(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


شنبه 07 اردیبهشت 1392 - شماره 20474

شرط امام برای پذیرش ولایتعهدی
شهادت با زبان روزه
   


حقاً بايد گفت سياست مأمون از پختگی و عمق بی‌نظيری برخوردار بود، اما آن سوی ديگرِ اين صحنة نبرد، امام علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) است و همين است كه علي‌رغم زيركی شيطنت‌آميز مأمون، تدبير پخته و همه‌جانبة او را به حركتی بی‌اثر و بازيچه‌ای كودكانه بدل می‌كند. مأمون با قبول آن‌همه زحمت و با وجود سرمايه‌گذاری عظيمی كه در اين راه كرد از اين عمل نه‌تنها طَرفی بر‌نَبست1 بلكه سياست او به سياستی بر ضد او بدل شد. تيری كه با آن، اعتبار و حيثيت و مدّعاهای امام علی‌بن‌موسی‌الرضا (ع) را هدف گرفته بود، خودِ او را آماج قرار داد، به‌طوري‌که بعد از گذشت مدتی كوتاه ناگزير شد همة تدابير گذشتة خود را كأن‌لم‌يكن2 شمرده، بالاخره همان شيوه‌ای را در برابر امام در پيش بگيرد كه همة گذشتگانش در پيش گرفته بودند يعنی «قتل»، و مأمون كه در آرزوی چهرة قداست‌مآبِ خليفه‌ای موجّه و مقدس و خردمند، اين‌همه تلاش كرده بود سرانجام در همان مَزبله‌ای3 كه همة خلفای پيش از او در آن سقوط كرده بودند، يعنی فساد و فحشا و عيش و عشرتِ توأم با ظلم و كبر، فروغلتيد.
دريده شدن پردة ريای مأمون در زندگی پانزده سالة او پس از حادثة وليعهدی را در ده‌ها نمونه می‌توان مشاهده كرد كه از جمله به خدمت گرفتن قاضی‌القضاتی فاسق و فاجر و عياش همچون يحيی‌بن‌اَكثم و هم‌نشينی و مجالست با عموی خواننده و خنياگرش ابراهيم‌بن‌مهدی، و آراستن بساط عيش و نوش و پرده‌دری در دارالخلافة او در بغداد است. اكنون به تشريح سياست‌ها و تدابير امام علی‌بن‌موسی‌الرضا (ع) در اين حادثه می‌پردازيم.
1 ـ هنگامی‌كه امام را از مدينه به خراسان دعوت كردند آن حضرت فضای مدينه را از كراهت و نارضایی خود پركرد، به‌طوري‌كه همه‌كس در پيرامون امام يقين كردند كه مأمون با نيت سوء، حضرت را از وطن خود دور می‌كند. امام بدبينی خود به مأمون را با هر زبانِ ممكن به همة گوش‌ها رساند. در وداع با حرم پيغمبر، در وداع با خانواده‌اش هنگام خروج از مدينه، در طواف كعبه كه برای وداع انجام می‌داد، با گفتار و رفتار، با زبان دعا و زبان اشك، بر همه ثابت كرد كه اين سفر، سفر مرگ اوست. همة كسانی كه بايد طبق انتظار مأمون نسبت به او خوش‌بين و نسبت به امام به‌خاطر پذيرشِ پيشنهاد او بدبين می‌شدند، در اولين لحظات اين سفر دلشان از كينة مأمون كه امام عزيزشان را اين‌طور ظالمانه از آنان جدا می‌كرد و به قتلگاه می‌برد لبريز شد.
2 ـ هنگامی‌كه در مرو پيشنهاد ولايتعهدی آن حضرت مطرح شد، حضرت به شدت استنكاف كردند و تا وقتی مأمون صريحاً آن حضرت را تهديد به قتل نكرد، آن را نپذيرفتند. اين مطلب همه‌جا پيچيد كه علی‌بن‌موسی‌الرضا وليعهدی و پيش از آن خلافت را كه مأمون به او با اصرار پيشنهاد كرده بود نپذيرفته است. دست‌اندركاران امور كه به ظرافتِ تدبير مأمون واقف نبودند ناشيانه عدم قبولِ امام را همه‌جا منتشر كردند، حتی فضل‌بن‌سهل در جمعی از كارگزاران و مأموران حكومت گفت من هرگز خلافت را چنين خوار نديده‌ام، اميرالمؤمنين آن را به علی‌بن‌موسی‌الرضا تقديم می‌كند و علی‌بن‌موسی دستِ رد به سينة او می‌زند.4
