(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


سه شنبه 30  آبان  1391 - شماره 20362

خيمه خون، علم عقل                                                                           نسخه PDF
خشت اول
نقد سوم
ساعت 25
ويتامينه
بوي بارون
اين...نت


خيمه خون، علم عقل

چند اشاره و نكته ناب براي آنها كه خود را در تكيه ارباب نشانده اند
اگر قبول كنيم كه واقعه عاشورا، بر سه محور «عقل و عاطفه و حماسه» استوار بوده و سهم هر يك بر ديگري رجحان نداشته، و اگر بپذيريم كه خيمه سيدالشهداء سلام الله عليه در ايران عزيز را نسل ما سرپا نگه داشته و در كنار پيرغلامان حريم امن حضرتش، هر سال تكيه دل را سياهپوش مشق عشق حضرت آفتاب مي كند؛ بايد قبول كنيم كه اين ده شبانه روز مقدس، اين ماه عزيز و روزهاي بعد از آن، مكتب بزرگ آموزش عقايد و امتحان و ابتلاء است. هر شب اگر هيئت نرفتي، به سينه زني دسته عزاداري نرسيدي، زير علامت نرفتي و ياحسين نكشيدي، ظهر عاشورا گل به سر نگرفتي و زنجير زنان با پاي برهنه، خود را در خيابان ها آواره نكردي، ماشين ات را خونين نكردي و لباس مشكي نپوشيدي و سي دي مداحي با صداي بلند از ماشين و خانه ات به گوش نرسيد؛ زياد مهم نيست. نماز اول وقت را بچسب، غم سنگين دل حضرت زينب (س) را درياب، آداب فرمان پذيري حضرت ماه را بياموز و دست آخر تكليف گرايي عملگرايانه حضرت عشق را بفهم! خيمه عزاي سيد الشهداء تا ابد برپاست، لنگ من و تو نيست و نخواهد بود، همان طور كه قرن ها جاري بود و هركس برايش قد علم كرد، از تقويم تاريخ محو شد. امروز خيمه عزاداري ما، تعقل و دانش اندوزي است، امروز شب تاسوعاي ما، دعا براي غزه و فلسطين است نه دعا براي دست هاي بي آب عباس(ع)...دست هاي بي آب ماه بني هاشم، كنار فرات نمانده است، دل بچه هاي مظلوم عالم را از عشق سيراب كرده و تا قيام حضرتش، خواهد كرد، سبزي دل مسلمانان در تمام جهان و البته همه آزادانديشان عالم كه دل در گروي مردانگي و ايثار دارند، از همان آبي است كه عباس بن علي عليه السلام براي تاريخ ناجوانمرد سياه رو آورد...حسين سلام الله عليه، هنوز هم نداي هل من ناصر مي دهد و در گوش تاريخ مي خواند كه من خون خود را فدا كردم، شما در كدامين سياه چاله دنيا پنهان شده ايد؟ جان عالم به فداي او كه جان داد به اسلام هزارعروس عرب كه دين را چونان ورق پاره هاي صفين و پيراهن عثمان، تنها براي ويترين حكومت مي خواستند. امروز مهمان تكيه جمع و جور ما باشيد با چند قطره عقل و عشق...معجوني از گفتارهاي آيت الله جوادي آملي و مرحوم آيت الله بهجت(ره).
تحريريه نسل سوم
سلام حضرت عشق...
همگي ما كارهايي را كه در طول روز انجام مي دهيم از تقسيم بندي
سه گانه زير خارج نيستند : اعمالي كه عبادت بوده و ما در انجام آن ها توجه داريم. اعمالي كه در آن قصد عبادت و توجه نداريم و اعمالي كه معاصي و محرمات هستند.
يكي از توفيقات ما شيعيان اين است كه در دهه اول ماه محرم «عاشق» مي شويم و در مجالس عزاداري
سيد الشهدا عليه السلام شركت
مي كنيم. حالا اصلا حواسمان هست قدم هايي كه براي شركت در اين مجالس برداشته مي شود، عبادت است؟! بايد مراقب باشيم آن گونه نشود كه اين عبادت برايمان عادت شود . يكي از ويژگي هاي اين خاندان عزيز و دست گير اين است كه هرگاه ما متوجه آنها شويم، از روي لطف به ما عنايت مي كنند. محرم هر سال كه فرا مي رسد، گويي حزني در دل ما زنده مي شود كه حقيقتاً بايد شكرگزار اين نعمت الهي بود. عن أب ي عبد اللّه جعفر بن محمّد عليه السلام قال: نفس المهموم ل ظلم نا تسب يأ و همّه لنا ع باده ... امام صادق عليه السلام فرمودند: نفس شخص اندوهگين براي ستمي كه بر ما رفته، تسبيح خداوند و اندوه او براي ما عبادت است...
پس بد نيست قبل از ورود به مجلس عزاي سيد الشهدا عليه السلام در آستانه درب، تأملي نموده و با خود بگوييم «بسم اللّه و باللّه و في سبيل اللّه و علي ملّه رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله» و اين توجه را در دل خود زنده كنيم تا عنايتي ويژه به ما نمايند.
اول: معامله چند چند؟
آيا ممكن است ما ائمه اطهار
