(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 31 مرداد 1391 - شماره 20286

حرفهاي متفاوت سه المپيكي مدال آور در گفتگو با خبرنگار نسل سوم
آخر احساس و دلباختهأ اهل بيت                                                                        نسخه PDF
جريمه شيرين و تلويزيون خالي (خشت اول)
ويتامينه
ساعت 25
نقد سوم
اين...نت


حرفهاي متفاوت سه المپيكي مدال آور در گفتگو با خبرنگار نسل سوم

آخر احساس و دلباختهأ اهل بيت

حميد ترابپور
بهترين كارنامه المپيكي ايران در لندن رقم خورد؛ جايي كه جوانان غيور و توانمند كشورمان با كسب مدال هاي رنگارنگ توجه جهانيان را به خود جلب كردند. كسب 4 مدال طلا، 5 مدال نقره و سه برنز نشان از روزهاي آفتابي ورزش داشت هرچند به گواه كارشناسان واقعي و دلسوزان حقيقي، اين مدال آوري هاي ورزش ايران در لندن بيش از آنكه از دل يك برنامه ريزي مديريتي و روندي سيستماتيك بيرون آمده باشد، از غيرت و توانايي ورزشكاران المپيكي و سعي و تلاش و تخصص مربيان آنان جوشيده است. مدال آوران كشورمان در آوردگاه لندن به جز آن چهره مصممي كه در ميادين از خود نشان مي دهند، افرادي احساسي با علايقي خاص و اغلب جالب هستند، علايقي كه در گفت وگو با خبرنگار نسل سوم از آنها پرده برداري شده است. امروز محض تشكر از جواناني كه دل ملت ايران را شاد كردند، با آنها گپ هاي كوتاه و متفاوتي داشته ايم.
شب مسابقه از پرخوري خوابم نبرد!
«قاسم رضايي» يكي از افتخارآفرينان كاروان ايران در لندن بود. اين كشتي گير آملي در وزن 96 كيلوگرم مدال طلا بر سينه زد تا در تاريخ ورزش كشور جاودانه شود.
«قاسم» در بيرون از چارچوب كشتي انسان جالب و شوخ طبعي است، كتاب مي خواند و به كتاب هاي تاريخي علاقه دارد: «زياد كتاب مي خوانم و بيشتر به كتاب هاي تاريخي علاقه مند هستم و آخرين كتابي كه هم خواندم «سرزمين جاويد» بود.»
«رضايي» به امام خميني(ره) خيلي علاقه مند است و مي گويد: «وقتي از زندگي شخصيت هاي تاريخي و سياسي مي خواندم و مي شنيدم، همواره امام(ره) مرا جذب خودشان مي كردند.»
قهرمان وزن 96كيلوگرم كشتي فرنگي المپيك بهترين جا براي تفريح را ساحل خزر مي داند: «كوهنوردي را دوست دارم. اما بهترين تفريح من شنا كردن در دريا است و قدم زدن در آن سواحل زيبا.»
از او مي پرسيم كه «پول» در زندگي اش چه جايگاهي دارد؟
پاسخ مي دهد: «زياد مهم نيست!» و في الفور مي گويد: «البته من بعضي وقت ها جواب سؤالات خبرنگاران را معكوس مي دهم!»
«قاسم» درباره نقش اعتقادات در موفقيت هاي يك ورزشكار مي گويد: «نه تنها در ورزش بلكه در هر كاري اعتقاداتم پررنگ ترين حضور و جايگاه را دارد و بدون اعتقاد هرگز به طلاي المپيك نمي رسيدم.»
افتخار آملي ها كه به او لقب «ببر» را داده اند فقط از خدا مي ترسد: «از خداوند مي ترسم و از دروغ گفتن هم مي ترسم اما از چيز ديگري ترس ندارم؛ ناسلامتي ما خودمان «ببر» هستيم!»
از اين فرنگي كار پرسيديم كه قبل از المپيك چند بار خواب اين مدال با ارزش را ديده بود، پاسخ مي دهد: «هيچي، خواب نديدم چون در واقعيت دنبال آن بودم؛ حتي يكبار هم خوابي نديدم كه به المپيك ربط داشته باشد!»
«رضايي» درباره شب قبل از مدال آوري اش در لندن مي گويد: «من و سعيد عبدولي هم اتاق بوديم؛ بعد از مدتها رژيم گرفتن فرصت غذاخوردن داشتم و آنقدر غذا خوردم كه معده ام پر شد و شكمم آمد جلو، به همين دليل ساعت ها در اتاق راه مي رفتيم تا غذا هضم شود و تا خوابم برد ساعت شد هفت صبح و بيدار شدم؛ فكر كنم كلا 4-3 ساعت خوابيدم.»
اولين نامي كه در ذهن «قاسم» بعد از غلبه بر «رستم روس ها» و كسب طلاي المپيك نقش بست چه كسي بود؟ «وقتي حريف را شكست دادم و طعم مدال طلا را زير زبانم حس كردم، چهره «محمد بنا» را ديدم و ياد زحمات اين سالهاي او افتادم.»
آيا قهرمان المپيك دلش مي خواهد كه فوتباليست شود و شهرت و ثروت فوتباليست ها را داشته باشد؟
«چرا كه نه، حداقل بيشتر مورد توجه قرار مي گرفتم.»
«قاسم رضايي»مي گويد: «سعي مي كنم دنبال نمايندگي مجلس و شوراي شهر و... نروم چون پول اين ملت خرج من شده تا در ورزش بدرخشم نه اينكه بروم جايي كه در تخصصم نيست.»
