(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 4 خرداد 1391 - شماره 20217

جريان روشنفكري و انقلاب

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




جريان روشنفكري و انقلاب

يادم نمي رود در يكي از شب هاي بسيار خاطره انگيز در آخرين ماه هاي زندگي مرحوم دكتر شريعتي، در تهران يك ديدار جمعي داشتيم و يك صحبت دسته جمعي كه متأسفانه از آن كساني كه در آن ميزگردها كه آن روزها مكرّر اتفاق مي افتاد صحبت مي كردند، فقط بنده هنوز زنده ام؛ مرحوم مطهري و مرحوم دكتر، بحث هاي مفيدي مطرح مي كردند و برادران و خواهراني آنجا بودند و ضبط مي شد. در آن دوران اختناق سياه، اين از جمله كارهايي بود كه مي شد كرد. در آنجا اين جمله را مرحوم دكتر گفت و اين حرف از او خيلي جالب بود و به نظر من بسيار مناسب و شايسته مي آمد كه اين را دكتر شريعتي بگويد. او مي گفت كه امروز ما در حال يك ولايت فكري هستيم. آن نطفه انديشه اسلامي امروز دارد بسته مي شود، در اين مرحله لازم است كه هرگونه رگه بيگانه را از اين نطفه دور كنيم. مي گفت اين غلط است كه كسي بنشيند، بگويد آيا اسلام چند درصد با ماركسيسم اشتراك دارد و چند درصد جدايي؟ مي گفت اصلاً طرح اين قضيه غلط است. بايد فرض كنيم هيچ اشتراك ندارد، بايد فرض كنيم هيچ چيز بين آنها وحدت ندارد، اصلاً نگاه نكنيم كه فلان مكتب چه مي گويد، نگاه كنيم اسلام چه مي گويد. ما امروز در دوران بازيابي اسلام هستيم، ما داريم اسلام را كشف مي كنيم، اين نيرويي بود در طبيعت كه قرن ها مي گذشت و ما آن را درست كشف نكرده بوديم.
به هر صورت امروز تكليف ما اين است كه از اسلام به عنوان يك ايدئولوژي جهت بخش و راه نما استفاده كنيم. اسلام را با آن خلوص و طهارتش بفهميم و مبارزه خودمان را در جهت اسلام جهت بدهيم، اگر ما اسلام را با اين ديد و با اين برداشت و با اين نيّت مورد بهره گيري و مورد بررسي قرار بدهيم آن وقت تمام موضع گيري هاي اجتماعي ما چه در مقابل حوادث، چه در مقابل اشخاص، گروه ها، عقايد، ايدئولوژي ها براساس قضاوتي خواهد بود كه اسلام به ما ارائه مي دهد.16/3/58
برادران و خواهران عزيز! عقيده من اين است كه اين صحنه، صحنه مبارزه و جنگ است؛ حالا بعضي از اسم جنگ مي ترسند، يا مي ترسند هو شوند؛ ليكن واقعيت اين است؛ بدون ترديد صحنه جنگ است. يعني دشمنان استقلال ايران، دشمنان اسلام و انقلاب و آن هويتي كه به بركت تجديد حيات اسلامي براي اولين بار بعد از چند قرن در اين مملكت به وجود آمد. آن روح استقلال، روح توجه به ارزش ها و توانايي هاي خود، همان چيزي كه وقتي در ملتي به وجود آمد، ديگر دست يافتن بر آن آسان نيست. الآن با همه وجودشان وارد مي دانند؛ از همه امكانات هم استفاده مي كنند، در همه مراتب و مراحل هم حضور دارند؛ از مناقشات به اصطلاح فلسفي و شبه فلسفي در يك سطحي، تا مناقشات حقوقي، حقوق زن، حقوق چه و چه؛ تا سطوح سياسي بازي يعني سياسي گويي، نه سياسي به معناي واقعي كلمه، شعار سياسي و تيتر زدن و اينها؛ تا كارهاي هنري، فيلم و سينما؛ تا هنر نوشتاري، قصه و امثال ذلك؛ فعالند و با كمال تلاش كار مي كنند؛ البته پشتيباني هم مي شوند. يعني اين كارها آن گونه نيست كه ناشي از ايمان باشد؛ مقداري از حركت و جوشش آنها ناشي از نفرت است؛ نفرت از دين و از مظاهر ديني و از آخوند! بعضي از آخوند جماعت متنفرند ديگر. ممكن است خيلي بي دين هم نباشد، ولي از شكل آخوند بدش مي آيد. هر چه نگاه مي كند آخوند مي بيند؛ اين خودش يك نفرت و برانگيزاننده است. براي بعضي ها هم مسأله نفرت نيست، بلكه مسأله طمع است؛ حسابي تأمين و پشتيباني مي شوند. از اين قبيل افرادي را داريم.
