نگاهي به کتاب شازده کوچولو نوشته آنتوان اگزوپري اثري در برابر
توحيد! |
|
گفت و گو با الهه تاجيک زاده شاعر سرايش رباعي زندگي با حس
مادري |
|
گزارشي از برپايي نمايشگاه عکس هاي سعيد حاجي خاني از دفاع مقدس
گشت و گذار در هشت شهرعشق |
|
ساقي آن است که در خانه دو کوثر دارد |
|
|
|
|
احمد بابايي زارعي 1-اصولا صحبت کردن در مورد ربط و بست و ارتباط گزينهاي
چندوجهي و شاخ و برگدار و پردامنه مانند «کتاب شازده کوچولو- اثر دوسنت اگزوپري»
با مفهوم بحثبرانگيز و ليزي مانند «توحيد» قدم گذاشتن به محدودهاي است که جز
احاطه معرفتي و علمي به موضوعات، نيازمند به چيرگي فني و هنري نيز است.
2-«شازده کوچولو» ويترين شيک و نمايشگاه جذاب و تابلويي چند لايه از مکتبي
انحطاطي است. دنيايي که در اين قصه پرکشش، ساخته و پرداخته ميشود، ابتنا بر مفاهيم
ساختاري مکتبي دارد که اصل اول قانون اساسي تفکر آن چيزي نيست جز اينکه «خداي
کليسا، مرده است!» جالبترين تناقض در همين جاست که «شازده کوچولو» براي باورپذيري
بيشتر به «خداي کليسا» سوگند ميخورد که «خداي کليسا، مرده است!» 3-عاقلانه
نيست فرض را بر اين بگذاريم که اين کتاب (که انرژي فوقالعادهاي دارد.) براي
استفاده در جنگهاي عقيدتي- کلامي ميان خداباوران و «جز آنان» نگاشته شده است. به
نظرم اين کتاب، گونهاي از قرائتهاي علم اخلاق بشري و ميوه نوبرانه روانشناسي مدرن
است و جهت نگارش آن نيز، کمک به تلطيف محيط زندگي به نفع آسايش و امنيت روحي است.
اما مطلب حيرتانگيز اينجاست که بايد بدانيم «شازده کوچولو» آذوقه جنگي براي اهالي
جبههبندي ديگر غير از خداباوران خواهد بود. اين کتاب، شارژ روحي و رواني
دينمحوران نيست. چرا؟ 4-از دو ديدگاه عمده ميتوان به کارکرد «شازده کوچولو»
نگريست: الف- کارکرد زيباشناختي و هنري، به نظرم عظمت قصه، صحنهپردازيهاي
نافذ، ديالوگهاي مانا و پرقدرت و کنشمندانه، تلقين هنرمندانه غم و شادي بواسطه
ذاتيات قصه (نه عوامل حاشيهاي!)، ايجاد حرکت زنجيرهاي از ابتدا تا انتهاي داستان
طوري که رهايي از اين دام ممکن نمينمايد، تقطيعهاي به موقع و نقطهگذاريهاي فوق
حرفهاي، و از همه مهمتر: موفقيت در ايجاد حس اعتماد به «راوي» تا جايي که مخاطب
داستان، «راوي» را دوستي صادق، راهبري امين و دادستاني بيطرف و درستکار فرض نموده
و ناخودآگاه دچار حمله بيامان نوعي از «هيپنوتيزم ادبي» ميشود و در سکر و مدهوشي
حاصل از تهييج و تحريکهاي در پرده، تلخترين و آزارندهترين شوکرانهاي فطري را
نوشيده و دم نميزند. «القصه»، قصه بيسروصدا و بيخون و خونريزي با نرمشي
فوقالعاده در دلها را براي ورود مکتبي خشن و بيعاطفه و خونريز باز ميکند (البته
در حد و قواره خود)، شايد همان هنرنماييهاي خيرهکننده در نگارش و دقتهاي ساحرانه
نويسنده به همه زواياي در دسترس، مخاطب را در برابر اين صحبتها و اتهامهايي که
وارد خواهيم کرد. وادار به دفاع از «شازده کوچولو» کند و صد البته اين توفيق بزرگي
است براي اين مکتب فکري بريده از آسمان که بدون هيچ هزينهاي، خود مخاطب رابه دفاع
از اثر تجهيز رواني ميکند!! شباهت موفقيت اين کتاب همانند قصه بره زيبايي است
که هديه معاويه به کودکان شام بود و... شبي از شبها، «يکي» ميآمد و بره را ميبرد
و طفل از فردا غصه ميخورد و در ذهن ميسپرد و...!! اين سناريويي ترتيب داده شده
براي تربيت خاص کودکان شام. (بدون توجه به اين نکته حياتي که آن «يکي» کيست؟ که
ميآيد و ميبرد و... باقي ماجرا...) سناريويي پرقدرت است. چراکه عاطفه کودکان شام
«کالنقش فيالحجر» تا دنيا دنياست نسبت به آن «يکي» مجروح است و خشمگين و آماده
مبارزه و مهياي انتقام. رندي و کلاشي و هفت خطي در اينکه امواج زير سلطه خود را
به کدام سوي راهنمايي ميکنند، خودنمايي ميکند! شما نميتواني بگويي از لحاظ هنري،
