(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 - شماره 20482

فشار قبر براي صحابي بزرگ پيامبر(ص)
جلوه‌اي از سبک زندگي فاطمه(س)
زن و سياست در دنياي امروز از ديدگاه شهيد مطهري- قسمت پاياني
دلايل مخالفين دخالت زن در سياست
   


سعدبن‌معاذ يکي از بهترين اصحاب و ياوران پيامبرگرامي اسلام (ص) بود. او بزرگ و آقاي انصار و از نخستين کساني از مردم مدينه بود که اسلام آورد و پيامبر را به مدينه دعوت کرد. او بازوي ولايت و رسالت بود.
وقتي که خبر رحلت سعدبن‌معاذ را به پيامبر دادند، آن حضرت به سرعت با پاي پياده و برهنه به سوي جنازه سعد شتافتند در حالي که در بين راه عبا از دوش مبارکشان افتاد و حضرت اعتنايي نکردند.
به هنگام تشييع جنازه سعد ديدند که رسول خدا (ص) در پشت تابوت، سمت راست تابوت، جلوي تابوت و سمت چپ تابوت حرکت مي‌کنند. پرسيدند: «يا رسول الله، اين چه حالي است که از شما مي‌بينيم؟!» فرمودند:
به خدا، دستم در دست برادرم جبرائيل است که مرا دور تابوت سعد طواف مي‌دهد. اينک جبرائيل و ميکائيل به همراه هفتاد هزار ملک در تشييع جنازه سعد شرکت کرده‌اند.(1)
پيامبر اکرم (ص) با دست مبارک خويش بدن مطهر سعد را درون قبر گذاشت و براي او از خداوند طلب مغفرت فرمود.
مادر سعد وقتي اين صحنه را ديد، خطاب به فرزندش سعد گفت: «يا سعد، هنيئاً لَکَ الجَنَّةُ؛ فرزندم، بهشت گواراي وجودت باد!»
 پيامبر با شنيدن اين جمله چهره درهم کشيد و با ناراحتي و عتاب فرمود:
مادر سعد! درباره امر پروردگار اين‌گونه با قاطعيت سخن مگو! همينک قبر، چنان فشاري بر فرزندت سعد وارد ساخت که شيري که در دوران کودکي از سينه تو نوشيده بود، از سر انگشتانش خارج شد.
همه مات و مبهوت مانده بودند، آخر چرا؟ کسي که هفتاد هزار ملک به تشييع جنازه‌اش آمده‌اند و پيامبر با دست خويش او را دفن کرده و برايش طلب مغفرت فرموده‌اند، چرا بايد چنين فشار قبري داشته باشد؟ حضرت در پاسخ فرمودند: «نعم انه کان في خلقه مع اهله سوء»(2).
آري، براي آنکه اخلاقش با اهل و عيالش اندکي بد بوده است. 
واژه “سوءٌ” در سياق نکره آمده است تا نشانه تصغير باشد. يعني نه آنکه بطور مطلق بد اخلاق بوده، بلکه بدين معناست که اخلاقش با اهل و عيالش اندکي بد بوده و در عرصه اخلاق خانوادگي کامل نبوده است.
فشار قبر عليرغم حضورهفتاد هزار ملک در تشييع جنازه
ممکن است اين سوال مطرح شود که آيا شرکت هفتاد هزار ملک در تشييع جنازه سعد و طلب مغفرت پيامبر براي او براي برداشته شدن فشار قبر از وي سودي نبخشيد؟!
جواب اين است که «بد اخلاقي» حق الناس به گردن انسان مي‌اندازد. طلب مغفرت ملائکة الله و پيامبر، باعث بخشيده شدن حق الله مي شود. اما در مورد حق الناس، بايد صاحب حق بگذرد تا خدا هم بگذرد. خداوند از حق خويش خيلي زود مي‌گذرد؛ چرا که سريع الرِّضا است، اما گذشتن از حق مردم را به گذشتن صاحب حق واگذار فرموده است. سعد بن معاذ با بد اخلاقي خانوادگي‌اش، حق همسر وفرزندان خويش را ضايع کرده است و تا ايشان از او به طور کامل راضي نشوند و او را حلال نکنند، خدا هم از او نمي‌گذرد.
 بدينسان رعايت «اخلاق خانوادگي» به طور کامل در کانون خانواده از سوي تمام اعضاي خانواده ضرورت مي‌يابد؛ چراکه خداوند قادر قهار، کوچک‌ترين بد اخلاقي را در اين «محبوب‌ترين کانون» برنمي‌تابد و بدون عقاب نمي‌گذارد، هرچند که به مقام سعد بن معاذ نيز نايل گشته باشيم. يعني اگر بازوي ولايت و امام زمانت نيز شده باشي، اگر در اخلاق خانوادگي ات نقصي باشد، به همان ميزان بايد حساب پس بدهي و عقاب متحمل شوي؛ چرا که نقدکننده اعمال تو بصير و تيزبين است.به اندازه سر سوزني اخلاق نيک در خانواده نشان داده باشي، پاداشش را مي‌بيني: فَمَن يَعمَل مثقال ذَرَّةٍ خَيراً يَرَهُ(3) و به اندازه سر سوزني اخلاق بد نشان داده باشي، عقابش را مي‌بيني: وَ مَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ(4).

