969 نوشته است. اين كتاب كه شامل مجموعه اي از مقالات، مشاهدات، آيين هاي شيطاني و ايده هاي منحصر به فرد در باب مسلك شيطان پرستي است، فلسفه شيطان گرايي را در چهار بخش تبيين كرده است. مقالات انجيل شيطاني بيش تر براي مقابله با آيين مسيحيت نوشته شده است. بخش آخر آن شامل مراسم، آداب و مناسكي است كه به اعتقاد لاوي براي تسلط بر زمين و تجربه حيات مقتدرانه و آزاد، بايد از آن بهره برد.
آنتوان لاوي سير مطالب را به گونه اي پيش مي برد كه خواننده نتيجه مي گيرد شيطان پرستي تنها گزينه منطقي براي آدمي است. وي چنان اين عقيده را با قوت مطرح مي كند كه مدعي مي شود اگر كسي شيطان پرستي را در پيش نگيرد، يقينا مشكل رواني يا فكري دارد.
وي پيش فرض هاي زيادي را پذيرفته است كه اغلب به اين پيش فرض ها اشاره نمي كند و فقط به نتايج و لوازم آن مي پردازد. پاره اي از ايده هاي لاوي مربوط به انسان شناسي، پاره اي ديگر مربوط به خداشناسي و بعضي ديگر نگرش هايي است كه در مورد نقش و جايگاه شيطان دارد. ايده هاي وي در مورد خدا و اديان، ناظر به دين مسيحيت است.
مهم ترين ايده و فرضيه اي كه لاوي در كتابش مطرح مي كند «تقابل ديانت و لذت» است. لاوي با اصرار مدعي مي شود كه هر كس مذهب و دين داري را انتخاب كند، بايد لذت، خوشي و پويايي را كنار بگذارد. وي مي گويد: انسان مسيحي كه از زندگي خود لذت ببرد، در عالم خارج سراغ نداريم. انسان ها بايد بين لذت و ديانت يكي را انتخاب كنند7.
دومين فرضيه اي كه لاوي مي پذيرد «شرارت آميز بودن وجود انسان» است. وي مي گويد: شرارت و بدي و كينه و نفرت، نه فقط لازمه ذات انسان و اقتضاي وجود اويند، بلكه بر ساير ساحت هاي وجودي انسان حكومت دارد. حاكميت شر بر قواي وجودي انسان، نه يك غلبه عادي كه اصولا «شرارت، تمام حقيقت انسان» است؛ بنابراين فرار از شرارت و بدي، روي گرداني از حقيقت وجودي انسان است؛ گويا كسي بخواهد شوري را از نمك بگيرد. خشونت نه تنها ارثي، كه ذاتي آدمي است و به همين دليل استفاده از خشونت طبيعي است؛ چرا كه خشم پديده اي غريزي و كاملا طبيعي است.
لاوي خشم را علامت سلامت رواني مي شمارد و با تمسخر مسيحيت، به مريدان خود سفارش مي كند، اگر كسي به شما سيلي بزند، نه تنها سكوت نكنيد، بلكه خشم خود را كاملا ابراز كنيد و به اقتضاي حكم طبيعت خود، با سيلي محكم تري پاسخ او را بدهيد. نگرش لاوي در مورد «ماهيت خشن انسان» به اين جا ختم مي شود كه شيطان را غايت سلوك معنوي معرفي مي كند؛ چون انسان آرماني كسي است كه به اقتضاي وجودي خود عمل مي كند و به حكم غريزه خويش به بزرگترين نماد شرارت و طغيان (شيطان) نزديك مي شود؛ به عبارت دقيق، «انسان فعليت يافته، شيطاني بزرگ است.»
تأكيد لاوي بر جنبه تاريك وجود انسان با اين قصد است كه اسوه و مرجع بودن شيطان را براي انسان ها تثبيت كند تا انسان ها بپذيرند كه تكامل آنها در شيطنت طبيعي و شيطاني زيستن است؛ زيرا شيطان، بخشي از وجود انسان هاست كه تغييرپذير نيست8.