کار معاويه عليه الهاويه. کار ضعيفي است ولي در باور ولايتمداران، قطعاً و بيبرو
برگرد، عمل پليد و نابخشودني است. ب- خودنمايي ناباورانه در بزنگاههاي باورها:
در توضيح اين قسمت بهنظر ميآيد چند تذکر فايدهمند است: 1- مکانيسم تربيت
کودک چه کوچک و چه بزرگ! در بيوت موحدين، قواعدي ساده و درعين حال پيچيده دارد دين
درحالي که در مسير انواع مختلف رشد کودک (اعم از رشد سني و جنسي، فکري و عقلي، رشد
اخلاقي، رشد عاطفي، رشد اجتماعي و...) مهم ترين قسمت آن را «رشد عقلي» ميداند، به
موازات آن به مفهومي ميپردازد که دست عقل در رسيدن به آن کوتاه است: «ايمان به
غيب». 2- «ايمان»، «غيب» و «ايمان به غيب» موضوعاتي است که اصولاً و اصالتاً،
دروني و فردي و خلوتي است ولي آثار آن به شدت بيروني، اجتماعي و جلوتي است. اين سه
موضوع، دقيقاً بزنگاههايي است که بهنظر ميآيد در رگرگ «شازده کوچولو»، خون
دشمني زيرپوستي و پنهان و خون کودتاي نرم و مخملي عليه آنها جاري است! در توحيد [چه
در کلام اسلامي، چه در فلسفه و عرفان اسلامي] شناخت دو شاخه «ايمان و کفر» راهگشا و
ناگزير است و از سويي ديگر، دين، «ايمان» را به دو قيد «غيب» و «شهاده» (البته با
اولويت «غيب») الصاق نموده و دست آخر، «توحيد» را از آن «مؤمنين» ميداند (آنهم با
اولويت «غيب»). در بيکرانگي رازمندي «غيب» همين کافي است که هميشه سرزمينهاي کشف
ناشدهاي براي تکاپوي بيشتر برايت باقي ميگذارد. 3- «تخيلات فانتزي» کودکانه
«شازدهاي» که «از آسمان آمده»، توهمات باورمندانه و شکوه براي او ايجاد نموده،
ناخودآگاه در اين قصه شما شاهد تقابل غيرقابل مهار «فانتزي» و «واقعيت» هستيد که در
آن ترجمهاي نادرست ولي اديبانه از «غيب» و «شهود» شده است! و به غلط ميان آن دو
تقابل و افتراق تمام نشدني فرض شده است. حتي نويسنده در تعريفي که از «کودکي» ارائه
ميدهد، شيطنت مرموزي را نمايش ميدهد که جالب است ببينيم: کودک خود را قطب عالم
ميداند، خواستههاي خود را (آرمانهاي خود را) مهم ترين خواسته (آرمان) ميپندارد.
سؤالات خود را مهمترين سؤالات ميداند، در سايهسار تخيلات فانتزي خود زندگي
ميکند. نسبت به خواستهها (آرمانها)، سؤالات و آلام ديگران بيتوجه است. خودخواه
است؛ «از آسمان آمدن» شازده القاي معاني ماوراء الطبيعه را به قصه آسانتر کرده
است. دقت کنيم: «همه چيز آسمان او، با اين سياره، و همه چيز کودکان با آدم بزرگها
متفاوت است.» در قوانين آن سياره ميشود گوسفند، آزاد و رها باشد، در حالي که در
اين عالم نميشود چنين انتظاري داشت. تعريفي که از شخصيت کودک در اين کتاب ارائه
شده است بسيار نزديک است به نگاه فلاسفه دو قرن اخير به مومنين به «خدايي که مرده».
البته، فلسفه معاصر غرب هرگونه ايماني را به سخره ميگيرد و در منظري ديگر «ايمان
به غيب» را خرافهپرستي جاهليت زده ميداند. و رهايي انسان از بند خرافه (يعني
غيب!) را «عقلگرايي» ميداند. زمختي اين اقتضائات است که باعث ناآراميهاي عجيب و
غريب فطري ميشود، منجر مي گردد به اينکه کتابي همچون «شازده کوچولو» نگاشته، چاپ،
تکثير و تبليغ گردد تا باز، انحرافي ديگر پاسخ و مسکن انحراف پيشين باشد. جالب است
که در مدرنيسيم و سکولاريسم و اومانيسم حاکم بر زندگيهاي کپک زده معاصر غربي
(توضيح، منظور از غرب، غرب عالم وجود است که در تقابل شرق و اشراق است.) تفاوتي
ميان خداي کليسا وخداي مسجد نيست. خداي را مرده و تاريخ مصرف دين خدايان را تمام
شده فرض نمودهاند.از اين رو نگاه نويسنده «شازده کوچولو» و اين مکتب منحط به
عثماني و ترکيه «به عنوان نزديک ترين و مشهورترين و بزرگترين نماد تمدن دين اسلام
در نزد اروپائيان»، در مبحث منجم ترکيه و مجمع جهاني اخترشناسان تا حدودي پيداست.
