|
ترجمه و تأليف: سيدمحمد امينآبادي اشاره به دليل پيوستگي محيط امنيتي
رژيم صهيونيستي با مجموعه امنيتي منطقه خاورميانه، اين رژيم به شدت تحت تأثير
تحولات پيرامون خود است. جنگهاي اعراب و اسرائيل، امضاي پيمان کمپ ديويد، فروپاشي
شوروي و پايان نظام دوقطبي، يکهتازي آمريکا در دوران پس از جنگ سرد، حمله عراق به
کويت، حملات 11سپتامبر و در نهايت بيداري اسلامي منطقه خاورميانه و شمال آفريقا هر
کدام تأثير متفاوتي بر امنيت و انزواي رژيم صهيونيستي داشته است. بيشک در اين ميان
انقلابهاي سالهاي اخير منطقه از اين دو حيث داراي ويژگيهاي ممتازي هستند که بايد
ابعاد مختلف آنها مورد بررسي قرار گيرد. يادداشت حاضر که ترجمه بخشهايي از سه
مقاله در مجلات معتبر واشنگتن کوارترلي و ميدل ايستکوارترلي است سعي ميکند به اين
پرسش پاسخ دهد که رژيم صهيونيستي از بدو شکلگيري در سال1948 تاکنون به سوي انزواي
بيشتر رفته يا به سمت همگرايي بيشتر با بقيه جهان؟ سرويس خارجي کيهان اخبار
بد براي اسرائيل فراوان است. حق موجوديت اسرائيل توسط مسائل زيادي زير سؤال رفته
است، بيتالمقدس تنها توسط تعداد کمي از دولتها به عنوان پايتخت اين رژيم به رسميت
شناخته شده است، رهبران اسرائيل اغلب اوقات با رهبران آلمان نازي مقايسه ميشوند و
اقدامات آن در قبال فلسطينيها نيز به جنايتهاي آلمان نازي تشبيه ميشود. علاوه بر
اين، اسرائيل متهم است که نسبت به اعراب ساکن سرزمينهاي اشغالي و نيز يهوديان
آفريقاييتبار ساکن در اين سرزمين سياستهاي تبعيضنژادي اعمال ميکند. مخالفان
دولت يهود نيز آن را بدترين دولت ناقض حقوق بشر، قطعنامههاي سازمان ملل و حقوق
بينالمللي معرفي ميکنند. در نتيجه اين نگرش جهاني، بسياري از اسرائيليها
احساس ميکنند که بيش از پيش در جامعه بينالمللي تنها و منزوي شدهاند. در يک
نظرسنجي که سال 2010 انجام شد 56درصد يهوديان اسرائيل بر اين باور بودند که همه
دنيا عليه اسرائيل است. رهبران سياسي اسرائيل بهطور مرتب نگراني خود را از
وضعيت بينالمللي اين رژيم ابراز ميکنند. به عنوان مثال در سال 2011 ايهود باراک
وزير دفاع هشدار داد «که درصورت ادامه توقف گفتوگوهاي صلح با فلسطينيها سونامي
ديپلماتيک عليه اسرائيل به راه خواهد افتاد و مبارزه گستردهاي براي مشروعيتزدايي
از اسرائيل به راه ميافتد» در ژوئيه 2012 تزيپي ليوني رهبر حزب مخالف در کاديما
نيز گفت: «اسرائيل هماکنون روزگار سختي را سپري ميکند و شايد سختترين دوران
تاريخ خود را. اين روند ادامه خواهد يافت درصورتي که ما در جهان منزويتر شويم.»
گزارش سال 2010 مؤسسه ريوت نيز از تأثيرات خطرناک موج تحريم بين المللي کالاهاي
اسرائيلي بر اقتصاد اين رژيم پرده برداشت. اسرائيل از بدو تاسيس خود در سال 1948
توسط قدرتهاي بزرگ در سرزمين اشغالي فلسطين سه دوره متمايز را پشت سر گذاشته است
که به نظر ميرسد دوره مربوط به تحولات بعد از بيداري اسلامي در منطقه خاورميانه و
خارج نزديک اين رژيم بدترين دوران از حيث انزوا و نيز بحران امنيت براي آن باشد؛
* دوره اول از 1948 تا 1979 براي سه دهه متوالي کشورهاي عرب از پذيرش موجوديت
اسرائيل خودداري کردند و آن را به رسميت نشناختند و تلاش کردند تا در جنگهاي
سالهاي 1948، 1956، 1967 و 1973 اين رژيم را از بين ببرند. به موازات اين جنگها
راهبرد اعراب انزواي بينالمللي و مشروعيتزدايي از دولت يهود بود. اين راهبرد در
اجلاس سران عرب در سال 1964 به تصويب رسيد که از اعراب ميخواست روابط خود را با