وي درباره شهرت خود بعد از المپيك لندن حرفهاي جالبي دارد: «تا قبل از اين طلا داخل كوچه خودمان هم كسي مرا نمي شناخت اما حالا حسابي معروف هستم حتي بيرون كوچه خودمان!»
اين قهرمان در انتها گفت: «وقتي المپيك برايم تمام شد و مدالم را هم گرفتم بال بال مي زدم كه به ايران برگردم و خودم را به پدرومادرم برسانم. آنها خيلي براي من زحمت كشيده اند.»
از خدا خواسته ام قبل از ثروت
به من «جنبه» بدهد
مدال نقره احسان حدادي در پرتاب ديسك براي ورزش ما كمتر از طلا نبود. «احسان» كاري كرد كارستان و مدالي آورد تاريخ ساز.
اين جوان خوش قامت تهراني كه مي گويد از تهراني هاي اصيل است، هنوز حسرت لحظه اي را مي خورد كه پايش چند سانتي متر از محدوده مجاز خارج شد و داوران پرتاب طلايي اش را مردود اعلام كردند.
«احسان» در خانواده اي متولد شده كه افراد آن جملگي اهل هنر هستند: «خود من هنر عكاسي را دوست دارم و گاهي بصورت حرفه اي عكس مي گيرم، موسيقي را هم دوست دارم و مدتي ضرب، سپس ارگ و بعد كيبورد كار مي كردم. در خانواده ما پدرم تار مي زند، خواهرم گيتار و من ضرب كه هيچكدام اين سازها به هم ربطي ندارند!»
حدادي فقط يك بار سينما رفته است: «يادم نيست چه فيلمي بود اما اهواز بوديم و پروازمان تاخير داشت لذا مجبور شديم برويم سينما.»
اين قهرمان هم مثل قاسم رضايي كتاب هاي تاريخي را دوست دارد: «الان بيشتر سراغ كتاب هاي تاريخي مي روم؛ بويژه تاريخ كشورمان.»
او با حك كردن «يا حسين(ع)» روي پيراهن خود افتخاري ديگر آفريد تا نشان دهد جدا از ورزش و مسائل آن، انسان معتقدي نيز هست: «اعتقاداتم مرا به اين موفقيت رساند؛ وقتي به مشهد و حرم امام رضا(ع) مي روم انرژي مثبت مي گيرم و اين انرژي از هر نيرويي بيشتر كمكم مي كند.» مي گويد «پول» را دوست دارد اما هر وقت بحث «پول» و «ماديات» مي شود يك دعاي ويژه مي كند: «مي گويم خداوندا قبل از اينكه به من پول و شهرت بدهي، جنبه اش را به من بده تا ظرفيت آنها را داشته باشم.»
«احسان» از مارمولك مي ترسد: «نمي دانم چرا ولي از اين موجود بدشكل و قيافه حسابي مي ترسم!»
از او درباره روزهاي ماقبل المپيك و دلواپسي هايش مي پرسيم: «انگار نه انگار كه برايم المپيكي در راه بود، گاهي اوقات از اينكه استرس نداشتم مي ترسيدم و با خودم مي گفتم پسر تو چرا اينقدر راحتي؟!»
حدادي درباره شب مسابقه با رقباي المپيكي اش مي گويد: «يكي از بهترين شب هاي زندگي ام بود، فقط يك چيز مرا آزار مي داد، اعتماد به نفس بالا، باور كنيد احساس مي كردم قرار است در مسابقات قهرماني كشور شركت كنم.»
دارنده نقره المپيك از ثانيه هاي قبل از پرتاب فوق العاده خود مي گويد: «صدهزار نفر درورزشگاه هستند و شما نمي توانيد به چيزي جز پرتاب خود فكر كنيد؛ در آن لحظات هيچكس و هيچ چيز در ذهن شما نمي آيد و جو به شدت سنگين است.»
وي كه روزگاري در انديشه دروازه باني فوتبال بود حالا نظر ديگري دارد: «حقيقت را بخواهيد من دوست ندارم فوتباليست شوم، آنجا پول و شهرت وجود دارد اما من هيچوقت در ورزش به دنبال اين مسائل نبودم و حالا هم جايگاه خودم را بيشتر از هر جايگاهي دوست دارم.»
آيا اين احتمال وجود دارد كه روزي وارد دنياي سياست شوي؟
«اصلا و ابدا، حتي فكرش را هم نمي كنم.»
«احسان» برخلاف «قاسم رضايي» معتقد است كه شهرت او بعد از مدال آوري اش در المپيك خيلي افزون تر نشده است.
«داستان من فرق مي كند، من قبل از المپيك همواره در رشته خودم اولين ها را براي ايران آوردم، اولين مدال جوانان جهان، اولين مدال جام جهاني، كسب مدال آسيايي پس از 32 سال و حالا هم اولين نقره المپيك، پس مردم مرا قبلا هم مي شناختند؛ البته يك مقدار شهرتم بعد از اين المپيك بيشتر شده است.»
حرفهاي پاياني «احسان حدادي، شايد جالب ترين بخش گفت وگو با او باشد: «نمي دانستم زلزله مردم كشورم را عزادار مي كند، در لندن نقشه كشيدم كه تا به ايران رسيدم بروم مركز محك و به كودكان سرطاني سر بزنم چون مدال من با دعاي آنها حاصل شد ولي قسمت اين بود كه ابتدا به آذربايجان بروم و با مردم زلزله زده آنجا همدردي كنم، روزي كه متن كودكان سرطاني را روي سايت محك خواندم خستگي سالها تلاش از تنم خارج شد.»
