(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


پنجشنبه 16 خرداد 1392 - شماره 20510

نمي از درياي معارف نبوي
محورهاي اساسي سبک زندگي پيامبر(ص)
نوراني شدن مردم ،هدف غائي بعثت پيامبر(ص)
   


محمد مهدي رشادتي
ثروتمندترين مردم
پيامبر اکرم(ص) فرمود: ارض بما قسم الله تکن اغني الناس. به داده‌هاي خدا راضي باش تا بي‌نيازترين و ثروتمندترين مردم باشي. (فرهنگ سخنان پيامبر اکرم(ص) ص 246 و 819)
اين چنين انساني نه تنها دست نياز به سوي نامردان دراز نمي‌کند و به نعمت‌هاي هر چند محدود خدا راضي است، بلکه مهم‌تر از آن داراي روح متعالي «استغناء طبع» است که اميدي جز از خدا ندارد. او که از دنياي مادي برخوردار نيست و به اين اعتبار اصطلاحا فقير ناميده مي‌شود، بنابه فرمايش رسول خدا(ص) چون از خداي خويش راضي و خرسند است، درواقع از همه انسان‌ها برتر و بافضيلت‌تر است. لاافضل من‌الفقير اذاکان راضيا (همان ص 778)
چون قضاي حق رضاي بنده شد
حکم او را بنده خواهنده شد
بهر يزدان مي‌زند، ني بهر گنج
بهر يزدان مي‌مرد، نه از خوف و رنج
هست ايمانش براي خواست او
ني براي جنت و اشجار و جو
(مثنوي- دفتر 3- 1911- 1910- 1906)
مرتبه رضا
رضا ضد سخط است و آن عبارت است از ترک اعتراض بر مقدرات الهي در باطن و ظاهر و در قول و عمل. صاحب مرتبه رضا پيوسته در لذت و بهجت و راحت است. زيرا براي او فقر و غنا، راحتي و سختي، بقا و فنا، عزت و ذلت، مرض و صحت، موت و حيات فرقي نمي‌کند. همه آنها را صادر از خدا مي‌داند. (معراج السعاده ص 651) آيه الله بهجت خاطره‌اي از شيخ علي زاهد قمي نقل کردند: ايشان به دليل بيماري و يا ضعف قادر به گرفتن روزه ماه رمضان نبود. کسي به او گفت: دعا کن که موفق به روزه شوي. فرمود: دعا نمي‌کنم. پرسيد چرا؟ گفت: تسليم قضاي الهي بودن ارزش بيشتري دارد. (زمزم عرفان ص 93)
عمران‌بن حصين دچار بيماري استسقاء (ورم معده و تشنگي شديد) شد. هر چه مداوا کرد خوب نشد. او سي سال روي شکم مي‌خوابيد و نمي‌توانست بلند شود. در همان محل خوابش گودالي براي ادرار و مدفوع او حفر کرده بودند. روزي برادرش «علاء» براي عيادت او آمد. وقتي حال دلخراش او را ديد، گريه کرد. عمران پرسيد: چرا گريه مي‌کني؟ گفت: به حال تو. عمران گفت: گريه نکن و ناراحت نباش. آنچه خدا بخواهد براي من محبوب‌تر است از همه چيز. دوست دارم تا زنده‌ام همان گونه باشم که خدا مي‌خواهد. من با فرشتگان محشورم، آنها به من سلام مي‌کنند و من جواب سلام آنها را مي‌دهم و با آنان انس دارم. (داستان‌هاي روايي ص 658)
يکي از بزرگان را گفتند که از آثار رضا در خود چه مي‌يابي؟ گفت: در من بويي از رضا نيست. با وجود اين هرگاه خدا بدن مرا پل جهنم سازد و خلق اولين و آخرين را از آن بگذراند و همه را داخل بهشت کند و مرا به دوزخ افکند به حکم او راضي هستم و هرگز به خاطرم نمي‌گذرد که کاش چنين نبود و چرا نصيب من اين شد و قسمت ديگران آن؟ (معراج‌السعاده ص 652)
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد
بوالعجب من عاشق اين هر دو ضد
ناخوش او خوش بود بر جان من
جان فداي يار دل رنجان من
(مثنوي دفتر1- 1574- 1777)
حضرت موسي(ع) به پروردگار عرض کرد که بار خدايا مرا به امري راهنمايي کن که در آن رضاي تو باشد. فرمود: رضاي من در آن است که تو راضي به قضاي من شوي.
