(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


شنبه 28 اردیبهشت 1392 - شماره 20492

شاه کليد انگليسي (فصل سوم)
مقايسه تطبيقي سال 1688.م با سال 1388ه.ش در ايران و انگليس
کودتاي سبز انگليسي
   


نوشته پيام فضلي‌نژاد
E-Mail:Research@kayhannews.ir
* پيامد کودتاي سبز سرمايه‌داران انگليسي که الگوي مدرن‌ها براي «گذار به دموکراسي» است، چه بود؟ دگرانديشان بدبخت شدند، طبقه کارگر و دهقانان بدبخت‌تر، خرده‌‌مالکان ورشکست، و از همه دردناک‌تر، کاتوليک‌ها فراري. به قول ويل دورانت، فقط طبقات «سرمايه‌دار» و «متوسطِ فرادست» سعادتمند شدند، چون «انقلاب از طرف نجباي بزرگ آغاز شد و به وسيله نجباي درجه دوم
صاحب زمين به ثمر نشست.»
* سرانجام آنچه «نخستين انقلاب مدرن» مي‌نامند و اصلاح‌طلبان ايراني «سرچشمه درخشان گذار به دموکراسي» مي‌دانند، همزمان با صدمين سالگرد تولد توماس هابز رخ داد. اين وقايع چندان هم غيرخشونت‌آميز و بدون خونريزي نبود. سبزها و پروتستان‌ها، از فرصت استفاده کردند و دست به جنايت‌هاي بزرگي عليه دگرانديشان و مخالفان فکري/ عقيدتي خود زدند. آنان نه تنها خانه‌ها، حتي نمازخانه‌ها و عبادتگاه‌هاي کاتوليک‌ها را سوزاندند.
تشابه شگفت‌انگيز سال 1688.م با سال 1388.ه‍‍‌ ش را از قضا در همين بازة زماني مي‌توان ديد؛ تشابه وقوع دو کودتاي نرمِ سرمايه‌داران که گفتيم در انگلستان به ثمر نشست و در ايران به گِل. پس از صدور اعلاميه تساهلات و ظهور سکولاريسم ديني، رهبران اصلاح دين (پروتستانتيسم مسيحي)، سرمايه‌داران و برخي اعضاي پارلمان در ميخانه‌اي محلي حواليِ لندن بر سر براندازي حکومت جيمز دوم به توافق رسيدند. گويا مقدر بود از هنگام خيزش ماسون‌ها براي قبضة قدرت، همة رخدادها در ميخانه‌ها رقم خورند. حزب ويگ (سبزها) که لرد شافتسبري موسس و جان لاک تئوريسين سياسي آن به شمار مي‌رفت، از سال 1675 با شعار «زندگي، آزادي و مالكيت» تحت نامِ باشگاه نوار سبز فعاليت مي‌کرد. سبزها که به روايت کلاريس سويشر به دليل تندروي‌هاي سياسي‌شان در انتخابات پارلماني قدرت را از دست داده بودند، از رهگذر پيماني با حزب محافظه‌کار توري و هفت تن از اشراف متنفذ، ائتلاف سياسي بزرگي را تشکيل دادند تا بتوانند دوباره مجلس را در دست گيرند، اما نتوانستند انتخابات را ببرند و به فکر کودتا افتادند. سران ائتلاف در 30 ژوئن 1688 با ارسال دعوت‌نامه‌اي به ويليام اورانژ، حاکم هلند که داماد جيمز بود، از او خواستند تا «آزادي» را براي انگلستان به ارمغان آورد و براي حفظ «مذهب پروتستان» به کشورشان حمله کند؛ خيانتي که تاکنون هيچ مورخي از توجيه آن برنيامده است. در بهترين حالت، توماس مکولي آن را از «عناصر ناشکوهمندِ انقلاب باشکوه» مي‌داند و ويل دورانت با ابراز تاسف‌هاي پياپي مي‌نويسد:
«اين موضوع ماية تاسف بود که [سياستمداران] انگليس يک «ارتش هلندي» را براي نجات مردم خود فرا بخوانند؛ دختري به خلع پدرش از سلطنت کمک کند؛ يک فرمانده ارتش به متجاوزان بپيوندد؛ و «کليساي ملي» در ساقط کردن شاهي شرکت کند که بر قدرت الهي و مطلق او صحه نهاده بود؛ اين موضوع نيز باعث تاسف بود که «حاکميت پارلماني» به وسيله مخالفت با «آزادي مذهبي» به وجود آمد. بدي‌هايي که اين مردان و زنان مرتکب شدند، با استخوان‌هاي آنان مدفون شد، اما خيري که باعث تحصيل آن شدند پس از ايشان به جا ماند و رشد کرد. آنان با برقراري اليگارشي، اساس دموکراسي را به جا نهادند.»
