(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 - شماره 20481

در گفت و گو با رئيس نمايشگاه بيست و ششم مطرح شد
حضور پُر رنگ ناشران خارجي در بزرگ ترين جشن کتاب کشور
پيشکش به عاشوراييان
مير ادب امير ادبيات
جبهه اي ديگر ...
   


ليلا کريمي
* شعار اين دوره از نمايشگاه کتاب، چگونه شکل گرفت.
بحث شعار، در شوراي سياست‌گذاري نمايشگاه مطرح شد. از قانون اساسي آنجا که مربوط به فرهنگ کتاب و کتابخواني است، از بطن سند چشم‌انداز و نيز فرمايشات رهبر فرزانه انقلاب در حوزه کتاب، کليد واژه‌هايي استخراج شد.
يک کميته سه نفره تشکيل گرديد تا شعار اين دوره، تعيين شود. در نهايت و پس از بررسي و بحث درباره 50 شعار مطرح شده، شعار؛ «کتاب چشمه جوشان دانايي» انتخاب شد.
واقعيت اين است که استمرار يک خاصيت چشمه و جوشش است و اين نوع «شدن» دائما استمرار دارد. کتاب نيز به مثابه يک چشمه جوشان در حوزه دانايي است که همواره در حال جوشش است.
* در اين دوره، شرايط و ضوابط حضور ناشران نسبت به سال‌هاي پيش، تغيير پيدا کرده بود؟
شرايط ثبت‌نام ناشران و اختصاص غرفه چون سال‌هاي قبل بود. جانمايي غرفه‌ها هم برپايه چهار حوزه «آموزشي»، «دانشگاهي»، «کمک آموزشي» و «کودک و نوجوان» صورت گرفت. امسال، به دليل مشکلات اقتصادي و تحريم‌ها، سعي کرديم اجاره‌بها را افزايش ندهيم. در رابطه با ناشران بين‌المللي هم ميزان دريافت اجاره منطبق با سازوکاري صورت گرفت که برپايه آن با ناشران داخلي رفتار مي‌شود. همه اينها، در راستاي حضور پرشورتر ناشران طراحي و اقدام شد.
* آماري از ناشران خارجي ارائه مي‌دهيد؟
در اين دوره از 77 کشور، يک هزار و 600 خارجي شرکت کرده‌اند. ناشراني از آلمان، فرانسه، انگليس، کره، چين و...
در مراسم افتتاحيه نيز 17 سفير و رايزن فرهنگي شرکت کردند که اين نشان دهنده اهميت نمايشگاه کتاب تهران است.
ما امسال، يک هزار و 300 متر فضا براي بازار جهاني نشر اختصاص داده‌ايم که نتيجه آن، فراهم شدن حضور ناشران ايراني در بازارهاي جهاني است.
* امسال، دو هزار و 500 متر به وسعت نمايشگاه افزوده شده است. اين افزايش فضا، مختص چه قسمتهايي است؟
ما در اين دوره، 15 هزارمترمربع در اختيار بخش بين‌المللي قرار داده‌ايم. کل فضا براي ناشران خارجي، 11 هزار متر بود. اما امسال، چهار هزار متر فضا افزوده شده است. دو تالار هم به ناشران الکترونيکي داده‌ايم، فضاي غرفه ياس هم 600 متر افزايش يافته است.
* سالن ياس، فقط در زمينه «فضا» تغييرات کرده است؟
غرفه ياس، به نيم طبقه شبستان منتقل شده است و فضاي آن يک هزار و 200 متر است. به هر صورت در اين غرفه، کارنامه نشر جمهوري اسلامي عرضه مي‌شود. يک بخش آن به حضور ناشران خصوصي و يک بخش آن به ناشران دولتي اختصاص داده شده است.
در واقع، در غرفه ياس، کارنامه آماري نشر از اول انقلاب تا سال 91، مجموعه کتابهاي برگزيده در جشنواره‌هاي ساليانه و نيز سه هزار و 500 عنوان کتاب چاپ اول در سال 91، ارائه مي‌شود.
بايد بگويم، عرضه گزارشي از روند چگونگي توليد علم و فن‌آوري در پس از انقلاب و مشاوره در حوزه کتاب و کتابخواني هم در غرفه ياس عرضه مي‌گردد.