پشتيباني روشنفكر هم دو نوع است؛ همه اش پشتيباني مالي نيست. روشنفكر، گاهي حاضر است گرسنگي بكشد، اما برايش كف بزنند -نام و نشان و اسم و رسم و اين چيزها- تعريف كنند، راديوها بگويند و در روزنامه هاي خارجي بنويسند و به كتاب و اثرات ديگرش تقريظ بزنند. يك اثر كم ارزش را بالا ببرند، اهميت و جايزه بدهند. به هرحال انگيزه ها اينهاست؛ يعني نمي شود گفت اين آقا كه ايمان ندارد، پس انگيزه اش چيست. همه نوع انگيزه اي مي شود پيدا كرد. بعد هم وقتي ديدند مانعي وجود ندارد و فضايي است كه هر چه بخواهند، مي توانند بگويند، بيشتر هم تشويق مي شوند. باز چنانچه در يك جا اخمي، مانعي و چيزي باشد، مقداري ملاحظه مي شود؛ ولي وقتي ديدند كه به آنها لبخند هم زده مي شود، طبعاً بيشتر تشويق به اين كار مي شوند. در داخل مي دانند، حالا هدف چيست؟ هدف اين است كه همان هويتي كه از اسلام و از انقلاب به وجود آمده است، خرد و نابود شود. البته مي دانند كه توده مردم به اين آساني، نابود شدني نيست؛ بالاخره مردم مسلمانند، همان مردمي هستند كه زمينه آنها بعد از پنجاه سال حكومت پهلوي و دين ستيزي، آن طور بود كه توانستند چنين انقلابي را راه بيندازند. بنابراين در درجه اول به توده مردم طمع ندارند؛ به خواص طمع دارند. خواص يعني همين قشرهاي متوسطي كه آگاهي ها و تأثير نفسي دارند؛ ممكن است يكي از آنها معمم، يا دانشگاهي و دانشجو باشد؛ بالاخره خواص. آماج هم در درجه اول، خواص هستند.23/12/78
مي خواهم به شما عرض كنم كه ما يك جبهه خودي روشنفكري و يك جبهه خودي هنر داريم كه از انقلاب جوشيدند و جوشيدنشان هم طبيعي بود. در همه صحنه هاي جامعه ما، افرادي در زير باران پر بركت انقلاب، از سرزمين حاصل خيز فطرت انساني روييدند كه دو صحنه اش، يكي جبهه روشنفكري و ديگري جبهه هنر بود. اين دو جبهه، دو مقوله جداگانه اند؛ چون روشنفكري غير از هنر است. اي بسا هنرمندي كه روشنفكر نيست و اي بسا روشنفكري كه هنرمند محسوب نمي شود. اما اين دو مقوله، با يكديگر جمع هم مي شوند. امروز هر دو مقوله مورد نظر من است و به تعبيري روشن تر، حد مشترك اين دو مقوله را مورد توجه قرار داده ام.
