![](6.jpg)
نوشته پيام فضلينژاد
E-Mail:Research@kayhannews.ir
* فلسفة توماس هابز، مغز تئوري براندازي نرمِ حکومتهاي
مذهبي است. شايد اصلاحطلبان مديون هيچ فيلسوفي مانند او نباشند و ظاهراً نسبت به
هيچ کس نيز مانند هابز قدرنشناس و ناسپاس نبودهاند. بيگمان هم مبدأ و هم مقصدِ
مسيري را که عبدالکريم سروش، سيدمحمد خاتمي، محمد مجتهد شبستري، حسين بشيريه و سعيد
حجاريان براي صورتبندي «روشنفکري ديني» و «اصلاحات سکولار» از پايان دهة 1360
پيمودهاند، به آراء اين فيلسوف انگليسي ميرسد.
* * *
سِرفرانسيس بيکن، اين نخستين شوالية عصر جديد، در کنار 2
پيرو ديگر آئين ماسوني رُز- صليبي، يعني مارتين لوتر که 15 سال پيش از او مُرد و
رنه دکارت که 15 سال پس از او درگذشت، معناي علم و فلسفه را عوض کرد؛ لوتر، دين را
از سياست جدا ساخت؛ بيکن، فلسفه را از مذهب تفکيک کرد، دکارت، شکگرايي را به ميدان
آورد و البته بيترديد هر سة آنان از پيشروان فراماسونري به شمار ميرفتند.50 حالا،
مشرب فکري اروپا کمکم به سوي سکولاريسم و اصالت سود ميرفت، روح مابعدالطبيعي در
فلسفه به روح دنيوي تنزل يافت و علم طبيعي به جاي الهياتِ ديني نشست. بستر براي
از ميان برداشتن دين و ظهور زلزله ويرانگر مدرنيته مهيا بود. تحول در حوزه علم سبب
دگرگوني در حيطه آموزش نيز شد و گرچه دانشگاهها از اين تحولات عقب ماندند، اما
آکادميهاي خصوصي به پيشواز آن رفتند که اغلبشان برمبناي سوگند رازداري ماسوني
فعاليت ميکردند.51 بسياري از اين آکادميها عمري کوتاه داشتند و هر يک از فلسفه و
فيلسوفي تاثير ميپذيرفتند. مثلاً، آکادميا دل چيمنتو که سال 1657 در فلورانس پديد
آمد، شکِ دکارتي را مبناي کارش قرار داد. با اين حال «عصر آکادميها» تحت نفوذ هيچ
نظريهپردازي چون بيکن نيست؛ چنانکه «هر جا فکرِ تسلط و تحکم، بر فکرِ توکل و تسليم
غالب ميآمد، نفوذ بيکن در آنجا محسوس بود.»52
توماس هابز: فيلسوف دوران گذار
مبارزه با قلمهاي علماي ديني که ميتوانند بر ذهن مردم
نقشي از اخلاق و مذهب حک کنند، امر بسيار مهمي است... چون آنها هرگونه کوششي را
براي برقراري «جامعه مدني» پايمال خواهند کرد.