1- شيخ طوسي، الأمالي، ص427 ح955
2-علامه مجلسي، بحارالانوار، ج6 ص220 ح14، شيخ طوسي، الأمالي، ص427 ح955 ،شيخ صدوق، الأمالي، ص315 ح2
3و4- زلزال /5و6

 


* محمدمهدي رشادتي
علاقه مندي‌هاي فاطمه(س)
حضرت فاطمه(س) فرمود: حبب الي من دنياکم ثلاث: تلاوت کتاب الله و النظر في وجه رسول الله و الانفاق في سبيل الله. از دنياي شما سه چيز محبوب من است: تلاوت قرآن، نگاه کردن به چهره رسول خدا(ص)، انفاق نمودن در راه خدا. (فرهنگ سخنان فاطمه(س) ص 219)
داشتن عمر مفيد که مورد رضايت خداست از موارد مورد علاقه خانم فاطمه(س) است. در مناجات با خداي خويش مي‌فرمايد: بار خدايا تو را به علم غيبت و توانمندي‌ات بر آفرينش، سوگند مي‌دهم که مرا تا وقتي مي‌داني زنده بودن برايم بهتر است، زنده بداري و هرگاه مرگ برايم بهتر بود، مرا ببري. (ميزان الحکمه ج2 ص 735) شخصي در مدينه از حضرت زهرا(س) روايتي را درخواست کرد. حضرت به فضه فرمود: آن روايت را که بر روي کاغذي نوشته شده است بياور. خادم بعد از جستجوي فراوان اطلاع داد که روايت موردنظر گم شده است. فاطمه(س) ناراحت شد و فرمود: واي بر تو بگرد و پيدا کن. زيرا ارزش معنوي اين حديث پيش من برابري مي‌کند باارزش حسن و حسين(ع)، (فرهنگ سخنان فاطمه(س) ص 188)
آيا در جهان علم مي‌توان کسي را سراغ داشت که ارزش يک روايت را با ارزش فرزندانش همانند حسن و حسين(ع) برابر بداند؟
از ميان سه چيز مورد علاقه خانم فاطمه(س)، قرآن مجيد به دو مورد آن در آيه 29 سوره فاطر اشاره کرد. و تاکيد مي‌کند که چنين افرادي در واقع به تجارتي اميد دارند که هرگز کسادي و خسارتي در آن نيست. همانا کساني که کتاب خدا را تلاوت مي‌کنند ونماز را به پاي مي‌دارند و از آنچه روزي‌شان کرده‌ايم در نهان و آشکار، انفاق مي‌کنند، اميد به تجارتي بسته‌اند که هرگز کساد نمي‌شود. (فاطر 29)
اهميت قرائت قرآن
رسول اکرم(ص) فرمود: هرگاه فردي از شما دوست داشته باشد که با پروردگارش سخن بگويد، قرآن بخواند. حضرت تاکيد مي‌کنند که دلها نيز همانند آهن زنگار مي‌بندد و تلاوت قرآن صيقل‌دهنده دلهاست.بر تو باد قرآن خواندن، زيرا خواندن آن کفاره گناهان است و پرده‌اي در برابر آتش و موجب ايمني از عذاب است. (ميزان الحکمه ج 2ص827-825)
امام باقر(ع) درباره اهميت و ثواب قرائت قرآن مي‌فرمايد: هر کس در يک شب ده آيه از قرآن را بخواند از غافلين نوشته نشود. هر کس پنجاه آيه بخواند در زمره ذاکرين نوشته شود. هر کس صد آيه بخواند در رديف قانتين و مطيعان نوشته شود. هر کس دويست آيه بخواند جزو خاشعين محسوب شود. هر کس سيصد آيه بخواند از فائزين نوشته شود. و هرکس پانصد آيه بخواند از جمله مجتهدين و تلاش‌گران در راه خدا نوشته شود. و هرکس هزار آيه بخواند براي او ثواب انفاق يک قنطار از طلا نوشته شود- و قنطار معادل پانزده هزار مثقال طلا است و هر مثقالي بيست و چهار قيراط است- که کوچکترين آنها به اندازه کوه احد و بزرگترين آنها به اندازه آنچه ميان زمين و آسمان است. (اصول کافي، ج4 ص 415)
قاري مشهور و ممتاز قرآن آقاي جواد فروغي مي‌گويند: در يکي از سفرهاي حج روزي روبروي ضريح پيامبر گرامي(ص) در مدينه قرآن مي‌خواندم و ماموران انتظامي عربستان گريه مي‌کردند. يکبار ديگر هم يکي از ماموران پيش من آمد و گفت: قسمتي از قرآن فاطمه(س) را براي من بخوان. پرسيدم: منظور شما از قرآن فاطمه(س) چيست؟ گفت: ما دو قرآن داريم. يکي قرآن پيامبر(ص) و يکي ديگر قرآن فاطمه(س)، قرآن شيعيان همان قرآن فاطمه(س) است. به او گفتم: اگر مي‌خواهي فردا شب بيا مسجدالحرام آنجا من فردا قرآن مي‌خوانم فرداي آن شب خوب که نگاه کردم آن مامور عربستان را که در گوشه‌اي نشسته بود ديدم. وقتي شروع کردم به خواندن قرآن، ديدم دارد گريه مي‌کند. وقتي برنامه تمام شد، پيش من آمد و گفت: قرآن شيعيان با قرآن ما هيچ فرقي ندارد و در حالي که صورتم را مي‌بوسيد با بدگويي و ناسزا گفتن به وهابيون، آنجا را ترک کرد. (هزار و يک حکايت قرآني ص 406)
رعايت حال همسر
حضرت زهرا(س) فرمود: يا ابالحسن اني لاستحيي من الهي ان اکلف نفسک ما لا تقدر عليه- يا ابالحسن، من از پروردگار خود حياء مي‌کنم که چيزي را از تو درخواست نمايم که توان و قدرت انجام آن را نداري. (فرهنگ سخنان فاطمه(س) ص29)
در يکي از صبح‌ها امام علي(ع) فرمود: فاطمه‌جان آيا غذايي داري تا گرسنگي‌ام برطرف شود؟ زهرا(س) پاسخ دادند: نه، سوگند به خدايي که پدرم را به نبوت و شما را به امامت برگزيد، دو روز است در منزل غذاي کافي نداريم. آنچه بود به شما و فرزندانم حسن و حسين دادم وخود از غذاي اندک موجود استفاده نکردم. امام با تأسف فرمود: فاطمه جان چرا به من اطلاع ندادي تا بدنبال تهيه غذا بروم. همسر مهربان علي(ع) در پاسخ، عبارت فوق را بيان فرمود.
ويژگي‌هاي شريک زندگي
يک همسر و شريک زندگي براي گرم نگه داشتن کانون خانواده بايد داراي ويژگيهايي باشد. از جمله اينکه ايثار و از خودگذشتگي داشته باشد، ديگران را بر خود مقدم بدارد، با سختي‌ها و ناملايمات زندگي بسازد و با لبخند شادي‌آفرين خود، تاريکي حزن و اندوه را از دل شوهر و بچه‌ها بزدايد.
