نوشته پيام فضلينژاد
E-Mail:Research@kayhannews.ir
* 1388.ش در ايران و 1688. م در انگلستان: جنبش سبز از
درون ميخانهها برخاست تا کودتاي سرمايهداران به ثمر بنشيند. تاريخ جاسوسي و
کودتاها، پر از تشابهات شگفتانگيز است. چه کسي ميتوانست بينديشد که 320 سال پس از
«کودتاي سبز» سرمايهداران انگليسي، اصلاحطلبان ايراني آن را يک «انقلاب باشکوه» و
«روايت درخشانگذار به دموکراسي» بنامند،3 چنانکه درصدد بازآفريني آن واقعه در
کشورشان برآيند؟! * قياس
دين اسلام با آئين کاتوليک که مدام توسط 2جناح «روشنفکران سکولار» و «روشنفکران
ديني» در ايران تکرار ميگردد، از درون آراء لاک برخاست و همچنان الگوي تحليلي
«جامعهشناسي دين» در غرب است. به همين خاطر، غربيان ميپندارند با همان استراتژي
«جنگ علم عليه دين» که ريشه آئين کاتوليک را زدند، ميتوانند بنيان اسلام را نيز
براندازند. هدفم از نوشتن
رساله اين است تا تاج و تخت پادشاه دوباره برگشته ما، اين منجي بزرگ سلطنت، يعني
ويليام سوم فعلي، تثبيت شود.1
جان لاک، دو رساله درباره حکومت
جان لاک فيلسوفي مسالمتجوي، مومن، معتقد به خدا و ديانت
و توجيهگر طبع انسان متجدد بود. لاک آينه شفاف تصويري از نظام سياسي بود که با روح
تمدن جديد سازگاري فراواني داشت. او با رسالهاش ميخواست حقانيت انقلاب باشکوه
1688.م را به اثبات برساند که همچنان راهنماي انديشه و عمل دانشوران سياسي است.2
سيدمحمد خاتمي، از دنياي شهر تا شهر دنيا
1388.ش در ايران و 1688. م در انگلستان: جنبش سبز از
درون ميخانهها برخاست تا کودتاي سرمايهداران به ثمر بنشيند. تاريخ جاسوسي و
کودتاها، پر از تشابهات شگفتانگيز است. چه کسي ميتوانست بينديشد که 320 سال پس از
«کودتاي سبز» سرمايهداران انگليسي، اصلاحطلبان ايراني آن را يک «انقلاب باشکوه» و
«روايت درخشانگذار به دموکراسي» بنامند،3 چنانکه درصدد بازآفريني آن واقعه در
کشورشان برآيند؟! در هر 2 کودتا، جناح موسوم به اصلاحطلبان بر مبناي آموزههاي
مارتين لوتر، شعار «اصلاح ديني» و «رنسانس مذهبي» ميدادند؛ سرمايهداران يهودي در
ائتلاف با روشنفکران براي تغيير ساختار حکومت همه توان اقتصادي خود را به ميدان
آوردند؛ کشوري خارجي اصلاحطلبان را حمايت ميکرد و البته در هر 2 کودتا، اپوزيسيون
سياسي با شعار تبليغاتي «انقلاب بدون خونريزي» به سوي تشکيل جبهه واحدي رفت که
«اتاق فکر» آن در خارج از مرزها بود؛ در انگلستان باشگاه نوار سبز تاسيس شد و در
ايران جنبش سبز. گرچه کودتاي سبز در انگلستان به ثمر نشست و در ايران به گل، اما هر
2 يک پيامبر بيشتر نداشت: جان لاک.