توماس هابز
وقتي سِرفرانسيس بيکن سال 1626.م هنگام سفري در حوالي
بيابانهاي لندن ميان برف و بوراني سهمگين يخ زد و سرانجام از تب و لرز شديد در 65
سالگي جان سپرد، يک همنشين خاص و دستيار ويژه داشت؛ پژوهشگري 38 ساله که با
اقتداء به آموزههاي استادش، هم نخستين رساله مُدون در علم سياست را نوشت، هم شرحي
شفاف از «انسانهاي بورژوا» و «جامعه سرمايهداري» و «دولت مدرن» به دست داد:
انساني گرگصفت و جامعهاي مکانيکي و دولتي سرمايهداري که از پشت عينک سودانگاري
محض، همة هستي را چون اجزايي از يک «کالبد مادي» ميديد و البته هيچ جايي براي
«خدا» در «فلسفه» قائل نبود. اين شاگرد و دستيار ويژة بيکن کسي نبود جز توماس
هابز، سرآمد فلاسفة ملحدِ قرن هفدهم و به تعبير لويي اشتراوس همان «ابليس تجدد»53
که در «مادهگرايي» گوي سبقت را از استادش ربود54 و اگر اشراف و دولتمردان به دادش
نميرسيدند، مومنان مسيحي بارها ميخواستند او را به جرم «الحاد» بسوزانند،55 اما
سال 1373 در ايران، سيدمحمد خاتمي او را «فيلسوف دوران گذار» دانست که «بيخدا»
نبود56 و «سلطنت مطلقه» را صرفاً «براي استقرار مطمئن پايههاي تمدن جديد تجويز
ميکرد!»57 کودتاي
ايدئولوژيک و فرمول هابزي
فلسفة توماس هابز، مغز تئوري براندازي نرمِ حکومتهاي
مذهبي است. شايد اصلاحطلبان مديون هيچ فيلسوفي مانند او نباشند و ظاهراً نسبت به
هيچ کس نيز مانند هابز قدرنشناس و ناسپاس نبودهاند. بيگمان هم مبدأ و هم مقصدِ
مسيري را که عبدالکريم سروش، سيدمحمد خاتمي، محمد مجتهد شبستري، حسين بشيريه و سعيد
حجاريان براي صورتبندي «روشنفکري ديني» و «اصلاحات سکولار» از پايان دهة 1360
پيمودهاند، به آراء اين فيلسوف انگليسي ميرسد و ميتوان آن را «فرمول هابزي» نام
نهاد؛ هرچند اغلب با کمترين اشارهاي يا با احتياط بسيار از کنار نام هابز ميگذرند
و حقش را پايمال کردهاند تا دستکم از خوردن برچسب «بيديني» بر پيشاني خود در
امان بمانند، اما گسترش «علوم انساني سکولار» براي تحقق کودتاي ايدئولوژيک عليه
جمهوري اسلامي بسيار وامدار آموزههاي اين «سخنگوي ارزشهاي سرمايهداري» است.
همزمان با حاکميت سياسي
اصلاحطلبان يک زوج مشهور سياسي، استاد و شاگردي که تنها 1 سال با يکديگر اختلاف
سني داشتند، به ترويج فلسفة الحادي هابز آهنگي پُرشتاب دادند. دکتر حسين بشيريه
ابتدا در سال 1376 شناختنامهاي از هابز را به فارسي برگرداند.58 سپس کتاب
لوياتان، مهمترين اثر سياسي/ فلسفيِ اين فيلسوف انگليسي را 350 سال پس از انتشارش
ترجمه کرد و نشر ني آن را در سال 1380 با تبليغات پُر سر و صدايي روي پيشخوان
کتابفروشيها فرستاد.59 به تصور خام طراحان آمريکايي «طرح خاورميانه بزرگ» در آن
هنگام، ترجمه آثار کلاسيک فلسفة غرب در ايران سبب رنگ باختن مفاهيم بنيادينِ فلسفة
انقلاب اسلامي در برابر «اصول تمدن غرب» ميشد60 و اصلاحطلبان سکولار به تحقق اين
پيشبيني بسيار خوشبين بودند. از اين رو، شاگرد برجستة بشيريه، يعني سعيد حجاريان
(مشاور وقت رئيس جمهور خاتمي) با چاپ مقالاتي در روزنامه ايران «ضرورت درکِ فلسفة
هابز» را شرح داد و ترجمة استادش را بسيار ستود،61 چون کتاب لوياتان را «اولين شرح