ساير کشورها براساس موضع آنها در قبال مسئله فلسطين تنظيم کنند. در اين دوره رژيم
اسرائيل به عنوان دژ غرب در خاورميانه تصور ميشد و اعراب تلاش کردند که با استفاده
از سلاح نفت و تحريم نفتي کشورهاي حامي اسرائيل آنها را وادار سازند تا اسرائيل را
رها کنند. استراتژي تحريم و انزوا حجم وسيعي از اقدامات ديپلماتيک، نظامي، فرهنگي و
نيز ورزشي را شامل ميشد و اعراب در تلاش بودند در عرصههاي گوناگون رژيم اسرائيل
را منزوي کنند. تحت فشار قرار دادن دولتهايي که اسرائيل را به رسميت شناخته بودند،
تلاش براي اخراج اسرائيل از سازمانهاي بينالمللي دولتي و نيز معرفي اسرائيل به
عنوان يک رژيم مطرود در کنفرانسهاي بينالمللي و افکار عمومي جهاني اقداماتي بود
که در مجموع دهه 60 و 70 ميلادي را براي رژيم اسرائيل سخت و طاقتفرسا کرد. جنگ
يوم کيپور در سال 1973 از لحاظ نظامي براي اعراب يک افتضاح بود ولي سازمان کشورهاي
صادرکننده نفت که تحت رهبري اعراب بود با تحريم نفتي اسرائيل و حاميانش باعث بروز
يک بحران شديد انرژي در جهان و کارايي اين سلاح شد و در نتيجه آن بسياري از کشورهاي
آسيايي و آفريقايي روابط ديپلماتيک خود را با اسرائيل قطع کردند. کشورهاي کمونيستي
نيز غير از روماني بعد از جنگ شش روزه اعراب و اسرائيل در سال 1967 روابط خود را با
اسرائيل قطع کرده بودند. دهه 70 همچنين مصادف بود با سونامي قطعنامههاي
ضداسرائيلي در سازمان ملل، بلوک کشورهاي عرب شامل 20 دولت همراه با بلوک کشورهاي
جهان سوم و کشورهاي کمونيستي در اتحاد با يکديگر قطعنامههاي متعددي را بر
ضداسرائيل در سازمان ملل و ساير ارگانهاي بينالمللي به تصويب رساندند. در همين
دوره گروه کشورهاي عربي تلاش گستردهاي را براي اخراج اسرائيل از سازمان ملل آغاز
کرد. از منظر اسرائيل بدترين قطعنامه سازمان ملل عليه اين رژيم قطعنامه 1975
مجمع عمومي بود که صهيونيسم، جنبش ملي يهود را با نژادپرستي مترادف اعلام کرد.
عليرغم لابي گسترده آمريکا بر ضد اين قطعنامه، 72 کشور به آن راي مثبت دادند و
تنها 35 کشور با آن مخالف بودند و 32 کشور نيز راي ممتنع دادند. در 1979 موقعيت
بينالمللي اسرائيل بدتر و انزواي جهاني اين رژيم شديدتر شد. علاوه بر پيروزي
انقلاب اسلامي ايران که رژيم طرفدار و دوست اسراييل را با يک دولت انقلابي و به شدت
ضدصهيونيسم عوض کرد، در دسامبر همين سال مجمع عمومي سازمان ملل با صدور قطعنامهاي
مجددا صهيونيسم را مترادف با نژادپرستي اعلام کرد. اين بار انزواي ديپلماتيک
اسرائيل عيانتر و شديدتر بودو تنها سه کشور آمريکا، کانادا و استراليا به اين
قطعنامه راي منفي دادند و 111کشور با راي قاطع خود اين قطعنامه ضدصهيونيستي را
تصويب کردند. تلاشهاي بينالمللي براي انزواي شديدتر دولت يهود درحال نتيجه
بخشي بود که مصر به عنوان يک قدرت مطرح و عضو برجسته اتحاديه عرب با رژيم اسراييل
صلح کرد. * دوره دوم 1979 تا 2011 امضاي پيمان کمپديويد مصر را از پيکره امت
اسلامي خارج و باعث تضعيف جبهه مقاومت عربي- اسلامي برضداسرائيل شد. از اين تاريخ
به بعد خط سازش در مقابل خط تحريم و انزوا برجستهتر شد و کشورهاي عربي يکي پس از
ديگري در نهان و آشکار مذاکرات عاديسازي روابط خود را با تلآويو آغاز کردند اين
روند با سقوط شوروي، پايان جنگ سردو حمله عراق به کويت تشديد شد. محاسبه اشتباه
صدام درحمله به کويت و ناتواني ذاتي کشورهاي عربي در دفاع از خود و گره زدن امنيت
خود با آمريکا باعث شد که کفه ترازو به نفع اسرائيل بچربد. درنبود شوروي، آمريکا
