(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


پنجشنبه 12 اردیبهشت 1392 - شماره 20479

PDF نسخه

مراتب معنوي و ملکوتي حضرت فاطمه(س)
زن و سياست در دنياي امروز از ديدگاه شهيد مطهري (قسمت اول)
   


آيت الله جوادي آملي
درك شخصيّت ممتاز « حضرت فاطمه زهرا (س) » با برخورداري از كرامت هاي ويژه معنوي و نزديكي به مقام نبوّت به عنوان جان پيامبر (ص)، نيازمند تحليلي جامع و نگاهي ژرف براي رسيدن به معرفتي بيشتر است.
مراتب ملكوتي سيده نساء عالميان همچون شفاعت وهدايت در صحنه قيامت افتخار عظيمي براي زنان و شاهد صادقي بر كرامت زن در مكتب نوراني اسلام محسوب مي شود.
انديشمند فرزانه « حضرت آيت الله جوادي آملي (مدظلّه العالي) » كه از ممتاز ترين پايگاههاي فكريِ شيعي در جهان كنوني محسوب مي شوند در مطلب پيش رو به بررسي ويژگي هاي ممتاز ام الائمه (س) پرداخته اند كه به يُمن زاد روز خجسته آن يگانه بانو و هفته گراميداشت مقام زن تقديم خوانندگان گرامي مي شود.
تعليم كتاب و حكمت و تزكيه نفوس؛ رهاورد دين براي همه انسانها
دين براي پرورش جان انساني آمده است وجان انسان نه مذكّر است و نه مؤنث. محور عنصري رسالت همه پيام آوران، مخصوصاً خاتم آنها (ع) دو چيز است: يكي « تعليم كتاب و حكمت » و ديگري « تزكيه نفوس ». يُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَالحِكمَه وَ يُزَكّيهِمْ (1). نه تعليم كتاب و حكمت با تن و بدن كار دارد و نه تهذيب و تزكيه با تن كار دارد. هر دو با جان انسان در ارتباطند و جان انساني نه زن است و نه مرد ! روح از آن جهت كه مجرّد است، نه مذكّر است، نه مؤنث ! بدن يا مذكّر است يا مؤنث.
پس آنچه در قلمرو رسالت انبياء است، جان آدمي است كه فراتر از تذكير و تأنيث است و آنچه محكوم به تذكير و تأنيث است، در قلمرو مستقيم رسالت انبياء نيست. كارهاي اجرائي بر اساس ساختار گوناگون تن تقسيم شده است و هر كمالي را جان انساني كه تحصيل كرد، توان آن را دارد كه در محدوده تن پياده كند.
گرچه زنان بي شماري به مقام والاي كمال بار يافته اند، ولي افرادي چون فاطمه زهرا (س) اندكند؛ چه اينكه مردان زيادي به كمال هاي والا راه يافته اند، ولي افرادي چون علي بن أبي طالب (ع) كم هستند.
نزديكي حضرت زهرا (س) به مقام نبوت در انديشه الهي و نبوي
سخني را امام حسين، سالار شهيدان (ع) نقل مي كند؛ مي گويد: وقتي آيه: يا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَجعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بِينَكُمْ كَدُعاءِ بَعضِكُمْ بَعضاً (2) نازل شد يعني اي مؤمنين ! در هنگام صدا زدن، پيامبر را با افراد ديگر يكسان قرار ندهيد، او را با اسم صدا نزنيد و نخوانيد؛ مادرم فاطمه (س) هيبت زده شد ! گفت: اوّلين كسي كه موظّف است به اين آيه عمل كند، ما خاندان رسالتيم. من از اين به بعد نمي توانم پدرم را به عنوان (يا اَبَه) خطاب كنم ! بلكه بايد او را به عنوان « يا رسول الله » صدا بزنم.
حسين بن علي (ع) از مادرش نقل مي كند؛ مي گويد: تَهَيَّبْتُ (3)، هيبت اين پيام مرا گرفت. من براي اوّلين بار كه خواستم پدرم را صدا بزنم، گفتم: يا رسول الله ! آنگاه پيغمبر (ص) به فاطمه (س) فرمود: أنْتِ مِنّي وَ أنَا مِنكِ، تو از مني و من هم از تو؛ تو بيگانه نيستي، اين آيه مال ديگران است. بيگانگان اگر بخواهند ما را صدا بزنند، بايد با وصف ممتاز، رسالت ما را بخوانند. ولي شما كه آشنائيد و از خود مَنيد و من از شمايم، نبايد شما هيبت زده مرا به عنوان « يا رسول الله » خطاب كنيد. تو بگو: « يا اَبَه » ! فَإنَّهُ اَحَبُّ لِلْقَلبْ وَ اَرضي لِلْرَّبْ (4). تو اگر مرا به عنوان « پدر » صدا بزني، براي قلبم محبوب تر است و پيش ذات أقدس إله مرضي تر ! خدا از اين راضي است كه تو مرا به عنوان پدر خطاب كني و من هم خرسندم كه تو مرا به عنوان پدر صدا بزني ! بسيار خوشحالم كه فرزندي چون تو دارم، تو هم خوشحالي كه فرزند مني !
باريابي به مقام حجيّت و عصمت، دليل عنايات ويژه پيامبر (ص) به حضرت فاطمه (س)
اين جريان نشان مي دهد همان طوري كه وجود مبارك رسول گرامي نسبت به اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين (عليهم السَّلام) فرمود: أنتَ مِنّي أنَا مِنكْ (5)، به فاطمه زهرا (س) هم فرمود: أنْتِ مِنّي وَ أنَا مِنكِ. و اين براي آن است كه وجود مبارك اين بي بي به مقام والاي عصمت و حجيّت كامل رسيده است. لذا اميرالمؤمنين (ع) در بخشي از سخناني كه در نهج البلاغه آمده است، به فتواي سيّده دو عالم استناد مي كند؛ مي فرمايد: اين مطلب را فاطمه چنين گفته و فتوا داده است !