جالب است که خرافهپرستي (به ظن مکاتب غربي!) در ممالک اسلامي آنچنان شديدتر و
دهشتبارتر است که براي جلوگيري و سد نمودن اين توهمات(!) بايد- دقت کنيد- بايد
سلطان مستبدي، مردم را، به مجازات اعدام، وادار به پوشيدن لباسهاي فرنگي کند و به
قول نويسنده شازده کوچولو، به واسطه اين «لباسهاي برازنده» کشف منجم ترک براي مجمع
جهاني اخترشناسان، قابل پذيرش ميگردد. 4-در تسخير يک قصه خود ساخته «غيب» معنا
ميگردد! (به اختصار...) ماربوا، فيل را ميخورد. تصوير فيل درون شکم مار بوا با
تصوير کلاه يکي است: شهاده: کلاه! غيب؛ فيل درون شکم مار بوا!! ميبينيد وقتي که
مشت بسته نقاش، باز ميشود. چيزي درون آن نيست جز توهمات کودکانه، اولين نتيجهگيري
آن است که «اصالت» با «شهاده» است نه با «غيب». (ولو آنکه «علي الظاهر» نويسنده، حق
را به تخيلات فانتزي کودکانه داده و مانند کودک قصه خود، آن را پذيرفته است!!) و
جملهاي تکاندهنده: «در برابر معماي هيبتآور، کسي جرات نافرماني ندارد.» اين
قصه تا تصوير گوسفند درون جعبه، ادامه دارد و اين ميخ آخر به تابوت «غيب» کوبيده
ميشود و... فاتحه! 5- در اين افسانه «سوالات» آدم بزرگها (واقع نگرها!) با
کودکان (متوهمين!) در مورد «شناخت» متفاوت است حتي قدرت و نوع تجسم آنها نيز با
کودکان متفاوت است. جملهاي جالب: «... ولي افسوس که من نميتوانم گوسفندها را توي
جعبه دربسته ببينم. شايد من هم کمي به آدم بزرگها رفته باشم حتما پير شدهام.» ص
21 6- رد پاي ايمان را در ظهور علني سرسپردگي به تکاليف ايمان مي توان ديد. و
پيش از مبحث «تکليف»، آنچه پرداختني است مباحث «نيتها»ست. در «شازده کوچولو» هر دو
موضوع زير سوالند: «نيتها» :«آنجا هم دانه خوب هست و هم دانه بد هست... اما
دانهها را نميتوان ديد.» «تکاليف»: تکليفهاي انضباطي: «اول نظافت خود، بعد
نظافت سياره» هميشگي و بلاوقفه بودن و بيسرانجام بودن و شکننده بودن اين دور
باطل(!) [يعني مبحث نيتها و تکليفها] در اشاره کتاب به «بائوباب» معلوم است
که... «تا کوچکند بوتههاي بائوباب شبيه بوتههاي گل سرخ هستند...[نظافت] کار
کسلکننده ولي آسان، با کمترين بيتوجهي سياره ميترکد!» 7- «ميليونها سال است
که گلها خار ميسازند. ميليونها سال است که باز هم گوسفندها گل را ميخورند» جرقه
عشق به خرمن روح و عقل وجان و تن انسان ناپيداست. «عشق». سري مکتوم و هندوانهاي
دربسته است. پاسخي شنيده نشده است که از کجاست؟ چرا و چگونه است؟ از کي؟ تا کي؟ ...
سؤال در سؤال در سؤال! عشق، آمدني است. در يک نگاه بدبينانه و دارويني و فرويدي و
حيواني(!)، عشق هم گونهاي خرافه است. اما خرافهاي فردي. از اين رو نويسنده براي
فشل کردن اين نوع از خرافه، عشق را نيز گونهاي «بائوباب» تصور نموده و دروغگويش
ميخواند. نماد و سمبل عشق در اين کتاب، «گل» است. دقت کنيد که «گل» قبلا دانه بوده
است. يکي از دانهها، گل سرخي مغرور، مدعي، لافزن و دروغگو شد که به جنگ ببر
ميرود! عاشق را از آسمان به زمين هبوط ميدهد... به درد دل شازده کوچولو گوش
کنيم: «نميبايست به حرفهايش گوش داده باشم، هيچ وقت نبايد به حرف گلها گوش داد،
آنها را بايد تماشا کرد و بوييد، گل من، سيارهام را معطر ميکرد ولي نميدانستم
چگونه از آن لذت ببرم!» «لذت!» چقدر اين مطلب براي اذهان، پژواک آشنايي دارد:
همهچيز را و همه کس را براي «لذت» خود خواستن... و «لذت پرستي»، دين رسمي انسانهاي
جديد است. عشق ميدانيم قيد و بند است. از اين رو، براي لذت بيشتر نفوس، بايد
موانع راه برداشته شود... و نويسنده «شازده کوچولو» چقدر هنرمندانه زحمت اين کار را
کشيده است! 8- «گل، باعث گريز شازدهکوچولو از سيارهاش شد» و هفت سياره با هفت
خصيصه، در پيش راه «شازده» قرار گرفت. در خرده سياره اول، شازده کسي را ميبيند
که خود را «سلطان مطلق جهان» ميداند. وزير دادگسترياش محکوم را عفو ميکند تا
هميشه کسي باشد براي محاکمه!! کنايههاي بودار، بسيار آشکار است و در ادامه نيز از
اين گونه کنايهها خواهي ديد... در خرده سياره دوم، با خودپسندي يکنواختي زده
مواجه ميگردد که فقط صداي تحسين ديگران را ميشنود! در خرده سياره سوم،
ميخوارهاي را درک ميکند که مي ميخورد براي فراموشي شرمندگي و شرمنده است از
خوردن مي! در خرده سياره چهارم، تاجري را ميبيند که هي حساب و کتاب ميکند و...
