(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


دوشنبه 23 اردیبهشت 1392 - شماره 20488

جريان‌شناسي عرفان‌هاي کاذب
وجوه اشتراک جريان انحرافي و عرفان‌هاي نوظهور
   


موضوع عرفان‌هاي نوظهور از جمله مسائلي است که با توجه به گستره تبليغ آن از مباحث مهم فرهنگي امروز جامعه به حساب مي‌آيد. پيوند اين جريانات با کانون‌هاي قدرت و ثروت همواره موجب گسترش تبليغات اين گروه‌ها شده است. متن حاضر حاصل مصاحبه مکتوب با حجت‌الاسلام والمسلمين شريفي دوست، کارشناس عرفان‌هاي نوظهور است که در آن به وجوه اشتراک تفکرات مطرح شده از سوي جريان منتسب به دولت و عرفان‌هاي نوظهور پرداخته شده است.
* لطف کنيد در ابتدا در مورد اصل عرفان هاي کاذب توضيحي بدهيد تا اصل ماجرا روشن شود و بتوانيم به سوالات بعدي بپردازيم.
 جواب اين سؤال خود يک کتاب است. امروز در کشور ما دست کم 20 جريان فعال وجود دارد که فراگيري قابل توجهي يافته اند. من اگر بخواهم اسم برده و توضيح دهم، غير از آن که خود فرصت مفصلي نياز دارد، براي اين مصاحبه چنين ورودي ضرورت ندارد. اجمالا بايد دانست که اگر چه معنويت هاي هندي مانند يوگا، اوشو، دالايي لاما و ديگران در کشور ما حضور دارند اما بيشترين فعاليت مربوط به جريانات آمريکايي است که با گارد روان شناسانه وارد شده اند و از قضا هيچ نماينده مشخص و يا تشکيلات رسمي در ايران ندارند. اما بازار نشر و کتاب از آن ها پر است.
* محورِ اصلي گفت وگوي ما موضوعات مشترک ميان عرفان هاي نوظهور و جريان وابسته به دولت است. سوال اين است؛ مفاهيمي که پيرامون جهاني سازي و اديان يکپارچه رسما از طرف اين جريان مطرح شده در چه فضايي معنا مي شود؟ چه ارتباطي با عرفانهاي کاذب دارند؟
لابد در جريان هستيد دو ماه پيش بود که جريان وابسته به دولت، آخرين گام خود را برداشت و از يک پروژه جديد رونمايي کرد. يعني رسما به موضوع اديان يکپارچه پرداخت و اولين شماره يک فصلنامه تخصصي را با نام «کيش مهر» به عنوان فصلنامه تخصصي اديان چاپ کرد. در اين نشريه روي جلد آن کلمه دين يکپارچه درج شده و عکسي هم از نماينده اديان گوناگون پشت جلد چاپ شده است.  غير از مطالبي که در تفسير نظريات مسئول تيم فرهنگي دولت[1] در اين مجله آمده، در صفحه آخر به عنوان برآيند کل مباحث مجله، يکي دو جمله هم از وي چاپ شده است. البته اين حرکت يک تغيير رويکرد به حساب نمي آمد، بلکه تکميل گامهايي قبلي بود.
پيشنهاد بنده اين است که خود اين سوال را تجزيه کنيم و تبديل به چند سوال شود. مطلب اول در باب مفهوم معنويت جهاني است و اين که جهاني شدن معنويت چطور شد ضرورتش احساس شد که بنده ابتدا همين را توضيح مي دهم. محور بعدي مربوط به مفهوم انسان و تعريف انسان در عرفان هاي کاذب است و نگاه جريان وابسته به دولت را هم با آن مقايسه کنيم.
* مفهوم جهاني سازي که الان مطرح است آيا با معنويت جهاني که شما مي گوييد ارتباطي دارد يا اين که بي ارتباطند؟
اين از همان مباحثي است که اگر وارد شويم مجبور مي شويم فضاي مصاحبه را نظري کنيم که چندان مطلوب شما نيست.
* آن ميزان که به رواني گفت وگو لطمه نزند مطرح بفرماييد.
بله، اين ها همه يک پروژه است. فقط فازبندي و مرحله بندي دارد و هر کدام در يک مقطع زماني جايگاهش معلوم مي شود. قريب به يک دهه است بحث جهاني سازي (به روايتي ديگر جهاني شدن) در محافل علمي و رسانه اي پررنگ‌تر از گذشته مورد توجه است. اين که جهاني شدن چه تفاوتي با جهاني سازي دارد موضوع بحث ما نيست. تمدن غربي، بسترهاي جهاني سازي را با تاسيس نهادهاي کلاني در عرصه سياست و حاکميت، اقتصاد، فرهنگ، رسانه و ارتباطات، امنيت و نظامي گري تا حدي هموار ساخت. اگر چه در عرصه اقتصاد نهادهايي چون بانک جهاني و صندوق بين المللي پول که رسالتشان توسعه اقتصاد سرمايه داري و برقراري ثبات در عرصه مالي و بين المللي است با ناکاميهايي مواجه بوده و دچار چالشهايي بوده اند، اما کار نهادسازي و ايجاد بسترهاي متعدد براي جهاني‌سازي، هيچ گاه از پوش? در دست اقدام طراحان تمدن غربي خارج نشده است.
آن چه جديدتر بوده و نياز به رصد و تأمل بيشتري دارد و البته تاکنون بدون جنجال رسانه اي پيش رفته و بيشتر در مراکز تحقيقاتي دنبال شده،  طرح يک شعار و به دنبال آن سوق دادن رهبران اديان جهان به همنشيني و همدلي است. اين شعار در مراکز رسمي با عنوان «گفت وگوي بين اديان» و «وحدت اديان»  بر سر زبانهاست و همايش هاي متعددي در سراسر جهان در قبرس، روسيه، شيکاگو، سريلانکا برگزار شده است.
