(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 16 خرداد 1391 - شماره 20224

مركز تاريخ همين جاست...



مركز تاريخ همين جاست...

رحيم چوخاچي زاده مقدم
امروز بعد از نماز صبح در اختيار خودمان بوديم تا 2 بعد از ظهر. طبق برنامه، براي عزيمت به كوفه همگي بايد ساعت 30/2 در سالن انتظارهتل جمع مي شديم. بهترين فرصت بود براي خانم ها و برخي از آقايان تا خريدهايشان را بكنند. براي من ازيك طرف همراهي با 5 خانم وهم پا شدن با آن ها از اين مغازه به آن مغازه از حوصله و توانم خارج بود و ازطرف ديگر چون خودم فعلا بناي هيچ خريدي نداشتم فكرمي كردم مانع كارشان خواهم بود به همين خاطر دنبال راه فراري مي گشتم...
بازار نجف خيلي به هم ريخته است، نظام مند و مرتب نيست. كاملا بدون نظارت است و احتمالا شهرهاي ديگر حتي بازار بغداد بدترازاينجا نباشد اگر بهتر نخواهد بود. ساخت و ساز اطراف حرم كه به كندي پيش مي رود اين آشفتگي را چند برابرنشان مي دهد. سعي خواهم كرد در بخش آخراين سفرنامه نقبي و نقدي براين موضوع داشته باشم.
سه قواره«كفن» يكي براي خودم و دوتا براي كساني كه سفارش كرده بودند خريدم و ازخانواده جدا شدم وقرارديدارمان شد روبه روي ايوان طلا بعد از نمازظهروعصر. بازارهاي قديمي نجف يكي پس ازديگري در حال ازبين رفتن هستند، اين را يكي ازكسبه داخل هتل محل سكونتمان كه عرضه كننده نگين انگشتري ازجمله «درنجف» است مي گفت؛ اما اين را هم اضافه كرد كه بازار بسيار قديمي«حويش» با يك ميليارد دينارهزينه توسط يكي از مهندسين ايراني در حال بازسازي است. در مسير هرچه چشم انداختم، اين بازاررا نديدم. بازارحويش به دليل كتابخانه هاي فراواني كه در خود جاي داده است، به عنوان يكي از مراكز فرهنگي استان نجف از اهميت بسياربالايي برخورداراست. او توصيه مي كرد حتما يك سري به اين بازار بزنم. خيلي دلم مي خواست با حاج آقا كاهه يك سري به اين بازار مي زديم. وقتي به تهران آمدم و از طريق اينترنت وارد اين بازار شدم افسوسم بيشتر شد!.
بعد از نمازمتوجه قرارهميشگي مان شدم وسراسيمه خودم را به باب طوسي مقابل ايوان طلا رساندم. روبه روي ايوان نشستم ومنتظر... نشستن درمقابل اين ايوان «تاريخ ساز» به نحوي كه ضريح حضرت اميردرقاب چشمانت قرار گيرد لذت خاصي دارد. بي اختيار تو را مبهوت خويش مي كند، به فكرفرو مي برد به طوري كه از آن سير نمي شوي. بويژه آنكه در دل اين نگاه ها بخواهي تاريخ را هم صفحه به صفحه ورق بزني و به دنبال كشف پاسخ به سوال هايي برآيي كه عدم پاسخگويي صحيح به آن ها و تحريف واقعيت ها، تاريخ به قدري از مسيراصلي خود منحرف شده است كه تو از آن شوكه شده اي.
در راه كوفه
پنج دقيقه اي مي شود كه راه افتاده ايم، از پنجره اتوبوس چشم از بيرون برنمي دارم، اثري و تابلويي كه نشان دهد از شهر نجف خارج شده ايم نمي بينم. فاصله 8 كيلومتربا ساخت و سازهاي بين راهي پرشده است و درواقع امروز نمي توان گفت، كوفه شهرمجزايي از نجف است بلكه كاملا بخشي از اين شهر به حساب مي آيد، عينا شبيه «شهرري» خودمان كه كاملا چسبيده به تهران است اما در تقسيمات كشوري يك شهر به حساب مي آيد.