«من مالکيت همه ستارهها را دارم.» عمرش به شمارش ستارهها گذشته است و «مالکيت او
بر ستارهها براي ستارهها فايدهاي ندارد!»در خرده سياره پنجم، يک فانوس گردان
وفادار و سيارهاي که سرعت فوقالعادهاي يافته و نيز سرسام آور شدن فانوس گرداني
در اين سياره را ميبيند و... مشغوليت او (فانوس گردان) به کار خود، چنان زياد است
که «شازده» او را تنها کسي در ميان اين چند سياره ميداند که ميشود با او دوست شد!
در خرده سياره ششم، جايگاه پيري را ميبيند که به واسطه نظرات کاشفهايي که به حسن
خلق مشهور باشند و ميخواره نباشند، کتابهاي کلان مينوشت و «فقط چيزهاي ماندني» را
ثبت ميکرد. کنايهها تيز و زبر و بران و پرزور، ولي کاملا پوشيده است. و خرده
سياره هفتم، زمين است (که تفصيل بازخواني آن و حاشيه نگاري بر آن را به بعد
ميگذاريم.) دراينجا تمام توفيق نويسنده شازده در حرفهاي و هنرمندانه و رندانه
بودن پرداخت مطلبي است که حاصل لاريب آن ايجاد شک و وسوسه در اصالت ايمان به غيب
است و ايجاد روحيه نپذيرفتن «غيب» و قبول استيلاي «واقعيت و تجربه و عينيات» بر
آرمانها و عشقها و توهمات و تخيلات!! و البته گره به ياد مزن گرچه بر مراد رود!
|
|
|
توانگر اين که گفته اند هرفرد بزرگ تر مي تواند الگويي باشد در يک حرکت
تاثيرگذار وهرچند کوچک ، سرنوشت اطرافيانش را تغييردهد، بيراهه نگفته اند. الهه
تاجيک زاده متولد1353 شاعره اي است که اولين بار با دريافت يک کتاب ازجانب عمه اش
درسال سوم ابتدايي تشويق به سرودن شد.هم اکنون که خود مادر چهار فرزند است،بازهم
سرودن را رها نکرده وهرروز به توفيقات بيشتري دراين عرصه دست پيدامي کند. کسب مقام
دوم درشعرنيمايي ازهفتمين جشنواره بين المللي شعر فجر سال 91 يکي از افتخارات وي
درعرصه شعربه حساب مي آيد . او سراينده شعر کودک ونوجوان نيز هست، وقتي دخترش درحال
نوشتن ويادگيري حروف الفباي فارسي بوده ،کناراومي نشسته وهمه حروف الفبا به انضمام
آواها وحروف استثنا را درقالب اشعاري گنجانده که يادگيري را براي دخترش وهم سن
وسالان او آسان کرده است.کتاب دشت الفبا ماحصل اين تلاش صادقانه،مادرانه وشاعرانه
اوست. *چطوربه سرودن رو آورديد؟ اولين بارشعري درکلاس سوم ابتدايي خواندم که
مورد هدف تشويق معلم عزيزم سرکار خانم جنيدي قرارگرفتم.ايشان متاسفانه سال قبل به
رحمت خدا رفتند.درخانواده نيز عمه ام زني کتابخوان وادب دوست بود .عمه خانم به
هربهانه اي کتاب هديه مي داد . وارد هنرستان فني وحرفه اي که شدم،ازسراتفاق دبيران
زبده ادبيات به کلاس ما آمدند.استاد حسين وزيري،طاهره جعفري وکيانوش گودرزي همگي
ازجمله اين دبيران باتجربه وصاحب دانشي بودند که باني پرورش بي شمار استعدادهاي
جوان ازدل آموزش وپرورش شهرستان پيشوا شدند.براي مثال دبيرخوبمان آقاي کيانوش
گودرزي تنها به متون درسي درکلاس اکتفا نمي کردند.هميشه متون کهن ادبيات را به صورت
فوق برنامه سرکلاس مي آوردند و ازبچه ها ميخواستند که درباره برخي موضوعات وشخصيت
هاي ادبي تحقيق کنند. يک بار من تحقيقي درباره منصور حلاج را به کلاس بردم و مورد
تشويق ايشان قرار گرفتم.بين سال هاي 74-73درجلسات ادبي آموزش وپرورش پيشوا تحت
سرپرستي عليرضا طالقاني ازدبيران خوب ادبيات شهرستانمان شرکت داشتم.متاسفانه ايشان