در اثر انقلاب، به خودي خود، جبهه اي به وجود آمد. هيچ كس نمي تواند به سر ديگري منّت بگذارد و بگويد اين جبهه با تلاش من يا با كمك من به وجود آمده است. درواقع اين جبهه مثل جنگلي كه خودش مي رويد، روييد و هيچ كس در آن نهالي غرس نكرد. البته باران انقلاب و فطرت پاك و صافي كه زمينه اين معنا بود، دخالت داشت، و همان گونه كه مي دانيد، ويژگي انقلاب اين است كه مي پروراند و پرورش مي دهد. علي اي ّحال، يك جبهه خوب و وسيع، در مقابل جبهه اي عظيم در همين وادي روشنفكري و هنر كه اعضايش به انقلاب ايمان نياوردند و به آن كفر ورزيدند، پديد آمد. «كفر» يعني همين. ما از مفهوم واقعي واژه كفر قدري دور افتاده ايم. كفر يعني حقيقت روشني را پوشاندن كه واقعاً جرم بزرگي است و واقعاً هم عذاب ابدي دارد. واقعاً هر كافري بايد هم در آتش جهنم الهي مخلّد باشد. كسي كه با اهواي نفساني خود، روشن ترين خورشيدها را بپوشاند، واقعاً بايد هم در آتش جهنم الهي، مخلّد باشد و هيچ جاي تعجب نيست كه خدا كفار را در آتش مخلّد كند. كفر يعني اين و اينها واقعاً كافرند! البته نمي گويم نجسند! فردا نروند بگويند فلاني گفت شما نجس هستيد! نه؛ نجس نيستند و حرفي هم نداريم كه با ما زندگي كنند. منتها حقيقتاً كافر دل و كافر باطنند.2/3/73
جبهه به وجود آمده خودي، در مقابل آن جبهه عظيم قرار گرفت، اما تيغ انقلاب، در هيچ جبهه اي كندتر از جبهه روشنفكري و هنر نبود! انقلاب توانست در همه جا، حتي در ميدان جنگ و در نظامي هاي طاغوتي نفوذ كند. ما نظامي هاي طاغوتي اي كه از بن دندان انقلابي شدند، كم نداشتيم و نداريم. اما به تعداد نظامي هاي انقلابي شده كه هيچ، حتي خيلي كمتر از آنها را در جبهه روشنفكري سراغ نداريم كه انقلابي شده باشند. نه اينكه من سراغ نداشته باشم؛ هيچ كس سراغ ندارد.
انقلاب ما نتوانست آن جبهه را فتح كند و اين البته عللي دارد. شما كه خودتان هنرمند و روشنفكريد و مسائلي را كه براي يك هنرمند و روشنفكر مطرح است لمس مي كنيد، مي توانيد به راحتي اين علل را بيابيد. روشنفكران همواره وابستگي هايي دارند كه تصرف آنها، ولو از ناحيه يك فكر زلال پاك خالص، مشكل است. يعني اگر فرض كنيم كه ما يك وقت نتوانستيم روح حساسي را جذب كنيم، دليلش اين نيست كه بد يا غلط مي گوييم. دليلش اين است كه تصادفاً، در ارتباط با آن روح حساس، وضع و محاذات مناسب براي اينكه جذب شود، پيدا نشده است. روحي كه با يك اخم، با يك تأخير و با يك بي توجهي، افسرده و پژمرده مي گردد، نمي شود توقع داشت كه حتماً هر فكر صحيحي او را جذب كند.
[اين سخنان مربوط به هفت ماه پس از پيروزي انقلاب است.]