قول فاطمه معصوم (س) مانند قول سيزده معصوم ديگر حجّت است. سنّت هر معصومي، خواه به صورت گفتار، خواه به صورت نوشتار، خواه به صورت رفتار حجّت است. درباره وجود مبارك پيامبر كه نوشتاري ندارد، املائش مانند قولش حجّت است. ديگران، يعني هر كدام از سيزده معصوم ديگر حرفي بزنند، املاء كنند، چيزي را بنويسند، كاري را امضاء بكنند، كاري را انجام بدهند، شرعاً حجّت است. جامعه اسلامي مي تواند به استناد سنّت فاطمه معصوم (س) أعم از قول او، فعل او، املاي او، كتابت او، تقرير او استناد كند. چنين كسي به منزله جان پيامبر مي شود و اگر به منزله جان پيامبر شد، آنچه در جان پيامبر مي گذرد، او با خبر است ! اين أنتَ مِنّي وَ أنَا مِنكِ يك تعبير تعارف آميز نيست. زيرا معصوم از گزند تعارف و مبالغه و اغراق مصون است. وقتي بفرمايد: تو از مني و من از توام؛ يعني در مقام نورانيّت، آنچه من درك مي كنم، تو با خبري. آنچه من مي يابم، تو مستحضري. البتّه همه سيزده معصوم ديگر در شعاع ولايت رسول گرامي و رسالت و نبوّت او فيض مي گيرند. ولي در همان محدوده از فيض غيب برخوردارند. اگر روح قُدُس در قلب پيغمبر نازل مي شود و اگر روح امين در دل پيغمبر فرود مي آيد و كسي كه به منزله جان پيغمبر است، آنچه در جان پيغمبر مي گذرد اوهم با خبر است.
اينكه وجود مبارك اميرالمؤمنين (ع) به پيغمبر فرمود: إنّي أري نُورَ الوَحي وَ اَشُّمُ رِيحَ النُّبُوَّه (6)، و وجود مبارك رسول گرامي به اميرالمؤمنين (سلام الله عليهما) فرمود: يا علي ! إنَّكَ تَري مَا أري وَ تَسمَعُ مَا اَسمَعْ إلا أنَّكَ لَستَ بِنَبِيٍّ‌ وَ إنَّكَ لَوَزير(7)، يعني يا علي ! آنچه را من مي بينم، تو مي بيني و آنچه را من مي شنوم، تو مي شنوي. لكن تو پيامبر نيستي و وزير مني و خليفه و جانشين مني؛ براي آن است كه وجود مبارك اميرالمؤمنين (ع) به منزله جان پيغمبر است. اين يك مقدّمه؛ و فرشته وحي در جان پيغمبر نزول مي كند، كه خدا فرمود: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمينُ عَلي قَلبِكَ لِتَكُونَ مِنَ المُنذِرينْ (8). اين دو مقدّمه.
پس كسي كه به منزله جان پيغمبر است، آنچه در جان آن حضرت فرو مي آيد، اين با خبر است. منتها آنچه كه فرو مي آيد، بر جان پيامبر فرود مي آيد، نه بر جان ديگران ! لكن كساني كه در حريم اَمن جان پيامبر راه دارند، از بركت پيغمبر (ص) از اين معارف و مآثر برخوردار خواهند بود. خواه در حرم اَمن دل پيغمبر كسي چون علي باشد، راه دارد؛ خواه چون فاطمه باشد، راه دارد.
مي بينيد در اين محدوده كه سخن از جان است و دل، سخن از مذكّر و مؤنث نيست. وقتي سخن از جان است، سخن از قلب است و روح انسان نه مذكّر است، نه مؤنث، هر كس پرهيزگارتر و آگاه تر بود، به پيغمبر نزديك تر است و از وحي اي كه بر آن حضرت فرود مي آيد، با خبر تر.
نقش حضرت زهرا (س) به عنوان شافع و هادي در صحنه قيامت
نشانه اينكه اين بي بي جزء نزديك ترين افراد به پيغمبر اسلام (ص) است، اين است كه در همه موارد صحنه قيامت كُبرا، بي بي مي تواند حضور داشته باشد. شرح قيامت كار آساني نيست ! روزي است كه انسانها را پير مي كند: يُوماً‌ يَجعَلُ الوِلدانَ شِيباً (9). آن روز اَحدي حقّ سخن گفتن ندارد، قهراً اَحدي حقّ حركت هم ندارد تا خدا اذن بدهد: يُومَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالمَلائِكَهْ صفا لا يَتَكَلَّمُونَ إلا مَنْ اَذِنَ لَهُ الرَّحمنُ وَ قالَ صَواباً (10). آن روز هيچ فرشته اي حقّ حرف ندارد، مگر اينكه خدا اذن بدهد و آنگاه سخن صحيح بگويد. اگر هيچ كسي حقّ حرف ندارد، هيچ كسي هم حقّ حركت ندارد. هيچ كسي حقّ هيچ كاري را ندارد، مگر اينكه خدا اجازه بدهد؛ در چنين روزي اهل بيت (عليهم السَّلام) سخنگويان الهي محسوب مي شوند. اينكه در چند جاي قرآن دارد: قالَ الَّذِينَ اُوتُوا العِلمْ ويلَكُمْ لَقَدْ لَبِثتُمْ فِي كِتابِ اللهِ إلي يُومِ البَعثْ وَ هذا يُومُ البَعثْ (11). يا وَ عَلَي الأعرافِ رِجالٌ يَعرِفُونَ كُلَّاً بِسيماهُمْ (12)؛ معلوم مي شود اين مردان الهي كه از علم برخوردارند و حقّ سخن دارند، طبق روايات اينها اهل بيت اند و مأذون از طرف خدايند.