نيز درسال 86 براثر حادثه آتش سوزي به رحمت خدا رفتند.ولي ازجلسات ادبي ايشان
بيشمار شاعران ونويسندگان زبده وجوان وراميني برخاستند ازجمله شاگردان ايشان که
امروز شاعران بنام وموفقي هستند،مي توانم ازمحمد قشقايي،محمد رضا شريفي،علي حاجتيان
فومني،شهره حق دوست،کاوه شصتي،طاهره ده پاييني و... نام ببرم. *چرادرکارنامه
فعاليت هاي شما ازسال74تا84يک وقفه ده ساله ديده ميشود؟دراين يک دهه چه طور فعاليت
هاي خودرا درعرصه شعرپيگيري کرديد؟ شما که مي دانيد من مادر4 فرزندهستم.طي اين
دهه مشغول سرودن شعر مادردرزندگي شخصي ام بودم.همين طور که بچه هايم رشد مي کردند
وبزرگتر مي شدند،من هم پا به پاي آنها شاعرکودک شدم.فرزندانم بهترين شعرزندگي ام
هستند. دخترم که کلاس اول ابتدايي رفت،کنارش مينشستم وحروف الفبا را برايش به
شعر درمي آوردم.اينطور يادگيري برايش آسان تر مي شد وشکل حروف وترتيب شان در الفباي
فارسي را راحت تر ملکه ذهنش مي کرد.يک کار نويي که دراين حين صورت گرفت اين بود که
من آواها نظيراَ،اِ،اُ واستثناها نظير تشديد را نيز به شعر درآوردم.ماحصل اين تلاش
بعدها درسال91چاپ کتاب دشت الفبا براي کودکان 6تا11سال بود. *بعد ازسال84چگونه
به صورت حرفه اي فعاليت هايتان را درعرصه شعرپيگيري کرديد؟ حدود پنج سال با شعر
کودک ونوجوان در نشريات سراسري ويژه اين گروه سني مثل کيهان بچه ها،سروش
کودکان،سلام بچه ها،پوپک ونشريه تيزهوشان همکاري حرفه اي برقرارکردم.دربيستمين دوره
شعردفاع مقدس شاخه شعر کودک ونوجوان تقديرشدم.رتبه اول جشنواره شعر منطقه جنوب شرق
تهران بازهم درشاخه کودک ونوجوان رابه دست آوردم.تا اين که سرانجام سال گذشته
درهفتمين دوره جشنواره بين المللي شعرفجر شاخه شعر نيمايي (بزرگسال)حائز رتبه دوم
شدم. دوکتاب يکي آموزش اعداد باشعر ورنگ آميزي ازعدد صفر تاده وديگري کتاب توکه
ماه قشنگ آسموني شعرها وزمزمه هاي قديمي که مادر بزرگ ها براي بچه ها ميخواندند
،را توسط انتشارات برف به چاپ رساندم.درسال 91کتاب دشت الفبا به چاپ رسيد. هم
اکنون ضمن تحصيل دردانشگاه سه مجموعه شعر آماده چاپ دارم :مجموعه شعرنوجوان به نام
سوژه قاصدک ها،مجموعه شعرسپيد به نام فصل پنجره ها ومجموعه شعرهاي نيمايي وسه گاني
تحت عنوان درحريم سه گاني. * باتوجه به کسب مقام دوم درجشنواره بينالمللي شعر
فجر آيا توانسته ايد فرصت هاي بهتري را براي چاپ کتاب هايتان در بازار نشربيابيد؟
درشهرستان ما پيشوا استعدادهاي خلاق شاعرانه زيادند.پيشوا طي سه دوره پرچمدار
موفقيت هاي جشنواره شعر فجر بوده است.دردوره سوم جشنواره حسين جنتي نفر اول شعر
کلاسيک شد.درپنجمين دوره صديقه مراد زاد دررتبه سوم نيمايي را بدست آورد وبنده نيز
درهفتمين دوره حائز رتبه دوم نيمايي شدم.بااين حال شاهد تفاوت چنداني درنگاه وحمايت
مسئولان ازشعرجوان منطقه نبوديم.به نظر شاعران جوان پيشوا بايد برپايي هرجشنواره اي
يک سري پيامدهاي مثبتي به دنبال داشته باشد که نشر آثار منتخبين يکي از گام هاي
اوليه درجهت اثبات تاثيرگذاري جشنواره فجر برحوزه شعر کشور است. *سوژه
شعرهايتان ازکجا جرقه مي زند؟ حوادث هرچند کوچک اما تاثير گذار روزمره مي تواند
سوژه شعرهاي من باشند.مثل تولد خورشيد صبحگاهي ويا حتي گلي درباغچه خانه و...