زنان دنياي معاصر لازم است از اين گونه جلوه‌هاي زيباي زندگي درس بگيرند و با ساده ‌زيستي و مراقبت از خويش و دوري جستن از آرزوهاي طولاني و مادي، زندگي زناشويي را رنگي حقيقي زنند.
اميرالمؤمنين(ع) باغ خود را به دوازده هزار درهم مي‌فروشد و همه پولها را بين فقرا و تهي‌دستان مدينه تقسيم مي‌کند و سپس به منزل برمي‌گردد. طبيعي است که انتظار فرزندان و همسر پس از فروش باغ، آوردن غذا و ميوه و... به منزل باشد. فاطمه(س) پرسيد: آيا غذاي امروز را تهيه کرديد؟ امام(ع) براي تهيه غذا بيرون مي‌رود. اما فاطمه(س) ناراحت است. با خود مي‌گويد: چرا سؤال کردم؟
بعد فرمود: فاني استغفرالله ولا اعود ابدا- من از خدا آمرزش مي‌طلبم و ديگر اين رفتار را تکرار نخواهم کرد.(همان ص 30) گرچه درخواست مايحتاج زندگي از همسر هيچ اشکالي ندارد اما زهراي مرضيه همين مقدار درخواست را براي خود گناه محسوب مي‌کند و از کرده خويش از پيشگاه الهي طلب بخشش مي‌کند. اين روش‌ها مي‌تواند براي زنان ومردان مؤمن ما الگو باشد تا انتظارات خويش را از همسران خود، عاقلانه و خداپسندانه تنظيم کنند.
روزي علي(ع) فرمود: فاطمه جان آيا غذايي موجود است تا بياوري؟ زهرا(س) پاسخ داد: سوگند به خداوندي که حق و قدر تو را بزرگ شمرد، سه روز است که غذاي کافي در منزل نداريم وهمان مقدار ناچيز خوراکي را به شما بخشيدم و خودم گرسنگي را تحمل کردم. امام فرمود: چرا به من نگفتي؟
سرور زنان دو عالم فرمود: رسول خدا(ص) مرا نهي کرد که چيزي از تو درخواست نکنم وبه من سفارش فرمود: چيزي از پسر عمويت مخواه. اگر چيزي براي تو آورد بپذير والا تو درخواست چيزي نداشته باش.
پس از شنيدن سخنان همسر مهربان خود و مشاهده ايثارگري وي، امام از منزل خارج شد و با وام گرفتن از دوستان، مشکلات خانواده را برطرف کرد.(همان ص 238)
به داود(ع) وحي شد که به خلاده دختر اوس مژده بهشت بدهد و به او بگويد که همنشين حضرت در بهشت خواهد بود. داود(ع) به خانه او رفت تا چشمش به داود(ع) افتاد گفت: آيا چيزي درباره من نازل شده است که اينجا آمده‌اي؟ فرمود: آري. زن گفت: شايد زني هم نام من باشد و درباره او نازل شده است. فرمود: نه درباره تو نازل شده است. کمي از حالات خود را برايم بگو. گفت: هر درد و زياني و سختي به من رسيد، صبر کردم. در مقابل، هيچ چيزي عوض نخواستم و شاکر خدا بودم. داود(ع) فرمود: به همين علت به مقام همنشيني من در بهشت رسيده‌اي. امام صادق(ع) پس از ذکر اين قصه فرمود: اين همان ديني است که خدا آن را براي بندگان صالحش پسنديده است. (داستانهاي روايي ص439 به نقل بحار ج 7 ص 89)

 


در قسمت اول مطلب زن و سياست در دنياي امروز از ديدگاه شهيد مطهري مباحث: توانستن و خواستن زنان در امور سياست و دلايل موافقين دخالت زن در سياست مورد بحث و بررسي قرار گرفت.
اينک بخش آخر اين مطلب را از نظر مي‌گذرانيد.
دو دليل ديگر
[دليل ديگر آنها اين است که مي‌گويند اگر زن مجاز نيست در] (4) اين مسايل مداخله کند چرا حضرت زهرا مداخله کرد و آمد در مسجد (البته مسلم است که ايشان درحال بي‌حجابي نيامدند) و نه تنها راجع به حق شخصي خودش که مسئله فدک بود بحث کرد بلکه راجع به حق خلافت بحث کرد، يعني راجع به سياست بحث کرد.
موضوع خطابه‌هاي حضرت زينب را هم مي‌گويند چه ضرورتي داشت که حضرت زينب دم دروازه کوفه بيايد براي مردم حرف بزند، براي زن چه ضرورتي داشت؟ اجبار که نداشت، چرا صحبت کرد؟ در مجلس يزيد چرا صحبت کرد؟ پس همه اينها مي‌رساند که از نظر اسلام زن [از دخالت در سياست] ممنوع نيست.
دلايل مخالفين دخالت زن در سياست‌
مطلبي را که عرض کرديم تذکرا تکرار مي‌کنيم چون به نظر ما اهميت دارد. گفتيم که موضوع دخالت کردن زن در سياست و به عبارت ديگر تصدي شئون سياسي [توسط زن] جزء مسائلي نيست که بگوييم امروز در دنيا ثابت شده است که هيچ فرقي ميان زن و مرد در اين مسئله نيست و زنها به اندازه مردها شايستگي و صلاحيت اين کار را دارند يا به تعبير بهتر قانون خلقت، زن را براي چنين کارهايي آفريده است، بلکه عملا خلاف آن ثابت شده است و آنچه که تحقيقات علمي ثابت کرده است اين است که قانون خلقت، زن را براي اين چنين کارهايي لااقل مثل مرد نيافريده است.
در عين حال ما مي‌خواهيم از نظر شرعي بحث کنيم، ببينيم در اين کار، ما منع شرعي داريم يا نداريم، چون فرضا ما از نظر استعداد ثابت کنيم که آن مقدار صلاحيتي که مرد براي اين کار دارد زن ندارد، کافي نيست که بگوييم حتما ما منع شرعي هم در اين زمينه داريم، چون منع شرعي خودش يک موضوع علي حده‌اي است.