که خود را تنها ابرقدرت تصور ميکرد به عنوان متحد استراتژيک اسرائيل بسياري از
کشورها را مجبور کرد که در روابط خود با اسرائيل تجديدنظر کنند. کشورهاي عربي که در
نبود مشروعيت داخلي امنيت و بقاي خود را به آمريکا گره زده بودند علاوه بر آن شوروي
را نيز به عنوان حامي قدرتمند نظامي، سياسي و اقتصادي خود از دست داده بودند، تحت
فشار واشنگتن خط سازش را پيگرفتند. درکنفرانس صلح مادريد در1991 تقريبا همه
کشورهاي عربي هيئتهاي ديپلماتيک خود را به مادريد فرستادند و دور يک ميز با
اسرائيل نشستند که تلاشي بود براي برقراري روابط نزديکتر اعراب واسرائيل. دراين
ميان بسياري از کشورهاي آسيايي- آفريقايي عضو بلوک شرق نيز بعد از پايان جنگ سرد
روابط سياسي خود را با تلآويو احيا کردند. به اين گروه بايد کشورهاي مسلمان منطقه
آسياي مرکزي و قفقاز نيز اضافه شود؛ جمهوري آذربايجان، قزاقستان، ترکمنستان و
ازبکستان کشورهايي بودند که بعد از اعلام استقلال از شوروي روابط ديپلماتيک خود را
با رژيم اسراييل برقرار کردند. در دهه 80 اتفاق ديگري که افتاد تشکيل بازار
کشورهاي خريدار نفت بود که باعث شد اعراب ديگر نتوانند از نفت و انرژي به عنوان
سلاح استفاده کنند و امنيت انرژي اسرائيل در خريد گاز ونفت تضمين شد. حوادث 11
سپتامبر فاکتور ديگري بود که رژيم اسرائيل سعي کرد از آن براي خروج خود از انزوا
استفاده کند. آمريکا و اسرائيل بعد از حوادث 11 سپتامبر خطر راديکاليسم اسلامي را
برجسته کرده و تلاش کردند که حل معضل فلسطين و سازش اعراب و اسرائيل را با کاهش خطر
تروريسم و راديکاليسم اسلامي پيوند دهند. در اين دوره به دليل اين تحولات دولت
اسرائيل توانست از انزواي بينالمللي خود را تا حدودي رها کند. هرچند دراين بازه
زماني نيز زياد شانس با دولتمردان صهيونيست يار نبود. خروج اسرائيل از جنوب لبنان
در سال 2000 و شکست سنگين ارتش آن از حزبالله لبنان در سال 2006 که پاياني بود بر
افسانه شکستناپذيري ارتش يهود باعث شد جريانات اسلامگرا که مدتها در رکود و رخوت
ناشي از سازش دولتهاي عرب و اسرائيل به سر مي بردند جان تازهاي بگيرند و اين عامل
درکنار ساير عوامل زمينه را براي موج بيداري اسلامي که از تونس شروع و همچون طوفاني
سرتاسر خاورميانه را درهم نورديده فراهم کرد. * دوره سوم 2010 تاکنون پديده
بيداري اسلامي در منطقه خاورميانه که جرقه آن از 2010 و با خودسوزي يک جوان کارگر
از تونس شروع شد و مصر، ليبي و يمن را در نورديد و به بحرين رسيد بيشتر از آن که
انزواي اسرائيل را هدف گرفته باشد امنيت رژيم اسرائيل را هدف گرفته است، سقوط سه
ديکتاتور که بدون اغراق سقوط حسني مبارک در مصر مهمترين آنها بود، پيروزي
اخوانالمسلمين در مصر، شکسته شدن محاصره نوار غزه و تاثير آن بر موقعيت حماس و
جريان مقاومت در سرزمينهاي اشغالي، بحران سوريه و آزادشدن ظرفيت شاخه سلفي-تکفيري
اخوانالمسلمين وگسيل نيروهاي آنها به سوريه و خطر بروز جنگ فرقهاي و مذهبي در اين
کشور، قرار گرفتن بلنديهاي جولان در اختيار جبهه مقاومت از سوي سوريه براي انجام
عمليات بر ضد تلآويو و ناآراميهاي اردن به عنوان ديگر متحد کليدي اسرائيل همه
تحولاتي هستند که نزديک اين رژيم اتفاق افتاده و تاثيرات فوري بر امنيت اسرائيل
گذاشته است. فرايند صلح اعراب و اسرائيل، روابط تلآويو با دولتهاي برآمده از دل
اين تحولات نيز همگي مسائلي هستند که هر کدام بايد به طور جداگانه بررسي شوند.