بني اسرائيل به موسي(ع) گفتند که از خدا سؤال کن چکار است که اگر آن را به جا آوريم خدا از ما راضي مي‌شود؟ موسي عرض کرد که پروردگارا شنيدي آنچه را بني‌اسرائيل گفتند. خطاب رسيد که اي موسي بگو به ايشان از من راضي شويد تا من نيز از شما راضي شوم. از امام صادق(ع) پرسيدند: نشانه مؤمن کدام است؟ فرمود: تسليم و رضا در آنچه بر او وارد مي‌شود اعم از شادي و اندوه. (معراج السعاده ص 653)
عابدترين مردم
پيامبر اکرم(ص) فرمود: اعبد الناس من اقام الفرائض. شخصي که بتواند وظايف ديني خود را انجام دهد، وي از جمله عابدترين مردم است. (فرهنگ سخنان پيامبر اکرم(ص) ص 73) حضرت در بياني ديگر مي‌فرمايند: به واجبات خدا عمل کن تا از پرهيزگارترين مردم باشي. (ميزان الحکمه ج2 ص799)
به تعبير امام سجاد(ع) بهترين مردم و به فرمايش امام صادق(ع) محبوب‌ترين انسانها، آنهايي هستند که خود را ملزم به انجام دادن تکاليف الهي مي‌کنند. (همان)
حضرت علي(ع) تأکيد مي‌فرمايند که هيچ عبادتي همپايه انجام دادن فرائض و واجبات ديني نيست. از جمله شرايط ورود به بهشت، عمل به واجبات است و در بياني ديگر دارند که: بهترين اعمال، عمل به واجبات است.
خوشا به حال کسي است که واجب خود را نسبت به پروردگارش انجام مي‌دهد. (غررالحکم ج2 ص529-530)
مرحوم شيخ رجبعلي خياط مي‌گفتند: تقوا، مراتبي دارد. مرتبه پايين آن عمل به واجبات و ترک محرمات است که براي عده‌اي بسيار خوب است، ولي مراتب عالي تقوا، پرهيز کردن از غير خداست، بدين معنا که انسان، غير از محبت حق، در دل چيزي نداشته باشد. (کيمياي محبت ص160)
مرحوم دولابي مي‌گفتند: خلق در جهنم‌اند. با انجام دادن واجبات از جهنم بيرون مي‌آيند و با انجام دادن مستحبات به مدارج بهشت نائل مي‌شوند. واجبات مال عموم مردم است. (مصباح الهدي ص272-271)
عمل به واجبات، راه رسيدن به مرتبه عبوديت
براي رسيدن به مرتبه عبوديت و بندگي از ديدگاه اسلام، لازم نيست انسان خود را به مشقتهاي زياد وادار کند. بلکه به فرمايش رسول خدا(ص) همين مقدار که يک مسلمان موفق شود دستورات واجب الهي را که تعدادشان زياد هم نيست، انجام دهد، ولي از جمله بندگان خدا بلکه عابدترين آنها محسوب خواهد شد. البته کيفيت انجام تکاليف الهي، نقش بسيار مهمي در اثربخشي عبادت‌ها و اعمال ايفاء مي‌کند.
نقل مي‌کنند: شخصي از دنيا رفت. بستگان او، يک نفر قاري قرآن را اجير کردند که مدتي سر قبر او قرآن بخواند، قاري مشغول قرائت قرآن بر سر قبر شد، تا اينکه بعد از چند روز، يکي از وارستگان، آن شخص را در عالم خواب ديد و از او احوال‌پرسي کرد. او در جواب گفت: تقاضا دارم بگوييد اين قاري قرآن بر سر قبر من ديگر قرآن نخواند، زيرا وقتي که قرآن مي‌خواند، به هر آيه‌اي (مثلا آيه خمس، زکات، حج، امر به معروف و نهي از منکر و...) مي‌رسد که من به دستور آن آيه عمل نکرده‌ام، مرا عذاب مي‌کنند.
در احاديث آمده که امامان فرمودند: رب تال القرآن و القرآن يلعنه- چه بسيار افرادي هستند که تلاوت قرآن مي‌کنند، ولي قرآن آنها را لعنت مي‌کند. (داستان دوستان ج1 ص50) مرحوم مجتهدي تهراني مي‌گفتند: رسول گرامي(ص) فرمودند: يا علي وقتي که ديدي مردم به کار مستحب مشغول هستند، نافله مي‌خوانند و کارهاي مستحب ديگري انجام مي‌دهند، تو به فکر اتمام واجبات باش. فرائض مهمتر هستند. «بعضي‌ها مي‌روند مشهد، زيارت مستحب است، آن وقت نماز صبحشان در قطار قضا مي‌شود. از سر شب تا صبح با خدا راز و نياز مي‌کند، اما نماز صبح از دستش مي‌رود. نماز شب مي‌خواند، اما نماز صبحش قضا مي‌شود. بعضي‌ها دنبال واجبات نمي‌روند، ولي مستحبات را عمل مي‌کنند. نمي‌گوييم مستحبات را عمل نکنيد، عمل کنيد، اما واجبات را به نحو احسن و کامل عمل کنيد.» (طريق وصل ص81)
اميرالمؤمنين(ع) فرمودند: فرائض، فرائض، آنها را براي خداوند انجام دهيد تا شما را به بهشت برسانند. (ميزان‌الحکمه ج2 ص799).