منع شرعي در جايي است که يک کاري مصلحت نباشد و احتياج به منع کردن داشته باشد، يعني کاري است که اگر منع نکنند طبعا مردم آن کار را مي‌کنند و به آن مفاسدي که دارد يا به خلاف مصلحت بودنش توجه ندارند. اما اگر کاري خلاف مصلحت باشد ولي وضع آن به گونه‌اي است که عملا مردم مرتکب اين اشتباه نمي‌شوند يا اگر يک بار يا چند بار هم مرتکب شوند دوام پيدا نمي‌کند و اي بسا که خود منع کردن محذور ايجاد کند، در اين جور موارد با اينکه يک چيزي عملا خلاف مصلحت است در عين حال ممکن است منع شرعي برايش وارد نشود يعني به حال خود بگذارند [و زبان حالشان اين باشد که]: بگذاريد طبعا اين کار را نکنند.
مثلا طفل نابالغ صلاحيت اين گونه کارهاي بزرگ را ندارد. حال آيا لزومي دارد که حتما يک منع اکيد شرعي روي اين قضيه وارد بشود که «ايها الناس حتما اين کار را نکنيد»؟ اصلا اينها از کارهايي است که مردم طبعا نمي‌کنند، يا احتياج به آزمايش ندارد و قبل از آزمايش نمي‌کنند يا اگر يک بار و دو بار آزمايش کردند عملا اين کار را نمي‌کنند. پس اساسا احتياجي به منع کردن ندارد.
ما خيلي داريم از اين جور مسائل که منع نشده است چون احتياجي به منع کردن ندارد. مثل مشروب‌خواري نيست که اگر منع نکنند مي‌خورند بلکه با اينکه منع هم مي‌کنند و مضراتش هم به طور قطعي ثابت شده باز هم مي‌خورند، علم و دين منع مي‌کند، باز هم مردم مي‌خورند. در عين حال بايد منع کرد، لااقل تقليل پيدا مي‌کند. اما يک چيزهايي هست که احتياجي به منع کردن ندارند.
حکم اقتضائي و حکم انشائي
علما مي‌گويند خود منع کردن يا امر کردن گاهي يک مصلحت يا مفسده خاصي بر آن مترتب است. ممکن است يک چيزي مصلحت داشته باشد، در عين حال مصلحت نباشد که به آن امر کنند. فقها مي‌گويند «حکم اقتضائي و حکم انشائي». حکم اقتضائي يعني همين که يک شيء اقتضاء و مصلحت دارد. حکم انشائي اين است که روي آن، دستور صادر شود. مي‌گويند ملازمه قطعي نيست ميان حکم اقتضائي و حکم انشائي.
بسا هست که در يک چيزي قطعا مصلحت هست اما الان مصلحت ايجاب نمي‌کند که روي آن، امر صادر شود. همچنين ممکن است يک چيزي قطعا خلاف مصلحت باشد اما مصلحت نباشد رويش نهي صادر شود.
(به عنوان)مثال: شما ممکن است دو پسر داشته باشيد و يکي از اين دو پسر را براي يک کاري صالح‌تر از ديگري مي‌دانيد و عقيده‌تان اين است که اين کار را بايد او بگيرد نه آن پسر ديگر. اما فکر مي‌کنيد اگر الان به صورت يک نهي او را باز بداريد ناراحت مي‌شود؛ اگر به او بگوييد در فلان مسابقه تو شرکت نکن بگذار برادرت شرکت کند، مي‌گويد او چه چيزش از من بهتر است؟ او را به حال خود مي‌گذاريد تا کم‌کم خودش بفهمد که نبايد شرکت کند.
از اين رو اگر علم و تجربه ثابت کرده باشد که زن به اندازه مرد صلاحيت [تصدي شئون سياسي را‌] ندارد، براي ما کافي نيست که بگوييم پس حتما يک نهي اکيد شرعي هم روي اين هست که ايها‌الناس اين کار را نکنيد؛ چون ممکن است دنيا خود به خود اين کار را نکند. الان هم دنيا رو به اين سو نيست‌[که از زنان در مشاغل سياسي بيشتر استفاده کند. موارد موجود،] يک آزمايشهايي است که مسلم عملا نتيجه خلاف گرفته خواهد شد و زن در حد مرد هرگز قادر نخواهد بود که تصدي مشاغل حساس واقعي سياسي را عهده‌دار شود.
دلايل منع شرعي
دليل اول: آيه سوره نساء
حال مي‌خواهيم درباره منعهاي شرعي بحث کنيم. آن دليل‌هايي که به عنوان منع شرعي استدلال مي‌شود يکي آيه «الرجال قوامون علي النساء»10 است. به اين جمله خيلي افراد تکيه مي‌کنند؛ مي‌گويند قرآن فرموده است مردانند که حاکم بر زنانند؛ چون معناي «قوامون عليه» (قام عليه) اين است که روي سر او ايستاده يعني بر او حکومت مي‌کند. پس قرآن مي‌فرمايد: مردانند که بر زنان حکومت مي‌کنند يعني بايد اين جور باشد. دخالت کردن در سياست، حکومت کردن بر ديگران است.زن اگر متصدي مقامات سياسي بشود لازم مي‌آيد بر مردها حکومت کرده باشد؛ پس خلاف آيه قرآن است.
اگر يادتان باشد، در مسائل خانوادگي که بحث مي‌کرديم عرض کرديم که اين آيه به طور قطع ناظر به تمام مسائل نيست، ناظر به مسائل خانوادگي است يعني روابط زوجين را ذکر مي‌کند. در محيط منزلي و خانوادگي، اسلام مي‌گويد رياست خانواده با مرد است. دليلش هم اين است که خود آيه علت ذکر مي‌کند و آن علت مال زندگي خانوادگي است. مي‌فرمايد: بما فضل‌الله بعضهم علي بعض و بما انفقوا من اموالهم 11(نساء 34) به موجب اين که بعضي از اينها بر بعض ديگر مزايايي دارند. عرض کرديم نمي‌گويد «به موجب اين که مرد مزايايي دارد بر زن» [بلکه مي‌گويد] به موجب اين که بعضي نسبت به بعضي مزايايي دارند؛ يعني زن داراي يک سلسله مزاياست و مرد داراي يک سلسله مزايا؛ وقتي مجموع مزايا را حساب کنيم زن براي مرئوسيت در محيط خانوادگي يعني احساسات زوجين نسبت به يکديگر نوعي احساسات است که در روابط زوجيت، زن مرئوسيت مرد را مي‌پذيرد کما اينکه مرد هم نوع ديگر از تسلط زن را بر خودش مي‌پذيرد، که ما روي اين بحث کرديم. جمله «بما انفقوا من اموالهم» روشن است که موضوع نفقه دادن را ذکر مي‌کند: به موجب اين که مرد نفقه هم مي‌دهد. يعني از اين طرف اين مزيت به زن داده شده است که نفقه او را مرد بدهد و از آن طرف همان کسي که اقتصاد اين محيط را اداره مي‌کند، حکومت اين محيط هم با اوست.