*آيا به تاثير محافل شعرخواني وکلاس هاي نقد شعر برشعر جوان امروز معتقديد؟ من
خود محافلي را مي پسندم که بدون پرده پوشي عيب کاررا خيلي صريح مي گويند.شما تصور
کنيد براي مادري مثل من که چهار فرزند دارم طبعا بايد بيشترين زمان را به رسيدگي
آنها اختصاص دهم،چقدر ازوقتم دررفتن ورسيدن به چنين محافلي ونيز بازگشتن به منزل
تلف ميشود.حال اگر درجلسه نقدي هم صورت نگيرد وتنها به شعر خواني اکتفا شود،چيز
زيادي به دست نمي آورم.بنابراين بيشترسعي مي کنم ازطريق اينترنت کارشاعران جوان را
دنبال کنم ومطالعه مجازي داشته باشم.متاسفانه درحال حاضربيشتر محافل ازنقدسازنده
فاکتور گرفته اند وبراي اينکه کسي ناراحت نشود،تنها به شعر خواني محدود شده
اند.دراين بين بايد يادآور شد که تا اشکال کار بازگو نشود،شاهد رشد هم نخواهيم
بود.البته من نيز باتوجه به برنامه هاي روزانه وزمانبندي که براي کارهايم قايل
شدهام به يکي ودومحفل پر ثمرتر درعرصه شعر سرميزنم ودر طول هفته ازشعر شاعران
جوان بهره مند مي شوم.خدارو شکر که نشر آثار وشرح گزارش هاي محافل ادبي دراينترنت
اين امکان را فراهم آورده که در کمترين زمان به محفل ادبي دورترين نقاط کشورسربزنم
وباخواندن کارهاي جديد،کوله باري ازدانش وتجربه برگيرم.وبايد اين کار به صورت منسجم
وبرنامهريزي شده زير نظر متوليان مشخصي با جديت پيگيري شود. *نظرتان درمورد
قالب ها وسبک بازي هاي جديد چيست؟ به نظر من اگر محتوا متعالي باشد،مي تواند
درهرقالبي اثر گذاري اش را داشته باشد.درنگاه ديگري معتقدم شعربايد خودش قالب خودش
را پيدا کند وجاري شود.مهم اين است درمحتوا ،حرف نويي براي گفتن داشته باشيم.من
شعري تحت عنوان سيب دارم که درهمه قالب ها ريختمش وسرودمش. ابتدا يک رباعي گفتم
اما ديدم درمصرع چهارم حرفي را که مي خواستم بگويم،کاملا زده شده وديگر نمي شود
ادامه داد.اين طور متولد شد:من سيبم که ازشاخسار افتادم/درچند قدم به جويبار
افتادم/اي کاش دست تو مرا برمي داشت... بعد ازمدتي درقالب سه گاني اين گونه
آوردمش:سيب سرخي ام/که درمسيررود/غلت خوردم/ومي روم جلو/کاش دست مهربان تو... يک
بار هم درقالب سپيد چنين سرودم:اين منم سيبي ازشاخسار افتاده/درجويبارکوچک/بارقص
موج مي غلتم/وبه جلو مي روم/هرآن منتظر دستي/که ازآب بگيردم/کاش اين دست /دست تو
باشد. که البته اين آخري بيشتر مورد استقبال قرار گرفت ودرمجله سلام بچه ها
وماهنامه تيز هوشان چاپ شد.
|
|
|
آرش فهيم کمتر کسي منکر مي شود که عکاسي و عکاسان دفاع مقدس، مظلوم ترين ها
در وادي هنر ايران زمين هستند؛ مظلوميت در مقايسه با بزرگي و سترگي کارشان. تنها
اين عکاسان جنگ بودند که آثارشان را در خطيرترين و خطرناکترين شرايط ممکن خلق
کردند. از اين نظر، فقط مي توان تصويربرداران و مستندسازان جنگ را با اين گروه
مقايسه کرد. يعني کساني که همانند رزمندگان، براي هدفشان از جان مايه مي گذاشتند.
با اين حال، آن ها چنان که بايد و شايد قدر نديده اند و به اندازه وسعت کارشان،
ستوده نشده اند. اين درحالي است که عکس ها در کنار تصاوير واقعي ضبط شده جنگ
تحميلي، قابل اعتمادترين اسناد موجود درباره دفاع مقدس هستند. هر کدام از اين عکس
ها، پنجره اي به روي رويدادهاي آن دوران هستند. مصداق بارز اين موضوع، آثار سعيد
حاجي خاني از دوران دفاع مقدس هستند که به مناسبت سالگرد آزادسازي خرمشهر در موزه
هنرهاي معاصر فلسطين به نمايش درآمدهاند. 40 عکس که در قالب نمايشگاه «هشت شهر
عشق» در معرض ديد عموم قرار گرفته اند و البته تنها به عمليات بيت المقدس و حماسه
رهايي خرمشهر محدود نميشوند و لحظات ديگري را نيز در بر مي گيرند. با توجه به