مناسب است اندکي به عقب برگرديم و پيشينه اين گفتمان را بازخواني کنيم تا همسويي برخي جريانات داخلي  با عقبه بيروني خود و بالطبع همراهي اين جريانات با موج جديدِ عرفانهاي کاذب در کشور که موضوع سخنان ماست بيشتر روشن شود و ريش? تغيير محسوس در گفتمان پاره اي از اعضاي فرهنگي دولت مشخص گردد.
حدود نيم قرن پيش بود که اعتراضات جوانان به اساس نظام سرمايه داري در غرب، منجر به شورش هاي دانشجويي شد و به دنبال آن خيل عظيمي از جوانان غربي براي استفاده از ميراث معنويت شرق روانه شرق شدند. جنبش بزرگ هيپي‌ها از دل همين اعتراضات پا گرفت، صدها تران? اعتراض آميز ساخته شد و موسيقي متال براي پيشبرد اهداف نهضت ايجاد شد و لقب موسيقي اعتراض به خود گرفت. کار به جايي رسيد که تحصيل کردگان و انديشمندان غربي هم از همراهي اين جنبش دريغ نکردند. کافي است بدانيم« رام داس» که طبق نظرسنجي بعضي مراکز معتبر در غرب جزو ده رهبر معنوي تأثير گذار در غرب بوده، استاد برجسته دانشگاه هاروارد در آمريکا بود که بعد از همين شورشها، استادي دانشگاه را رها کرده و بعد از مسافرت به هند و مطالع? عرفانهاي هندي، نام خود را از «ريچارد آلپرت» به «رام داس» تغيير مي دهد. وي بعد از بازگشت به آمريکا با برگزاري سمينارهاي معنوي، به شکل گيري جريانات معنوي را در آمريکا اقدام مي کند. «وين داير» که امروزه تقريبا در هر کتاب فروشي در کشورمان چند کتاب از وي يافت مي شود و جزو 5 جريان فعال عرفاني در ايران محسوب مي گردد، يکي از شاگردان «رام داس» است. بماند که سرانجام اين نهضت چه شد و طراحان نظام سلطه چگونه آن را مهار کرده و سمت و سو دادند، اما موضوع باطن گرايي و عرفان توجه انديشمندان غربي را به خود جلب کرد.
به هر تقدير توجه جوانان غربي به ميراث معنويت شرق براي طراحان تمدن غربي جالب بود. آنها متوجه شدند عرفان و معنويت ظرفيت بالايي براي مهار و کنترل و در عين حال براي سمت و سو دادن به رفتار و منش انسان ها دارد و لازم است اين گرايش و راهکارهاي اقناع آن را مورد مطالعه و پژوهش قرار دهند. خلاصه اين که لازم است نياز به دينداري و عرفان و معنويت را چاره کنند بلکه بتوانند به وقت لازم از اين ظرفيت به خوبي بهره ببرند. اين جا بود که تمدن غربي از لازم? ذاتي خود که همان دين ستيزي است به ناچار مجبور به عقب‌نشيني شد و پوش? جديدي را با آرم «معنويت و عرفان» البته با نام دين گشود. با اين مأموريت که گرايش هاي معنوي انسان ها را چگونه مي شود جهت داد و مديريت کرد. در ابتدا به ناچار دست به سوي شرق دراز کردند؛ علت اين بود که  خلا معنويت را نتوانستند با تکيه بر بنيادهاي تمدن غربي چاره کنند. آنها سوداي سروري بر جهانيان را در سر مي پروراندند و ادعاي ادار? جهان بر مبناي ارزش هاي سرمايه داري داشتند. از اين رو از سالهاي پيش اقداماتي را در عرصه سياست، اقتصاد و نظامي گري براي ايجاد نظم يکپارچه جهاني به کار گرفته بودند. پس ساختارهاي جهاني را مهيا کردند، اما نتوانستند آموزه هاي جهان شمول را حاکم کنند يعني ساختارها، جهاني، اما ارزش ها جزيره اي و ناهماهنگ. پديده جهاني سازي نمي توانست نسبت به دين و معنويت و اخلاق عمومي جهانيان بي‌تفاوت باشد. آنها بدنبال تفسيري از معنويت بودند که با اصل زيربنايي اومانيسم (انسان محوري) قابل جمع باشد. اگر قرار بود تمدن غربي هدف خويش را پرورش انسان اتصال يافته به خدا و تربيت انسان متعالي تعريف کند معنايش آن بود که با فلسف? وجودي خويش به ستيز برخاسته و خواستار تغيير بنيادين در ماهيت خويش است و اين امر به معناي اعلام ناکارآمدي تمدن غربي و بي اساس بودن شالوده‌هاي نظام سرمايه داري بود.
* اين که اشاره کرديد اين کار بيشتر در مراکز علمي دنبال شد به چه معناست؟
نگاهي به تاريخ رشته هاي اديان در دانشگاههاي غربي نشان مي دهد که بسياري از رشته هاي اديان شرق و کرسي هاي شرق شناسي، اسلام شناسي، اديان کهن در دهه 70 و 80 راه اندازي شد و علوم مضاف در حوزه شناخت دين هم به اين رشته ها اضافه شد؛ يعني علومي که به شناخت دين خاصي نمي پرداخت، بلکه به شناخت تاريخ دين، کارکرد دين، فلسفه دين، تفاوت دين و جادو، روان شناسي دين مربوط مي شد. در رشته هاي دين شناسي و علوم مضاف در دين، رويکرد درون ديني و پاي بندانه مد نظر نبود، بلکه هدف شناخت پتانسيل ها و امکانات هر علم بود که هم چون ديگر شاخه هاي علوم تجربي بتواند سهمي محسوس در شادي ها وخوشي اين جهاني داشته باشد. اين رويکرد غير مومنانه و برون ديني نه دنبال اثبات بود و نه پيگير ابطال؛ بلکه تلاش مي کرد که پديده هاي ديني را به خوبي تحليل کرده و پژوهش گر را به کشف کارکردها و پيامدهاي دين داري هدايت نمايد.  مثلا رشته اديان تطبيقي را در همين سالها در دانشگاه آکسفورد توسط ماکس مولر آلماني  پايه گذاري کرد. بدين ترتيب رشته هاي مرتبط با علم اديان در ديگر دانشگاهها و مراکز علمي غرب پا گرفت. از سوي ديگر علوم مکملي مانند آينده پژوهي که با استفاده از اين داده ها و اطلاعات مي توانست به پيش‌بيني و تعيين حالت مطلوب در آينده اقدام نمايد در همان سالها پروژه مطالعات اديان را تکميل کرد. به اينها اضافه کنيد دو سازمان گسترد? آينده پژوهي جهان يعني انجمن آينده دنيا [2] و همچنين فدراسيون جهاني آينده پژوهي[3]، که در سالهاي ???? و ???? در آمريکا و پاريس تأسيس شدند. مأموريت اين علم تنها تصور آينده يا گمانه زني در مورد آينده نبود، در صدد بود با تحليل سيستماتيک آينده دلخواه را ايجاد نموده و وضعيت دلخواه را حاکم نمايد. نکته قابل توجه اين که تمامي اين علوم با رويکرد بين رشته اي و ناظر به تغييرات آينده و بر مبناي سکولاريسم (دنيوي گروي و اين جهاني بودن) طراحي و تعريف شدند.
