(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 23 اردیبهشت 1391 - شماره 20206 

جدايي «اصغرفرهادي» از «ملت ايران» (قسمت آخر )
فرهادي و شمشير زرين اسكار
كليد تحول دركشور فرهنگ است

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




جدايي «اصغرفرهادي» از «ملت ايران» (قسمت آخر )
فرهادي و شمشير زرين اسكار

مهدي توسليان
چه بخواهيم و چه نخواهيم ، چه خوب و چه بد، همان گونه كه سلسله هخامنشيان بخشي از تاريخ اين ملت را رقم زده اند ، سلسله صفويان نيز در بافته شدن فرش تمدن ايران زمين دست داشته اند . نمي دانيم وقتي آقاي فرهادي سخن از فرهنگ غني و كهن ايران زمين مي راند آيا سهمي هر چند اندك نيزبراي فردوسي ها، حافظ ها ، سعدي ها ، مولوي ها ، فارابي ها ، ابن سيناها و... نيز قائل است يا خير؟ و اگر قائل است با اين بيت فردوسي چه مي كند : «منم بنده اهل بيت نبي/ ستاينده خاك پاي وصي» و يا با اين مصرع حافظ چگونه كنار خواهد آمد كه فرمود : « هرچه كردم همه از دولت قرآن كردم» . اهانتهاي مكرر تمدن غرب به شخصيت تابناك پيامبر گرامي اسلام(ص) و يا مراسم قرآن سوزي ، اتفاق كوچكي نيست كه از تيررس لنز جادويي جناب فرهادي پنهان مانده و يا از حافظه تاريخي مديران هاليوود به طور كامل حذف شده باشد . در اينجاست كه مي توان ادعا نمود عملكرد آقاي فرهادي و گردانندگان جشنواره با يك تناقض جدي و بزرگ روبه رو است ! مگر آن كه ادعا شود مراد آقاي فرهادي و اصحاب هاليوود از فرهنگ غني و مقاوم ، فرهنگ ايران پيش از اسلام است نه پس از آن! در صورتي كه تحليل فوق مورد تاييد آقاي فرهادي قرار گيرد، بحث ما با ايشان به پايان خواهد رسيد . و البته مي توان بطور تخصصي تر در باره تمدن ايران باستان با ايشان به گفت وگو نشست.
دشمنان قسم خورده اين ملت نزديك به 5/1قرن است كه مي كوشند با كمك روشنفكران غربزده اي همچون ميرزا ملكم خان ها ، كسروي ها و تقي زاده ها در نخستين گام با ترويج باستانگرايي مردم را از فرهنگ اسلامي بيگانه كرده و در گام بعدي ، با ترويج غربگرايي ، آنان را از فرهنگ بومي و ملي خود جدا و به قول مرحوم شريعتي « اكسيدانتاليزه» كنند . بدانديشان به نيكي دريافته اند كه با تهي ساختن فرهنگ ايراني از مايه هاي اسلامي به راحتي مي توان با درهم شكستن مقاومت ملت ايران ، ديوان و اهرمنان پتياره را دوباره بر اين سرزمين اهورايي مسلط كرد. هنوز ملت ايران فراموش نكرده است كه با جوهر قلم همين باستانگرايان اسلام ستيز بود كه بخشهاي عظيمي از سرزمينهاي حكيم پرور و پهلوان خيز ايران زمين از كف رفت و آهي از نهاد مدعيان بر نخاست ! جناب فرهادي اگر به تاريخ هشت سال دفاع مقدس نيك بنگرد متوجه خواهد شد كه فرزندان رشيد ميهنش، چگونه در ستيز با متجاوزان، به نام خدا و با ذكر يا زهرا و يا حسين و يا عباس، از وجب به وجب اين اقليم دفاع كرده و با دل زدن به دريايي از آتش و خون ، كشتي طوفان زده ايران عزيز را به ساحل نجات رساندند تا امروز از بام سراي اين سرزمين ، بانگ دلنشين الله اكبر در جهان بپيچد. ملت هوشمند ايران نشان داد با اتكا به دو ركن قدرتمند شعور ديني و شور ملي مي توان چنگ و دندان و شاخ و شوكت طمع ورزان به اين آب و خاك را به راحتي در هم شكست ، و سنگ بناي تمدني نوين را در جهان پي افكند. و نيز، ديديم كه چگونه ايران ستايان اسلام ستيز به كنج عافيت خزيده و يا به دامان اجانب گريختند .