(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


شنبه 14 اردیبهشت 1392 - شماره 20480

شاه کليد انگليسي
سر‌فرانسيس بيکن ‌صدراعظم جاسوسان علم
امپراتوري مرگ
چپ‌ها و درگيري مسلحانه با رژيم
   

 



E-Mail:Research@kayhannews.ir
نوشته پيام فضلي‌نژاد
همچنان که کارآگاهان و «جاسوسان دولت‌ها» در ازاي تحصيل اطلاعات پولي دريافت مي‌دارند، شما نيز براي اطلاع از مطالبي که ارزش دانستن دارد، بايد اجازه دهيد تا کارآگاهان و «جاسوسان علم» پولي دريافت دارند؛ کساني که زواياي طبيعت را کشف مي‌کنند، بيشتر مستحق اين‌گونه مبالغ هستند.1
سِرفرانسيس بيکن
سِرفرانسيس بيکن: صدراعظم جاسوسان علم
براي همه ما مهم است که بدانيم چگونه فيلسوفان ليبرال، جاسوس شدند يا چگونه «علوم انساني» و «فلسفه» به ابزاري براي «منطقي کردن سلطة سکولاريسم» تنزل يافت؟ وقتي از چنين مسأله بحث‌انگيزي سخن مي‌رود، بي‌درنگ نگاه ما به کارکرد لژهاي فراماسونري در پيدايش سه انقلاب انگلستان (1689- 1688)، آمريکا (1776) و فرانسه (1789) دوخته مي‌شود. چنين جست‌وجوي جذابي، البته همه فرضيات تاريخ تمدن غرب را به چالش مي‌کشد و در برابر عصر روشنگري اروپا علامت سوال‌هاي بزرگي مي‌گذارد؛ عصري که فلسفة سياسي انقلاب‌هاي آن در انجمن سلطنتي ترويج علوم طبيعي لندن و اصحاب دايره‌المعارف فرانسه ساخته و پرداخته شد. هر دو محفل از پيشاهنگان علم مدرن بودند، بزرگترين فلاسفة زمانه را گرد هم آوردند و البته هر دو را بايد «برادران ماسوني» يکديگر دانست2 که تنها يک «صدراعظم» بر قلمرو ذهني‌شان حکم مي‌راند: سِرفرانسيس بيکن.
بيکن، پدر علم مدرن و معرفت تجربي (پوزيتيويستي) که هم شاه انگلستان او را به مقام «صدرات عظمي» برگزيد و هم «صدراعظم فلاسفه» عصر رنسانس لقب گرفت، نخستين پايه‌گذار تئوري ماسوني علم و «جاسوسي آکادميک» است. نويسنده‌اي که همراه با کشيش‌هاي متعصب مسيحي عليه اسلام و قرآن شوريد،3 آن را افسانه‌هاي فاقد شعور خواند و «اسلام» را با «الحاد» برابر دانست،4 اما برخي پژوهشگران مسلمان با ستايش از او نوشتند «بيکن در صدد بازسازي معارف ديني و الهي بود!»5 سياستمداري ضدانقلاب که براي بقاي سلطنت خودکامة انگلستان به سرکوب وحشيانة آزاديخواهان پرداخت،6 اما سرلوحة روشنفکران آمريکايي و فرانسوي قرار گرفت؛7 کسي که خود را وارث مارتين لوتر مي‌پنداشت و فلسفه را از مذهب جدا ساخت، اما بيش از همه آن را با «سلطة سياسي اشراف» گره زد؛ فيلسوفي که هوادار حکومت مطلقة اليگارشي بود،8 اما به عنوان پدر معنوي دموکرات‌ها و عملگرايان ستايش شد. از جان لاک و رنه دکارت تا جان ديويي و آيزايا برلين را مديون او خوانده‌اند.9 در ايران، عبدالکريم سروش «فلسفه علم» را با تکيه بر رويکرد بيکن رواج داد و سيدمحمد خاتمي نيز او را راهنماي «انسان بالغ عصر جديد» معرفي کرد؛10 البته همان انساني که به قول ژان بودريار «محصول نبوغ شيطاني مدرنيته» است11 و خيال مي‌کند با حذف دين مي‌تواند هر بهشت مادي و آرمانشهر دلخواهي را روي زمين بسازد. سريال جنجالي لاست (Lost) را که سال 2004 از تلويزيون ABC آمريکا پخش شد و سراسر آميخته با انديشه‌هاي ماسوني و تمسخر اسلام است، نسخه تصويري آرمانشهر سِرفرانسيس بيکن در کتاب آتلانتيس نو مي‌دانند.12