عليهم السّلام را با «هل م ن مّز يد» (آيا زيادي هست؟) و با مزايده بفروشيم؟ نه به قيمت كم، كه ممكن است نفروشيم؟! چنان كه عمر سعد ملعون هم به مجاني نفروخت، بلكه هر چه كرد از ملك ري دست بردارد، ديد نمي تواند. و شمر هم كه از ابن سعد خبيث تر بود، بدون هيچ انفاذ حكمي فروخت و اقدام به قتل آن حضرت كرد و نگذاشت ابن زياد ملعون با امام حسين ـ عليه السّلام ـ كنار بيايد و صلح كند، لذا وقتي ابن زياد ملعون به شمر لعين گفت به امام حسين ـ عليه السّلام ـ بگو: بايد تسليم حكم من و يزيد شوي بدون هيچ شرطي ، اگر كرد هيچ، وگرنه كارش را تمام كن، شمر لعين به ابن زياد ملعون گفت: اگر كارش را تمام نكني بر تو چيره مي شود. او هم پذيرفت و برايش دعا كرد و گفت: «جزاك اللّه م ن ناص ح أمين!»
دوم؛ محبت و ديگر هيچ!
آقاياني كه به شغل مدّاحي اهل بيت مبتلا هستند و به ذكر فضايل و مصائب آن بزرگواران مي پردازند، بايد بدانند كه در چه موقعيّتي هستند و چه چيزي را دارند انجام مي دهند و براي چه دارند اين كار را مي كنند.
بايد بدانند همان مودّت ذ ي القربي كه در قرآن است پياده مي كنند، خواه ذكر فضايل اهل بيت
عليهم السّلام باشد و يا ذكر مصايب آنان، همه اجر رسالت را ادا كردن، و مردم را بر قرآن تثبيت كردن است؛ زيرا قرآن دارد « لا المودّه ف ي القربي» اگر كسي بگويد ما قرآن را مي خواهيم، ولي با اهل بيت كاري نداريم و «حسبنا ك تاب اللّه »
ما مي گوييم: آيا همان كتاب الله كه در آن ( لا المودّه ف ي القربي ) هست، آن را مي گوييد؟ آيا مي شود گفت كاري به اهل بيت نداريم؟...معلّمين و مدّاحان بايد بفهمانند كه از محبّت اينها نبايد دست برداشت؛ همه چيز در محبّت است . ما اگر خدا را دوست بداريم آيا ممكن است دوستانش را دوست نداشته باشيم؟ آيا ممكن است اعمالي را كه او دوست دارد دوست نداشته باشيم؟
آيا مي شود كسي دوست خدا باشد ولي دوست دوستان خدا نباشد؟ و اعمالي را كه خدا، دوست نداشته باشد، و اعمالي را كه خدا دشمن دارد دوست داشته باشد؟ آيا چنين چيزي مي شود؟
...در هر صورت بايد ببينيد مدّاحي چيست و مصيبت خواني چيست؟ گرياندن و گريستن چيست؟ برخي آن قدر احمق هستند كه نمي فهمند اين اشك - كه طريقه تمام انبياعليهم السّلام بوده براي شوق لقاءالله و براي تحصيل رضوان الله - در مساله دوستان خدا نيز از همين باب است و محبّت اينها هم - اگر در مصائب اينها اشك مي آورد و در شادي آنان شادمان، و در حزن آنها محزون مي سازد - همين طور است.
دليل بسيار است؛ اوّل اينكه: همه انبياء عليهم السّلام از خوف خدا بكاء داشتند، آيا از شوق لقاي خدا بكاء نداشتند؟ انبياء عليهم السّلام كارشان همين بوده. اگر كسي انبياء را قبول دارد، بايد بكاء و گريه را قبول داشته باشد.
سوم؛ معجزه اشك
در اذن دخول سيد الشهداء
عليه السّلام منصوص است كه أادخل يا اللّه؟ اأدخل يا رسول اللّه ؟
اي خدا، آيا وارد شوم؟ اي پيامبر خدا آيا داخل شوم؟
از اينها بايد استيذان بشود. اما كيست كه اين مطلب را بفهمد و عاقل باشد : ف ن دمعت عينك، فت لك علامه الا ذن ...
پس اگر چشمت اشك آلود شد، اين نشانه اذن و اجازه از سوي خدا و رسول خدا است . اگر اشكي از چشم آمد علامت اين است كه به تو اذن داده اند. اين اشك چشم من به اعلي علييّن مربوط است، اما احمقها مي گويند: نه اشك چشم - نعوذ بالله - خرافات است. در حالي كه اين اشك چشم به بالا مربوط است .
عمل امّ داوود آن قدر مفصّل است كه بعضيها از ظهر تا غروب
نمي توانند تمام كنند. دستور است كه در آن سجده آخري سعي بكن از چشمت اشكي بيايد، اگر اشك آمد علامت اين است كه دعاي تو مستجاب شد.
حالا يك عدّه اي مي گويند اين اشك هيچ كاره است، در حالي كه اين اشك مربوط است به اعلي علييّن، از آنجا استيذان مي كند و از آنجا استجابت دعا مي كند .
لذا كساني كه حاجت مهمّي دارند بايد بدانند نمازها و عبادتهايي را كه براي حاجت ذكر شده انجام دهند، براي اينكه چون تثبيت بكنند يا تاييد بكنند و به حاجت خودشان برسند، بايد ملتفت باشند كه بعد از طلب حاجت و دعا و نماز به سجده بروند و سعي كنند به اندازه بال مگسي تر بشود. اشك چشم علامت اين است كه مطلب تمام شد.
