(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 31 مرداد 1391 - شماره 20286

روايت زندگي مجاهدانه حاج عبدالله والي
حاج عبدا ... سرش پايين بود !                                                                 نسخه PDF

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir


روايت زندگي مجاهدانه حاج عبدالله والي

حاج عبدا ... سرش پايين بود !

خب برادرها مي روند اين ها رو مي بينند و احساساتي مي شوند، حق هم دارند، ولي اين احساسات رو جور ديگه اي خرج كنيد و كمك مستقيم نكنيد، تا شخصيت كسي خرد نشود و تكدي گري رواج پيدا نكند.
... همين گرسنگي مردم انگيزه اي شد كه اين ها دست به كار شوند و اون وقتي كه ما هيچ وسيله اي نداشتيم، با كمك همين اهالي و با بيل و كلنگ و ديلم توانستيم راه هاي دسترسي رو باز كنيم. حالا بعد از اين من مفصل كارهايي كه شده است رو خدمتتون عرض مي كنم، اما خدا گواه است كه حتي روستاي سردشت كه شما تو راه ديديد راه نداشت و ما پنج متر ارتفاع كوه رو تراشيديم تا راه باز بشود. با كلنگ و ديلم سنگ هاي بزرگ رو درآوردند، دست هايشان خون مي آمد، ولي به اميد اين كه ناهار عدس پلو بخورد و براي خانواده اش برنج و روغن ببرد باز بيل و كلنگ مي زد و كار مي كرد. ما چون امكانات ديگري نداشتيم تن به اين كار داده بوديم، چون مي دانستيم اين تنها كاري است كه مي توانيم انجام بدهيم تا خيرين رو به منطقه بياوريم و از اين طريق مردم رو نجات بدهيم. ما شايد حدود يك ماه روي يك صخره بزرگ كار كرديم تا بتوانيم اون رو در بياوريم و يك ماشين بتواند به زحمت عبور كند.
... زحماتي كه اين جا كشيده شده همه كار اين بچه هاست كه اين جا كار مي كنند، من خودم رو در قبال اين بچه ها خيلي كوچيك مي بينم. اين واقعيتي است كه با تمام احساس مي گويم و تعارف هم نيست؛ اين زحمات بچه ها باعث شده امداد در قلب مردم بشاگرد جا پيدا كند. وحشت بزرگ مردم اين است كه امداد بخواهد از منطقه برود. محبوبيت امداد در دل مردم طوري است كه همه، حتي اون هايي كه مسلح هستند و گاهي كارهاي خلافي هم مي كنند، مطيع صددرصد امداد هستند و كاملا به ما اعتقاد دارند1.
حاج عبدالله ماجراي سفر اولش به بشاگرد را تعريف مي كند. طايفه ها و طبقات بشاگرد را توضيح مي دهد و به تشريح كارهايي كه كميته امداد انجام داده است، مي پردازد. كارهاي راه سازي، بهداشت و درمان، ايجاد اشتغال، كارهاي فرهنگي، همه را توضيح مي دهد. همچنين نيازهاي منطقه را شرح مي دهد. بعد از حاج عبدالله، حاج محسن صراف زاده شروع به صحبت مي كند. ايشان در اين سال ها بارها به بشاگرد آمده است و شناخت كاملي درباره منطقه و نيازهاي آن دارد. تجربه ايشان در كارهاي خير باعث مي شود، جلسه را به سمت ببرد كه نتايج خوبي براي بشاگرد داشته باشد.
آقاي محسن صراف زاده: پوش مي خواهم از سروران عزيز و اميدوارم كه من را ببخشيد. عرض كنم كه ما بايد با هر صحبتي كه مي كنيم، ساخته بشويم و نفعي ببريم. خواهشي كه به عنوان برادر كوچكتر دارم راجع به تعهداتي است كه تمام برادرها ان شاءالله تقبل مي كنند. هر كس در نوع كار خودش كمكي كه مي تواند انجام بدهد فهرست وار بيان كند و اگر حاج آقاي نيري صلاح بدانند صورت جلسه بشود. در مورد امكان انجام آن كار و چگونگيش در جلسات بعد صحبت كنند، چون وقت كم است و هر كدام از برادرها هم مي خواهند در زمينه كار خودشان تعهدي بدهند. بالاخره همه سروران عزيز آمدند اين جا را ديدند و پي بردند به اين كه خداوند چقدر به ما عنايت كرده، ما در جايي زندگي مي كنيم كه از همه امكانات برخوردار است و اين منطقه اين وضعيت را دارد. شكرانه اين نعمات اين است كه هر كدام از ما وعده هايي بدهيم و حتي اگر خودمان توان نداريم با آن آبرو و زباني كه خداوند عنايت كرده، برويم از مردم ديگر بگيريم و به امداد بشاگرد بدهيم. الحمدلله فاصله اي بين مردم و امداد وجود ندارد، امداد يعني مردم و مردم يعني امداد، اسمش هم كه اسم حضرت امام است و ديگر هيچ شك و شبهه اي در آن نيست.
