(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 8 خرداد 1391 - شماره 20220

عوامل سايش در جبهه خودي

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




عوامل سايش در جبهه خودي

البته صفويه، شعرا را به دربار نمي بردند تا به آنها پول بدهند؛ ولي واقعاً نمي خواهم از صفويه دفاع هم بكنم. ما با همه شاه ها بديم. شاه بد است. اصلاً شاه نمي تواند خوب باشد. ملوكيت بد است. ملوكيت، به معناي مالكيت است و آن كسي كه خودش را ملك مي نامد -يعني پادشاه- مالكيتي نسبت به مردم و به اصطلاح رعيت خودش براي خود قائل است. در اسلام اصلاً ملوكيت مردود است. يك روز در نمازجمعه هم گفتم كه خلافت و ولايت، نقطه مقابل ملوكيت است. پادشاهان صفويه هم پادشاه بودند و ما اصلاً نمي توانيم از آنها دفاع كنيم، اما از لحاظ تاريخي، اين حرف، حرف غلطي است كه ما بگوييم در دوره صفويه، شعر و ادبيات تنزل و انحطاط پيدا كرده است. من مي بينم كه هنوز هم به تبع همان دوران، در تلويزيون و راديو و اينجا و آنجا، گاهي همين مطالب را مي گويند. نه خير؛ دوران صفويه، دوران انحطاط نيست. بعد از حافظ، هيچ غزل سرايي به عظمت صائب نيامده است. بعد از رودكي، هيچ شاعري به تعداد صائب شعر نگفته است؛ دويست هزار بيت شعر دارد. البته شاعر حسابي كه بشود روي شعرش ايستاد و از شعرش دفاع كرد، مورد نظر است، وا لّا شاعران جفنگ گو هرچه بخواهيد مي گويند. هيچ شهري به قدر اصفهان در خودش شاعر و هنرمند و فاضل و فيلسوف و فقيه نداشته است. اين چه حرفي است؟!
علي اي ّحال، ارتجاع روشنفكري اين است؛ يعني برگشتن به دوران بيماري روشنفكري؛ برگشتن به دوران بي غمي روشنفكران؛ برگشتن به دوران بي اعتنايي دستگاه روشنفكري و جريان روشنفكري به همه سنت هاي اصيل و بومي و تاريخ و فرهنگ اين ملت. امروز هركس اين پرچم را بلند كند، مرتجع است؛ ولو اسمش روشنفكر و شاعر و نويسنده و محقق و منتقد باشد. اگر اين پرچم را بلند كرد -پرچم بازگشت به روشنفكري دوران قبل از انقلاب، با همان خصوصيات و با جهت گيري ضدمذهبي و ضدسنتي- اين مرتجع است؛ اين اسمش ارتجاع روشنفكري است.22/2/77
البته همان طور كه عرض كردم يك اقليتي هم از هنرمندان و شاعران و هنرمندان باارزش و زبان آوران بنام بودند كه پايه هاي هنري شان و مايه هاي هنري شان هم بالاست، غني است، اينها در خدمت انقلاب بودند؛ بعضي شان در قبل از انقلاب براي انقلاب همواره شعر گفتند كه ما از اين افراد داريم؛ البته تعداد معدودي كه كتك خوردند و براي اسلام و براي انقلاب شعر گفتند، الآن هم در خدمت انقلابند و براي انقلاب دارند كار مي كنند. اينها را هم داريم كه البته خب يك تعداد معدودي اند كه ما براي آنها احترام و اجر زيادي هم قائل هستيم.27/10/65و بعضي از آنها از جوانان ساخته و پرداخته انقلاب نيز خودي تر و صميمي تر از آب در آمدند. از اين چهره ها كساني را داشتيم كه به اين جبهه پيوستند. البته نمي توانم بگويم كه در ميان اين چهره ها كساني هم بودند كه از جبهه مقابل به اين جبهه آمدند. اما به عنوان مثال، كساني چون مرحوم «قدسي مشهدي» -اگر نخواهيم از زنده ها اسم بياوريم- در عالم شعر بودند كه همان زمان هم انقلابي، اهل زندان و اهل مبارزه به حساب مي آمدند. به هرحال، اين جبهه، كه جبهه جوانان بود، به وجود آمد.