باقي راه را به سكوت گذراندم چون بقيه هم ساكت بودند وبه نوعي در لاك خودشان فرو رفته بودند به غيراز «طه» و پدرش آقاي «رضايي» كه طبق معمول سروصدا مي كردند.
كوفه در يك فرسخي نجف قرار دارد كه به جز مسجد كوفه ساختمان آباد ديگري در آن به چشم ديده نمي شود.
ميثم سرباز ذوب در ولايت
پس از حدود ربع ساعت به محوطه اي رسيديم كه تمام اتوبوس هاي زوار در آنجا توقف كرده بودند. وقتي از اتوبوس پياده شديم در سمت راست ابتدا منزل حضرت اميرالمومنين(ع) توجهمان را به خود جلب كرد،سپس مسجد كوفه كه آن طرفش قراردارد و در سمت چپ هم مزار صحابي وفادارعلي(ميثم تمار) را مشاهده كرديم. ميان خانه امير و مسجد كوفه هم دارالعماره يا همان دارالخلافه مسلمين فاصله انداخته است .
حاج آقا مي گفت، اميرالمومنين يك سري صحابه داشت كه نوع برخورد و تعامل شان با مولا طوري بود كه امام به راحتي مي توانستند آينده زندگي شان را برايشان پيش بيني كند. يكي از اينها ميثم تمار يار باوفا و غلام آزاد شده اميربود كه به خاطر دوستي اهل بيت و ذكر فضايل اميرالمومنين درهرشرايطي ، در كوفه به درختي آويخته شد كه مولايش ازقبل خبر آن را داده بود. او محافظه كار نبود ودر برابر هر نوع فتنه اي هيچ موقع سكوت نمي كرد. جالب اينكه اين ماجرا را هم قاتلين وي مي دانستند وهم خود او، به طوري كه جناب ميثم بارها آگاهانه در محل اعدامش نماز خوانده بود، حادثه اي كه هنوز پيش نيامده است.
حاج آقا مي گفت؛ عين ماجراي گفت و گو ميان مولا و ميثم در كتيبه اي كنارضريح به ديوارنصب شده است.
علي و فاطمه مستاجر خواهر
در سردر ورودي اين خانه نوشته «السلام عليك يا وليد الكعبه ». خانه حضرت امير (ع)چندين بار تجديد بنا شده است بنابراين بايد اذعان داشت كه اين خانه همان خانه اصلي نيست اما مكان همان مكان است و حريم همان حريم.
وقتي وارد خانه مي شوي درسمت چپ، اتاق بسياركوچكي قراردارد كه بيشتر به حجره مي ماند تا اتاق، اما راوي عراقي مي گويد اينجا محل زندگي و درس و كتابت امامان حسن و حسين است درحالي كه طبق مستندات تاريخي اولا در دوران چهارساله خلافت اميرالمومنين امام حسن و امام حسين درسنين حدود 32 و 31 سال قرارداشتند و براي خود خانه و زندگي داشتند ودرواقع نمي توانست اين خانه محل زندگي شان باشد، حتي حضرت زينب هم دراين دوران درخانه شوهربود و نمي توانست محل زندگي وي نيزدر اين خانه باشد. درست روبه روي اين اتاق دالان كوچك بسياركم عرضي(حدود 60 سانتيمتر) قرار دارد كه منتهي به چاه معروف خانه اميرالمومنين مي شود. اتاق زينب و ام كلثوم هم براساس روايت راويان كوفي روبه روي چاه قراردارد و دركنار آن اتاق حضرت ابوالفضل العباس(ع). زمان بازديد متولي رسمي و به قولي شناسنامه داري درخانه حضرت امير (ع)وجود نداشت تا توضيحات لازم و مستند را به زائرين ارائه كند. اما در هركدام از اتاق ها يك عراقي با لباس محلي كوفي مستقربود كه آن ها هم بيشتر به فكر جيب شان بودند تا روايت واقعيت ها از خانه اي كه تاريخ اسلام در آنجا رقم خورده است. تنها كارشان اين بود كه با اشاره دست فرياد مي زدند وهركدام از اتاق ها را منصوب به يك يا دو عضو خانواده مولا مي كردند ودرنهايت تاكيد داشتند كه زوار حتما مبلغي وجه نقد داخل اتاق ها بيندازند!!.
