(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 20 خرداد 1391 - شماره 20227

حمله به بنيان ها هدف تهاجم فرهنگي
امام جنگ عقيده
ماموريت دانشگاه و معناي روشنفكري

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




حمله به بنيان ها هدف تهاجم فرهنگي

در نظام انقلابي اسلامي، يكي از فرهنگ هاي اوليه مورد قبول، مبارزه با طاغوت بود. هيچ كس حاضر نبود كه با طاغوت سر آشتي داشته باشد و كنار بيايد. خياباني كه به اسم طاغوت بود، مردود بود؛ اسكناسي كه اسم طاغوت روي آن بود و حتي قيمت هم داشت، مردود بود؛ حركتي كه منسوب به طاغوت بود، مردود بود؛ تقليد از كار هايي كه طاغوت مي كرد، مردود بود؛ حتي اسم طاغوت مردود بود. خب مردم طاغوت را مي شناختند؛ طاغوت را ديده و لمس كرده بودند. اما اكنون پسر شما كه بيست وپنج ساله است، طاغوت را نمي شناسد؛ دختر شما كه يك خانم بيست يا بيست ودو ساله است و ممكن است مادر بچه اي هم باشد، اصلاً نمي داند كه طاغوت كيست و چيست.
حالا وقت آن است كه دشمن به آن مبارزه با طاغوتي كه قولاً، فعلاً، احساساً و عاطفتاً در زندگي روزمره از سوي همه مردم انجام مي گرفت، حمله كند و آن را خدشه دار كند. شروع مي كنند به گفتن اينكه چرا؟ مگر چه كار كردند؟ چرا بايد اسم فلان خيابان را فلان چيز نمي گذاشتيم؟ چرا بايد اسم فلان ميدان را عوض مي كرديم؟ مگر چه عيبي داشت؟ دشمن اين طور وارد مي شود. شما خيال مي كنيد كه دشمن تمام شد و رفت؟ طاغوت مرد، اما سلسله طواغيت از دنيا نرفته است. سلسله طواغيت «الي يوم الوقت المعلوم» است. مبارزه برجاست. مبارزه با طاغوت، فرهنگ اين جامعه بوده است و بايد حفظ شود. دشمن مي خواهد حساسيت در مقابل طاغوت را از شما سلب كند. حساسيت را كه از شما سلب كرد، نتيجه چه مي شود؟ نتيجه اين مي شود؛ نسلي كه مي آيد و طاغوت را لمس نكرده است، مورد تهاجم دشمن قرار مي گيرد.
يكي ديگر از فرهنگ هاي انقلاب، عبارت بود از جهاد، تلاش و مبارزه. اصل براي جوان مؤمن اين بود كه در راه خدا كاري انجام دهد. اگر به او مي گفتند درست مانده، مي گفت بايد جهادم را بكنم. اگر مي گفتند از كار و زندگي ماندي، مي گفت بايد زحمتم را بكشم و تلاش و جهادم را بكنم. خب خداي متعال، طبق آن حكمت بالغه خودش، اين جنگ را در دامن اين ملت گذاشت. البته با يك نظر كه نگاه مي كنيم جنگ، ويراني، خرابي، ضايعه و خسارت است. اما خداي متعال با آن، وسيله و ميدان ساخت و ساز روحيه ها را در اختيار جوانان اين مملكت گذاشت. ميدان كار بود. حالا بعد از جنگ است و روحيه جهاد و مبارزه، ميدان عملي ندارد. اگر اين روحيه به سمت حضور در صحنه هاي انقلاب هدايت شود، خوب است. اگر نشد، به يك روحيه ضد جهادي تبديل خواهد شد. اين از آن جاهايي است كه نقطه حمله دشمن است. روحيه جهاد را بكوبد و سعي كند كه مجاهد في سبيل الله را از جهاد گذشته خود پشيمان كند. اين قبيل كارها كه دشمن مي كند، تهاجم اوست. بنابراين در تعبير دوم، تهاجم فرهنگي عبارت است از اينكه دشمن از طرق مخصوص خود، حمله به امّهات عقايد و پايه هاي فرهنگي جامعه را شروع كند، تا آنها را در دل ها سست كند. فرض بفرماييد مسأله زهد و پارسايي و حتي اعتقاد به اصل ولايت و از اين قبيل را مورد حمله قرار مي دهد.