اما برخلاف تصور دورانت، اين «بدي‌ها» در گورستان تاريخ پنهان نماند و هرگز از دل آن يک دموکراسي واقعي بيرون نيامد. همه، اين کار را «خيانت بزرگِ اصلاح‌طلبان انگليسي» ناميدند که سرچشمه تولد فلسفة کودتاهاي سرمايه‌داري در جهان شد. ويليام در پاسخ به دعوت‌نامة سران حزب سبز، رهبران پروتستان و بانکداران يهودي نوشت که براي احياي منشور کبير (ماگناکارتا) به انگلستان حمله مي‌کند؛ منشوري که در سال 1215.م از رهگذر شورش اشراف تصويب شد تا شاه، «حقوق اشراف‌زادگان» و «نظام سرمايه‌داري» را به رسميت بشناسد؛ گرچه انگيزة‌ پنهانش الصاق انگليس به هلند و ايجاد يک امپراطوري پروتستان بر ضد فرانسة کاتوليک بود. به تدريج، توافق نانوشته‌اي پديد آمد که بانکداران يهودي در تحقق آن نقش محوري داشتند. ثروت آنان از ابتدا پشتوانة اقتصادي «کودتاي سبز» بود، اما به شرط تحقق خواسته‌هايشان. سرمايه‌داران مبلغ 200 هزار پوند براي تصرف انگلستان به ويليام دادند و در مقابل، ويليام نيز پذيرفت که «بازرگانان و ملاکان را آزاد بگذارد تا بر انگلستان فرمان برانند. اشرافِ فرمانروا، سياست خارجي را متوجه منافع بازرگاني خواهند کرد و بازرگانان و صنعت‌کاران بيش از پيش از مقررات اداري آزاد مي‌شوند.»
بنابراين، شورش اشراف در سدة سيزدهم به کودتاي سرمايه‌داران پروتستان در سدة هجدهم رسيد. در کنار کشور هلند (پايتخت اروپايي صهيونيسم در عصر معاصر) که ويليام اورانژ حاکم آن بود، حکومت‌هاي آلمان، اسپانيا، اتريش و... نيز که خود را کاتوليک مي‌خواندند، براي سرنگوني شاه کاتوليک به اصلاح‌طلبان پيوستند و حتي پاپ، اين پدر مقدس مسيحيان، با گفتن جملة «هيچ مانعي ندارد» کودتاي سرمايه‌داران انگليسي را به پشتوانه حمله ارتش هلند تصويب کرد. 300 سال بعد، همين نقش پاپ در کودتاهاي مخملي سال 1989.م در اروپاي شرقي تکرار گشت و بالاخص رئيس سرويس جاسوسي فرانسه، فروپاشي رژيم لهستان را مديون همراهي پاپ ژان پل دوم با سياست‌هاي بلوک سرمايه‌داري مي‌داند.