بالاخره كميته امداد دارد اين جا كار مي كند و از بركات اسم حضرت امام است كه اين تشكيلات در منطقه به وجود آمده، ولي وظيفه ماست كه از حاج آقاي والي تشكر كنيم، تشكر از ايشان هم تشكر از خداست. بنده يك مدت زمان طولاني است كه با ايشان هستم و روي ايشان شناخت دارم، ما هرچه تشكر كنيم، كم كرديم و اين را هم عرض كنم كه ايشان اصلا انتظار تشكر ندارند، چون اگر انتظار تشكر داشته باشند، ارزان فروخته اند، يعني كل را به جزء فروخته اند و ايشان مقامشان اجل از اين حرف هاست، ولي ما وظيفه داريم تشكر كنيم. بنده خودم از خيلي از ويژگي هاي حاج آقاي والي سرمشق گرفتم. اميدوارم ايشان از قصوري كه اين حقير كرده، بگذرند و اگر هم از ما آزردگي يا گلگي دارند ببخشند.2
وقتي صحبت حاج آقا صراف زاده به تعريف از حاج عبدالله مي رسد. عرق بر پيشاني حاجي مي نشيند، سرش را پايين مي اندازد و با انگشتانش بازي مي كند. او دوست دارد سريع تر اين بحث تمام شود و به موضوع كارهاي بشاگرد برگردند، اما حاج آقا نيري كه شروع به صحبت مي كند باز سر حاجي پايين است.
آقاي نيري: ما هم وظيفه داريم كه از آقاي والي تشكر كنيم، البته ايشون براي خدا اومدن و خداوند به ايشون پاداش خواهند داد. همچنين از برادران بزرگوار، حاج آقا صراف و حاج آقا فروزان و هيئت خدمتگزاران بشاگرد متشكريم كه واقعاً بيشترين كمك رو به حاج آقا والي كرده اند، خدا توفيقشون بده.
حاج آقا والي يكي، دو بار از من گله كردن كه چرا ما تا حالا به بشاگرد نيومديم، من حق رو به ايشون مي دم. بنده مقصر بودم، اما خب حاج آقاي عسگراولادي به خاطر علاقه و محبتي كه به شما دارند دو، سه بار اومدن و ايشون بيان انگار ما اومديم، از طرف ديگر هم قبول بفرماييد كه درحال حاضر يك ايران است و اين همه مشكلات مربوط به كميته امداد كه اكثرشون مستقيما به بنده ضعيف منتقل مي شود و «من يك تن ضعيفم و يك كاروان اسير». به هر حال خدا رو شاهد مي گيرم كه اگر خودمون نيستيم، قلبمون اين جاست و دعاي خير ما هميشه بدرقه راه شما و همكاران عزيزتون هست.
اين دردهايي كه شما در اين منطقه از نزديك شاهدش هستيد، با وجود وفت كمي كه امروز با برادران داشتيم، مشهود و روشنه و شايد توضيحي نخواد. يك منطقه اي كه سال ها كسي ازش خبر نداشته، در زمان شاه عمدا اين ها را در فقر و محروميت نگه داشته بودند و بعد از انقلاب هم تا زماني كه شما بياييد اين جا از حداقل امكاناتي كه هر ايراني حق دارد داشته باشد، محروم بود. شايد بشه گفت از زماني كه مردم به اين منطقه آمده اند تا سال شصت و يك كه شما آمديد اين جا فراموش شده بود، تا به بركت پيروزي انقلاب و تلاش شما سر زبان ها آمد. الحمدلله فعاليت ها شروع شده، اما مشكلات آن قدر زياده كه در يك سال و دو سال و پنج سال حل نمي شه و زمان زيادي لازم داره.
با اين سفري كه ما اومديم هركس بنا به جايگاه و موقعيتي كه داره، مسئوليتش سنگين تر شد و بنده از همه بيشتر، ما اومديم به منطقه محروم و فراموش شده اي كه پيدا كردنش هم مشكل بوده. من در مسير به شوخي به آقاي والي گفتم كه شما چه جوري اين جا رو پيدا كرديد؟! چون هيچ راه و جاده اي نبوده.
