دوشنبه 8 خرداد 1391 - شماره 20220
راه اسلامي شدن علوم دانشگاهي
چگونه خود را از گمراهي نگه داريم؟
راه اسلامي شدن علوم دانشگاهي
آيت الله جوادي آملي
اسلامي شدن دانشگاهها همواره يكي از اصلي ترين دغدغه هاي عالمان دين و رهبران معنوي جامعه اسلامي بشمار رفته و پس از پيروزي انقلاب اسلامي با ارتقاي سطح فرهنگ ديني، اين موضوع مورد تأكيد هميشگي امام راحل (ره) و مقام معظّم رهبري بوده است.
امّا پس از طي بيش از سه دهه از انقلاب شكوهمند اسلامي، مسأله خطير ( اسلامي شدن دانشگاهها ) با تفسيري غلط مواجه شده و كمترين عنايت به اسلامي شدن متون درسي اين مراكز آموزشي كه اصلي ترين راه براي اجراي امر فوق الذّكر است صورت گرفت.
» استاد علامه حضرت آيت الله جوادي آملي (دامت بركاته) » كه از مناديان وحدت حوزه و دانشگاه محسوب مي شود و با اختصاص وقت قابل توجه براي دانشگاه و دانشگاهيان همواره در صدد قداست بخشيدن به فضاي دانشگاهي همانند فضاي حوزه مي باشند، در مطلب حاضر به اهميّت كارآئي عقل و نقل در كنار يكديگر به عنوان منابع ديني و راههاي اسلامي شدن علوم مي پردازند.
تفسيري ساده از « بسيج دانشگاهي »
براي اينكه دانشگاهها به آن رسالت اصلي شان بار يابند، بايد بسيج دانشگاهي را معنا كرد، بعد به توسعه آن پرداخت. ( بسيج دانشگاهي ) گاهي به اين وضع تفسير مي شود كه در دانشگاه يك عدّه اساتيد يا دانشياران يا استادياران يا دانشجويان متديّني هستند كه اصول ارزشي را محترم مي شمارند، در مسير امام و انقلاب و جمهوري اسلامي اند و كارهاي فرهنگي هم دارند، كارهاي دانشگاهي هم دارند؛ تدريس دارند، تأليف دارند، تصنيف دارند و مانند آن؛ ولي اصول ارزشي براي آنها خيلي محترم است و جبهه و جنگ را محترم مي شمارند، اهداف شهدا را مغتنم و گرامي مي شمارند و مانند آن. اين يك تفسير ساده از » بسيج دانشگاهي » است.
رسالت بسيج در اسلامي كردن دانشگاهها
معناي دقيق و عميق بسيج دانشگاهي آن است كه اين صبغه بسيجي بودن به متون درسي دانشگاه راه پيدا كند. اگر ما دانشگاهي داشته باشيم كه دخترها از پسرها جدا باشند، هر كدام كلاس خاص خودشان را داشته باشند، كلاس مختلط نباشد، براي هر دانشكده اي نمازخانه باشد، براي هر كدام از اين گروهها نماز جماعتي برگزار بشود، شب هاي جمعه دعاي كميلي داشته باشند، دعاي توسلّي در بعضي فرصت ها داشته باشند؛ معناي اينها مسلمان تربيت كردن است، نه اينكه دانشگاه را اسلامي بكند ! دانشگاه اسلامي اين نيست كه نمازخانه داشته باشد، دانشگاه اسلامي اين نيست كه دخترها از پسرها جدا باشند؛ اينها دانشگاهي هاي مسلمانند، نه دانشگاه اسلامي !!
دانشگاه وقتي اسلامي مي شود كه متون درسي اش اسلامي باشد. بعضي بر اين پندارند كه متون درسي [ قابل ] اسلامي شدن نيست ! براي اينكه رياضي، رياضي است؛ فيزيك، فيزيك است؛ شيمي، شيمي است؛ كيهان شناسي، كيهان شناسي است كه اسلامي و غير اسلامي ندارد ! اگر دروس اسلامي نشد، با دشواري مي شود دانشجو را مسلمان كرد، مثل افراد ديگر ! افراد ديگر با تبليغ مسجد و حسينيه اهل نمازند، اهل جبهه و جنگند، اهل پرهيز از حرامند، اهل انجام واجباتند؛ اينها مسلمانند، نه اينكه دروسشان اسلامي باشد !
اگر ما توانستيم در وحدت حوزه و دانشگاه، دانشگاه را مثل حوزه اسلامي بكنيم، يعني متون درسي شان اسلامي بشود، از آن به بعد ديگر نيازي نيست ما به دانشجو بگوييم شما نماز را در مصلّي يا مسجد بخوان، از دخترهاي نامحرم فاصله بگير و مانند آن؛ به همان دليل كه به طلاب نمي گويند ! اگر اين راه بود، بايد اين راه را شناسائي كرد و طي كرد. اگر اين راه نيست، بايد به همان راه ساده اكتفا كرد كه ما دانشجويان و اساتيد مسلمان داشته باشيم؛ اين مطلب اوّل.
چگونگي اسلامي كردن متون دانشگاهي
مطلب دوّم اينكه آيا راه هست كه دانشگاه اسلامي بشود، دروس اسلامي بشود، متون درسي اسلامي بشود يا نه؟ براي اسلامي كردن متون درسي دو تا راه وجود دارد؛ الآن دروسي كه در دانشگاهها مطرح است اين ابتر است. « ابتر » يعني چيزي كه دم بريده است، بترا به آن صبغه اي كه دمش بريده است، مي گويند؛ ابتر هم همين است كه مذكّر است، ديگري مؤنث؛ دم بريده يعني بي نتيجه. اگر يك كاري بي هدف و بي نتيجه باشد، مي گويند: اين كار ابتر است. در اسلام آمده است: كاري كه آغازش خدا و پيامبر و دين نباشد، اين نتيجه نمي دهد: كلّ امر ذ ي بال لم يبدأ ف يه ب ب سم الله فهو ابتر(1). اگر كاري به نام خدا نبود، اين نتيجه نمي دهد. حالا سرّش هم ممكن است در اثناي مطلب ارائه بشود.