شهرت ما 20 روزه است!
«محمدباقري معتمد» با نقره اي كه براي تكواندوي ايران گرفت، نام خود را به كتاب تاريخچه ورزش ايران فرستاد.
اين جوان محجوب تكواندو نيز همچون ديگر افتخارآفرينان كاروان كشورمان در لندن، بسيار احساسي است. البته او مثل حدادي و رضايي به كتاب علاقه اي ندارد: «زياد نمي خوانم، يعني وقتم براي كتاب خواندن كم است.»
به هنر و بويژه تئاتر و موسيقي علاقه مند است: «آخرين بار با بچه هاي تيم ملي رفتيم تئاتر و خيلي هم خوش گذشت. موسيقي را دوست دارم بويژه موسيقي پاپ و از صداي «مرتضي پاشايي» خوشم مي آيد.»
از «باقري معتمد» درباره شخصيت مورد علاقه اش مي پرسيم: «شخصيت هاي زيادي هستند كه آنها را دوست دارم اما ترجيح مي دهم اسم يك نفر را نياورم.»
تفريح اين تكواندوكار رفتن به استخر است: «سينما مي روم اما شنا كردن براي من در اولويت قرار دارد.»
حرفهاي او درباره نقش اعتقادات در موقعيت هايش خواندني است: «قبل از المپيك به بسياري از اماكن متبركه رفتم و از ائمه اطهار(ع) كمك خواستم و در المپيك به خوبي آن كمك ها را احساس كردم. يكي از چيزهايي كه به من كمك كرد، همزماني مسابقات با ماه مبارك رمضان بود و معمولا قبل از مسابقه ذكر ياعلي مدد و يا حيدرمدد را مي گفتم و با گفتن اين ذكر انرژي مضاعف مي گرفتم.»
دارنده مدال نقره مسابقات تكواندوي المپيك درباره «پول» و نقش آن در زندگي اش مي گويد: «بدون ذره اي ريا به شما مي گويم برايم مهم نيست. قبل از مسابقات بچه ها مي گفتند محمد اگر مدال طلا را بگيري كلي پولدار مي شوي اما براي من پول هاي مورد نظر آنها در پس خود مدال طلا مخفي شده بود.»
جالب اين است كه تكواندوكار جوان ما از گربه مي ترسد: «نمي دانم دليلش چيست، شايد هم ترس نباشد اما از اين موجود خوشم نمي آيد و ترجيح مي دهم با آن روبرو نشوم!»
وي در ادامه اين گفت وگو با «نسل سوم» مي گويد: «خواب المپيك را قبل از مسابقات نديدم اما وقتي تنها مي شدم تصويرسازي مي كردم و به جز مسابقه فينال برابر حريف ترك، تمام مسابقات و اتفاقات المپيك لندن براساس همان تصويرسازي هايم جلو رفت. هميشه حس ششم قوي اي داشته ام.»
وي درباره شب مسابقه اش مي گويد: «آن شب يكي از سخت ترين شب هاي زندگي مرد، مثل شبي مي ماند كه قرار بود مدرسه كارنامه هايمان را فردايش بدهد؛ حاصل چهارسال سختي را بايد مي گرفتيم.»
«باقري معتمد» درباره لحظات پاياني مسابقه اش با حريف ترك تبار مي گويد: «تمام سختي ها، دردها و آسيب ديدگي هاي چهارسال گذشته ام جلوي چشمم مثل فيلم عبور مي كرد و خوشحال بودم كه حداقل دست خالي به كشورم برنمي گشتم.»
از اين قهرمان مي پرسيم كه در لندن دلش براي چه كسي تنگ شده بود؟
«مي خواستم زودتر به پدر و مادرم برسم. دلم براي يك جاي ديگر هم لك زده بود اما نتوانستم به محض بازگشت راهي آنجا شوم؛ دوست داشتم از فرودگاه به حرم حضرت عبدالعظيم(ع) بروم.»
او هم علاقه اي به سياست ندارد و مي گويد: «نه، اصلا هيچوقت به اين كارها فكر نكرده ام.»
اين تكواندوكار موفق از شهرت اين روزهاي خود مي گويد: «معمولا شهرت ما 10 روزه تمام مي شود و حالا ممكن است بخاطر اهميت المپيك يك مقدار بيشتر شود؛ مثلا 20 روز يا يك ماه! چند وقت ديگر همه چيز تمام مي شود و كسي ما را يادش نمي آيد!»
از او پرسيديم كه: آيا دوست داشت بجاي تكواندو، فوتبال را دنبال مي كرد، پاسخ مي دهد: «اصلا، دوست ندارم در آن فضا باشم و پشت سرم حرف و حديث باشد؛ يادمان نرود كه ما فوتبال نداريم!»
پاسخ اينها را بدهيد!
نمي دانيم آقاي وزير و دوستانش كه قرار بود پاي پلكان هواپيما پاداش افتخارآفرينان المپيك را بدهند، چرا خلف وعده كردند و اين را هم نمي دانيم كه چرا با وجود درخشش ورزشكاران ما در لندن هنوز سوژه اصلي جامعه ورزش فوتبال است و خيلي چيزهاي ديگر هم هست كه ما از آنها سردرنمي آوريم، اما توقع داريم پاسخ زحمات اين ورزشكاران كه هم در صحنه ورزش و هم در بيرون آن انسان هايي دوست داشتني با احساساتي پاك هستند، به نحوي كه شايسته آنها و افتخارآفريني شان هست بدهند.