خانه حضرت امير (ع) متعلق به خودش نبود بلكه متعلق به خواهرش حضرت « فاخته » يا «ام هاني» بود و درواقع علي(ع) در مدت خلافتش بر مسلمين مستاجر خواهرش بود .
حضرت فاخته در جريان فتح مكه مسلمان شد و بلافاصله از همسرش كه مشرك بود جدا شد. يكي از افتخارات بزرگ حضرت ام هاني آغاز معراج پيامبرگرامي اسلام از خانه وي در مكه بود.
به خاطر پراكندگي زائرين حضور در خانه حضرت امير (ع)طولاني تر از اندازه اي شد كه در برنامه پيش بيني شده بود چرا كه قرار است نماز مغرب و عشا را به جماعت در مسجد كوفه باشيم و حال آنكه هنوز بازديد از اين مسجد بزرگ و مهم جهاني به عمل نياورده ايم وكلي برنامه و زيارت و اعمال هم هست كه بايد در اين مسجد برگزار كنيم.
به كمك خادمين و علمدار زائرين دوباره همديگر را پيدا كردند و با توضيحات مختصر حاج آقا درباره «دارالعماره »كه كاملا چسبيده به خانه مولا بود به طرف مسجد راه افتاديم...
دارالعماره
از در خانه علي(ع) كه بيرون مي آيي اولين مكاني كه نگاهت را به خود جلب مي كند قطعه زميني است كه الان به زميني مسطح تبديل شده است «دارالعماره » تا چند سال پيش تلي از زباله و خاك در اين مكان بود و مدتي است كه زمين آن را صاف كرده اند . به قول حاج آقا كه تاكيد داشت بگويد آنچه از آن برج و بارو و زرق و برق ها باقي مانده همين است كه مي بينيد. از آن همه زرق و برق تنها تاريخي باقي مانده است كه چيزي جزنكبت و بدبختي از آن درنمي آيد.
مسجد كوفه مركز تاريخ است
تمام درهاي مسجد به غير از يك در را بسته بودند و عبور و مرور تنها از يك درب صورت مي گيرد. حتي «باب الكندي» دري كه به طرف قبله باز مي شد و فقط حضرت امير از طرف قبله و از اين باب وارد مسجد مي شد هم اكنون بسته است .
پس از طي مراحل بازرسي ها وطبق معمول تحويل تلفن همراه و دوربين به مسجد بزرگ كوفه وارد شديم.حدود يك ساعت ونيم به اذان باقي مانده است و ما هنوز برخي زيارت ها و نمازهايمان را نخوانده ايم. به زيارت مسلم بن عقيل رفتيم به فاصله كمتراز 10 متر درمحل شهادت مختار، اين شير مرد دوستدار حسين و منتقم خون حسين و اصحابش در واقعه كربلا به زيارت نشسته ايم. سريال مختارنامه كمك حال خوبي براي تجسم عظمت كاري كه اين مرد بزرگ كرد مي كند. مختار براي تكميل كارنيمه تمامي كه مالك اشترنخعي در جنگ صفين بنا داشت بارسيدن برسرخيمه گاه معاويه انجام دهد، با ورودش به دارالعماره كوفه آن را به پايان رساند. او در مركز فتنه با فتنه گران جنگيد، سرهاي سرانشان را از تن جدا كرد و وقتي درجنگ تن به تن ضربتي خورد كه ديگر اميدي به زنده ماندنش نبود خويش را كشان كشان به مسجد كوفه و منبرو محراب شهادت مولايش علي رساند تا هم گزارشي داده باشد به فرمانده خويش، هم اينكه در آخرين لحظات حيات جسماني اش دست پرمحبت مولا را بر سرداشته باشد. مختار تن رنجورو زخم خورده غرق در خون خود را به مسجد كوفه كشاند تا فرداي روزگار قلم به دستان مزدور امروز مخالف شيعه نگويند و ننويسند كه عشق به قدرت مختارراهم فريفته خويش كرده بود و همين عشق به زخارف دنيابود كه اورا به اين جنگ و خون ريزي واداشت. مختار استراتژي جديدي را در عالم مبارزه با باطل به آيندگان بعد از خود به اجرا گذاشت و فكر مي كنم اين استراتژي بايد در وهله اول به نام جناب مالك اشتر ثبت شود و مديريت اجرايي آن به نام جناب مختارثقفي...