دنياي غرب، دنياي شگفتيهاي بيشمار و کمديهاي حيرتآور
است، چنانکه نه تنها کودتاهاي ويرانگر و خونين به انقلابهاي آرام و بدون خونريزي،
بلکه «سياستمداران رذل» نيز به «روشنفکران پيشرو» بدل ميشوند. دنيايي که در آن جان
لاک، اين تئوريسين «سلطنت سرمايهداري سکولار» که تنها رسالت علمي/ فلسفي خود را
تثبيت تاج و تخت پادشاه انگلستان ميدانست،4 توسط حسين بشيريه موسس «حکومت
دموکراتيک» و «جامعه مدني» شناخته شد؛5 بازرگاني که اصليترين سرمايهگذار انگلستان
براي «تجارت برده» بود،6 دولت آمريکا او را «پيامبر آزاديخواهي» و «پدر معنوي حقوق
بشر» ناميد؛7 آدمي را که از ترس جانش به هلند گريخت و با اسم مستعار زيست و فقط پس
از پيروزي انقلاب به کشورش بازگشت، يک «انقلابي نستوه» خواندند؛8 مضحکتر از همه،
اين فيلسوف فراماسون که «روح سرمايهداري» را پديد آورد9 و مهمترين دستاورد معرفتي
اش را نفي «فطرت الهي انسان» ميدانند،10 توسط سيدمحمد خاتمي به عنوان فيلسوفي
عدالتطلب، ديندار و آزاديخواه ستوده شد!11 برخلاف روايتهاي خاتمي و دولت آمريکا
از دستاوردهاي لاک مانند «تثبيت اساس حکومت مشروطه و مبتني بر اراده مردم» در
تاريخ،12 پژوهشگران و سياستمداراني که خواهان اندک حيثيت و آبرويي براي خود هستند،
جرات ابراز چنين ادعاهايي را ندارند. از سيمون مارتين ليپست تا جان هالينگ ديل، هيچ
کدام فلسفه سياسي جان لاک راحامل يک «نظام سياسي مردمسالار» نميدانند و
«آزاديخواهي» وي را برنميتابند؛ چه اينکه لاک از مدافعان «بردهداري» و
«نژادپرستي» به شمار ميرفت؛ حتي اکثر «غيراروپائيان» را «بيشعور» معرفي ميکرد تا
زمينه استعمار و سلب آزاديشان را توسط انگليس فراهم آورد. 13 دايرهالمعارف
دموکراسي با احتياط بسيار مينويسد: «اينکه آيا لاک طرفدار شکل دموکراتيکي از حکومت
بود، مورد مناقشه است.»14 هالينگ ديل، متفکر برجسته انگليسي، با تأسف ميگويد:
«نظريه لاک رد نظريه حکومت مطلقه هابز نيست»15 و نتيجه ميگيرد آنچه امروز
ليبرالها با «مسامحه» آن را يک «نظام مردمسالار» مينامند، فقط يک «سلطنت مشروطه»
است که لاک آن را پايه نهاد و نظام فعلي ايالات متحده آمريکا را ميتوان مصداق بارز
آن دانست.16 رئيس دولت اصلاحات اما با ناديده گرفتن انبوه رويکردهاي انتقادي، لاک
را فيلسوفي صاحب «جامعيت» معرفي کرد که با «زبردستي» و «ظرافت» توانسته مرزهاي ميان
ديانت آسماني و سياست زميني را ترسيم کند تا به هيچ کدام از عناصر اعتقادياش
لطمهاي وارد نيايد، زيرا از منظر سيدمحمد خاتمي:
«جان لاک» اين فرزند خلف زمانه خود... نه تنها «ضددين»
نيست، بلکه اهتمام به ديانت را امري مهم ميشمارد. او معتقد است نگه داشتن حرمت
ديانت و پاسداري از سنتها در زندگي امري لازم است. لاک «بردباري» در برابر عقايد
امتها و آئينهاي ديگر را جزئي سازگار با اساس شريعت مسيح ميداند که داوري عقل
خالص بشري هم آن را تأييد ميکند. به نظر او، هر چه که باعث خسارت به اجتماع باشد،
ممنوع است.17 کار به جايي
رسيد که در دوره دوم رياست جمهوري خاتمي، اصلاحطلبان با معرفي لاک به عنوان فردي
«منطقي، متعادل و آيندهنگر» پيشنهاد طراحي «نظام آموزش پيشدبستاني» کشور را بر
مبناي ايدههاي تربيتي و نظريه «لوح سفيد» او دادند.18 ايده اصلي لاک، دقيقا مانند
هابز، ممنوعيت تدريس هرگونه متون آموزش ديني در مدارس 19 و آموختن فضائل يک «جامعه
انگليسي» به دانشآموزان است.20 او از يک سو ديدگاه معرفت شناختي ماديگراي خود را
ارائه ميکند و با رد وجود «فطرت الهي انسان» نتيجه ميگيرد «هيچ تصوري وجود ندارد،
مگر آن که از طريق تجربه وارد ذهن شده باشد.»21 راجر اسکروتن، فلسفه دان شهير، نشان
