(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


پنجشنبه 26 اردیبهشت 1392 - شماره 20491

برکات معرفت ‌الله (چراغ راه)
پاداش بر مبناي عقل و معرفت (حکايت خوبان)
علت فروپاشي ملت‌ها و تمدن‌ها
امروز و فردا کردن، بيشترين عامل تأسف جهنميان
حُجر بن عَدي ، راهب اصحاب پيامبر(ص)
لزوم پرهيز از افعال ناشايست (لحظه هاي قنوت )
زندگي بدون استعلاء (برتري طلبي)
ظرفيت‌ها و محدوديت‌هاي زبان
   


قال‌الصادق(ع): ان معرفه‌الله انس من کل وحشته، و صاحب من کل وحده، و نور من کل ظلمه، وقوه من کل ضعف، و شفاء من کل سقم امام صادق(ع) فرمود: معرفت خدا انيس انسان از هر وحشتي است. و همنشين اوست از هر تنهايي و وحدتي، و نور است از هر ظلمتي، و قوه است از هر ضعفي، و شفا است از هر دردي.(1)
1- روضه کافي، ص 247، حديث 347



از سليمان ديلمي نقل شده است که خدمت امام صادق(ع) شخصي را تعريف کرده و گفتم که در عبادت و دين چنين و چنان است. حضرت فرمود عقلش چگونه است؟ گفتم نمي‌دانم. فرمودند: ثواب عبادت به اندازه عقل است. به درستي که مردي در بني‌اسرائيل در جزيره‌اي از جزاير دريا که سبز و خرم بود و درخت بسيار و آب پاکيزه داشت، بندگي خداي تعالي مي‌نمود. فرشته‌اي از فرشتگان بر او گذشت و عرضه داشت: خداوندا ثواب اين بنده خود را به من نشان بده. خداوند ثواب عمل او را به آن فرشته اعلام کرد، به نظرش کم آمد. خداي تعالي به او وحي کرد که با او رفيق شو، آن فرشته به صورت انساني نزد عابد آمد، عابد از او سؤال کرد کيستي؟ گفت: مرد عابدي هستم. آوازه عبادت و مکان تو مرا به اينجا کشانيد که با تو خدا را عبادت کنم. پس آن روز با او بود، شب شد و گذشت، فرشته گفت: مکان تو جاي خوشي است براي بندگي.
عابد گفت: آري لکن عيبي دارد. گفت: چيست؟ گفت: پروردگارما چهارپايي ندارد، اگر مي‌داشت آن را در اينجا مي‌چرانيدم، چون اين علف‌ها ضايع مي‌شوند. فرشته گفت: خدا داراي حيوان نيست. گفت: بلي اگر مي‌داشت علف‌ها ضايع نمي‌شد. خداي تعالي به فرشته وحي نمود: «انما اثيبه علي قدر عقله»(1)
1- اصول کافي، ج 1، ص 12

 


پرسش:
از منظر قرآن کريم، چه علل و عواملي سبب فروپاشي ملت‌ها و تمدن‌ها در طول تاريخ حيات انسان شده است لطفا به نحو اجمال توضيح دهيد؟
پاسخ:
قرآن کريم در سوره اعراف آيه 34 مي‌فرمايند: «لکل امه اجل، فاذاجاء اجلهم لايستاخرون ساعه ولايستقدمون» براي هر امتي زمان معيني است که هرگاه فرا رسد، نه ساعتي از آن تاخير مي‌کنند و نه بر آن پيشي مي‌گيرند.
خداوند در اين آيه شريفه، به يکي از قوانين آفرينش يعني فنا و نيستي ملت‌ها اشاره مي‌کند. مرگ و حيات مخصوص افراد انسان نيست، بلکه اقوام و جمعيت‌ها و جامعه‌ها را نيز دربرمي‌گيرد، با اين تفاوت که فنا و نابودي ملت‌ها اغلب بر اثر انحراف از مسير حق و عدالت و رو آوردن به ظلم و ستم و فرو رفتن در منجلاب گناه و شهوات و دوري از خداست. جوامعي که چنين باشند در سراشيبي سقوط و فروپاشي قرار مي‌گيرند. بررسي سقوط تمدن‌هايي مثل تمدن بابل و فراعنه مصر، قوم سبا، کلدانيان و مسلمانان اندلس و... اين حقيقت را نشان مي‌دهد که در لحظه فرارسيدن فرمان نابودي از طرف خداوند، حتي ساعتي نتوانستند پايه‌هاي لرزان حکومت خويش را نگه دارند.
بنابراين تاريخ تمدن‌ها و فرهنگ‌هاي گذشتگان بايد فراروي جوامع امروزي بشري باشد، و بدانند که اگر جامعه‌اي از مسير حق، عدالت و خداپرستي خارج شود و در سراشيبي سقوط در منجلاب گناه، ظلم، فساد اخلاقي و جنسي قرار گيرد، ناگزير از تن دادن به اين سنت مسلم خداوندي است. بايد توجه داشت که تعبير «ساعه» به معناي جزئي از اجزاي زمان است (مفردات راغب)گاهي لحظه و گاهي مقدار کمي از زمان است، هر چند در عرف امروز، به يک بيست و چهارم شبانه روز گفته مي‌شود. در همين رابطه قرآن کريم در سوره اعراف آيه 130 مي‌فرمايد: «فرعونيان را به قحطي‌ها و کمبود ميوه‌ها و محصولات، گرفتار کرديم، شايد متنبه شوند» ولي اين قوم طغيانگر به جاي پند گرفتن و متنبه شدن، بر گمراهي خويش اصرار ورزيدند، پس خداي متعال بلاها و مصيبت‌هاي ديگري براي نابودي و هلاکت آنان فرستاد که در آيات بعد به آن اشاره دارد: «ما طوفان، ملخ، آفت گياهي ، قورباغه و خون را که نشانه‌هايي از هم جدا بودند را بر آنان فرو فرستاديم ولي سرکشي کردند(بيدار نشدند ) و قومي مجرم بودند.» (اعراف- 133)