حاج آقا مي گفت؛ اين مسجد با وسعت بيش از 10هزارمترمربع از جمله مساجد شريف و بي نظيرو با فضيلتي است كه در جهان نمي توان مانند آن را پيدا كرد. مسجدي كه محل راز و نياز و عبادت و مناجات برگزيدگان خداوند بوده و هست. مسجدي كه انبياء عظام، حضرت آدم، نوح، ابراهيم و ... و حتي نبي مكرم اسلام در شب معراج در آن به عبادت و نماز قيام كردند. جايگاهي كه اميرالمومنين (ع)در آن جا بساط خلافت خود بر مسلمين را گستراند، برنامه پنجساله اي اعلام كرد كه
دوست نمايان دشنه در دستار را بيشتراز دشمنان سلاح به دست عاصي خود كرده بود. آن ها در صداقت، دينداري و راستگويي و درستكاري مولا هيچ شكي نداشتند، چون به چشم خود مي ديدند كه خانه محقر و استيجاري مولا چسبيده به دارالعماره اي با آن سوابق زشت است كه در پرونده دارد . علي اگرمي خواست خليفه اي باشد مثل خلفاي پيشين بايد اولين گامش در دارالعماره به حركت در مي آمد اما ديدند كه اميرشان بدون كوچكترين اعتنايي به ظواهر دنيا يكراست به مسجد كوفه مي رود و حكومت و خلافتش برمسلمين را در همين جا برپا مي كند.علي وزرايش را در همينجا و دور همين ستون كه محل شورا و مشورت مولا با كارگزارانش بود- دور خود جمع مي كند ، همين جا قضاوت مي كند، همين جا با مشركين و مخالفين اسلام به مناظره مي نشيند، همين جا حق را از ناحق مي ستاند و به ستم ديده بازمي گرداند... چند روز اول با علي خوب بودند و راضي از عدالتش! به نحوي كه همين ابن ملجم مرادي كه مي گويند 40 روزشمشيرش را تيز و آخته به مهلك ترين زهرها كرده بود تاروزي فرا رسد كه بر فرق مولا فرود آورد، درتمام جنگ ها از ياران سينه سپركرده مولا بود تا بدان حد كه حتي درجنگ «جمل»در برابر فتنه اي كه شعله هايش ازاندروني اهل بيت پيامبربه آسمان زبانه مي كشيد، در كنار علي بود و شانه به شانه علي با راس فتنه مي جنگيد. اما در جنگ صفين كه مسئله حكميت به ميان آمد فقط به خاطر دو جمله علي، چشم ازعلي برداشت!. ابتدا سگرمه هايش را درهم كشيد، سپس همنشيني اش با مولا را ترك كرد و بعد با وعده هاي شياطين كمين كرده دركمينگاه هاي مخوف نگاه وسوسه شده اش را متوجه برق ظواهر و دود و دم اردوگاه دشمن كرد وباقي اينكه با آن ها هم پياله و هم كاسه شد!!. علي در اين دو جمله از ياران خود چه خواسته بود، به مردم كوفه چه پيامي فرستاده بود كه با او اين گونه كردند؟!. او از همين مسجد به همه كساني كه از جيب مردم و بيت المال به جيب خود تونل كنده بودند پيام فرستاد كه قانون قرآن قانون علي است و علي با استعانت از همين قانون اگر درهمي ازحقوق مردم را پايمال كرده باشيد خواهد ستاند و اگر اين مال حرام حتي در كابين زنانتان رفته باشد آن را از حلقوم هاي ناپاكتان بيرون خواهم كشيد...