تلآويو بايد خود را براي مقابله با تهديداتي آماده کند که در نتيجه تحولات منطقه
دامنگير اين رژيم شده است. تغييرات داخلي به جهت گيريها و خطمشيهاي سياسي خارجي
نيز منجر ميشود. علاوه بر آن گروههاي اسلامگراي منطقه نيز در وضعيت جديد منطقه
خاورميانه که آبستن حوادث شگرفي است به بازسازي و نقشآفريني خود پرداختهاند که
رژيم اسرائيل در ميان انبوه معضلات امنيتي خود بايد نگران آن هم باشد. سه
ديکتاتور در خاورميانه سقوط کردهاند و کشورهاي عربي ديگر نيز ممکن است، انقلابهاي
مشابهي را تجربه کنند، برخي ديگر نيز به ناچار به اصلاحات تن خواهند داد و برخي نيز
ممکن است به وضعيت فروپاشي و جنگ داخلي برسند. رژيم اسرائيل چه بخواهد و چه نخواهد
در مسير طوفان اين تغييرات در خاورميانه قرار گرفته است. اين وضعيت تهديدها و
فرصتهايي را در اختيار رژيم اسرائيل قرار داده است؛ اگر در اين جابهجايي قدرت در
منطقه نيروهاي سياسي طرفدار اسرائيل و يا دستکم نيروهاي ميانهرو، سکولار و طرفدار
سازش اعراب و اسرائيل قدرت را در دست بگيرند در آن صورت تلآويو ميتواند ادعا کند
که از اين طوفان سهمگين جان سالم به در برده است، اما سردمداران رژيم اسرائيل
نگرانيهاي بسيار جدي امنيتي از وضعيت موجود و آينده مبهم منطقه دارند و همه اين
نگرانيهاي خود را بر سياستگذاريهاي آنها تحميل ميکند. کاهش نفوذ و
تأثيرگذاري آمريکا در مديريت تحولات منطقه خاورميانه در نتيجه بيداري اسلامي تأثير
منفي فوري در بازدارندگي اسرائيل نيز داشته است. روابط نزديک تلآويو- واشنگتن عنصر
مهمي در بازدارندگي دولت يهود در مقابل همسايگان عربش بوده است. کاهش تأثيرگذاري
آمريکا در خاورميانه، بيعلاقگي اوباما به فشار به رهبران عرب براي سازش با
صهيونيستها و بحران اقتصاد جهاني، که مانع ميشود آمريکا مشوقهاي اقتصادي را نيز
در اين زمينه به کار گيرد. همه اين موارد اميدها را به فرايند صلح اعراب و اسرائيل
بسيار ضعيف ميکند و نشان ميدهد که اسرائيل بايد خود را آماده کند که وارد يک دوره
انزواي بزرگتر منطقهاي شود. * مصر زماني که مبارک بر اثر انقلاب مردم مصر
سقوط کرد، در غرب عدهاي حوادث اروپاي شرقي در سال 1989 را به خاطر آوردند. در رژيم
صهيونيستي نيز، مسئولان اين رژيم گفتند «وقايع مصر ما را به ياد انقلاب اسلامي 1979
تهران مياندازد». نتانياهو نخستوزير اين رژيم نيز گفت: «مصر جديد ممکن است در
مدار ايران قرار گيرد.» به دليل پيوستگي محيط امنيتي اسرائيل در منطقه خاورميانه با
کشورهاي عربي، انقلابهاي پيش گفته چالشهاي بسيار جدي امنيتي را به دولت يهود
تحميل کرده است. بزرگترين نگراني رژيم اسرائيل که نيازمند توجه جدي است سرنگوني
رژيم مبارک در مصر است. مصر بزرگترين و پرجمعيتترين کشور جهان عرب است که همواره
مرجعيت فکري و سياسي جهان عرب را داشته است. از زمان تأسيس رژيم اسرائيل، مصر
بزرگترين دشمن اين رژيم بود و بين اين دو در سالهاي 1948، 1956، 1967، 70-1969 و
1973 جنگهاي سختي درگرفت، انورسادات اين روند جنگهاي دورهاي را قطع کرد و با
امضاي معاهده صلح کمپ ديويد، مصر را از رديف دشمن درجه يک اسرائيل به يک شريک
استراتژيک و قابل اعتماد تبديل کرد. حسني مبارک هرگز نتوانست جاي سادات و ملک حسين
پادشاه سابق اردن را در دل سردمداران اسرائيل بگيرد. اما مبارک توانست معاهده صلح
با اسرائيل را حفظ کند و همکاريهاي استراتژيک و امنيتي گستردهاي را با دولت
صهيونيستي بر ضد جريان مقاومت انجام دهد و همواره در کنار اردن، عربستان، قطر و
امارات يک پايه اصلي جريان سازشکار به شمار ميرفت. آلوف بن تحليلگر اسرائيلي در
اين باره ميگويد: «اسرائيل هفت نخستوزير عوض کرده و چندين جنگ انجام داده و با
شرکاي مختلفي وارد گفت و گوهاي صلح شده و در همه اين موارد مبارک همواره در کنار
اسرائيل بوده است.» مسئولان امنيتي تل آويو همواره نگران اين بودند که بعد از
مبارک چه شخص و يا گروهي قدرت را در اين متحد سابق خود برعهده ميگيرد و از آن چه
که ميترسيدند بر سرشان آمد و محمد مرسي نامزد اخوان المسلمين از سوي مردم به عنوان