* قبلا از انتشار روزانه يک کتاب در نمايشگاه خبر داديد،
يک سالن اختصاص به صنعت چاپ و نشر کشور داده‌ايم. مردم بايد با روند چاپ کتاب آشنا شوند.زندگي بشر وابسته به صنعت چاپ است.
صنعت چاپ کشورمان 200 ساله شده است بنابراين افرادي که وارد سالن مي‌شوند مي‌توانند شاهد تاريخ صنعت چاپ‌مان باشند.
* در راستاي تحقق بيانات رهبري در رابطه با شعار امسال حماسه سياسي، حماسه اقتصادي چه تمهيداتي انديشيده‌ايد؟
رويکرد تبليغي نمايشگاه سمت و سوي حماسه سياسي، حماسه اقتصادي دارد. يک جلوه حماسه اقتصادي در زمينه فرآيند توليد کتاب قابل نظر است. اين حماسه همراه با حرکت، جوشش و خلق کتاب است. ما با سرعت نمايشگاه را آماده کرديم.
در بخش حماسه سياسي هم حضور مشارکت حداکثري مردم در انتخابات پيش‌رو است که سعي کرده‌ايم فضاي نمايشگاه را به سمتي ببريم که مشارکت و حضور حداکثري مردم را ترويج و تبليغ کنيم.
* رهبر معظم انقلاب پارسال در نمايشگاه کتاب، مطالباتي را در حوزه کتاب و کتابخواني مطرح کردند؛ کارگروه ويژه‌اي براي تحقق آنها تشکيل شده است؛ آيا تاکنون در اين زمينه کاري صورت گرفته است؟
بخشي از اوامر و مطالبات رهبر معظم انقلاب که به صورت اجرايي و حاکميتي بوده، عملياتي شده است.
بخشي ديگر از مطالبات ايشان مربوط به توليد فکر و محتوا است. رهبر معظم انقلاب توجه ويژه‌اي به بحث تاليف در حوزه کودک و نوجوان به جاي ترجمه دارند. در اين زمينه هم تلاش عملياتي انجام داده‌ايم و در حوزه تاليف براساس آمارها مي‌بينيم؛ 14 درصد رشد در حوزه تاليف کودک و نوجوان و در حوزه ترجمه کتاب کودک و نوجوان 9 درصد کاهش داشته‌ايم.
در حقيقت بخشي از مطالبات رهبر عملياتي شده است. توليد محتوا و فکر بايد ريل‌گذاري شود و در بحث سياست‌گذاري در حوزه صنعت نشر به اين سمت در حال حرکت هستيم.
* گراني کاغذ بر روي قيمت کتاب اثر گذاشته است. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي براي جلوگيري از تاثيرات بيشتر افزايش قيمت کاغذ چه کرده است؟
وزارت ارشاد به صورت مستقيم در بحث قيمت کاغذ نقشي ندارد. تشکل‌هاي نشر ما مصرف کننده کاغذ هستند. در اين خصوص بايد بياييم سياست‌هاي حمايتي‌مان را در اين بخش تقويت کنيم. هفته گذشته جلسه‌اي با حضور وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي و 50 ناشر و اتحاديه و تشکل‌هاي نشر داشتيم و تصميم‌هايي در خصوص ارزش افزوده و ماليات گرفته شد که قبلا اين اتفاق افتاده بود ولي عملياتي نشده بود. بدين صورت که کتاب‌فروشي‌ها معاف از ماليات شدند.
جناب عسگري رئيس سازمان امور مالياتي کشور نيز قول عملياتي شدن آن را دادند و قرار بر اين شد که هر تشکلي که به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي مراجعه کند و مجوزي از ارشاد دريافت کرده باشد از ميزان يارانه‌ها بهره‌مند مي‌شود.
امسال وزارت ارشاد سياست حمايتي خريد کتاب را در نظر دارد. به صورتي که قرار است در نمايشگاه بين‌المللي کتاب بخشي از نيازهاي سازمان‌ها و کتابخانه‌ها را از طريق خريد کتاب از ناشران برطرف کنيم؛احياي صنعت اهداي کتاب را در راستاي فرمايشات رهبري در هفته کتاب عملياتي کرده‌ايم و مجموعه اقدامات خوبي در اين حوزه انجام داده‌ايم.
* ديدار وزراي فرهنگ کشورهاي آسيايي از نمايشگاه در پيش روست. اين ديدار چه دستاوردهاي فرهنگي براي ما ايجاد مي‌کند؟
در واقع وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي ميزبان اين وزرا است.