خود امام از هر فرصتی، اجباری بودن اين منصب را به گوش اين و آن می‌رساند، همواره می‌گفت من تهديد به قتل شدم تا وليعهدی را قبول كردم. طبيعی بود كه اين سخن همچون عجيب‌ترين پديدة سياسی، دهان‌به‌دهان و شهربه‌شهر پراكنده شود و همة آفاق اسلام در آن روز يا بعدها بفهمند كه در همان زمان كه كسی مثل مأمون فقط به دليل آنكه از وليعهدی برادرش امين عزل شده است به جنگی چند ساله دست می‌زند و هزاران نفر از جمله برادرش امين را به‌خاطر آن به قتل می‌رساند و سر برادرش را از روی خشم شهربه‌شهر می‌گرداند، كسی مثل علی‌بن‌موسی‌الرضا پيدا می‌شود كه به وليعهدی با بی‌اعتنایی نگاه می‌كند و آن را جز با كراهت و در صورت تهديد به قتل نمی‌پذيرد. مقايسه‌ای كه از اين رهگذر ميان امام علی‌بن‌موسی‌الرضا و مأمون‌عباسی در ذهن‌ها نقش می‌بست، درست عكس آن چيزی را نتيجه می‌داد كه مأمون به‌خاطر آن، اين سرمايه‌گذاری را كرده بود.
3 ـ با اين همه علی‌بن‌موسی‌الرضا فقط بدين شرط وليعهدی را پذيرفت كه در هيچ‌يك از شئون حكومت دخالت نكند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبير امور نپردازد و مأمون كه فكر می‌كرد فعلاً در شروع كار، اين شرط قابل تحمل است و بعدها به‌تدريج می‌توان امام را به صحنة فعاليت‌های خلافتی كشانيد، اين شرط را از آن حضرت قبول كرد. روشن است كه با تحقق اين شرط، نقشة مأمون نقش بر آب می‌شد و بيشترين هدف‌های او نابرآورده می‌گشت.
امام در همان حال كه نام وليعهد داشت و قهراً از امكانات دستگاه خلافت نيز برخوردار می‌بود چهره‌ای به خود می‌گرفت كه گویی با دستگاه خلافت، مخالف و به آن معترض است، نه امری، نه نهي‌ای، نه تصدی مسئوليتی، نه قبول شغلی، نه دفاعی از حكومت و طبعاً نه هيچ‌گونه توجيهی برای كارهای آن دستگاه. روشن است كه عضوی در دستگاه حكومت كه چنين با اختيار و اراده خود، از همه مسئوليت‌ها كناره می‌گيرد نمی‌تواند نسبت به آن دستگاه صميمی و طرف‌دار باشد. مأمون به‌خوبی اين نقيصه را حس می‌كرد و لذا پس از آنكه كار وليعهدی انجام گرفت بارها درصدد برآمد امام را برخلاف تعهد قبلی با لطائفُ‌الحِیَل5 به مشاغل خلافتی بكشاند و سياست مبارزة منفیِ امام را نقض كند، اما هر دفعه امام هشيارانه نقشة او را خنثی می‌كرد.
يك نمونه همان است كه مُعمَّربن‌خَلّاد از خود امام هشتم نقل می‌كند كه مأمون به امام می‌گويد اگر ممكن است به كسانی كه از او حرف شنوی دارند در باب مناطقی كه اوضاع آن پريشان است چيزی بنويس و امام استنكاف می‌كند و قرار قبلی كه همان عدم دخالت مطلق است را به يادش می‌آورد. نمونة بسيار مهم و جالب ديگر ماجرای نماز عيد است كه مأمون به اين بهانه «كه مردم قدر تو را بشناسند و دل‌های آنان آرام گيرد» امام را به امامت نماز عيد دعوت می‌كند. امام استنكاف می‌كند و پس از اينكه مأمون اصرار را به نهايت می‌رساند، امام به اين شرط قبول می‌كند كه نماز را به شيوة پيغمبر و علی‌بن‌ابی‌طالب به جا آورد و آنگاه امام از اين فرصت چنان بهره‌ای می‌گيرد كه مأمون را از اصرار خود پشيمان می‌سازد و امام را از نيمه راه نماز برمی‌گرداند، يعنی به ناچار ضربة ديگری بر ظاهر رياكارانة دستگاه خود وارد می‌سازد.6
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بهره‌ای نبرد
2. گویی هرگز وجود نداشته است.
3. (زب‌ل) زباله‌دان، جای ریختن زباله
4. الإرشاد في معرفـ÷ حجج الله على العباد/ ج‏2/ص260، «... فَما رَأيتُ خِلَافَـه قَطُّ كَانَت أضيَعَ مِنهَا إنّ أمِيرالمُؤمِنِينَ يَتَفَصَّى‏ مِنها وَ يَعرِضُها عَلَى عَلِيّ‌بنِ‌مُوسى وَ عَلِيّ‌بنُ‌مُوسى يَرفُضُها وَ يَأبَى.»
5 . تدبیرها و چاره‌جویی‌های زیرکانه
6. الإرشاد للمفيد/ ترجمة رسولى محلاتى/ ج‏2/ص257و258