 


آنچه در پي مي‌آيد بيان 100 خصلت از خصوصيات رفتاري پيامبر اکرم(ص) است که بازگوکننده بخشي از سلوک فردي و اجتماعي و سبک زندگي آن حضرت مي‌باشد.
بي‌شک تأسي به سيره و سنت آن حضرت براساس آيه‌‌کريمه «و لکم في رسول‌الله اسوه حسنه» و از جمله آنچه در اين مطلب به آن اشاره شده، راهگشاي مشکلات و مسائل مبتلا به جامعه مسلمانان خواهد بود.
1-هنگام راه رفتن با آرامي و وقار راه مي رفت
2-در راه رفتن قدم ها را بر زمين نمي کشيد.
3-نگاهش پيوسته به زير افتاده و بر زمين دوخته بود.
4-هرکه را مي ديد مبادرت به سلام مي کرد و کسي در سلام بر او سبقت نگرفت.
5-وقتي با کسي دست مي داد دست خود را زودتر از دست او بيرون نمي کشيد.
6-با مردم چنان معاشرت مي کرد که هرکس گمان مي کرد عزيزترين فرد نزد آن حضرت است.
7-هرگاه به کسي مي نگريست به روش ارباب دولت با گوشه چشم نظر نمي کرد.
8-هرگز به روي مردم چشم نمي دوخت و خيره نگاه نمي کرد.
9-چون اشاره مي کرد با دست اشاره مي کرد نه با چشم و ابرو.
10-سکوتي طولاني داشت و تا نياز نمي شد لب به سخن نمي گشود.
11-هرگاه با کسي، هم صحبت مي شد به سخنان او خوب گوش فرا مي داد.
12-چون با کسي سخن مي گفت کاملا برمي گشت و رو به او مي نشست.
13-با هرکه مي نشست تا او اراده برخاستن نمي کرد آن حضرت برنمي خاست.
14-در مجلسي نمي نشست و برنمي خاست مگر با ياد خدا.
15-هنگام ورود به مجلسي در آخر و نزديک درب مي نشست نه در صدر آن.
16-در مجلس جاي خاصي را به خود اختصاص نمي داد و از آن نهي مي کرد.
17-هرگز در حضور مردم تکيه نمي زد.
18-اکثر نشستن آن حضرت رو به قبله بود.
19-اگر در محضر او چيزي رخ مي داد که ناپسند وي بود ناديده مي گرفت.
20-اگر از کسي خطايي صادر مي گشت آن را نقل نمي کرد.
21-کسي را بر لغزش و خطاي در سخن مواخذه نمي کرد.
22-هرگز با کسي جدل و منازعه نمي کرد.
23-هرگز سخن کسي را قطع نمي کرد مگر آنکه حرف لغو و باطل بگويد.
24-پاسخ به سوالي را چند مرتبه تکرار مي کرد تا جوابش بر شنونده مشتبه نشود.
25-چون سخن ناصواب از کسي مي شنيد. نمي فرمودـ« چرا فلاني چنين گفت» بلکه مي فرمود « بعضي مردم را چه مي شود که چنين مي گويند؟»
26-با فقرا زياد نشست و برخاست مي کرد و با آنان هم غذا مي شد.
27-دعوت بندگان و غلامان را مي پذيرفت.
28-هديه را قبول مي کرد اگرچه به اندازه يک جرعه شير بود.
29-بيش از همه صله رحم به جا مي آورد.
30-به خويشاوندان خود احسان مي کرد بي آنکه آنان را بر ديگران برتري دهد.
31-کار نيک را تحسين و تشويق مي فرمود و کار بد را تقبيح مي نمود و از آن نهي مي کرد.
32-آنچه موجب صلاح دين و دنياي مردم بود به آنان مي فرمود و مکرر مي‌گفت هرآنچه حاضران از من مي شنوند به غايبان برسانند.
33-هرکه عذر مي آورد عذر او را قبول مي کرد.
34-هرگز کسي را حقير نمي شمرد.
35-هرگز کسي را دشنام نداد و يا به لقب هاي بد نخواند.
36-هرگز کسي از اطرافيان و بستگان خود را نفرين نکرد.
37-هرگز عيب مردم را جستجو نمي کرد.