جبهه جوانان در بدو تشكيل، از دو مشكل رنج مي برد؛ اولاً در مقابل خود يك جبهه خيلي قوي، گردن كلفت، مدعي و از لحاظ كمّي و كيفي، داراي نفر و ع دّه و عدّه داشت. ثانياً، عناصر تشكيل دهنده آن از لحاظ اعتقادات هم سطح نبودند. يعني هرچه انقلاب به آنها داده بود، به فراخور ظرفيت و علاقه خود گرفته بودند. انقلاب هم فكر مي دهد، هم شعار. هم انديشه در آن هست، هم احساس. اما اي بسا كساني كه بيشتر به احساسش مجذوب مي شوند، يعني به شعارش، به حوادثش، به جنگش، به درگيري اش و به ضديّت با آمريكايش؛ تا فرضاً به تفكرات متين و عميق شهيد مطهري، يا بعضي از متفكرين ديگرش. كساني كه در اين جبهه خودي، عمق اعتقاداتشان زياد نبود -اگر چه گاهي تظاهرات انقلابي شان خيلي خوب بود، اما بعضاً پايداري شان كم به نظر مي رسيد- غربال شدند. اين جبهه در طول سال هاي گذشته، «تغربل» داشته است «و لتغربلنّ غربلهً» اين «تغربلن» يعني غربال شدن، در جبهه خودي وجود داشته است. امروز بحث ما درباره جبهه خودي است كه عرض كردم؛ بنده آن را همان مجموعه سيصدوسيزده نفر بدر مي دانم. امروز هم روز جنگ بدر كبري است. اي بسا همين هايي كه در اين بدر كبراي امروز شركت خواهند كرد، ان شاءالله همان هايي باشند كه در ظهور ولي عصرارواحنافداه، جزو آن سيصدوسيزده نفر ياران آن حضرت به حساب خواهند آمد. كساني كه در اين مجموعه هستند -اگر زنده بمانند- بلاشك در آن مجموعه هم خواهند بود. مگر به شهادت يا مرگ صحنه را خالي كنند.
فصل ششم: تهديدات دروني
يك نكته ديگر نقش عوامل دروني و بيروني است. البته اينجا دو افراط وجود دارد كه من مايلم ذهن خودم را همواره از هر دو افراط رها كنم و ذهن مردم را هم برحذر بدارم كه دچار اين دو افراط نشوند. يكي اينكه ما عوامل بروني را عمده كنيم و از عوامل دروني غافل بمانيم. ديگري به عكس، عوامل دروني را عمده كنيم و از عوامل بيروني غافل بمانيم. الآن كساني هستند كه به هر دوي اين افراط ها مبتلا هستند؛ هر دو عامل جداً وجود دارد. اگر انسان نگاه كند، مي بيند كه عوامل بيروني دشمني دشمنان انقلاب، از هر دو جهت است.
عليه انقلاب تبليغات سازمان يافته اي مي شود. كار مطبوعاتي، كار سياسي و كار ديپلماسي بسيار قوي انجام مي دهند. عوامل آنها در داخل هم هستند كه اين هم جزو عوامل بيروني است. من كه مي گويم عوامل بيروني، حتي كساني منظور است كه از آنها الهام مي گيرند و در داخل، عليه انقلاب كار مي كنند، يا قلم مي زنند، يا توطئه مي كنند، يا ضربه اقتصادي و ضربه سياسي مي زنند. اين عوامل هستند؛ نبايد اينها را نديده گرفت. هركس اينها را توهم بداند -كما اينكه كساني مي خواهند بگويند اينها توهم است- مثل كسي است كه شب در جنگلي قرار گرفته، اطرافش را گرگ ها احاطه كرده اند و منتظر يك لحظه غفلت اويند تا او را بدرند، ولي او بگويد كه من خيال مي كنم. خيلي خوب؛ خيال مي كني، بگير بخواب! كسي غير از خودت كه ضرر نخواهد ديد. لذا با «خيال مي كنم»، اين دشمن موجود و مترصّد، از ميان نخواهد رفت. اين يك طرف قضيه است. طرف ديگر هم عوامل دروني است. عوامل دروني، يعني مواردي كه در دوران خود ما انقلابيون و ما مؤمنين است؛ اينها كم نيست، زياد است. من مي خواهم عرض كنم كه اگر ما اين آسيب هاي دروني را علاج كنيم، آن آسيب هاي بيروني، مشكلي برايمان به وجود نخواهد آورد.