رئيس جمهور انتخاب شد. اخوان المسلمين همواره از «انورسادات» و پس از «حسني
مبارک» به دليل پايبندي به صلح با اسرائيل به شدت انتقاد کرده است. به عنوان مثال
در فوريه 2011 و تنها چند روز بعد از سقوط مبارک، رشاد البيومي رهبر اخوان المسلمين
مصر اعلام کرد که «بعد از سقوط حسني مبارک و تشکيل دولت جديد بايد معاهده صلح با
اسرائيل لغو شود.» يوسي کلين هاليوي تحليلگر اسرائيلي در اين باره نوشت: «پيروزي
اخوانالمسلمين جنبش ضداسرائيلي را به قدرت خواهد رساند که به پايان دادن به معاهده
صلح بين مصر و دولت يهود متعهد است. «بري روبين» تحليلگر ديگر اسرائيلي هشدار داد
که «مصر ممکن است بار ديگر يک مليگرايي راديکال را تجربه کند و وارد اتحاد جديدي
با سوريه شود که بسيار براي امنيت ملي اسرائيل خطرناک خواهد بود.» برنامههاي
اخوانالمسلمين براي آينده مصر دقيقا مشخص نيست. به هر حال هيچ گروه رقيبي در مصر
حمايت اکثريت مردم را با خود ندارد، علاوه بر آن اخوانالمسلمين به خوبي سازماندهي
شده است و به راحتي ميتواند قدرت را از آن خودکند به دليل آن که گروههاي رقيب
سکولار برنامه سياسي مشخصي براي اقدامات مشترک و هماهنگ ندارند و در اهداف دچار
اختلافات شديد سياسي هستند و از سابقه سياسي و اجتماعي قوي در ميان اقشار پايين
جامعه مصر برخوردار نيستند. اين جنبش در دوره بعد از مبارک به روندهاي مردم سالار
براي کسب قدرت سياسي تاکيد کرده و اعلام کرده است که از دموکراسي حمايت ميکند و با
ساير گروههاي سياسي مصر نيز همکاري خواهد کرد. به هر حال اخوانالمسلمين يک گروه
سياسي است و مبارزه براي کسب قدرت اصليترين هدف هر گروه سياسي براي پيشبرد اهدافش
است و به طور حتم نقش اخوان يکي از فاکتورهاي تعيينکننده سياست داخلي و خارجي مصر
در سالهاي آينده خواهد بود. پيروزي محمد مرسي نامزد اخوانالمسلمين در انتخابات
رياست جمهوري مصر صدق ادعاي ما را در مورد سازماندهي خوب اين حزب در کسب قدرت سياسي
ثابت ميکند. مشکل بزرگ رژيم صهيونيستي اين است که اخوانالمسلمين در موضع
ضداسرائيلي خود تنها نيست. سردمداران رژيم اشغالگر پيش از آن که نگران تظاهرکنندگان
ميدان التحرير و فريادهاي آزاديخواهانه و شعارهاي الله اکبر آنها باشند، نگران اين
هستند که علاوه بر جنبشهاي اسلامي و به ويژه اخوانالمسلمين، رهبران ميانهرو مصري
که از سوي واشنگتن نيز مورد حمايت قرار دارند، مثل ايمن نور، محمد البرادعي و
عمروموسي نيز خواهان بازنگري در معاهده صلح مصر با اسرائيل و يا حداقل برگزاري
رفراندوم درباره آن شدهاند. حتي بعضي از طرفداران اين رهبران ميانهرو صراحتا
اعلام کردهاند که «دوران معاهده کمپ ديويد به پايان رسيده است». به هر حال در يک
دموکراسي واقعي سياستمداران گريزي از قولهايي که به مردمان و هواداران خود
دادهاند ندارند. بستن کانال سوئز بر روي کشتيهاي اسرائيلي و لغو قرارداد کمپ
ديويد احتمالاتي است که وجود دارد چرا که احساسات ضداسرائيلي در مصر قوي است. در يک
نظرسنجي از مردم مصر بعد از سقوط مبارک مشخص شد که بالاي 54 درصد مردم خواهان لغو
معاهده صلح کمپ ديويد با صهيونيستها هستند؛ سياستمداران مصري براي جلب نظر مردم
بايد در مدار ضديت با رژيم صهيونيستي حرکت کنند، مردم مصر گروههايي را که بخواهند
به مناسبات قبلي مصر با اسرائيل بازگردند، از طريق صندوقهاي راي تنبيه خواهند کرد
به خصوص اگر منازعه ديگري در غزه در بگيرد و يا بحران ديگري در منطقه به وجود
بيابد، خشم مردم عليه اسرائيل فوران خواهد کرد. اين تنبيه شامل اخوانالمسلمين نيز
ميشود اگر محمد مرسي و ساير اخوانيها بخواهند برخلاف مشي گذشته حزب روابط کجدار
و مريز مصر را با اسرائيل ادامه دهند مردم مسلمان مصر اعتماد خود را از آنها پس
خواهند گرفت. رژيم صهيونيستي در اين ميان روزنههاي اميدي نيز دارد. موشه آربنز
وزير دفاع سابق و افرايم هاليوي رئيس سابق موساد درباره اين روزنههاي اميد
ميگويند: «اقتصاد مصر به شدت ضعيف است و ارتش آن نيز به ايالات متحده وابسته است.