عينك ما درست صاف نيست، ما نمي فهميم. چون فرض كنيد ما از خدا خانه مي خواهيم و خدا خانه اي كه ما مي خواهيم براي ما مصلحت نمي داند، حالا خدا چه كار مي كند آيا دعاي او را باطل مي كند؟ نه بلكه بالاتر از خانه به او مي دهد، به ملك مي فرمايد: چند سال عمر اين فرد را افزايش بده... در حالي كه اين بيچاره خيال مي كند در برابر اين همه زحمت كه كشيد اثري از خانه و از دعاي خودش نديد و دعايش مستجاب نشد چون نمي داند كه بالاتر از استجابت اين دعا به او داده است اين را نمي فهمد. بايد به خدا حسن ظّن داشته باشيم، و عينك بايد واسع و صاف باشد و كدورت نداشته باشد.
چهارم؛ درس بزرگ امام
در صفين وقتي لشكر معاويه بر آب مسلط شدند، آب را بر آن حضرت و اصحابش بستند، اما وقتي كه حضرت مسلط شد، به آن ها آب داد و مانع نشد. آيا تا به حال ديده يا شنيده شده كه كسي در وقت جنگ، به دشمن خود آب بدهد؟ ! در زمان پادشاهي روسيه، در جنگ جهاني اول هر چه لشكر براي جنگ با آلمان مي رفتند برنمي گشتند، يك بار وقتي قطار پر از جوان مي خواست براي جنگ حركت كند، مادران آنها جلوي قطار خوابيدند تا مانع حركت او شوند، از مسكو كسب تكليف كردند، دستور رسيد كه با قطار از روي مادرها عبور كنيد.
معمول بود كه در وقت جنگ و حمله چند نفر نگهبان مي گذاشتند تا كسي فرار نكند؛ اما امام حسين
ـ عليه السّلام ـ در شب عاشورا فرمود : أنتم في حلّ م ن بيعتي... بيعت خود را از شما برداشتم. اين قوم با من كار دارند، هر كه مي خواهد برود. تعداد لشكر امام حسين
-عليه السّلام ـ در شب عاشورا قريب هزار نفر بود، شب عاشورا ده نفر، ده نفر بعضي با خداحافظي، و بعضي حتي بدون خداحافظي از ركاب آن حضرت دور شدند و رفتند! هم چنين سيّد الشّهدا ـ عليه السّلام ـ به حضرت مسلم ـ رحمه اللّه ـ فرموده بود كه با مهرباني رفتار كند، و شايد سبب كشته شدن و شهادت حضرت مسلم، همين بوده كه اذن جنگ نداشته و گرنه در «دار الأماره» و مقر ابن زياد بيشتر از بيست نفر نبود و حضرت مسلم مي توانست
آن ها را محاصره كند.
پنجم؛ ما كجا ايستاده ايم؟
همه ما حياتي داريم، برخي ها حيات گياهي دارند و هنوز حيوان نشدند، برخي ها حيات حيواني دارند هنوز انسان نشدند. آنها كه دعوت خدا و پيامبر را اجابت كردند به حيات انساني مي رسند لذا در سوره مباركه يس بين زنده و كافر تقابل قرار داد فرمود انسان يا زنده است يا كافر. يعني كافر، مرده است و مؤمن زنده است كافر حيات گياهي دارد حيات حيواني دارد ولي حيات انساني ندارد.
مي فرمايد براي اينكه معلوم بشود اينها حيوان اند و انسان نيستند سه راه دارد، يكي اينكه انسان چشم ملكوتي باز كند، همان طوري كه به بركت امام معصوم(سلام الله عليه) براي بعضي از شاگردانشان آن چشم ملكوتي باز شد و آن چشم برزخي باز شد كه عدّه اي كه امام زمانشان را نشناختند و با اهل بيت نبودند به صورت حيوانات بودند اين يك راه. راه ديگر اينكه انسان حرف معصوم را به عنوان حجّت بالغه الهي قبول كند كه حجّت اند و راه سوم اينكه چند روز صبر بكند بعد از موت مشخص مي شود چه كسي به صورت انسان محشور مي شود چه كسي به صورت حيوان؛ اين سه راه است براي بعضي ها هر سه راه هست براي بعضي دو راه است براي بعضي يك راه.
ششم؛ براي خون بها...
وجود مبارك پيغمبر(ص) يك اعلاميه صادر كرد ما هم رفتيم امضا كرديم؛ فرمود: «أنا و علأّ أبوا هذه الامّه »...من و علي بن ابي طالب شما را به عنوان فرزندي قبول داريم بياييد بچه هاي ما بشويد آن شناسنامه كه پدر و مادر شما گرفتند كه شناسنامه هاي عادي است اين امر طبيعي است اين حساب دنياست اما اگر كسي بخواهد شناسنامه اخروي بگيرد حضرت فرمود ما شما را به عنوان فرزندي قبول داريم بياييد بچه هاي ما بشويد. چون شديم فرزندان اينها از اول محرم شعار رسمي ما اين است وقتي به يكديگر رسيديم بگوييم «أعظم الله اجورنا بمصابنا بالحسين(عليه السلام)» خب اين جمله معنايش معلوم است دوم: «و جعلنا و ايّاكم م ن الطّالبين بثاره» خدا توفيق بدهد ما خون بهاي اينها را بگيريم خب به ما بگويند به شما چه خون بها بگيريد ما مي گوييم پدر ما را كشتند ما فرزندان اينهاييم ما اينها را به عنوان پدر قبول كرديم آنها ما را به عنوان فرزندي قبول كردند شما نمي توانيد بگوييد به شما چه! تا زمان ظهور حضرت اين شعار هست «و جعلنا و ايّاكم م ن الطّالبين بثاره» درباره وجود مبارك وليّ عصر(ارواحنا فداه) كه مي گوييم «أين الطالب بدم المقتول بكربلاء» آن حساب خاص خود را دارد... اما كسي حق ندارد به ما اعتراض بكند كه به شما چه چون ما شيعه ايم فرزندان اينهاييم اينها را به عنوان پدري قبول كرديم آنها ما را به عنوان فرزندي قبول كردند خب اگر فرزندي بگويد من خون بهاي پدرم را مي خواهم نبايد اعتراض كرد ما با اين مدار امشب كه اول محرم است به استقبال عزاي سالار شهيدان