جريمه شيرين و تلويزيون خالي (خشت اول)

اول
ماه مبارك تمام شد، همه 41هزار و 760 دقيقه اي كه مي شد چند آياه قرآن خواند و ثواب ميليوني به جيب زد! تمام شد؛ شكرانه دارد و الحمدلله چون از شب قدر و قيمت انسان روزه دار و شب زنده دار گذر كرديم و نگراني و دعاي ويژه دارد براي آنكه خدا به ما مهلت دهد جان مان را بازهم در اين زلال بيكران شستشو دهيم؛ معلوم نيست سال ديگر باشيم، مثل خيلي ها كه امسال نبودند. هرچه خدا را شكر كنيم، كم است. خدايي كه همين نزديكي است كنار دل شكسته زلزله زدگان همانها كه بارديگر وحدت مردم در آبي ترين آسمان جغرافياي كره زمين را زنده كردند و مردم را با زبان روزه در مغناطيس خيرخواهي و نوع دوستي غرق كردند.
دوم
در خبرها آمده بود كه پليس راهور در اقدامي تحسين برانگيز، راننده ماشين وزير راه را كه با سرعت بالا عامل واژگوني خودروي حامل وزير بوده، جريمه كرده و براي گواهي نامه او هم نمره منفي در نظر گرفته است. اولا كه تمام قد بايد به اجترام پليس راهور از جا برخاست هم فريب شلوغ بازي راننده و رسانه هاي نزديك دولت را نخورده : اعلام شده بود كه لاستيك جلوي ماشين تركيده و عامل حادثه بوده است - و هم سرگرم بازي سياست نشده و قانون را اجرا كرده. ثانيا اي كاش همه امور كشور به نوعي تحت نظارت پليس راهور بود؛ آنوقت خيلي ها بايد جريمه هاي سنگيني را پرداخت مي كردند و مردم هم دلشان خنگ مي شد؛ مثلا وزير بازرگاني كه اسمش عوض شده و خيلي تخيلي شده(صنعت، معدن، تجارت!) در ابتداي ماه مبارك به خاطر وعده هاي الكي و گراني اقلام مختلف، جريمه مي شد. اگر بازهم روند گراني ادامه مي يافت كه يافت، بازهم جريمه و نمره منفي و...حداقلش اين بود كه جلوي مردم آبرويش مي رفت و مردم حس مي كردند يك جايي هست كه در مملكت غير از «بايد و نبايد» هاي شعارگونه يك كارهايي هم مي كند. يا مثلا برخي مسئولاني كه بيت المال را در همين شب هاي عزيز به بهترين وجه ممكن در سفره هاي رنگارنگ افطار حرام كردند كه خوش رقصي كنند براي رسانه ها و مديران ارشد و...خلاصه اي كاش كه پليس راهور دوربين هاي كنترل خود را در دفتر مديران و مسير خدمت رساني آنها نصب مي كرد و به سرعت از تخلفات آنها عكس مي گرفت و بعد هم جريمه و دست آخر هم در تلويزيون نشان مي داد.
سوم
سال گذشته در همين صفحه يك ناشكري بزرگ كرديم و گفتيم خوب شد «فرزاد جمشيدي» بود و تلويزيون را در ماه مبارك نجات داد امسال بايد عذرخواهي كنيم و بگوييم سال گذشته خيلي خوب بود؛ امسال رسانه ملي شاهكار بود و مشخص شد جناب دكتر دارابي، معاون سيما كه قبل از ماه مبارك با اعتماد به نفس بالا از برنامه ريزي دقيق و برنامه هاي اخلاقي - معنوي و سرگرمي سخن مي گفتند، رسما ملت را سركار گذاشته بودند و آقاي ضرغامي هم كه در فكر افتتاح شبكه هاي جديد بودند و مدير شبكه سه هم در لندن به سر مي برده و...خلاصه براي سال گذشته عذرخواهي مي كنيم و با سپاس ويژه از فرزاد جمشيدي كه البته برنامه اش مانند سالهاي قبل نيست اما گل سرسبد و آبروي رسانه ملي در 30 روز ماه مبارك بود و همچنين برخي برنامه ها كه مثل تك چراغي در خياباني تاريك، به كمك رسانه ملي آمدند.
چهارم
خدا به نسل بعدي ما رحم كند؛ اين بودجه هاي نفتي كه در حال حاضر و حال غايب صرف مزخرفاتي به اسم كارفرهنگي مي شود، كجا برگدد توي صورت خودمان بخورد، خدا مي داند. آنوقت نسل بعدي ديگر مراعات ما را ندارد كه اسم نبرد و اغماض كند. آستانه قدس زحمت كشيده بيت المال را آتش زده يك مستند سفارش داده با مبلغ يك ميليارد تومان(حداقل پول رهن 40 جوان در آستانه ازدواج در تهران) به يك خانم جوان. آن خانم جوان حالا يك مصاحبه كرده و گفته من البته اصلا آدم مذهبي نيستم و يكي هستم مثل خود شما! ولي پيشنهاد شد و اين فيلم را ساختيم! بعد هم جالب است كه مي گويد من اينقدر از كار با آستان لذت بردم كه به هيچ وجه حاضر نيستم از دستشان بدهم! خدا به آستان قدس بركت بدهد و به دوستان نسل سومي من صبر بدهد و به نسل چهارمي ها قدرت برخورد با اين پديده جوگرفتگي را. دوستاني دارم در همين تهران كه حدود يك دهه است كار توليد كتاب انجام ميدهند و نشده يك ريال از جايي حمايت مالي دريافت كنند چون نه مثل اين خانم شانس داشته اند و نه اهل زدوبند سياسي و باج داده به برخي خط و ربط ها بوده اند. خودشان در يك خانه اجاره اي دارند دور هم با همه مشكلات مي سازند و كار مي كنند؛ دست بر قضا پولدار نشده اند اما خيلي بين دانشجوها و طلبه ها عزيزند و بسياري از مسئولان كشور هم آنها را مي شناسند.
پنجم
چند نفر از بچه هاي روزنامه نگار و رفقاي ما در همين روزها كليد زيباي زندگي مشترك را در دست گرفته اند و با هزار دعا و توكل و وام و قسط، روانه خانه جديد شده اند، ما ضمن تبريك ويژه به اين دوستان و همكاران و همچنين آرزوي خوشبختي شديد براي ايشان، از همه مسئولان كشور كه دست در دست هم به مهر، در افزايش بهاي همه چيز تلاش وافر دارند و شيريني ازدواج را در كام جوانان به طعم مرگ موش تبديل مي كنند، تشكر ويژه داريم؛ خاصه از وزارت فخيمه ورزش و جوانان كه واقعا در اين وانفسا دائم به فكر جوانان است و با برنامه هاي ويژه عرق شرم بر روي پيشاني ما برجاي مي گذارد! دوستان زحمت كشيده اند و تيزرساخته اند كه اگر پدري بر اشتباهات سهوي فرزند كوچكش، تندي نكند، او در آينده دزد و معتاد و ...نمي شود! ممنونيم واقعا از اين همه زحمت!
محسن حدادي
 