شوالية همجنس‌بازان و سلطنت‌طلبان
بيکن روز 22 ژانويه 1561 در لندن به دنيا آمد، همان جايي که 3 قرن قبل‌تر شاهد شورش اشراف بود و از دل آن منشور كبير (ماگناكارتا) درآمد تا شاه، «حقوق اشراف‌زادگان» و «نظام سرمايه‌داري» را به رسميت بشناسد. اين شورش که به «انقلاب اشراف انگلستان» تعبير گشت، يگانه انقلابي است که «حقوق شهروندان» و «عدالت اجتماعي» در زمره مطالبات و شعارهاي آن نبود؛ در واقع بايد اولين کودتاي راست‌گرايانه در تاريخ انگلستان به شمار رود.13 از ديگر سو، لندن زادگاه تشکيلاتيِ فراماسونري هم هست، شهري که ماسون‌ها در آن با الهام از تعاليم فرقة رُز- صليبي ساختار سازماني خود را انسجام بخشيدند.14 اين فرقه به عنوان يکي از نخستين فِرق ماسوني، در اوايل قرن شانزدهم با مارتين لوتر (1546- 1483) در آلمان ظهور کرد و براي جدايي دين از سياست، برنامه «اصلاح ديني» و «پروتستانتيسم مسيحي» را پيش برد،15 اما در انگلستان قوام گرفت و از آنجا به کشورهاي ديگر گسترش يافت.
در اوج يکه‌تازي اشراف و روزهاي گسترش پنهاني فرقه ماسوني رُز- صليبي، بيکن ميان لُردهاي درباري زيست، در خانواده‌اي نجيب‌زاده و داراي پيوندهاي تنگاتنگ با خاندان سلطنتي. 16 پدرش، سِرنيکولا بيکن در 20 سال نخست حکومت ملکه اليزابت «مُهردار اعظم سلطنتي» بود و مادرش با «خزانه‌دار سلطنتي» نسبتي نزديک داشت. ملکه اغلب به شوخي، فرانسيس را «مُهردار» آينده خود مي‌خواند.17 خودش هم سياست را به فلسفه ترجيح مي‌داد. براي همين، در 15 سالگي تحصيل فلسفه را در ترينيتي کالج کمبريج ترک کرد و به رشته حقوق و قضاء رفت. سپس بخت خود را در انتخابات انگلستان آزمود و در 22 سالگي به نمايندگي مجلس از شهر تانتن رسيد. 3 دوره پياپي در پارلمان ماند و سال 1586 قاضي شد.18 هرچند خطيبي پرشور، حقوق‌داني مبرز و نويسنده‌اي توانا بود تا جايي که مقامش را هم‌پاي شکسپير پنداشته‌اند، ولي به سبب حمايت‌ چاپلوسانه‌اش از ملکه در مقابل نارضايتي‌هاي مردم، خيلي زود منفور شد. حتي در برابر رهبر آزاديخواهان انگلستان يعني لُرد اسکس، که باني ترقي سياسي‌اش بود، ناجوانمردانه ايستاد و لُرد را در محاکمه‌‌اي ناعادلانه به پاي چوبه دار کشيد. صدها جلد کتاب عليه بيکن به سبب نقش ويرانگرش در سرکوب آزاديخواهان نوشتند.19 پاداش سرکوبگري‌هاي خود را از ملکه با دريافت فرمان عضويت در ديوان عالي قضايي گرفت و يک‌بار هم به خاطر قصيده‌اي که در ستايش اليزابت سرود، ملکه مزرعه‌اي گران‌قيمت را به او بخشيد.20