در اين سالها چنان هزينه هاي پروژهاي مطالعات بين رشته اي در حوزه دين سرسام آور بود که «پيتر برگر» يکي از بزرگ ترين جامعه شناسان دين از اين وضعيت انتقاد کرد.[4]
خلاصه اين که برآيند تمامي پژوهش ها و مطالعات در غرب به حذف دين و معنويت از جامعه منتهي نشد بلکه به اين راهبرد ختم شد که معنويت و دين‌داري بايد متناسب با اقتضائات زندگي مدرن و ساختار نظام سرمايه داري تنظيم و تحديد شود و ظرفيت اديان کهن و رهبران مذهبي بايد همسوي با صلح غربي به ثبات و استحکام نظام تمدن غربي کمک نمايد. تمام شعارهاي به ظاهر فريبنده براي همين يک هدف پليد است. ايده هايي مانند بشري ساختن دين، عصري کردن دين، دنيوي ساختن همگي ناظر به هماهنگ سازي دين با روند ايجاد شده در زندگي مدرن به صحنه آمدند. آنچه بيشتر بر آن تأکيد مي شد حل مشکلاتي بود که از نگرش سکولاريستي نشأت مي گرفت و نتيج? مستقيمِ تمدن غربي بود.
اولين کاري که لازم بود انجام دهند تبديل دين به معنويت بود. يعني دين رسمي بايد کنار مي رفت و باطن گرايي جاي آن را مي گرفت. البته زمزم? تبديلِ دين به معنويت بيش از يک دهه است در کشور ما شنيده مي شود. معنويتي که با دين داري رسمي تلازمي ندارد. طبيعي است چنين ديني اگر نتواند خود را با تغييرات نظام جديد هماهنگ کند بايد عذرش را خواست. با همين نگاه« ملکيان» مي گويد: دين اگر دگرگوني نپذيرد مي رود و اگر دگرگون شد مي ماند.[5]
بايد توجه کنيم رويکرد اصلي جهاني سازي، فرهنگي و معنوي است؛ نه سياسي ، نه اقتصادي، و نه رسانه اي. همه بخش هاي ديگر در خدمت همين بخش اند. رابرتسون از نظري? پردازان مطرح جهاني شدن، محور رويکرد نهايي در جهاني شدن را رويکرد فرهنگي دانسته و تاکيد کرده افق اصلي در جهاني شدن يکساني در فرهنگ جهاني است.[6]
اما پرچمي را که در ظاهر برآفراشته اند پرچم همدلي رهبران اديان است، زير نقابِ شعار گفت وگوي ميان اديان.
* پس چرا دولتمردان غربي اين موضوع را رسما پيش نکشيده اند و از آن حرفي نمي زنند؟
اتفاقا آنها سنگ تمام گذاشته اند و افرادي مانند شخص اوباما و توني بلر نخست وزير انگليس خودشان در صحنه حضور داشته و مباشرتا اين حرکت را رهبري مي کنند. اوباما در سخنراني مهم خود در دانشگاه قاهره در مصر که اساسا متن سخنانش را براي اسلام و مسلمانان تنظيم کرده بود، از «آغازي نوين[7]» با کشورهاي اسلامي سخن گفت، رسما از انجام پروژه اي مهم در تفاهم بين اديان سخن به ميان آورد که دولت امريکا مشغول تدارک آن است. وي در آن سخنراني چنين تصريح کرد:
«ما سرگرم تهيه پروژه هائي هستيم که مسيحيان، مسلمانان و يهوديان را به هم نزديک کند. به اين دليل از ابتکار افرادي چون ملک عبدالله که طرح گفت وگوي بين اديان را مطرح کرد و دولت ترکيه در اتحاد تمدنها استقبال مي کنيم.در سراسر جهان، مي توانيم گفت وگو را تبديل به خدمات بين اديان کنيم تا عاملي براي تحرک مردم با عمل شود.» [8]
 جالب است کساني مانند سردمداران سعودي که تحجرشان زبانزد است و شيعيان را به کفر متهم مي کنند و چنين دافعه دارند در اين حرکت در کنار اوباما قرار مي گيرند.