مي رويم چون خدا فرمود: قل لا أسألكم عليه أجراً لّا المودّه ف ي القربي... اين مودّت هم عقلاني است هم رحامي است هم عاطفي است.
هفتم؛ دو محور اصلي عزاداري
اگر عزاداري هست بايد معقول باشد، خردمدار باشد عزاداري كه مودّت و محبّت اهل بيت(ع) را داشته باشد احكام و ح كم اينها را ياد بكند...فرمود هرگز قرآن و عترت از هم جدا نمي شوند اگر در سوره شوري فرمود: قل لا أسألكم عليه أجراً لّا المودّه ف ي القربي... يعني «في القربي و القرآن» اگر درباره قرآن آمده واعتص موا ب حبل اللّه جم يعاً... يعني «القرآن و العتره» اگر فرمود: نّا انزلناه ف ي ليله القدر ... يعني «القرآن و العتره» حقيقت عترت، حقيقت ولايت در هيچ مقطعي از مقاطع از كتاب الهي جدا نيست بنابراين اجر رسالت در مودّت قربا و قرآن است قهراً وظيفه ما در عزاداري مشخص مي شود عزاداري ما بايد طوري باشد كه هم عترت بپذيرد هم مطابق با قرآن كريم باشد سخنرانان ما آيات قرآني را بگويند، سخنرانان ما تفسير قرآن را بگويند، سخنرانان ما روايات اهل بيت(ع) كه مربوط به تفسير قرآن است بگويند، آن وقت اين مي شود مودّت قرآن و قربا آن وقت اين عزاداري يقيناً مقبول تر از عزاداري هاي ديگر است.
هشتم؛ وطن جان
... اين كه انسان مرگ را استقبال بكند و دين را در وسط دل نگه بدارد، بعد از تربيت شدن و سامان يافتن عقل است در پيشگاه وحي. چون عقل حسابگر، عقل وهمي، عقل خيالي مي گويد: انسان بايد زنده باشد، چرا جانش را هدر بدهد! و مرگ را نابودي تلقّي مي كند ولي وقتي عقل در اختيار باغبان قرار بگيرد، اين شجره طوبي به ثمر مي نشيند و
مي گويد: مرگ كه نابودي نيست، مرگ يك هجرت است. انسان كه مي ميرد، از يك مرحله اي به مرحله ديگر مهاجرت مي كند؛ نه آنكه نابود شود. چون نابودي و فنا در كار نيست، مرگ به معناي زوال و عدم نيست؛ بنابراين هرگز ما نابود نخواهيم شد. اين عقل در سايه آن وحي سامان مي پذيرد و آن شعار و آن رجز را در قبال اين امان نامه ها مي دهد! پس اگر وجود مبارك ابالفضل آن امان نامه را رد كرد، وجود مبارك علي اكبر هم اين
امان نامه را رد مي كند؛ حرف هر دو اين است كه عقل ما در سايه وحي امام معصوم ما شكوفا شده است . .. منطق وحي و فرهنگ وحي اين است كه اولا در جهان ماده و طبيعت ظلم راه دارد. ثانيا اگر جلوي ظلم گرفته نشود، گسترش مي يابد، ثالثا در اثر گسترش فساد، ظلم، بستر زمين فاسد مي شود، و رابعا منشأ فساد زمين هم تضعيف مراكز مذهب است. حسين بن علي بن أبي طالب(ع) اين معارف الهي را كه در قرآن تبيين شده است، از راه وحي نبوي تلقّي كرد...سالار شهيدان دو گروه را بعد از تهذيب و تربيت و آمادگي به همراه خود برده است؛ يك عده كساني بودند كه از درون آنها حالا يا برهان مي جوشيد، يا عرفان مي جوشيد؛ حق را مي فهميدند يا مي ديدند. عده اي هم كساني بودند كه از راه گوش تغذيه مي شدند؛ يعني
مي فهميدند كه حرف امام زمانشان را بايد بشنوند، و مطيع كسي باشند كه معصوم است و جز حق چيزي
نمي خواهد و جز حق چيزي نمي گويد.
فرمود: من در راهي قيام مي كنم كه جز مرگ خبري نيست. اما شما بدانيد؛ شما در عين حال كه اهل مدينه هستيد، يا اهل مكه هستيد، يا اهل كوفه هستيد؛ هيچ كدام از اينها وطن ملكوتي شما نيست! اينها وطن تن شماست؛ وطن تن شما به اندازه تن شما مي ارزد، وطن جان شما به اندازه جان شما مي ارزد. اگر مرغ باغ ملكوت بوديد، و از عالم خاك نبوديد، و چند روزي براي شما از بدن تان قفسي ساخته اند؛ يك وطن ملكوتي هم خواهيد داشت كه آن با ابديّت شما سازگار است.
 