نشست سه روزه‌اي با حضور وزراي کشورهاي آسيايي داريم که يک روز از اين نشست را به کتاب و کتاب‌خواني اختصاص داديم که آنان با جشن بزرگ فرهنگي ما آشنايي يابند و مي‌توانيم به اين شيوه، اقتدار فرهنگي کشور را به نمايش بگذاريم.

 


اميرحسين فردي
از يکشنبه تا چهارشنبه، همه‌اش دو روز فاصله است، اما اين دو روز به درازاي دو قرن طول کشيد. نمي‌گذشت، نمي‌رفت. عصر عاشورا به خودي خود غمبار است. اندوهي ازلي، قلب آدم را مي‌فشارد. نمي‌داني با خيمه‌هاي سوخته و زنان و کودکان اسير و بي‌پناه چه کني. براي کدامشان اشک بريزي. عصر عاشورا عصر دلتنگي است، عصر غم و ماتم. حال در چنين عصري اگر بشنوي، که اذناب يزيد و پس‌مانده‌هاي صهيونيسم و آمريکا، به خيابان‌هاي ام‌القراي اسلام حسيني ريخته و اين بار به جاي خيمه‌ها، به خرمن غيرت‌ات آتش افکنده‌اند، ديگر نمي‌تواني آرام بماني. ديگر نمي‌تواني بي‌نظر و بي‌طرف باشي. چند شب و روز است که براي حسين و يارانش عزاداري، سينه زده‌اي و اشک ريخته‌اي، حال آن اوباش هرزه بيايند و در روز روشن، پا روي ايمان و باورهاي مقدس تو بگذارند و در هنگامه شهادت حسين تو، به سوي عزاداران آن مظلوم سنگ پرتاب کنند، اموال مردم را به آتش بکشند، پاي بکوبند و سوت بزنند و کف بزنند و شادماني کنند، آن هم در عصر عاشورا! يک مسلمان و يک انسان آزاده بايد مرده باشد که اين صحنه‌ها را ببيند و چشم‌هاي خود را ببندد.
عصر عاشورا در شهر نبوديم. مثل هر سال، به بهشت زهرا پناه برديم. تا به دوستان شهيدمان که تن به تيره تراب سپرده‌اند و جان به آغوش جانان، سري بزنيم، که هم تجديد عهدي کرده باشيم و هم تحمل بار سنگين مفهوم عصر عاشورا، برايمان آسان شود. نويسنده شهيد، حبيب غني‌پور هم، از قبيله همان ققنوس‌هاست. با مقبره‌اي بدون سقف که خودش نوشته، «بگذاريد برف و باران بر مزارم ببارد.» حبيب است ديگر، اگر غير از اين بود، مي‌شد مثل يکي از همين خيل نويسندگان لائيکي که با آثارشان فضاي ادبي جامعه را متعفن مي‌کنند. آنجاست که مي‌شنويم، اذناب يزيد و مرده ريگان فرهنگ غرب، پا از گليم خود فراتر گذاشته‌اند و به حريم عاشورا جسارت کرده‌اند.
شب شام غريبان، شب بي‌قراري و بي‌تابي‌هاي مداوم است. حال به کجا بايد رفت. سر روي شانه که بايد نهاد و هاي‌هاي گريست؟ حاج اصغر آبخضر، دوست دوران نوجواني و جواني‌ام، پيشنهاد رفتن به بيت رهبري را به من مي‌دهد که امشب آنجا بيت الاحزان است. قبول مي‌کنم و مي‌گويم: برويم خانه دوست!
جا نيست. کنار خيابان روي زيلو مي‌نشينيم و به موعظه واعظ گوش مي‌دهيم و به مصائب گرانسنگ عاشورا دل مي‌سپاريم. حاج اصغر بي‌قرار است. هر چه باشد دبير شوراي هماهنگي تبليغات اسلامي است و کارش هماهنگي راه‌پيمايي‌ها و تظاهرات حضور در خانه دوست آن هم در شب شام غريبان و شب حرمت‌شکني يزيديان و غرب‌زدگان، مرهمي‌ است بر زخم امروز و ديرين دلمان و همين اعلام حضور برايمان آرامش‌بخش است.