در پي سخنراني اوباما، اداره برنامه هاي اطلاعات بين المللي وزارت امور خارجه آمريکا فعاليت خود را در اين باب در قالب طرحي منسجم به اجرا گذاشت. گروه "همفکرانِ آغازي نو [9]" که کرسي رياست آن را وزير سابق امور خارجه ايالات متحده، مادلين آلبرايت در اختيار دارد، سازماني متشكل از دولتمردان آمريکا و سازمانهاي خصوصي است که هدف خود را پيشبرد سياست هاي فرهنگي مذهبي رئيس جمهور اوباما درباره کشورهاي اسلامي اعلام کرده است. آلبرايت هدف از اين تشکل را تقويت فرصت‌ها و تاثيرگذاري بر زندگي 500 هزار مسلمان در طول 5 سال آينده توصيف كرد. هيلاري کلينتون، وزير امور خارجه ايالات متحده، در 2010 براي اولين بار تأسيس تشكل پي. ان. بي را در جلسه اي رسمي در وزارت امور خارجه ايالات متحده علني کرد و عضويت نهادهاي اقتصادي و پژوهشي مهمي مانند صندوق برادران راکفلر، شرکت نفتي "اگزون موبيل، دانشگاه براون را در اين پروژه اعلام کرد. در اين گروه، وحدت اديان و ترويج گفت وگوي ميان رهبران اديان، وزن اصلي را دارد، به گونه اي که ايبوپاتل که فردي کار کشته در حوزه پيوند اديان است در اين جمع نقش اصلي را دارد. پاتل که عضو برجست? انجمن رهبري پي.ان.بي، است در اين زمينه گفت:" هدف ما تشويق 150 رهبر مذهبي از حدود 10 کشور مسلمان است که بتوانيم ميان آنها و ايالات متحده پل‌هايي ايجاد نموده تا بتوانيم با جوامع مذهبي در اين کشورها تعامل نماييم. در اين راستا شبکه‌اي جهاني از رهبران مذاهب را به منظور تقويت ارتباط ميان ايالات متحده و کشورهاي مسلمان، ايجاد خواهيم کرد. عبارت پاتل دقيقا اين است: "همان‌طور كه موانع بين اين جوامع يک باره بوجود نمي آيند... پل‌هاي بين اين جوامع هم به يک‌باره ظاهر نمي‌شوند. ما براي ساختن آن پل‌ها به مردم نياز داريم."
*توني بلر را هم اشاره کرديد، وي چطور؟
توني بلر هم يک بنياد بسيار فعال راه اندازي کرده با نام بنياد ايمان و اعلام کرده رسالت اصلي اين بنياد نزديکي ميان رهبران اديان و پيوند اديان است.[10] جالب اين است که وي يک شعبه از اين بنياد را با نام «خانه ابراهيم»، با تمرکز بيشتري راه اندازي کرده و هدف خود را صلح در خاورميانه و بخصوص در سرزمين هاي اشغالي اعلام کرده است. خانه ابراهيم يعني استفاده از ظرفيت اديان ابراهيمي براي رواج گفتمان صلح و برگشتِ آرامش به قدس.
* در زمان اصلاحات هم مراکزي با همين نام در ايران فعال شدند، استراتژي آنها چه بود؟
بله، درست است. اين حرکت در سال 81 در زمان اصلاحات توسط رئيس دفتر رئيس جمهور يعني محمدعلي ابطحي و همسرش فهيمه موسوي نژاد با همراهي ونظريه پردازيِ شهرام پازوکي (از مروجين جريان صوفيه) و آرش آبايي (استاد عرفان يهود) با نام موسسه گفت وگوي اديان شکل گرفت که فعاليت قابل توجهي داشتند و بعدش کمرنگ شد. البته آن موجي که بايد در آن مقطع در کشور راه مي انداختند شکل دادند.
الان هم جريان وابسته به دولت با انتشار فصلنامه تخصصي اديان که رسما دين يکپارچه را مطرح کرده اند و مطالبي که در اين نشريه آورده اند و جمع آوري مشترکات اديان را در دستور کار قرار داده اند، تداوم همان حرکت و تکميل حرکت اوباما و بلر در کشور است.
* موضوع وحدت اديان در ميان عرفان ها و فرقه هاي معنوي در داخل کشور هم مطرح است؟
بله، هر کسي با زباني آن را بازگويي مي کند و اين پروژه را گامي به پيش مي برد. که البته در ميان بعضي فرقه هاي داخلي براي اين کار نهادسازي فرقه اي هم شد. مثلا رهبر فرقه رام الله در ايران (پيمان فتاحي) در يادداشتي در سايتش نوشته است:
«ما مأموريت رسمي و آشکاري در شرح وظيف? بسياري از مراکز و موسسات و تشکل‌هاي وابسته تعريف کرده بوديم. طوري که يکي از خطوط شرح وظيف? اکثر اين مراکز و افراد، نزديکي اديان مختلف به ويژه اديان بزرگ و مذاهب دروني آنها به همديگر بود. يك مركز راهبردي براي نزديكي اديان و مذاهب به يكديگر تشکيل داديم. بر اساس اين رويکرد ما عموماً از اشتراکات اديان حرف مي‌زديم تا از اختلافات؛ کتابهايي هم که موسسات ما چاپ مي‌کردند مربوط به معلمان هم? اديان بود. اسلام، مسيحيت، يهود، هندوئيسم و بوديسم».[11]
* ممکن است گفته شود چه اشکالي دارد ما ابراز محبت کنيم به طرفداران اديان ديگر و اين همان گفت وگوي اديان است؟ يا ممکن است بگويند ما اين شعارها را براي دعوت پيروان اديان به اسلام مطرح مي کنيم؟
سوالي که مطرح کرديد بسيار مهم است، اما جوابش از خودش مهم تر و البته دقيق تر است. اين جا چند نکته بايد دقت شود:
 اول اين که اگر شما اين همه اجلاس و گردهمايي رهبران اديان را رصد کنيد مي بينيد اصلا چيزي به نام گفت وگو واقعا در آن جا اتفاق نمي افتد. يعني اصولا اين طور نيست که بنشينند در يک فضاي علمي و عالمانه به تبيين مباني و ديدگاههاي خود بپردازند و مباني فکري و جهان بيني خود را تشريح کنند. تنها چيزي که به چشم نمي خورد موضوعات علمي و مباحثات علمي و مناظرات فکري است.
مطلب دوم اين که دستور جلسه اين نشست ها، موضوع صلح است نه گفت وگوهاي درون ديني. همايش هاي متعددي برگزار کرده اند به نام «تمدن صلح» و يا «اديان براي صلح» و حتي يک روز به نام روز جهاني صلح مشخص کرده اند. به عبارت دقيق تر، به جاي اين که بنشينند بحث علمي بين الادياني کنند، مي پردازند به اين که چگونه مي توان کشورهاي ناهماهنگ با سياست‌هاي نظام سلطه را همراه کرد؟ يعني دستور جلسه حل بحران هايي است که نظام سلطه خود ايجادگر آن است و اين به معني کمک به نظام غربي و بيرون کشيدن آن از بحران هاي پيش روست. کسي مانند بلر که خود يکي از جنگ افروزان حرفه اي است به عنوان سفير صلح از طرف سازمان ملل انتخاب مي شود و رهبران اديان را به گسترش صلح در خاورميانه فرامي خواند.