از نگاه ويل دورانت، همين سرسپردگي بيکن به سلطنت راه را براي جاه‌طلبي‌هاي سيري‌ناپذير او گشود.21 تابع اخلاق نبود. فلسفه‌ اخلاقش هم بيشتر طعم ماکياوليسم مي‌داد تا مسيحيت22 و خودش را بسيار مديون ماکياولي مي‌دانست.23 سال 1595 به عنوان مشاورت ملکه اليزابت دست يافت. دوره حضور بيکن در دربار، مقارن با رونق بازرگاني و رشد اقتصادي انگلستان بود، با اين حال تنها طبقه سرمايه‌داران از فوايد آن بهره‌مند مي‌شدند و هر روز اختلاف طبقاتي و هرزگي اشراف درباري بيشتر به چشم مي‌آمد.24 در ميان نارضايتي‌هاي عمومي، سال 1603 جيمز اول، ملکه را از تخت سلطنت به زير کشيد و خود پادشاه انگلستان شد. با اين حال اتفاقي عجيب افتاد. سِرفرانسيس بيکن، اين مدافع سرسخت ملکه، نه تنها در دربار ماند، بلکه قدرتش مدام افزايش يافت. مورخان يکي از دلايل چنين اتفاق نادري را در مناسبات کثيف درون دستگاه سلطنتي جست‌وجو کرده‌اند. هرچند جان اوبري، بيوگرافي‌نويس مشهور انگليسي، فرانسيس بيکن را يک «بچه‌باز» مي‌داند،25 اما دانشنامه ويکي‌پديا روايت‌هاي مستندي درباره رابطه جنسي او با شاه انگلستان و همجنس‌بازي‌ آنها را منتشر کرده است.26 حتي نويسندة کتاب حوادث مهم تاريخ انگليس (چاپ 1884) علي‌رغم ستايش از بيکن، نمي‌تواند همراهي او را با فساد فزآيندة دربار جيمز اول ناديده بگيرد:
در زير نفوذ مردان سوگليِ شاه‏، ميخوارگي و ارتشاء و همه گونه مفاسد در دربار جيمز به سيره عادي بدل شد. حتي «سِرفرانسيس بيکن» به‏ رغم علم خود، راه اين گونه کردارها را در ميان اطرافيانش گشود.... حتي سوگلي‌ها يکديگر را با نام‏هاي صميمانه صدا مي‌زدند. نام باکينگهام «استيني» [آهو کوچولو] بود و نام وليعهد «چارلز کوچولو». به پادشاه نيز «بابا و رفيق عزيز» مي‌گفتند.27
براي مطالعه ارجاعات وپانوشتها به نسخه چاپي کتاب «شاه کليد انگليسي» که در آينده نزديک منتشر خواهد شد ، مراجعه فرماييد .
پاورقي

 


هنگامي که حاج امين‌الضرب، براي راه‌اندازي کارخانه برق- که يکي از خيابان‌هاي تهران موسوم به چراغ برق را روشنايي بخشيد- مهندس روسي‌تبار را به کمک طلبيد، هرگز گمان نمي‌برد اين دانش آموخته فني، با افکار مارکسيستي خود، وارد عرصه سياسي کشور شود، وي که به حيدر عمواوغلي شهرت داشت، بعدها با هدف کودتا در نهضت جنگل و ترور ميرزا کوچک خان رهبر نهضت جنگل در کنار ميرزا قرار گرفت، اما از آنجا که ميرزا حاضر نبود به جز هويت اسلامي، شناسنامه ديگري براي نهضت ضداستعماري‌اش قائل شود؛ اين دو به حالت اختلاف بنيادين از يکديگر جدا شدند. جدايي ايدئولوژيکي که باعث شد تا مورخان «حيدر عمواوغلي» را همدست و محرک اصلي خالو قربان و دارودسته‌اش در راه اضمحلال نهضت جنگل و تقديم سر ميرزا به رضاخان معرفي کنند. تجربه تلخ اين خيانت و تکرار آن توسط حزبي مانند حزب توده که آشکارا، اعضاي خود را در خدمت جاسوسي براي اتحاد جماهير شوروي سابق قرار داده و از مسکو فرمان مي‌گرفت، باعث شد تا مردم ايران علي‌رغم مخالفت با شاه، هيچ‌گاه به گروه‌هايي از اين دست اعتماد نکنند؛ و اين بي‌اعتمادي از خيانت «پيشه‌وري» که با هدف جدايي آذربايجان و انضمام آن به خاک شوروي به مدت کوتاهي در عرصه سياسي کشور جلوه‌گر شد، تا روز فروپاشي اردوگاه شرق هميشه سير صعودي پيمود.