فرمود: أنْتِ مِنّي وَ أنَا مِنكِ. و اين براي آن است
در چنين روزي هيچ كسي حقّ سخن ندارد و گرفتار وحشتند، فاطمه زهرا (س) از عظمت و وحشت آن روز با خبر است و از پيغمبر مي پرسد: من شما را در قيامت كجا ببينم؟ فرمود: دَمِ در بهشت، پرچم حمد به دست من است: وَ بِيَدي لِواءُ الحَمْد (13). پرچم حمد به دست كسي است كه در دنيا اهل حمد و ثناء باشد.
نعمت هاي ويژه نائلان به مقام ( محمود )
وقتي اهل حمد و ثناء شد، به جائي مي رسد كه خدا نعمت هاي فراواني را به او عرضه مي كند. وقتي نعمت هاي فراوان را به او عرضه كرد، او اين نعمت ها را به ديگران مي دهد. وقتي اين نعمت ها را به ديگران داد، مي شود ولي نعمت ديگران ! وقتي ولي نعمت ديگران شد، مشكور و محمود ديگران مي شود، منتها به اذن خدا؛ حمد و ثناء در مقابل نعمت است. كسي حميد است، كسي محمود است كه ولي نعمت باشد !
اگر نعمتي از كسي به ديگري رسيد، آن متنعّم از اين مُنعِم حق شناسي مي كند و ثناي گوي اوست. گرچه همه ثناها به خدا بر مي گردد؛ اَلحَمدُ لله، چون رَبِّ العالَمين(14) است، ولي ديگران كه مجاري نعمتند، مظاهر محمود بودن اند. وقتي انسان ولي نعمت جامعه انساني شد، محمود آنهاست. وقتي هم ولي نعمت مي شود كه نعمت هاي فراواني به او برسد. وقتي نعمت هاي فراوان به او مي رسد كه همه نعمت هائي را كه خدا به او داد، به جا صرف بكند و نمازهاي واجب و مستحبّ و سائر فرائض و نوافل را انجام بدهد تا پرچم حمد به دست او باشد.
در سوره مباركه اسراء آمده است: وَ مِنَ اللّيلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَهً لَكَ عَسي أنْ يَبعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحمُوداً (15). فرمود: شب برخيز، نماز شب را زنده كن، شايد به مقام حمد برسي ! مقام محمود منزلتي است كه ديگران در پيشگاه او حامد و شاكر و ثناگويند. ثناي درست كه مصون از تملّق است در برابر نعمت صحيح و مُنعِم راستين است. اگر نعمتي دروغ بود، ثنايش دروغ است. اگر نعمت راست بود، ولي مُنعم دروغ بود، ثنايش كاذب است. ولي اگر نعمت حق بود، منعم حقيقي بود، يعني اين نعمت از اين منعم به جامعه انساني رسيده است، جامعه انساني ثناگوي چنين مُنعمي است. اين منعم مي شود « محمود ».
محمود بودن يك منزلت است، يك درجه است كه هر كس به آن مقام نمي رسد و هيچ كسي در جوامع انساني به اندازه رسول گرامي (ص) حميد و محمود نيست ! آن طوري كه در ارشاد القلوب ديلمي آمده، وجود مبارك پيغمبر (ص) فرمود: اَجوَدُ الأجواد‎ْ اَللهُ رَبُّ العالَمينْ وَ أنَا اَجوَدُ وُلدِ آدَمْ (16). فرمود: بخشنده ترين بخشنده ها بالذّات، ذات أقدس إله است؛ ولي در بين بشر، اَحدي به بخشندگي من نرسيد و نخواهد رسيد. سخن از جود و بخشش حاتم طائي و مانند آن نيست ! زيرا او بر فرض رَمه شتر يا يك رَمه گاو و گوسفند را قرباني مي كرد و مهمان نوازي مي كرد. يك ناني مي داد و يك گوشتي كه تن را مي پروراند. فرمود: من غذائي آوردم كه جان همگان را مي پروراند: يُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَالحِكمَه وَ يُزَكّيهِمْ.
مسائل مالي در پيشگاه آن حضرت مطرح نبود. بيش از اندازه اي كه ديگران جود مالي داشتند، آن حضرت سخاي مالي داشت. امّا كالائي كه او آورد، ديگران نياوردند. فرمود: أنَا أجوَدُ وُلدِ آدَمْ. هيچ كسي به اندازه من بخشنده نيست. نه بخشش ظاهري، نه بخشش باطني. قهراً هيچ كسي به اندازه پيغمبر حميد نيست، محمود نيست و هيچ كسي به اندازه پيغمبر پرچمدار حمد و ثناء نيست و هيچ كسي در قيامت اين لِواي حمد را به دست نمي گيرد، مگر پيغمبر و طبق نقل مرحوم شيخ طوسي، علي بن أبي طالب هم حامل اين پرچم و لواي حمد است كه فرمود: آدَمْ وَ مَنْ دُونَهُ تحت اين پرچمند (17).
آنگاه فاطمه مي پرسد: من شما را كجا پيدا كنم؟ فرمود: پرچم حمد به دست من است دم در بهشت ! عرض كرد: آن روز، روز فَزَع اكبر است. اگر شما را‌ آنجا نيافتم، چه كنم؟ فرمود‌: كنار حوض كوثر. عرض كرد: اگر آنجا نيافتم چه كنم؟ فرمود: عِندَ الصِّراط، عِندَ الحِساب، عِندَ الميزان، همه اين موارد من حضور دارم. عرض كرد: من اگر شما را اينجا نيافتم، چه كنم؟ فرمود: كنار جهنّم هستم كه دوستانم را از جهنّم باز مي دارم ! فاطمه (س) با شنيدن اين جمله خوشحال شد !