خشت اول

در جستجوي منظومه اي براي آزادي
بحث آزادي در بين غربي ها، در همين سه چهار قرن حول و حوش رنسانس و بعد از رنسانس، يك شكوفائي بي نظيري پيدا كرده. چه در زمينه علوم فلسفي، چه در زمينه علوم اجتماعي، چه در زمينه هنر و ادبيات، كمتر موضوعي مثل مسئله آزادي در غرب، در اين سه چهار قرن مطرح شده. اين يك علت كلي دارد، علل پيراموني هم دارد. علت كلي اين است كه اين بحثهاي بنياني اصولي براي اينكه راه بيفتد، يك ماجراانگيزي لازم دارد؛ يعني غالباً يك طوفان اين بحثهاي اساسي را به راه مي اندازد. در حال عادي، بحثهاي چالشي عميق مهم درباره اين مقولات اساسي اتفاق نمي افتد؛ يك حادثه اي بايد پيش بيايد كه آن حادثه زمينه شود. آن حادثه در درجه اول رنسانس بود - رنسانس در مجموعه كشورهاي اروپائي؛ از ايتاليا بگيريد كه سرمنشأ بود، بعد انگلستان، فرانسه و جاهاي ديگر - بعد از آن مسئله ي انقلاب صنعتي بود، كه در اواخر قرن هفدهم و اوائل قرن هجدهم در انگلستان به وجود آمد. خود انقلاب صنعتي يك حادثه اي بود، مثل يك انفجار، كه انسانها را به فكر وادار مي كند، انديشمندان را به فكر وادار مي كند. بعد هم در نيمه قرن هجدهم مقدمات انقلاب كبير فرانسه - كه زمينه اجتماعي تحقق يك انقلاب عظيم بود - در منطقه اي كه از اين انقلابها نداشت، فراهم شد. البته نظير آن در صد سال، دويست سال قبل از آن مختصراً در انگليس اتفاق افتاده بود، ليكن قابل مقايسه نبود با آنچه كه در انقلاب فرانسه اتفاق افتاد .
¤ ¤
در انقلاب كبير فرانسه ممكن است چهار تا روشنفكر يك جوري حرف مي زدند، اما در ميدان عمل روي زمين، آنچه كه مطرح نبود، مسئله عقل و عقلانيت و گرايش به عقل بود. آنجا فقط مسئله آزادي بود؛ عمدتاً آزادي از قيد سلطنت و حكومت مستبد مسلط از چند قرن پيش؛ حكومت بوربن ها كه بر همه اركان زندگي مردم مسلط بودند. فقط هم دستگاه دربار نبود، بلكه اشراف فرانسه هر كدام يك پادشاهي بودند.
¤ ¤
انقلاب كبير فرانسه به يك معنا يك انقلاب ناكام بود. حداكثر يازده سال يا دوازده سال بعد از انقلاب، امپراتوري پرقدرت ناپلئون به وجود مي آيد؛ يعني يك پادشاهي مطلق، كه پادشاهان قبل از لوئي شانزدهم كشته شده در انقلاب هم اين جور كه ناپلئون پادشاهي كرده بود، پادشاهي نكرده بودند! ناپلئون مي خواست تاجگذاري كند، پاپ را آوردند تا تاج سلطنت را روي سر ناپلئون بگذارد؛ اما ناپلئون اجازه نداد پاپ بگذارد؛ از دست پاپ گرفت، خودش روي سرش گذاشت! حالا اينها در حاشيه و توي پرانتز است. در مقايسه با انقلاب ما، بد نيست به اين نكته توجه شود: در انقلاب ما آن چيزي كه نگذاشت چنين حوادث و فجايعي پيش بيايد - لااقل به يك شكلي، ولو مثلاً خفيف ترش - وجود امام خميني بود. آن رهبري اي كه متّبع و متنفّذ و مطاع عندالكل بود، او بود كه نگذاشت؛ والّا مطمئن باشيد كه حالا اگر نه آن جور حوادث، حوادثي شبيه آن پيش مي آمد. در همين ده دوازده سالي كه مابين انقلاب تا ظهور ناپلئون و قدرت گرفتن ناپلئون است، سه گروه بر سر كار آمدند؛ كه هر گروه، گروه قبلي شان را كشتند، نابود كردند و خودشان سر كار آمدند؛ باز گروه بعدي آمد، اين گروه را نابود كرد و كشت. مردم هم كه در نهايت بلبشو و بدبختي زندگي مي كردند.
¤ ¤
تا قبل از مشروطيت، ما يك موقعيتي از آن قبيل كه يك موج فكري ايجاد كند تا به فكر مقوله اي مثل آزادي بيفتيم، نداشتيم. مشروطيت فرصت خيلي خوبي بود. مشروطيت حادثه بود، به طور مستقيم مرتبط هم بود با مسئله آزادي؛ لذا جاي اين داشت كه اين درياچه آرام فكر علمي ما را - چه در حوزه هاي روحاني، چه در غير روحاني - برآشوبد؛ يك طوفاني به وجود بياورد و يك كاري انجام دهد؛ كمااينكه كرد. تفكرات مربوط به آزادي آمد مطرح شد، منتها يك نقيصه بزرگي وجود داشت كه اين نقيصه نگذاشت ما به آن راه درست در اين تفكر بيفتيم و در آن راه پيش برويم؛ آن نقيصه عبارت از اين بود كه از چند سال قبل از مشروطه - شايد از دو سه دهه قبل از مشروطه - تفكرات غربي بتدريج به وسيله عوامل اشرافي، شاهزاده ها و عوامل سلطنت، داخل ذهن يك مجموعه اي از روشنفكران راه باز كرده بود. روشنفكر هم كه مي گو ييم، در آن دوران اوليه، روشنفكر مساوي است با اشرافي. يعني ما روشنفكر غيراشرافي نداشتيم. روشنفكران درجه اول ما همين رجال دربار و وابستگان و متعلقين به آنها بودند؛ اينها از اول با فكر غربي در زمينه آزادي آشنا شدند.
¤ ¤
شما وقتي كه وارد مقوله آزادي در مشروطيت مي شويد - كه يك مقوله خيلي پرجنجال و شلوغي هم هست - مي بينيد همان گرايش ضد كليسائي در غرب كه شاخصه مهم آزادي بود، در اينجا هم به عنوان ضد مسجد و ضد روحانيت و ضد دين بروز پيدا مي كند. اين يك قياس مع الفارق بود. اصلاً جهت گيري رنسانس، جهت گيري ضد ديني بود، ضد كليسائي بود؛ لذا بر پايه بشرگرايي، انسان گرائي و اومانيسم پايه گذاري شد. بعد از آن هم همه حركات غربي بر اساس اومانيسم بوده، تا امروز هم همين جور است. با همه تفاوتهائي كه به وجود آمده، پايه، پايه اومانيستي است؛ يعني پايه كفر است، پايه شرك است عين همين آمد اينجا. شما مي بينيد مقاله نويس روشنفكر، سياستمدار روشنفكر، حتّي آن آخوند تنه زده به تنه روشنفكر هم وقتي در باب مشروطيت كتاب و مقاله مي نويسد، همان حرفهاي غربي ها را تكرار مي كند؛ چيزي بيش از آن نيست. اين بود كه زايش به وجود نيامد .
¤ ¤
خاصيت فكر تقليدي اين است. شما وقتي كه نسخه را از طرف مي گيريد براي اينكه همان نسخه را بخوانيد و عمل كنيد، ديگر زايش معني ندارد. اگر چنانچه دانش را، يا انگيزه و فكر و ايده را از او گرفتيد.. لذا در زمينه كار مربوط به آزادي، هيچ حرف نو، هيچ ايده نو، هيچ منظومه فكري نو - مثل منظومه هاي فكري كه غربي ها دارند - به وجود نيامد. ما واقعاً مي توانيم يك مجموعه فكري مدون، يك منظومه كامل فكري در مورد آزادي - كه به همه سؤالات ريز و درشت آزادي پاسخ دهد - تأمين كنيم. البته اين كار همت مي خواهد؛ كار آساني نيست.
¤ ¤
مراجعه ما به نظرات متفكرين غربي، با تضارب آرائي كه آنها دارند، با پيشكسوتي در اين زمينه فكرآرايي و منظومه آرايي و چينش موضوعات كنار هم، براي متفكرين ما مفيد
خواهد بود، به يك شرط؛ عدم تقليد. چون تقليد،
ضد آزادي است؛ نبايد تقليد انجام بگيرد؛
اما نوع كار آنها مي تواند به شما كمك كند.
 