نمي دانيم آيا آقاي فرهادي هيچ با دقت به مجسمه اسكارش نظر كرده است يا خير؟ و اينكه آيا مي داند كه اين پيكره شواليه با آن سلاح و آن ژست نمادينش نشانه چيست؟ جناب فرهادي بايد بداند كه «ديانت» و « مليت» در اين ديار آنچنان در هم تنيده اند كه هرگز نمي توان آن دو را با شمشير زرين اسكار از هم جدا كرد! شايد ايشان ما را متهم به توهم توطئه كند . باكي نيست ! از ايشان تنها انتظاري كه مي رود اين است كه ما را از اين پريش انديشي بيرون آورد . ما آماده ايم تا هر سخني را بشنويم و از بهترين آن تبعيت كنيم . ما معتقديم بيرقي كه از عالم غيب بر دوش پيامبر اعظم اسلام (ص) نشانده شده است ، همان پرچم فرو افتاده از دست انبياي عظام از جمله زردشت ، موسي وعيسي عليهم السلام است كه تا آمدن يگانه منجي بشريت يعني همان «سوشيانس» يا« ماشيح» يا«مسيح» و يا به باور ما مسلمين، «مهدي موعود(عج)» در اهتزاز خواهد ماند. و اما فرجام كلام : جناب آقاي فرهادي!
شما بدون آنكه براي بزرگ تر شدن نيازمند دريافت درجه و سردوشي از امثال آنجلينا جولي ها و مدوناها باشيد بزرگيد ! شما از سرزمين همان رادمردي هستيد كه پيامبر رحمت (ص) او را از اهل بيت خود خواند و با نهادن دست مبارك خويش بر شانه هاي ستبر وي ، صعود مردان فارس را تا قله هاي رفيع دين و دانش بشارت داد . آناني كه در صدد دو پاره كردن فرهنگ اين سرزمين و نهادن ايران باستان در برابر ايران اسلامي و يا بالعكس اند ، نه ايراني اند و نه مسلمان !
امر حق را حجت و دعوي يكي است
خيمه هاي ما جدا دلها يكي است
از حجاز و چين و ايرانيم ما
شبنم يك صبح خندانيم ما
پاورقي

 



كليد تحول دركشور فرهنگ است

ملت ما، با هزاروسيصد سال بعد از اسلامش، واقعاً سرشار از برجستگي ها و درخشندگي هاست. البته راجع به قبل از اين دوران، اطلاع زيادي نداريم. اگرچه مي شود فهميد كه يك ملت بزرگ، با آن خصوصيات، قاعدتاً فرهنگ بالغي داشته است. اين را اجمالاً مي شود فهميد. هرچند از جزئياتش جز بعضي از آثار خبر نداريم. لكن در دوره اسلام -كه آنچه شده به بركت اسلام اتفاق افتاده است- ملت ايران واقعاً خيلي توانايي و نبوغ نشان داد، و خيلي حق و منّت بر همه دنيا، نه فقط دنياي اسلام دارد، كه اينها در سطر سطر تاريخ دنيا، مسطور و مضبوط است. اگر خود ما كه امروز غافليم، به اين تاريخ مراجعه كنيم، آنها را خواهيم ديد. اين ملت، امروز از لحاظ فرهنگي، آن پختگي و بلوغ كافي را انصافاً ندارد. ما در بخشي از رشته هاي فرهنگي و هنري كه امروز در دنيا مطرح است، در درجه دوم و سوم قرار داريم. يعني در معيار تاريخ، كساني كه تازه كارند، از ما جلو افتاده اند و پيش هستند. لكن ما آن زمينه را داريم. آن چشمه هست، اگر چه گ ل اندود است و جوشان نيست، اما يقيناً منبع عظيم فرهنگ و فكر و رشد و ذوق و نبوغ، در سينه اين ملت همچنان موج مي زند و بايد از آن استفاده كرد و بهره برد.