گستره وسيع جنگ تحميلي، عکاسان به ابعاد و زواياي مختلف آن پرداخته اند. اما آثار
اين نمايشگاه، جزء عکس هاي مردم شناختي محسوب مي شوند. يعني عکس هايي که افشاگر
هويت رزمندگان ايراني و فرهنگ و آداب و رسوم جاري در جبهه ها هستند. تکنيک و اسلوب
به کار رفته در برداشت تصاوير، بسيار ساده و بي پيرايه است و اين باعث سهولت ارتباط
مخاطب با موضوع شده است. در اين نمايشگاه، نماهاي جنگي، تسليحات نظامي و خشونت، به
ندرت ديده مي شوند و تمرکز بر «زندگي» است. زندگي روزمره رزمندگان، روابط انساني
حاکم در خط مقدم و لحظات معنوي و عاشقانه اي که در سنگرها جريان داشت، محورهاي اصلي
آثار اين نمايشگاه است. پخش غذا، برپايي سفره و صرف غذا، ورزش، تماشاي فيلم در خط
مقدم، جراحي مجروحين و ... ازجمله سوژه هايي هستند که هدف توجه دوربين عکاس قرار
گرفته اند. نمايشگاه «هشت شهر عشق» چهارشنبه هفته گذشته افتتاح شد. در آئين
گشايش اين نمايشگاه علاوه بر اعضاي انجمن عکاسان انقلاب و دفاع مقدس (که متولي
برگزاري اين رويداد هستند) جمعي از رزمندگان دوران جنگ که خودشان هم در عکس ها حضور
دارند نيز حضور داشتند. در مدخل گالري، معرفي نامه خالق عکس هاي «هشت شهر عشق»
نصب شده و در آن نوشته است: «سعيد حاجيخاني داراي مدرک درجه سه هنري از وزارت
فرهنگ و ارشاد اسلامي و مسئول توليد هنري و فرهنگي قرارگاه خاتم الانبياء و
لشکرعلي ابن ابيطالب سپاه پاسداران در سالهاي جنگ بوده است وهم اکنون بيشتر
درحوزه فيلم سازي فعاليت دارد و مسئول انجمن سينماي جوان شهرستان ابهراست.»
سردار محمدباقر نيکخواه، معاون فرهنگي-هنري سازمان موزه انقلاب اسلامي و دفاع مقدس،
در مراسم افتتاح نمايشگاه گفت:عکاسان فعالان و پيشروترين افراد و اقشار در طول سال
هاي دفاع مقدس بودند که نقش آن ها کمتر گفته شده است. وي افزود: آمار دقيقي
ندارم، اما هزاران فريم عکس از آن دوران موجود است که هنوز منتشر نشده اند. بسياري
از عکاسان، آثار خود را منتشر نکرده اند و اين ميراث گران بهاي دفاع مقدس را در
آرشيو شخصي خودشان نگه ميدارند، چون که نهادها و ارگان هاي فرهنگي و هنري آن گونه
که بايد از آن ها حمايت نکرده اند ولي من به اين دوستان توصيه مي کنم که آثار خود
را به مرکز معتبري بسپرند. سردارنيکخواه همچنين از هنرمندان عکاس دفاع مقدس براي
جمع آوري عکس هاي دوران جنگ دعوت به همکاري کرد و اظهار داشت: موزه انقلاب اسلامي و
دفاع مقدس قصد اجراي 70 پروژه را دارد که فاز اول آن جمعآوري آثار، ازجمله عکس
هاست. ما از آثار دوستان عکاس که از سال هاي جنگ باقي مانده اند استقبال ميکنيم و
هم حاضريم اين عکس ها را بخريم و هم به صورت اماني و به نام خودشان در موزه ثبت
کنيم. فرهنگ و معنويت در دل جنگ سعيد حاجي خاني درباره اهميت و لزوم برگزاري
نمايشگاه آثارش گفت: اين فرهنگ(دفاع مقدس) نبايد خاک بخورد. در آثار دفاع مقدس
مضاميني هست که نبايد از بين برود و تا حد ممکن بايد تکثير شود تا مردم با ايستادگي
ما در مقابل ارتش کفر جهاني بيشتر آشنا شوند. وي درباره موضوع هايي که در جبهه
براي عکاسي توجه اش را جلب کرد هم توضيح داد: دو شاخص براي من قابل تأمل بود. اول
معنويتي که در آنجا تلألو داشت توجه ام را جلب کرد.سعي کردم تا مي توانم معنويت را
عکاسي کنيم. مثل عکس مربوط به دعاي کميل در سنگر که بسيار نادر است. چون نياز به
عکاسي بدون فلاش و اتکا به نور فانوس دارد. يا عکس نماز اول وقت در خط مقدم که يکي
از زيباترين جلوه هاي جبهه بود. توجه به مسائل فرهنگي در جنگ هم دومين موضوع است.