 


(بدان اي سالک راه خدا!) در اخبار آمده است: «اکثر صياح اهل‌النار من التسويف» اکثر ناله‌هاي جهنميان، از سوف است. (شرح نهج‌البلاغه خويي، ج4، ص411). سوف يعني آينده. در دنيا دائم مي‌گفتند: «سوف استغفر»، «سوف اتوب» در آينده استغفار مي‌کنم، در آينده توبه مي‌کنم، در آينده حج مي‌روم، درآينده نماز و روزه‌هاي فوت شده را قضا مي‌کنم. طول آرزوي زنده ماندن در دنيا و کامروا گشتن از لذات، آنچنان سرگرمشان کرده بود که اصلا مجال تفکر درباره حيات اخروي برايشان نمانده بود. آنها که اهل سوف‌اند و پيوسته کار امروز را به فردا مي‌افکنند، دو خطر بزرگ، سر راهشان است. يکي مرگ ناگهاني که در يک لحظه سکته مي‌کنند و جسد بي‌روحشان به زمين مي‌افتد و به فرموده قرآن مجيد: «فلايستطيعون توصيه ولا الي اهلهم يرجعون» نه مي‌توانند وصيتي کنند و نه مي‌توانند به سوي اهل و عيالشان برگردند. (يس-50)
حال اگر اين مرگ ناگهاني، وقتي به سراغشان بيايد که در مسير گناه و پشت به خدا حرکت مي‌کنند در اين صورت، واي بر بدبختي آنها! اين يک خطر براي مسوّفان و سوف سوف‌گويان است که توبه را به تأخير مي‌افکنند. اما خطر بزرگ‌تر و دوم اين است که براثر تراکم گناهان و تأخير توبه از آنها، صفحه قلب آدم گنهکار، آنچنان تاريک و سنگين و سياه مي‌شود که ديگر هيچ حقيقتي را نمي‌فهمد و هيچ حرف حقي را نمي‌پذيرد، تا آنجا که به فرموده قرآن: «ختم‌الله علي سمعه و قلبه و جعل علي‌بصره غشاوه...» خدا بر گوش و قلب او مهر مي‌زند و پرده بر چشمش مي‌افکند... (جاثيه- 23) ديگر هيچ جمالي از جمال‌هاي معنوي را نمي‌بيند و گوشش هيچ نغمه‌اي از نغمه‌هاي الهي را نمي‌شنود و قلبش هيچ حقيقتي از حقايق آسماني را درک نمي‌کند و در زمره کساني درمي‌آيد که «صمّ بکم عمي فهم لايعقلون» آنها کران و گنگان و کوراني هستند که از انديشيدن و درک کردن ناتوانند. (بقره-171)
منبع : بناي بندگي صفاي زندگي ، آيه الله ضياء آبادي ، ص 47

 