نقد سوم

در اين كه امسال تلويزيون در ماه محرم برنامه خاصي ندارد، شكي نيست و در اين كه به خوبي با پخش مداحي و جلسات سخنراني دارد ايام محرم را سر مي كند هم حرفي نيست در اينكه هر شبكه همين طوري تند تند ارتباط مستقيم مي گيرد با كربلا و معلوم نيست چه كسي چه متني و چه برنامه اي براي اين همه ارتباط زنده دارد هم نقلي نيست... اما اي كاش حداقل معاونت سيما كمي بيشتر به سريال هايي كه پخش مي كند نظارت كند. سريال ساخته اند با بوق ميليون تومان هزينه بيت المال كه مثلا جوانمردي را ترويج كنند. جداي از اينكه كلي بد آموزي روابط آزاد دختر و پسر آن هم به بهانه جوانمرد شدن! دارد، اسوه هايش خيلي الگو هستند! خانم دكتر استاد دانشگاه چادري با ناخن هاي لاك زده، دختر دانشجوي خيلي مايه دار چادري(از نوع چادرهاي تلويزيوني) با چهار برابر آرايش بيشتر از يك عروس دم در تالار! گريم هاي فوق تابلو و وحشتناك همراه با فلاش بك هايي كه عينا همان آدم را در 20 سال پيش مي بينيم با يك تفاوت، ريش هاي مرد سياه است و زن هم كمي بيشتر آرايش دارد ولي تكان نخورده اند! واقعا ما مجبوريم سريال بسازيم؟ بعد هم كلا فضاي داستان در مريخ اتفاق مي افتد نه در تهران! يك عده جوان خيلي شاد درس و دانشگاه را رها كرده اند كه آيين جوانمردي را زنده كنند با 3 ميليون تومان هم كمك هزينه پدر بازاري. با كلي گاف سياسي و اجتماعي مثلا طرف زنگ مي زند به يك نفر ديگر مي گويد يك شب نامه مي خواهم! چقدر مي شود؟ كجاي دانشگاه هاي ما واقعا اين طوري عليه كسي شب نامه مي سازند؟ تلفني! با اين ادبيات...يا رئيس دانشكده با لهجه اي خنده دار و حركاتي مضحك، داوري پايان نامه انجام مي دهد و براي حضار مثلا سخنراني مي كند اما بيشتر شبيه جوك تعريف كردن است. يا مثلا نيروهاي امنيتي اين سريال كه براي خودشان يك داستان مجزا محسوب مي شوند با برخوردهاي خيلي خاص و آدم هاي خاص تر...كلا همه چيز سريال به همه چيزش مي آيد؛ مخصوصا ديالوگ هاي شعاري و كليشه اي كه از زبان همه شخصيت ها به نوبت تكرار مي شود و خطابه آزاردهنده اي است براي مخاطب بيچاره. شايد ما داريم عجله مي كنيم اما معلوم نيست ناظر كيفي در يك سريال چه نقشي دارد جز دريافت پول و اوكي دادن به شبكه براي پخش!
سعيد اسماعيلي
 