نقص دروس فعلي مراكز آموزشي و دانشگاهي
دروس فعلي دانشگاه دروسي است ابتر؛ يعني منقط ع الاوّل و الآخ ر است. شما اگر يك كتابي دستتان داده بشود، فصل اوّل آن كتاب نباشد، فصل آخر كه نتيجه گيري است نباشد، يك مجموعه گسيخته اي را به شما بدهند؛ شما از صدر و ساقه اين كتاب چيزي متوجه نمي شويد ! براي اينكه نه معلوم است نويسنده اش كيست، نه درباره چيست، نه موضوعش چيست، نه نتيجه گيري اي كه از اين فصول به عمل آمده مشخص شد؛ اين يك كتابي است منقط ع الاوّل و الآخ ر ! نه اوّل دارد نه آخر. مثل يك شناسنامه اي كه صفحه اوّل نباشد، صفحه آخر نباشد، اين اصلاً هويت كسي را نشان نمي دهد ! دروس فعلي دانشگاهها شناسنامه اي است كه اوّلش بريده است، آخرش بريده است؛ در بسياري از كشورهاي غربي اين طور است، در ايران هم همين طور است. فيزيكش اين طور است، شيمي اش اين طور است، زمين شناسي اش اين طور است، كيهان شناسي اش اين طور است.
درباره زمين شناسي مثلاً مي گويند: اين زمين چند ميليون سال قبل يا چند ميليارد سال قبل يا چند هزار سال قبل اينچنين بوده است، الآن اينچنين است، پيش بيني مي شود در آينده نزديك يا دور اينچنين بشود؛ اين درباره زمين. موجودات زير زميني و زير دريائي هم همين جور، موجودات فضائي هم همين مثلث را دارد، موجودات كيهان شناسي و اختر شناسي هم همينطور را دارد. قبلاً يا 2 هزار سال، يا 2 ميليون سال، يا 2 ميليارد سال اينچنين بوده است؛الآن اينچنين است، پيش بيني مي شود كه در آينده نزديك يا دور آنچنان بشود؛ اين يك كتابي است اوّل و آخر ندارد؛اما اينكه كي كرد، براي چه كرد؛ اين درآن نيست ! يعني خود به خود زمين اين جوري بود، يا كسي اين زمين را آفريد؟ زير زمين و موجودات زير دريائي خود به خود اين جورند، يا كسي اينها رااين گونه كرد؟ آسمان و فوق آسمان و موجودات سپهري اين جوري خودشان بودند يا كسي اين كاررا كرد؟!
تبيين براهين فلسفي در نظام علّت و معلول، راه اسلامي شدن علوم
وقتي اينها اسلامي مي شود كه اين بال هو الاوّل و الآخ ر(2) را ما ضميمه بكنيم.براساس براهين فلسفي هيچ پديده اي بدون پديد آورنده نيست ! اين حرف لطيف را كه جناب نظامي گنجوي آورده كه هر گردنده اي مي داند كه گرداننده اي هست، اين حرف آن دوك ريس كه سؤال كردند به چه دليل شما مي گوييد خدائي هست، دوك ريس دستش را گرفت. گفت: اين چرخ دوك ريسي ساده تا گرداننده نباشد، نمي گردد؛ آيا اين چرخ به اين عظمت بدون مبدأ مدبّر حكيم مي گردد؟!
يا ما قائل به تصادفيم، يعني بخت و شانس و اتفاق كه خرافات در خرافات است ! يعني يك چيز خود به خود پيدا شده؛ اگر زمين خود به خود پيدا شده، ستاره ها خود به خود پيدا شده، دريا و موجودات دريائي خود به خود پيدا شده؛ به چه اعتباري حوادث ديگر هم خود به خود پيدا نشود؟ حالا چرا ما بينديشيم، شايد خود به خود عالم بشويم ! اگر نظام علّي و معلولي نيست، چرا به سراغ درمان برويم؟ شايد اين بيماري خود به خود آمده، خود به خود هم خوب بشود ! اگر نظام علّي و معلولي را ما نپذيريم، سنگي روي سنگ بند نمي آيد؛چرا مي انديشي، شايد خود به خود فهميدي؛ چرا سعي مي كني در حفظ، شايد خود به خود از يادت رفته ! اين خود به خود، خود به خود مي شود شانس و تصادف و بخت و اتفاق كه هيچ پايگاه علمي ندارد، آرام بخش هم نيست !
ضرورت توجه به آفريدگار در آغاز و انجام دروس
بنابراين بايد آن مبدأ فاعلي كه كي آفريد و براي چه آفريد، در آغاز و انجام اين دروس اسلامي و كتاب هاي دانشگاهي باشد. الآن متأسفانه اين راز خلقتي هم كه صدا و سيما از جاهاي ديگر ترجمه كرده و مي گويد؛ همين طور است. درباره آبزيان، خشكزيان، دوزيستان؛ اينها همه شان سير افقي دارند. اينچنين بوده اند، اينچنين هستند، پيش بيني مي شود آنچنان بشوند؛ يعني سير افقي اشياء را بررسي مي كنند كه اين مي شود علم تجربي، هيچ سخن از خدا و قيامت نيست ! كي كرد، براي چه كرد !! اين بال هو الأوّل و الآخ ر را از اين هواپيما كه برداريد، اين مي شود لاشه ! اين ديگر قدرت پرواز ندارد! اين علوم و متون درسي دانشگاهها بدون دو تا بال است. لذا هيچ پروازي نمي آيد، در همان سطح زمين زندگي مي كنند.