برخورداري حضرت زهرا (س) از مراتب ملكوتي، افتخاري براي زنان
زن به جائي مي رسد كه در قيامت كه احدي حقّ حرف ندارد و حقّ حركت ندارد، مانند پدرش و همسرش و ساير ائمه (عليهم السَّلام) بر كلّ فضاي قيامت اينها اشراف دارند و مي توانند همه جا حضور پيدا كنند. اينكه گفته مي شود: وقتي فاطمه (س) عبور مي كند، مي گويند: غُضُّوا اَبصارَكُمْ (18)، نه به اين معناست كه شما چون نامحرميد چشم ها را بپوشانيد يا ديده ها را بشكنيد كه او را نبينيد؛ آن روز سخن از محرم و نامحرم نيست ! چون قيامت ظرف تكليف نيست و اين دستور هم دستور تكويني است و نه تشريعي ! يعني شما توان آن را نداريد كه نور اين بي بي را ببينيد !! چشم ها را فرو بر بنديد و ديده ها را بشكنيد. توان آن را نداريد كه نورانيّت او را ببينيد !
نعمت والاي شفاعت حضرت زهرا (س) در قيامت
اينكه احياناً در بعضي از دعاها اينچنين آمده است كه دست ما از ريشه چادر بي بي كوتاه نشود، بر اثر يك روايتي است كه وجود مبارك بي بي (ع) در قيامت چادري بر سر مي كند كه ريشه هاي آن به تمام افراد شايسته اهل محشر مي رسد؛ طبق اين حديث است. منظور اين چادر ظاهري است يا پوشش رحمت است؟! اگر كسي طبق بيان پيغمبر كه فرمود: أنْتِ مِنّي وَ أنَا مِنكِ، به منزله پيغمبر شد و پيغمبر هم رَحمَهٌ‌‌ لِلعالَمين(19) است. وَ مَا اَرسَلناكَ إلا كافَّهً لِلنّاسْ (20)، قهراً چنين بانوئي مظهر رحمت جهانشمول ذات أقدس إله خواهد بود.
اين بانو با آن تعليم و تزكيه توانست در حرمي راه پيدا كند كه فرشته امين در آن حرم نازل مي شود. لذا بعد از رحلت پيغمبر (ص) جبرئيل هم بر آن حضرت نازل مي شد. منتها وحي تشريعي تمام شد، احكام فقهي تمام شد، لكن وحي تَسديدي، وحي هاي اِنبائي، اخبار غيبي تا روز قيامت ادامه دارد. چون رسالت و نبوّت قطع شدني است امّا، ولايت قطع شدني نيست. تا روز قيامت انسانها مي توانند به مقام شامخ ولايت راه پيدا كنند.
معطّر شدن به رائحه دل انگيز استغفار، شرط طي راهِ‌ اولياي خدا
ما براي اينكه اين راه را طي كنيم؛ اوّلين شرط آن است كه خود را معطّر كنيم. معطّر كردن به اين است كه از بُوي بَد برهيم. يا بد بُو نباشيم يا اگر بُوي بدي داشتيم و داريم، آن را با عطر بر طرف كنيم. وجود مبارك اميرالمؤمنين طبق نقل مرحوم شيخ طوسي از رسول گرامي (ص) نقل كرد كه وجود مبارك پيغمبر طبق اين نقل فرمود: تَعَطَّرُوا بِالإستِغفارْ لا تَفضَحَنَّكُمْ رَوائِحُ الذُّنُوبْ (21). يعني با استغفار خود را معطّر كنيد تا بوي بَد گناه شما را رسوا نكند. يك انسان گنهكار بَد بُو است و درقيامت بُوي بَد عدّه اي ظهور مي كند. آنها كه معطّرند، خوشبويند، هم براي خود راحتي آفريده اند، هم براي ديگران. اگر كسي گناه نكرد، معطّر است و اگر خداي ناكرده آلوده شد، قبل از هر چيز شايسته است كه خود را معطّر كند به استغفار.
كرامت هاي معنوي حضرت فاطمه (س)
وجود مبارك فاطمه (س) چون اهل نيايش و استغفار و تعبّد بود، به اينجا رسيده است. فاطمه نه چون دختر پيغمبر است به اينجا رسيده است. براي اينكه پيغمبر فرزندان ديگري هم داشت. نه چون همسر علي بن أبي طالب است به اينجا رسيده است ! چون علي بن أبي طالب همسران ديگري هم بعد از فاطمه داشت. فاطمه نه چون مادر يازده امام است به اينجا رسيده است. چون فاطمه بنت اسد مادر دوازده امام است، ولي به اينجا نرسيد !! فاطمه بنت اسد، مادر اميرالمؤمنين (ع)، مادر دوازده امام است و پيغمبر را وصيّ خود قرار داد و به پيغمبر عرض كرد:من از جريان قبر هراسناكم، از جريان قيامت وحشتناكم؛ وجود مبارك پيغمبر وصيّ او شد،در مراسم تدفين او شركت كرد. امّا فاطمه بنت اسد كه مادر دوازده امام است، به اين مقام نرسيده است ! تعبّد فاطمه و اصرار فاطمه بر بندگي او را به اينجا رسانده است.
در شرح حال آن بانو آمده است كه وقتي پيغمبر فرمود: پايان روز جمعه، هنگامي كه نيمي از آفتاب در كرانه غرب غروب كرد و نيمي از قرص آفتاب هنوز روشن است و غروب نكرد، آن لحظه، لحظه استجابت دعاست. فاطمه (س) كسي را مأمور كرده بود كه در روزهاي جمعه به پشت بام برود، آن لحظه خاصّي كه آفتاب در شُرف غروب است ببيند و او را با خبر كند كه در آن لحظه خاصّ با راز و نياز مخصوص به سر ببرد.