ساعت 25

مردي از اهل حبشه نزد رسول خدا (ص) آمد گفت: يا رسول الله! گناهان من بسيار است. آيا در توبه به روي من نيز باز است؟
پيامبر(ص) فرمود : آري، راه توبه بر همگان هموار است، تو نيز از آن محروم نيستي.
مرد حبشي از نزد پيامبر (ص) رفت. مدتي نگذشت كه بازگشت و گفت: يا رسول الله! آن هنگام كه معصيت مي كردم، خداوند، مرا مي ديد؟ پيامبر(ص) فرمود : آري، مي ديد.
مرد حبشي، آهي سرد از سينه بيرون داد و گفت: توبه، جرم گناه را مي پوشاند، چه كنم با شرم آن؟
¤
با شنيدن اين داستان، به ياد دوران دبستان افتادم، زماني كه سال اول مدرسه، درس ها و سرمشق هايم را با مداد مي نوشتم، چند سال بعد در فكر فرو رفتم و با خود گفتم : چرا مداد را در كلاس سوم از ما مي گيرند و خودكار را به دستمان مي دهند؟
بعد از مدتي فكر كردن يك جواب كوتاه اما ساده و روشن به ذهنم رسيد؛ چون ديگر فرصتي براي پاك كردن نداريم يا به عبارت ديگر، فرصتي براي اشتباه كردن نداريم و اگر اشتباه كنيم تنها راه از بين بردن اشتباه، خط زدن آن است و باقي ماندن اثر اشتباه بر روي كاغذ چقدر عيان و مشخص خواهد بود. مصداق سخن مرد حبشي كه در لحظه آخر گفت: توبه جرم گناه را مي پوشاند چه كنم با شرم آن؟ كاش مي شد حواسمان هميشه باشد كه پاك كن فقط مداد را پاك مي كند نه اثر و رد آن...و عرق شرم اشتباه!
حسين شكرريز
 