برادر عزيزي اومدن منطقه رو شناسايي كردن و خدمات بسياري رو به مردم رسوندن، حالا با اين نعماتي كه خدا بهمون داده، چه وظيفه اي داريم؟ آيا در اين شرايط مي تونيم اين برادرها رو تنها بگذاريم؟ هر كدام از ما بايد يه گوشه اي از كار رو بگيريم. اومدنمون به اين جا تنها اين نباشه كه يه بازديدي كرديم و تأسف خورديم، بعد هم بريم براي ديگران تعريف كنيم، اون ها هم تأسف بخورن. يه نفر باني شده مي خواد، شصت، هفتاد هزار نفر مردم شيعه رو از فقر و محنت نجات بده. اين آدم حمايت همه جانبه مي خواد، هم مالي، هم معنوي، هم نيروي انساني. من به عنوان يه وظيفه شرعي و اتمام حجت، براي رضاي خدا در بين برادران مي گم كه در حد توان ضعيف خودم هر كاري كه لازم باشه تعهد مي كنم و به عهده مي گيرم، اما اين كافي نيست. برادران همه به اندازه تواني كه دارند بايد اقدام كنند و اين عزيزان رو ياري كنند تا بتونن قدم هاي بزرگي در منطقه بردارن و مشكلات رو زودتر حل كنند.3
بعد از صحبت آقاي نيري هر كدام از كساني كه در جلسه بودند، در حد توان و اختياراتشان تعهداتي كردند. مديران اصفهان و شيراز، براي كارهاي درماني و پذيرش بيماران تعهد دادند، چند استان قول كمك مالي دادند، بعضي گفتند ابزار و وسايل مي فرستند و دفتر مركزي تعهد كرد علاوه بر كمك هاي عادي، بودجه اي ويژه براي بشاگرد بگذارند تا امداد بشاگرد دستش براي كمك بازتر شود. صحبت هايي هم درباره ايجاد اشتغال و احداث كارگاه ها شد كه نياز به بررسي بيشتر داشت.
روز بعد ابتدا براي بازديد به روستاي ملكن مي روند و آن جا مردم به استقبال مهمان ها مي آيند. بچه هاي مدرسه ملكن، كه آقاي مهدوي معلم شان است سرود اجرا مي كنند. ديدن اين صحنه اميد را به دل مهمان ها مي اندازد و آن ها را متوجه زمينه بالاي كار در بشاگرد و پذيرش بالاي آن ها مي كند. از آن جا به چند روستاي بسيار محروم و دور مي روند. با وجود اين كه حاج عبدالله درباره وضعيت اين روستاها توضيحاتي داده بود، اما باز آن چه مي ديدند قابل هضم نبود. دل ها مي شكند و چشم ها همه تر مي شود و تصميم ها محكم تر، تا هر چه مي توانند به بشاگرد كمك كنند كه زودتر اين وضعيت خاتمه پيدا كند.
سفر تمام مي شود و مهمان ها برمي گردند و اين گونه درد بشاگرد همراهشان به تهران و شهرستان هاي ديگر مي رود. در ذهن مديران امداد دو مورد اثر گذاشته است، يكي شدت فقر و محروميت بشاگردي ها كه آن ها را به فكر در مورد زندگي خودشان انداخته و ديگري اراده و فداكاري حاج عبدالله كه باعث شد ديگر كسي كار خودش را سخت نداند. اين الگوي امدادگري در ذهن بيشتر مهمان هاي اين سفر شكل گرفت و تثبيت شد.
بعد از اين سفر كمك امداد استان ها به بشاگرد بيشتر مي شود.حتي گاهي مقدار اين كمك ها براي حاج عبدالله دردسرساز مي شود. هم زمان با سفر بعدي حاج آقا نيري به بشاگرد، حاج آقا غياثي كه مدير امداد استان اردبيل است، صد تن سيب زميني درجه يك براي بشاگرد مي فرستد.
حاج امير والي: حاج آقا نيري مي خواستن برن بشاگرد، ما هم همراهشون بوديم. ميناب بوديم كه پنج تا تريلي پـر سيب زميني رسيد، گفتن حاج آقاي غياثي اين ها رو از اردبيل فرستاده براي كمك به بشاگرد! نزديك صدتن بود. بار اين تريلي ها رو خالي كرديم تو چند تا كاميون تك.4 حاج عبدالله يه دفعه گفت: امير!
گفتم: بله.
گفت: اين ها رو بردار ببر بفروش، پولش رو بردار بيار.
حاج آقا نيري هم نشسته بودن،گفت: حاج آقا مي بينيد تو رو خدا من تداركات بشاگردم، سيب زميني فروش كه نيستم!
حاجي گفت: سريع اين ها رو مي بري مي فروشي، بمونه ، خراب مي شه.
تو اون گرماي ميناب، سيب زميني اگر بيشتر از سه روز مي موند، بو مي گرفت و بايد همه رو مي ريختيم تو بيابون ها، چاره اي نبود گفتم: چشم.