جواد محدثي
 وهابيت کوردل که همواره ادعاي دروغين خود مبني بر بي‌احترامي تشيع به صحابه پيامبر اعظم(ص) را در بوق و کرنا مي‌کند، در اقدامي ننگين‌ و با نبش قبر نوراني «حجر بن عَدي» و ربودن پيکر مطهرش، چهره واقعي خود را نشان داد.
انتشار خبر تعرض به قبر نوراني حُجر بن عَدي -که به اشتباه معمولا عُدَي خوانده مي‌شود- به همراه تصاوير دردناک از اين فاجعه غيراخلاقي قلب ميليون‌ها مسلمان ـ اعم از شيعه و سني ـ را به درد آورد.
اين در حالي است که حجر از صحابي پيامبر(ص) به شمار مي‌رود و اهل تسنن احترام بالايي براي صحابي رسول‌الله(ص) قائلند، از اين رو بايد ميان برادران اهل تسنن با وهابي‌ها تفکيک قائل شد.
 حجت‌الاسلام جواد محدثي از نويسندگان حوزوي،‌ آخرين بخش از کتاب «آشنايي با اسوه‌ها» را به معرفي «حجر بن عَدي» اختصاص داده است. وي در اين کتاب که بيش از يک دهه پيش تأليف شده است، حجر و ياران همراهش را از شهداي افتخار آفرين تاريخ معرفي مي‌کند که در عصر سکوت و خفقان، فرياد ظلم‌ستيزي سر دادند.
وي با برداشتي آزاد از کتاب «لبيب وجيه بيضون» (نويسنده سوري) تحت عنوان «حجر بن عَدي الکِندي، راهب اصحاب محمد» (1)، به معرفي اين شهيد راه ولايت و محبت علي(ع) مي‌پردازد که گزيده‌اي از آن به نقل از خبرگزاري فارس ازنظر خوانندگان عزيز مي گذرد.
شناخت اجمالي
يکي از قبايلي که در کوفه مي‌زيست «کِنده» بود. حجر را به سبب آنکه از اين قبيله بود، حجر بن عَدي کِندي مي‌گفتند. چون اهل خير بود و قدم در مسير خير مي‌گذاشت، به «حُجر الخير» نيز معروف بود.
پيش از اسلام به دنيا آمده بود؛ اما در سال هاي آخر عمر رسول خدا(ص) توفيق يافت که مسلمان شود. از اين رو، بهره‌گيري وي از حضور پيامبر، چندسالي بيش نبود؛ اما پيوسته در عمر خويش، پيکارگري در راه حق بود. در جنگ قادسيه در زمان خليفه دوم حضور داشت و فاتح «مَرج عذرا» بود. (2)
وي، عابدي پارسا، مجاهدي ظلم‌ستيز، آمر به معروف و ناهي از منکر بود و از پيامبر خدا و اميرمؤمنان حديث روايت مي‌کرد. او شيفته نماز و نيايش، مستجاب الدعوه و از اصحاب برجسته پيامبر خدا (ص) بود. چنان دلباخته زهد و عبادت و نماز و روزه بود که او را «راهب اصحاب محمد» مي‌گفتند(3). پيوسته باوضو بود. هرگاه وضو مي‌ساخت، به نماز مي‌ايستاد. هم در زيبايي چهره، از خوش سيماترين مردان کوفه بود(4) و هم در زيبايي روح و کمال اخلاقي، از نوادر روزگار به شمار مي‌رفت.
اگر تولد او را - آنچنان که گفته‌اند - در عصر جاهليت بدانيم، هنگامي که پس از فتح مکه به اسلام گرويد، حدود 27 سال داشت. هر چند دير اسلام آورد و سن او در آن هنگام چندان زياد نبود، ولي در عمق ايمان و صداقت عقيده و باور استوار نسبت به دين خدا و رسالت پيامبر، از بسياري کهنسالان و سابقه‌داران پيشتر و بارزتر بود.
به تعبير مرحوم «سيّد محسن امين»: حجر، از نيکان صحابه بود، فرماندهي شجاع، بلند همت، عابد و زاهد، مستجاب الدعوه، عارف به خدا، مطيع محض فرمان پروردگار، حق‌گوي صريح، ظلم‌ستيز صبور، بي‌هراس از شهادت، ايثارگر در راه خدا و از هواداران خالص اميرالمؤمنين عليه السلام بود. اينکه از سوي حضرت علي به فرماندهي سپاه در جنگ جمل و صفين برگزيده شد، نشانه شجاعت اوست. حاضر بود که بميرد، ولي خواري و ذلت نپذيرد. آغوش به روي شهادت گشود؛ اما حاضر نشد از علي بيزاري بجويد و خود را از مرگ برهاند و حاضر شد که پسرش  پيش از خودش شهيد شود، تا مبادا با ديدن تيغ جلاد بالاي سر پدرش، سست شود و دست از ولاي علي بردارد... . (5)
اينها گوشه‌اي از فضيلت هاي اخلاقي و روحي حجربن عدي است که او را شايسته الگو بودن براي هر مسلمان حق جو و شهادت طلب و وفادار به آرمان‌هاي والا ساخته است.
همپاي حجر، در حوادث تاريخي
حجر بن عدي پس از افتخار شرفيابي به محضر رسول خدا(ص) و ايمان آوردن به آيين او، پيوسته در راه گسترش اين مکتب و دفاع از آن مي‌کوشيد، سخنان پيامبر را مي‌شنيد و به ديگران مي‌رساند. چون در عراق مي‌زيست، از حوادث مدينه که مرکز خلافت بود، کمي دور بود؛ اما در جريان حق و باطل بي‌تفاوت نبود.