نمي‌شود گفت که اين آيه مي‌خواهد بگويد در مطلق شئون زندگي هميشه مردان بايد بر زنان حکومت کنند. اصلا مردان را در مقابل زنان قرار دادن مال محيط خانوادگي است. در محيط اجتماع، مرد بر مجموع مردان و زناني حکومت مي‌کند نه مرد بر زن يا زن بر مرد. بنابراين اين آيه را نمي‌شود براي اين موضوع دليل آورد.
دليل دوم: سيره
يکي ديگر از چيزهايي که به عنوان دليل ذکر کرده‌اند «سيره» است. سيره يعني روش. گفته‌اند که از زمان پيغمبر اکرم(ص) بعد هم زمان خلفا، عمل مسلمين، روش و رفتار آنها هرگز براين نبوده است که زنان متصدي امور سياسي بشوند. هيچ‌وقت مثلا يک زن به عنوان والي در جايي معين نشده است. بديهي است که اين کار را نمي‌کردند؛ پيغمبر اکرم اين کار را نمي‌کرد، خلفا اين کار را نمي‌کردند، شخص اميرالمومنين اين کار را نمي‌کرد. تاريخ نشان نمي‌دهد که پيغمبر به زني يک منصب از مناصب سياسي و اداري واگذار کرده باشد، يا اميرالمومنين - که در زمان ايشان حکومت اسلامي خيلي توسعه پيدا کرده بود و شامل چندين کشور از کشورهاي امروز اسلامي بود- يک بار هم اتفاق نيفتاد که يک زن را به عنوان والي معين کرده باشد. اين هم يک دليلي است.
البته خود اين دليل از آن دليل بهتر است ولي شما اينجا مي‌توانيد بگوييد که آيا اين، دليل بر منع شرعي مي‌شود يا نه؟ اين، دليل براين است که از نظر پيغمبر اکرم و اميرالمومنين مردها در اين کار از زنها اولويت داشته‌اند، اما آيا اين امر دليل بر ممنوعيت شرعي و محرم بودن شرعي مي‌شود؟ در اولويت و صلاحيت که بحثي نيست، بحث دراين است که آيا ما مي‌توانيم از اين سيره، حرمت شرعي استفاده کنيم يا نمي‌توانيم.
مثال به ريش تراشي
استفاده کردن حرمت شرعي از سيره‌ها کار مشکلي است. در مسئله ريش‌تراشي هم اين بحث را طرح کرده‌اند. بعضي گفته‌اند يک دليل براين که ريش‌تراشي حرام است اين است که از صدراسلام، از زمان پيغمبر اکرم، بعد هم زمان ائمه، سيره مسلمين هميشه بر اين بوده است که ريش داشته باشند و کسي ريش نمي‌تراشيده است. جواب مي‌دهند به اين که اين، دليل براين است که ريش داشتن حرام نيست وحداکثر دليل بر اين است که ريش داشتن مستحب است چون براي اين که يک امري حرام نباشد و يا مستحب هم باشد کافي است که عمل مسلمين اين جور باشد. اما آيا صرف اين عمل [دليل بر حرمت است؟]
عمل زبان ندارد و به اصطلاح علماي اصول دليل لبي است. دليل لبي با دليل لفظي فرق مي‌کند. دليل لفظي مي‌تواند عموم و اطلاق داشته باشد اما دليل لبي زبان ندارد، چون زبان ندارد قدر متيقن بايد گرفت.
سيره دليلي است که زبان ندارد. از اين دليل که زبان ندارد آنچه که مي شود فهميد همين مقدار است که ريش داشتن حرام نيست و الا پيغمبر ريش نمي‌گذاشت، ريش داشتن مکروه هم نيست والا پيغمبر و ائمه همه ريش نمي‌گذاشتند. حداکثر اين است که ريش داشتن و ريش تراشيدن در دو حد متساوي هم نيست بلکه ريش داشتن مثلا مستحب است. اين دليل يعني سيره تا اينجا پيش مي‌آيد، اما ديگر نمي‌تواند دلالت کند که ريش نداشتن حتما حرام هم هست.
در اينجا هم همين‌طور است. ما از اين سيره نمي‌توانيم حرمت استفاده کنيم. الان در خيلي از کشورهاي دنيا کارهاي خيلي بزرگ از لحاظ سياسي را به زنان واگذار نکرده‌اند. مثلا ما نمي‌شنويم در امريکا يا شوروي نقش‌هاي بزرگ حساس سياسي در اختيار زنها باشد. اما آيا اين دليل بر اين مي‌شود که قانون منع کرده؟ قانون منع نکرده، زنها نتوانسته‌اند اين صلاحيت را عملا احراز کنند.