بايد ببينيم عيب عمده كارهاي فرهنگي و هنري، در دوران قبل از انقلاب چه بوده است؟ رجال فرهنگي ما، همان هايي كه امروز هستند، ديروز هم بودند؛ همين مردم و از همين ملت بودند. درس خوانده بودند، فرزانه بودند. پس آن عيب اساسي كه ما در دوران پهلوي و دوران قاجار6 به خصوص اواخر قاجار دچار آن شديم و اين طور خشك و پوك و بي بروز شديم، چه بود؟ اين عيب اساسي را واقعاً بايد پيدا كرد. به نظر مي آيد دليلش همين است كه ما مكرر به زبان مي آوريم؛ يعني مسأله تهاجم فرهنگي. ما شبيخون زده شديم. يعني از غفلت ما و غفلت سردمداران و فرمانروايان اين كشور استفاده شد و عده اي با يك فرهنگ تازه و با نيروي جديدي كه بر اثر رنسانس، دنيا را به جوش آورده بودند و خودشان در آن جوش و خروش بودند، بر سر ما ريختند و ما خواب بوديم. «اولين دشمني كه بر ايشان تاخت، خواب بود.»7 خواب بر سر ما تاخته بود. از خواب ما استفاده كردند، آمدند، وارد شدند، بساط ما را به هم ريختند، اصالت هاي ما را مخفي نمودند و خيلي از چيزها را گ ل اندود كردند. مثل اين بود كه يك عده آدم نادان ناشي، وارد يك ساختمان هنري شوند، در و ديوارها را بكنند، پرده ها را خراب كنند، عكس ها را مشوّه8 كنند و مجسم ها را مخدوش كنند. چنين كاري انجام دادند و اين يك ترتيب جديد و نو بود، اما ترتيب آنها بود؛ ترتيب ما نبود. ما مي دانيم كه وقتي يك عده فاتح، وارد يك كشور مي شوند، ترتيب خودشان را در آنجا برقرار مي كنند، اما ظرافت قضيه اينجاست كه ترتيب خود را براي يك عده از شهروندان درجه دو مي توانند برقرار كنند، نه آنچنان كه براي خودشان در كشور خودشان برقرار مي كنند. اين اتفاق در ايران هم افتاد. اروپايي ها آمدند، ترتيبات اروپايي را وارد اين كشور كردند و كساني كه فريفته آنها بودند، همچون آن روشنفكران نسل اول اين كشور؛ مثل ملكم خان ها و امثال اينها، كه روشنفكري را از آنها فرا گرفته بودند، با آنها همدست شدند. در داخل هم كه غفلت بود و فرمانروايان غرق در فساد و تباهي. اين گونه وارد اين كشور شدند، همه چيز را به هم ريختند و ايران را مانند يك كشور خالي الكف، مثل اينكه هيچ نداشته باشد، نسبت به گذشته اش بدبين كردند. آن را نسبت به تاريخش غافل كردند و ترتيبات خودشان را، منتها ترتيبي كه براي شهروندان درجه دو گذاشته مي شد، در اينجا برقرار كردند.
اين يك امر بديهي است. مثل اربابي كه خانه نوكرش را منطبق با سبك آرايش خانه خودش بيارايد! راحت نوكر را كه در نظر نمي گيرد؛ راحت خودش را آنجا در نظر مي گيرد. اين يك امر بديهي و طبيعي است. لذا، واقعاً ضايعه اي ايجاد شد و ادامه پيدا كرد. اگر چه در دوران پهلوي و به خصوص اين سي، چهل سال اخير، وضعيت كذايي دوران قاجار، به آن وضوح وجود نداشت، اما خطر از آن زمان بيشتر بود. به خاطر اينكه اينها به معناي واقعي كلمه نسبت به گذشته ايران بي اعتقاد شدند. به خصوص آن بخش برجسته اين گذشته؛ يعني همان تاريخ هزاروسيصد سال بعد از اسلام. لذاست كه شما ملاحظه مي كنيد ناگهان پا را به قبل از اسلام مي گذارند؛ يعني اين فاصله زماني را نديده مي گيرند و به سراغ قبل از اسلام مي روند. و دلشان مي خواهد آن به اصطلاح تمدن را احيا كنند. غافل از اينكه گذشته مورد نظرشان نسبت به تمدن اسلامي، يك تمدن بدوي بود. شما ايران را در قرون چهارم و پنجم و ششم و هفتم بعد از هجرت نگاه، و چنين دوران هايي را با ايران مثلاً دوران ساساني9 يا دوراني ديگر مقايسه نماييد. اصلاً اينها با هم قابل مقايسه است؟! اين علم، اين معرفت، اين تمدن، اين اكتشافات، اين ابن سينا ها10، اين فارابي ها11 و... كجا مي شود در دوران قبل از اسلام نشاني از آنها پيدا كرد؟!