ويتامينه

حالا كه ماه مبارك تمام شده اما تابستان و آخرين ماه آن و روزهاي مسافرت هاي چند روزه و تعطيلات تهراني ها ادامه دارد، بد نيست كمي با كتاب آشتي كنيم و اين چند كتاب را تهيه و حداقل يكي از آنها را مطالعه كنيم كاري هم نداشته باشيد كه مي گويند سرانه مطالعه 79 دقيقه است؛ مسئولان محترم زحمت كشيده اند اين همه قرآن خواني و ادعيه خواني و وب گردي را هم زده اند كنار مطالعه مكتوب كتاب!
سفر به قبله
هدايت الله بهبودي را تقريبا همه اهل مطالعه خوب مي شناسند و قلمش را هم مي پسندند. حالا هم چاپ پنجم «سفر به قبله» روايت او از سفر به سرزمين وحي كه گزارش روزانه نويسنده در سفر حج است، روانه بازار شده است. نويسنده در اين كتاب دو نوع نگاه سياسي و معنوي به مراسم حج دارد. نگاه سياسي اشاره به برخورد سعودي ها با ايراني ها و سياست هاي آنها در كمرنگ جلوه دادن جنبه هاي مذهبي و در عوض رونق دادن بازاريابي محصولات اروپايي و امريكايي و چيني و... دارد. در نگاه معنوي هم لحظه هاي حج با توصيف هاي ادبي و ناب و گاه آميخته با طنز انسان را شيداي سفر به مكه مي كند...رهبر انقلاب نيز بعداز مطالعه اين كتاب، با نگارش يادداشتي اثر را لذت بخش و شوق آور توصيف كردند.
در بخشي از اين كتاب مي خوانيم: »مغرب بود كه براي نماز جماعت جذب جمعيت شديم. روزي 5 بار مسجد پيامبر مثل آهن ربايي براده هاي مسلمان را به سوي خود مي كشد. صف نمازخوان ها صحن و شبستان را ـ اگر بشود اين اسم ها را به اين مكان نسبت داد ـ خط كشي كرده بودند. باتوم به دست هاي سعودي با كلاه كاسك سفيد مسلسل و بعضا به همراه ماسك ضد شيميايي سيخ شده بودند در اطراف آن، حتي توي قبرستان بقيع.» كتاب را سوره مهر تهيه كرده است.
مهاجرت به لس آنجلس
مهاجرت به آمريكا شايد اين روزها كمي مد شده باشد اما دانستن از اين اين سفر خيلي براي ما روشن نيست. رمان كيوان ارزاقي ما را تا حدودي با شرايط زندگي در ينگه دنيا و تفاوت روياها با واقعيت آشنا مي كند. »سرزمين نوچ« ارديبهشت ماه امسال از طرف نشر افق منتشر شد و تا امروز مورد توجه خوانندگان و منتقدان ادبي قرار گرفته است. نويسنده اين رمان كه خود از ايرانيان مهاجر به آمريكا به شمار مي رود در اين رمان شرحي از مهاجرت و زندگي «آرش و صنم» ، زوج ايراني به آمريكا را ارائه مي دهد كه داستاني غير منتظره به همراه شادي ها و تلخكامي هاي فراوان براي آنها را شامل مي شود.
سرزمين نوچ تكرار قصه آدم هايي ست كه بهشت گمشده خود را در آمريكا و اروپا مي جويند و نقطه عطف و وجه تمايز آن بحران روحي آرش است كه آن هم راوي بارها تكرار مي كند كه افسردگي موقت ناشي از مهاجرت(هوم سيك) نيست بلكه حملات شديد اضطراب(پنيك اتك) است و در نتيجه به ذهن خواننده متبادر مي شود كه شايد ربط مستقيمي هم با مهاجرت نداشته باشد.