مطلب سوم اين که مگر مشکل اصلي چيست؟ مشکل اصلي آيا جدال رهبران اديان با همديگر است يا دشمني تمدن سرمايه داري با دين و دين داري؟ کي تا حالا جنگ اديان در جهان وجود داشته که الان بخواهيم رهبرانشان را به آرامش و صلح دعوت کنيم؟ البته شکي نيست صلح امري لازم است اما اين جا صلحي که ما تصور مي کنيم مرادشان نيست، بلکه زندگي حيواني و دوري از تعالي و به حاشيه راندن دين مراد است. «چامسکي» د رکتاب مشهورش نکته جالبي در مورد اين صلح گفته است. وي مي گويد: « انبوهي از واژه ها براي پنهان داشتن واقعيت جعل شده است. عبارت روند صلح ربطي به روند جست وجوي صلح ندارد. بلکه به هر عملي که ايالات متحده انجام دهد اطلاق مي شود، حتي اقدامهايي که راه ابتکارهاي صلح را مي بندد.» (نظمهاي کهنه و نوين جهاني، نوام چامسکي، ص 426)
نکت? چهارم اين که گفت وگوي اديان به معناي صحيحش به معناي فقط دم زدن از صلح و اعلام وفاداري به ميراث اوباما و بلر نيست، و حتي معنايش محبت کردن به پيروان اديان ديگر نيست. معنايش دم زدن از مشترکات اديان هم نيست؛ بلکه به معناي ايجاد فضاي علمي براي کشف حقيقت و تلاش در جهت برگشت واقعي دين به متن جامعه است. به جريان وابسته به دولت بايد گفت شما اساسا نگرش هاي اسلامي را مطرح نمي کنيد و آن چه که مطرح مي کنند اعلام وفاداري به گفتمان صلح جهاني و همدلي مردم جهان است. شما چيزي را مطرح مي کنيد که دالايي لاما ده سال پيش در جوامع بين المللي مطرح کرده بود. نکته مهم همين است که اين مفاهيم، مفاهيمي مبهم اند که سياسيون، ديپلمات‌ها، ديگر رهبران اديان دائما تکرار مي کنند. آيا اگر کسي منفعلانه شعارهاي تکراري ديگران را بازگو کند اين شد اسلام؟ همنوايي با جو غالب که نشد دعوت به دين! اين که پي در پي بگوييم دين ما دين عشق و مهرورزي است و معلوم نشود مهرورزي در دين کدام است و تفسيرش چيست ربطي به عرض? معارف ناب ديني ندارد. بله، اگر شما تفسير اسلامي از اين مفاهيم ارائه کرديد و توحيد محورانه با تأکيد بر مختصات خاص دين اسلام، اين مفاهيم را توضيح داديد، آن وقت مي گوييم داريد دعوت مي کنيد به اسلام. توجه شود که عرفان هاي جديد بسيار به يک آموزه چسبيده‌اند و به هيچ قيمتي از آن دست بر نمي دارند و آن هم طرح مفاهيمي مانند «انرژي زنانه»، «جنبه مونث خداوند» است و مرادشان اين است که دين را به عنوان عشق و شادي معرفي کنند و تمام! يعني تکليف محوري تعطيل و اعتقادات جزمي در هر دين تعطيل!  «پائولو کوئليو» همين را تحت عنوان «بعد مادينه خدا»مطرح کرده است،«اشو »تحت نام عشق، «دالايي لاما» با عنوان شادي. يعني مهروزي کنيد و دين همين است و بس. چنين اسلامي همان اسلام آمريکايي است که با ظلم ستيزي، استکبار ستيزي، حماسه و جهاد و مقاومت بيگانه است و صد البته چنين ديني، ابزار خوبي براي تداوم سلطه و نهادينه کردن سلطه پذيري است. انحراف همين است که مفهومي مانند صلح، وزنِ زيادي پيدا کند و مفاهيم ديگر مانند ظلم ستيزي گفته نشود و کم تکرار شود. ما نبايد با موج عرفان هاي کاذب همراهي کرده و ادبيات آنها را ترويج کنيم، آن وقت ادعا کنيم ما داريم اسلام را به صورت جهان پسند عرضه مي کنيم.
آخرين مطلب اين که تيم فرهنگي دولت، شعار عشق و مهرورزي و تمدن جهاني را بيشتر در کشور براي خودي ها مطرح مي کنند، يعني هر جا در داخل کشور فرصتي پيدا مي کنند فضاي فرهنگي داخل را به اين سو سوق مي دهند. يعني در داخل کشور دارند گفتمان رايج را که همان گفتمان دولت اسلامي و تمدن اسلامي است تغيير مي دهند و جولانگاه اين شعار داخل کشور است نه خارج کشور. شايد دارند خودي ها را دعوت مي کنند به اسلام!
به قول ايت الله جوادي آملي پيامبر حتي يک بار هم به بتها فحش نداد. اما فحش ندادن غير از تغيير گفتمان است غير از تغيير استراتژي است و غير از تکميل پازل عرفان هاي وارداتي در کشور است. در شعار مي گويند که داريم اسلام را جذاب عرضه مي کنيم، اما در عمل در خارج از کشور اقدام عملي مشاهده نمي شود و ايده هاي آن طرف را مي آيند در اين جا ترويج مي کنند.