اين نكته را عرض كنيم كه تهاجم فرهنگي، با «تبادل فرهنگي» متفاوت است. تبادل فرهنگي لازم است. هيچ ملتي بي نياز نيست از اينكه در همه زمينه ها، از جمله در زمينه مسائل فرهنگي -آن مجموعه مسائلي كه به آنها نام فرهنگ داده مي شود- از ملت هاي ديگر بياموزد. هميشه تاريخ نيز همين بوده است. ملت ها در رفت و آمد هايشان، آداب زندگي را، خلقيات را، علم را، لباس پوشيدن را، آداب معاشرت را، زبان را، معارف را و دين را از يكديگر فرا گرفته اند. اين، مهم ترين تبادل هاي ملت ها با هم بوده است؛ حتي مهم تر از تبادل اقتصادي و كالا. بسيار اتفاق افتاده است كه اين تبادل فرهنگي، به تغيير مذهب يك كشور انجاميده است! مثلاً در شرق آسيا، بيشترين عاملي كه اسلام را به اين كشورها، از جمله به كشور اندونزي، به كشور مالزي و حتي به قسمت هاي مهمي از شبه قاره برد، دعوت مبلغين نبود؛ بلكه رفت و آمد آحاد ملت ايران بود. تجّار و سيّاحان ايراني راه افتادند، رفتند، آمدند و در سايه اين رفت و آمدهاست كه شما
مي بينيد ملت بزرگي كه امروز شايد بزرگ ترين ملت اسلامي در آسياست يعني اندونزي، مسلمان شده است. اين اسلام را اول بار، نه مبلغين ديني براي آنها بردند و نه شمشير و جنگ! اسلام را همين رفت و آمدها برد. خود ملت ما هم، در طول زمان، خيلي چيزها از ملت هاي ديگر آموخته است، و اين يك روند ضروري براي تر و تازه ماندن معارف و حيات فرهنگي در سرتاسر عالم است. اين تبادل فرهنگي است و خوب است.
تهاجم فرهنگي اين است كه يك مجموعه سياسي يا اقتصادي، براي مقاصد سياسي خود و براي اسير كردن يك ملت، به بنيان هاي فرهنگي آن ملت هجوم مي برد. چنين مجموعه اي هم، چيزهاي تازه اي را وارد آن كشور و آن ملت مي كند، اما به زور و به قصد جايگزين كردن آنها با فرهنگ و باورهاي ملي. اين اسمش تهاجم است. در تبادل فرهنگي، هدف بارور كردن فرهنگ ملي و كامل كردن آن است؛ اما در تهاجم فرهنگي، هدف ريشه كن كردن فرهنگ ملي و از بين بردن آن است. در تبادل فرهنگي، آن ملتي كه از ملت هاي ديگر چيزي مي گيرد، مي گردد چيزهاي مطبوع و دلنشين و خوب و مورد علاقه را مي گيرد. فرض بفرماييد دانش را از آنها تعليم مي گيرد. فرض كنيد ملت ايران به اروپا مي رود و مي بيند آنها مردمي اهل سخت كوشي و خطركردنند؛ اگر اين را از آنها ياد بگيرد، خيلي خوب است. به اقصاي شرق آسيا مي رود و مي بيند كه آنها مردمي هستند داراي وجدان كار، علاقه مند به كار، مشتاق كار. اگر اين را از آنها ياد بگيرد، خيلي خوب است. به فلان كشور مي رود و مي بيند مردم آن كشور، وقت شناس، داراي نظم و انضباط، داراي محبت، داراي حسن ادب و حسن احترامند. اگر ياد بگيرد، اينها چيزهاي خوبي است. در تبادل فرهنگي قضيه چنين است. ملت فراگيرنده مي گردد نقاط درست و چيزهايي را كه فرهنگ او را كامل مي كند، از ديگران تعليم مي گيرد. درست مثل انساني كه ضعيف است و دنبال غذاي مناسبي مي گردد. دوا و غذاي مناسب را مصرف مي كند تا سالم شود و نقصش از بين برود. در تهاجم فرهنگي، چيزهايي كه به ملت مورد تهاجم مي دهند، چيزهاي خوب نيست، بلكه چيزهاي بد است. فرض بفرماييد اروپايي ها، وقتي تهاجم فرهنگي را در كشور ما شروع كردند، نيامدند روحيه وقت شناسي شان را، روحيه شجاعت و خطر كردن در مسائل را، يا تجسس و كنجكاوي علمي را در ملت ما منتشر كنند و با تبليغات و تحقيقات سعي كنند ملت ايران، ملتي داراي وجدان كاري يا وجدان علمي شود. اين كارها را كه نمي كنند! مسأله لاابالي گري جنسي را وارد كشور ما مي كردند. ملت ما در طول هزاران سال، ملتي بود داراي مبالات جنسي، يعني رعايت هاي مربوط به زن و مرد و اين در تمام دوران اسلامي بوده است. نه اينكه كسي خطا و تخلف نمي كرده، خطا هميشه هست. در همه دوران ها و در همه زمينه ها افراد بشر خطا مي كنند. خطا هست، اما خطا غير از اين است كه چيزي بشود عرف جامعه.
پاورقي