يكي از بروبچ شاه
اگر اهل تاريخ هستيد به گوش باشيد كه بيست وپنجمين مجلد از مجموعه كتاب هاي «رجال عصر پهلوي» با عنوان «حميدرضا پهلوي به روايت اسناد ساواك» منتشر شده تا بيشتر با خاندان پهلوي و خدمات(!) ارزنده به خودشان و البته ملت ايران آشنا شويم.
حميدرضا پهلوي، آخرين فرزند رضا خان پهلوي در سال 1311 متولد شد و پس از سقوط حكومت پدرش، در سال 1320 به همراه او به موريس رفت. پس از به قدرت رسيدن برادرش محمدرضا پهلوي، به ايران بازگشت و تحصيل دوران ابتدايي را در ايران سپري كرد. كارنامه حميدرضا جزو اولين اسناد كتاب است؛ نمره 17 در درس ورزش بالاترين و نمره 2 در درس ديكته، پايين ترين نمرات حميدرضا هستند!
بعدها براي ادامه تحصيل به بيروت رفت، اما بر اساس گزارش هاي واصله، به جاي تحصيل مشغول عياشي و صرف هزينه هاي گزاف در امور غيراخلاقي بوده است. حميدرضا پهلوي در طول زندگي اش، سه بار تجربه ازدواج رسمي و طلاق داشته و بار سوم به دليل برقراري رابطه با زني به نام «هما» مورد شماتت دربار قرار مي گيرد. ولخرجي ها، زد و بندهاي مالي، قاچاق مواد مخدر به همراه خواهرش اشرف پهلوي و فساد اخلاقي حميدرضا پهلوي به جايي رسيد كه مقرري او در سال 1328 قطع شد و پس از ختم شدن اين غائله، با زني به نام «ايران دخت حاج ميرزا آقاسي» معروف به «فلور» رابطه برقرار مي كند كه سرانجام در حالي كه باردار بوده، توسط حميدرضا پهلوي به قتل مي رسد...بايد كتاب را بخوانيد تا بفهميد داستان از چه قرار است.
كتاب «حميدرضا پهلوي به روايت اسناد ساواك» به همت مركز بررسي اسناد تاريخي چاپ شده است.
ماه و آه
ابولفضل زرويي نصر آباد را همه به شعر و طنازي مي شناسند اما او حالا دستي بر قلم برده و رماني نوشته تقديم به صاحب نام گرانقدرش حضرت ابولفضل عليه السلام. «ماه به روايت آه» تازه ترين اثر منتشر شده اين چهره دوست داشتني است كه نخستين اثر تاليف شده توسط وي در حوزه اي غير از حوزه طنز و نخستين رمان تاليف شده درباره زندگاني حضرت ابوالفضل العباس (ع) از تولد تا هنگام واقعه عاشورا به شمار مي رود.
زرويي در اين كتاب با پرهيز از روايت محض، دست به انتخاب 12 راوي براي ترسيم هر بخش از زندگاني حضرت عباس (ع) زده است و بر اين اساس به ترتيب با معرفي شخصيت هايي مانند مسلم بن عقيل، ام البنين، عبدالله بن ابي محل، كزمان، لبابه، حضرت زينب (س)، زيد بازرگان، شبث بن ربعي، ام كلثوم، امام حسين (ع)، سرجون و عبيدالله بن عباس بن علي به توصيف فرازهاي مختلفي از زندگاني حضرت عباس (ع) در اين كتاب مي پردازد.
سعيد اصلاني