گذشته از سرنوشت گروه مارکسيستي موسوم به 53 نفر که به زندان‌هاي رضاخان دچار شدند و به قتل نظريه‌پرداز اين گروه به نام تقي اراني توسط پزشک احمدي انجاميد و حضور گاه و بي‌گاه عناصر حزب توده در صحنه سياسي ايران که به وزارت برخي از آنها در رژيم شاه نيز انجاميد، نخستين گروهي که به شيوه مسلحانه رودرروي رژيم شاه ايستادند، توسط بيژن جزني سازمان يافت، جالب اينکه پدر وي حسين جزني در شمار افرادي بود که به فرقه دموکرات و «پيشه‌وري» پيوست و در جريان شکست اين فرقه، به شوروي گريخت و در سال 1345 با تقاضاي عفو از شاه به ايران بازگشت.
بيژن جزني درميان خانواده‌اي رشد و نمو کرد که عموم آنها با گرايش مارکسيستي در خدمت شوروي و حزب توده قرار داشتند، حتي مادرش نيز در شمار سازمان زنان حزب توده بود. بيژن جزني که درتحليل‌هايش از قيام 15 خرداد 1342 با عنوان شورش کور نام مي‌برد(1) و از سوي ديگر خيانت‌هاي حزب توده را هم با تمام وجود احساس نموده بود، در ادامه راه به جبهه ملي پيوست، اما زماني که احساس کرد سقف خواسته‌هاي اعضاي جبهه ملي ايجاد رفرم در نوع سلطنت‌پهلوي دوم است، با حضور گروهي از دوستان خود در سازمان جوانان حزب توده و با هدف مبارزه قهرآميز، نخستين هسته‌هاي چريکي جريان چپ را با حضور چهره‌هايي چون:‌ علي‌اکبر صفايي فراهاني، عباس سورکي ، سعيد کلانتري، محمد چوپان‌زاده، حسن ضياظريفي تشکل بخشيد که بعدها با عنوان سازمان چريک‌هاي فدايي خلق ايران شهرت يافت.
اعضاي اين گروه زماني به عضوگيري در ميان دانشجويان پرداختند و اقدام به تهيه سلاح کمري نمودند که تأمين‌کننده اسلحه آنها که فردي به نام آقايان بود با شماره رمز 8837 و با نام مستعار غزنوي با ساواک همکاري داشت.(2)
بدين ترتيب در سال 1346 اعضاي اين گروه که براي برطرف کردن تنگناهاي مالي، سرقت از بانک‌ها را در دستور کار خود قرار داده بودند، در مورخه 19/10/1346 در پي تحويل گرفتن سلاح از آقايان به دام ساواک افتادند.
به دنبال بازداشت حسن ضياظريفي در هنگام ديدار با احمد جليل افشار و اعتراف آنها افرادي چون؛ صفايي فراهاني، صفاري آشتياني، چوپان‌زاده، محمد مجيد کيان‌زاده و سعيد کلانتري تحت تعقيب قرار گرفتند. بازماندگان اين گروه ابتدا راه فرار به عراق را در پيش گرفتند که در اين ميان گروهي از مرز گذشتند و گروهي به دام ساواک گرفتار آمدند و بدين ترتيب گروه جزني از هم پاشيد.