وقتي يار پارسا و انقلابي پيامبر، ابوذر غفاري را به «رَبَذه» تبعيد کردند و آن بزرگمرد در تبعيدگاهش غريبانه به شهادت رسيد، حجر بن عدي و مالک اشتر از جمله کساني بودند که شاهد جان‌باختن ابوذر بودند و بر پيکر آن صحابي نستوه، نماز خواندند. (6)
در دوران خلافت عثمان، حجر بن عدي در کوفه مي‌زيست. خلافکاري‌هاي عثمان گسترش يافته و آوازه آن به همه جا رسيده بود. 12 نفر از چهره‌هاي برجسته و پارسا و مقتدر کوفه، به خليفه سوم نامه نوشتند و ضمن انتقاد از عملکرد نادرست او در امور مسلمانان، او را نهي از منکر کردند و راه صلاح و اصلاح را به وي يادآور شدند. حجر بن عدي نيز يکي از نويسندگان اين نامه اعتراض آميز بود. (7)
موضع سياسي حجر، جانبداري از حق مجسم در وجود علي‌بن ابي‌طالب (ع) بود و با حاکمان غاصب هرگز کنار نيامد و در اعلام مواضع خويش بي‌پروا بود و سازشکاري نداشت.
وي شاهد ماجراهاي تلخ آن روزگار در عرصه خلافت و حکومت بود و خون دل مي‌خورد، تا آن که پس از کشته شدن عثمان، حجر بن عدي فرصت را مغتنم شمرد و در جبهه نوراني علوي، همه ظرفيت وجودي خويش را به کار گرفت و با همه توان به ميدان آمد. حتي در عرصه فرهنگ ديني و نقل حديث نيز از راويان معتبري به شمار مي‌آمد که تنها از علي(ع) روايت مي‌کرد، نه از ديگران! و در سروده‌هاي خويش حتي در ميدان جنگ جمل، علي (ع) را وصي راستين پيامبر خدا معرفي مي‌کرد و از خداوند متعال، سلامتي آن وجود پربرکت و هدايتگر را که ولي خدا و وصي پيامبر بود، مسئلت مي‌کرد.
در دوران خلافت اميرالمؤمنين (ع)، زماني که پيمان‌شکنان از حکومت حق علوي سر بر تافتند و فتنه جمل پيش آمد، آن حضرت، نماينده‌اي به کوفه فرستاد تا مردم را براي ياري امام فراخواند. دلباختگان مولا، پاسخي مناسب و حمايتگرانه به فرستاده حضرت دادند و هر يک به پا خاسته، اطاعت و همراهي خويش براي پيکار با فتنه انگيزان را اعلام کردند. حجربن عدي نيز يکي از کساني بود که برخاست و گفت: اي مردم! به نداي امير مؤمنان پاسخ دهيد و سواره و پياده بکوچيد، حرکت کنيد و بشتابيد و من خودم پيشتاز اين راه خواهم بود. (8)
جبهه نبرد صفين، موقعيت ديگر بود که حجر توانست با حمايت از امام خويش، جوهره ناب ايمان خود را به نمايش بگذارد. امام، او را فرمانده قبيله‌اش کنده قرار داد. (9)
در هنگامه نبرد، حجربن عدي ولاي خود به امام را نشان داد. پيوسته بر دشمن مي‌تاخت و هنگام حمله، چنين رجز مي‌خواند: «پروردگارا! علي را، اين انسان پاک و پرهيزگار را، اين مؤمن هدايت يافته و پسنديده را برايمان نگه دار. او را هادي اين امت قرار بده و آن گونه که پيامبرت را حفظ کردي، او را هم نگهبان باش، که پيامبر سرپرست ما بود و او را به جانشيني خود پسنديد.» (10)
جنگ صفين با حکميت شوم پايان يافت. نتيجه حکميتي که آميخته به نيرنگ و فريب، وضع جامعه را همچنان ملتهب نگاه داشت. فتنه‌انگيزي‌هاي معاويه در قلمرو حکومت امام علي(ع) اوضاع را متشنج ساخته بود. امام، ناچار براي فرونشاندن در انديشه بسيج نيرو و سازماندهي دوباره ياران رزمنده بود. مردم کوفه را دوباره به جنگ با شاميان فرا خواند و از بزرگان قبايل خواست که تعداد نيروهاي رزمي قبيله خود را به آن حضرت گزارش دهند. حجربن عدي از جمله کساني بود که در پاسخ به در خواست امام، پاسخ مساعد داد و خواسته امام را به صورت مکتوب براي حضرتش نگاشت. (11)
در آن ميان، فتنه ديگري سر برآورد و آن طغيان و شورش گروهي از سربازان ساده لوح و نابخرد امام بود که با عنوان «خوارج نهروان» شناخته مي‌شوند. در نبرد نهروان، حضرت علي(ع) به سبب رشادت و اخلاص و کارداني حجر بن عدي، او را به فرماندهي جناح راست خويش گماشت. (12)
حجر در ايام فتنه‌هاي معاويه
پس از پايان جنگ نهروان و شکست خوارج، معاويه پيوسته سربازان خود را به مناطق تحت فرمان امام علي(ع) مي‌فرستاد و با شبيخون، غارت، ترور، ايجاد ناامني، شايعه‌پراکني و تفرقه‌آفريني براي حکومت علوي مشکل مي‌آفريد.