نگرش لاوي در مورد «حقيقت انسان» هم غيرديني است و هم غيرواقعي؛ چرا كه انسان هر چند بنا به «اقتضاي انسان بودن» در درون خود، متضاد خلق شده و برخوردار از گرايش مادي و الهي است، حقيقت وي، همان بعد ملكوتي كه جنبه نوراني وجود اوست، مي باشد. در انسان قواي شهوت و غضب هر دو فعالند؛ اما در اديان الهي اين دو قوه بايد تحت اشراف قوه عاقله انسان اداره شوند و به نورانيت بعد الهي وجود انسان كمك كنند9.
برخلاف لاوي كه جنبه تاريك وجود انسان را تمام حقيقت او مي داند، متون ديني هر چند گرايش هاي طبيعي و غريزي آدمي را انكار نمي كند، حقيقت وي را همان روح ملكوتي معرفي مي كند كه پرتوي از روح الهي است. گرايش هاي مادي بايد باشند؛ چرا كه اگر نباشند، انسان در آن صورت انسان نيست، بلكه فرشته است. خداوند چنين گرايش هايي را در درون آدمي تعبيه كرده است تا با پرداختن به حقيقت خود، يعني همان نفخه الهي (دقت شود!) راه سعادت ابدي خود را بپيمايد. آن چه لاوي نام «شرارت» بر آن مي گذارد، فقط ميل و گرايش است كه همان «امكان انتخاب بدي» است نه «غلبه شرارت»10.
با تبيين و تفسيري كه لاوي در اين باب عرضه مي كند، اصولا مفاهيم بدي و خوبي، «قلب ماهيت» مي شوند؛ يعني حسادت، تكبر، زنا و طمع را كه هم اديان الهي و هم عقل سالم، مذموم مي دانند، در كتاب انجيل شيطاني به ضد خود تبديل شده، مطلوب و «مقتضاي سرشت» معرفي مي شوند؛ «دعوت به شر» اساسا به عنوان «فرايند زيست طبيعي» و «الگوي زندگي متعالي» مورد تأكيد قرار مي گيرد و زنا نه انحراف كه عملي فطري تلقي مي شود و احساس گناه، به هيجان مثبت تبديل مي شود. با همين نگاه است كه وي ادعا مي كند «عذاب وجدان» و «احساس گناه» هميشه با «ايمان مذهبي» آميخته است و اگر كسي مي خواهد از «عذاب فرساينده وجدان» نجات يابد بايد از دين دست بردارد و به شيطان پرستي روي آورد.
در كتاب انجيل شيطاني، همه چيز در يك امر خلاصه مي شود و آن هم ايده «خود خدايي» انسان است. تمام چيزهايي كه مورد حمله لاوي قرار مي گيرد به دليل ناسازگاري با اين ايده است؛ بنابراين، تمام مفاهيم مقدس بايد محو شود تا انسان بتواند خدايي كند و همه چيز را در خدمت خود بگيرد. لاوي مي خواهد آدمي را از قيد بندگي همه چيز- حتي خدا- رها كند و او را نه فقط به مقام سروري كائنات برساند، بلكه در جايگاه خدايي بنشاند. از نگاه لاوي، انسان به كم تر از خدايي نبايد قانع شود؛ البته خدايي بر همه چيز، جز هواي نفس و اميال شهواني. پس سلطان هستي، انسان است و سلطان انسان، اميال و لذات او.
لاوي در اين كتاب، از گناهان هفتگانه كبيره در مسيحيت (حرص، طمع، غرور، شكم پرستي، حسد، غضب، شهوت و كاهلي) دفاع مي كند و حتي آن ها را- با توجيه و سفسطه- مطلوب انسان مي خواند و در پايان نتيجه مي گيرد كه همه اين هفت گناه، نيازهاي طبيعي ما هستند كه بايد با تمام توان به آن ها بپردازيم؛ آن هم با اين بيان كه: «شيطان پرست، از افراط در هر كدام از اين «گناهان» دفاع مي كند؛ زيرا هر يك، راهي به سوي كامرواسازي فيزيكي، ذهني و احساسي اند.»11
البته اين ايده در كتاب سوسج (انجيل دمان كتاب مقدس ستيانيسم) هم وارد و به اين صورت خلاصه شده است:
شيطان گرايي، آيين «خود» است. آيين «نفس» است. آيين «خداي درون (و پنهان)» است. اين، همان چيزي است كه سرانجام برگزيده مي شود12.