ببينيد قرآن به طور صريح در اين زمينه با ما حرف مي زند و مي گويد: «ذل ك ب انّ الله لم يك مغيّ راً ن عمهً انعمها علي قوم حتي يغيّ روا ما ب انفس ه م»؛ نعمتي كه خدا به شما داد، محال است از شما بگيرد، مگر شما شرايط خودتان را عوض كنيد. چون نعمت الهي بي حساب و كتاب نيست؛ خدا تحت شرايطي نعمتي را به كسي مي دهد؛ اگر آن شرايط را حفظ كرديد، محال است كه نعمت از بين برود و پس گرفته شود. اين جزو مضامين و مسلّمات و بيّنات دعاهاي ماست. انسان در صحيفه سجاديه و جاهاي ديگر كه نگاه مي كند، برايش مسلم مي شود كه اين گونه است؛ خدا نعمت را نمي گيرد، مگر ما آن شرايط را عوض كنيم. الآن اين اتاق روشن است و اين چراغ ها نور مي دهند؛ چرا؟ لابد شرايطي وجود دارد، سيم هايي، امكاناتي و فضايي هست. اگر اينها تغيير پيدا كند، طبيعي است كه اين هم نخواهد بود. اين چيز واضحي است. تقدير الهي، يعني اندازه گيري هاي دقيق پروردگار؛ اين لايتخلّف است. چنانچه ما اندازه ها را عوض كرديم، خداي متعال هم نتايج را عوض خواهد كرد.15/12/77
من احساس مي كنم اين جبهه، دچار آفت سايش شده است. انسان سايش پذير است. هر انسان ديگري جز معصومين، در برخورد ها و سايش ها و اصطكاك ها، ساييده و كم مي شود و برجستگي هاي روحي اش تغيير مي كند؛ بايد مراقبش بود. اينكه ذكر دائمي گفته اند، براي خاطر اين است. انسان دايماً بايد متذكر باشد، وا لّا خراب خواهد شد. بزرگان و ائمه و معصومين ما، مواظب خودشان، خودسازي شان، نمازشان، ذكرشان، دعايشان، توجهات و توسلاتشان بودند؛ براي اينكه ضايع و خراب نشوند. ماها خراب مي شويم.10/10/69
ما سايش و فرسايش پيدا مي كنيم. دل و جان ما در برخورد با حوادث روزمره زندگي، به طور دائم در حال فرسايش است. بايد حساب اين فرسايش ها را كرد و جبران آن را با وسايل درست پيش بيني نمود، وا لّا انسان از بين خواهد رفت. ممكن است انسان از لحاظ مادي و صوري، تنومند و فربه هم بشود، اما اگر به فكر جبران اين سايش ها نباشد، از لحاظ معنوي نابود خواهد شد. قرآن مي فرمايد: «ا ن الذ ين قالوا ربّنا الله ثم استقاموا تتنزّل عليه م الملائ كه». ربنا الله، يعني اعتراف به عبوديت در مقابل خدا و تسليم در مقابل او. اين چيز خيلي بزرگي است، اما كافي نيست. وقتي مي گوييم ربنا الله، براي همين لحظه اي كه مي گوييم، خيلي خوب است، اما اگر ربنا الله را فراموش كرديم، ربنا الله امروز ما ديگر براي فرداي ما كاري صورت نخواهد داد. لذا مي فرمايد ثم استقاموا، پايداري و استقامت كنند و در اين راه باقي بمانند. اين است كه موجب مي شود تتنزل عليهم الملائكه، وا لّا با يك لحظه و يك برهه خوب بودن، فرشتگان خدا بر انسان نازل نمي شوند، نور هدايت و دست كمك الهي به سوي انسان دراز نمي شود و انسان به مرتبه عباد الصالحين نمي رسد. بايد اين را ادامه داد و در اين راه باقي ماند؛ ثم استقاموا. اگر بخواهيد اين استقامت به وجود آيد، بايد به طور دائم مراقبت كنيد كه اين بار مبناي معنويت از سطح لازم پايين نيفتد.17/7/81
حال مي خواهيم ببينيم چه كار مي شود كرد كه اين ساييدگي متوقف و اين حالت سايش روزافزون كم شود؟ از شما مي خواهيم كه براي ما بيان و روشن كنيد كه واقعاً چه كار كنيم؟ البته اين سايشي كه گريبان گير جبهه مذكور شده است، عواملي دارد. اگر شما چند ساعت بنشينيد و فكر و مشورت كنيد، ممكن است فهرستي بنويسيد و در آن بيست عامل از عوامل سايش نيروهاي خودي را بياوريد. ممكن است مواردي از اين فهرست، درست و مواردي هم نادرست باشد. خود بنده مي خواهم به چند عامل كه حقّاً و حقيقتاً باعث سايش در اين جبهه شده است، اشاره كنم.