«کودتاهاي بدون خونريزي» در شهرهاي مختلف انگلستان به عنوان بخشي از پازل اصلاح‌طلبان در اين نقشه عملياتي تعريف شد. از اين رو، چنانکه موريس اَشلي شرح مي‌دهد «ويليام از آغاز به يک موفقيت بدون‌ خونريزي در انگلستان دلبسته بود.» چگونه؟ پازل‌ها به دقت در کنار هم چيده شدند و جنگ تبليغاتي گسترده‌اي براي تحقق يک «انقلاب باشکوه» به راه افتاد. سبزها، ترانه‌اي در ستايش پرنس ويليام بر سر زبان‌ها انداختند. بيانية شماره 1 ويليام خطاب به ملت انگليس مبني بر ضرورت برقراري «حکومت قانون» و احياء «پارلمان آزاد» در خيابان‌ها دست به دست مي‌گشت، گرچه او پس از تصرف کشور اجازه برگزاري انتخابات آزاد را نداد! در خاطرات سِرجان ررسبي نتيجه اين جنگ تبليغاتي اعجاب‌انگيز توصيف شده است:
خيلي عجيب است که نه اعيان و نه عوام به نظر نمي‌رسيد که از اين «تهاجم» چندان هراسان يا نگران باشند. مي‌گفتند پرنس تنها براي حفظ مذهب «پروتستان» مي‌آيد و هيچ آسيبي به انگلستان نخواهد رسيد.
مردم به تصرف کشورشان توسط ويليام رضايت نداده بودند و اين جنگ تبليغاتي فراگير، برنامة کارگزاران کودتا با هدف خنثي کردن مقاومت‌ انگليسي‌ها در برابر ورود ويليام بود. حتي اکثريت مردم فکر نمي‌کردند که اين حاکم هلندي، سوداي سلطنت بر انگلستان را در سر مي‌پروراند و تا هنگام حملة او حتي براي انگليسي‌ها مشخص نبود که شاه (جيمز) را بر مسند قدرت نگه مي‌دارد يا نه؛ در صورتي که ويليام در نامه‌اي سري به افسران بلندپاية ارتش نوشت «پيروزي جيمز به معناي بردگي ملت است» و پشت‌کردن نظاميان به حکومت را عين وفاداري به کشورشان دانست. تاريخدانان معتقدند اگر ويليام در بيانيه‌هاي عمومي خود کوچک‌ترين اشاره‌اي به براندازي سلطنت وقت داشت، «ميان ملت جدايي مي‌افکند» و احتمال شکست کودتاي سبز مي‌رفت. وقتي در 5 نوامبر 1688، ويليامِ 38 ساله با سربازان پُرشمارش به ساحل انگلستان رسيد، سلسله‌اي از کودتاهاي بدون خونريزي توسط کارگزاران حزب سبز (ويگ) و حزب توري از شهر «يورک» آغاز گشت و در مدت 10 روز، کنترل اغلب شهرهاي مهم را از دست حکومت مرکزي خارج ساخت و با سرکوب مقاومت‌ها و شورش‌هاي پراکنده، پنج هفته بعد اوضاع در کنترل ويليام قرار داشت.
سرانجام آنچه «نخستين انقلاب مدرن» مي‌نامند و اصلاح‌طلبان ايراني «سرچشمه درخشان گذار به دموکراسي» مي‌دانند، همزمان با صدمين سالگرد تولد توماس هابز رخ داد. اين وقايع چندان هم غيرخشونت‌آميز و بدون خونريزي نبود. سبزها و پروتستان‌ها، از فرصت استفاده کردند و دست به جنايت‌هاي بزرگي عليه دگرانديشان و مخالفان فکري/ عقيدتي خود زدند. آنان نه تنها خانه‌ها، حتي نمازخانه‌ها و عبادتگاه‌هاي کاتوليک‌ها را سوزاندند، اموال مردم را به غارت بردند و ويراني‌هاي زيادي به بار آوردند. بي‌رحمي و شرارت لمپن‌هاي سبز، همان‌ خالقان انقلاب باشکوه، به جايي رسيد که موريس اشلي مي‌نويسد ديگر کاري از دست ارتش سلطنتي براي کنترل اوضاع برنمي‌آمد و مردم نسبت به جان و اموالشان به شدت بيمناک بودند. گسترش اين آشوب، امنيت سرمايه‌داران و اشراف را نيز به خطر مي‌انداخت و براي همين، ويليام در نخستين قدم کوشيد تا موقتاً امنيت را تامين کند. در همين حال، جيمز دوم که هنوز در انگلستان به سر مي‌برد، پيشنهاد کرد که مطابق قوانين و براي رهايي از اين اوضاع آشوب‌زده، يک «انتخابات آزاد براي تشکيل پارلمان قانوني» برگزار گردد، اما ويليام برخلاف وعده‌هايش برگزاري هرگونه انتخاباتي را براي تشکيل پارلمان آزاد رد کرد و سرانجام جيمز در 21 دسامبر 1688 به دربار لوئي چهاردهم در فرانسه گريخت. جان لاک نيز پس از پيروزي کودتا در رکاب ملکه ماري (همسر ويليام) با کشتي‌اي از هلند به کشور بازگشت، البته با يک لقب جديد: لاک را «پيامبر انقلاب باشکوه» مي‌ناميدند.