يعني ممكن است يك كسي فيزيكدان ماهر بشود، فقط زميني فكر بكند. تمام تلاش و كوشش اش اين باشد كه اين سير افقي را بفهمد، يك؛ يك سلسله حقوقي بگيرد، دو؛ روي زمين بگذارد، سه؛ با دست خالي برود، چهار؛ اين پايان كارش است. پس يكي از دو راه اسلامي كردن متون درسي آن است كه در تمام اين دروس؛ آن مقدّمه اش، آن سر فصلش، آن طليعه اش به جاي اينكه نام خدا را بردارند، نام خدا را بگذارند؛ يك دو سطري، دو صفحه اي نظام علّي را شرح بدهند، چون قبلاً نظام علّي را در مراحل بينش ديني خوانده اند كه بالأخره هيچ پديده اي نيست كه بدون علت باشد؛ يا خود به خود بايد پديد بيايد كه مي شود بخت و اتفاق، مي شود خرافات؛ يا يك مبدأ حكيم علي الطلاق دارد كه اين قدر حكيمانه و ماهرانه آفريده است. الآن شما وقتي اين راز خلقت را تشريح مي كنيد، مي بينيد با اينكه ساليان متمادي خردمندان روي آن كار كردند، تازه گوشه اي از اسرار خلقت اين ماهي ها را در درياها دارند مي فهمند؛ اين يك راه.
لزوم بهره مندي دانشگاهيان از آيات مربوط به ( طبيعت ) در قرآن
راه ديگر اين است كه اين آياتي كه درباره علوم تجربي آمده است، اينها به متون درسي تزريق بشود. الآن ما كه مي گوييم: علم اصول جزء علوم اسلامي است، چرا؟ براي اينكه آيه كوتاه:ما كنّا معذّبين حتّي نبعث رسولاً (3)؛را به دست فحول و بزرگان علماي علم اصول دادند مثل شيخ انصاري و آخوند خراساني (رض)؛ آنها بحث برائت عقلي و برائت نقلي و مقدّم بودن اماره بر اصل و اين چيزها را از همين يك سطر در آوردند، اين شده علم اصول و بخش برائت و همچنين بخش هاي ديگر ! آيات فراواني كه درباره خلقت زمين و آسمان است؛ اينها اوّل گاز بودند، اوّل بسته بودند، بعد از رتق، فتق شدند: اولم يروا انّ السّموات و الأرض كانتا رتقاً ففتقناهما (4)؛ پس چه جور يك صفحه يا يك سطر يا كمتر از يك سطرمانندآيه: ما كنّا معذّبين حتّي نبعث رسولاً مي شود برائت و علم اصول و يك كتاب؟!
يعني آدم لغت را شناسائي مي كند، عرف آن زمان را شناسائي مي كند، تطورات افكار را شناسائي مي كند، تاريخ اين علوم كه هزار سال قبل چه مي فهميدند، نهصد سال قبل چه مي فهميدند، الآن چه مي فهمند؛ اين آراء را جمع بندي مي كند، تضارب مي كند؛ مي شود ( علم ). اين طور نيست كه علم اصول علم اسلامي است و از جاي ديگر آمده باشد! اينها يك آيه را گرفتند، روي آن بحث كردند، آراء ديگران را ضميمه كردند، شد علم !
لزوم پرهيز از اختلاف درون ديني
ما همان طوري كه از اين خطر اخيراً با خبر شديم، از آن خطر مستور هم بايد با خبر بشويم. اين خطري كه ما با خبر شديم، اين است كه بيگانگان گفتند: اختلاف بينداز و حكومت بكن ! اين را خاور ميانه در اين سالها فهميد كه بيگانه در صدد اين است كه فرّ ق تسد، تفرقه بينداز و سيادت كن ! اينها درمورد ملّت. گروهي درمورد مكتب همين آفت و بلا را به سر مكتب در آوردند؛ گفتند در مكتب تفرقه ايجاد كن و سيادت كن. مكتب تفرقه ايجاد كن يعني چه؟ همان طوري كه در بين ملّت ها عرب را از عجم، يا شيعه را از سنّي، يا لر را از بلوچ و كرد جدا كردند و اختلاف انداختند و حكومت كردند؛ اينجا هم آمدند در مكتب جدائي انداختند، يعني بين عقل و نقل جدائي انداختند.
اين ( نقل ) را گفتند دين، ( عقل ) را گفتند در قبال دين. تعبيراتشان، نوشتارشان، گفتارشان، رفتارشان اين است كه اين مطلب عقلي است يا ديني، به جاي اينكه بگويند عقلي است يا نقلي؛ عقل و نقل هر دو در خدمت دين است، عقل كه از مهم ترين پايگاه هاي معرفت ديني است، آمدند اين را از صحنه دين جدا كردند، دين را در كتاب و سنّت و نقل خلاصه كردند، آنچه را كه با عقل مي فهمند مي گويند علم بشري است، آنچه را كه در روايات و قرآن هست مي گويند علم الهي است؛ و اين مي شود دين، اين مي شود بشر ! در حالي كه اين را هم بر اساس فالهمها فجورها و تقواها (5) خدا داد، و حجت خداست؛ اگر كسي برابر اين عقل خلاف بكند، مستقيماً جهنّمي است.
اگر يك طبيبي فهميد اين دارو ضرر دارد؛ فعلاً كسي نمي فهمد، بعد از 20 سال يا 30 سال ممكن است بفهمند اين دارو زيان بار است، عوارض جنبي دارد؛ ولي فعلاً من اين كارخانه را دارم و استفاده مي كنم، اين مستقيماً مي رود جهنّم ! اينكه در قرآن نوشته نيست كه فلان دارو ضرر دارد، يا در روايت نيست كه اين دارو ضرر دارد! هيچ كس هم نمي داند،فقط خودش كه كشف كرده مي داند. اين آقا را خدا يقيناً مي برد جهنّم. جهنّم مي برد يعني چه؟ يعني امر ديني. امر ديني يعني چه؟ يعني همان طوري كه اگر در قرآن باشد كه خمر حرام است، بخوري جهنّمي هستي؛ در عقل براساس:فالهمها فجورها و تقواها،هم هست كه داروي زيان بخش را به مردم بدهي جهنّمي هستي ! پس اين مي شود حجت شرعي. هرگز عقل در برابر شرع نيست؛ عقل در برابر نقل است، نقل در برابر عقل است؛ اين دو بال و اين دو عامل پرواز،باعث رشد معرفت ديني است. ديگر ما نمي گوييم اينها دستاورد بشر است !