امام علي(ع) از سهل‌انگاري و کوتاهي و عافيت‌طلبي گروه زيادي از ياران و واليان خود به ستوه آمده بود. مي‌خواست باز هم نيرو فراهم آورد و به جنگ طاغوت شام (معاويه) برود تا ريشه فتنه‌ها را بخشکاند؛ اما همراهي نکردن مردم، او را ناکام مي‌ساخت.
يک بار که در کوفه مردم را به جنگ فرا خواند و آن گونه که خواسته حضرت بود، پاسخ مثبت ندادند و در حضور امام، حرف هاي دلسرد کننده و ناروا بر زبان آورند، امام به شدت رنجيد. آنجا بود که حجربن عدي برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين! خداوند روز اندوه براي تو نياورد! فرمان بده تا اطاعت کنيم. به خدا سوگند، اگر در اطاعت از تو اموال و جان‌هاي ما و همه قبيله ما فدا شود، هرگز بي‌تابي نخواهيم کرد. (13) ولي... مگر از اين گونه ياران مطيع و گوش به فرمان، چند نفر براي علي (ع)مانده بود؟
در يکي از شبيخون‌هايي که ضحاک بن قيس بر منطقه قُطقُطانه زد، خبر آن به امام رسيد، حضرت علي(ع) در جمع مردم کوفه به سخنراني پرداخت و آنان را براي دفع اين گونه شبيخون‌هاي دشمن فرا خواند. مردم واکنش سردي از خود نشان دادند؛ اما حجر بن عدي برخاست و ضمن ستايش از شهادت و شوق بهشت و يادآوري اينکه حق، از سوي خدا ياري مي‌شود، آمادگي خود را براي عزيمت به آن سامان ابراز کرد و از امام خواست که جمعي را همراه وي سازد و خدا هم پشتيباني خواهد کرد.
امام از اين موضع و آمادگي حجر ستايش کرد و فرمود: هرگز مبادا که خدا تو را از فيض شهادت محروم سازد، من يقين دارم که تو از مردان شهادت‌طلبي.
آنگاه حجر، دو شبانه‌روز در آن سرزمين با مهاجمان بيگانه به نبرد پرداخت. (14)
حجر هنگام ضربت‌خوردن اميرالمؤمنين(ع)
وقتي ابن ملجم و وردان و شبيب، براي کشتن حضرت علي(ع) همدست شدند، تصميم خود را با اشعث بن قيس در ميان گذاشتند. او که از دشمنان کينه توز خاندان پيامبر بود و در همه دسيسه ها دست داشت، با آنان همکاري کرد و در آن شب شوم که علي(ع) ضربت خورد، در آن توطئه همدست آنان بود.
آن شب، حجربن عدي در مسجد خوابيده بود. شنيد که اشعث به ابن ملجم مي‌گفت: زودباش، بجنب، وگرنه روشني صبح رسوايت مي‌سازد. حجر از اين گفت و گو احساس خطر و توطئه کرد. به سرعت از مسجد بيرون آمد و به سمت خانه علي (ع) روان شد تا آن حضرت را از خطري که در کمين او است آگاه سازد. از مسجد به خانه علي (ع) دو راه بود. حجربن عدي از يک راه به سوي خانه امام روان شد و امام از مسير ديگري راه مسجد را در پيش گرفت و به هم بر نخوردند و... آن حادثه واقع شد و حجر و ديگران، وقتي به مسجد رسيدند که کار از کار گذشته بود و مي‌گفتند: علي کشته شد! (15)
اين فاجعه براي حجربن عدي بسيار جانکاه بود.
در شهادتگاه «مَرجُ العذراء»
سرزمين مرج العذراء (منطقه‌اي سرسبز در حدود 20 کيلومتري دمشق) که بازداشتگاه حجر و ياران او شده بود، از جهتي براي حجر بن عدي، عزيز و خاطره‌انگيز بود. در فتح اين سرزمين و گسترش دامنه اسلام به آن سامان، حجر بن عدي نقش داشت. در زمان خليفه دوم آن ديار، آغوش به روي اسلام گشود. وقتي حجر را دست بسته به مرج العذراء آوردند و نام آنجا را پرسيد و فهميد، گفت: من اولين مسلماني بودم که در اين منطقه تکبير گفتم و خدا را ياد کردم، اينک دست بسته و اسير مرا به اينجا آورده‌اند! (16)
بارها از حجر و يارانش خواستند که از امير المومنين علي(ع) بيزاري بجويند تا آزاد شوند؛ ولي آنان زير بار نرفتند و پذيراي شهادت در راه عشق مولا شدند. قبرهايي براي آنان کندند، کفن‌هايشان را آماده ساختند. حجر گفت: مثل اينکه کافريم، ما را مي‌کشند و مثل آنکه مسلمانيم، ما را کفن مي‌کنند! (17)مأموران آماده شدند که آنان را به قتل برسانند.هدبة بن فياض، مأموريت داشت حجر بن عدي را گردن بزند.