از يکشنبه تا چهارشنبه، همه‌اش دو روز فاصله است و اين دو روز به درازاي دو قرن طول کشيد، اما گذشت. گرچه دير و گرچه دور. چهارشنبه، ميدان انقلاب تهران، ميعادگاه عاشوراييان است. همان اهالي قبيله غيرت که تا بيايند و آن لکه‌هاي ننگ را از سيماي ام‌القراي اسلام حسيني بزدايند و ساکنان کاخ سفيد را براي چندين سال به کما ببرند. و به پس‌مانده‌ها و زباله‌‌هاي آنها بگويند، تاريخ جهان معاصر را عاشوراييان مي‌نويسند و جايگاه محتوم شما همان سطل‌هاي آشغالي است که دن‌کيشوت‌وار، آنها را آتش مي‌زنيد و به خودتان مدال شجاعت مي‌دهيد! قرارمان ساعت 3 است؛ 3 ساعت از ظهر گذشته ميدان انقلاب، اما ما ساعت 2 در حياط روزنامه کيهان جمع مي‌شويم. دريا همه را به سوي خود مي‌خواند. در حياط کيهان کسي نوحه مي‌گويد و ما به سينه مي‌زنيم. هنوز پيراهن‌هاي سياه خود را بر تن داريم. هنوز عزاداريم؛ عزاداريم! نمي‌دانم چرا امروز همه‌اش به ياد آقاي خاتمي هستم. مخصوصا آن روزي که مي‌خواستيم پيکر شهيد سيدحسن شاهچراغي را از همين حياط تشييع کنيم و آقاي خاتمي سخنراني کرد:
ياد باد آن که سر کوي توام منزل بود
ديده را روشني از خاک درت حاصل بود
حال آقاي خاتمي کجا ايستاده؟ آن همه محبوبيت و احترام به کجا رفت؟ درهرحال، من، يعني آخرين بازمانده از مديران دوران آقاي خاتمي هنوز در کيهانم و امروز چهارشنبه است. درحال سينه زدن هستم، مي‌خواهم با کيهاني‌ها به ميدان انقلاب بروم، آن هم براي پشتيباني از انقلاب اسلامي که ميراث عاشوراست در روزگار ما.
هنوز به ميدان فردوسي نرسيده‌ايم که بادها خبر از خيزش توفان مي‌دهند. معلوم است که تجمع امروز هيچ شباهتي به گردآمدگان طرفداران، مثلا فلان آوازه‌خوان مغرور و بهمان مطرب مطرود ندارد. اينان از جنس عاشوراييان هستند. اينان معناي غيرت‌اند و عزت. سيل انسان‌هاي بي‌تاب و بي‌قرار از مشرق تهران، از ميدان امام حسين، به سوي ميدان فردوسي، آن حکيم فرزانه، جاري مي‌شوند. هيچ نوع هماهنگي و دستوري در کار نيست. هر دسته و گروهي شعار خودش را مي‌دهد و يا به عبارتي مواضع و نقطه نظر خود را بيان مي‌کند، اما درميان تمام اين شعارهاي گوناگون يک حس مشترک و يک آرمان همگاني نهفته وآن اين که ما براي پاسداري از حريم حرمت عاشورا و استقلال و آزادي اين سرزمين آمده‌ايم. آمده‌ايم تا براي چندمين بار دست رد به سينه عوامل اجانب و متجاسرين به مقدساتمان بزنيم.
درميان امواج خروشان اقيانوس انساني گم مي‌شويم، گم مي‌شوم! ديگر متعلق به اين جمع عظيم هستم و تابع شعار نزديک ترين گروه. شعارها، نشان از التهاب و بغض فروخفته مردم دارند.
لعن و نفرين، بريزيد و شمر و آمريکا و هتاکان عصر عاشورا فراوان شنيده مي‌شوند، البته سران فتنه نيز دراين ميان سهم کمي ندارند. مگر نه اين که تمام اين آشوب‌ها وحرمت‌شکني‌ها در سايه سکوت تاييدآميز و حمايت ضمني آنان بوده؟ پس مردم براي يک‌يک سران بلوا درخواست مرگ مي‌کنند. صميمانه و بسيار خالصانه.