دليل سوم: حديث منسوب به پيامبر(ص)
دليل ديگر حديثي است که اگر ثابت شود، دليل قوي‌تري است. آن (حديث) اين است که مي‌گويند: پيغمبر اکرم(ص) در زمان خودشان وقتي که شنيدند در ايران پس از آن که پادشاه ايران کشته شد يکي از شاهزاده خانم‌ها (ظاهرا توران دخت) را به سلطنت انتخاب کردند [جمله‌اي فرمودند که دلالت بر اين امر دارد]. بعد از انوشيروان، هرمز پادشاه مي‌شود و بعد از هرمز خسرو پرويز. خسرو پرويز هم به دست پسر خودش شيرويه کشته مي‌شود. بعد يک مدتي زود به زود، يک سال يا چند ماه يک بار سلطنت عوض مي‌شود. در اين بين يکي دو تا از شاهزاده خانم‌هاي ايراني به سلطنت رسيدند که مدت سلطنتشان هم خيلي کم دوام پيدا کرده، چند ماه بيشتر نبوده. وقتي که به پيغمبر اکرم خبر دادند فرمودند: لن يفلح قوم ولوا امرهم امراه (5) هرگز قومي که زمام کار خودشان را در اختيار زني قرار داده‌اند رستگار نخواهند شد. اين کاملا مي‌فهماند که زمام امور يک قوم يا يک کشور را نبايد در اختيار يک زن قرار داد.
اين حديث در کجا هست؟ اين حديث را ما هرچه گشتيم، بر ما معلوم شد که در کتب شيعه اصلا وجود ندارد يعني جزء روايات شيعه نيست ولي در کتب اهل تسنن هست و جزء روايات اهل تسنن است. البته نمي‌خواهم بگويم اگر روايتي مال اهل تسنن شد دليل بر اين است که درست نيست. آن روايتي قابل اعتماد است که مجموعا کساني که آن را روايت کرده‌اند قابل وثوق و اعتماد باشند خواه شيعه باشند خواه سني. علماي اصول مي‌گويند: روايت ثقه معتبر است، يعني «مذهب» خصوصيت ندارد. ممکن است يک راوي شيعه باشد ولي شيعه غيرقابل اعتماد باشد، مي‌گويند روايتش ضعيف است. ممکن است يک راوي سني باشد ولي سني قابل اعتمادي باشد، روايت او را «موثق» مي‌گويند. اصطلاحا مي‌بينيد که گاهي مي‌گويند موثقه فلان کس، يعني اين کسي است که ما از نظر مذهب به او اعتماد نداريم ولي از نظر وثوق، به او اعتماد داريم. بنابراين نمي‌خواهم بگويم چون روايت را اهل تسنن روايت کرده‌اند پس قابل اعتماد نيست. حقيقت اين است که من از نظر سند نتوانستم درباره اين حديث تحقيق کنم، يعني فعلا وسيله نداشتم و وقتش را هم نداشتم که از نظر روايات اهل تسنن، به دست بياورم که آيا روات اين حديث، موثق هستند يا نه. ولي چون از قديم الايام علما حتي علماي شيعه اين حديث را در کتابهاي خودشان آورده‌اند [قابل اعتناست]. علماي شيعه چون در فقه شيعه مدرکي براي اين قضيه نبوده (البته در مسئله سياست بحث نکرده‌اند) وقتي که در مسئله قضاوت بحث مي‌کردند چون در مسئله قضاوت هم ما دليل زيادي نداشته‌ايم، همين حديث را از کتب اهل تسنن مي‌آوردند و به آن استناد مي‌کردند. معلوم مي‌شود اين حديث يک حديث دورافتاده‌اي نبوده است.
به هر حال اگر ثابت شود که پيغمبر اکرم چنين جمله‌اي را فرموده است، اين حديث را مي‌شود به خوبي دليل گرفت، ولي در همين حدود، يعني در آنجايي که زمام يک کشور را مي‌خواهند در دست يک زن قرار بدهند، چون ما قصد داريم اين موضوع را عرض کنيم که وضع حکومت، امروز با حکومت‌هاي گذشته فرق دارد، شايستگي‌هايي که امروز لازم است با شايستگي‌هايي که در گذشته بود فرق دارد. در گذشته حکومتها استبدادي بود، همين قدر که حکومت را به دست يک پادشاه مي‌دادند معنايش اين بود که تمام مقدرات مردم در اختيار اوست. همه مردم مثل افرادي بودند که در يک کشتي نشسته باشند و تمام مقدرات آنها دست کشتيبان است؛ کشتي را از اين طرف ببرد يا از آن طرف. ديگر، افرادي که سوار اين کشتي بودند از خودشان رأيي نداشتند. در اين جور کارها بود که هرگونه مردي هم صلاحيت اين گونه رهبري را نداشت. اگر مردي هم احيانا صلاحيت مي‌داشت مردي است که بايد خيلي نبوغ داشته باشد.
اين چيزي است که دنياي امروز نه براي مرد قائل است و نه براي زن. حالا عملا اگر وجود دارد من کار ندارم(6) ولي عملا يک چنين حق حکومتي را کسي نه براي مرد قائل است نه براي زن که تمام اختيارات يک کشور را از اول تا به آخر به قانون هم نسپارند، به اراده يک فرد بسپارند.
به هر حال اين حديث بر اين معنا دلالت دارد، فقط موضوع تفاوت حکومت‌ها هست که آن را بعد عرض مي‌کنيم.
دليل چهارم: آيه سوره احزاب
دليل ديگري که اين افراد ذکر مي‌کنند آيه ديگري است از قرآن. مي‌گويند پيغمبر درباره زنها فرمود: و قرن في بيوتکن (احزاب 33) يعني در خانه‌هاي خودتان قرار بگيريد، از خانه‌هايتان بيرون نياييد. پس زن حق ندارد از محيط خانه بيرون بيايد و کار ديگري به دست بگيرد.
البته اين را که ديگر نبايد گفت دليل، بايد گفت مغالطه؛ چون آيه «و قرن في بيوتکن» مخاطبش زنان پيغمبر است. راجع به زنان پيغمبر اکرم دستور مي‌دهد که بعد از پيغمبر اکرم از خانه‌هايتان بيرون نياييد، و آن موضوع بود که قابل پيش‌بيني بود و قرآن کريم بيان کرده است و حکم علي‌حده‌اي دارد.