پاورقی

 


شهید حجت‌الاسلام والمسلمین سیدعلی اندرزگو درشمار مبارزانی بود که به رغم سالها مبارزه علیه رژیم شاه به دست سفاکان ساواکی نیفتاده بود و به همین دلیل برای دستگیری این مبارز دوره دیده رژیم شاه جایزه‌های زیادی در نظر گرفته بود.
شهید اندرزگو در ماه رمضان سال 1316 هـ‌ ش در خانواده‌ای از سادات تهران و در جنوب این شهر چشم به جهان گشود. وی پس از پایان تحصیلات ابتدایی، در جهت کمک به معیشت خانواده‌اش به کار در بازار پرداخت و همین مسئله زمینه آشنایی او را با هیئت‌های موتلفه اسلامی آشنا ساخت. بدین ترتیب وی نیز پس از آشنایی با اعضای این هیئت به عنوان یکی از سربازان گمنام حضرت امام(ره)، وارد فعالیت‌های سیاسی شد. اعدام انقلابی حسنعلی منصور در روز اول بهمن ماه سال 1343 که وی در آن نقش پررنگی ایفا نمود، باعث شد تا به زندگی مخفیانه روی بیاورد و در پوشش‌های مختلفی ظاهر شود. او با اسامی شیخ عباس تهرانی، دکتر حسینی، ابوالقاسم واسعی، ابوالحسن نحوی و جوادی به کشورهای افغانستان، پاکستان، لبنان و عراق سفر کرد.
در اوایل سال 1357 و همزمان با بروز ظهور جلوه‌هایی از نهضت اسلامی مردم ایران، شهید اندرزگو بر فعالیت‌های خود افزود و همین مسئله پس از سالها، شناسایی او را برای مأموران ساواک آسان ساخت. سرانجام پس از ماهها کنترل و مراقبت دژخیمان ساواک، وی در غروب روز نوزدهم ماه مبارک رمضان در حلقه محاصره مأموران کمیته مشترک ضد خرابکاری قرار گرفت. چنان که خود گفته بود: «من هرگز سالم به دست ساواک نخواهم افتاد»؛ وارد درگیری با مزدوران ساواک شد، در حالی که خود به عنوان یک چریک ورزیده می‌دانست که رهایی از حلقه محاصره دشمن ممکن نیست. بدین سان با لب تشنه و روزه‌دار توسط مأموران ساواک به شهادت رسید.
شکنجه در ساواک
ساواک روشی ددمنش و خونخوار داشت به گونه‌ای که در اجراء، طراحی و حتی ابداع انواع شکنجه، یکی از پیشتازان سرویس‌های سرکوب‌گر امنیتی در جهان بود. افرادی که رنج و عذاب زندانیان را همچون خون برای خفاش مایه حیات جهنمی و تفریح فرح‌بخش تلقی می‌کردند. ساواک مهد صدور مانیفست گرگ‌های انسان‌نما بود و همچون استادان صهیونیست اش که در گذر تاریخ بسیاری از آلام و دردهای بشریت را باعث شدند. این دست‌پروردگان صهیونیست‌ها هم به شکنجه‌های قرون وسطایی روی آورده به طوری که آثار این جنایات آن‌چنان مشهور است که نه‌تنها از لابه‌لای اسناد و گفته‌ها این حقایق دردناک رخ می‌نماید، بلکه پس از گذشت چند دهه از سقوط رژیم جبار و ستمگر پهلوی‌ها، هنوز آثار آن بر تن و جسم مردان و شیرزنانی از کشورمان برجا مانده است.
دژخیمان ساواک دراجرای انواع شکنجه از هیچ چیزی دریغ نمی‌کردند. هم از ابزارها و دستگاه‌های شکنجه استفاده می‌کردند و هم بدون ابزار روش‌هایی را به کار می‌بردند که فرد را از نظر روحی و روانی از هم بپاشاند. یکی از شکنجه‌گران معروف ساواک در اعترافات خویش نقل می‌کند که ماموران ساواک برای تحت فشار قرار دادن متهم، ابتدا نام او را به عنوان یکی از کشته شدگان در درگیری با ماموران در روزنامه چاپ کرده و سپس ورقه روزنامه را به متهم نشان می‌دادند و می‌گفتند:
«اگر همکاری کنی به روزنامه‌ها می‌گوییم اشتباه شده است.» (1)
و یا اینکه برای تحت فشار قرار دادن متهم به نوامیس او در خانه‌اش تجاوز کرده و در زندان از مشخصات همسر او در مقابلش تعریف می‌کردند و یا اینکه درجلوی چشمان او، همسر وی را قربانی خوی سگی خود می‌کردند.
همان گونه که در بخش‌های قبلی ذکر آن رفت علاوه بر اسناد مختلف که ثابت‌کننده شکنجه‌های مختلف در ساواک و به ویژه در کمیته مشترک ضدخرابکاری است، اظهارات زندانیان سیاسی قبل از انقلاب و اعترافات شکنجه‌گران، بعد از انقلاب مشخص می‌کند که بیش از نود نوع شکنجه اجرا می‌شده است.
تعدادی از شکنجه‌های رایج در کمیته مشترک ضدخرابکاری به این شرح بوده است:
«شلاق، آپولو، قفس داغ، سوزن زیر ناخن کردن، ناخن کشیدن، شوک الکتریکی، سوزاندن با آتش سیگار، درآوردن کتف، شکستن فک، و...» (2)
همچنین یکی از مجاهدان مقاوم و نستوه در زندان‌های رژیم پهلوی به نام عزت الله شاهی به ابزارهایی که برای شکنجه استفاده می‌شد، اشاره می‌کند و این چنین می‌گوید:
«آویزان کردن از سقف، دستبند قپانی، آویزان کردن صلیبی به شوک الکتریکی آپولو، سوزاندن جاهای حساس بدن یا فندک و شعله شمع، قفس هیتردار، صندلی هیتردار، باتوم برقی و از همه بالاتر شلاق با کابل برقی را می‌توان از متداول‌ترین شکنجه‌های جلادان و ماموران شکنجه کمیته مشترک برشمرد.» (3)
در دوره ریاست تیمور بختیار بر ساواک و آغاز شکل‌گیری این سازمان، ابتدا از کارشناسان آمریکایی برای آموزش نیروهای ساواک و آموختن انواع شکنجه‌ها استفاده شد که با موافقت محمدرضا پهلوی همراه بود و پس از آن علاوه بر آمریکایی‌ها، انگلیسی‌ها و اسرائیلی‌ها نیز به آموزش نیروهای ساواک پرداختند.
در دوران بختیار اقرار متهم در هر شرایطی، محکمه‌پسند محسوب می‌شد، ولو آن که این اقرار در سلول‌های انفرادی زندانیان تحت شکنجه باشد. این دادگاه‌ها نیز بیشتر به صورت نمایشی اجرا می‌شد و از وکیل تسخیری نیز کاری ساخته نبود و یا نمی‌خواست کاری انجام دهد. زندان‌های انفرادی شباهت زیادی به قفس داشت، زیرا ابعاد آن حداکثر 2×2 متر بود، آجری و نمناک بود و از نور وهوای مناسب محروم بود. به خاطر این شرایط زندانیان، شب و روز خود را فراموش کرده وحساب روزها از دستشان خارج شده بود.
بازجویی نیز به بدترین شیوه ممکن انجام می‌شد، یعنی برای شکستن اراده متهم از هر روش ممکن استفاده می‌شد، شلاق زدن به عنوان یکی از روش‌های سریع شکنجه تا پایان عمر ساواک با کسب تجربه و مهارت‌های خاص به صورت گسترده مورد استفاده قرار گرفت.
بی‌خوابی دادن به متهم از طریق آب، نور و زدن سیلی به صورت، متداولا مورد استفاده قرار می‌گرفت، این اقدام تا بیش از 48 ساعت انجام می‌شد. تا جایی که متهم وادار به اعتراف گردد، در این دوره توهین کردن، سیلی زدن، با مشت به دهان کوبیدن و دهان را پر از خون کردن، آتش سیگار پشت سر و دست گذاشتن از کارهای عادی و مثلا در شمار ناز و نوازش [زندانی بود]...
