(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


سه شنبه 17 اردیبهشت 1392 - شماره 20483

شاه کليد انگليسي(فصل دوم)
معنا و مبناي عقلانيتِ سرمايه‌داري
امپراتوري وحشت
سازمان منافقين درخدمت ساواک
   





نوشته پيام فضلي‌نژاد
E-Mail:Research@kayhannews.ir
«خرس دارد مي‌آيد غذا بخورد.» وقتي پادشاه انگلستان نگاهش به توماس هابز مي‌افتاد، اين جمله را مي‌گفت و البته مي‌افزود «به اين خرس بايد غذا داد.»67 هابز در 5 آوريل 1588.م به دنيا آمد؛ شش ماهه و پيش از موعد. پدرش کشيش فقيري بود که زمان خردسالي فرزندش درگذشت و توماس تحت سرپرستي عموي ثروتمندش قرار گرفت. از 15 سالگي به تحصيل در دانشگاه آکسفورد انگلستان پرداخت؛ البته آن زمان آکسفورد جزء دانشگاه‌هاي عقب‌مانده محسوب مي‌شد68 و نام و اعتبار چنداني نداشت. هابز در آنجا ادبيات، فرهنگ يونان و روم باستان را فراگرفت. مانند فيلسوف خَلفش جان لاک، در 30 سالگي معلم خصوصي يکي از خاندان‌هاي اشرافيِ قدرتمند آن عصر با نام کاونديش (ملقب به ارل آودونشاير) شد و براي نخستين بار، در سفري همراه با شاگردش دور اروپا را گشت. پيوندش را تا 3 نسل بعدتر، در واقع تا هنگام مرگ، با اين خانواده اشرافي حفظ کرد و از رهگذر اين ارتباط پايدار به زندگي سِرفرانسيس بيکن راه يافت.69 شش سال، يعني از سال 1621 تا نيم دهه بعد به هنگام مرگ بيکن، دستيار ويژه و کاتب انديشه‌هاي او بود؛70 سالياني که اين بزرگ ترين فيلسوف انگليس و صدراعظم معزول در کنج انزوا به کار « احياء کبير» و «بازسازي بزرگ فلسفه» اشتغال داشت. بيکن سراسر روز را در باغي بزرگ واقع در محلة گورهامبوري قدم مي‌زد و انديشه‌هايش را مي‌گفت؛ هابز نيز مانند يک کاتب، آن‌ها را مي‌نوشت و چون يک مترجم آن‌ها را به زبان لاتين برمي‌گرداند تا خوانندگان بيشتري در اروپا بيابد.71 ‌رابطه اين دو چنان به هم نزديک شد که بيکن، هابز را بر هر فرد ديگري ترجيح مي‌داد و به روايت جان اوبري «دوست داشت با او صحبت کند.»72 در اين دوره، تامل درباره «جامعه مدني» از دغدغه‌هاي بيکن بود که بعدها تاثيري شگرف بر نظريه‌هاي هابز به عنوان زيربناي فلسفه سرمايه‌داري گذاشت. او مي‌پنداشت «جامعه مدني پايدار» فقط «جامعه‌اي مرکب از ملحدان» است و بس:
«الحاد» آدمي را در معرض ادراک، فلسفه، پارسايي طبيعي، قوانين و خوشنامي قرار مي‌دهد. اعصار گرايش به «الحاد» اعصار «مدني» بوده‌اند.73
آموزه‌هاي بيکن بالاخص يکي دانستن «الحاد» با «مدنيت» از هابز ابتدا يک «اومانيست سکولارِ» تمام‌ عيار ساخت،74 گرچه گاهي به سبب منافعش تغيير رويه مي‌داد،75 ولي الحاد به تمام عناصر انديشة هابز رخنه کرد و مجرايي را گشود که فلسفه‌اش در آن به حرکت درمي‌آمد؛ همان فلسفه‌اي که در قرن بيستم آن را «علم» مي‌ناميدند76 و در حکم «شعور عادي» بشريت. يک دهه پس از مرگ بيکن، آشنايي با يک چهره سرشناس ديگر، او را بر الحاد خويش مصمم‌تر ساخت. وقتي توماس هابز براي دومين بار به ايتاليا و فرانسه سفر کرد، سال 1636 در محلي نزديک فلورانس با گاليله ملاقات کرد؛77 دانشمند شهير و متفکر ماترياليستي که مي‌گفت «قانون طبيعت با زبان مادي نوشته شده‌است.»78 نظرية فيزيکِ گاليله، ذهن او را به شدت برانگيخت تا بر پاية