يکي مي‌گويد مرگ بر موسوي، صدها نفر هم آن را تکرار مي‌کنند. براي کروبي هم، همين‌طور، براي آقاي خاتمي هم‌چنين آرزويي مي‌کنند، با صداي بلند، درست در قوس پل حافظ، منتهي به خيابان انقلاب، من هم درميانشان هستم. تا به حال با خيال راحت باهاشان همراهي کرده‌ام، چون آن دو نفر برايم موجودات بي‌اهميتي بودند و شده‌اند، اما اين يکي، ديگر چرا؟
آقاي خاتمي برسر خود چه آوردي؟ با خودت چه کردي؟ تا کجا رفتي؟ جفا کردي سيد؛ هم به خودت وهم به اين مردم؛ مردمي که ثابت کرده‌اند با معرفت هستند، از کسي که خوبي ببينند تا پاي جان برايش وامي‌ايستند. تو چرا پشت به اين مردم کردي؟ آيا دراين زمانه، مردمي به خوبي و نجابت ملت ايران پيدا مي‌شوند؟ واقعا پيدا مي‌شود؟ در تمام کره‌زمين، نظيري مي‌تواني برايشان بيابي؟ پس چه شد؟ پس چه شد آن فيروزه بواسحاقي؟ ببين کار را به کجا رساندي که همين مردم، با پرچم‌هاي عاشورا، با پيراهن‌هاي عزا، آرزوي مرگ... يادم هست از آن عالم بزرگ به عنوان يک نمونه و نماد مطلوب ياد مي‌کردي و تعبير «راست عاقل» را برايش به کار مي‌بردي و مي‌خواستي به اصطلاح چپ‌ها هم مثل او باشند. آن راست عاقل امروز در اردوگاه انقلاب، به خاطر حمايت‌هايي که از رهبري مظلوم نظام کرد، خداوند هم به او و امثال او عزت و شأن داد و محبوب قلوب مومنين است. اما اطرافيان توچي آقاي خاتمي؟ همان آدم‌هاي کج و کوله و دفورمه که در جلسات شوراي فرهنگي کيهان مي‌آمدند و نظريات مشعشع خود را بيان مي‌کردند، که اغلب نمي‌توانستيم به مضحک بودن آنها نخنديم. از همين قماش آدم‌ها شما را محاصره کرده بودند که حسرت به دلم ماند يک بار، يکي از آنها را در نمازجماعت کيهان ببينم، درحالي که همه از مديران بودند، حالا بماند عکس‌العمل همان آدم‌هاي تابدار، از شنيدن برکناري آقاي منتظري و پذيرش قطعنامه 8 سال دفاع مقدس که چگونه بود؛ صورت جلسات آن سال‌ها هنوز بايد باقي باشد، خدا رحمت کند خانم گيلدا ملکي را، همه را او مي‌نوشت. دوران رياست جمهوري شما هم بيشتر به خطابه‌هاي پرشور گذشت. سنگ‌ها را بستيد و سگ‌ها را آزاد کرديد. همين يک قلم وزارت ارشاد را ببينيد، بيشتر جاسوس و مزدور و فراري تربيت کرد تا اهل فرهنگ و ادب و هنر!
برايت سوت زدند، کف زدند، برخي از مجله‌هاي مبتذل عنوان مردي با عباي شکولاتي را به شما دادند، در جمع‌هاي سبک و سخيف شرکت کرديد، اصناف و اقسام خانم‌هاي بزک کرده را در کنارتان نشانديد و از ته دل خنديديد و خندانديد. البته يک بار گفتيد که از اردوگاه اصلاح‌طلبان صداي دشمن مي‌شنوم. درحالي که اصلاح‌طلبي تنها يک پوشش نخ‌نما بود، حضرات تا بن‌دندان دنياطلب بودند، راستي آقاي خاتمي چه شباهت عجيبي بود، بين آن دخترکان و پسرکاني که براي شما سوت بلبلي مي‌زدند و هورا مي‌کشيدند با همان‌هايي که عصر عاشورا آمدند و آن جسارت‌ها را کردند، آيا اين‌ها همان‌ها نبودند و يا آن‌ها، اين‌ها؟ از اردوگاه اصلاح‌طلبان، خيلي صداها بلند مي‌شد، اما گوش شنوايي نبود، حالا اين شد که مردم متدين و عزادار تهران روي پل حافظ آن شعارها را عليه شما بدهند. اين وسط کي مقصر است؟ شما، يا آن مردم داغدار؟ به هرحال من لب‌هايم را محکم روي هم گذاشتم و مقاومت کردم. براي اين که دلم نمي‌خواهد شما را در ميان ضدانقلاب و ضدنهضت عاشورا ببينم. برگرديد آقاي خاتمي، شما مثل بني‌صدر نيستيد. بياييد درميان اين مردم باشيد، شانه به شانه راه رفتن با اينها و همراهي با کساني که دهانشان بوي گلاب مي‌دهد، خيلي لذتبخش است. موجودات کج و کوله را به حال خودشان رها کنيد.