38-از شر مردم برحذر بود ولي از آنان کناره نمي گرفت و با همه خوشخو بود.
39-هرگز مذمت مردم را نمي کرد و بسيار مدح آنان نمي گفت.
40-بر جسارت ديگران صبر مي فرمود و بدي را به نيکي جزا مي داد.
41-از بيماران عيادت مي کرد اگرچه دور افتاده ترين نقطه مدينه بود.
42-سراغ اصحاب خود را مي گرفت و همواره جوياي حال آنان مي شد.
43-اصحاب را به بهترين نام هايشان صدا مي زد.
44-با اصحابش در کارها بسيار مشورت مي کرد و بر آن تاکيد مي فرمود.
45-در جمع يارانش دايره وار مي نشست و اگر غريبه اي بر آنان وارد مي شد نمي توانست تشخيص دهد که پيامبر کداميک از ايشان است.
46-ميان يارانش انس و الفت برقرار مي کرد.
47-وفادارترين مردم به عهد و پيمان بود.
48-هرگاه چيزي به فقير مي بخشيد به دست خودش مي داد و به کسي حواله نمي کرد.
49-اگر در حال نماز بود و کسي پيش او مي آمد نمازش را کوتاه مي کرد.
50-اگر در حال نماز بود و کودکي گريه مي کرد نمازش را کوتاه مي کرد.
51-عزيزترين افراد نزد او کسي بود که خيرش بيشتر به ديگران مي رسيد.
52-احدي از محضر او نا اميد نبود و مي فرمود « برسانيد به من حاجت کسي را که نمي تواند حاجتش را به من برساند.»
53-هرگاه کسي از او حاجتي مي خواست اگر مقدور بود روا مي فرمود و گرنه با سخني خوش و با وعده اي نيکو او را راضي مي کرد.
54-هرگز جواب رد به درخواست کسي نداد مگر آنکه براي معصيت باشد.
55-پيران را بسيار اکرام مي کرد و با کودکان بسيار مهربان بود.
56-غريبان را خيلي مراعات مي کرد.
57-با نيکي به شروران، دل آنان را به دست مي آورد و مجذوب خود مي کرد.
58-همواره متبسم بود و در عين حال خوف زيادي از خدا بردل داشت .
59-چون شاد مي شد چشم ها را بر هم مي گذاشت و خيلي اظهار فرح نمي کرد.
60-اکثر خنديدن آن حضرت تبسم بود و صدايش به خنده بلند نمي شد .
61-مزاح مي کرد اما به بهانه مزاح و خنداندن، حرف لغو و باطل نمي زد.
62-نام بد را تغيير مي داد و به جاي آن نام نيک مي گذاشت.
63-بردباري اش همواره بر خشم او سبقت مي گرفت.
64-از براي فوت دنيا ناراحت نمي شد و يا به خشم نمي آمد.
65-از براي خدا آنچنان به خشم مي آمد که ديگر کسي او را نمي شناخت
66-هرگز براي خودش انتقام نگرفت مگر آنکه حريم حق شکسته شود.
67-هيچ خصلتي نزد آن حضرت منفورتر از دروغگويي نبود.
68-در حال خشنودي و نا خشنودي جز ياد حق بر زبان نداشت.
69-هرگز درهم و ديناري نزد خود پس انداز نکرد .
70-در خوراک و پوشاک چيزي زيادتر از خدمتکارانش نداشت.
71-روي خاک مي نشست و روي خاک غذا مي خورد.
72- روي زمين مي خوابيد.
73-کفش و لباس را خودش وصله مي کرد.
74-با دست خودش شير مي دوشيد و پاي شتر ش را خودش مي بست.
75-هر مرکبي برايش مهيا بود سوار مي شد و برايش فرقي نمي کرد.
76-هرجا مي رفت عبايي که داشت به عنوان زير انداز خود استفاده مي کرد.
77-اکثر جامه هاي آن حضرت سفيد بود.
78-چون جامه نو مي پوشيد جامه قبلي خود را به فقيري مي بخشيد.
79-جامه فاخري که داشت مخصوص روز جمعه بود.
80-در هنگام کفش و لباس پوشيدن هميشه از سمت راست آغاز مي کرد.
81-ژوليده مو بودن را کراهت مي دانست.
82-هميشه خوشبو بود و بيشترين مخارج آن حضرت براي خريدن عطر بود.
83-هميشه با وضو بود و هنگام وضو گرفتن مسواک مي زد.
84-نور چشم او در نماز بود و آسايش و آرامش خود را در نماز مي يافت.
85-ايام سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم هرماه را روزه مي داشت.
86-هرگز نعمتي را مذمت نکرد.
87-اندک نعمت خداوند را بزرگ مي شمرد.