طبق برخي نقل‌ها، فرزند حجر به نام «همّام» نيز همراه پدر بود. حجر به جلاد گفت: اگر به کشتن پسرم همام نيز مأموريت داري، او را زودتر از من به قتل برسان. جلاد نيز چنين کرد. وقتي به حجر گفته شد چرا چنين خواستي و داغدار فرزند نوجوان خويش شدي، گفت: ترسيدم وقتي شمشير را بر گردن من ببيند وحشت کند و دست از ولاي اميرالمؤمنين بردارد و در نتيجه، در روز قيامت من و او در بهشت برين که خداوند به صابران وعده داده است، همراه هم نباشيم.
آن روز، مرج العذراء به خون اين شش شهيد جاودانه رنگين شد:
حجربن عدي، شريک بن شدّاد حضرمي، صيفي بن فُسيل شيباني، قبيصه بن ضبيعه عبسي، مُحرز بن شهاب تميمي، کدام بن حيان عَنَزي.
در برخي نقل‌ها، نام همام، فرزند نوجوان حجربن عدي را هم آورده اند که پيش از پدر، او را به شهادت رساندند.شهادت حجر بن عدي و يارانش در سال 51 هجري بود.
بازتاب شهادت حجر و انتقام مختار از ويران‌کننده خانه حجر
پس از شهادت حجر عده‌اي از چاپلوسان دربار معاويه، به او تبريک گفتند که يکي از سرسخت ترين دشمنانش در کوفه از ميان رفت؛ اما در همان مجلس، سخن از صلابت و پايداري حجر بود و لحظات قبل از شهادتش را بازگو مي‌کردند.
معاويه لب به سخن گشود و گفت: اگر من در ميان يارانم چند نفر همچون حجر داشتم، دامنه حکومت امويان را تا همه جاي دنيا مي‌گستراندم؛ ولي... حيف و هيهات! کجا من امثال حجر را دارم؟ کساني که در راه باورهايشان با تمام صلابت، فداکاري مي‌کنند.او پس از درنگي آميخته به غصه و حسرت گفت: روز من با حجر، بسي طولاني خواهد بود! (18) (اشاره‌اي بود به دادگاه عدل الهي در قيامت).
وقتي معاويه به سفر حج رفت، به مدينه آمد. مي‌خواست به ديدار عايشه رود. عايشه اجازه نمي داد و اعتراضش يکي بر کشته شدن محمدبن ابي‌بکر بود، يکي هم بر شهادت حجر، که هر دو به دست معاويه انجام گرفته بود. معاويه آن قدر عذر خواهي کرد تا عايشه راضي شد. عايشه براي معاويه اين حديث پيامبر را خواند که فرموده بود: در مرج العذراء گروهي کشته مي‌شوند که خداوند و آسمانيان به نفع آنان خشمگين مي‌شوند. (19)
باز نقل شده است در سالي که معاويه پس از قتل حجر به مکه آمده بود، حسين بن علي (ع) را ملاقات کرد. به حضرت گفت: آيا خبر دار شدي که با حجر و يارانش و پيروان او و شيعيان پدرت چه کرديم؟
امام پرسيد: چه کرديد؟
معاويه از روي طعنه و استهزا گفت: آنان را کشتيم، کفن کرديم و بر آنان نماز خوانديم و به خاک سپرديم.
حسين بن علي(ع) خنده‌اي کرد و فرمود: اي معاويه! آنان روز قيامت با تو به دشمني بر مي‌خيزند. ولي... ما اگر پيروان تو را مي‌کشتيم، نه کفن مي‌کرديم، نه بر آنان نماز مي‌خوانديم و نه به خاک مي‌سپرديم! (20) (يعني آنان را مسلمان نمي‌دانيم)
در تاريخ آورده‌اند وقتي مختار در کوفه قيام کرد، کساني را در پي محمدبن اشعث (از عوامل تحويل دهنده حجر به زياد) فرستاد. او گريخته بود. به دستور مختار خانه‌اش را ويران کردند و با خشت و گل آن، خانه حجر بن عدي را که ابن‌زياد خراب کرده بود، بازسازي کردند. (21)
پي نوشت ها :
(1). شماره نخست از سلسله کتاب هاي شهداء الولاء کتاب دکتر لبيب بيضون در سال 1421 در قطع وزيري، 175 صفحه از سوي مؤلف در دمشق وچاپ ديگر آن از سوي انتشارات بوستان کتاب در قم منتشر شده است،.
(2). نام منطقه اي در شمال دمشق، حجر و يارانش را در همانجا نيز شهيد کردند و مدفن آنان نيز همان جاست.
(3). حاکم نيشابوري، مستدرک صحيحين، ج 3، ص 468.
(4). الاغاني، ج 16، ص 89.
(5). اعيان الشيعه، ج 4، ص 571.
(6). ابن حجر، الاصابه، ج 1، ص 329.
(7). اعيان الشيعه، ج 4، ص 585.
(8). ابن اثير، کامل، ج 3، ص 231.
(9). وقعه صفين، ص 104.
(10). همان، ص 381.
(11). ابن اثير، کامل، ج 3، ص 340.
(12). همان، ص 345.
(13). الدرجات الرفيعه، ص 423.
(14). تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 196.
(15). شيخ مفيد، ارشاد، ص 17.
(16). اعيان الشيعه، ج 4، ص 580.
(17). الدرجات الرفيعه، ص 428.
(18). سيد محمد بحر العلوم،، من مدرسه الامام علي (ع)، ص 52.
(19). کنز العمال، ج 11، حديث 30887.
(20). طبرسي، احتجاج، ج 2، ص 19؛ کشف الغمه، ج 2، ص 240.
(21). ابن اثير، کامل، ج 4، ص 244.