اصلاح‌طلبان در ايران گرچه هيچ گاه به روشني از تاريخ پيدايش و چگونگي رشد ايده‌هاي سياسي/ فلسفي خود مانند سکولاريسم و حکومت مدرن بحث نمي‌کنند، اما سکولاريسم سياسي دقيقاً در همين نقطة تاريخي به اقتدار رسيد و اينجا، نخستين حکومتِ عصر مدرن در قامت يک رژيم سلطنتي سر برآورد: در فورية 1689 و در هنگامة جلوس ويليام سوم و ملکه ماري به تخت سلطنت. تا آن هنگام، هيچ فلسفه سياسي‌اي پيرامون «مشروعيت مردميِ حکومت» وجود نداشت تا بتواند پشتوانه تئوريک يک نظام جديد قرار گيرد. از اين رو، «مشروعيتِ شاه جديد» مباحثه‌اي تاريخي را در ميان سياستمداران انگلستان برانگيخت. ويليام انگليسي نبود، يک مهاجم خارجي و غاصب حکومت بود که بي‌شک نه مي‌توانست مدعي «حق الهي» براي سلطنت شود و نه مي‌توانست براساس «قوانين حقوقي» آن زمان، پارلمان را براي تعيين جانشين شاه فراخواند، اما شاه مهاجم برخلاف نص صريح قوانين وقت و بدون برگزاري انتخابات آزاد، خودش اعضاء يک «پارلمان قراردادي» را انتخاب کرد که به اجماع مورخان، «از نظر حقوقي فاقد اعتبار بود.»
آنان که ويليام را براي غصب کشورشان ياري رساندند، يعني سرمايه‌داران پروتستان و اشراف يهودي، اعضاء اين پارلمان غيرقانوني را در وست‌مينستر تشکيل مي‌دادند و آن مجمع وقتي ديد که مصداق سلطنت قابل تغيير نيست، نظريه را دگرگون کرد: «حق الهي» سلطنت به «حق انساني» سلطنت تبديل شد تا بتوانند يک مهاجم هلندي را به سلطنت رسانند و به او «مشروعيت» دهند؛ مشروعيتِ مردمي! حزب سبز (ويگ‌ها) استدلال مي‌کرد که اولاً هيچ راهي براي ادامه سلطنت موروثي نيست، چون جيمز (شاه قبلي) به فرانسه رفته و بازگشت به انگلستان را هم نمي‌پذيرد. ثانياً، آن‌ها معتقد بودند اگر پارلمان شاه را انتخاب کند، مقام سلطنت هيچ‌گاه از کنترل‌شان خارج نمي‌گردد، خصوصاً اينکه جز طبقه مالک و سرمايه‌دار کسي حق راي ندارد و جان لاک اين سياست انتخاباتي را به خوبي تئوريزه ساخت. بنابراين، منافع سياسي و اقتصادي سرمايه‌داران همواره تامين خواهد شد. چنين روندي با ناديده گرفتن همه قوانين و عرف‌هاي جاري آن هنگامِ انگلستان رخ داد و به سبب صورت غيرقانوني آن، 400 روحاني کليسا از اداي سوگند وفاداري به شاه جديد امتناع ورزيدند. شاه مهاجم، مشروعيت خود را از مجمعِ سرمايه‌داران پروتستان گرفت، اما مورخان ليبرال مي‌گويند پارلمان به واسطة شأن قانوني و مردمي خود، او را به سلطنت رساند؛ درست زماني که هيچ پارلمان رسمي و قانوني‌اي وجود نداشت! اين طنز تلخ ديگر تاريخ بود که نظرية «سکولاريسم سياسي» از رهگذر يک کودتاي سرمايه‌داري در انگلستان سر برآورد تا توجيه‌گر حکومت سلطنتي يک حاکم هلنديِ متجاوز باشد. در واقع، «خواستِ سرمايه‌داران» به جاي «خواستِ مردم» نشست و البته نام «مشروعيت مردمي» (مشروعيت زميني/ سکولار) را براي آن جعل کردند.