درمورد بشر خداي سبحان فرمود: والله اخرجكم م ن بطون امّهات كم لا تعلمون ش يئاً (6)، آخر شما چه داشتيد همه اينها را ما به شما داديم.هيچ ممكن نيست كسي بگويد كه من خودم زحمت كشيدم، عالم شدم ! اين همان حرف قارون است. قارون مي گفت من خودم زحمت كشيدم، مال دار شدم: نّما اوتيته علي ع لم ع ند ي(7). در همه كتاب هاي اصولي مي گويند علم حجت است، ديگر نمي گويند از كجا باشد! علم حجت است، يعني حجت شرعي است، ما آمديم عقل را جدا كرديم، مرزش را جدا كرديم؛ دين را در نقل خلاصه كرديم، بعد جنگ علم و دين پيش آمد.
الآن اين همايش هائي كه دارند، جنگ هائي كه دارند كه آيا علم اين را مي گويد، دين آن را مي گويد؛ اين براي همين جهت است. اگر يك چيزي را در متن نقلي نيافتند و عقل را يافتند؛ گفتند: دين پس رفته و عقل جلو آمده، اين سنّت كنار رفته، اين مدرن بالا آمده.پس گاهي تفرقه در بين ملّت است، گاهي تفرقه در بين مكتب است.
ثمره پيوند آيات الهي با متون آموزشي
آنگاه اگر ما متن آيات را در متون درسي تزريق بكنيم، ديگر لازم نيست به اين دانشجو شما بگوييد كه وقتي نامحرم را ديدي، خودت را مواظب باش ! مگر به طلبه مي گوييد؟ يا نمازت را اوّل وقت بخوان؛ چون مرتب سر و كار دارد با قال الله و قال رسول الله و مرتب مي داند اين كه در درون اوست، داده ديگري است و خود را در كنار سفره خدا مي بيند. ديگر نمي گويد كه من اينجورم، خدا آنجور گفته ! نخير؛ آنچه كه تو داري، ما ب كم م ن ن عمه فم ن الله (8). پس دو راه اساسي براي اسلامي كردن دانشگاه وجود دارد. آن راه جنبي و فرعي هم بي اثر نيست و اثرش هم همين مقدار است كه ملاحظه فرموديد و گرنه در يك جمعي، در يك نظام اسلامي ديگر كسي حاضر نيست به يك كار ابتر اقدام بكند!
جايگاه ( عقل ) در استنباط معارف دين
بنابراين شما بزرگواران اين صبغه بسيجي را بايد ببريد در متون درسي، يعني در تدوين دروس عقل اگر يك چيزي را گفت، مثل نقل،حجت خداست، حرف خداست. ما براي اينكه ببينيم وجود مبارك امام صادق (ع) چه فرمود، چندين سال زحمت مي خواهد تا ثابت بشود كه اصلاً حضرت اين را فرمود يا نه، يك؛به اين مي گويند سند. بعد از اينكه فرمود، در چه فضائي فرمود، در كدام محدوده فرمود، آيا تقيه بود، يا براي بيان حكم الله واقعي بود، اين را مي گويند: ( جهت صدور )، دو. بعد از اينكه اين دو قسمت ثابت شد، معناي اين حديث چيست؛ اين مي شود دلالت. يعني ن صاب صدور و جهت صدور و دلالت كه درست شد، ديگر باز نمي توانيم بگوييم امام صادق اين را فرمود؛ چون امام صادق (ع) يعني 14 معصوم، فرقي بين او و ائمه ديگر نيست؛ بايد ببينيم ائمه ديگر چه فرمودند، بايد ببينيم قرآن چه فرمود !
اگر به سراغ آنها رفتيم، عام و خاصي بود، مطلق و مقيّدي بود، مجمل و مبيّني بود، قرينه و ذي القرينه بود، جمع بندي بكنيم. باز هم كافي نيست، بايد در خدمت برهان عقلي بود؛ چون عقل مخصّص لبّي است؛ يا لبّي متّصل، يا لبّي منفصل. آيا اين برهان عقلي بر خلافش است تا ما بر خلاف ظاهر عمل بكنيم يا نه، يا علمش را به اهلش رد بكنيم؛ اگر رفتيم خدمت عقل، با دست پر برگشتيم، آنوقت فتوا مي دهيم كه امام اينچنين فرموده است. بنابراين همان طوري كه ارزيابي اعتبار يك مطلب از نظر نقل كارهاي فراواني دارد، ارزيابي اعتبار يك مطلب از نظر عقل هم زحمت هاي فراواني دارد.
لكن اين دو تا راه هست؛ يعني در تدوين كتب درسي هم با دو صفحه مشخص بشود كه تمام اين مطالب در سايه آفرينش يك مبدأ حكيم است، يك و مسئولانه ما را مخاطب قرار داده است، از ما كار مي خواهد كه از اينها به جا و حق استفاده كنيم، نه بيجا و بي حق، دو؛ اين يك راه. راه ديگر اين است كه آن متون نقلي در متون درسي ا شراب بشود. البته اين كار سنگيني دارد، اين طرح دراز مدّت است. امّا خيلي سنگين نيست، يعني تنظيم دو صفحه در آغاز هر كتاب درسي كه اينها را آفريدگار روي نظام علّي آفريد، يك؛ در پايانش هم نوشته بشود كه براي چه آفريده شده، دو.