 


و انک لاتحتجب عن خلقک الا أن يحجبهم الامال السيئه دونک. خدايا! تو از مخلوقاتت پنهان نيستي مگر آن که آرزوها و افعال ناشايسته ايشان، تو را از آنها پنهان مي‌کند!(1)
1- دعاي ابوحمزه ثمالي، مفاتيح الجنان

 


استعلاء و برتري‌طلبي از جمله مفاهيمي است که در قرآن کريم و سنت، ذيل عناوين مختلفي به آن پرداخته شده است. اين پديده که وجوه و جوانب متفاوتي چون اقتصادي، سياسي و اجتماعي را دارا است به علت تحقير شأن و کرامت انساني مورد مذمت شديد قرار گرفته به طوري که در منطق اسلام هرگونه فخرفروشي و متفاوت‌ نشان دادن فرد يا افرادي در جامعه مردود اعلام شده است. در قرآن کريم ذيل آياتي به مذمت اين سبک زندگي پرداخته شده در سوره قصص آيه 83 خداوند مي‌فرمايد: «تلک الدارالاخره نجعلها للذين لايريدون علوا في‌الارض ولافسادا و العاقبه للمتقين» اين سراي آخرت را (تنها) براي کساني قرار مي‌دهيم که اراده برتري‌‌جويي در زمين و فساد را ندارند، و عاقبت نيک براي پرهيزگاران است.
در همين رابطه برخي مفسرين ذيل آيه شريفه به اين حديث امام صادق(ع) استناد کرده‌اند که حضرت مي‌فرمايد: «من ذهب يري ان له علي الاخر فضلا فهو من المستکبرين» کسي که در خود نسبت به ديگري برتري ببيند از مستکبران (خود بزرگ‌نمايان) است. (الحياه، ج 3، ص 393) همچنين در آيه 23 سوره نحل خداوند مي‌فرمايد: «انه لا يحب المستکبرين» خداوند متکبرين را (که ديگران را درگفتار، موضع‌گيري و اعمال تحقير مي‌کنند) دوست ندارد.
اين نگاه اسلام که ناشي از مساوي دانستن انسان‌ها در شأن و کرامت انساني است، در بسياري از روايات نيز مطرح شده است. پيامبر اکرم(ص) در اين باره مي‌فرمايند: «ايها الناس ان ربکم واحد وان اباکم واحد، کلکلم لآدم و آدمن من تراب؛« ان اکرمکم عندالله اتقاکم»‌و ليس لعربي علي عجمي فضل الا بالتقوي...»- اي مردم پروردگار شما يکي است و پدر شما هم يکي. همه شما فرزندان آدم هستيد و آدم از خاک خلق شد؛ «محترم‌ترين شما نزد خدا باتقوي‌ترين شما است» وهيچ انساني بر انسان ديگر برتري ندارد مگر به تقواي بيشتر.» (تحف‌العقول، ص 34) در تعاليم اسلامي در اثر اين نوع نگاه است که هرگونه مظاهر برترنمايي درحوزه‌هاي مختلف اقتصادي، سياسي و اجتماعي تقبيح مي‌شود. قرآن کريم فرعون را به خاطر همين امر مذمت مي‌کند («ان فرعون علا في‌الارض» فرعون در زمين برتري‌طلبي و بلندپروازي کرد- قصص، 4) درباره اين آيه مفسر بزرگ، طبرسي صاحب مجمع‌البيان مي‌نويسد: «فرعون در برابر مردم خود، برتري‌طلب بود و انسان‌ها را بردگان خويش قرار داده بود و پائين دست مي‌نشاند.» (حکومت اسلامي از منظر قرآن و سنت به نقل از مجمع‌البيان ج 7 ص 108)
در سنت پيامبر(ص) و ائمه طاهرين(ع) نيز بسيار به اين مسئله و وجوه سياسي و اجتماعي آن تاکيد شده است. از ابوذر نقل است که مي‌گويد سلمان و بلال را ديدم که به طرف پيامبر(ص) مي‌آمدند، چون به او رسيدند سلمان خود را روي پاي پيامبر(ص) انداخت و آن را مي‌بوسيد. پيامبر(ص) او را از اين کار به سختي منع کرد و سپس فرمود:‌ «اي سلمان با من چنان رفتار مکن که ايرانيان درباره پادشاهان خود رفتار مي‌کنند. من بنده‌اي از بندگان خدايم؛ خوراکي مي‌خورم که بنده مي‌خورد و روي زمين مي‌نشينم همانگونه که بنده مي‌نشيند.» (بحار ج 76 ص 63)
هم‌چنين از رسول مکرم اسلام(ص) نقل است که فرموده‌اند: «5 چيز را تا هنگام مرگ ترک نخواهم گفت تا بعد از من سنت شود:‌ غذاخوردن روي زمين همراه با بردگان، سوار شدن بر الاغ بدون پالان، دوشيدن بز با دست خود، لباس پشمين پوشيدن و سلام کردن به کودکان» (سنن النبي، ص 80)
همه اين موارد نشان از آن دارد که حتي اگر فردي در بالاترين جايگاه‌هاي اقتصادي، اجتماعي و سياسي قرار داشته باشد نمي‌تواند و نبايد برتري و فضلي براي خود بر ديگر انسان‌ها قائل باشد چرا که اين مسئله موجب تحقير مردم و توده‌ها در جامعه خواهد شد و هيچ فضل و برتري نزد خداوند باعث تخصيص بر مقام انسانيت نخواهد شد مگر تقوا که آن هم معيارش نزد خداوند است. البته بايد اين نکته را نيز ذکر کرد که مسئله شأن که در اسلام به تقواي بالاتر مربوط مي‌شود هم باعث «متفاوت» زندگي کردن و «اظهار برتري» نخواهد شد چرا که اگر اين‌گونه باشد پيامبر(ص) و معصومين(ع) که بالاترين درجه ايمان و تقوا را داشته‌اند اولي بر اين بوده‌اند که خود را از مردم متمايز مي‌‌کردند. به عنوان نمونه در باب نحوه نشستن پيامبر(ص) برروي زمين و در مجالس هميشه ايشان طوري مي‌نشستند که از ديگران متمايز نباشند تا جايي که اين امر موجب مي‌شد افرادي که پيامبر(ص) را نمي‌شناختند هنگام ورود به مجلس مکان ايشان را تشخيص نمي‌دادند. هم‌چنين ياران خود را از تعيين جاي مشخص براي خود در مجالس نهي مي‌فرمودند. (سنن النبي، ص50)
در تعاليم اسلام صفت استعلا و خودبرتر بيني موجبات خشم و عذاب خداوند را به دنبال دارد به عنوان مثال در روايتي از پيامبراکرم(ص) نقل شده که فرمودند: «هرکس بنايي را براي ريا و شهرت بسازد او را در قيامت به هفت طبقه زير زمين مي‌برد سپس به صورت گردن‌بندي از آتش بر گردن او درمي‌آيد و آنگاه همراه با آن در آتش فرو افکنده مي‌شود. گفته شد: يا رسول‌الله خانه چگونه براي ريا و شهرت ساخته مي‌شود حضرت پاسخ دادند: به اين که بيش از اندازه کفاف بسازد و يا براي اينکه به آن ببالد و فخر‌فروشي کند آن را بسازد.» (وسائل‌الشيعه ج3 ص588).
در پايان ذکر واقعه‌اي تاريخي از اميرالمؤمنين(ع) قابل توجه است که تأمل در آن کمال انسانيت و معرفت الهي ائمه‌ معصومين(ع) را نمايان مي‌کند. از ابن‌ابي رافع- مسئول بيت‌المال در زمان حکومت علي(ع)- نقل است که مي‌گويد: دختر علي(ع) از من گردن‌بند مرواريدي را با تضمين در ايام عيد قربان به امانت گرفت که پس از سه روز آن را بازگرداند. علي(ع) آن را بر گردن دختر خود ديد و به من فرمود: آيا در اموال مسلمانان خيانت کردي؟ هنگامي که قضيه را نقل کردم و گفتم از مال خود براي اين گردن‌بند نزد بيت‌المال ضمانت کردم (و وثيقه قراردادم) علي(ع) به من فرمود: همين امروز آن را پس بگير و اگر از اين پس چنين کني تو را مجازات مي‌کنم. سپس ادامه داد: اگر دخترم بدون تضمين گردن‌بند را گرفته بود نخستين زن هاشمي بود که دست او را به جرم سرقت قطع مي‌کردم و چون دخترش لب به سخن گشود حضرت به او فرمود: «يا بنت علي‌بن‌ابي طالب! لا تذهبن بنفسک عن‌الحق، أکل نساء المهاجرين تتزين في هذا‌العيد بمثل هذا؟!»- اي دختر علي! چنان مباش که از حق دور شوي. آيا همه زنان مهاجرين در اين عيد با چنين گردن‌بندي خود را مي‌آرايند؟!» (الحيات ج6 ص627 و مناقب ج2 ص108)
اين نقل تاريخي بسيار پندآموز است تا جايي که علي(ع) دختر خود را نه به خاطر آن که گردن‌بند را غيرقانوني و بدون ضمانت و‌ وثيقه عاريه گرفته بود بلکه به خاطر عدم توانايي همگان در استفاده از چنين زينت‌هايي مورد عتاب قرار مي‌دهد تا در جامعه تفاخر و تفاوت و ويژه‌خواري نهادينه نگردد.