ويتامينه

اول: كمتر اتفاق افتاده كه در كشور ما ادبيات آن طور كه بايد به خدمت اسطوره هاي ديني ما بيايد ، گاه ضعيف است و گاه شعاري و كليشه اي. حالا اما «ماه به روايت آه» به بازار نشر آمده است و اداي ديني است به قامت بي بديل حضرت عباس(ع). تازه ترين اثر منتشر شده ابوالفضل زرويي نصرآباد و روايتي متفاوت از زندگاني و شخصيت حضرت قمربني هاشم كه در انتشارات نيستان منتشر شده. نويسنده در اين كتاب كوشيده تا از زبان دوازده راوي، ناگفته هايي از قبل و بعد از شهادت پرچمدار كربلا را با امانتداري، پايبندي به مستندات تاريخي و روايي و پرهيز از اغراق، روايت كند . بر خلاف انتظار، در كتاب به شكل و شيوه شهادت حضرت ابوالفضل(ع) اشاره اي نشده و نويسنده عمده همت خود را صرف بازگويي و رازگشايي از بخش هايي كرده كه با وجود جذابيت براي مخاطب، متاسفانه كمتر بدانها پرداخته شده است؛ بخش هايي همچون خانواده مادري، كودكي، ازدواج، فرزندان، برادران، حيطه دانش و معرفت و جايگاه آن حضرت در ميان اهل بيت(ع) و مسلمانان آن روزگار .
از ديگر جذابيتهاي اين كتاب، ذكر تاريخ شمسي تمامي رخدادهاست و به جز يك راوي (زيد بازرگان) تمام راويان كتاب (مسلم بن عقيل، فاطمه كلابيه، حضرت زينب(س)، امام حسين
عليه السلام، ام كلثوم، لبابه،
عبدالله بن ابي محلّ ، كزمان، شبث بن ربعي، سرجون و عبيدالله بن عباس) شخصيتهاي واقعي هستند .
اين نويسنده و شاعر درباره پردازش قصه گفته است:«در مورد شخصيت هاي تاريخي ما غالبا روايتمان را به گونه اي انجام مي دهيم كه تاثيرگذارترين واقعه پيرامون آنها منشأ ثبت زندگي آنها مي شود و اين موضوع درباره حاضران در واقعه كربلا هم صادق است و تنها زندگي آنها در روز عاشورا بوده كه مورد توجه ما بوده است، اما درباره گذشته و زندگي آنها معمولا خبري در آثار ما نيست. در مورد شخصيت حضرت ابوالفضل (ع) جدا از مظلوميتي كه ايشان در زمان شهادت داشته اند، در زمان حيات نيز و حتي پس از شهادت نيز مظلوم واقع شده اند و به همين جهت درباره زندگاني ايشان كمتر متني نوشته شده است و اگر هم نوشته شده غلوآميز است و بدون انديشه تاريخي. من ولي سعي كردم زواياي پنهان زندگي ايشان را بيرون بكشم و در اين كتاب روايت كنم. كتاب من سر سوزني دروغ و خيال و نكات غيرمتقن و نامعتبر در خود ندارد. آنچه درباره شخصيت حضرت ابوالفضل (ع) در آن خوانده مي شود، همگي معتبر و متقن و به استناد منابع تاييد شده بوده است و حتي اگر روايتي در چند منبع نامعتبر ذكر شده بود از حضورش در كتاب صرف نظر كرده ام.»
دوم: خواندن خاطرات جنگ هميشه جذاب و پركشش بوده اما اگر اين خاطرات از زبان يك ديده بان باشد؛ خيلي بيشتر مي چسبد، چون او از بالاي برج ديده باني خيلي بيشتر از آدم هاي هم سطح روي زمين مي بيند و ثبت مي كند. كتاب «سهم من از چشمان او» عنوان خاطرات سردار حميد حسام به قلم مصطفي رحيمي از همين نوع كتاب هاست. سردار حميد حسام اكثر اوقات خود را در جبهه سپري كرده است و بعد از كارهاي مختلف در جبهه همانند آرپي چي زني، در ديده باني مشغول به كار مي شود و به عنوان ديده بان لشكر انصارالحسين (ع) استان همدان انتخاب شده و در آن دوران مبهوت شخصيتي با نام شهيد محمد منوچهري شده و در كنارش لحظات ماندگاري را پشت سر مي گذارد. اين شخصيت در كتاب «سهم من از چشم هاي او» به خاطراتي از دوران دفاع مقدس پرداخته كه بيانگر نگاه انساني او به اين دوران است و به نوعي او با بيان خاطرات ديده باني خود به لايه هاي زيرين شخصيت انسان هاي جنگ پرداخته و وقايع ظاهري و طرح مانورها را تعريف مي كند .
در اين كتاب 10 تا 12 مورد تحول در انسان هايي كه گذشته آنها طور ديگري بوده و به جبهه آمده و زندگي خود را به گونه اي ديگر ادامه دادند، مشاهده مي شود كه اكثر آنها نيز به شهادت رسيده اند. در بخشي از كتاب مي خوانيم: «وقتي گلوله روي دكل نشست انگار يك زلزله ده ريشتري رخ داده است. در يك آن فكر كردم كه يك برق چند فازي مرا گرفت. در همان لحظه اول تمام وسايل داخل اتاقك به هم ريخت و هر كدام به گوشه اي افتاد. دكل آرام آرام كج شد و من چون جلوي دريچه چوبي ايستاده بودم به پايين پرت شدم و از روي دكل، دكل بيست متري سقوط آزاد كردم. براي آنكه پايه هاي دكل را محكم كنند پنج - شش متر خاك نرم اطراف پايه ها ريخته بودند و من اتفاقا روي همان خاك ها به زمين خوردم ...»
در بخشي ديگر از كتاب نيز مي خوانيم: »عجيب ترين و به ياد ماندني ترين خاطره اي كه از آن روزها در ذهنم است، مربوط مي شود به «او». همان «او» يي كه قبل از انقلاب دست به كارهاي خلاف مي زد. «او»يي كه عربده مي كشيد، باج مي گرفت و قفل مي بريد. «او»يي كه سالهاي سال نديده بودمش. نمي دانستم كجا رفته و عاقبتش چگونه رقم خورده است. آري «او» را ديدم. يك بار ديگر و اين بار با لباس غواصي. اما ديگر «او» نبود. در يك آن چشم در چشم هم شديم و زود همديگر را شناختيم. بعد، سلام و عليك و همين. پاك شده بود. زلال مثل آب و چند روز بعد در آب هاي اروند به شهادت رسيد.»
فرهاد كاوه
 


بوي بارون

قنداقه اش را بست، حالا اصغرآماده است
سرباز آخر را خودش ميدان فرستاده است
از موج آغوش پدر تا اوج خواهد رفت
از نسل ماهي هاي درياهاي آزاد است
نه ضربت شمشير مي خواهد نه نعل اسب
شش ماهه خيلي اربا اربا كردن اش ساده است
تير سه شعبه كار خنجر مي كند اينجا
سر، با همين يك تير روي شانه افتاده است
از رنگ سرخ آسمان پيداست اينجا هم
سالار زينب امتحان را خوب پس داده است
زينب كه روي نيزه هفتاد و دو سر ديده است
در كودكي تشييع مفقود الاثر ديده است

زهرا بشري موحد
 


اين...نت

نه همه زخم ها معلومند، نه همه دردها قابل درمان، گاهي نمي توانيد رنجي كه كسي احساس مي كند را ببينيد ...
¤
منتظران مهدي(ع) حواسشان باشد...
حسين(ع) را منتظرانش به مسلخ بردند!
¤
پرسيدم از هلال كه چرا قامتت خم است؟
آهي كشيد و گفت كه از ماه محرم است...
¤
اين آينده كدام بود كه بهترين روزهاي عمرم را حرام ديدارش كردم!؟
¤
هي كافه چي! همه ميزهايت را تك نفره بچين...نمي بيني همه تنهاييم!
 


(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10