* برگرديم به بحث اصلي. در باب پيوند جريان وابسته به دولت با عرفان هاي کاذب و يا بعضي از جريانات خاص عرفاني، توضيح دهيد. آيا قرايني ديگري مبني بر همسويي آن با شبه عرفانها وجود دارد؟
شما بهتر است گفته هاي مسئول تيم فرهنگي دولت را در اين باب مرور کنيد. در باب گذر از اسلام و اتمام زمان اسلام گرايي. پيام جملات خيلي روشن است. هرچند بعضي از مريدان وي خواستند توجيهش کنند و گفته اند منظور وي اسلام گرايي است (بر مبناي اصطلاحي که فلان تاريخ نگار مسيحيت در فلان دانشگاه آمريکا جعل کرده)، نه اسلام. اما اين گفته به طنز شبيه تر است، تا يک جواب علمي. وي گفته:
« دوره اسلام گرايي به پايان رسيده، روند توسعه در دنيا رو به اين سمت مي رود که حتماً نبايد بشر مسلمان بشود تا به حقانيت برسد. اين دوره رو به پايان است؛ هر مسيحي، يهودي، زرتشتي، بودايي نبايد لزوماً مسلمان بشود تا به حقيقت برسد.»[12]
ببينيد. اختلاف نظري و انديشه اي عرفان هاي کاذب با خودشان زياد است. يعني اشو نظريه اي در باب اجتماع دارد که ديگران اين نظريه را توهم خوانده اند. يا دالايي لاما نگرش هايي دارد که بعضي عرفانهاي آمريکايي از اساس اين نگرش را قبول ندارند. اما من اگر بخواهم آسيب هاي مشترک عرفانهاي کاذب را بشمارم و از قدر مشترکشان سخن بگويم بايد بگويم همه به يک اصل مشترک باور دارند که براي معنوي شدن و عرفاني انديشيدن لازم نيست که راه دين را بپيماييم و ضرورتي ندارد از درِ دين وارد شويم. گفته هاي مسئول تيم فرهنگي دولت، در حقيقت چکيده اين اصلِ مشترک در عرفان هاي وارداتي است. اين اصل اساسي در تمامي معنويت هاي نوپديد دنبال شده و همگي به دنبال تعريفي از انسان اند که با دين داري( داشتن دين الهي) کمترين پيوندي برقرار نمي کند. عرفانهاي کاذب ضمن اين که انسانها را به وحدت دعوت مي کنند بر تفرقه ميان انسان ها اجتناب داده و هدف را وحدت بر مبناي لحاظ ماهيت انسان بما هو انسان مي‌دانند. اين جا من اگر بخواهم گفته هاي رهبران عرفان هاي نوظهور را نقل کنم خودش يک کتاب مي شود. من چند جمله را به عنوان نمونه از گفته‌هاي مسئول تيم فرهنگي دولت نقل مي کنم شما اين ها را با بعضي عرفانهاي وارداتي مقايسه کنيد. وي در همايش نوآوري در صنعت گردشگري اين طور گفته:
«دوره‎اي که کسي بخواهد ديني را بر دنيا حاکم کند و نگاه خاص مذهبي را بر دنيا حاکم کند گذشته است . . . اين دوره‎اي نيست که هر کسي بخواهد يک ديني را در دنيا فراگير کند. جهان در حال هم‎افزايي و همايش انسان‏هاست. اين اجتناب ناپذير است.»
«نکته ديگري هم هست که من بايد عرض بکنم. اين نگاه جهاني، نگاه توسعه سرزميني و نگاه توسعه ديني و آيين و مذهب خاصي در دنيا نيست. من قبلاً گفتم و يک جوّي هم شد ولي الآن با جسارت بيشتري مي گويم: دوره اي که کسي بخواهد ديني را بر دنيا حاکم کند و نگاه خاص مذهبي را بر دنيا حاکم کند گذشته است».
خوب، شما از اين گفته ها چه برداشت مي کنيد؟ وي صراحتا مي گويد دوره اي که کسي بخواهد دين خاصي را بر دنيا حاکم کند گذشته است. روشن است که اين نگاه شامل اسلام هم ميشود. واقعا کسي که معتقد است اسلام دين خاتم است و طبق وعده الهي، اين دين فراگير خواهد شد، مي گويد توسعه ديني نشدني است. متون ديني وعد? حاکميت علي الاطلاق اسلام را داده اند. وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ[13] . الان پارلمان اديان جهان را غربي ها با دو هدف راه انداخته اند که هيچ کدام با انديشه هاي راهبردي امام و رهبري نمي خواند. اولا مي خواهند با دادن شأن تشريفاتي به رهبران اديان، دهن ايشان را بسته و اجازه ندهند که پيروان اديان در مقابل نظام سلطه جبهه بندي کنند؛ يعني مي‌خواهند پيروان اديان احساس کنند که سهمي در مديريت جهاني دارند و در نتيجه آن را از خود بدانند. شما ملاحظه کنيد که با اين ترفند بدون اين که دين حقيقتا به عرصه اداره اجتماع برگردد مشکلات تمدن غربي را به اديان هم نسبت مي دهند و با اين شأن تشريفاتي که به رهبران اديان داده اند آن ها را در افکار عمومي جهانيان، شريک جرم هم معرفي مي کنند. ضمن اين که در اين صورت همه اديان در حقيقت تحتِ لواي نظام سرمايه داري جمع شده اند و ارزش هاي حاکم بر اين تمدن را گردن نهاده اند. دوم اين که با پهن کردن بساط پارلمان اديان، به رهبران اديان بقبولانند هيچ کدام ادعاي جهاني شدن نداشته باشيد و نخواهيد که جهان شمول شويد، و از خودتان باورهاي جزمي و اعتقادات را دور کنيد و مناسک شخصي‌تان هم باشد براي خودتان. فقط اجازه داريد ادعاي معنويت کنيد؛ آن هم مدلي از معنويت که سر جنگ با نظام سرمايه داري نداشته و مابقي اديان و مکاتب آن را قبول دارند؛ خلاصه همه تلاش خودتان را بر شادي و صلح و محيط زيست متمرکز کنيد و تحت لواي نظام ليبرال دموکراسي غرب، تران? صلح و دوستي و شادي بخوانيد! شأن نزول عرفان هاي کاذب همين است که اجازه ورود و حاکميت اديان الهي، بخصوص دين خاتم را بر جوامع ندهند. ما اگر به شعار «معنويت بله، دين نه» که عرفان هاي جديد ترويج گر آنند دقت کنيم تطبيقش بر ايد? مسئول تيم فرهنگي دولت روشن است.از طرف ديگر مسئول تيم فرهنگي دولت به تعبير خودش بدون واهمه گفته است:
«بدون واهمه مي گوييم: جهان آينده متعلق به همه انسانها است. هر منطقي که بين انسانها فرق بگذارد محکوم به شکست است. هر منطقي که به خط کشي بين انسان – جمله استراتژيک است- هر منطقي که به خط کشي بين انسانها بينجامد منطقي است که در آينده خريدار ندارد.»