آن، تحليلي فلسفي از جهان، انسان و سياست ارائه دهد؛ حالا هابز مي‌خواست همه چيز را مطابق «اصل تبيين رياضي» گاليله ترسيم کند و بنيادي مطمئن براي «فلسفة ماترياليسم» (ماده‌گرايي) بگذارد. براي اين کار «فرض کرد هر آنچه وجود دارد، جسم است و در حال حرکت.»79 همه چيزهاي موجود، «ذرات مادي» هستند و وقتي اين ذرات به هم برخورد مي‌کنند يا مي‌چسبند، وقتي «اشياء مادي» به وجود مي‌آيند، ما «درکي حسي» از آن‌ها پيدا مي‌کنيم.80 کل «اشياء مادي» تابع قوانين مکانيکي محض هستند، مثل «انسان» که «ترکيبي از ذرات مادي» و يک «جسم ماشيني در حرکت»81 و البته «جانور باهوشي»82 است:
آدمي، ماشين پيچيده‌اي است که در کارکرد يک ماشين بسيار بزرگ‌تر به نام دولت، سهمي معين و کاملاً مشخص دارد.83
اين تبيين ماديِ ساده، اصل موضوعة هابز بود و از چنين نقطه‌اي به سوي شرح فلسفه‌اش رفت. از سال 1637 تا سه سال بعد را به تنظيم «اصول فلسفه» خود گذراند و سال 1640 آن را در 2 بخش «درباره انسان» و «درباره دولت» به چاپ رساند. تاملات هابز، نمايي کامل از «جامعه سرمايه‌داري» است،84 هر چند بسياري از پژوهشگران به زواياي ظريف اين تطابق و تقارن پي نبرده‌اند. او با شرح «سرشت آدمي» مي‌گويد انسان‌ها (اشياء مادي) فقط توسط 2 عامل به حرکت در مي‌آيند: يکي «خواهش‌ها» و ديگري «بيزاري‌ها».85 همه «اميال بشر» در اين محدوده خلاصه مي‌گردند86 و چون «زندگي صرفاً حرکت است»87 پس اين اميال دائماً در حال دگرگوني و آدميان نيز در فکر ارضاء آن هستند.88 ارضاء اميال، وابسته به ميزان «قدرت» آدم‌هاست که معيار آن با سنجش «برتري قواي مادي هر کس نسبت به ديگري» محک مي‌خورد؛ يعني هر کس امکانات اقتصادي و روابط اجتماعي گسترده‌تري داشته باشد، «قدرتمند» محسوب مي‌شود.89 وانگهي، همه قدرت‌ها با يکديگر در تضادند و «قدرت هر کس در برابر اثرات قدرت ديگري مقاومت و ممانعت مي‌کند.»90 بنابراين در اين نقطه، نزاع درمي‌گيرد: چون «اميال» برخي انسان‌ها حد پاياني ندارد، پس جنگي رقابت‌آميز براي «اعمال قدرت و تسلط بر ديگران» آغاز مي‌گردد و قضية مشهور «انسان، گرگ انسان است» تحقق مي‌يابد.91 زنجيره استدلال‌هاي هابز، حيرت‌آور و شگفت‌انگيز، يکي پس از ديگري، از پي هم مي‌آيند تا از سويي به «جامعه سرمايه‌داري» وضوح بيشتري ببخشند و از سوي ديگر، ريشة دين و ايمان را بزنند. به عقيدة هابز، انسان‌ها پيش از آنکه در يک «سازمان اجتماعي» قرار گيرند، در «وضع جنگ همه بر ضد همه» قرار دارند.92 در اين وضع، «حق طبيعي» آدميان است تا با استفاده از هر قدرتي در جهت «حراست از وجود خويش» و «صيانت از نفس خود» بکوشند؛93 حتي اگر اين حراست و صيانت به نابودي ديگران منتهي شود.94 اما بايد براي تامين «اميال نفسانيِ بشر» و «صلح مدني» يک سيستم سياسي قدرتمند را بنيان نهاد95 تا «جامعه مدني» محقق شود؛ جامعه‌اي که در آن انسان‌ها به «خوشبختي» مي‌رسند:
«سعادت» چيزي نيست جز پيشرفت مداوم «اميال نفساني»... چيزهايي از قبيل «هدف غايي» و «خير اعلاء» که در کتاب‌هاي قديم فلاسفة علم اخلاق آمده‌اند، وجود ندارند.96
براي مطالعه ارجاعات وپانوشتها به نسخه چاپي کتاب «شاه کليد انگليسي» که در آينده نزديک منتشر خواهد شد ، مراجعه فرماييد .
پاورقي