برآيند همه گفته ها و نوشته ها در آيين شيطاني، القاي همين تفكر است كه انسان، خداي عصر حاضر است. ازنظر رهبران آيين شيطاني، هر انسان بالقوه خدا است و اگر به آيين شيطاني بگرود، با آزادي عمل و انجام دادن امور شيطاني و دل دادن به آيين هاي خاص، تبديل به خدا مي شود. چنان كه آنتوان لاوي تصريح كرده است:
هيچ بهشتي در آسمان نيست و هيچ جهنمي وجود ندارد كه آدميان را بسوزاند. همين جا و هم اينك روز لذت توست! همين جا و هم اينك فرصت توست13.
لاوي در كتابش با تمام توان به تبليغ اباحيگري و ارتباط نامحدود زن و مرد و به اصطلاح او «سكس آزاد» مي پردازد و هيچ عذر، حريم و هنجاري را در اين مسير به عنوان مانع برنمي تابد:
شيطان پرستي از سكس آزاد به معناي واقعي آن، به شدت دفاع مي كند؛ بدين معنا كه شخص اجازه دارد انتخاب كند آيا فقط با يك نفر رابطه داشته باشد يا با هر تعداد كه نيازهاي جنسي او را برآورده كند14.
هرچند در جاي ديگر ناخواسته به ناكارآمدي اين مرام اعتراف مي كند:
اين حقيقت اثبات شده كه شخص بيش فعال جنسي، نه تنها ازنظر جنسي آزاد نيست، بلكه بسيار سردضمير است و هميشه از آغوش يك شخص به آغوش ديگري مي پرد، به اميد اين كه بتواند خود را ارضا كند ولي هيچ وقت به احساس غناي جنسي نمي رسد15.
لاوي در SATANICE BIBLE، خدايي تحريف شده و شيطاني را به ديگران معرفي مي كند. آن چه وي «خدا» معرفي مي كند، نه تنها شايسته پرستش نيست، كه به حق بايد آن را از ساحت حيات معنوي انسان كنار زد. همين طور شيطاني كه وي تبليغ مي كند به گونه اي در هستي صاحب قدرت و تأثيرگذار است كه گويا با وجود چنين موجودي در عرصه تدبير جهان، جايي براي حضور خدا نيست! لاوي با دست وپا زدن هاي بسيار تلاش مي كند از قدرت خداي اديان ابراهيمي بكاهد و با الحاق اين قدرت ها به شيطان، حوزه فرمانروايي آن را گسترش دهد. چنين نگاهي به شيطان تازگي ندارد؛ چنان كه در مجموعه ميلتون- كه آن هم براساس باورهاي موجود در كتاب مكاشفه (عهد جديد) و خرقيال نبي (عهد عتيق) نوشته شده16- از يك سو با پدر آسماني مواجه مي شويم كه با شورايي ازفرشتگان تسبيح گوينده به گفت وگو مي پردازد و از سوي ديگر با شيطان روبه رو هستيم كه او نيز با شورايي متشكل از هزار موجود شرير، سعي در براندازي قلمرو آسماني دارد. در واقع مي توان تصوير دو امپراطور مقتدر را در نظر مجسم كرد كه مشغول برپاسازي برنامه طولاني مدت جنگي عليه يك ديگر هستند.(17) هرچند چنين نگاهي مخصوص لاوي نيست، وي اين نگرش را به بالاترين مرتبه خود رسانيد و تا مرز الوهيت بالا برد.
وي در بخشي از كتابش با عنوان «نداي لوسيفر» (نامي ديگر براي شيطان) لوسيفر را به مقام ربوبيت و الوهيت ارتقا مي دهد و او را خداي رومي مي داند كه حامل نور، روح هوا و تجسم روشن فكري است. وي خداي يكتا را ساخته دست مردم مي خواند و با يك جمله، خدا را از صفحه اعتقادات خود پاك مي سازد و با يك انكار ساده، همه چيز را تمام مي كند:
اختلافات و نزاع بين اديان كه از طرف يك خدا يا خدايان متعدد آمده اند، نشان از اين دارد كه خدايي نيست و اين ادعا بيش از يك ادعاي واهي در طول تاريخ نبوده است.(18)
به راستي آيا با چنين دليل سست و ياوه اي مي توان به انكار خدا پرداخت؟ البته چنين دليلي وقتي از زبان شيطان اقامه شود، براي پيروانش قانع كننده خواهد بود؛ چرا كه بندگي شيطان دليل نمي خواهد. با تصويري كه لاوي از خدا دارد- خدا را ساخته ذهن بشر مي داند- طبيعي است كه اديان را هم پرداخته كشيش ها معرفي كند(19) و وعده هاي خدا و اديان در مورد بهشت و جهنم را يك جا به فراموشي و انكار سپارد.