خودتان را نجات دهيد...
... نوشتم که از يکشنبه تا چهارشنبه همه‌اش دو روز فاصله است، اما اين دو روز به ازاي دو قرن طول کشيد. همان‌طور که پايين آمدن از شيب پل حافظ، براي من اين همه طول کشيد. اين حرف‌ها سال‌ها تو سينه‌ام بود، اما بالاخره يک جايي بايد سرباز مي‌کرد و سرريز مي‌شد. چه بهتر که در جمع عاشوراييان و در شيب پل حافظ اين اتفاق افتاد.
من اما نتوانستم به ميدان انقلاب برسم، چهارشنبه من در ميدان انقلاب تمام نشد، بلکه نقطه پايان چهارشنبه‌ام، درچهارراه ولي‌عصر بود، امواج خروشان انساني اجازه جلو رفتن نداد. امکان نداشت، پس مي‌زد. ناچار، از خيابان‌هاي خلوت، برگشتم. پياده وتنها، سبک شده بودم.
چهارشنبه‌ام زيباتر از آن چيزي که تصور مي‌کردم، تمام شده بود. ديگر سوت و هلهله اذناب يزيد را نمي‌شنيدم. وجودم از نام مبارک سيدالشهدا سرشار شده بود. از چهارراه ولي‌عصر تا کوچه شهيد شاهچراغي، همه‌اش با واژه‌ها و جمله‌ها کلنجار مي‌رفتم. توي ذهنم مي‌نوشتم. پس و پيش مي‌کردم. پاک مي‌کردم، پاک مي‌کردم! نه، من نمي‌نوشتم، نوشته مي‌شدند. مثل آدم‌هايي که با خودشان حرف مي‌زنند. ذهن من هم در تسخير انبوه اين واژه‌ها بودند. بايد مي‌نوشتم، بايد مي‌نوشتم. اگر نمي‌نوشتم، هم به يکشنبه و هم به چهارشنبه جفا کرده بودم. من همه اين عواطف، مفاهيم، تصاوير و توصيف‌ها را از عاشوراييان چهارشنبه تهران گرفتم و اکنون به اين شکل، پيشکش خاک پايشان مي‌کنم، تا دست من را هم بگيرند و با خود ببرند... با خود ببرند... يا حسين!

 


منصور ايماني
به قول استاد ميرشکاک: " فردي اهل جلوه کردن نبود" وگر نه الآن دستم، براي نوشتن درباره اميرحسين فردي پُر بود. همين قدر که از خلالِ ماهها، فرصتي پيدا مي شد و از جاده اي دور به تهران مي آمديم و سري به روزنامه مي زديم، شايد مي شد فردي را ببينيم. اما در اين ديدارهايِ گهگاه هم، مثل هميشه ساکت و فکور بود، تا تو چيزي بگويي، تا تو بپرسي و او در جواب، چند جرعه حرف، به جانت بريزد. فردي در درونش، هميشه چيزي از جنس غصه و درد داشت که او را درگير خودش مي کرد و دردهاي فردي، درد آب و نان نبود که او را از  دوست و آشنا غافل کند. اصلا درد فردي، دردِ دوست و آشنا و بيگانه بود. اين روزها، از دردهاي فردي خيلي گفتند و نوشتند. از غصه اي که براي بچه هاي آباديهاي دور دست داشت، و براي شهرهاي دور و نزديک. دوستي هاي فردي، فراخ بود و به حلق? دوستي هاي خانه و فاميل و آشنا بسنده نبود. سي سال بود که هم? بچه هاي اين خاک را دوست داشت و برايشان مي نوشت، در حالي که به يک معنا، قريب به اتفاق شان را نمي شناخت و نديده بود، ولي غص? هم? بچه ها را مي خورد، غص? سه شنبه ها و "کيهان بچه ها"يشان را. راستي! اين قدر که فردي، غم بچه هاي ديگران را خورده بود، باورت مي شود که غص? بچه هاي خودش را خورده باشد؟ باور مکن برادر! به قول استادمان در روزنامه؛ او خودش را وقف انقلاب کرده بود، فقط هم وقفِ يک خانواده، يک خانوار هفتاد و چند ميليوني برادر! حالا غص? بچه ها يک طرف، که اينها کوچک بودند و غصه شان، خيلي شيرين و خوردني بود. در عوض ببين چقدر غص?