جامع درباره دولت مدرن و ويژگيها و کارکردهاي آن» ميدانستند62 که مهمترين
گوهرهاي «سکولاريسم» مانند «جدايي دين و روحانيت از دولت و حکومت» را در خود نهفته
داشت،63 آن چنان که بشيريه در مقدمه نسخه فارسيِ کتاب لوياتان با شوق نوشت:
وجود دو مرجع حاکميت «مدني» و «روحاني» در يک کشور واحد،
يکي از امراض عمدة پيکره سياسي است که هابز آن را با «بيماري صرع» يا حمله در بدن
طبيعي مقايسه ميکند، زيرا اين بيماري را عموماً به معني «جنزدگي» ميگيرند و هابز
در بخش نتيجهگيري کتاب لوياتان، «حکومتِ روحانيون» را به «حکومت اجنه و ارواح»
تشبيه کرده است.64 اين
تعابير و نتايج خرافي، مانند «جنزدگي» و «صرع» براي توصيف «حکومت ديني» عصارة مغز
فيلسوف نابغهاي است که او را اولين موسس «روش علميِ تحليل سياسي» در غرب
خواندهاند؛ و چکيدة فهم مترجم سکولاري است که از سيدمحمد خاتمي تا سعيد حجاريان
سياست مدرن را از او آموختهاند، اما اين فحاشيهاي شبه فلسفي چنان به مذاق حلقه
جاسوسان آکادميک آمريکا مانند مراد ثقفي و رامين جهانبگلو در فصلنامه گفتگو خوش آمد
که ترجمه بشيريه از کتاب لوياتان برنده جايزه ويژة اين مجله شد،65 اما فلسفة هابز
بيش از اينها به درد دولتمردان ليبرال در ايران ميخورد، براي همين از ابتداي دهه
1370 از خاتمي تا سروش شيفتهاش بودند. نه تنها خشکاندن ريشه جنگ عقيده و حکومت
ديني، حتي بسياري از ايدههاي اصلاحطلبان نيز مانند «تفسير سکولار از متون قدسي» و
«دين حداقلي» و «جواز ارتداد» بيگمان ريشه در نگرش اين فيلسوف انگليسي داشت؛ چه
اينکه توماس هابز نخستين ايدئولوگ نظام سرمايهداري است و امروزه فلسفهاش بيش از
قرن هفدهم و زمانة زندگياش به کار کارگزاران «کودتاي ايدئولوژيک» عليه حاکميتهاي
ديني ميآيد. پرفسور سي. بي. مکفرسون درباره راز «تجديد شهرت هابز در عصر حاضر»
ميگويد: چرا آثار هابز
هر چند يکبار جاذبه پيدا ميکند؟ زيرا در زمان ما علاقه به آنها بسيار گسترش پيدا
کرده است. ما امروزه در جامعه سرمايهداري به سر ميبريم. ما انسانهاي بورژوايي
(سرمايهدار) هستيم، انسانهايي هم که «توماس هابز» توصيف و تحليل ميکرد، چنين
بودند. روش علمي هابز، وي را واميداشت تا الگويي از انسان و جامعه بنا کند و
الگوهايي که وي براساس آن روش بنا کرد، الگوهاي بورژوازي بودند... دانش هابز، دانشي
دربارة جامعه سرمايهداري است و تنها با جامعه سرمايهداري بازاري انطباق دارد. قرن
بيستم از سه لحاظ ما را به شناخت قدر و ارزش واقعي انديشه هابز نزديکتر ساخته است
و آن سه عبارتند از: قدرت، صلح و دانش. در جهان امروز دولتهاي سرمايهداري با
چالشهاي فزايندهاي روبهرو گشتهاند. بازي روزگار چنين است که ما دقيقاً در زماني
در آغاز راهي قرار گرفتهايم تا قدر و ارزش علم سياست هابز را دريابيم و با بررسي
دقيق دانش او در شرايط جديد دريابيم که چرا امروزه جامعه سرمايهداري تا بدين پايه
با چالش روبهرو شده است. 66
براي مطالعه ارجاعات وپانوشتها به نسخه چاپي کتاب «شاه
کليد انگليسي» که در آينده نزديک منتشر خواهد شد ، مراجعه فرماييد .
پاورقي
|