آثار سوء عدم شناخت روابط صحيح انسان و جهان
به عنوان نمونه كلّ اين 6 ـ 7 ميلياردي كه زندگي مي كنند، مثل اين است كه در يك دهكده زندگي مي كنند. الآن ديگر با اينترنت و تشكيلات،شرق از غرب و شمال از جنوب باخبر مي شود. اين طور نيست كه بيگانه باشند! شما الآن كاملاً مي توانيد بودجه كلّ زمين را سالانه مشخص كنيد، براي اينكه چند دولت است، چند كشور هست، بودجه شان تصويب مي شود، چقدر بودجه دارند؛ كاملاً مي شود اينها را مشخص كرد. تقريباً 60 يا 70 درصد بودجه كلّ كره زمين صرف آدم كشي است و اين جنگ هائي كه راه انداختند! مگر يك جا بخواهد جنگ بشود، كار آساني است؟! امّا شما بخواهيد يك ملّتي را با نان سير كنيد، اين خيلي هزينه ندارد ! امّا بخواهيد به يك كشوري حمله بكنيد، اين مرتب داريد دلار مي سوزانيد. ساختن اين سلاح ها، نيروهاي سازنده، دانشكده هائي كه اينها ياد مي گيرند، كارخانه هائي كه استفاده مي كنند، جاسازي هائي كه اينها مي شود، جاسوسي هائي كه اينها مي شود، كاربردي كه اينها مي شود، بعد كشتاري كه مي شود، بيمارستان هائي كه حمل مي كنند؛ تقريباً 60 لي 70 درصد بودجه روي زمين اين است. اگر مثلاً 50 درصد مال آدم كشي باشد، آن 20 درصدش مال مفاسد اخلاقي، قاچاق مواد مخدّر، اين جور چيزهاست؛ 30 درصدش مال تغذيه و پوشاك است. اين بشري كه داعيه تمدّن دارد !
اين سرّش آن است كه نه انسان را شناخت، نه جهان را شناخت، نه رابطه انسان و جهان را شناخت؛ با اين مثلث نا شناس او چگونه مي تواند پيشرفت بكند؟ اين مي خواهد خودش را به كار ببرد، كاربردش را نمي داند؛ جهان را به كار ببرد، كاربردش را نمي داند؛ پيوند انسان و جهان را كار ببرد، كاربردش را نمي داند؛ اين را دانشگاه اسلامي، بسيج اسلامي بايد تزريق بكند تا دانشجوها بفهمند و گرنه خفته اند !
معناي حقيقي « مرگ »
بسياري از اينها باورشان اين است كه اينكه مي ميرد، مي پوسد؛ يعني تمام شد و رفت ! امّا ما باورمان اين است حدأقل انسان كه مي ميرد، از پوست در مي آيد، نمي پوسد ! بين اين ديد و آن ديد خيلي فرق است! آنكه مي گويد انسان كه مي ميرد، مي پوسد؛ مي گويد همين چند روز بيشتر نيست، چرا حمله نكنم، چرا لذّت نبرم؟! آن يكي مي گويد نه، انسان كه مي ميرد، از پوست در مي آيد؛ تقديم مهمان مي شود. مرغ باغ ملكوتم، ن يم از عالم خاك (9)؛ اين كجا، آن كجا !
لزوم پرهيز از جدائي عقل و دين
بنابراين ما بايد بدانيم كه آن بيگانه همان طوري كه گفت در بين ملّت جدائي بينداز و حكومت كن، آمده در مكتب هم جدائي انداخته و دارد حكومت مي كند. ما هرگز نبايد بگوييم عقل در برابر دين است، ما بايد بگوييم عقل در برابر نقل است؛ چرا؟ براي اينكه اگر يك روايتي گفت فلان كار حرام است و آدم انجام داد؛ در قيامت مؤاخذه مي شود؛ اينجا هم اگر يك طبيب يا مهندس يا يك عالم و كشاورز فهميد اين كار اثر دارد، هيچ كس هم نفهميد؛ آيا اين آقا در قيامت جهنّم مي رود يا نمي رود؟ مگر در هيچ آيه اي نوشته شده كه اين جور سمپاشي كردن حرام است، نوشته نيست!
چرا اين آقا جهنّم مي رود؟ براي اينكه در اينجا فرقي بين عقل و نقل نيست. اگر با دليل عقلي ثابت شد كه اين دارو براي اين بيمار ضرر دارد و هيچ كس هم نمي فهمد؛ تازه اين آقا كشف كرده و همه هم با استقبال اين را پذيرفتند. چرا اين آقا در قيامت معذب مي شود؟ با اينكه در هيچ آيه اي، در هيچ روايتي نيآمده كه اين دارو حرام است؛ مثل خمر نيست. سرّش اين است كه عقل مثل نقل است، علم حجت است. البتّه وهم و خيال و قياس و گمان و وهم، آنها حسابشان جداست؛ امّا اگر علم شد، علم استدلالي شد، نه فرضيه، نه گمان، نه خيال، نه وهم؛ آنها حجت نيست،امااين علم استدلالي حجت است، نقل هم همينطور است، روايت ضعيف حجت نيست. آن وقت اين مي شود فضاي دانشگاه.
بيانات معظم له در ديدار با تني چند از اساتيد دانشگاه و مسئولان بسيج دانشجويي ـ قم؛ارديبهشت 1384
(1) بحار الأنوار/ 73/ 305
(2) اشاره به: حديد/ 3
(3) اسراء/ 15
(4) انبياء/ 30
(5) شمس/ 8
(6) نحل/ 78
(7) قصص/ 78
(8) نحل/ 53
(9) منسوب به مولوي
چگونه خود را از گمراهي نگه داريم؟
سلمان محبي
انسان به طور طبيعي گرايش به كمال و امور كمالي دارد و لذا عشق به زيبايي ها و بيزاري از كاستي ها و زشتي ها در وجود انسان نهادينه شده است. انسان سالم نمي تواند به زشتي ها و كاستي ها گرايش داشته باشد و به سوي آن برود. بنابراين گرايش به آن ريشه در تغيير طبيعت و يا اشتباه در تطبيق دارد.