88-هرگز از غذايي تعريف نکرد يا از غذايي بد نگفت.
89-موقع غذا هرچه حاضر مي کردند ميل مي فرمود.
90-در سر سفره از جلوي خود غذا تناول مي فرمود.
91-بر سر غذا از همه زودتر حاضر مي شد و از همه ديرتر دست مي کشيد.
92-تا گرسنه نمي شد غذا ميل نمي کرد و قبل از سير شدن منصرف مي شد.
93-معده اش هيچ گاه دو غذا را در خود جمع نکرد.
94-در غذا هرگز آروغ نزد.
95-تا آنجا که امکان داشت تنها غذا نمي خورد.
96-بعد از غذا دستها را مي شست و روي خود مي کشيد.
97-وقت آشاميدن سه جرعه آب مي نوشيد؛ اول آنها بسم الله و آخر آنها الحمدلله.
98-از دوشيزگان پرده نشين با حياتر بود.
99-چون مي خواست به منزل وارد شود سه بار اجازه مي خواست.
100-اوقات داخل منزل را به سه بخش تقسيم مي کرد: بخشي براي خدا، بخشي براي خانواده و بخشي براي خودش بود و وقت خودش را نيز با مردم قسمت مي کرد.
منابع: کتاب «منتهي الآمال» محدث قمي و کتاب «مکارم الاخلاق» طبرسي به نقل از: سايت شفقنا


 


آيت الله جوادي آملي
هدف متعالي خداي سبحان از ارسال انبياء، همواره برپايي قسط و عدل و ايجاد بصيرت و روشنائي در اجتماع بشري بوده است. با گسترش علوم نزد انسان و طي دوران تكامل بشر، صحت گفتار و صداقت ادّعاي انبياي عظام الهي كه حاملان وحي و سفيران هدايت‌اند؛ بيش از پيش فروغ بيشتري مي يابد.
شعاع تابناك نبوت رسول گرامي اسلام (ص) كه جامع تمامي رهاوردهاي انبياي الهي محسوب مي شود، جان تشنه بشريت را در ظلمتکده پر نشيب و فراز امروزي سيراب و همچون شهدي شفابخش قلوب مريض انسان ها را مداوا مي کند.
به يُمن فرا رسيدن سالروز بزرگ‌ترين تحوّل تاريخ بشري،عيد بعثت پيامبري كه براي تكميل مكارم اخلاق مبعوث شد، گوهر جان را با زلال حكمت و فرزانگي مفسّر عالي مقدار قرآن كريم، « حضرت آيت الله جوادي آملي» شستشو مي دهيم.
تحقيق عالم و آدم، مهمترين رهاورد انبياء
مهمترين رهاورد انبياء و همچنين سيّد آنان وجود مبارك رسول گرامي (ع)،تحقيق عالم و آدم است؛ اين تحقيق دو عنصر محوري (تفسير) و (تغيير) را به همراه دارد. يك محقّق كارش اين است كه مورد عمل را به خوبي بررسي مي كند و اگر آن مورد عمل برابر با قانونمندي عالم حركت مي كرد، آن را حفظ مي كند و اگر در خِلاف قانونمندي نظام حركت مي كرد، آن را دگرگون مي كند و به جاي اصلي اش بر مي گرداند. جهان و انسان به وسيله انبياء تحقيق شدند. يعني انبياء آمدند، جهان را به آن وضع اوّلي اش تفسير كردند و دگرگون كردند، انسانها را با آن وضع اوّلي شان تفسير كردند و تغيير دادند. اگر كسي مفسّر محض باشد، محقّق نيست و اگر كسي مُغيّر محض باشد، محقّق نيست. محقّق كسي است كه بر اساس حقّ، بينش بدهد و بر اساس حقّ،منش ايجاد كند. آن كه تفسيرش بي تغيير است يا تغييرش با تفسير صحيح همراه نيست، او محقّق ناب نيست.