حرزي داشت كه ابن طاووس به طور مُرسل اين حرز را كه وسيله صيانت اين بي بي از آفت هاي دنيا و آخرت است، نقل مي كند كه بي بي نوشت: بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمْ. يا حَيُّ يا قَيُّومْ. اَغِثنِي ! اي خدائي كه زنده اي و قيّم و قيّوم موجودات ديگري، مرا در پناه خود پناه ده؛ وَ لا تَكِلْنِي إلي نَفسِي طَرفَهَ عَينٍ اَبَداً (22). يك لحظه مرا به حال خود من وا نگذار ! با اين دعا و با آن شب زنده داري و با آن خضوع جايي را طي كرده است كه رسول گرامي درباره او فرمود: تو از مني و من از توام. اگر تو به من بگويي پدر، براي من محبوب تر است و پيش خدا خوشايند بيشتر.
سخنان معظم له در ديدار با جمعي از خواهران دانشجو به مناسبت ميلاد حضرت فاطمه زهرا (س) در قم ؛ 24/ 8/ 1374
(1) بقره/ 129
(2) نور/ 63
(3و4) كشف اليقين/ صفحة 354
(5) بحار الأنوار/ 43/ 33/ باب 2 ـ مَناقِبِها وَ فَضائِلها وَ بَعضُ أحوالِها وَ مُعجزاتِها (صَلَواتُ اللهِ عَليها)
(6) نهج البلاغه/ خ 192
(7) بحار الأنوار/ 14/ 476/ باب 21 ـ مَا وَرَدَ بِلَفظِ النَّبِي مِنْ الأنبياء …
(8) شعراء/ 193 و 194
(9) مزّمل/ 17
(10) نباء/ 38
(11) روم/ 56
(12) اعراف/ 48
(13) بحار الأنوار/ 16/ 327/
باب 11 ـ فَضائِلُهُ وَ خَصائِصُهُ (ص) …
(14) حمد/ 2
(15) اسراء/ 79
(16) ارشاد القلوب/ 1/ 14/ اَلبابُ الأوّل فِي ثَوابِ المُوعِظَه وَالنَّصيحَهَ بِها
(17) بحار الأنوار/ 40/ 82 ـ … آدَمْ وَ مَنْ دُونَهُ تَحتَ ذلِكَ اللِّواء.
(18) بحار الأنوار/ 7/ 336
(19) انبياء/ 107
(20) سباء/ 28
(21) الأمالي للطوسي/ 372
(22) مهج الدعوات/ صفحة 5 ؛ حرزُ فاطمهُ الزَّهراء (س)؛مفاتيح الجنان،ص429

 


مطلب حاضر نوشته‌اي از استاد شهيد مرتضي مطهري است. که همزمان با سالگرد آن مرحوم از نظر مي‌گذرانيد.
مسئله سياست جزء مسائلي نيست که ما بگوييم الان در دنيا ضرورت اين مطلب احساس شده و از نظر علمي و عقلي قطعي شده است که زن و مرد هيچ تفاوتي از نظر دخالت در امور سياسي ندارند و در گذشته يک حق مسلمي به زنان داده نمي‌شده است. مثلا اگر فرض کنيم درگذشته مانع تحصيل کردن زن بودند و مي‌گفتند زن حق درس خواندن ندارد ولي امروز مي‌گويند زن هم حق درس خواندن دارد، اين يک مسئله واقعي است، يعني واقعا انسان وقتي حساب مي‌کند مي‌بيند که حق درس خواندن چيزي نيست که کسي بتواند ميان مرد و زن تبعيض قائل شود و بگويد مرد اين حق را دارد و زن ندارد، چرا؟ براي اين که خداوند مغز و فکر و استعداد درس خواندن و شوق و رغبت و ميل آن را همان طور که در مرد قرار داده در زن هم قرار داده. منع کردن، جز جلوي استعداد خدادادي را گرفتن چيز ديگري نيست. اما مسئله سياست چنين مسئله‌اي نيست که دنيا هم پذيرفته باشد که هيچ فرقي ميان زن و مرد از اين جهت نيست، چرا؟ براي اين که عملا ثابت شده که نه زن آن استعداد و توانايي مرد را در اين مسائل واقعا دارد و نه زنان دنيا با اين که بعد از آن محدوديت‌ها در ابتدا آن مقدار شور و هيجان براي مسائل سياسي نشان دادند بعدها آن شور و هيجانشان باقي ماند.
ويل دورانت در کتاب لذات فلسفه جمله‌هاي خوبي در اين زمينه دارد. وقتي که احساسات طبيعي زن را بيان مي‌کند از جمله مي‌گويد: زن اگر در جواني و در ابتدا يک شور و هيجاني براي مسائل سياسي داشته باشد ولي در اواخر، خود زن طبعا برمي‌گردد و باز توجه خودش را به مسائل خانوادگي [معطوف] مي‌کند، حتي کوشش مي‌کند که شوهرش را هم از آن مسائل منصرف کند.
با اينکه در کشورهاي به اصطلاح متمدن مانند آمريکا، انگلستان و روسيه شوروي منع قانوني وجود ندارد ولي عملا زنها يا نخواستند يا نتوانستند- که در آن، نخواستن به اندازه نتوانستن دخالت داشته است- دوش به دوش مردها پيش بيايند. الان اداره‌کننده سياست دنيا مردها هستند. البته در گوشه و کنار دنيا يک عدد قليلي از زنها در سياست دخالت دارند اما نقش فعالي ندارند. آن مقدار زناني هم که الان [در صحنه سياست] هستند، مي‌بينيم که معمولا يا زن‌هايي هستند که در پناه شوهرشان فعاليت مي‌کنند يعني در واقع حامي آنها در فعاليت‌هاي سياسي شوهرهايشان هستند، مثل مادام نهو تا وقتي که شوهرش بود، يا زن مائوتسه‌تنگ و يا روي حيثيت و آبروي پدرشان فعاليت سياسي دارند، يعني آن هم دخالت داشته است، مثل دختر نهرو نخست‌وزير هندوستان است. و علاوه بر اين، به طور کلي افراد استثنائي دليل نمي‌شوند.