 آن عبارتي که وي اصرار دارد استراتژيک است، يکي از باورهاي بنيادين در عرفان حلقه و رام الله و جنبش هاي نوپديد عرفاني در کشور است. اين جمله را رهبر عرفان حلقه که هم اکنون در زندان است در کتابش با عبارتي مشابه، هدف از عرفان حلقه گفته: «در اين راستا، همه تلاش ها براي نزديکي انسان ها به يکديگر صورت گرفته، از هر عاملي که باعث جدايي انسان ها و ايجاد تفرقه بين آن ها مي شود، اجتناب به عمل مي آيد».[14] در عرفان حلقه هم بر انسان بما هو انسان تآکيد مي کند و صراحتا قيد مذهب را در انسانيت دخيل نمي داند. اين همه در قرآن بين انسان ها خط کشي شده مومن و کافر، مومن و منافق. در تعبيرات امام و رهبري واژه هاي خودي و غير خودي هست که البته همه اين خط کشي ها بر مبناي ايمان و تقوي و خداپرستي است، نه انسان بما هو انسان، نه انسان بدون قيد دين داري.
يا مثلا اين معنويت جهاني که آقايان شعارش را مي دهند، اشو در کتاب مشهورش آينده طلايي گفته است. اشو که يکي از جريانات هندي در کشور ماست و در فضاي دانشگاهي هم ترويج قابل توجهي داشته در کتاب آينده طلائي‌اش اصلا از معنويت جهاني نام مي برد و مي گويد که من از اين ايده حمايت مي کنم. جالب اين که اشو دقيقا به فلسفه اي اشاره مي کند که جريان وابسته به دولت هم به آن پرداخته اند. اشو گفته است:
«جهان بايد به وحدت برسد و بايد مرزها برداشته شوند؛ بنابراين، من از حكومت واحد جهانى حمايت مى‏كنم.[15]»
وي در ادامه گفته است:
«اگر قرار است دنيا به حيات خود ادامه دهد، قدم نخست آن است که مرزها برداشته شود. قدم دوم آن است که بساط اديان و مذاهب گوناگون برچيده شود. يک بشريت کافي است و يک معنويت و ديانت هم کافي است.»[16]
شما مضمون را مقايسه کنيد. يک چيز است با دو عبارت.
*سوال ديگري که اين جا مطرح است در مورد يکي از روحانيون نزديک به اين جريان است که اخيرا اظهار نظرهايي داشته در مورد تمدن جهاني و يا نقش زنان در مديريت جهاني. ارزيابي شما از اين گفته ها چيست؟
متأسفانه وي تمام انرژي خود را براي اسلامي جلوه دادن گفته هاي ليدر و رهبر اين جريان به کار گرفته است. به نظر بنده آنچه اکنون در مورد مسئول تيم فرهنگي دولت در باب گفت وگوي اديان و اديان يکپارچه گفته شده، با اين هدف است که ادعا شود وي جهاني مي انديشد. وي در تاريخ 22  فروردين امسال نوشته اي در روزنامه ايران داشت که مطالب قابل تأملي در آن جا ديده مي شود. آن جا دو فراز قابل بازخواني است. مطلب اول اين که آن جا هم وي صراحتا مي گويد:
«مراد من از سهم اساسي زنان در پي ريزي تمدن نوين هم همان سهــم زنان در جهاني شدن است نه سهـم آنان در اينکه ايران اسلامي را بسازند.» اين عين جمله ايشان بود. بگذريم که اينجا هم همان مبهم گويي هاي رهبر اين جريان کاملا مشهود است و معلوم نيست که اين تمدن جهاني دقيقا مختصاتش چيست؟ باورهاي خاص اسلامي در آن چه سهمي دارد؟ مثلا جايگاه نظام ولايت فقيه در آن تمدن کجاست؟ تئوري حکومتي امام بر آن حاکم است يا دموکراسي به معناي انتخاب مطلق انسانها؟ در اين مقاله هم صحبت از تمدن اسلامي نيست، صحبت از تمدن جهاني است، به جاي تأکيد بر توحيدمحوري، صحبت از صلح جهاني است. به جاي برگشت جهانيان به دامن پر محبت دين، سخن از همدلي مردم جهان است. يعني بدون اين که گفته شود مبناي اين همدلي چيست، هي تکرار مي شود مردم جهان بايد به همدلي برسند. ايشان صراحتا گفته « مراد از تمدن جهاني ايجاد همدلي بين همه مردم جهان است.» حال بايد پرسيد اگر تمدني تشکيل شد و مردم جهان همدل شدند (که البته محال است بدون يک نظام فکري واحد و اصول اعتقادي واحد چنين تمدني شکل بگيرد براي همين بايد اين گروه قبل از هر چيز نظام فکري را بگويند) اگر فرض شود که اين همدلي حاکم شد، آيا هدف نهضت امام به سامان رسيده؟ آيا تمدن اسلامي يعني همدلي با همه انسان ها و تمام؟ نهضت انبيا و تربيت انسان کامل چه مي‌شود؟ يکتا پرستي چه مي شود؟ اين يکي از مغالطاتي است که اين چند سال به کرات تکرار شده که جهان اگر به همدلي برسد ما به مقصد خود رسيده‌ايم که ليدر اين جريان چند روز پيش در جلسه هيات دولت و استانداران باز آن را تکرار کرد. همان طور که استاد مطهري بسيار بجا گفته اند اگر مردم جهان بر مبناي همدلي راه غربيان را انتخاب کردند و کاملا با هم همدل و همنوا، ليبرال دموکراسي غربي را پذيرفتند و گفتند که دين جايش در کنج خانه هاست، آيا اين نظام که بر پايه همدلي بناشده مطلوب تيم فرهنگي دولت است؟ حتي اگر فرض کنيم در اين نظامِ هماهنگ جهاني، واقعا همه هم به همديگر احترام بگذارند آيا از منظر انديشه امام و رهبري، چنان ساختاري پذيرفتني است؟ اساسا اين بنياد، اومانيستي است يا الهي؟ پس ما اين همه شعار برگشت دين به متن جامعه و وحدت ديانت و سياست را داديم چه شد؟ اساس نهضت امام بر گسترش بندگي خداوند و حاکميت دين است نه هر جور همدلي! يعني همدلي و اتفاق آن گاه پذيرفتني است که بر ارزش هاي الهي بنا گردد، نه هرجور وحدتي. مسئله دقيقا همين است که اين جريان دارند محکمات انقلاب را دستکاري مي کنند و به متشابهاتي روي آورده اند که ظاهرش در همسويي با جريانات ضد فرهنگي است. يعني چنين آرمان بزرگي را دارند زيرکانه يا به جغرافيا ربط مي دهند که همان ايراني گري است يا آينده آن را همدلي و صلح و مهرورزي خلاصه مي کنند.