 


* عليرضا مولائي
زبان به معناي توانايي بيان که از نعمت‌هاي بزرگ خداوند رحمان به بشر است، (سوره الرحمن، آيات 1 تا 3) ظرفيتي بي‌مانند براي بشر فراهم آورده تا بتواند درک و احساسات و تجربيات خود را به ديگري منتقل کند. در اين راستا از شناخت‌ها و تراکم شناختي بشر، علوم نظري و تجربي پديد آمده است.
اما زبان با همه قابليت‌ها و ظرفيت‌هايي که دارد و توانايي که به انسان بخشيده است، از جهاتي بسيار محدودکننده انسان است؛ با اينکه ابزار زباني و بياني، کامل‌ترين و پيچيده‌ترين نظام تفهيم و تفاهم ميان بشر است، ولي نمي‌تواند به سبب ساختار و قالب محدود خود همه آنچه را که انسان ديده و شنيده و تجربه کرده بيان کرده و در اختيار ديگران بگذارد. اگر دو فرد را از نظر فهم و درک در يک سطح بدانيم و مفاهيم و معنايي که در کاربرد واژگان منتقل مي‌شود، هم‌سطح و هم‌سنخ بيابيم و هيچ گونه نقص و کمبودي در اين حوزه‌ها وجود نداشته باشد، با اين همه زبان و ابزار زباني، عاجز از انتقال همه يافته‌ها و داشته‌ها و دانسته‌ها و ديده‌هاي شخص است.
به عنوان نمونه اگر خداوند بخواهد همه حقايق هستي را به پيامبري منتقل کند که در مقام نزديکي در جايگاه قاب قوسين او ادني (نجم، آيات 8 و 9) است و کمترين فاصله ميان آنها متصور است و نوعي مناسخت به سبب عروج يکي و تنزل ديگري در مراتب پديده آمده، با اين همه زبان و بيان، خداوند نمي‌تواند همه حقايق را منتقل کند. از اين رو در آيات قرآني سخن از تنزل است. اين تنزل با توجه به ظرفيت بشري و زباني صورت گرفته است. اين گونه است که خداوند با امثال و بيان ضرب‌المثل، بسياري از حقايق را بيان کرده تا براي بشر قابل درک و فهم باشد.
محدوديت ظرفيت زباني
مشکل ديگر غير از فهم و درک بشر، ظرفيت‌هاي زباني است که موجب محدوديت است. زبان عربي با همه ظرفيت بي‌بديل خود براي خداوندي که بليغ و فصيح است نمي‌تواند بهترين ابزار بياني حقايق و حکمت‌هاي معقول و غيرمحسوس باشد. اينجاست که خداوند حکيم براي بيان آنها دست به تنزل مي‌زند تا مطلب در قالب کلمات بتواند جاي گيرد و يک محتواي هزار ليتري مثلا بتواند با فشرده‌سازي همچون گاز به مايع گاز تبديل شده و در اختيار بشر قرار گيرد. در اين ميان بهره‌گيري از امثال و تصرفات گوناگون براي بيان يک مطلب حکيمانه و معقول کمک اندکي براي تجسم سازي و تمثل‌سازي حقايق مي‌کند. (رعد، آيه 17؛ ابراهيم، آيه 25؛ نور، آيه 35؛ عنکبوت، آيه 43؛ حشر، آيه 21)
بنابراين، آنچه در آيات قرآني از جهان آخرت بيان شده تنها حقايق تنزل يافته و شکل و قالب مثل گرفته است و نمي‌تواند همه آنچه باشد که در حقيقت و واقعيت وجود دارد.
پس بايد گفت: زبان، آنچه را مي‌خواهيم بگوييم محدود مي‌کند، اما اين تنها امکاني است که مي‌توانيم با آن چيزي بگوييم و آنچه ديده‌ايم يا حس مي‌کنيم به ديگري برسانيم و انتقال دهيم.

 

(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10