دو عامل توانستن و خواستن
اگر واقعا زن و مرد به طور مساوي مي‌توانستند و مي‌خواستند (توانستن و خواستن، يعني آن توانستني که در مرد بود در زن بود و آن خواستن و رغبت طبيعي که در مرد بود در زن مي‌بود) امروز قطعا حداقل نيمي از پست‌هاي سياسي دنيا را زنها اداره کرده بودند. هرجا هم که کاري به زنان واگذار شده است کارهايي است که بيشتر جنبه تشريفاتي دارد. مثلا آيا در ايران اين موضوع ثابت شده است که زن مي‌تواند در سياست مداخله کند؟ نه. صرف اين که چهار تا زن وکيل مجلس شدند- که خود مردها هم نقش فعالي در آنجا ندارند و يک قيام و قعودهاي الکي آنجا مي‌کنند1- دليل نمي‌شود که بگوييم واقعا زن از عهده کاري برآمده است.
آن دستگاهي که واقعا مملکت را اداره مي‌کند، مثلا سازمان امنيت، حالا هر جور اداره مي‌کند، اين الان مورد ترديد است که آيا زن مي‌تواند آن را اداره کند يا نه. اگر مردها را بردارند و زنها را به جاي آنها در سازمان امنيت بگذارند، همان کاري را که سازمان امنيت مرد مي‌کند آيا زن قادر است بکند، يا تمايل دارد بکند؟ اولا در توانايي‌اش هست؟ و ثانيا اصلا آن ميل و رغبت زن به اين جور کار با اين گونه شدت و خشونت و نظارت و مراقبت هست يا نيست؟ اگر روزي زنها کاري نظير کار شهرباني کل کشور يا کار سازمان امنيت را اداره کردند، اگر سياي آمريکا را زنها اداره کردند، اگر حزب کمونيست شوروي را زنها توانستند اداره کنند، معلوم مي‌شود که در زن اين توانايي است. آن گونه که علما ذکر کرده‌اند اين بيشتر به خواهش طبيعي خود زن مربوط است، يعني قسمتي از آن به توانايي‌اش مربوط است و قسمتي به خواهشش.
حدس من اين است که اگر تمام منعهاي قانوني را- چه ديني و چه غيرديني- بردارند و به زن و مرد متساويا حق دخالت در امور سياسي را بدهند پيش‌بيني نمي‌شود که زنها عملا بخواهند يا بتوانند دوش به دوش مردان، سياست دنيا را اداره کنند يا اين که بر مردها پيشي بگيرند.
در بسياري از کشورها در ابتدا که حقوق سياسي به زنان دادند، خود زنها و نيز مردها بيشتر از آن استقبال کردند و بعدها کمتر شد. مثلا در انگلستان در ابتدا که به زن حق انتخاب شدن دادند عده بيشتري زن انتخاب شدند ولي در دوره‌هاي بعد عددشان تقليل پيدا کرد.
به هر حال خواستم عرض کنم که اين مسئله از آن مسائلي نيست که کسي از جنبه عقلي و فکري خيال کند که اين يک مطلبي است که اگر قانوني بگويد زن حق اين که عهده‌دار مقامات حساس سياسي بشود ندارد، ديگر اساسا نظم دنيا به هم مي‌خورد؛ نه، چنين چيزي ثابت نشده. مکرر [در نوشته‌ها‌] ديده‌ام که در بعضي از کشورهاي اروپايي خود زنها مخالفند با اين که در مسائل سياسي مداخله کنند. راجع به زنان سوئيس اين حرف را مي‌زنند که هر وقت به آراء آنها مراجعه شده است خود زنها حاضر نشده‌اند اين را بپذيرند و در واقع چون اين حق نيست و تکليف است حاضر نيستند اين تکليف و مسئوليت را بپذيرند.
پس اين مسئله [يعني توانايي و تمايل زن به فعاليت سياسي] از جنبه عقلي و فکري آن قدر مسلم نيست که ما از نظر عقلي مجبور باشيم آن را بپذيريم، بعد دنبال اين برويم که آيا اسلام واقعا يک چنين حرفي را که برخلاف عقل و فطرت است گفته يا نگفته است.
دلايل موافقين دخالت زن در سياست
1. بيعت زنان با پيامبر(ص)
اول ما دلايل موافقين دخالت زن در سياست را ذکر مي‌کنيم. بعضي (هم در نوشته‌هاي کشورهاي عربي و هم در نوشته‌هاي ايراني) گفته‌اند در اسلام مداخله زن در سياست به طور کلي مانعي ندارد، چرا؟ براي اين که ما مي‌بينيم قرآن همان‌طور که از بيعت مردان ياد کرده از بيعت زنان هم ياد کرده است.
با پيغمبر اکرم همين‌طوري که مردها بيعت مي‌کردند زنها هم بيعت مي‌کردند. البته بديهي است بيعتي که مردم با پيغمبر مي‌کردند معنايش رأي دادن به پيغمبري پيغمبر نبود، بلکه معنايش همين بود که پيمان مي‌بستند که به آنچه که پيغمبر فرموده است عمل کنند يا از پيغمبر حمايت کنند، مثل بيعت «ليله العقبه» که در آنجا هم يکي دو زن از جمله همان نسيبه- که بعدها به نام نسيبه جراح معروف شد- بودند. زنها هم مي‌آمدند با پيغمبر بيعت مي‌کردند. اين خودش مداخله [در سياست] است. آيه قرآن هم مي‌فرمايد: يا ايها النبي اذا جاءک ال مؤمنات يبايعنک علي ان لايشرکن بالله شيئا و لايسرقن و لايزنين و لايقتلن اولادهن و لايأتين ببهتان يفترينه بين ايديهن و ارجلهن و لايعصينک في معروف فبايعهن و استغفرلهن الله ان الله غفور رحيم.(ممتحنه 60)
وقتي که زنان مؤمنه مي‌آيند براي اين که با تو بيعت کنند، تا آخر آيه. البته مردها که مي‌آمدند بيعت کنند رسما دستشان را به دست پيغمبر مي‌گذاشتند؛ وقتي زنها آمدند، يک ظرف آب بود، حضرت فرمود: من دستم را در اين ظرف آب مي‌زنم، شما هم دستتان را در آن بزنيد، همين بيعت است. اين، يک دليل که ذکر مي‌کنند.