پيغمبر اکرم که از دنيا مي‌رفت زناني داشت و پيش‌بيني مي‌کرد که بعد از وفات ايشان فتنه‌ها در ميان مسلمين رخ خواهد داد. يکي از موضوعاتي که پيغمبر اکرم پيش‌بيني مي‌کرد که موضوع فتنه مي‌شود موضوع امهات المؤمنين است. «و ازواجه المهاتهم» (احزاب 6) زنان پيغمبر حکم مادران مؤمنين را دارند. براي زنان پيغمبر مقررات خاصي وضع شد که فلسفه همه آنها جلوگيري از فتنه بعد از پيغمبر بود و اين که اينها ابزار دست افراد قرار نگيرند. يکي از اين مقررات اين بود که اينها ممنوع شدند از اين که بعد از پيغمبر با کس ديگري ازدواج کنند. آيه نازل شد:
يا ايها النبي قل لازواجک ان کنتن تردن الحيوه الدنيا فتعالين امتعکن و اسرحکن سراحا جميلا. و ان کنتن تردن الله و رسوله و الدار الاخره فان الله اعد للمحسنات منکن اجرا عظيما. (احزاب 28 و 29)
اي پيغمبر! به همسرانت بگو اگر زندگي دنيا را مي‌خواهيد، بياييد من الان از مال و ثروت خودم به شما آن مقداري که مقدور است بدهم و رهايتان کنم برويد دنبال دنيا، و اگر خدا و پيغمبر را مي‌خواهيد بايد همين زندگي ساده و قانعانه را بپذيريد و عواقبش را هم متحمل شويد.
پيغمبر هم همه زنانش را جمع کرد گفت هرکه دلش مي‌خواهد، الان بگويد تا من طلاقش بدهم آزادش کنم برود، که همه‌شان گفتند نه، ما حاضريم [همين زندگي را بپذيريم.]
اينها ممنوع شدند که بعد از پيغمبر با کسي ازدواج کنند چون با هر مردي اگر ازدواج مي‌کردند بعد اسباب فتنه بود؛ آن مرد به عنوان اين که شوهر زن پيغمبر است و اين زن ام‌المومنين است اين زن را تحريک مي‌‌کرد و عده‌اي را جمع مي‌کرد و منشا فتنه مي‌شد. آيه مخصوصا راجع به زنهاي پيغمبر آمد که شما حق نداريد بعداز پيغمبر از خانه‌هايتان خارج شويد.
اين آيه «و قرن في بيوتکن» مسلم مخاطبش زنان پيغمبر است و حکم هم حکم خاص آنهاست. به اين آيه استدلال کردن با توجه به اين که شکل استدلال هم ندارد نوعي مغالطه است.
کما اينکه نقطه مقابلش [هم نوعي مغالطه است.] يک عده از افرادي که مداخله زن در سياست را جايز مي‌دانند به نقطه مقابل اين آيه يعني به عمل عايشه تمسک کرده‌اند، البته نه از باب اينکه عمل عايشه سند و حجت است، بلکه مي‌گويند اگر اين کار از نظر اسلام يک عمل ممنوعي مي‌بود تمام مسلمين به او اعتراض مي‌کردند. مسلمين [به او اعتراض کردند ولي] به اين جهت اعتراض نکردند که تو چرا دراين مسائل دخالت مي‌کني؛ بلکه اگر کسي با او مخالف بود نظير اين بود که قيام معاويه را ناحق مي‌دانستند، طلحه را ناحق مي‌دانستند، زبير را ناحق مي‌دانستند. چون مي‌گفتند خليفه برحق علي است و شما عليه خليفه برحق قيام کرده‌ايد با اينها مبارزه مي‌کردند. با عايشه به اين عنوان مبارزه مي‌کردند نه به عنوان اين که تو زن هستي چرا [در سياست] مداخله مي‌کني. پس معلوم مي‌شود روحيه و فکر و عقيده مسلمين مخالفت با دخالت زن در سياست نبوده و لهذا اين نوع اعتراض نشده است.
اين هم استدلال بسيار ضعيفي است، براي اين که عايشه بالخصوص [حق مداخله در سياست نداشت.] اگر زن ديگري حق مداخله مي‌داشت، به نص آيه قرآن عايشه حق نداشت و درهمان زمان همه به همين آيه تمسک کردند و به عايشه هم گفتند که تو برخلاف دستور [قرآن عمل مي‌کني.] (7)
نه به آيه «و قرن في بيوتکن» مي‌شود استدلال کرد براي ممنوعيت مداخله زن در سياست و نه به عمل عايشه و عدم اعتراض مسلمين به قول اينها، مي‌شود استدلال کرد براي جواز مداخله زن.
دليل پنجم: حديث امام باقر(ع)
دليل ديگر حديثي هست از حضرت باقر(ع) مي‌فرمايد: و لا تولي المرآه القضاء و لا تولي الاماره (8) به زن منصب قضاوت سپرده نمي‌شود و به زن امارت و اميري (کار امير بودن) هم سپرده نمي‌شود يعني نبايد به او سپرده شود.
امير بودن از نظر مفهوم آن روز سه موضوع داشته است. يکي اين که شخص، خليفه باشد که اميرکل باشد، که به او مي‌گفتند اميرالمومنين. ديگر اين که امير بلد باشد، جاي استاندار يا فرماندار فعلي. سوم اين که امير جيش باشد يعني امير و فرمانده سپاه باشد. طبق اين روايت نه به زن امارت مومنين يعني خلافت سپرده مي‌شود، نه استانداري و فرمانداري سپرده مي‌شود و نه اميري سپاه. اين را هم البته توجه داشته باشيد که امارت از نظر اسلامي يک موضوع خاصي است و حکم خاصي دارد. به اصطلاح فقهي مي‌گويند يک منصب الهي است، يک سلته(9) الهي است. اگر کسي اميرالمؤمنين شد آن وقت بر مردم يک سلسله تکاليف نسبت به او واجب مي‌شود و امر او واجب‌الاطاعه است. همين‌طور اگر کسي امير يک بلد شد- که منصوب از ناحيه خليفه وقت خواهد بود- باز يک سلته الهي يعني حالت مطاعيت و واجب‌الاطاعه بودن پيدا مي‌کند. مثلا بايد پشت سر امير بلد نماز جماعت بخوانند و فرمانش را بپذيرند.
اين حديث هم اگر از لحاظ سند ثابت شود، خيال نمي‌کنم که در دلالت آن بشود خدشه‌اي وارد آورد.