اين واگرايي از گرايش طبيعي، همان ضلالت و گمراهي است، چرا كه ضلالت به معناي عدول از راه مستقيم و مسير كمالي هدايت و گرايش به ضد آن به طور عمدي و يا سهوي است و اين واگرايي از كمال چه كم يا زياد باشد، ضلالت تحقق مي يابد.
هر انساني حتي ديوانگان حاضر نيستند متهم به گمراهي شوند و آنان را ديوانه، بي خرد، گمراه و بدخواه بنامند؛ چرا كه احساس مي كنند كه در اين واژگان، تنقيص نهفته است. قرآن گزارش مي كند كه مفسدان نيز خود را جزو مصلحان مي دانند و بر اين باور پافشاري دارند. اين بدان معنا خواهد بود كه گرايش به كمال و كماليات به عنوان يك ارزش طبيعي مورد توجه و اهتمام همه انسان هاست.
اما پرسش اين مطلب آن است كه چرا واگرايي از كمال در انسان پديد مي آيد و او به زشتي ها و كاستي ها گرايش مي يابد و انسان چگونه مي تواند خود را از خطر گمراهي و ضلالتي چنين نگه دارد؟ نويسنده در اين مطلب با مراجعه به آموزه هاي قرآني كوشيده است تا به اين پرسش اساسي پاسخ مناسب دهد.
گمراهي، واگرايي از كمال
هدايت در آموزه هاي قرآني به راهي راست گفته مي شود كه انسان را به سوي كمال و كماليات مي برد و بستري براي فعليت يابي آنها فراهم مي آورد. اين مسير هدايتي كه از آن به دين، صراط مستقيم و مانند آن تعبير مي شود، از نظر قرآن همان مسير عبوديتي است كه آدمي براي آن آفريده شده است. (ذاريات، آيه 56) چرا كه عبوديت، كوتاه ترين راه براي فعليت يابي، حقايق اسمايي است كه در ذات انسان سرشته شده است. با فعليت يابي اين اسماء الهي، انسان، خدايي (متاله) مي شود و همه كمالات در وي تحقق مي يابد و با تحقق اين كمالات است كه لايق خلافت و مظهريت ربوبي مي شود و بر همه ماسوي الله ربوبيت و پروردگاري مي كند.
بنابراين، هدايت در آموزه هاي قرآني، چيزي جز عبوديت تحصيلي نيست، چرا كه همه موجودات به عنوان آفريده هاي الهي عبد تكويني خداوند هستند؛ (مريم، آيه 93) اما آنچه به كمالات وجودي آدمي فعليت مي بخشد و از قوه بيرون مي برد، همان عبوديت تحصيلي است كه با سعي انسان در مسير هدايتي به دست مي آيد؛ چرا كه سعي انسان زمينه لقاءالله را فراهم مي آورد و آدمي را در مرتبه قرب الهي چنان نزديك مي سازد كه متاله و خدايي شده و قابليت خلافت و جانشيني او را به عنوان مظهر ربوبيت به دست مي آورد. (نجم، آيه 39 و انشقاق، آيه 6)
هرگونه واگرايي خرد و كلان و كم و بيش از اين راه هدايتي به معناي ضلالت و گمراهي است كه نتيجه اي جز از دست رفتن سرمايه وجودي انسان و خسران آشكار براي او ندارد (بقره، آيات 26 و 27 و اعراف، آيات 148 و 149) چرا كه چنين مسيري، در بردارنده غلبه و چيرگي پليدي و زشتي بر انسان (انعام، آيه 125) پيروي از متشابهات و شبهات (آل عمران، آيه 7) سرگرداني و تحير (اعراف، آيه 186)، نوميدي (حجر، آيه 56)، عدم تأثير برهان و حجت (مؤمنون، آيات 103 و 106) به سبب چيرگي شهوات بر عقل و خرد و فطرت سالم، افتادن در گناهان و رفتارهاي ناهنجار (كهف، آيه 55) و درنهايت تكذيب آيات خدا (مؤمنون، آيات105و 106) و ترديد و تشكيك در هدفمندي هستي و فلسفه آفرينش و وجود قيامت و برپايي آن (شوري، آيه18) و در يك كلمه انكار حركت كمالي در هستي است. اين بدان معنا خواهد بود كه انسان در اين زمان، هيچ گرايش به كمال نخواهدداشت و اصولاً كمال جويي را در حركت هستي، نادرست مي داند.
بنابراين گمراهي از مسير حركت كمالي و كماليات، آدمي را گام به گام به سوي خسران و زيان ابدي مي برد و موجب مي شود تا او اندك اندك، از خوبي ها، زيبايي ها، نيكي ها و كماليات به سوي بدي ها، زشتي ها، بدكاري ها و نواقص كشيده شود. اين همان واگرايي است كه در گمراهي و ضلالت موج مي زند و خداوند بارها و بارها انسان ها را نسبت به اين خطر آگاه ساخته و هشدار داده است.