يكي از عوامل سايش در جبهه خودي، اين است كه مسؤولين خودي فرهنگ، مانند وزارت ارشاد و بعضي دستگاه هاي ديگر، به آن كم توجهي كردند. از ابتدا كه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي تشكيل شد، بايستي دفتر گزينش داير مي كرد و به سراغ كساني كه اهل نويسندگي، شعر، فيلم سازي، موسيقي حلال و ديگر رشته هاي هنري بودند، مي رفت. حتي به سراغ كساني مي رفت كه صداي خوبي براي خوانندگي داشتند. بنده گاهي اوقات كه مي بينم نوجواني را به تلويزيون مي آورند كه از صداي خوبي برخوردار است، دلم مي لرزد كه آيا بناست اين نوجوان، فردا، پس فردا خواننده خوب جبهه مستضعفين و جبهه حق شود، يا قرار است به خود و مادر و پدرش پولي بدهند، بعد هم ببرندش و يك استوديوي مجاني پر زرق و برق در اختيارش بگذارند و يكي ديگر بر خيل آدم هاي ناباب اضافه كنند.
داير كردن چنان دفتر گزينشي در وزارت ارشاد لازم بود تا مراجعه كنندگان داراي استعداد هنري را جذب مي كردند، يا حتي به سراغشان مي رفتند. اگر چنين مي شد، وزارت ارشاد را كه گاهي لانه مراكز فساد فرهنگ گذشته بود، به تدريج و به مرور استحاله و تبديل به مركزي براي انقلاب و اسلام و خدا و حق و آزادگي مي كردند و مسلماً پس از گذشت ده سال، مي توانستند در همه رشته هاي هنري، شخصيت هاي عظيمي را پرورش دهند و معرفي كنند. اما چنين كاري نكردند. حال مقصر چه كسي است؟ ما كه اينجا قاضي نيستيم. با مقصرين بايد چه كار كنيم؟ ما كه دادستان نيستيم. فعلاً مي خواهيم وصف الحال كنيم و ببينيم از حالا به بعد بايد چه كار كرد.
مسلماً وقتي يك مركز داراي قدرت و امكانات، به جذب استعداد ها نپردازد، استعداد هاي سرگردان و يا حتي غيرسرگردان، دچار ضعف هايي خواهند شد كه آن ضعف ها به سايش و ريزش منتهي مي شود. من خود ناظر بودم و مي ديدم كه مسؤولين وزارت ارشاد، غالباً به همان قديمي ها چشم مي دوختند. كسي كه هيكلش درشت تر و ظاهرش چشم گيرتر است، چگونه عوام را جذب مي كند؟ آنها هم به همين حالت عوامانه، پيوسته به نام و نشان دارها نگاه مي كردند و گاهي هم نه هوشمندانه كه ناشيانه، به سراغشان مي رفتند. و چنين بود كه اين سبزه هاي نو دميده، اين نهال هاي نو رسته و اين جست هاي پاي درخت پير را كه خون جواني در رگ ها داشتند، ناديده گرفتند. يكي از عوامل سايش در جبهه خودي، اين بود.