ما را ضايع كردند. من آن عامل اصلي و آن ميكروب اساسي انحطاط و ضياع12 فرهنگي خودمان را در آن مي بينم كه اولاً گذشته ما را كه عمده اش منبعث از اسلام و جوشيده از اسلام و تعاليم اسلام است، به فراموشي دادند و از ياد بردند. دوم اينكه، ترتيبات و شيوه غرب را كه با فرهنگ بومي و فرهنگ بدوي و دوران كاملاً وحشيگري شان آميخته بود، به اينجا آوردند. يعني همين فرهنگ مدرن كراوات بسته اروپايي را كه با اين ظاهر لوكس و قشنگ، در داخل خود عناصر واضحي دارد كه مربوط به دوران بدويّت است. يعني اصلاً ربطي به شهرنشيني و تمدن ندارد؛ و اين در خورد و خوراكشان، در كيفيت خوردنشان و در كيفيت معاشرتشان منعكس است. اينها را عيناً به اينجا آوردند براي اينكه تزريق كنند. البته معلوم بود كه نمي شود! لذا، يك چيز مخلوط عوضي بدي از آب درآمد.
البته امكان ندارد كه انسان از فرهنگ ديگران استفاده نكند. استفاده كردن از فرهنگ ديگران، انسان را تكميل مي كند. اما فرق است بين اينكه انسان يك دارو يا غذاي مقوّي را با معرفت و بيداري و هشياري، از ميان صد نوع دارو و صد گونه غذا براي خودش مناسب بداند و انتخاب كند، با اينكه چيزي را به او بخورانند. فرض كنيد شما ويتامين ث لازم داريد. مي رويد ويتامين ث را انتخاب مي كنيد و به آن اندازه و مقداري كه لازم است، نوش جان مي كنيد؛ آب هم روي آن مي نوشيد. خيلي هم خوب است! اينكه چيز بدي نيست. بيگانه هم هست، اما مي رود جزو جان شما مي شود. چون مال شماست؛ چون به آن احتياج داريد. اما يك وقت است كه اصلاً بحث انتخاب نيست. بيهوش افتاده ايم؛ يكي هم مي آيد آستين ما را بالا مي زند و آمپولي را كه نمي دانيم چيست، به ما تزريق مي كند. حال آيا اين لازم بود؟ لازم نبود؟ به اندازه بود؟ كم بود؟ زياد بود؟ مضر بود؟ مخدر بود؟ مسموم بود؟ اينها را انسان بايد توجه كند.
آن زمان، هرچه به ما تزريق كردند مسموم و مخدر و نامناسب بود. تا اواخر دوران پهلوي، همين طور چيزهايي را به اين ملت تزريق كردند. اين فايده اي ندارد. اين نوع اخذ فرهنگ بيگانه كه تكميل فرهنگ نيست! اين غرق شدن و معمول و مفعول فرهنگ بيگانه قرار گرفتن است. اين ارزشي ندارد. اگر انسان برود با اختيار خودش انتخاب كند، بحث ديگري است.