درباره روشنفكران بايد اين حقيقت را با كمال تلخي و دردمندي بگويم كه در دوران مبارزات عميق و اصيل و همگاني ملت ما، روشنفكران حرفه اي نقش كمي داشتند. روشنفكراني كه با اين نام معروف شدند؛ هنرمندان ما، قلم زنان ما، شاعران ما، آهنگ سازان ما، نقاشان ما، آن موضعي را كه بايد انتخاب مي كردند، دقيقاً انتخاب نكردند. حجم كارشان نسبت به مسئوليت خطير و عظيمشان حجم كمي بود. روشنفكر در مقابل مردم مسئول است و بايد ملتزم و مكلف باشد، بايد متعهد باشد. اگر روشنفكر را از مردم جدا كردي، اگر او را در برج عاج نشاندي، اين روشنفكر در موضع و مقام واقعي خود نيست، او نمي تواند موجود مفيدي باشد. روشنفكران ما -نمي گويم عموماً اما غالباً- در دوران مبارزات گذشته اين نقش را، نقش ميان مردم بودن، دردهاي مردم را فهميدن، آن دردها را سنجيدن، درباره علاج آن انديشيدن و بيان كردن، اين نقش حساس و مهم را آنچنان كه بايد نداشتند. روشنفكران ما در ساليان گذشته ميان مردم نيامدند، قلم اگر زدند براي مردم نزدند. شادباد روح جلال آل احمد كه اشاره به همين واقعيت تلخ مي كند و خطاب به روشنفكران مي كند و به زبان مخصوص خود، به آنها مي گويد «اگر مي فروشي، همان به كه بازوي خود را، اما قلم خود را زنهار.» بازويت را بفروش اقلاً، قلمت را نفروش. اگر توطئه مي كني با بازوي خود بكن، نه با قلم خود؛ اقلاً يك جرم فيزيكي انجام بده كه قابل علاج تر است، ضايعه اش كمتر است، عواقب سوءش قابل جبران تر است. با مغز مردم، با ذهن مردم بازي نكن اي بي انصاف! اما بازي كردند؛ بعضي از روشنفكران حتي در روزهايي كه انقلاب اين امت، انقلاب اين امت مسلمان نزديك به پيروزي بود، در همين روزنامه هاي مزدور، در همين روزنامه هاي اجيرشده همچون تيغ برّنده اي عليه مردم به كار گرفته شده، نوشت و شرم نكرد، نوشت كه از اين همه خوني كه مي ريزد من در شگفتم، و حاضر نيستم اين را قبول كنم، آخر مشت با درفش قابل مقابله و ستيزه گري نيست. مشت و درفش! همان حرفي را مي زد كه وقتي پيرمردهاي عامي از ميدان دور به ما مي گفتند ما آنها را مي كوبيديم، آنها را عقب مي نشانديم، حاضر نبوديم از آنها قبول كنيم. روشنفكر پرداعيه پرمدعا اين را صريحاً نوشت و صريحاً گفت. آن هم در آخرين لحظات كه نفس در سينه تاريخ بند آمده، منتظر ولادت اين مولود مبارك و خوش قدم است، منتظر ولادت جمهوري اسلامي است. در اين لحظات هم حتي سعي كردند مردم را عقب بنشانند. اگر شعر گفتند، براي مردم نگفتند؛ اگر نمايشنامه نوشتند، براي مردم ننوشتند؛ اگر قصه نوشتند، احساسات مردم و خواست اين ملت را نديده گرفتند، اما امروز بايد وضع عوض بشود، امروز ديگر اين ملت تحمل نمي كند. امروز ديگر يك روشنفكر بي مسئوليت، يك روشنفكر بي التزام و غيرمتعهد كه در طول ساليان دراز مبارزات خونين اين مردم به ميان مردم نيامده بود، روشنفكري كه جوان هاي عزيز مردم را در ميدان هاي تير به چوبه اعدام مي بستند و در كوچه و خيابان خونشان را بر روي آسفالت ها مي ريختند، يا در گوشه زندان ها و سلول ها آنها را مي پوساندند و او مشغول زندگي بي غم و بي دردسر خود بود، اين روشنفكر امروز ديگر حق ندارد در ميان مردم به عنوان يك عنصري كه بايد مردم را ارشاد و هدايت كند ظاهر بشود، مگر آنكه در جهت مردم باشد. امروز