اما عامل ديگر، خودباختگي عناصر جبهه خودي در مقابل شخصيت هاي جبهه دشمن به خاطر احساس برتري صنفي آن شخصيت ها بر اين عناصر بود. اين حقيقت قابل انكار نيست. مثلاً فرض بفرماييد وقتي يك هنرمند اين جبهه، در رشته اي از هنر، سرافراز و بي اعتنا مقداري پيش مي رفت و بعد در جايي احساس خستگي مي كرد و مي خواست لحظه اي بايستد و نفس تازه كند، تا چشمش به هنرمند رشته خودش در جبهه مقابل مي افتاد، مرعوب او مي شد. اصلاً نسبت به آن طرف احساس مرعوبيت داشت. البته اين مرعوبيت، گاهي مرعوبيت صرف و گاهي تأثّر و انجذاب از طرف مقابل بود. بنده در موارد زيادي ديدم كه هنرمند جبهه خودي، به هنرمند جبهه مقابل به چشمي نگاه مي كند كه گويي آن هنرمند بزرگ است. ديگر اين را نمي دانست كه ممكن است هنرمند جبهه مقابل، هنرش بالاتر باشد، اما شخصيتش كوچك تر از شخصيت اوست كه در جبهه خودي است. نمي دانست كه هنرمند جبهه مقابل، از شجاعت، آزادگي و همتي كه او دارد بي بهره است و در محيط باز پرورش نيافته است. نمي دانست كه او همان كسي است كه روي پاهاي نوكران شاه و فرح افتاده و كفش آنها را بوسيده است. پس چه اهميت دارد لقب با طنطنه استاد، چه ارزشي دارد و مگر مي تواند واقعيت را تغيير دهد؟!
يك وقت عده اي از آقايان ادبا به اينجا آمده بودند و من خاطره اي را كه به يادم آمده بود، برايشان تعريف كردم. مضمون حرفم اين بود كه گفتم؛ من بزرگ اين اساتيد و هنرمندان جبهه مقابل را ديدم كه روي پاي شاه افتاد و كفش او را بوسيد! اين را كه مي گويم ديدم، نه اينكه خودم بعينه ديده باشم؛ بلكه در زمان ما و علي مرئي و مسمع ما واقع شد. آري؛ به مناسبتي، اساتيد و رؤساي دانشكده هاي آن روزگار در صف سلام ايستاده بوده اند كه آن فرد، با آن همه تحقيق و كتاب و اسم و رسم، روي پاي شاه افتاد. مدتي از اين رسوايي گذشته بود كه يك روز به او گفتم؛ استاد! اين چه كاري بود شما كرديد؟! اين مردك بي سواد كيست كه روي پايش افتاديد؟! گفت؛ هيبت سلطاني، مرا گرفت. اين عذرش بود!
به آن آقايان ادبا گفتم؛ عناصر جبهه غيرخودي، كساني هستند كه رئيسشان چنان فردي بود. آن وقت شما مي خواهيد من كه دل باخته انقلابم، براي كسي كه در مقابل آن بت، آن طور جبهه بر زمين مي ساييد -بتي كه ما آن را با دست خودمان شكستيم- اندك ارزش و حرمتي قائل باشم؟! معلوم است كه قائل نيستم. هنرمندان جبهه خودي كه مرعوب عناصر جبهه غيرخودي مي شدند، غالباً نمي دانستند آنها كي اند و چه كاره اند. نمي دانستند آنها همان كساني هستند كه منّت كشي مي كردند و پول مي گرفتند، تا بتوانند به فلان قهوه خانه روشنفكري بروند و تا ساعت دوي بامداد عرق بخورند! در يكي از خيابان هاي تهران به شاعري مدعي -هم مدعي شعر و هم مدعي آزادانديشي و روشنفكري- خانه اي دادند و او در آن خانه اقامت گزيد. اجازه هم دادند منقل ترياكش رو باشد؛ او به كلي از همه آرمان هايش چشم پوشيد! عناصري چنين، در همين شهر تهران، حاضر بودند در مقابل كسي كه با رئيس دفتر فلان شخصيت وابسته به دربار ارتباط داشت، تا كمر خم شوند؛ براي اينكه به فلان سفر تحقيقي و علمي اعزامشان كنند، يا به آنها فلان بورس و فلان امتياز را بدهند و يا اگر در جيبشان ترياك ديدند، به زندان نبرندشان!