خداوند در آيات بسياري از جمله 8 و 16 و 17 و 26 سوره بقره و 8 سوره آل عمران و نيز 88 و 143 سوره نساء و مانند آن، منشا و خاستگاه گمراهي بشر و دوري از مسير هدايت به سوي ضلالت را عملكرد خود انسان ها معرفي مي كند كه در يك فرآيندي خداوند ايشان را به حال خود وامي گذارد و آنان را حيران و سرگردان مي سازد. اين درحالي است كه انسان ها ملاك تشخيص هدايت از ضلالت را در ذات خويش دارند (يونس، آيه32) و با يك ميزان سنج دروني به سادگي مي توانند كمال را از ضدكمال بازشناسند و به كمال گرايش يافته و از ضد كمالي واگرايي داشته باشند. اما پيروي از هواهاي نفساني و وسوسه هاي شيطاني موجب مي شود تا اندك اندك چنان از مسير هدايت دور شوندكه ديگر به حال خود واگذار شده و در سرگرداني و حيرت دست و پا زنند. (جاثيه، 23 و آيات ديگر)
اصولاً فطرت سالم و عقل و قلب سليم آدمي به گونه اي است كه به كمالات گرايش و از نواقص واگرايي دارد؛ اما انسانها خود به گونه اي عمل مي كنند كه فطرت سالم، بيمار شده و عقل و قلب سليم از كار تشخيص باز مي ايستد. بنابراين كسي كه خودزمينه اضطرار خويش را به اختيار فراهم آورده نمي تواند ديگري را سرزنش كند كه وي را در اضطرار گمراهي و سرگرداني و حيرت قرار داده است، چراكه به اختيار خويش خود را در چنين اضطرار قرار داده است. اين شخص همانند كسي است كه خود به لبه پرتگاه رفته و اجازه داده تا پرتگاه او را به سوي خويش بكشد. خداوند به صراحت در آيه115 سوره توبه مي فرمايد كه گمراه ساختن اهل هدايت پيش از بيان راه هاي تقواپيشگي، دور از شأن خداوندي است. اين بدان معناست كه خود انسان با همه نشانه هاي الهي براي حركت در مسير هدايتي، كاري مي كند تا زمينه گمراهي در وي پديد آيد. بنابراين به جاي سرزنش ديگران بايد خودرا ملامت كند كه كوشيده است خودفريبي كند و مكر نمايد. (رعد، آيه33)
موانع بازدارنده از گمراهي
انسان در شرايطي زندگي مي كند كه دوزخ بر همگان به يك معنايي احاطه دارد، به اين معنا كه دنيا به سبب شرايط خاص خود همانند دوزخي است كه بر زندگي بشر احاطه دارد. از اين رو گفته اند همگي از صراطي كه برروي دوزخ ساخته شده است مي گذرند؛ چراكه مسير حركت به سوي كمالات از صراط مستقيمي مي گذردكه در درون دوزخ دنيا ساخته شده است. اگر انسان به دنيا بنگرد مي بيند كه شرايط به گونه اي است كه دوزخ، او را احاطه كرده است. از چهار سوي انسان، شهوات و وسوسه هاي ابليسي به انسان هجوم مي آورد. تنها از بالا و پايين انسان است كه هجوم شيطان و وسوسه هاي آن وجود ندارد؛ چرا كه در سمت آسمان خداي يگانه اي است كه پناهگاه انسان است و در سمت پايين او سجده گاهي است كه به سجده، شيطان را فراري مي دهد.
در انسان زميني، هفت دري است كه مي تواند به سوي دوزخ و بهشت باز شود. گوش و زبان و چشم و مانند آن، هم مي تواند عامل دست يابي بشر به كمالات باشد هم عامل مهم براي رفتن به نواقص دوزخي شود. از اين رو گفته اند كه دوزخ را هفت در است. البته انسان مي تواند اين درها را به سوي كمالات باز كند و به بهشت درآيد. چنان كه براي بهشت يك در اختصاصي ديگر است كه آن قلب است؛ چرا كه قلب آدمي، جايگاه الله است و در آن تنها خداوند قرار مي گيرد. پس اگر در قلب را بگشايد جز خداوند نمي بيند و اگر بسته شود هيچ كسي در آن وارد نشود؛ چرا كه اين خانه، خانه خداست و ابليس را نيز بدان راهي نيست. البته قلب، بيمار مي شود و مي ميرد و يا سنگ مي گردد و سخت مي شود ولي هرگز خانه دشمن خدا نمي شود؛ چرا كه قلب همان خانه عقل است و عقل مظهر خداوندي است و كسي را اجازه نمي دهد تا در آن درآيد.
بنابراين، تا زماني كه انسان را عقل و قلبي است، فطرت سالم و سليمي وجود دارد كه مي توان اميدوار شد كه به راه هدايت درآيد و اگر اين قلب سنگ شد و سخت گشت، ديگر اميدي نيست تا درهاي هفت گانه ديگر به سوي بهشت باز شود، چرا كه گوش و چشم و ديگر راه ها و درها براساس قلب و عقل است كه مي توانند حق را از باطل بازشناسند و راه را از چاه تشخيص دهند. با مرگ قلب و عقل و يا سخت شدن آن براي درها و راه هاي ديگر، امكاني نيست تا حق را بشناسند و به سمت و سوي آن حركت كنند.
اين بدان معناست كه انسان بايد همواره بكوشد تا اگر راه ها و درهايي ديگر چون چشم و گوش آلوده شد، اجازه ندهد تا زنگارهاي آن چنان عقل و قلب را فراگيرد كه سنگ و سخت گردد و كاملا راه قلب بسته شود كه ديگر همه راه هاي بهشت بر او بسته خواهد شد.
نقش ايمان و تقوا در جلوگيري از گمراهي
از آن جايي كه راه هدايت در ذات انسان باز است و فطرت و عقل و قلب آدمي به سوي كمال گرايش دارد، لذا بايد به گونه اي عمل كند كه اين راه، همچنان باز باشد و اجازه ندهد تا وسوسه هاي شيطاني اندك اندك راه را بر او ببندد و راه ضلالت را بر او بگشايد. از اين رو خداوند در آيات 20 و 21 سوره سبا، ايمان را مهمترين مانع پيروي انسان از شيطان و بازدارنده از گمراهي معرفي مي كند، چرا كه ايمان، عامل استواري روح كمال طلب انسان و عامل ثبات قدم در دنيا و آخرت و مصونيت يابي از وسوسه هاي ابليسي و گمراهي است. (ابراهيم، آيه 27)
ايمان موجب مي شود تا آدمي نسبت به حقيقت هستي شناختي كامل يابد و بر پايه حكمت و فلسفه آفرينش زندگي خود را سامان دهد و مراقب كارها و رفتارهاي خويش باشد. (مائده، آيه 105)
تقوا نيز عامل توجه آدمي به خداوند و مصونيت وي از وسوسه هاي گمراه كننده شياطين مي شود. (اعراف، آيات 201 و 202) به اين معنا كه تقوا، هم موجب مي شود تا آدمي همچنان در مسير كمالات خواهي فطرت و عقل باشد و از نقص و پليدي گريزان گردد و هم اجازه ندهد تا ابليس با وسوسه هاي خويش او را به سمت واگرايي از كمالات سوق دهد.