مثلا در خط مقدم کتابخانه هايي ايجاد شده بود که با استقبال خوب رزمنده ها مواجه مي
شد. يا نمايش فيلم براي رزمنده ها در خط مقدم که هيچ کس درباره آن نگفته است. در
يکي از اين عکس ها مي بينيم که فيلم «نينوا» به کارگرداني رسول ملاقلي پور در خط
مقدم براي بچه ها اکران شده بود. پيرمحمد جماعت، 31 ساله و مدرس دانشگاه، يکي از
نخستين بازديد کننده هاي اين نمايشگاه بود. او درحالي که فرزند نوزادش را در آغوش
داشت، نظرش را درباره نمايشگاه «هشت شهر عشق» اين گونه بيان کرد: خدا را شکر که با
گذشت حدود 30 سال از جنگ هنوز هم با برگزاري چنين نمايشگاه هايي ياد و خاطرات جبهه
ها زنده مي شود. به ويژه براي ما نسل جوان که آن زمان نبوديم، اين تصاوير، صحنه هاي
نو و بديعي است. اميدوارم که برگزاري چنين نمايشگاه هايي بيشتر شود. اما يکي از
نکته هاي جالب،حضور افراد در اين مراسم بود که تصاوير دوران نوجواني شان در عکس هاي
نمايشگاه ديده مي شود. سيد محسن نبئي يکي از اين رزمنده هاست که مي گفت: اين عکس که
من در آن حضور دارم مال عمليات بيت المقدس است. با ديدن عکس فقط ياد خاطرات شيرين
آن روزها مي افتم. رضا ملکي هم درباره عکسش مي گويد: اينجا جاده اهواز- خرمشهر
است و ما داشتيم خودمان را براي عمليات بيت المقدس آماده مي کرديم. احساس افتخار مي
کنم که آنجا بودم و اگر بار ديگر به دوران جواني ام برگردم، حتما به جبهه خواهم
رفت.اما داوود نظريان که عکسش در حين توزيع غذا در جبهه به ثبت رسيده است، بيشتر
احساس افسوس دارد و مي گويد: واقعا روزهاي ارزشمندي را از دست داديم و ضرر کردم که
ماندم. اگر با کاروان شهدا همراه مي شدم، برد بزرگي نصيبم مي شد. وي همچنين
گفت:با ديدن اين عکس ها انگار دوباره جوان شده ام و حال و هواي آن دوران برايم زنده
شده است. اگر اين گونه حرکات در همه جا ادامه پيدا کند ارزشمند است و مي تواند به
استمرار فرهنگ دفاع مقدس کمک کند. لزوم توجه بيشتر به عکس هاي دفاع مقدس
داريوش عسگري، هنرمند عکاس معتقد است يکي از جلوه هاي دفاع مقدس، بروز خلاقيت با
تکيه بر اعتقادات بود که عکاسان جنگ هم خودشان يکي از اين شکوفايي ها بودند. وي
توضيح داد: اين که حضرت امام(ره) فرمودند، دفاع مقدس براي ما يک نعمت بود، يکي از
دلايلش ظهور انسانهاي نخبه در طول جنگ ازجمله بسياري از هنرمندان برجسته عکاسي
است. چون بيشتر عکاسان بزرگ امروز ما در جريان دفاع مقدس استعداد خود را شناخته و
پرورش دادند. عسگري ادامه داد: اهميت عکس دفاع مقدس در ثبت واقعيت هاي دوران جنگ
تحميلي و قابليت آن در ترويج اين فرهنگ است. چون آن قدر که عکس مي تواند مخاطب را
به يقين برساند، ساير هنرها اين توانايي را ندارند. با اين حال متأسفانه عکاسي دفاع
مقدس بسيار مهجور و مظلوم مانده است. چون مسئولان بيشتر در پي استفاده موردي و
مناسبتي از اين موضوع هستند. اين درحالي است که اکثر عکس هاي گرفته شده از دوران
جنگ تحميلي پراکنده اند و ضرورت دارد که مسئولان فرهنگي نسبت به جمع آوري و حفظ اين
آثار تلاش کنند.زيرا اين عکس ها تنها سند متقن و مطمئن براي بازخواني واقعيت هاي
دوران دفاع مقدس و انتقال به آيندگان هستند. محمد حسين حيدري، مديرعامل انجمن
عکاسان انقلاب و دفاع مقدس درباره اهميت برگزاري نمايشگاه «هشت شهر عشق» گفت: ما در
انجمن اين هدف را پيگيري مي کنيم که عکس هاي کمتر ديده شده از دوران جنگ را به
نمايش بگذاريم. آقاي حاجي خاني هم يکي از هنرمندان عکاس ساکن در شهرستان است که عکس
هايش بازگوي ناگفته هايي از فرهنگ جهاد و شهادت هستند. وي درباره برنامه هاي
بعدي اين انجمن توضيح داد: بناداريم براي شناسايي عکاسان و جمع آوري عکس ها در
شهرستاها بيشتر اقدام کنيم. متأسفانه به دليل عدم نگهداري مناسب، آثار درحال از بين
رفتن هستند. سعي ما اين است که اين گنجينه هاي تصويري را جمع آوري و در قالب هاي
ماندگار حفاظت کنيم.
|
|
|
احمد بابايي ... پس عجب نيست که شمشير مظفر دارد پدري همچو علي مثل تو
دختر دارد! تکيه کرده است چو يک دست، به زينب، آري در هر قلعه به يک دست ز جا
بردارد! زينب و فاطمه را آينه در آينه ديد! ساقي آن است که در خانه دو کوثر
دارد! دور هم، روضه گودال بخوانند همه سفره، باز است در آن خانه که مادر
دارد... همچو قرآن که گرفتهست شرف از زهرا مصحف فاطمه هم سورهي کوثر دارد
پسران را همه بازوي پدر ميخوانند دلخوشي، مادر هر خانه به دختر دارد نصفي از
اين شب قدر است به نام زينب گريهي نيمهشب اجري دو برابر دارد
|
|