دو حديث ديگر
در اينجا دو حديث ديگر هست. يکي همان روايت صدوق است که حديث نبوي است و چون سندش قابل اعتماد نيست [نمي‌توان به آن اعتماد کرد.] در باب قضاوت، ما راجع به آن بحث کرديم؛ عرض کرديم که اين يک حديثي است که منحصرا صدوق روايت کرده و ما تا حدي که مطالعه کرديم و به دست آورديم به اين نتيجه رسيديم که صدوق در يکي از مسافرتهايي که کرده است (چون تا بلخ و بخارا و ماوراءالنهر مسافرت کرده) با يک مردي برخورد کرده است و از او يک حديث بسيار مفصلي نقل کرده که آن حديث هم جمله‌ها و تکه‌هايش در احاديث اهل تسنن هست و در احاديث شيعه نيست.
در ميان کساني که صدوق در سند خودش آنها را نام برده افرادي هستند که علماي شيعه مي‌گويند ما اينها را نمي‌شناسيم، اين فرد مجهول است، آن يکي مجهول است، ديگري مجهول است. يک حديثي است که يک محدث نقل کرده، آن هم به اين صورت که در يک مسافرتي با مردي برخورد کرده و آن مرد هم از افرادي روايت کرده که او اسم آنها را در کتابش آورده ولي بدون اينکه ديگران بشناسند که اين افراد کي هستند.
سؤال: خود صدوق نظرش چه بوده؟
استاد: صدوق لابد به او اعتماد پيدا کرده اما اين کافي نيست. اين که يک محدث به روايت حديث خودش اعتماد پيدا کند، کافي نيست که ما هم اعتماد پيدا کنيم. مي‌گويند: اگر يک روايتي باشد که ما مي‌بينيم تمام محدثين به او اعتماد مي‌کنند، ما از اين امر مورد اعتماد بودن او را کشف مي‌کنيم. مثلا اگر ببينيم يک آدمي هست که تمام علمايي که مي‌شناسيم به او وثوق دارند، ما از اين، وثوق پيدا مي‌کنيم. اما صرف اين که ديديم يک شخص معين به يک نفر وثوق پيدا کرده و ما هيچ او را نمي‌شناسيم و احتمال اشتباه مي‌دهيم، اين کافي نيست. خصوصا اين که صدوق به آن کسي که برايش روايت کرده اعتماد داشته، اما به کساني که اين شخص از آنها روايت کرده صدوق از کجا مي‌توانسته اعتماد داشته باشد؟ صدوق [سخني درباره آنها نگفته] همين قدر اسم آنها را نقل کرده است.
پس يک حديث در کتاب صدوق نقل شده، که نمي‌شود به آن اعتماد کرد.
حديث ديگري هست که از حضرت باقر(ع) است. حقيقت اين است که اين حديث را هم من هر چه گشتم نتوانستم سند آن را پيدا کنم و ببينم که به اين حديث مي‌شود کاملا اعتماد کرد يا نه، لذا نظر قطعي روي اين قضيه نمي‌دهم. به هر حال اين حديث در اينجا هست که امارت زن ممنوع است.
استدلال به جمله‌اي از نهج‌البلاغه
يک جمله ديگر اخيرا به ذهن خودم آمد از نهج‌البلاغه که نديدم کسي به آن استدلال کرده باشد ولي ممکن است کسي به اين هم استدلال کند. اميرالمومنين پس از فتح جمل و شکست خوردن عايشه و اصحاب عايشه، وقتي که داخل بصره شد خطابه‌اي براي مردم بصره که سپاهان عايشه بودند و دور شتر عايشه را گرفته بودند خواند و آنها را به چند جمله مورد ملامت قرار داد. يکي از آن جمله‌ها اين بود که فرمود: کنتم جند المراه و اتباع البهيمه (10) شما مردم سپاهيان يک زن شديد، فرمانده سپاه شما يک زن بود، سرباز يک زن شديد و پيروان يک چهار پا شديد که همان شتر باشد؛ چون دور اين شتر را گرفته بودند و کانه اين شتر براي اينها مقدس شده بود. در جنگ جمل آنچه که پرچم و مرکز شمرده مي‌شد همان شتري بود که عايشه را در هودج خودش حمل مي‌کرد. سپاهيان اميرالمومنين دانستند که اگر بخواهند آنها را شکست بدهند حمله کردن به جناحها فايده ندارد، تا اين شتر سرپاست اين لشکر سرپاست. اگر بخواهند اينها را شکست بدهند بايد اين شتر را از ميان ببرند، پرچم اينها اين شتر است. از اين‌رو حمله را متوجه همين شتر کردند. آنها هم فهميدند که مرکز ثقل همين شتر است، همه فداکاريها را به خاطر همين شتر مي‌کردند. دور اين شتر را گرفته بودند که مبادا به او صدمه‌اي وارد بيايد. دستها، سرها، پاها مرتب دور اين شتر قطع شد تا بالاخره اينها نفوذ پيدا کردند و زدند و اين شتر را از پا انداختند. شتر که روي زمين افتاد اينها متفرق شدند. اميرالمومنين اينها را با اين جمله ملامت مي‌کند، مي‌گويد: کنتم جند المراه و اتباع البهيمه. شما سرباز و سپاه يک زن و پيروان يک چهارپا بوديد.
آيا از اين جمله «کنتم جند المراه» نمي‌شود استنباط کرد که نبايد مردان سپاهيان يک زن واقع شوند؟ چرا، اين را هم مي‌شود استفاده کرد. اين حتي احتياج به اين جمله هم ندارد. دراين موضوع که امارت لشکري را [به زن نبايد سپرد ترديدي وجود ندارد.] حالا اگر کسي در امارت بلد اين احتمال را بدهد [که مي‌توان آن را به زن سپرد] در امارت سپاه و لشکر اين احتمال را نمي‌دهد [و ترديدي وجود ندارد] که امارت لشکر را به زن نبايد سپرد.
4-[افتادگي از نوار سخنراني است.]
5- صحيح بخاري، ج 3/ ص 90.
6-تعريض استاد به حکومت شاه در سال 1346.
7-[اندکي از سخن استاد ضبط نشده است.]
8-بحارالانوار ج 100/ ص 254.
9- [به معني پيشي گرفتن و مقدم بودن.]
10-نهج‌البلاغه(صبحي صالح) ص 55.

 


(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10