آمريکا هر ساله بالاي يک ميليارد دلار کمک اقتصادي به مصر ميکند و نياز به
سرمايهگذاري خارجي و احياي صنعت توريسم، مستلزم دور بودن مصر از يک جنگ احتمالي
ديگر است؛ همه اين موارد باعث ميشود که رهبران مصر جديد در مقابل اسرائيل دست به
عصاتر راه بروند. نخبگان سکولار و ميانهرو مصري بويژه آنهايي که در ارتش نفوذ و
پايگاهي دارند، ضرورت صلح با اسرائيل را درک کردهاند و ميدانند که شروع يک جنگ
جديد ميتواند براي مصر فاجعهبار باشد.» ولي همه اين اظهارات در حد يک تحليل
ساده است. آنچه که مسلم است سرويسهاي امنيتي رژيم صهيونستي قادر به پيشبيني سقوط
مبارک و يا ديگر انقلابهاي منطقه نبودند... * انزواي رژيم صهيونيستي در
گذشته رژيم صهيونيستي از فقدان دموکراسي در جهان عرب بيشترين استفاده را براي توجيه
روابط ويژه خود با ايالات متحده ميکرد. رژيم صهيونيستي خود را در محاصره رژيمهاي
ديکتاتور عرب عنوان ميکرد، نتانياهو نخستوزير رژيم غاصب سرزمين فلسطين اين
استدلال را کرد که: دموکراسي براي يک صلح حقيقي حياتي است و کشورهاي ديکتاتوري براي
پيشبرد صلح قابل اعتماد نيستند و هر معاهده صلحي را نيز که امضا کنند احترام
نميگذارند. او اين استدلال را پس از به قدرت رسيدن حماس در نوار غزه به دنبال
پيروزي در انتخابات در سال 2006 عنوان کرد. اما اکنون دموکراسي در منطقه در حال
حاکم شدن است ولي اين آن چيزي نيست که اسرائيل از آن استقبال کند. درحالي که
احساسات ضداسرائيلي در جهان عرب به شدت قوي است، اين رژيم در اين شرايط نميتواند
به افکار عمومي منطقه اعتماد کند.نظرسنجي دانشگاه مريلند در سال 2010 نشان ميداد
90 درصد اعراب، اسرائيل را دشمن شماره يک خود ميدانند. دو معاهده صلحي را که
اسرائيل تاکنون منعقد کرده يکي با مصر و ديگري با اردن، هر دو با ديکتاتورها امضا
شده است: انور سادات و ملک حسين. به عبارت ديگر، براي پيشبرد فرايند صلح بين اعراب
و اسرائيل در منطقه خاورميانه، ديکتاتورها گزينههاي مطلوبتري براي تلآويو هستند
چرا که اين ديکتاتورها خارج از مدار اصلي جوامع خود که ضداسرائيلي است عمل ميکنند
و تصميم ميگيرند. به عبارت بهتر در صورتي که فرايندهاي مردمسالار در منطقه حاکم
شود و رژيمهاي ديکتاتوري وابسته به غرب سقوط کنند دورنماي مذاکرات صلح و سازش
بسيار تيره و تار خواهد بود، چرا که عنصر افکار عمومي نيز وارد تصميمگيري دولتهاي
بيرون آمده از درون اين تحولات وارد خواهد شد. تشکيل يک جبهه واحد عربي اسلامي در
مقابل اسرائيل در صورت بروز يک درگيري و بحران ديگر دور از انتظار نخواهد بود. *
تجديد حيات حماس وضعيت غزه در نگرانيهاي اسرائيل جايگاه ويژهاي دارد، تاريخ
حماس ريشه در اخوانالمسلمين دارد و به همين دليل صهيونيستها را بيشتر نگران نفوذ
اخوانالمسلمين در رژيم آينده مصر ميکند. از زماني که حماس کنترل غزه را در سال
2007 برعهده گرفت، اسرائيل تلاش کرد از طريق انزواي ديپلماتيک، فشار اقتصادي و
حملات نظامي دولت حماس را از پا درآورد. براي مقابله با تهديد حماس رژيم صهيونيستي
عمليات نظامي گسترده اي را در سال 2009- 2008 انجام داد که به کشته شدن بيش از 1000
فلسطيني منجر شد. عليرغم اين فشار قابل ملاحظه حماس قدرت خود را بازسازي و احيا
کرد. حماس الان راکتهايي دارد که برد آنها به شهرکهاي يهودينشين نزديک غزه و حتي
شهرهاي عمده و اصلي و احتمالا حتي تلآويو ميرسد. حماس در جنگ هشت روزه اخير نيز
به خوبي توانست امنيت اسرائيل را با استفاده از موشکهاي خود به خطر اندازد و
کارايي سامانه موشکي گنبد آهنين اين رژيم نيز در جنگ اخير زير سؤال رفت. در شرايط
کنوني حماس تنها دولت مستقر در نوار غزه است و تمرکز اصلي خود را به دشمني با
اسرائيل و رونق و شکوفايي بازسازي اقتصادي و احياي وضعيت سياسي غزه معطوف کرده است.
در دوران مبارک، مصر همراه با تلآويو و در مقابل حماس بود. مبارک گذرگاه رفح بين
مصر و غزه را بست و رژيم اسرائيل کمک کرد تا مانع عبور کالا، غذا و دارو به داخل
غزه شود. مبارک در ماههاي پاياني زمامداري خود حتي به اسرائيل اجازه داد که يک
ديوار فولادي در گذرگاه رفح احداث کند تا مانع رفت و آمد فلسطينيها از مصر شود.
بيداري مردم در مصر و ساير مناطق جهان عرب شکافي در اين موازنه شکننده ايجاد کرد.