2. بيعت با علي(ع)
دليل ديگرش، که اين کمتر ذکر مي‌شود ولي بعضي ذکر کرده‌اند، بيعت با خود حضرت امير است. بيعت پيغمبر نه بيعت بر نبوت پيغمبر است و نه بيعت بر رياست پيغمبر، چون اينها همه محرز و مسلم بوده است، بيعت و پيمان بوده بر اين که به آنچه که اين پيغمبر مي‌گويد عمل کنند. ولي تاريخ، بيعت بر خود خلافت را نشان مي‌دهد. در مسئله خلافت که مي‌آمدند بيعت مي‌کردند آن رسما به منزله رأي دادن به خلافت بود و در آنجا زنها هم شرکت مي‌کردند. مخصوصا درباره بيعت با حضرت امير در نهج‌البلاغه جمله‌اي هست که نشان مي‌دهد زنان هم با حضرت امير بيعت کردند.
مي‌دانيم که بعد از خلافت عثمان به واسطه وضع خاصي که در دوره عثمان به وجود آمده بود و اوضاع مخصوصي که بود، اميرالمؤمنين امتناع مي‌کرد از اين که با او بيعت کنند (حال چرا او امتناع مي‌کرد بايد در جاي خودش بحث شود). مردم اصرار عجيب و فوق‌العاده‌اي کردند، ريختند به دور حضرت امير و به خانه او و تقريبا به زور او را بيرون کشيدند براي بيعت، که اين را در خطبه شقشقيه هم مي‌فرمايد: حتي لقد وُ طِئ الحسنان و شق عطفاي. مي‌گويد بچه‌هايم داشتند زير لگد مردم پامال مي‌شدند و مردم پهلوهاي من را به هم فشار مي‌دادند.
در خطبه 227 نهج‌البلاغه به مردم مي‌گويد: شما که آمديد با من بيعت کرديد، من که داوطلب اين کار نبودم و شما هم به زور بيعت نکرديد. مي‌فرمايد: و بسطتم يدي فکففتها شما دست من را باز مي‌کرديد من مي‌بستم. و مددتموها فقبضتها شما دست من را مي‌کشيديد من پس مي‌بردم. ثم تداککتم علي تداک الابل الهيم علي حياضها يوم وردها به من رو آورديد و ريختيد دور من و من را کوبيديد آن‌گونه که شترهاي تشنه وقتي که بر آب وارد مي‌شوند حمله مي‌کنند؛ اين گونه شما حمله آورديد براي بيعت! حتي انقطعت النعل و سقط الرداء تا آنجا که کفش از پا درآمد و ردا از دوش افتاد. و وطي الضعيف اشخاص ضعيف زير پاها لگدمال شدند؛ يعني اين قدر هجوم آورديد! و بلغ من سرور الناس ببيعتهم اياي ان ابتهج بها الصغير(مي‌خواهد بگويد که اين بيعت چقدر از روي رضايت بود!) آن قدر مردم از روي رضايت با من بيعت کردند که حتي بچه‌ها هم خوشحال بودند. ابتهج بها (نه اليها) الصغير يعني با اين کار صغيرها خوشحال شدند. و هدج اليها الکبير پيرمردها هم در آن حال پيرمردي‌شان خودشان را به زمين مي‌کشيدند و [براي بيعت مي‌آمدند.] («هدج» از قراري که به لغت و شروح نهج‌البلاغه نگاه کردم مانند پير مردان راه رفتن است.) پيرمردها هم عصا زنان آمدند به سوي بيعت کردن، با اينکه معمولا پيرمردها در اين کارها شرکت نمي‌کنند. (و هدج اليها الکبير يعني پيرمردها به آن شکل خاص به سوي بيعت حرکت کردند.) و تحامل نحوها العليل عليلها و مريض‌ها هم با مشقت به سوي بيعت آمدند.
شاهد، اين جمله آخر است: و حسرت اليها الکعاب.2 دختران در حالي که لباس خودشان را عقب زده بودند (گفته‌اند يعني صورت‌هايشان را باز کرده بودند) به سوي اين بيعت آمدند.
گفته‌اند خود حضرت امير در کمال صراحت مي‌گويد که زنها با من بيعت کردند، چون در ضمن اين که دارد [ماجراي بيعت را] بيان مي‌کند مي‌گويد دخترها هم براي بيعت آمدند. اين هم يک دليل که ذکر کرده‌اند.
3- داستان ملکه سبا
دليل ديگري که به آن تمسک کرده‌اند اين است: مي‌گويند در قرآن داستان‌هاي زيادي ذکر شده است و قرآن که داستان‌ها را ذکر مي‌کند نظرش تنها نقل تاريخ نيست، بلکه نکات برجسته‌اي را که در آن داستان هست گوشزد مي‌کند و امکان ندارد که نکته برجسته‌اي باشد و ذکر نکند. يکي از قصه‌هايي که قرآن نقل کرده است داستان ملکه سباست. اين داستان را قرآن نقل کرده، با جزئيات هم نقل کرده است ولي بدون اين که انتقادي هم کرده باشد که چرا اينها زني را پادشاه خودشان قرار داده بودند. اين خودش مي‌رساند که قرآن با اين موضوع مخالف نيست.