آنتوان لاوي در كتاب انجيل شيطاني، به اديان الهي حمله ور شده، آن ها را به دليل تهاجم به شيطان سرزنش مي كند. وي كه اديان الهي را «نيروهاي دست راستي» مي نامد، از اين روي كه شيطان را موجودي بدنام و نماد شرارت معرفي كرده اند، به شدت رنجيده خاطر است.
وي مي گويد:
پس بايد هركس به خود و انتخاب خود احترام گذارد و افق هاي جديدي پيرامون زندگي كوتاه خود بگشايد تا بيش ترين لذت را ببرد. (همان، ص28)
نمادها و نيايش هايي كه در اين آيين به اجرا درمي آيد به ايده «انسان محوري» باز مي گردد. با همين نگاه به انسان است كه مراسم شيطاني با بدعت هاي لاوي با آدابي خاص برگزار مي شود.
لاوي در مراسم شيطاني و آيين پرستش شيطان، به جاي نمادهاي مقدس، با اصالت دادن به تن و اندام آدمي، «انسان» را در محراب عبادت مي نشاند و به سمت او پرستش و نيايش انجام مي دهد. وي مي گويد:
كسي كه مراسم را انجام مي دهد بايد مقابل محراب باشد و سمبل بافمت بايد در سراسر مراسم روبه روي او قرار گيرد. (همان، ص59)
وي اين گونه رضايت بخشي شيطان را از ايدأ «خود خدايي»، نشان مي دهد.
مقدس ترين روز سال براي شيطان پرست، همانا روز تولد اوست. هيچ چيزي براي شيطان پرست از خودش مهم تر نيست. (همان، ص42)
اين گفته لاوي يادآور همان توهمي است كه شيطان در سر پروراند و خواست در برابر خالقش براي خود شأني قرار دهد و در محضر خدا، لاف «خودخدايي» زند. البته اكنون اين ندا از زبان شيطان بيان نمي شود؛ بلكه شيطان تلاش مي كند اين پرچم را به دست كسي دهد كه همو باعث اخراج ابليس از حريم ملائكه شد؛ بلكه بتواند كينه تاريخي اش را از آدم و فرزندانش، در مسير سقوط انسان به كار گيرد.
از مجموع مطالب بالا روشن شد كه تصور لاوي در باب خدا و پرستش، در سه محور خلاصه مي شود: محور اول، تصور باطلي است كه از خداوند يكتا دارد و آن ذات مقدس را در فضاي چندخدايي تصوير مي كند. وي با تصوير اين خداي خيالي و ناقص در ذهن خود مي خواهد ثابت كند كه تصور اديان الهي از خدا، همان تصوير لاوي است. محور دوم، خداي حقيقي يك شيطان پرست است كه آن را نماد آزادي معرفي مي كند. لاوي از آن جا كه به وجود خارجي اين خدا چندان اعتقادي ندارد، ادعاي پرستش او را هم ندارد. محور سوم، خدايي است كه وي به انسان معرفي مي كند و آن هم چيزي نيست جز خود انسان؛ البته انسان نه با محوريت گرايش هاي الهي و انساني، بلكه با تمركز بر اميال و هواها كه لذت و سرخوشي را برايش به ارمغان مي آورد. البته از آنجا كه وي وجود خارجي شيطان را مورد ترديد قرار مي دهد، نماينده شيطان در قواي وجودي انسان، يعني نفس اماره را به رهبري مي پذيرد.خلاصه اين كه مأموريت اصلي كتاب مقدس شيطاني، انكار تمام مفاهيم مقدس است و در يك جمله در شيطان پرستي همه چيز به هوس راني و لذت خواهي انسان ختم مي شود؛ چنانكه آنتوان لاوي تصريح كرده:
- شيطان پرستي، دين بدن است تا روح (همان، ص63)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- جان هيلنز، فرهنگ اديان جهان، ص.428
2- بلك سبت، شب را ورق بزن، ص.17
3-همان، ص.21
4-همان، ص.21
5- Anton Szandor Lavey
6-The Satanic Bible. P.30
7- ر.ك. انجيل شيطاني، آنتوان لاوي: بخش دوم.