همبستگي با ساکنان غزه در مصر بسيار بالا است و مقاومت حماس در مقابل رژيم
صهيونيستي در مصر بسيار مورد استقبال افکار عمومي است. مصريها به شدت احساس توهين
و حقارت ميکردند زماني که خود را ميديدند که از طرف آمريکا و اسرائيل تبديل به
زندانبان بيش از يک و نيم ميليون ساکنان نوار غزه شدهاند. در مصر هر رژيمي که
روي کار بيايد اگر بازتابدهنده خواست و اراده افکار عمومي مردم اين کشور باشد،
قادر نخواهد بود در کنار اسرائيل و در محاصره غزه شرکت کند. درست به همين دليل بود
که دولت موقت مصر بعد از انقلاب اعلام کرد که گذرگاه رفح را باز ميکند و ديگر در
محاصره نوار غزه شرکت نخواهد کرد و دقيقا به همين دليل بود که به دنبال جنگ هشت
روزه برخلاف انتظار نتانياهو که فکر ميکرد مصر هنوز دوران نقاهت پس از انقلاب را
ميگذراند و قادر نيست در تحولات منطقه نقشآفريني کند، محمد مرسي «تجاوز» به
باريکه غزه را محکوم کرد. به خانواده شهداي جنگ غزه اداي احترام کرد و هشام قنديل
نخستوزير خود را براي اعلام همبستگي با مردم به باريکه غزه فرستاد. نمايندگان
وزراي خارجه کشورهاي عربي نيز به صورت دستهجمعي و به اتفاق داود احمد اوغلو وزير
خارجه ترکيه به نوار غزه سفر کردند. تظاهرات اعتراضآميز پايتختهاي جهان عرب و
اسلام را فرا گرفت. اين موج همدردي با ملت فلسطين آن قدر بالا رفت که سقف مطالبات
جنبش حماس را براي پذيرش آتشبس بالا برد و سرانجام رژيم اسرائيل مجبور به پذيرش
شرايط حماس براي آتشبس شد. حماس از اين موقعيت به وجود آمده در مصر و باتوجه به
محبوبيتي که در اين کشور دارد براي خريد و انتقال سلاح و مهمات به نوار غزه و ارسال
سربازان خود براي آموزش و بازسازي نيروها و ادوات نظامياش استفاده خواهد کرد.
اسرائيل براي مقابله با اين وضعيت گزينههاي محدودي دارد و اين بار و برخلاف گذشته
که مبارک نيز در کنارش بود بايد به اقدامات يکجانبه دست بزند. اين اقدامات
ميتواند شامل انجام عمليات نظامي در مرز بين غزه و مصر و نيز کشتن رهبران حماس
باشد؛ اين اقدامات نيز ميتواند احساسات ضداسرائيلي را در مصر و سرزمينهاي اشغالي
تقويت کند و دولت قاهره را مجبور سازد کمکهاي خود را به حماس بيشتر کند. در حالي
که اسرائيل متحد کليدي خود را در مصر از دست داده است ولي متحد بالقوه حماس يعني
اخوانالمسلمين در مصر قدرت را به دست گرفته است. * نگراني تلآويو از تحولات
اردن رژيم اسرائيل علاوه بر مصر به صورت ويژهاي نگران ديگر متحد خود يعني اردن
نيز هست که با اسرائيل قرارداد صلح امضا کرده است و همکاريهاي بسيار نزديک امنيتي
نيز دارد. اردن همواره ياور رژيم صهيونيستي در جلوگيري از رخنه امنيتي عناصر
ضداسرائيلي در نوار غزه بوده و در برنامههاي امنيتي صهيونيستها همکاريهاي
گستردهاي دارد. ملک عبدالله همانند پدرش ملک حسين دوست وفادار رژيم صهيونيستي است،
به هر حال او به يک اکثريت فلسطيني ناراضي حکومت ميکند. سياست همکاري و همراهي او
با غرب و رژيم صهيونيستي خوشايند مردم اردن نيست. در ماههاي اخير اعتراضات ناآرامي
در اردن نيز همچون ساير کشورهاي جهان عرب بروز کرده و رژيم پادشاهي اين کشور را به
لرزه درآورده است. در صورت ادامه اين اعتراضات و از دل اين ناآراميها ممکن است يک
دولت طرفدار اخوانالمسلمين با اکثريت فلسطيني بر سر کار بيايد. رژيم صهيونيستي
نگران است که ديگر متحد کليدي خود را نيز از دست بدهد و ناگهان اردن مثل مصر دشمن
درجه يک اسرائيل بشود. از آنجايي که تلآويو، حيفا و شهرهاي پرجمعيت اسرائيل و
زيرساختهاي اقتصادي بيتالمقدس تنها 20 مايل از مرز اردن فاصله دارند در صورت سقوط
ملک عبدالله پادشاه اردن و افتادن اين کشور دست اسلامگرايان يکي از مهمترين و
حساسترين چالشهاي امنيتي که موجوديت رژيم اسرائيل را هدف گرفته بروز خواهد کرد.
* قدرت گرفتن گروههاي اسلامگرا اسلامگرايان قدرتمندترين و سازمانيافتهترين
گروهها در منطقه خاورميانه و به شدت علاقهمند به سرنگوني نظامهاي سياسي خود از
طريق مسالمتآميز يا خشن هستند. فرآيند استقرار دموکراسي در منطقه ميتواند نتايج
غيرقابل پيشبيني داشته باشد چرا که برخلاف گروههاي سياسي اسلامگرا، نيروهاي سياسي
سکولار و ليبرال در منطقه ضعيف و فاقد انسجام هستند. به عنوان مثال «انقلاب سدر»
سال 2005 در لبنان که توسط گروههاي سياسي طرفدار غرب رهبري شد؛ تنها 4 سال بعد
زماني که دولت لبنان توسط گروه حزبالله و متحدانش تشکيل شد؛ به پايان رسيد.