بزرگ ترها را داشت!؟ هم
بزرگ ترهاي خوب و خلف توي مسجد جواد الائمه، توي کيهان و حوز? هنري و جاهاي ديگر، و هم
بزرگ ترهاي ناخلف. و امان از بعضي بزرگ ترهاي نااهل، برخي بزرگ ترهاي نامرد، که گوش به حرف پدر اين خانوار نمي دادند و با نااهلي و نامردي، دلش را به درد آورده بودند. چه در عالم ادبيات که براي بچه هاي معصوم اين خانواده، خوابها ديده بودند، و چه در دنياي سياست که براي جوانهايش، نقشه ها کشيده بودند. سالهاي سازندگي و اصلاحات مگر يادمان مي رود، ماههاي فتنه مگر فراموش مي شود. از غص? اين يکي دو سال، همين قدر از زبان برادر مؤمنيِ حوز? هنري بگويم که روز تشييع فردي مي گفت؛ خيلي به مادرش علاقه مند بود. وقتي مادرش را از دست داد، جوياي حالش شدم. گفت: " ديشب تا صبح خوابم نبرد " ولي نه به خاطر فوت والده اش. آن روزها بعضي از مسؤلين، دعواهايشان را علني کرده بودند و رهبر انقلاب تذکر داده بود. فردي مي گفت: "ديشب از شدت ناراحتي براي آقا خوابم نبرد، چرا اينها رعايت آقا را نمي کنند" حالا يک چنين انساني مثل اميرحسين فردي، مي توانست از حال دوست و آشنا غافل باشد، که از من؟ با آنها حرف نزند يا کم حرف بزند که با من؟ من اگر چه رفيق گرمابه و گلستان فردي نبودم، اما نامحرم و بيگانه هم نبودم. من کارگرِ از راهِ دورش بودم و هر از گاه، چيزي براي صفح? ادب و هنر مي نوشتم و برايش مي فرستادم. پس چطور مي شد که هميشه، تشن? حرفهايش بمانم؟ اما نه...کارگر راهِ دور بودن و رفيق گرمابه و گلستان نبودن، دليل جرعهْ گويي فردي نبود. حقْ اين است که بگويم؛ وقت، از دستِ فکر کردنها و دغدغه ها و تقلّاهاي فردي، کلافه شده بود، به تنگ آمده بود، و من فرصتم فراخ بود، فراخ! همين ها بود که تو هميشه، تشن? سخنش بودي و هر گاه کلامي به قدر جرعه، جاري مي کرد، تو انگار رودي سرشار نوشيده اي، ولي باز تشن? جرع? ديگر بودي. 
به جز صحبتهاي تلفني کوتاه، يادم هست بيشترين جرعه هايي که در حضورش نوشيدم، به سالهاي نه چندان نزديک برمي گردد، به قريبِ ده سال پيش از اين. در همايش داستان نويسي بسيج، در دامنه هاي البرز مرکزي که من از زاگرس غربي آمده بودم. مراسم که تمام شد، موقع رفتن به انداز? دو سه دقيقه، با او همْ سفر شدم؛ داخل آسانسور، از طبق? چندم محل همايش تا طبق? همکف. وقتي آسانسور طبق? بالا نگه داشت، با کيفي پر از اوراق همايش سوار شد. کار سنگين جشنواره، توانش را گرفته بود. با خوشرويي احوال کارگرش را پرسيد و گفت: "جايي که شما هستيد، جوانهاي داستان نويس خوبي داريم. بچه ها را جمع کنيد، بهشان تشکّل بديد و جلسات منظم بذاريد. ما هم استاد مي فرستيم، آثارشان را هم چاپ
مي کنيم" منظورش تشکل بسيج هنرمندان بود و بعد که توضيح داد، ديدم غصه اش، هم پرورش استعدادهاي داستاني منطقه است، و هم وحدت اقوام. آخر از محل کار و زندگي ام در غرب کشور باخبر بود. دلش مي خواست؛ در جشن و شاديِ همدلي کشور، اهالي ادبيات و داستان هم حاضر باشند؛ بچه هاي سني و شيعه، کُرد و ترک، بلوچ و لُر، گيل و مازني و طبري و ترکمن، همه شان. از آسانسور که درآمديم، اين چند جمل? آخر را دوباره با تأکيد گفت و رفت...  