ساعت 25

انسان دو دهان دارد: يكي گوش كه دهان روح او است و ديگر دهان كه دهان تن او است. اين دو دهان خيلي محترم اند. انسان بايد خيلي مواظب آن ها باشد. يعني بايد صادرات و واردات اين دهان ها را خيلي مراقب باشد. آن هايي كه هرزه خوراك مي شوند، هرزه كار مي گردند. كساني كه هرزه شنو مي شوند، هرزه گو مي گردند.
وقتي واردات انسان هرزه شد، صادرات او هم هرزه و پليد و كثيف مي شود. يعني قلم او هرزه و نوشته هايش زهرآگين خواهد داشت. حضرت وصي، اميرالمؤمنين، عليه السلام فرمود: عمل نبات است و هيچ نبات از آب بي نياز نيست و آب ها گوناگون اند. هر آبي كه پاك است، آن نبات هم پاك و ميوه اش شيرين خواهد بود و هر آبي كه پليد است، آن نبات هم پليد و ميوه او تلخ است.
خود عمل، حاكي است كه از چه آبي روييده شده است.
وقت اندك و كار بسيار
بدان كه بايد تخم و ريشه سعادت را در اين نشأ، در مزرعه دلت بكاري و غرس كني. اين جا را درياب، اين جا جاي تجارت و كسب و كار است؛ و وقت هم خيلي كم است. وقت خيلي كم است و ابد در پيش داريم. اين جمله را از اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كنم، فرمود: «ردوهم ورود الهيم العطاش » يعني شتران تشنه را مي بينيد كه وقتي چشمشان به نهر آب افتاد چگونه مي كوشند و مي شتابند و از يكديگر سبقت مي گيرند كه خودشان را به نهر آب برسانند، شما هم با قرآن و عترت پيغمبر(ص) و جوامع روايي كه گنج هاي رحمان اند اين چنين باشيد. بياييد به سوي اين منبع آب حيات كه قرآن و عترت است. وقت خيلي كم است و ما خيلي كار داريم. امروز و فردا نكنيد. امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر پرده برداشته شود و شما آن سوي را ببينيد، خواهيد ديد اكثر مردم به علت تسويف، به كيفر اعمال بد اين جاي خودشان مبتلا شده اند .» تسويف يعني سوف سوف كردن، يعني امروز و فردا كردن، بهار و تابستان كردن، امسال و سال ديگر كردن.
وقت نيست، و بايد به جد بكوشيم تا خودمان را درست بسازيم.
علامه حسن زاده آملي
 