8-the satanic Bible p.23
9-ر.ك: كتابشناخت اخلاق اسلامي، نويسندگان، ص.34
10-ر.ك. توحيد در نظام عقيدتي و ارزشي اسلام، مصباح يزدي، ص.25
11- satanic bible by Anton Lavey title: some evidences of a new satanic age
21-Demonic bible by T. serk susej preface to the 3rd edition
31-انجيل شيطاني، ص21.
41-انجيل شيطاني، ص72.
51-همان ص72.
61-جان ميلتون، بهشت گمشده، ج1، ص534.
71-همان، ص534.
81. ر.ك. انجيل شيطاني، بخش لوسيفر.
91-انجيل شيطاني، ص61.

 



كلمات وجودي، نماد حقيقت

احسان شفيعي
آنچه در پي مي آيد بررسي اجمالي درباره مفهوم كلمه در قرآن و ماهيت كلمات وجودي و احاطه انسان به اين كلمات و اسماء الهي است.
كلمه به معناي واژه، نمادي است كه انسان براي بيان مفاهيم و ارتباط كلامي ميان خود و ديگري به كار مي برد. انسان براي بيان خواسته هاي خود به ديگري، نيازمند ابزاري است. اگر كسي چيزي را بخواهد و يا خوراكي را بطلبد نيازمند آن است تا بدان اشاره كند و يا خود آن را بياورد. از اين رو كلمات و واژگاني را براي بيان برگزيد كه نشانه و نمادي از آن باشد. در آغاز كه كتابت و نگارش آغاز شد تصويري از چيزها، نمادي از جانور و يا چيزي بود كه مي كوشيدند آن را به ديگري بفهمانند. خطوط تصويري هيروگليف نمونه اي از اين روش ارتباطي و بياني است. واژگاني كه در آغاز به كار مي رفت اشاره به محسوسات و ملموسات داشت و خطوط تصويري نيز از اين قانون پيروي مي كرد. اين درحالي است كه خواسته هاي انساني در حوزه بيان كلامي و نگارشي فراتر از اين امور است. بسياري از امور ذهني و عقلي و احساسي است و نمي توان با نشانه ها و نمادهاي كلامي و يا نگارشي، آن را به ديگري منتقل كرد. اين گونه شد كه با تغييراتي جزيي، امور معقول و ذهني و عاطفي به شكل نمادهاي محسوس و ملموس به كار رفت. به طور مثال در زبان عربي واژه عشقه به معناي پيچك به معناي عشق و محبت احساسي و عاطفي به كار رفت و يا به جهت همانندي و تشابه ميان مهر (خورشيد) با محبت در زبان پارسي مهر به اين معنا مورد استفاده قرار گرفت.
در يك فرآيند پيچيده، واژگان افزون بر بيان امور وجودي بر امور ذهني و احساسي و معقول به كار رفت و اين گونه شد كه افزون بر موجودات حقيقي و عيني، امور ذهني و عقلي نيز داراي نمادها شد.
بنابراين كلمه در اصل به معناي امر وجودي و حقيقي است و نمادي براي اشاره به آن به كار رفته و مي رود و نيازهاي انساني موجب شد تا اين كلمات و واژگان در امور غيروجودي نيز به كار رود و حتي در امور معقول و بلكه فراتر در امور تخيلي و توهمي كه هيچ وجود خارجي و حقيقي ندارد نيز كاربرد داشته باشد.