تغيير و دگرگوني جهان در گرو تحوّل و تغيير انسان
مطلب دوّم آن است كه تفسير و تغيير جهان فرع تفسير و تغيير انسان است.اگر انسان درست تفسير بشود و درست در جاي محوري اصلي خود قرار بگيرد، جهان دگرگون خواهد شد. چون جهان براي انسان است و انسان براي خدا. اينچنين نيست كه انسان براي جهان باشد يا جهان و انسان همتاي هم باشند ! جهان براي اين خلق شد كه انسان پرورش يابد و به لقاي حقّ برسد. آن موجودي كه توان آن را دارد تا به بارگاه رفيع دَني فَتَدَلّي فَكانَ قابَ قُوسَينِ أو أدْني(1)برسد، آن حرف اوّل و آخر را در نشئه خلقت مي زند و امّا آن موجودي كه با فرا رسيدن إذَا الشَّمسُ كُوِّرَتْ (2)، فرو مي ريزد، يا با فرارسيدن إذَا النُّجُومٌ طمَسَتْ(3) به تاريكي مي گرايد، آن توان آن را ندارد كه حرف اوّل و آخر را بزند. نظام آفرينش دو اصل را به همراه ندارد؛ يكي جهان و يكي انسان، بلكه ( انسان ) اصل است و ( جهان ) تابع او؛ و اين مجموعه تابع فيض و فُوز خاصّ الهي اند تا به لقاي حقّ راه يابند. جهان در مسير انسانيّت كه حركت كرد، از راه انسان به لقاي حقّ مي رسد. صراط مستقيم همان صراط انسان اصيل است و هر موجودي از اين كانال به آن هدف اصلي خود راه پيدا مي كند.
پس انبياء آمدند، انسان را درست تفسير كردند و انسان را درست دگرگون كردند؛ قهراً جهان دگرگون شد، چون درست تفسير شد !
برپائي قسط و عدل، هدف مياني حاكميّت انبياي الهي
مطلب بعدي آن است كه آنچه را كه انبياء، عموماً و سيّد آنان (عليهم السَّلام)،خصوصاً آوردند، تنها اين نبود كه يك جامعه بَرين بسازند و يك حكومتي بر اساس قسط و عدل تَهيّه كنند و جامعه، جامعه عادل و مُقسِط بشود. اين نيمه راه است نه پايان راه ! داشتن يك جامعه بَرين، داشتن حكومت قسط و عدل، عادل شدن همه، مُقسِط شدن همه، محرومان و مستضعفان را رسيدگي كردن، از مظلومان حمايت كردن، ظلم را ريشه كن كردن، اين هدف متوسط انبياء است، نه هدف نِهائي !
قرآن،هم هدف متوسط را بازگو كرد و هم هدف نِهائي را ! هدف متوسط را در سوره مباركه حديد تشريح كرد. فرمود: لَقَدْ أرسَلْنَا رُسُلَنا بِالبَيِّناتْ وَ أنْزَلْنا مَعَهُمُ الكِتابَ وَالمِيزان‏ْ لِيَقُومَ النّاسُ بِالقِسْط (4). فرمود: همه انبياء آمدند، با كتاب الهي حركت كردند، با قانون خدائي با مردم سخن گفتند. براي روشن شدن اذهان گذشته از برهان، معجزه را ارائه كرده‌اند تا جامعه به قسط و عدل راه يابد. لِيَقُومَ النّاسُ بِالقِسْط. اين هدف، هدف متوسط است. يعني آدم خوب شدن، عادل شدن نيمي از راه است.
بصيرت و روشنائي در انسانها، هدف نهائي انبياء
امّا آن هدف والا و نِهائي را در سوره مباركه ابراهيم تشريح كرد. فرمود: الر. كِتابٌ اَنزَلْناهُ إلِيكْ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلماتِ إلَي النُّورِ بِإذْنِ رَبِّهِمْ إلي صِراطِ العَزيزِ الحَميد(5). فرمود: ما قرآن را به تو داديم تا مردم را نوراني كني. نوراني شدن مردم آن است كه جامعه و محيط انساني در روشن شدن نه تنها نيازي به برق ندارد، نيازي هم به آفتاب و ماه ندارد. بلكه نيازي به چشم هم ندارد ! او چشم را مي بندد و مي بيند. آنچه را ناديدني است، آن بيند !
آنكه نظير حارثه بن مالك مي گويد: كَأنّي أنظُرُ إلي عَرشِ الرَّحمنِ بارِزاً. من به جايي رسيدم كه گويا عرش خدا را مي بينم. اين هدف نِهائي انبياء است كه انسان را به جايي برساند كه از غيب به اذن خدا برخوردار باشد، از گذشته دور و نزديك مستحضر باشد، از آينده دور و نزديك با خبر باشد و قرآن اين راه را فراسوي ما نصب كرد، ما را تشويق كرد. فرمود: عدّه اي ديدند، شما نگاه كنيد، شايد بينيد و اگر اهل نظر بوديد، كم كم اهل بصر خواهيد شد. شما مي يابيد و مي بينيد كه گناه سمّ است و شعله است.