چون به سازش ناپذيري علي واقف بودند پاسخ آوردند: باشد، هرآنچه مي گويي عمل كن به شرط آنكه اين قانون عطف بماسبق نشود!! گذشته ها گذشته آنچه خلفاي گذشته بخشيده اند تونيز ازآن بگذر وعدالت را به از امروز به بعد بسپار...!. آنچه آنان را ناراحت و نگران كرده بود چيز ديگري بود. آن ها دغدغه اين را داشتند كه مبادا آنچه را كه درزيرسايه تساهل و تسامح خلفاي بي عرضه پيشين از جيب بيت المال اندوخته اند او باز پس بگيرد!!. همين دوجمله علي را به محراب شهادت كشاند. «امير»صبح نوزدهم ماه مبارك رمضان از باب قبله وارد مسجد شد نگاهش به ابن ملجم مرادي كه در سجده خوابش برده افتاد ابتدا او را بيداركرد و سپس خود به نماز ايستاد تا اينكه موذن در ماذنه به اذان مشغول شد...
اكنون من و محمدعلي در صفي طولاني قرار گرفته ايم كه براي زيارت و بوسيدن محراب اميرالمومنين بي صبرانه منتظر رسيدن نوبتشان هستند. جمعيت مشتاق بسيارند به همديگر فشار مي آورند تا خودشان را به نحوي داخل صف كنند و گاهي باعث ناراحتي و تذكر ديگران مي شوند ولي با يك عذرخواهي و بوسيدن شانه هاي همديگركارفيصله پيدا مي كند و اتفاقا برخي مواقع اين گونه برخوردها باعث گشوده شدن بابي براي گفت وگوبا يكديگرمي شود مخصوصا اينكه متوجه شوي فرد مورد خطابت از شيعيان ديگر كشورهاست. گفت وگوي دست وپا شكسته براي معرفي كشورهاي خود و اعتقادات و آداب و رسوم مسلماني در اين گونه ديدارها گاهي مواقع خيلي بامزه و ديدني مي شود. مصطفي مي گفت يكي از ايراني ها در بيرون از مسجد كوفه بايكي از اهالي كوفه مشكلي پيدا كرده بود و همديگر را با اشاره دست و و زبان و گويش مخصوص به خود مورد حمله قرار مي دادند. زائر ايراني دراوج عصبانيت اين يك جمله را با لهجه بسيارغليظ عربي حتي غليظ تراز عرب ها گفت و رفت:«...ما ايراني ها«لا» اهل كوفه كه علي«واحد» بماند...!».
حمزه، مصطفي و آقاسيد سه نفري! ويلچرخانم مصطفوي را هل مي دادند به طرف محراب محل ضربت خوردن«مولا» تا خارج از نوبت زيارت كند انگار خودشان هم بدشان نمي آمد با استفاده از اين فرصت خارج ازنوبت زيارت كنند اما با نگاهي به صف طولاني منتظرين و نگاهي به همديگر خنده كوتاهي به هم كردند و از زيارت منصرف شدند. اگرچه 10 دقيقه بعد از اينكه من و محمدعلي زيارت خودمان راكرده بوديم و در داخل مصلي به صف نشسته بوديم در انتظار فرا رسيدن نماز جماعت، حمزه و مصطفي را ديديم كه در صف زيارت كنندگان در حال نزديك شدن به محراب هستند ولي با اين تفاوت كه صف آن ها بسيار كوتاه شده بود و زمان زيارت براي آن ها بسيارفراخ ...
نماز را به امامت يكي از آقازاده هاي حكيم خوانديم و دوباره به تلاش براي جمع كردن زائرين كاروان آغاز شد. علمدار چند دوركامل حياط مسجد رفت و برگشت و خانم ها و آقايان را جمع كرد و با خودآورد. يكي از خانم ها متوجه شده بود كه كيف دستي اش را دريكي از مقام ها جا گذاشته است. وجود چندين كارت بانكي و هزينه سفر و مدارك ديگر باعث شد كه براي يافتن كيف بسيج شويم. حتي ازطريق بي سيم با مركزاشياء پيداشده ارتباط برقرارشد اما فايده اي نداشت. در نااميدي تمام از مسجد زديم بيرون تا سواراتوبوس شويم. در مسيرراه اتفاقي به مركز اشياء گمشده مراجعه كرديم تا مشخصات كاروان را بدهيم كه درصورت پيداشدن كيف آن را به صاحبش برسانند. با مدتي انتظار و معطلي معلوم شد كه كيف در همان لحظات اوليه پيدا و تحويل اين مركز شده ولي به علت تغييرشيفت، كيف در جايي قرارداده شده كه از نظرها پنهان بوده ...
ادامه دارد ...

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14