اتفاقا آنچه که قرآن از اين زن نقل مي‌کند نکات برجسته‌اي است يعني قهرمان داستان در واقع خود اين زن است، آنجا که قرآن داستان هدهد را نقل مي‌کند که او نيامد و سليمان غضبناک شد: مالي لا اري الهدهد. (نمل 20) تا وقتي که هدهد آمد و گفت: احطت بما لم تحط به و جئتک من سبا بنبا يقين، خبري دارم که تو نداري، از کشور سبا آمده‌ام و يک خبر يقيني دارم. اني وجدت امراه تملکهم و اوتيت من کل شيء و لها عرش عظيم ، آنجا زني را يافتم که بر آنها پادشاهي مي‌کرد و همه چيز به او داده شده است و تخت بسيار بزرگي دارد. وجدتها و قومها يسجدون للشمس من دون الله از لحاظ عقيده هم خورشيدپرستي مي‌کردند. بعدش مصداق مطلب ما نيست. تا آنجا که سليمان گفت: قال سننظر اصدقت ام کنت من الکاذبين دقت خواهيم کرد ببينيم تو راست مي‌گويي يا دروغ. نامه‌اي نوشت و به او داد که اين نامه را به او برسان. اذهب بکتابي هذا فالقه اليهم ثم تول عنهم فانظر ماذا يرجعون اين نامه را آنجا بينداز، بعد خودت برگرد ببينيم آنها چه مي‌کنند.
هدهد نامه را برد. قرآن نقل مي‌کند که اين زن ملا(3) را يعني کساني که دور وبر و طرف مشورتش بودند، بزرگان قوم را جمع کرد. قالت يا ايها الملأ اني القي الي کتاب کريم. گفت: يک نامه ارجمندي براي من آمده است. پس اولا با تجليل از اين نامه ياد کرد. انه من سليمان و انه بسم‌الله الرحمن الرحيم. الا تعلوا علي و أتوني مسلمين. نامه از طرف سليمان است و با بسم‌الله الرحمن الرحيم شروع مي‌شود: بر من علو و برتري نجوييد، بياييد درحالي که مسلم باشيد. آنها را دعوت به اسلام کرد.
قالت يا ايها الملأ افتوني في امري گفت شما به من درکار خودم نظر بدهيد. ما کنت قاطعه امرا حتي تشهدون من درباه هيچ کاري تا شما نباشيد تصميم نمي‌گيرم. ( معلوم مي‌شود دموکرات هم بوده!) ببينيد آنها چه جور جواب دادند بعد اين زن چه گفت. آنها گفتند ما آماده‌ايم، ما نيرومنديم، هر فرماني بدهي اجرا مي‌کنيم. خلاصه حاضر به مقابله با سليمان شدند. قالوا نحن اولوا قوه و اولوا باس شديد ما نيرومنديم، ما صاحب نيروي شديد هستيم؛ يعني ما آماده‌ايم، هر فرماني براي مقابله با سليمان بدهي انجام مي‌دهيم. درعين حال: و الامر اليک اختيار با توست. فانظري ماذا تامرين ببين تو خودت چه نظر مي‌دهي، اختيار با تو. قالت ان الملوک اذا دخلوا قريه افسدوها و جعلوا اعزه اهلها اذله و کذلک يفعلون. و اني مرسله اليهم بهديه فناظره بم يرجع المرسلون. ملکه سبا گفت: پادشاهان وقتي وارد جايي مي‌‌شوند آنجا را خراب و فاسد مي‌کنند، عزيزان را ذليل مي‌کنند و اين جور رفتار مي‌کنند. خلاصه من مقابله با او را صلاح نمي‌دانم؛ من خودم اين طور مصلحت مي‌دانم که ما يک هديه و تحفه‌اي عجالتا برايش بفرستيم ببينيم چه عکس‌العملي نشان مي‌دهد و وقتي افرادي که من فرستادم مي‌آيند چه خبر مي‌آورند بعد تصميم ديگري بگيرم. خيلي عاقلانه رفتار کرد.
وقتي هديه را براي سليمان آوردند گفت من مال نمي‌خواستم، من آنها را به اسلام دعوت کردم. فلما جاء سليمان قال اتمدونن بمال شما مي‌خواهيد من را با مال مدد کنيد و کمک برسانيد؟! خيال کرده‌ايد من احتياج به مال دارم؟! فما اتابي الله خير مما اتاکم بل انتم بهديتکم تفرحون آنچه خدا داده خيلي بيشتر است. ارجع اليهم فلناتينهم بجنود لاقبل لهم بها. تهديد کرد: برگرد، به آنها بگو با لشکري مي‌آييم که شما هيچ قدرت مقاومت نخواهيد داشت. و لنخرجنهم منها اذله و هم صاغرون (نمل3). بعد مي‌رسد به آنجا که تخت ملکه سبا را آوردند، سليمان او را خواست و او هم آمد.
مي‌گويند قرآن اين داستان را نقل کرده، خيلي هم مفصل نقل کرده است ولي طبق دأب قرآن که در داستانها آنجا که به نقطه ضعفي برخورد مي‌کند آن را ذکر مي‌کند اينجا اين مطلب را به عنوان يک نقطه ضعف ذکر نکرده است. اين هم يکي ديگر از ادله‌اي که طرفداران مداخله زن در سياست ذکر مي‌کنند.
1-تاريخ اين مباحث اواخر سال 1345 و اوايل 1346 شمسي است.
2-کعاب يعني دختران جوان، . «حسرت» يعني جامعه‌شان را عقب زده بودند. ضمير در «اليها» هم به بيعت برمي‌گردد.
3-«ملأ» در قرآن زياد استعمال شده و اکابر و اشراف قوم را مي‌گويند. هر جا که کلمه «ملأ»در قرآن آمده است که درباره فرعون و ملأ فرعون مي‌گويد (يونس88)، يا: قال الملأ الذين استکبروا (اعراف/75 و 88)، مفسرين از جمله فخر رازي (مفاتيح الغيب ج6/ ص 501) گفته‌اند که «ملأ» يعني اشراف قوم، بزرگان قوم.

 

 

(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10