ميدهد اين نظريه که زيربناي فلسفه لاک را ميسازد، از بيخ و بن غلط است و از جنس
طنزهايي است که آن را در فلسفه جدي گرفتهاند.22 از سوي ديگر، رد تصورات فطري و
فطرت الهي، سرآغاز يک حرکت سياسي براي لاک است و ميگويد هيچ «دين حقي» وجود ندارد
که اکثريت جامعهاي بخواهد به آن ايمان بياورد و از احکام آن اطاعت کند.23 لاجرم
بايد راه «بردباري» را پيش گرفت و دين و دولت را از يکديگر جدا ساخت؛ غير از چند
استثناء غيرقابل مدارا که خطر امنيتي آنها براي حاکميت دردسرساز است. لاک در اثر
مشهورنامههايي در باب رواداري با تقليد از فرانسيس بيکن «اسلام» را مذهبي معرفي
ميکند که مانند «الحاد» خطرناک است24 و حتي خطرناکتر!25 در نگاه او، «مسلمانان»
نبايد در يک جامعه آزاد مشمول تسامح و تساهل مذهبي شوند، چون اولا «با قرباني کردن
انسانها موجب آزار جسماني هستند» (قصاص و اعدام) و ثانيا «خواستار وفاداري نسبت به
يک نيروي بيگانهاند.» (مانند واتيکان و حوزه مرجعيت) پس بايد آنان را از جامعه طرد
و از آزادي محرومشان کرد؛26 مگر آن که ابتدا «التزام عملي» خود را به قواعد نظام
سرمايهداري انگليسي نمايان سازند و صرفا مانند «کاتوليکها» در حريم خصوصيشان به
عبادت بپردازند.27 به روايت اسناد کتابخانه کنگره آمريکا، پايهگذاران ماسون ايالات
متحده الگوي برخورد با مسلمانان را از لاک به ارث بردند28 و در روح سياست و قانون
آمريکا جاري کردند.29 خوزه کازانوا، استاد جامعهشناسي دانشگاه جورج تاون، دي ماه
1386 در «کنفرانس مسلمان، کاتوليک و سکولار» با تکرار نظريه جان لاک گفت:
در طي قرون گذشته، آئين کاتوليک نقش «ديگري» (غيرخودي)
را عليه مدرنيته غربي، پروتستان و ليبرال ايفا ميکرد، اما از دو دهه گذشته «اسلام»
جايگزين «کاتوليسيسم» شده است و اين نقش را برعهده داشته است. مدرنيته پروتستاني و
ليبرال، هم اسلام و هم کاتوليک را ادياني ميبينند که خيلي «مدرن» و «عقلاني»
نيستند و هر دو ساختاري فراملي دارند. اين واقعيت که در رم يک پاپ قرار دارد، براي
کاتوليکها اين مشکل را ايجاد ميکند که نميتوانند کاملا به دولت خود وفادار
باشند، زيرا بايد به «واتيکان» وفادار باشند.30
قياس دين اسلام با آئين کاتوليک که مدام توسط 2جناح
«روشنفکران سکولار» و «روشنفکران ديني» در ايران تکرار ميگردد، از درون آراء لاک
برخاست و همچنان الگوي تحليلي «جامعهشناسي دين» در غرب است. به همين خاطر، غربيان
ميپندارند با همان استراتژي «جنگ علم عليه دين» که ريشه آئين کاتوليک را زدند،
ميتوانند بنيان اسلام را نيز براندازند. در دوران معاصر، اشاعه اين الگو در جهان
اسلام با پروژه «پروتستانتيسم اسلامي» (اسلام آمريکايي) تعقيب ميشود31 و بالاخص
پنتاگون علاقه خاصي به پيشبرد آن نشان ميدهد.32 بيسبب نيست که سقف تئوريهاي
عبدالکريم سروش در مقام ايدئولوگ «روشنفکران ديني» پيرامون اصلاح مذهبي و جامعه
مدني بر ستون آراء لاک بنا گشت و حتي بخشي از تئوري قبض و بسط تئوريک شريعت
کپيبرداريهاي بيپروا از نامههايي در باب رواداري است؛33 زيرا اين پروژه
پيامدهاي امنيتي عميقي به نفع امنيت نظام سرمايهداري بار ميآورد و براي همين،
امروزه سرويسهاي جاسوسي غرب علاقه زيادي به سرمايهگذاري پيرامون گسترش آن در جهان
اسلام نشان ميدهند. ژان فابين اسپيتز، فلسفهدان سرشناس فرانسوي، نسبت آراء
دينشناسانه لاک با تئوريهاي سياسي او را به دقت کاويده است و ميگويد او براي
تضمين امنيت انگلستان [منافع حاکميت سرمايهداري] حکم ميدهد که غير از
پروتستانتيسم هيچ آئين ديگري- خصوصاً اسلام- «نبايد» به عنوان محرک هيچگونه «عمل