صبح كاميون هاي سيب زميني رو بردم ميدون ميناب، گفتم:سيب زميني كيلو چنده؟
گفتن: كيلويي چهارده تومن.
گفتم:نه، كي مي خره؟
گفتن: ما نمي خريم.
گفتم: بابا سيب زميني آوردم براي فروش، يه كاميون رو گذاشتم ملت بيان بخرن.
بالاخره باهاش كنار اومديم، كيلويي هشت و نيم تومن يه كاميون رو خريد. بقيه كاميون ها رو برداشتم رفتم سه راهي ميناب- بندرعباس، گفتم:سيب زميني كيلويي چنده؟
گفتن: دوازده سيزده تومن.
گفتم: من مي فروشم. آي! سيب زميني كيلو ده تومن.
اومدن گفتن: يعني چه آقا!
گفتم: سيب زميني هام اومده بايد بفروشم.
گفتن: مال كجاست؟
گفتم: مال اردبيله، بهترين سيب زمينيه، وقت ندارم بايد زود بفروشم.
گفتن: حق نداري بفروشي.
جر و بحث شد وكلانتري رو آوردن وسط، اما نتيجه اي نداشت. بعد اومدن با صحبت كردن راضيم كنند كه برم، من هم تكيه داده بودم به ماشين، گفتم:نخير، اين سيب زميني مال امداده بايد فروخته بشه، خيلي سفت برخورد كردم سيب زميني ها رو خالي كردم تو ميدون. بالاخره خودشون سيب زميني ها رو كيلو هفت تومن و پنج زار خريدن.
گفتن: چك مي ديم.
گفتم: چك قبول نمي كنم. همه رو بايد نقد بديد.
رفتند از بانك پول گرفتند دادن به ما. هر كس كه مي اومد مي خواست چند گوني بخره قبول نمي-كردم. مي گفتم يك تن كمتر نمي فروشم.
ساعت دوازده شب بود، همه پول ها رو ريختم تو كيسه و برگشتم ميناب. حاجي با آقاي نيري رفته بودن بشاگرد همه بچه هاي دفتر ميناب رو بيدار كردم، گفتم: پاشيد پول ها رو بشمريد و دسته كنيد كيسه پول رو خالي كردم وسط اتاق، خيلي پول بود، با بچه ها پول ها رو شمرديم و دسته كرديم. گذاشتم صبح كه حاجي مي آد بدم بهش، حدود هفت صد هزار تومن شده بود. اون شب از خستگي نفهميدم چه جوري خوابم برد.
صبح حاجي اومد گفت: خب داداش چي كار كردي؟
گفتم: حاجي با هر بدبختي اي بود همه سيب زميني ها رو فروختم.
گفت: كيلو چند؟
گفتم: حاجي ديگه چندش رو نپرس، فقط نزديك بود كارمون به كلانتري بكشه!
حاج آقا نيري كه خنديدن، گفتن: اون همه سيب زميني رو چه جوري فروختي؟5
مديران امداد در استان ها بعد از برگشت هر كدام سعي مي كنند به نحوي كمك رسان بشاگرد باشند، بعضي كمتر، بعضي بيشتر. آن ها سعي مي كنند اگر خيري مي شناسند، به حاج عبدالله معرفي كنند.
براي نيروهاي دلسوزتر خود ماجرا را بازگو مي كنند و از آن ها هم مي خواهند كه اگر كاري براي بشاگرد از دستشان برمي آيد، كوتاهي نكنند. از جمله كساني كه از سفر به بشاگرد بسيار متأثر مي شود. آقاي مرجوي مسئول كميته امداد اصفهان است . او كه برمي گردد با كساني كه توان جذب كمك بالايي دارند و مي توانند براي بشاگرد باشند صحبت مي كند و آن چه ديده است، برايشان تعريف مي كند. نتيجه اين صحبت ها ايجاد يك رابطه قوي و توانمند براي بشاگرد است.
آقا مرجوي: وقتي از بشاگرد برگشتيم. يكي از كارهايي كه كردم اين بود كه با آقاي انصاري درباره بشاگرد صحبت كردم. ايشون كارمند وزارت بهداشت بودند در دانشگاه علوم پزشكي اصفهان كه مأمور شده بودند به خدمت در واحد درمان كميته امداد اصفهان.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1-صورت جلسه مديران كميته امداد، بشاگرد، سال 1364
2-صورت جلسه مديران كميته امداد، بشاگرد، سال 1364
3- صوت جلسه مديران كميته امداد، بشاگرد، سال 1364
4-به كاميون هاي ده تن، تك مي گويند.
5-مصاحبه با حاج امير والي، بشاگرد، 21/11/1387
پاورقي
 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14