عناصر جبهه مقابل، چنين آدم هايي هستند. آن جواني كه وسط ميدان ايستاده، در مقابل شيطان بزرگ صلاي مردي و مردانگي سرداده و اصلاً نظام جهاني را به محاكمه كشيده است و همه دنيا روي او حساب مي كنند و از او مي ترسند، چرا بايد در برابر آدمي كه گيرم هنرش از او بالاتر است، اما شخصيت انساني اش يك صدم او نيست، احساس مرعوبيت كند؟! متأسفانه نمي شناختند و احساس مرعوبيت مي كردند. آن وقت از مرعوب كننده ها عده اي كه در ايران بودند به سوراخ ها خزيده بودند و در اوايل حتي جرأت نمي كردند خودشان را نشان دهند! آن عده هم كه در خارج به سر مي بردند، به خيال خودشان به جمهوري اسلامي متلك و ليچار مي گفتند؛ آن را مذمت مي كردند؛ در ذمش شعر مي سرودند و مقاله صدتا يك غاز مي نوشتند. مانند امروز هيچ كس هم به حرف هاي آنها اعتنايي نداشت. من به شما عرض كنم، همين هايي كه گاهي در مجلات ايران اسمشان را با عظمت مي آورند، هيچ آبرويي در محيط هاي علمي و فرهنگي دنيا ندارند! چون متصديان محيط هاي مذكور مي دانند كه اينها مأمور و نان خور سازمان هاي اطلاعات و امنيت آنهايند. شما ملاحظه كنيد؛ اگر بزرگ ترين شخصيت فرهنگي دنيا، در زمان رژيم طاغوت به ايران مي آمد و بعد معلوم مي شد كه وي مهمان ساواك بوده است، ممكن بود كسي ولو كساني كه خودشان هم چندان مقابل با ساواك نبودند، اندك ارزشي برايش قائل شود؟ اينها در دنيا چنين وضعيتي دارند. معلوم است كه از «سيا» و «اينتليجنس سرويس» پول مي گيرند و نوكر آنهايند. اينها در دنيا آبرويي ندارند. اما وقتي نوبت به ما، به جمهوري اسلامي و به مردم ايران مي رسد؛ زبان پيدا مي كنند. گفت؛ «اسأ عليّ و في الحروب نعامه» به ما كه مي رسند شيرند، اما در ميدان، نه؛ شتر مرغ يا روباه يا از اين قبيل جانورانند.
جوان هنرمند جبهه خودي نمي دانست كه اينها از لحاظ شخصيت اين قدر پستند. لذا مجذوب و مرعوبشان مي شد. يكي از عوامل سايش در جبهه خودي، همين بود. اين را قبول كنيد. متأسفانه من چنين سايشي را ديده ام. مدت زماني كه گذشت، عناصر جبهه مقابل مقداري دل و جرأت پيدا كردند و شير شدند! آن گاه بدجنسي را هم شروع كردند. كافي است غربي ها از هنرمندي كه در ايران است، ناگهان تمجيد كنند. بديهي است جوان هم فوراً جذب مي شود. خب انسان كه از تمجيد بدش نمي آيد. امثال ما كه پيريم و مدعي هزار تجربه، در مقابل چنين مؤثراتي دل هايمان مي لرزد. آنكه جوان نرم روشن مصفّاست، معلوم است چه حالي پيدا مي كند. طوري وارد شدند كه اگر از آن طرف دنيا بگويند، فلان كس عجب شعري گفت و عجب مقاله اي نوشت، آنكه اين طرف دنيا نشسته است و جوان هم هست، احساس كند با آنها پيوندي دارد! متأسفانه از اين كارها كردند و نوعي مرعوبيت، به اضافه نوعي رابطه و علقه عاطفي به وجود آوردند. واقعاً يكي از عوامل سايش، خودباختگي عناصر جبهه خودي در مقابل عناصر جبهه دشمن بود.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14