امروز در فرهنگ غرب، انصافاً عناصري وجود دارد كه براي ما حياتي است، ما بايد آنها را ياد بگيريم. چيزهاي خوب، زياد دارند. اگر اين چيزهاي خوب نبود، غرب با اين همه فسادي كه دارد به اينجا نمي رسيد. غرب با اين فسادهايي كه دارد، بايد اصلاً مضمحل مي شد و مثل دود به هوا مي رفت. اما علت اينكه دود نشدند و به هوا نرفتند چيست؟ چند عنصر واقعاً حسابي در كار اينها بوده است. از جمله اينكه، آدم هاي منظمي هستند؛ آدم هاي پركاري هستند و در تلاش هايشان خستگي ناپذيرند. اينها عناصر مثبت و مطلوب فرهنگ آنهاست. اينها را البته بايد گرفت و استفاده كرد.12/7/72
در يك كشور، مسأله ادبيات و فرهنگ، مسأله اصلي است؛ چه در آن دوراني كه كشور و ملتي در حال يك تحول اساسي است و چه در دوره بازسازي و بازپروري ذخاير ملي و پس از آن. در همه دوران ها، گره گشايي اصلي، به وسيله فرهنگ است؛ كه پايه هاي اساسي فرهنگ هم، همين ادبيات و هنر است. بالاخره وقتي ما از فرهنگ حرف مي زنيم، در درجه اول، از شعر، از داستان، از نويسندگي، از بخش هاي مختلف هنري و نظير آن حرف مي زنيم. اينهاست كه در ذهنيت و عمل مردم تأثيراتي دارد. حتي فرهنگ عاميانه، يعني آن بخش ديگر از فرهنگ هم -كه از لحاظ گسترش كمّي وسيع ترين انواع فرهنگ است- محصول و شكل گرفته به وسيله همين ادبيات و هنر است.
اگر بخواهد تحولي در يك كشور انجام گيرد، فرهنگ كارگشاست. اگر ملتي بخواهد -فرض بفرماييد- در يك دوران اشغال بيگانه، خود را از اشغال بيگانه نجات دهد، بيش از ثروت و توانايي هاي صنعتي و ذخاير زيرزميني آن ملت و بقيه معيارها و شاخص هايي كه وجود دارد، باز فرهنگ آن ملت به كار مي آيد تا بتواند خودش را از اشغال بيگانگان نجات دهد. فرض بفرماييد جنگي پيش بيايد. براي اينكه يك ملت بتواند آن جنگ را درست اداره كند يا نتواند، بيش از سلاح و وجود فرماند هان كارآزموده و كثرت سپاهيان و لشكرياني كه در اختيار دارد، فرهنگ ملت است كه مي تواند به كمك بيايد و آن ملت را به ميدان جنگ بكشاند، در ميدان جنگ نگه دارد، به خوب جنگيدن وادار كند و پيروزي را در اختيارش بگذارد.28/6/75
من شنيده ام كه در قضاياي جنگ جهاني در روسيه، شور علي اف -آهنگ معروفي است كه البته من نه آهنگش را شنيده ام، نه درست مي دانم چيست؛ آقايان مي دانند- در تهييج مردم براي وارد شدن به ميدان جنگ، بيشترين تأثير را داشت؛ يعني در خدمت اهداف مردمي قرار گرفت. به طور طبيعي اين توقع از هنرمند هر كشوري وجود دارد.1/5/80
ببينيد فرهنگ در همه مراحل، عنصر اصلي است. وقتي هم كه نوبت به دوره بازسازي و بازپروري ذخاير ملي برسد، آن چيزي كه براي يك ملت به كار مي آيد، فرهنگ است. اگر فرض كنيم در يك كشور، يا در بخشي از يك كشور، فرهنگ كار و ابتكار حاكم نباشد و اهل ابتكار نباشند، شما هزار نفر مدير خوب هم بياوريد، چه كار خواهند كرد؟ علم و توانايي علمي و وجود ذخاير مادي، در درجه بعد است. آن عاملي كه يك ملت را در اين برهه از زمان نجات مي دهد، فرهنگ است. يعني وادار مي كند به اينكه وارد ميدان سازندگي شود، به خود تكيه كند، انضباط كاري داشته باشد، از عوارض دوران سازندگي خود را بيرون بكشد و خود را نجات دهد -چون دوران سازندگي از لحاظ اقتصادي و اخلاقي عوارضي دارد- و اين سازندگي را در همان جهتي كه به آن احتياج دارد، هدايت كند. فرهنگ يك ملت كمك مي كند كه بتواند اين كارها را انجام دهد.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14