 


با اعدام اعضاي کادر مرکزي سازمان،(1) ساواک نفوذ در اين سازمان را مورد هدف قرار داد، به گونه‌اي که در غيبت اعضاي کادر مرکزي و مرگ احمد رضايي در حين دستگيري، افراد باقي مانده سازمان، توسط شخص مشکوکي به نام تقي شهرام که در جريان يک برنامه ساختگي و با حمايت ساواک از زندان شهر ساري فرار کرده و بر جايگاه رهبري سازمان تکيه زده بود، به سوي استحاله در مارکسيسم تشويق شدند.
همچنين رضا رضايي به عنوان طراح قتل مستشار آمريکايي و سرلشکر طاهري، در خردادماه سال 1352 در درگيري با ماموران ساواک کشته شد. در اين دو عمليات، ژنرال آمريکايي دو پاي خود را از دست داد و سرتيپ طاهري کشته شد.
جالب اينکه تمام کوشش‌هاي اعضاي اين سازمان در راه گرفتن تاييد از حضرت امام(ره)، توسط ايشان ناکام ماند. حضرت امام(ره) درباره اين ملاقات‌ها فرموده‌اند:
«اينها ضمن اين کتاب [راه انبياء] مي‌خواهند بگويند که معادي وجود ندارد و معاد سير تکاملي همين جهان است و اين چيزي است خلاف معتقدات اسلامي.» (2)
بعد از گروه اول اعدام شدگان سازمان، در مورخه 29/1/1351 چهار تن ديگر از اعضاي سازمان به نام‌هاي ناصر صادق، علي ميهن‌دوست، محمد بازرگان و علي باکري نيز تيرباران شدند. همچنين در شهريور 1351 مهدي رضايي به سه بار اعدام محکوم شد.
پس از مرگ رضا رضايي، دگرديسي فکري سازمان به سمت مارکسيسم سرعت بيشتري يافت، چنان که تقي شهرام که به طرز کاملا مشکوکي از زندان شاه فرار کرده و رهبري سازمان را به دست گرفته بود، عملا در جهت حذف فيزيکي چهره‌هايي که مارکسيسم‌زدگي سازمان را برنمي‌تافتند، برآمد.
نخستين هدف، حذف مجيد شريف واقفي بود که با همکاري ليلا زمرديان، وحيد افراخته، محسن سيدخاموشي و حسين سياه‌کلاه کشته شد و جسد قطعه قطعه شده او را در بيابان‌هاي اطراف تهران به آتش کشيدند.
اين عمليات وحشيانه مبين اين نکته است که ساواک با حذف چهره‌هاي مذهبي سازمان توسط چهره نفوذي خود تقي شهرام، سازمان را به سمت و سوي دلخواه رژيم هدايت مي‌کرد. بدين ترتيب عناصر باقيمانده سازمان عملا در خدمت اهداف ساواک قرار گرفتند. پس از حذف فيزيکي شهيد شريف واقفي، در پي حذف ديگر چهره‌هاي صادق و انقلابي برآمدند.
کشتن مرتضي صمديه لباف که پس از اجراي طرح ترور سرتيپ زندي‌پور، عملا از سازمان کناره گرفته و به شدت به روند مارکسيست شدن اعضاي سازمان معترض بود، دومين هدف اعضاي اين خط انحراف بود. در اين عمليات، مهدي موسوي قمي، منيژه اشرف‌زاده، محمدطاهر رحيمي و وحيد افراخته، در خيابان گرگان، تهران طي يک قرار درصدد قتل صمديه لباف برمي‌آيند، اما او زخمي مي‌شود و علي‌رغم زخمي شدن به سمت وحيد افراخته گلوله‌اي شليک نمي‌کند، ولي به دليل شدت جراحات مجبور به مراجعه به بيمارستان سينا مي‌شود و به چنگ ساواک مي‌افتد. حتي طرح ترور شهيد آيت‌الله دکتر سيدمحمد بهشتي نيز در دستور کار سازمان مستحيل شده در مارکسيسم مجاهدين خلق قرار مي‌گيرد، طرحي که سال‌ها بعد توسط کساني که مدعي اسلام‌خواهي بودند به اجرا درآمد.(3)