نقد سوم

چكس تنها نيست...اشتباه نكنيد اين تبليغ همراه اول نيست كه دست برقضا هميشه آدم را تنها مي گذارد اين تبليغ يك حركت فرهنگي منحصر به فرد و بسيار ستودني است. يك عده آدم در يك نقطه اي از تهران جمع شده اند و پاتوقي ساخته اند براي اهل فرهنگ؛ يك پاتوق دوست داشتني براي راحت كردن خريد مردم. همانطور كه شما براي سفارش پيتزا با يك تماس تلفني همه چيز را راحت مي كنيد؛ بيرون رفتن و گرما و ترافيك و ...حالا با همان يك تماس تلفني مي توانيد محصول فرهنگي دلخواه خود را تهيه كنيد تازه اگر در فاكتور پيتزاي شما بعد از ارسال، رقمي براي هزينه نقليه از شما گرفته مي شود؛ در اين طرح خبري از دريافت پول پيك نيست!
در برهوت طرح هاي مدت دار و شعارهاي برچسب دار مسئولان كه شديدا حساب و كتاب دارد و گاه انتخاباتي است و گاه انتصاباتي و گاه مصلحتي و گاه مرحمتي، تولد اين سامانه عزيز كه گره بسيار بزرگي را از كتاب نخريدن و كتاب نخواندن مردم بويژه در تهران آن هم به خاطر برخي توجيه هاي به عادت تبديل شده باز كرده و به شدت بايد آن را تبليغ و تقدير كرد.
حتي اگر خودتان هم نمي دانستيد چه كتابي مي خواهيد كافي است يك تماس بگيريد تا هم از پرفروش هاي هفته و ماه گذشته مطلع شويد و هم از تازه هاي نشر. يا اينكه حوزه مطالعاتي خودتان را بگوييد و پيشنهادات كارشناسان اين سامانه را گوش كنيد. تازه مي توانيد دوستان خود را غافلگير كنيد، كتاب مورد علاقه خواهر، برادر، دوست و ...را سفارش بدهيد و بگوييد به آدرس او برايش ارسال كنند! يا اينكه كتاب نويسنده دلخواه خود را با امضا بخواهيد، اين سامانه كتاب را با امضاي نويسنده محبوب شما، برايتان تهيه مي كند و كمي ديرتر به دست شما مي رساند. يا اگر مدير مركزي هستيد و در سبد خريد مناسبتي نياز به پكيج فرهنگي داريد، با اين دوستان تماس بگيريد و...
تازه از نيمه ماه مبارك اين سامانه يك اتفاق جديد را هم تجربه كرده، 7درصد از قيمت پشت جلد كتاب هايي كه از اين سامانه تهيه شود، براي تقدير و تشكر از پديدآورندگان كتاب، به نويسنده و يا مترجم كتاب اهدا مي شود يعني شما مي توانيد از نويسنده و يا مترجم محبوب خود، حمايت مادي و معنوي كنيد.
خلاصه اينكه سامانه ارسال و اشتراك محصولات فرهنگي، يك حركت نو در تهران است كه بدون كمك مسئولان دولتي دارد نفس مي كشد و اميدواريم سالهاي سال ماندگار باشد و در فضاي فعلي، كمر خم نكند زير بار اين همه فشار فرهنگي و بي اعتنايي مسئولان امر. يادمان نرفته سال گذشته بود كه رهبر معظم انقلاب در ديدار كتابداران سراسر كشور، از ضعف اطلاع رساني در حوزه كتاب انتقاد كردند و بر يافتن راه هاي نو براي ترويج كتاب خواني و تسهيل دسترسي مردم به كتاب تاكيد كردند؛ اگر مسئولان كشور كاري كردند، دستشان درد نكند، گرچه ما كه نديديم.
فرهاد كاوه
 


اين...نت

گاهي مرا صدا بزن! /حالا به هر بهانه اي
بگذار عادتت شود/ دل را تو صاححب خانه اي
¤
هزار كلمه بر جاي خالي ات ريختم اما پر نشد...به گمانم از جنس بي نهايتي!
¤
مي گويند «دلتنگ» نباشم. خداي من...
انگار به آب بگويند خيس نباش!
¤
نقاشي بلد نبود ولي خيلي ماهرانه راهش را كشيد و رفت...
¤
نشسته غرق تماشاي شيعيان خودش
كسي نيامده جز او سر قرار خودش
چه انتظار عجيبي است اينكه شب تا صبح
كسي قن،ت بگيرد به انتظار خودش
¤
با ياد تو زندگي كردن چه كم خرج است، نه خواب مي خواهد و نه خوراك!
¤
هزار بار ديگر هم از شانه اي به شانه ديگر بغلطي، اين شب صبح نمي شود...وقتي دلت گرفته باشد!


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14