گل  گر چه  در  بهار  به گلشن  رسد، ولي              اينجا  گلي  غريب، به  فصل  بهار  رفت

 


عليرضا آل يمين
حوالي سي سال پيش که صدام هوس کشور گشايي به سرش افتاد وبه تحريک و تجهيز کشور هاي دور و نزديک پا به خاک ايران گذاشت همه مردم از پير و جوان و زن و مرد و کوچک و بزرگ فقير و غني و با سواد و بي سواد يک مشت شدند تا پوزه اش را به خاک بمالند که الحق والانصاف با عث خلق حماسه اي شدند که تا روز و روزگار هست موجب فخر آيندگان خواهد بود .
اما مدتي است هجوم ديگري به کشورمان آغاز شده است . اين بار نه صرفا در پهناي جغرافيا بلکه در عرصه تاريخي و هويت ملي کشورمان هدف حمله دشمن قرار گرفته است . تغيير نام خليج فارس به نام خليج عربي يا هر عنوان ديگري به غير از خليج فارس توطئه جديد دشمن براي تخريب غرور ملي ماست . از سوي ديگر ادعاي مالکيت جزاير سه گانه ابوموسي ، تنب بزرگ و تنب کوچک نيز خيال مضحکي است که کشوري که خود تا مدتي پيش اصلا موجوديت نداشته است در سر مي پروراند .
اين جنگ به صورت نرم افزاري اداره مي شود و پيروزي در آن از يک سو نياز به کنش ها و واکنشهاي ديپلماتيک مسئولين، خصوصا در سطح روابط خارجي دارد و از سوي ديگر حساسيت هاو حضور بموقع توده مردم را طلب مي کند .
جشنواره فرهنگي هنري خليج فارس را يکي از حرکت هاي ارزشمند در عرصه حراست از تماميت ارضي کشورمان بايد دانست که به شکلي دوسويه از جانب دولت و مردم پيش مي رود . حضور مسئولين ، هنرمندان ، اهالي رسانه در جنوبي ترين جزيره هاي کشورمان همچون جزاير ابوموسي و هرمز در وهله نخست عزم ملي مردم ايران را براي حراست از آب و خاک و نام اين سرزمين به گوش بدخواهان مي رساند . درمرتبه ديگر بسياري از هنرمندان در حوزه هاي هنري گوناگون و در استان هاي مختلف دست به خلق آثاري با محوريت خليج فارس مي زنند . همدلي و همنوايي که در اين مسير به وجود مي آيد علاوه بر آگاهي بخشي و هوشياري عمومي باعث تجهيز اراده ملي در جهت مقابله با هر گونه زياده خواهي دشمنان خواهد شد .
اما در صورتي که به برگزاري چنين جشنواره اي در حد ارائه گزارش و بيلان کاري پرداخته شود قطعا جز اتلاف بيت المال ثمر ديگري نخواهد داشت . چه آنکه نتيجه بخشي چنين فعاليت هايي در گرو فراگيري آن است. همان طور که با شکوه برگزار کردن آن باعث نااميدي دشمنان مي شود ضعف در اجراي آن هم موجب دلسردي مردم و هنرمندان و هم باعث دلير شدن بدخواهان مي شود. اينکه در فلان سفر استاني طرح جشنواره خليج فارس تصويب شده است و بايد با هر وضعيتي اين طرح اجرايي شود نه خاصيتي در صيانت از خليج فارس خواهد داشت و نه تأثيري در ايجاد وحدت ملي مي گذارد .
جشنواره فرهنگي هنري خليج فارس با تلاش هاي خالصانه برگزار کنندگان و با اجراي قدرتمندانه مديران و با حضور هنرمندان مي تواند يکي از خطوط مقدم جنگ نرم افزاري خليج فارس باشد . به کارگيري تمام ظرفيت هاي فرهنگي در عرصه هاي مختلف در جهت حفظ نام بزرگ خليج فارس مي تواند جلوه اي جهاني به اين حرکت ميهني دهد . به شرط آنکه سيستم فرهنگي دولتي از قالب ارائه گزارش و بيلان کار بيرون بيايد و فعاليت هايش را در جهت اهداف عاليه مردم و کشور مان پيش برد .
حضرت امام خميني فرمودند: " اخلاص داشته باشيد تا نتيجه کارتان ماندگار شود" و گويا اين حلقه مفقوده فرهنگ روزگار ماست."

 


(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10