* نکته دوم از انديش? ايشان را اشاره نکرديد؟
نکته دوم اين که جريانات انحرافي مانند عرفان حلقه که اساسِ کارش فرادرماني است و اساسا اصطلاح فرادرماني کلمه اي است که همين گروه جعل کرده اند، در بيان ايشان تلويحا از فرادرماني تمجيد شده. جالب است وي اينها را از پيامدهاي پست مدرن دانسته که فرصت هاي خوبي را پيش روي بشر قرار داده اند: باز جمله ايشان اين است: 
«ما بشر غربي را داراي تکنيک هاي فرامادي مي دانيم؛ تکنيک هايي مانند انرژي درماني، فرادرماني، درمان هاي کيهاني و انرژي هاي مثبت و منفي و... که تمام اينها در دوره پست مدرن شکل گرفت و فرصت هاي خوبي را پيش روي بشر قرار داد.»[17]خوب است بدانيم اين فرادرماني چيست؟ فرادرماني، سوغات عرفان حلقه بود که اساسش همان استفاده از قواي جنيان و شياطين است و افرادي که با اين جريان آشنا هستند مي دانند که اساس فرادرماني همان ورود موجودات غير ارگانيک به زندگي افراد و بهم ريختگي سلامت روحي و رواني افراد است. که البته اين جريان با ادبياتي درماني ـ  عرفاني، ادعاي برون ريزي اين موجودات را دارند.
* در مجموع انحراف اصلي را در چه مي بينيد؟
دو انحراف مهم رخ داده که هر دو انحراف هم از يک بدعت نشأت مي‏گيرد؛ انحرافات يکي انحراف انديشه اي و ديگري کجروي عملي است. انحراف انديشه‌اي همين همسويي اين جريان با جنبش هاي نوپديد معنوي در اروپا و آمريکاست و پيشبرد اهداف عرفانهاي وارداتي در کشور است. به راستي آقايان از خودشان پرسيده اند اين چه استراتژي است که هم با بلر و اوباما، کاملا هم جهت است هم با فرقه هاي داخلي مانند رام الله و عرفان حلقه هماهنگ است و هم جنبش هايي مانند عصر جديد و انديشه نوين که هر دو هم مهدشان کشور ايالات متحده است آن را تأييد مي کنند؟ آيا اين اتحاد استراتژيک براي هر ناظر بي طرفي ايجاد سوال نمي کند؟ اما انحراف عملي اين است: با کمرنگ شدن گفتمان امام و رهبري،  و جايگزين شدنِ اصطلاحات جديد، نهادهاي فرهنگي وابسته به دولت عملا به سمت ديگري رفته و دورنماي حرکت خود را نه تمدن اسلامي و دولت اسلامي و بيداري اسلامي که ايراني گري، گعده رهبران اديان و تساهل و تسامح قرار مي دهند. بدعت جديدي هم در اين يکي دو سال اتفاق افتاد که بجاي استفاده از علماي برجسته ديني، رئيس دفتر رئيس جمهور به عنوان مجتهد در بدن? دولت ظاهر شد و بدون اينکه در زمين? تفسير، کلام، حديث، معلومات ديني عميقي داشته باشد در لباسِ کارشناس دين، آيه و حديث مي خواند و با سليقه و ذوق خود، تفسير و تأويل مي کند و عام و خاص و مطلق و مقيد کرده و نتايجي مي‌گيرد که باعث رنجش علماي دين مي شود. يقينا احساسِ استغنا از علماي دين، نتيجه اي جز انحراف انديشه اي و گمراهي در عمل نخواهد داشت.
[1] .  اسفنديار رحيم مشايي.
[2] . World Futures Society.
[3] . World Futures Studies Federation.
[4] . www.bu.edu/sth/faculty/staff/berger.htm/
http://www.bu.edu/cura/
[5] . مصطفي ملکيان، راهي به رهايي، موسسه نگاه معاصر، ج1، ص 305.
[6] . نصر، اسلام و تنگناهاي انسان متجدد، ص 153.
[7] . A New Beginning.
[8] . http://www.america.gov/obama_cairo.html
[9] . Partners for a New Beginning.
[10] . us.tonyblairfaithfoundation.org.
[11] . (www.ostad-iliya.org/FundamentalTheories/2323)
[12] . مشايي، جلسه تحول در صنعت گردشگري.
[13] . توبه:33.
[14] . عرفان کيهاني.ص56 و انسان از منظر ديگرص 26.
[15]. شهامت،اشو ص 134
[16]. آينده طلايي، اشو، ص 40
[17] . روزنامه ايران، تاريخ 22/1/92.

 


(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10