رؤيت شعله ور بودن گنهكاران در دوزخ توسط انسان صاحب بصر
آنكه مي فهمد گنهكار را به جهنّم مي برند، او اهل نظر است. امّا آنكه مي بيند درون گناه، شعله است، او اهل بصر است. قرآن اين آيه را فراسوي ما نصب كرد. فرمود: كَلّا لُو تَعلَمُونَ عِلمَ اليَقِينِ. لتَرَوُنَّ الجَحيم. ثُمَّ لتَرَوُنَّها عينَ اليَقينِ. ثُمَّ لتُسْئَلُنَّ يُومَئِذٍ عَنِ النَّعيم(6). فرمود: اگر اهل علمُ اليقين بوديد و اگر اهل معرفت و محبّت بوديد، از نظر بينش عارف بوديد و از نظر منش ولي بوديد، خوب فهميديد، به فهميده ها عمل كرديد؛ جهنّم را هم اكنون مي بينيد، درون گناه را كه شعله است هم اكنون مي بينيد. اين كه فرمود: كَلّا لُو تَعلَمُونَ عِلمَ اليَقِينِ لتَرَوُنَّ الجَحيمْ، منظور اين نيست كه بعد از مرگ جهنّم را مي بينيد. چون بعد از مرگ همگان جهنّم را مي بينند؛ هم مؤمنان و هم كافران، هم موحّدان و هم مُلحدان. آن مُلحدي كه در دنيا كافراً زندگي كرده است و كافراً رخت بربست، در قيامت مي گويد: رَبَّنَا اَبصَرنا وَ سَمِعنَا (7). خدايا ! ما جهنّم را ديده ايم. منظور قرآن اين نيست كه شما بعد از مرگ جهنّم را مي بينيد ! ديدن جهنّم بعد از مرگ مال همه است.
هدف نِهائي قرآن اين نيست كه انسان بفهمد جهنّمي هست؛ اين هدف نيمه راه است، نه هدف پايان راه ! آن هدف اصلي آن است كه انسان؛ نور دهم از دل خويش، چون به خورشيد رسيديم، غبار‌ آخر شد ! اگر انسان به اين مقام والا راه پيدا كرد، همه معارف براي او حلّ است. چون خود نوراني است، جهان ظلمت زده را دگرگون مي كند و انسان تيره و تاريك را روشن مي كند. هم مي تواند عالم را خوب تفسير كند، هم مي تواند جهان را خوب تغيير بدهد كه مجموعه اين دو عنصر محوري تفسير و تغيير، مي شود تحقيق. چون خودش متحقّق است، ديگران را هم متحقّق خواهد كرد.
معناي حقيقي نوراني شدن مردم در سايه تعاليم انبياء
اين معنا را ذات أقدس إله در سوره مباركه ابراهيم تشريح كرد. فرمود: كِتابٌ اَنزَلناهُ إلِيكْ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلماتِ إلَي النُّور؛ مردم را نوراني كنيد. اين نور نه مجاز است، نه كنايه است، نه تشبيه است، نه تعبيرات ديگر ! به اصطلاح نه مجاز مُرسل است و نه اِستعاره! گاهي مي گويند‌: اين كه خدا فرمود: انبياء آمدند تا مردم را نوراني كنند، چون علم به منزله نور است، اين تشبيه است. گاهي مي گويند: چون علم مشكلات را حلّ مي كند، يك تناسبي با نور دارد، لذا قرآن از علم و دين و معرفت به عنوان نور ياد كرده است و اطلاق نور بر علم و دانش و معرفت و محبّت، مجاز است. در حالي كه اينچنين نيست ! اين نور معناي خود را دارد و حقيقت است. نور يعني روشن و روشنگر و اين نور اگر نور مادي بود، اشياي مادّي را روشن مي كند و اگر نور معنوي بود، اشياي معنوي را روشن مي كند. انسان همانطوري كه ابزاري با بدن او هست كه با چشم بدن،مي بيند و با گوش بدن مي شنود و با شامّه بدن استشمام مي كند، با ذائقه بدن مي چشد، با لامسه بدن لمس مي كند، در نِهان انسان، در درون انسان اين حواسّ پنج گانه هم هست.
رؤياهاي صادقه، يكي از دلايل اثبات ادّعاي انبياء
دو نمونه را مي توان ذكر كرد؛ يكي نمونه اي كه خدا در قرآن براي انبياء ياد كرد، نمونه ديگر همان است كه انسانها در عالم رؤيا مي بينند. همه ما كم و بيش از خواب هاي صادق بهره اي داريم، يا از خواب هاي صادق ديگران برخورداريم. انساني كه خوابيده است، چشمش بسته است و دهانش بسته است و نيروي لامسه اش تعطيل است و حسّ و اثر شنوائي او به خواب رفته است؛ او در عالم رؤيا سفري دارد، به جايي مي رود، حرفي مي‌زند، حرفي مي شنود، چيزي مي بيند، چيزي مي آشامد و مي نوشد. همه اينها تعبيرات صحيح دارد، در حالي كه اين چشم و گوش و سائر حواس او بسته است و تعطيل ! انسان خوابيده با كدام بدن، با كدام چشم و گوش، با كدام دهان و دست حركت كرد، حرف زد، ديد و شنيد؟! انسان معلوم مي شود غير از اين بدن ظاهري فيزيكي، يك بدن ديگري هم دارد، يك چشم و گوش ديگري هم دارد.