ديگر او حق ندارد ايدئولوژي كاذب التقاطي غيرصادق خود را براي مردم مطرح كند؛ امروز ديگر او حق ندارد ميراث شهيدان را با نيش قلم خائن خود به بازي بگيرد؛ امروز مردم تحمل نمي كنند. ديروز زير چتر دستگاه جبّار و ظالم، او را تحمل كردند، امروز قدرت دست مردم است، مردم تحمل نمي كنند؛ مردم نشان دادند كه تحمل نمي كنند. روشنفكر امروز بايد منش خود را عوض كند. انتظاري كه ما، ما ملت مسلمان، از روشنفكران اين جامعه داريم اين است. ما به آنها مي گوييم شما از ميان اين مردم برخاسته ايد، شما فرزندان همين مردميد، شما بيگانه نيستيد. ما شما را به خاطر يك اختلاف سليقه يا يك اختلاف غيراصولي از خود نمي رانيم، شما فرزندان ما و جگرگوشگان ما هستيد. اما سعي كنيد از آن جهتي كه اين مردم آن جهت را با خون ثبت كردند جدا نشويد؛ سعي كنيد آلت دست نشويد؛ سعي كنيد صهيونيسم و امپرياليسم بر شما و بر قلم شما و بر شعر شما و بر نوشته شما و بر نقاشي شما حكومت نكند. سعي كنيد مال مردم باشيد، مردم ما امروز اسلام را مي خواهند؛ مردم ما مسلمانند، اين حرف چرند را كه اكثريت مردم چيزي نمي فهمند بگذاريد كنار، اين حرف كهنه شده. مردم از شما تعداد معدود روشنفكر پرمدّعا يا سياست باز پرمدّعا كه عمر خود را در زندگي راحت و تجمل آميز گذرانديد قبول نمي كنند كه شما بهتر از آنها مي فهميد. شما همان كساني هستيد كه تا ديروز مي گفتيد مشت است و درفش، اما اين مردم گفتند درفش كه هيچ، اين مشت در مقابل تانك ها هم مقاومت مي كند؛ و ديديد كه كرد. پس مردم بهتر از شما مي فهمند. اكثريت مردم را تحقير نكنيد. مي نشينند مي گويند و نطق مي كنند و مي نويسند، و خطاب به روشنفكران اسلامي و روحانيون مترقي مي كنند و مي گويند «شما چرا به مردم متكي هستيد؟ توده مردم نمي فهمند.« به مردم اهانت مي كنند، مردم را تحقير مي كنند، و من تعجب مي كنم كه پس از آنچه ديدند توده مردم چگونه دشمن خود را شناخت و چگونه با اراده خود، او را از ميدان به در كرد و چگونه از پيش دانست و فهميد كه پيروز خواهد شد و دشمنش شكست خواهد خورد، با اينكه اين معجزه را از مردم مي بينند، در عين حال رويشان مي شود كه به مردم اهانت كنند.
روشنفكران ما در خط مردم حركت كنند، نيازهاي مردم را لمس كنند، مردم را ارشاد كنند، توطئه ابرقدرت هاي شرق و غرب را براي مردم تشريح كنند، هنر خود را در خدمت مردم بگذارند؛ سعي كنند به مقدسات مردم اهانت نكنند. مردم شاه را بيرون كردند، شاهنشاهي را نابود كردند، به خاطر اينكه مردم را به چيزي نمي گرفت. گناه شاه مگر چه بود؟ جرم شاه و دستگاه و رژيم شاهنشاهي اين بود كه خواست خود را بر مردم تحميل مي كرد، مردم را به حساب نمي آورد، حاضر نبود كه در مقايسه ها براي مردم هم به عنوان يك عنصر اصيل حسابي باز كند. خب، توده ملت اين را تحمل نمي كند، انسان، اهانت كننده به انسانيت را نمي بخشد. آنها زور داشتند، پول داشتند، حمايت ابرقدرت ها را داشتند، اما اين مردم در مقابل همه اينها ايستاد و رژيم شاهنشاهي و شاهنشاهان و خورده شاهان و شاهك ها، همه را بيرون كرد. شما هم اگر با همان فرهنگ، با همان منطق در مقابل اين مردم بايستيد؛ اين مردم شما را هم طرد خواهند كرد. به مردم اهانت نكنيد.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14