يکي از شکنجه‌گران ساواک به نام تهراني که پس از پيروزي انقلاب اسلامي دستگير و محاکمه شد، در اعترافات خود ضمن اشاره به گروه 9 نفره بيژن جزني يادآور شد:
«پس از ترور رضا زندي‌پور رئيس کميته مرکز شهرباني و راننده‌اش در اواخر سال 1353... يک روز در 7 فروردين 54‌[13] محمدحسن ناصري معروف به عضدي مرا به اتاق خود خواست و گفت قرار است عملياتي انجام شود که آقاي ثابتي گفته شما هم بايد در عمليات باشيد، پرسيدم چيست؟ گفت فضولي نکنيد... در روز 29 فروردين رضاعطارپور تلفني به من اطلاع داد که کاظم ذوالانوار(3) را به بازداشتگاه اوين منتقل نمايم. در آن موقع سرهنگ وزيري رئيس زندان اوين بود... ساعت 5/2 به رستوران رسيدم. رضا عطارپور، محمدحسن ناصري، پرويز بهمن فرنژاد معروف به دکتر جوان،(4) سعدي جليل اصفهاني معروف به بابک، ناصر نوذري معروف به رسولي و محمدعلي شعباني معروف به حسيني هم تقريبا همزمان با من آمده بودند... عطارپور گفت:... جزئيات کار را ثابتي بررسي کرده و تصويب شده و سرهنگ وزيري در جريان قرار گرفته و بايد همان طور که آنها در دادگاه‌هاي انقلابي خود وقت و بي‌وقت تصميم به ترور مي‌گيرند، ما هم چند نفر از اعضاي اين سازمان‌ها را بکشيم...
... ما در قهوه‌خانه اکبر اويني در نزديکي بازداشتگاه اوين منتظر مي‌شويم و با سرهنگ وزيري به محل مي‌رويم.
رسولي و حسيني زودتر حرکت کردند و بعد از نيم ساعت به سوي قهوه‌خانه راه افتاديم و به قهوه‌خانه رسيديم، رسولي و حسيني لباس زندانيان را تحويل گرفته [بودند]... سرهنگ وزيري خود را آماده کارزار با عده‌اي کرده بود که هم دستشان بسته بود و هم چشمشان... زندانيان را پياده کرده و رديف روي زمين نشاندند... اولين کسي که رگبار مسلسل را به سوي آنها بست سرهنگ وزيري بود... و همين طور رگبار بستند و بعد سعدي جليل اصفهاني بالاي سر همه رفت و تير خلاص را شليک کرد.» (5)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- ر.ک: به پرونده جزني، ج 2، صص 101-99.
2- شاهدي، مظفر، ساواک، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي.
3- مهندس سيدکاظم ذوالانوار در سال 1326 در خانواده‌اي روحاني در شهر شيراز متولد شد. وي در همان اوان نوجواني با فرهنگ قرآني در جلسات تفسير و قرائت قرآن و جلسات ديني آشنا شد، بدين سبب هنگامي که در سال 1346 در دانشکده کشاورزي دانشگاه تهران راه يافت با بنيانگذاران سازمان مجاهدين آشنا شد و تا پيش از تغيير ايدئولوژيک منافقين و انحراف به سمت مارکسيسم، صادقانه از ارزش‌هاي اسلامي، دفاع مي‌کرد.
4- وي پس از فرار به آمريکا در جريان انقلاب اسلامي، به همکاري با سازمان سيا و بخش فارسي راديو آمريکا پرداخت و باجناق خود احمد بهارلو را به رياست بخش فارسي راديو آمريکا منصوب کرد.
5- حسن‌پور، قاسم، شکنجه‌گران مي‌گويند، نشر موزه عبرت، صص 182-180.
پاورقي

 

(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10