سياسي/ اجتماعي» به رسميت شناخته شود، چون از منظر لاک:
مداراي ديني به اين معنا نيست که هر فردي در افکار و
اعمال دينياش آزاد است و هرگونه که مايل باشد، ميتواند عمل بکند. مدارا به شرطي
است که اين اعتقادات و اعمال با اصول اساسي و منافع دنيوي ما در تضاد نباشد.34
بعدها خواهيم ديد که اولين منشور حقوق انگليسي در سال
1689.م از بستر چنين تفکري برآمد و به صراحت، اقليتهاي ديني ناسازگار با سلطنت
انگلستان را آئينهاي ارتدادي شايسته «لعن و نفرين»- و نه مستحق «تسامح و تساهل»-
دانست.35 وانگهي، جان لاک يگانه راه استقرار «آزادي» و «جامعه مدني» را سپردن
مسئوليت سياسي به حاکمان سکولار ميداند تا راه نفوذ هرگونه انديشههاي ديني
ناسازگار با فرقه پروتستانتيسم را به جامعه سد کنند. 36 لاک به اعتراف خود در
مشهورترين کتابش، يعني دو رساله درباره حکومت، فقط بدين سبب از مبناي سکولار حکومت
به جاي «حق الهي» سخن گفت، چون آن را تکيهگاه محکمتري براي پايداري سلطنت و نظام
سرمايهداري ميديد.37 البته اين راهي بود که توماس هابز پيش پاي او گذاشت؛ هرچند
هابز به دليل ابراز چنين آرائي نزد درباريان زمانهاش منفور شد و لاک محبوب؛ براي
همين پادشاه غاصب انگلستان او را «وکيل حقوقي» خود کرد. 38 به روايت بزرگترين
تاريخنويسان انديشه مانند بروک مازليش و جيکوب برونوفسکي «هر دوي آنان وقتي به
سياست روي آوردند، فلسفه و علم را به سادگي ناديده گرفتند.»39 در واقع، آنگونه که
جان ديويي و ريچارد رورتي بعدها آشکار ساختند، نزد فلاسفه ليبرال، فلسفه صرفاً
ابزاري براي توجيه سياستهاي ليبرالي [نظام سرمايهداري] است40 و البته اين استفاده
ابزاري به فرو ريختن اعتبار بسياري از فيلسوفان غربي، از جمله خود آنان و جان لاک
انجاميد. راجر اسکروتن نوشت که نظريه هاي منسوخ، ديدگاههاي معرفتي لاک را احاطه
کردهاند41 و ژان پياژه سرسختانه در مقام ابطال آنان برآمد؛ 42 يا فيتز جيمز استفن
پس از يک موشکافي حيرتآور «ناهماهنگي و ناسازگاري چشمگيري ميان نظريه سياسي و
متافيزيک لاک» را کشف کرد و گفت مبناي نظري دو کتاب اصلي او از بيخ و بن برعکس
يکديگرند؛43 يعني دکترين کتاب دو رساله درباره حکومت که فلسفه سياسي لاک را درون
خود دارد از پايه و اساس برعکس ايدههاي کتاب جستاري درباره فهم انساني است؛ کتابي
که آراء معرفتشناختي او را دربر ميگيرد44 و آن را از مؤثرترين آثار بر پيدايش
«روانشناسي مدرن» ميدانند!
با اين همه، اصلاحطلبان در ايران ميگفتند «ميتوان در
ديدگاه يک غيرانگليسي بر تناقضهاي موجود در نظريات لاک چشم بست و او را فيلسوف
آزاديخواه دانست؛ فيلسوفي که نظرياتش هنوز هم ميتواند بستر عمل قرار گيرد. به همين
سبب، نهتنها بسياري از رويکردهاي لاک تحليل نشد، بلکه صرفا به عنوان «سمبل مداراي
مذهبي» تجليل شد. کاظم رنجبر از فعالان اپوزيسيون برانداز و جامعهشناس سياسي،
سال1384 با نشر رساله جايگاه دين در دموکراسيهاي مدرن با مقايسه تطبيقي روش
سياستورزي و آراء دينشناسانه جان لاک گفت ايرانيان با خوانش انديشههاي اين
فيلسوف انگليسي ميتوانند به راهکارهاي عملي «نابودي ولايت مطلقه فقيه» دست
يابند.45 در همين هنگام حزب کارگزاران ايران نيز لاک را بر کسوت پدر ايدئولوژيک خود
نشاند. حسين مرعشي، سخنگوي حزب در سال 1385 گفت «حزب کارگزاران يک حزب ليبرال
دموکرات مسلمان است»46 و سپس با صراحت اظهار کرد: شبيه آمريکا شدن براي نظام سياسي
ايران بسيار زود است، ولي اگر بشود بسيار عالي است.47
براي مطالعه ارجاعات وپانوشتها به نسخه چاپي کتاب «شاه
کليد انگليسي» که در آينده نزديک منتشر خواهد شد ، مراجعه فرماييد .
پاورقي
|