شخصی خود ناظر بود که یک نفر از مأموران ساواک (گویا سیاحت‌گر) آخر شب‌ها به سلول وارد می‌شده و زندانی مزبور را تهدید می‌کرده که به زن او تجاوز خواهد کرد، سرانجام یک شب در حال مستی سر وقت زندانی می‌رود و با صدای بلند از مشخصات... زن متهم تعریف می‌کند در این وقت طاقت زندانی تمام شده و با صدای بلند گریه می‌کند.(4)
این شیوه‌های وحشیانه، پس از دوران بختیار به صورت حادتر و تکامل یافته‌تری ادامه یافت، به گونه‌ای که هر روز شکنجه‌گران در راه گرفتن اطلاعات از زندانیان، از وسایل و روش‌های جدیدتری برای شکنجه استفاده می‌کردند. این موارد تنها بخش کوچکی بود از کارنامه سیاه و دهشت بار ساواک که با وحشیانه‌ترین و غیرانسانی‌ترین شیوه‌ها سعی در سرکوب نهضت مردم ایران داشت، شیوه‌ای که به دلیل ایمان و صبر و استقامت بالای مردان و زنان انقلابی هیچ‌گاه مؤثر نیفتاد.
جالب آنکه در طراحی انواع شکنجه و ابداع آنها، ساواک به دستاوردهایی رسید که برای همیشه نام کثیف آنها را در صفحات سیاه ظلم و خونخواری تاریخ رژیم ستمشاهی ثبت می‌کند. در اینجا به دو عدد از ابزارهایی که ساواک برای این کار استفاده می‌کرد اشاره می‌کنیم. 1‌- آپولو 2‌- قفس داغ.
آپولو را اکثر شکنجه‌شدگان می‌شناسند چرا که یکی از آشناترین و مخوف‌ترین ابزار شکنجه برای زندانیان بود و علت نام‌گذاری آپولو نیز شباهت آن به سفینه آپولو بود که در آن، دست‌ها و پاها و سر مهار می‌شد.
لکن در این وسیله سر زندانی با محفظه فلزی مهار می‌شد و دست و پاها نیز به توسط بست‌های فلزی ثابت می‌گردید. بدین‌ترتیب کلاه فلزی باعث می‌شد که موقع شلاق خوردن صدای ناله زندانی تشدید شده و تأثیر مضاعف و مخربی بر روی سیستم عصبی و شنوایی او گذاشته شود. از طرفی خود بست‌های فلزی هم آن‌چنان محکم بسته می‌شدند که باعث زخمی شدن پوست و گوشت و استخوان مچ دست‌ها و پاها شده و موجب دردهای طاقت‌فرسایی می‌گشت.
سوزاندن انسان‌ها در قفس داغ، یکی دیگر از وحشیانه‌ترین ابزارهایی است که یادآور کوره‌های آدم‌سوزی نازی‌هاست. روش کار به این صورت بود که بعضی از زندانیان را در قفس کوچکی که زندانی فقط به صورت چمباتمه می‌توانست در آن قرار گیرد، داخل کرده و اجاق برقی زیر آن را روشن می‌کردند. قفس به تدریج داغ می‌شد و آن قسمت از اعضای بدن زندانی که با بدنه قفس در تماس بود می‌سوخت تا جایی که بعضی مواقع منجر به مرگ می‌شد.(5)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1-حسن‌پور، قاسم، «شکنجه‌گران می‌گویند»، سند شماره 39، ص 43.
2- خلیلی، مهیار، شکنجه در کمیته مشترک پهلوی، تهران، موزه عبرت، 1386، ص 12.
3- کاظمی، محسن، خاطرات عزت شاهی، ص 196.
4‌- صمدی‌پور، سعید، شکنجه در رژیم شاه، نشر مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صص 106‌-‌105.
5‌- خلیلی، مهیار، شکنجه در کمیته مشترک پهلوی، تهران، موزه عبرت، ص 193.

پاورقی

 

(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10