پيامد کودتاي سبز سرمايه‌داران انگليسي که الگوي مدرن‌ها براي «گذار به دموکراسي» است، چه بود؟ دگرانديشان بدبخت شدند، طبقه کارگر و دهقانان بدبخت‌تر، خرده‌ مالکان ورشکست، و از همه دردناک‌تر، کاتوليک‌ها فراري. به قول ويل دورانت، فقط طبقات «سرمايه‌دار» و «متوسطِ فرادست» سعادتمند شدند، چون «انقلاب از طرف نجباي بزرگ آغاز شد و به وسيله نجباي درجه دوم صاحب زمين به ثمر نشست.» پس تحکيم قدرت شاه جديد، بدون برآوردن خواسته‌هاي «اشراف پروتستان» و اعطاي امتيازات به «بانکداران يهودي» ممکن نبود، چون آنان از ابتداي طراحي کودتاي سبز تا تاج‌گذاري شاه غاصب، همه کارها را پيش بردند و با او توافق نانوشته‌اي داشتند. 300 سال بعد در کودتاهاي مخملي سال 1989.م نيز چنين روند مشابهي رخ داد و به اعتراف آدام ميچنيک از رهبران کودتاي لهستان، آنجا نيز همه سعادتمند شدند، جز فرودستان و ستم‌ديدگان. از رهگذر همين کودتا، «تجارت سکس» براي سرمايه‌داران يهودي به شغلي پرسود تبديل گشت و بسياري از زنان فقير لهستاني را روانه اسرائيل کردند تا مانند يک «برده جنسي» در روسپي‌خانه‌هاي رژيم صهيونيستي کار کنند؛ مثل بلايي که درست سه‌قرن پيش‌تر بر سر زنان فقير و بدبخت انگليسي آوردند. آنان اولين قربانيان «قاچاق انسان» بودند. اين نتايج شوم، برخاسته از سرشت و سرنوشت کودتاهاي سرمايه‌داري است که جنس سياه و پيامدهاي ويرانگرش را پيوسته در اشکال گوناگون گسترش مي‌دهد؛ چنانکه اگر هلند در کودتاي سبز انگليس مبدأ تجاوز به انگليسي‌ها بود، در کودتاي مخملي اروپاي شرقي تبديل به چهار راه ترانزيتِ صدور زنان لهستاني (بردگان جنسي) براي روسپي‌گري به اسرائيل شد و سال 1388 نيز نقش قديمي خود را به عنوان يکي از شرکاء سياسي- اقتصاديِ کودتاي سبز در ايران بازي کرد؛ گرچه آخرين ايفاي نقش هلندي‌ها مانند يک افتضاح سياسي و تراژدي تاريخي تمام عيار در ذهن‌شان باقي ماند.
براي مطالعه ارجاعات وپانوشتها به نسخه چاپي کتاب «شاه کليد انگليسي» که در آينده نزديک توسط دفتر پژوهشهاي مؤسسه کيهان منتشر خواهد شد ، مراجعه فرماييد .
پاورقي

 

(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10