 



امام جنگ عقيده
ماموريت دانشگاه و معناي روشنفكري

پيام فضلي نژاد
تكليف، «اجراي امر خدا» و «عمل به وظيفه اسلامي» است؛ پس شكست ها را بايد مقدمه آن پيروزي ابدي و وعده آخرالزماني دانست. در عين حال اعتقاد داشت پيروزي هاي غيرتوحيدي، شكست شان بيشتر است، و شكست هاي ظاهري در «دنياي پست ماديّت» هم شكست حقيقي نيست:
ما هنوز در «قدم هاي اول» مبارزه جهاني خود عليه شرق و غربيم. مگر بيش از اين است كه ما ظاهراً از جهانخواران «شكست» مي خوريم و «نابود» مي شويم؟ مگر بيش از اين است كه ما را در دنيا به «خشونت» و «تحجر» معرفي مي كنند؟ مگر بيش از اين است كه با نفوذ ايادي قاتل و منحرف خود در محافل و منازل، عزت اسلام و مسلمين را پايكوب مي كنند؟ مگر بيش از اين است كه فرزندان عزيز اسلام ناب محمدي در سراسر جهان بر«چوبه هاي دار» مي روند؟ مگر بيش از اين است كه زنان و فرزندان خردسال حزب الله در جهان به «اسارت» گرفته
مي شوند؟ بگذار «دنياي پست ماديت» با ما چنين كند ولي ما به «وظيفه اسلامي خود» عمل كنيم.83
امام در اين نظم فكري، با تكيه بر منطق ناب توحيدي، پيدايش و وقوع انقلاب اسلامي را شرح مي داد و ضابطه هاي فلسفي ماترياليستي و تئوري هاي سياسي سكولار (اعم از ليبرال يا سوسيال) نمي توانستند اجزاء آن منطق را بشناسند؛ همچنان كه روانشناسي سياسي امام خميني(ره) براي رؤساي
سرويس هاي امنيتي غرب به يك معماي شخصيتي چند مجهولي تبديل شده بود، فهم غربي ها از فلسفه سياسي او نيز سرنوشت بهتري نداشت. نگاه عرفاني امام به سياست و آميختن آن به يك جنگ و جهاد اعتقادي، رمز و رازهايي داشت كه كشف آن ها حتي از دست اسلام شناسان زبده سكولارها برنمي آمد. آنان هيچ وقت نمي توانند بفهمند كه چگونه او آغاز و انجام مبارزاتش براي پيروزي و تثبيت انقلاب اسلامي را به «ايام معدوده و ساعات محدود» تعبير مي كند؛ در اين ميان، از «دگرگوني» شرق و سپس غرب خبر مي دهد و فرجام كار را جز در ظهور امام عصر(عج) براي تحقق «حكومت مستضعفان» (وارثان ارض) نمي بيند:
گويي جهان مهيا مي شود براي «طلوع آفتاب ولايت» از افق مكه معظمه و كعبه آمال «محرومان» و «حكومت مستضعفان». از 15 خرداد 42 كه حكومت مستكبران جبار در اين سرزمين به اوج خود رسيده بود، و مي رفت تا عربده شوم «انا ربّكم الأعلي» از حلقوم فرعون زمان طنين افكند، تا 22 بهمن57 كه پايه حكمراني جباران عصر در اين مرز و بوم فرو ريخت... «ايام معدودي» بيش نبود؛ و از 22 بهمن 57 تا امروز كه 15 خرداد 62 را در آغوش مي گيريم «ساعاتي محدود» بيش نيست، ولي تحولي كه كمتر از«صدها سال» بعيد به نظر مي رسيد، با تقدير خداي بزرگ در اين «ايام معدوده» و «ساعات محدوده» تحقق يافت و جلوه اي از وعده قرآن كريم نور افشاني كرد. و چه بسا كه اين «تحول» و «دگرگوني» در مشرق زمين و سپس در مغرب و اقطار عالم تحقق يابد كه دهر را در ساعتي بگنجاند و جهان را به «مستضعفان» اين «وارثان ارض» بسپارد، و آفاق را به جلوه الهي ولي الله الاعظم صاحب عصر - ارواحنا له الف دا- روشن فرمايد و «پرچم توحيد و عدالت» را در عالم بر فراز كاخ هاي سپيد و سرخ مراكز ظلم و الحاد و شرك و كفر به اهتزاز درآورد.84 پيش بيني مي كرد شالوده هاي تئوريك و ايدئولوژيك بلوك سرمايه داري و كمونيستي فروپاشد. از اين رو، سستي هسته پوسيده گزاره هاي علمي سكولار در غرب را تذكر مي داد:
«برداشت هاي علمي» ما هم الان آزاد نيست. افكاري الان در اروپاست «شكست» خورده، ازبين رفته، يك وقتي رواج پيدا كرده و بعد فهميدند بي خود است، خودشان بر خلاف [ آن ] مي كردند؛ از اول «ارزش» نداشتند.85
در يك بزنگاه تاريخي، رويكرد فرجام شناختي و پيش بيني امام خميني(ره) درباره «فروپاشي كمونيسم» همه را حيرت زده كرد. اعتبار برداشت هاي شكست خورده اروپايي، به خصوص از جنس هگلي هاي مجذوب ايدئولوژي آلماني، فروريخت و بت ماركسيسم شكست. امام نشان داد كه چگونه با شناخت سرشت الحادي كمونيسم و ليبراليسم، مي توان رازهاي سرنوشت آنان را برمبناي منطق توحيدي گشود و مرگشان را پيش بيني كرد:
از اين پس «كمونيسم» را بايد در موزه هاي تاريخ سياسي جهان جست وجو كرد؛ چرا كه ماركسيسم جوابگوي هيچ نيازي از نيازهاي واقعي انسان نيست؛ چرا كه مكتبي است «مادي» و با «ماديت» نمي توان بشريت را از بحران عدم اعتقاد به «معنويت» كه اساسي ترين درد جامعه بشري در غرب و شرق است، به درآورد... مشكل شما، عدم «اعتقاد واقعي» به خداست. همان مشكلي كه «غرب» را هم به «ابتذال» و «بن بست» كشيده و يا خواهد كشيد. مشكل اصلي شما مبارزه طولاني و بيهوده با «خدا» و مبدأ هستي و آفرينش است.86
ماموريت دانشگاه و معناي روشنفكري
دو مفهوم «غرب زده» و «شرق زده» را اغلب با هم استفاده
مي كرد؛ خصوصاً وقتي بحث روشنفكران و دانشگاه به ميان
مي آمد، خيلي ساده و پرمغز مي گفت «اگر دانشگاه را ما سست بگيريم و از دست برود، همه چيزمان از دستمان رفته است.»87 اين ها سرمايه هاي تمدن اسلامي به شمار مي رفتند و امام با دقتي مينياتوري كه مقتضاي ذات خودش بود، به اين موضوعات
مي پرداخت. از همه لايه هاي «سلطه ايدئولوژيك» تحليل داشت و فروپاشي آن را نيز ساده نمي پنداشت؛ صادقانه گفت كه به اين زودي ها نمي توان از شّر «غربزدگي» و «شرق زدگي» خلاص شد، در روزهايي كه «قلم ها» به جاي «نيزه ها»88 عليه ما نشسته اند:
ما از شّر رضاخان و محمدرضا خلاص شديم، لكن از شّر «تربيت يافتگان غرب و شرق» به اين زودي ها نجات نخواهيم يافت. اينان برپادارندگان سلطه ابرقدرت ها هستند و سرسپردگاني هستند كه با هيچ منطقي «خلع سلاح» نمي شوند؛ و هم اكنون با تمام ورشكستگي ها دست از توطئه عليه جمهوري اسلامي و شكستن اين سد عظيم الهي برنمي دارند.89
اهميت «دانشگاه» به عنوان يك دستگاه معرفت ساز و نهاد نظريه پرداز براي امام خميني در يك عبارت خلاصه مي شد: «اين سنگري [ است] كه مي تواند همه چيز را درست كند و مي شود كه همه چيز را به هم بزند.»90 سرچشمه بدبختي ها را در دانشگاهي مي جست كه «غربزدگي» همه انرژي اش را هدر داد و به خدمت جنگ تبليغاتي «استعمار نو» عليه ايرانيان درآمد. به روايت امام «اگر با دقت ريشه يابي كنيم، آنچه بر ملت ما گذشته و اكنون مي گذرد - حتي جنگ تحميلي- سرچشمه از دانشگاه غربزده و متخصصان غيرمتعهد و وابسته»91 گرفته، زيرا دانشگاه مركز «سعادت» و «شقاوت» يك ملت است و مركز همه تحولات:
اما مسئله «دانشگاه» يك مسئله فوق العاده است كه اين افرادي كه از دانشگاه در مي آيند يا «مخرب» يك كشوري هستند يا «سازنده» آن كشور هستند؛ و در كشور ما، يا رو به اسلام
مي برند كشور ما را، يا منحرفش مي كنند. اين از چيزهايي است كه از دانشگاه مي آيد اين كار، چنانچه از «حوزه هاي علميه» مي آيد اين كار. از اين جهت، خيلي مهم است اين امر.92
براي مطالعه منابع به بخش ضميمه پاياني جلد 45
نيمه پنهان ( ارتش سري روشنفكران ) رجوع شود
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14