كلمه در حقيقت به معناي اسم و نشانه و نام و نمادي براي اشاره به حقيقت وجودي و خارجي است. هر اسم، نمادي از حقيقت و وجود و موجودي خارجي و حقيقي است و با اين نگاه بايد به اسم نگريست. البته گاه اسم به بخشي از وجود نيز اشاره دارد ولي آن نيز بخشي مهم و يا بااهميت است. حداقل اينكه هر اسمي بيانگر وجود و يا بخشي از وجود است. از اين رو بيانگر امري تخيلي و توهمي نيست كه ما به ازاي خارجي نداشته باشد.
اسما و نام هاي الهي هر يك به بخشي از وجود خداوند اشاره دارد و هر نامي در حوزه هستي اشاره به موجودي و يا بخشي از موجودي دارد.
علم بشر به موجودات هستي
يكي از توانايي ها و ظرفيت هاي بشري آن است كه به همه نام ها علم دارد. علم به معناي دانشي كامل نسبت به چيزي است كه مي تواند وي را قادر به تصرف و ارتباط و يا تسخير كند. هر گاه كسي نسبت به چيزي داراي اين توانايي شد، وي را عالم مي گويند. اما اگر كسي صرفا آگاهي از چيزي داشته باشد و فاقد احاطه علمي به آن باشد از آن در زبان عربي به نبأ و خبر ياد مي كنند. انبأ به معناي اخبار و آگاهي بدون انتقال علم و تعليم است. انسان مي تواند نسبت به علم و دانش خود دو گونه رفتار داشته باشد و آن را به ديگري منتقل نمايد: گاه مي تواند آن را به شكل تعليمي به ديگري ياد دهد و منتقل كند كه در اين صورت شخص تعليم ديده در صورتي كه از ظرفيت و قابليت برخوردار باشد مي تواند خود داراي علم به مفهوم پيش گفته شود؛ گاه ديگر آن است كه تنها اطلاعاتي درباره چيزي انتقال مي يابد كه از آن به خبر و انبأ ياد مي شود.
در داستان آفرينش علت اين كه انسان به عنوان خليفه الهي، مسجود فرشتگان شد اين بود كه انسان از علم تصرفي و تسخيري نسبت به چيزها و موجودات هستي برخوردار شد. از اين رو خداوند در پاسخ فرشتگان به مسئله علم آدم(ع) اشاره مي كند و فرشتگان نيز اقرار مي كنند كه از چنين علمي برخوردار نيستند تا بتوانند در همه موجودات هستي تصرف كنند. هر اسم و كلمه وجودي كه انسان آموخت، نوعي توانمندي تصرف به انسان مي بخشد. خداوند نيز براي آنكه فرشتگان از توانايي آدم(ع) آگاه شوند از آدم مي خواهد كه به آنان از دانش خود انباء بدهد. اين گونه است كه فرشتگان از علم و دانش آدم(ع) آگاهي يافتند ولي علم و دانشي به دست نياورند تا هم شأن و مقام انسان شوند. (بقره آيات31 تا 37)
اسماء در آيات قرآني به معناي وجودات و موجودات حقيقي نيز به كار رفته است. از اين رو مي توان گفت كه آن چه به آدم(ع) داده شده، علم به تصرف در موجودات هستي است كه شامل ما سوي الله مي شود؛ زيرا به انسان همه اسما، تعليم داده شده است.
اين اسماء، نام و نشانه اي از حقيقت وجودي موجودات است و هر كلمه اي نيز بيانگر اسمي از اسماي وجودي است. از اين رو كلمات نيز در كاربرد قرآني به معناي كلمات وجودي و حقايق موجودات به كار مي رود. خداوند در آيه39 آل عمران مي فرمايد: ان الله يبشرك بيحيي مصدقاً بكلمه من الله؛ خداوند به تو مژده فرزندي مي دهد كه كلمه اي از خدا را تصديق مي كند.
اين كلمه كه حضرت يحيي(ع) تصديق كننده آن است، حضرت عيسي بن مريم(ع) است كه خداوند در آيه54 سوره آل عمران به مريم(س) مژده وجودش را مي دهد و مي فرمايد: ان الله يبشرك بكلمه منه اسمه المسيح عيسي بن مريم؛ خداوند به تو مژده كلمه اي از خود را مي دهد كه نامش مسيح عيسي پسر مريم است.