البته در مسئله حركت در مسير الهي و دوري از گمراهي، هرگز نبايد از رحمت الهي (نساء، آيه 113) و فضل خداوندي (همان) غافل بود. به سخن ديگر، انسان مي بايست به اين نكته باور داشته باشد كه همواره تحت ربوبيت الهي است و اين خداوند است كه در حقيقت بقاي حركت در مسير فطرت و عقل را تضمين مي كند و او را از وسوسه ها و دسيسه هاي ابليس و زياده خواهي هاي نفس نگه مي دارد. چنين توجهي به معناي باور به ربوبيت الهي و ضامن اصلي ايجادي و بقايي حركت در مسير توحيد و هدايت است.
در اين ميان انسان بايد تلاش هايي داشته باشد تا عنايت و فضل الهي به او دوچندان شود. بنابراين افزون بر ايمان فطري و عنايت الهي مي بايست به اموري تمسك جويد كه تقواي ذاتي و فطري انسان را تقويت كرده و عنايت خداوندي را افزايش دهد. اين جاست كه ذكر خداوند (اعراف، آيات 201 و 202)، پايبندي به آموزه هاي الهي كه در قالب صراط مستقيم دين (حمد، آيات 6 و 7) و تعاليم وحياني قرآن (مائده، آيات 104 و 105 و نيز يونس، آيه 108) ارايه شده، موجب مي شود تا اين فطرت، همچنان باقي بماند و سلامت عقل و قلب به او در تشخيص حق از باطل ياري رساند و گام هاي درستي در مسير كمالي شدن خود بردارد.
در اين ميان افزايش روحيه تسليم و حق پذيري (روم، آيه 53) و اخلاص در عبوديت و خالص شدن براي او، موجب مي شود تا بيش از پيش ملتزم به معارف الهي (اعراف، آيه 175 و طه، آيات 120 و 123)، اطاعت از آموزه هاي پيامبران (طه، آيات 83 و 85) باشد و گام در راه پذيرش ولايت مطلق خداوند بردارد (اعراف، آيه 30) و خداوند نيز به سبب همين اطاعت و ولايت پذيري، راه عبوديت را بيش از پيش به روي وي بگشايد و احكام الهي را روشن تر از گذشته به او بنماياند (نساء، آيه 176) و هدايت او را خود به دست گيرد.
به سخن ديگر، هر چه انسان در مسير تقواي عقلاني و فطري گام بردارد، درهاي معرفت بيشتري به سوي وي گشوده مي شود؛ چرا كه داشتن تقواي عقلاني و فطري نخستين شرط براي هدايت پذيري است (بقره، آيات نخست) و پس از آنكه اين تقواي فطري به تقواي كامل يعني عمل به آموزه هاي وحياني كلي تبديل شد، دريچه معرفت به سوي وي گشوده مي شود و هر چه بيشتر به اين احكام و آموزه هاي وحياني عمل كند، درهاي تازه براي او باز مي شود. اين گونه است كه در مسير عبوديت مطلق قرار مي گيرد و به عنوان عبدالله، از هرگونه وسوسه ها در امان و عصمت قرار مي گيرد. (حجر، آيات 39 تا 42 و نيز اسراء، آيات 61 تا 65)
اگر بزرگان كامل و واصل در عرصه عبوديت ربوبي همواره سخن از عمل به علم مي كنند، از اين روست كه عمل به هر علمي، دريچه اي به سوي معرفت بزرگ تر باز مي كند. بنابراين نتيجه علم اجمالي با عمل، علم تفصيلي خواهد بود كه عمل به علم تفصيلي موجب مي شود تا علم كامل تري به دست آيد.
به سخن ديگر، عمل به علم اليقين، موجب مي شود تا عين اليقين حاصل آيد و با عمل به عين اليقين، انسان به حق اليقين برسد كه برتر از آن، دانشي و معرفتي نيست، چنان كه عمل به حق اليقين همان عبوديت مطلقي است كه باطن و گوهر آن ربوبيت آدمي بر ماسوي الله است.
زماني كه انسان به مقام عبوديت مطلق ربوبي رسيد، چون خداوند اخلاص او را خالص مي گرداند از مقام مخلصين (به كسر لام) يعني اخلاص دارندگان به مقام مخلصين (به فتح لام) يعني خالص شدگان مي رسد كه ديگر هيچ وسوسه دروني و بيروني بر آن كارساز نيست. (ص، آيات 82 و 83 و آيات پيش گفته)
بنابراين، خداوند در مرحله نخست با عنايت و فضل آغازين خود كه همان رحمت رحماني است، در فطرت و عقل بشر، تقواي عقلاني و فطري را گذاشته است كه قدرت تشخيص ابتدايي را فراهم مي آورد. اگر انسان به همين تشخيص ابتدايي عمل كند، به معرفت هدايتي الهي از طريق آموزه هاي وحياني دست مي يابد و چون به اين معرفت هدايتي و آموزه هاي وحياني عمل كند و در كار خويش اخلاص داشته باشد، به فضل و عنايت رحيمي الهي مي رسد و خداوند او را خالص مي گرداند كه در اين صورت ديگر در دژي وارد مي شود كه هيچ چيزي او را آسيب نمي رساند. اينجاست كه گمراهي ديگر براي خالص شده الهي معنا و مفهومي ندارد، چرا كه در مقام عصمت الهي قرار دارد و عاصم او خداوند است كه برتر از او نگه دارنده و حافظي نيست.