اما بالاخره ساواک وحيد افراخته، منيژه اشرف‌زاده، محمدطاهر رحيمي و همچنين خاموشي و بطحايي و... را نيز دستگير کرد و تلاش بسيار نمود تا به دليل همکاري‌هاي‌شان با ساواک، به نوعي آنها را در معرض عفو شاه قرار دهد، اما درخواست آمريکايي‌ها اين بود که براي زهرچشم گرفتن از کليه گروه‌هاي سياسي، بايد آنها را اعدام کرد و بدين ترتيب علي‌رغم حضور خاموشي و بطحايي در تلويزيون و درخواست عفو، محمدرضا پهلوي نتوانست براي کساني که کليه اطلاعات سازمان مجاهدين خلق را در اختيار ساواک قرار داده بودند، تخفيفي قائل شود.
جالب اينکه در تمام اين دوران، تقي شهرام دستگير نمي‌شود و عموم روزهاي زندگي چريکي خود را با دختران و زنان عضو سازمان سپري مي‌کند و اين جريان تا 16 آذرماه سال1357 ادامه مي‌يابد. يعني زماني که وي سازمان پيکار در راه آزادي کارگر را به راه مي‌اندازد.(4)
در اواسط دهه پنجاه، «مسعود رجوي» که او نيز به دليل همکاري با ساواک و به طرز مرموز و مشکوکي از حکم اعدام رهيده و به حبس ابد محکوم شده بود، ضمن پذيرش مارکسيسم، مي‌کوشيد تا اعضاي زنداني سازمان را به گرد خود جمع کند:
«رجوي... همراه با ناصرصادق، علي ميهن‌دوست، علي باکري و محمد بازرگان محکوم به اعدام گرديد، پس از گذشت مدتي اعلام شد که رجوي با يک درجه تخفيف به حبس ابد محکوم شده است، آنچه در آن زمان... منعکس شد، حاکي از همکاري وي با تيم بازجويي در متلاشي کردن تشکيلات بود و سند همکاري رجوي نيز منتشر شد.»(5)
همچنين پس از سقوط رژيم پهلوي، براساس اسناد به دست آمده معلوم شد «کاظم رجوي» -برادر مسعود رجوي- ازسال 1349 با نام مستعار «ميرزا»، منبع ساواک در اروپا بوده است که اين مسئله از سوي مرحوم دکتر علي شريعتي به پدرش و نيز چند دوست ديگر يادآوري شده بود.(6)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- پنج تن از رهبران سازمان با نام‌هاي حنيف‌نژاد، سعيد محسن، بديع‌زادگان، عسگري‌زاده و مشکين‌فام، پس از شکنجه‌هاي بسيار در مورخه 4/3/1351 اعدام شدند.
2- روزنامه جمهوري اسلامي، مورخه 16/4/1359.
3- روحاني، سيدحميد، نهضت امام خميني(ره)، ج3، ص423.
4- خاطرات احمد احمد/ تهران/ حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي
5- بازرگاني، بهمن، گفت‌وگوها، مندرج در کتاب سازمان مجاهدين از پيدايي تا فرجام، جلد اول، ص101.
6- ميثمي لطف‌الله، آنها که رفتند، ص188. پرويز ثابتي معاونت امنيتي ساواک نيز در کتاب «در دامگه حادثه» يادآور مي‌شود که کاظم رجوي دوست نزديک وي در زمان فراغت از تحصيل بوده است .
پاورقي

 

(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10