خيزش سياسي در منطقه ميتواند به سقوط يا تضعيف دولت منجر شود. يک دولت ورشکسته
قادر نخواهد بود مرزهاي سرزميني خود را کنترل و امنيت خود را تأمين کند و نيازهاي
اساسي مردمانش را مثل آموزش، بهداشت و ساير خدمات اجتماعي را فراهم سازد. چنين
وضعيتي در ليبي و يمن در حال تحقق است و گروههاي مسلح در اين کشورها در حال جولان
دادن هستند. در اين وضعيت سلاحهاي متعارف و غيرمتعارف رژيم سابق به دليل فقدان
اشراف امنيتي دولتي به دست گروههاي مسلح با اهداف خاص سياسي ميافتد که بخشي از
اين گروهها نيز اسلامگرايان ضد رژيم اسرائيل هستند، چنان که گزارشهايي وجود دارد
که موشکهاي ضدهوايي و راکتهاي ضد تانک معمر قذافي به دست مبارزان گروه حماس در
نوار غزه رسيده است. * سوريه سوريه نگراني ديگر رژيم صهيونيستي است، ناآرامي
در سوريه معماي شگفتانگيزي براي تلآويو است. بشاراسد حامي حزبالله و حماس و دوست
بسيار نزديک و متحد استراتژيک ايران است، سوريه پل ارتباطي جريان مقاومت در منطقه
است در سال 2007 رژيم اسرائيل تأسيسات هستهاي سوريه را بمباران کرد. در دو هفته
گذشته نيز اسرائيل دو بار مراکز نظامي و تحقيقاتي سوريه را مورد حمله قرار داد و
مدعي شد که مراکز مربوط به همکاريهاي نظامي سوريه و حزبالله را هدف قرار داده
است. طبيعي است که سقوط بشاراسد به نفع اسرائيل باشد و اين رژيم از گروههاي مسلح
مخالف دولت بشار اسد حمايت کند. اسرائيل در سوريه با يک معماي امنيتي مواجه است.
اين رژيم ميخواهد در سوريه دولتي سرکار بيايد که پل ارتباطي حماس و حزبالله و
ايران قطع شود ولي همين وضعيت امنيت لرزان اسرائيل را از جانب سوريه بيشتر به
مخاطره مياندازد. بلنديهاي جولان به لحاظ بينالمللي جزو خاک سوريه است که
هماکنون در اشغال اسرائيل است، در سوريه هر دولتي سرکار بيايد درصورتي که نماينده
واقعي افکار عمومي اين کشور باشد و از فرآيندهاي مردمسالار به قدرت رسيده باشد،
افکار عمومي ضداسرائيلي مردم، آن را در مقابل اسرائيل قرار خواهد داد. تلآويو بايد
انتخاب کند که مديريت کنترل شده منازعه با بشار اسد را ميخواهد يا واقعيت
استراتژيک دشمني مردم سوريه با اين رژيم را، تداوم ناامني و بحران در سوريه، مرزهاي
سوريه را با اسرائيل نيز ناامنتر ميکند و اين آن چيزي نيست که اسرائيل از آن
استقبال کند، تلآويو قادر نيست همزمان در مرزهاي غزه، لبنان و مصر و سوريه براي
خود چندين جبهه دفاعي باز کند، اسرائيل يک رژيم بيشتر طالب حفظ وضع موجود است،
سردمداران اين رژيم درمورد آينده سوريه بعد از بشار اسد هيچ ديد روشني ندارند و
بسيار سادهلوحانه خواهد بود اگر فکر کنند که با سقوط بشار اسد خاورميانه براي آنها
گلستان ميشود. علاوه بر آن قدرت گرفتن جريان سلفي- تکفيري در منطقه و گسيل هزاران
سلفي به سوريه نگرانيهاي فزايندهاي براي تلآويو ايجاد کرده است که اين رژيم را
در برزخ بين اسد و مخالفان قرار داده است، دست يافتن اين گروهها به سلاح هاي
پيشرفته کابوسي است که مقامات امنيتي صهيونيست را آزار ميدهد، غرب در دهه80 عرب-
افغانها را که بعدها هسته اصلي گروه القاعده را تشکيل دادند براي مقابله با شوروي
مسلح کرد. درحال حاضر نيز همين اشتباه در سوريه در حال تکرار است و حتي درصورت
موفقيت راهبرد سقوط اسد يک دوره طولاني از بيثباتي سوريه را فراخواهد گرفت و
زبانههاي اين آتش اول از همه گريبان اسرائيل، ترکيه، قطر و عربستان را خواهد گرفت.
___________ منابع: 1. Daniel Byman: Israels pessimistic view of the Arab
spring, washington Quarterly summer 2011 2. Efraim Inbar: The Arab Uprisings’
Impact Israeli Defense, Middle East Quarterly winter 2012 3. Efraim Inbar:
Israel in the World, Middle East Quarterly Spring 2013.
|
|