كلمه در اين آيات به معناي وجود عيسي بن مريم(ع) است كه حقيقت وجودي مي باشد. در آيه171 سوره نساء مي فرمايد: انما المسيح عيسي بن مريم رسول الله و كلمته؛ مسيح عيسي پسر مريم فرستاده خدا و كلمه اوست.
خداوند در آيات 42و 62 سوره ابراهيم خاندان پاك و مطهر پيامبراكرم(ص) را كلمه طيبه مي شمارد و خاندان ابوسفياني را به عنوان كلمه خبيثه معرفي مي كند.
از اين رو در روايات تفسيري در توضيح كلماتي كه حضرت آدم از خداوند دريافت كرده و بدان توبه اش پذيرفته شده گفته شده است كه آن كلمات، حقايق وجودي كلمه طيبه اهل بيت عصمت و طهارت(ع) بوده اند. به اين معنا كه حضرت آدم(ع) با توسل و شفاعت جويي از اين كلمات وجودي و خاندان عصمت و طهارت(ع) توانست از مجازات برهد و توبه وي پذيرفته شود.
كلمه در قرآن
كاربرد كلمه به معناي موجودات هستي در آيات109 سوره كهف و 72سوره لقمان نيز مويد اين نظريه است كه كلماتي كه حضرت آدم(ع) دريافت كرده تنها واژگان نبوده است، بلكه كلمات طيب و پاك وجودي بود كه بدان ها از پيشگاه خداوند درخواست مغفرت و توبه مي كند.
قرآن همه موجودات هستي را كلماتي مي داند كه اگر تمام آب هاي زمين و حتي هفت برابر آن به مدد آيد و جوهر و مركب شود تا بتوان اين كلمات را به صورت مكتوب نگاشت، آن كلمات چنان زياد هستند كه جوهر كم مي آيد و كلمات وجودي و موجودات هستي پايان نمي يابد. در اين آيات به عظمت هستي و شمار موجودات آن اشاره شده كه بيش از حد نگارش است ولي همين انسان همه آنها را مي شناسد و بدان ها علم دارد؛ زيرا هرچه باشد همه اين كلمات وجودي در احاطه علمي انسان كامل است و انسان كامل به حكم ولي اللهي و خليفه اللهي بدان ها علم داشته و مي تواند تصرف كند و آنها را به حد شايسته تكاملي خودشان برساند؛ چراكه انسان كامل از ربوبيت طولي برخوردار است و كسي كه مي خواهد موجودي را ربوبيت كند و آن را به كمال لايق و شايسته اش برساند مي بايست نسبت به آن، علم به مفهوم پيش گفته داشته باشد.
به نظر مي رسد كه كلماتي كه آدم بدان آزمون شد نيز كلمات وجودي است و جز اين نيز نمي تواند باشد. وي دست كم چند بار با كلمات وجودي اسحاق و اسماعيل آزمون شد و داستان قرباني اسماعيل تنها بخشي كوچك از آزموني بود كه وي گذراند. اين كلمات وجودي مي تواند حتي امامان معصوم(ع) باشد و اينكه چگونه كلمات طيبه وجودي امام حسن(ع) و امام حسين(ع) آن گونه شهيد مي شوند و كلمه وجودي زهرا(س) اميرمؤمنان و يا همه اهل بيت(ع) از پيامبر(ص) تا مهدي موعود(عج) چگونه از سوي مردم و كافران اذيت و آزار مي شوند به گونه اي كه پيامبر(ص) مي فرمايد: ما اوذي نبي كما اوذيت؛ هيچ پيامبري همانند من آزار و اذيت نديد. وقتي حضرت ابراهيم(ع) به ملكوت نگريست اين اذيت و آزارها را با جان و روحش درك كرد و چشيد.
به هرحال كلماتي كه حضرت ابراهيم(ع) با آن آزموده شد،كلمات صرف، و واژگان خيالي و توهمي نبود بلكه با موجودات حقيقي آزمون شد و سربلند از آن بيرون آمد.
اين كلمات الهي كلماتي هستند كه تغيير و تبديلي در آنها نيست و خداوند آنها را چنان كه آفريده، باقي و برقرار مي گذارد و هر كلمه وجودي به حكم تكليف مي بايست مطيع امر الهي و تسبيح گوي حق باشد.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14