انبياء آمدند به ما بگويند‌: در درون شما يك دستگاه ديگري هست. اين را خوب تفسير كردند، بعد آمدند اين را تغيير دادند، گفتند: شما چشمتان اگر مريض است، راه درمانش اين است؛ قلبتان اگر مريض است، راه معالجه اش اين است؛ شنوائي تان اگر بيمار است، راه معالجه اش آن است و مانند آن. گاهي مي فرمايد: فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللهُ مَرَضاً (8). فرمود: قلب يك عدّه مريض است. آن قلب را تفسير كردند كه قلب چيست، بعد آمدند آن را تغيير دادند. فرمودند: قلب دو قسم است: يك قلبي است كه طبيب مادّي با آن كار دارد، اين همان است كه در قسمت چپ بدن قرار دارد و پالايش خون به عهده اوست؛ طب با آن كار دارد. اگر قلب يك گوسفند مريض بود و قلب يك انسان مريض بود، هر دو بالأخره يك تكّه گوشتند كه پالايش خون به عهده آنهاست و راه درمان طبيعي دارند. منتها طبيب براي حيوان ناطق است، آن دامپزشك براي حيوان و مانند آن است. اينها شبيه همند، كارهاي اينها نزديك هم است،بسياري از بيماري ها مشترك بين انسان و دام است، بسياري ازداروها مشترك بين انسان و دام است،بسياري از درمان ها مشترك بين انسان و دام است و مانند آن.
انبياء آمدند، گفتند: انسان در درون خود يك قلب ديگري دارد، يك چشم ديگري دارد، يك گوش ديگري دارد؛ اين را اوّلاً تفسير كردند، بعد آمدند اين را تغيير دادند. فرمودند چه فرد يا جامعه اي مريض است، چه فرد يا جامعه اي سالم ! آنها را كه فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ بود درمان كردند، به جايگاه جآءَ رَبَّهُ بِقَلبٍ سَلِيمْ (9)رساندند، يا إلا مَنْ أتَي اللهَ بِقَلْبٍ سَلِيمْ(10)رساندند و مانند آن. اين كار انبياء باعث مي شود كه جهان و انسان درست تفسير مي شود و درست تغيير پيدا مي كند.
نمونه هايي از شهود و ادراكات باطني در فهم حقايق هستي
نمونه هاي قرآن كريم اين است كه وجود مبارك يعقوب (ع) از فاصله چندين فرسخ مي گويد: إنّي لَأجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لُولا أنْ تُفَنِّدُونْ (11). من بوي يوسف را از فاصله چند فرسخ مي شنوم. او با اين شامّه كه نمي شنود ! در درون انسان همان‌طوري كه يك چشمي هست، يك گوشي هست، يك شامّه اي هم هست ! گاهي انسان با ذائقه درون،غذائي مي خورد يا آبي را مي نوشد و لذّت مي برد. انبياء آمدند، گفتند: مَنْ ذَا الَّذِي ذاقَ حَلاوَهَ مَحَبَّتِكْ فَرامَ مِنكَ بَدَلاً (12). خدايا ! آنكه لذّت مناجات تو را چشيد، آن را با چه عِوض مي كند؟ آنكه لذّت مناجات با خدا را در كامش زمزمه كرد، او هرگز اين لذّت را به چيز ديگر تبديل نمي‌كند.اين اختصاصي به انبياء ندارد، چون شاگردان انبياء هم به جائي رسيدند كه مي گفتند: كَأنّي اَنظُرُ إلي عَرشِ الرَّحمنِ بارِزاً. آن مرحله والا و بَرين مال انبياء (عليهم السَّلام) است‌، اين مرحله نازل يا متوسط مال شاگردان آنهاست. اگر بشر و انسان درست تفسير شد و درست تغيير پيدا كرد، يعني انسان تحقيق شد كه اين مهمترين رسالت انبياي مبعوث است؛ جهان هم تغيير پذير است، درست تفسير مي شود و درست تغيير پيدا مي كند.
تغيير خوب و بد جهان طبيعت بر اساس اعمال آدميان، توسط خداي سبحان
تغيير جهان و تفسير جهان را قرآن به عهده گرفته. فرمود: اين عالم اگر بخواهد درست حركت كند، زمستانش زمستان باشد‌، پائيزش پائيز باشد، تابستانش تابستان باشد، زمستانش زمستان باشد، شما بايد آدم خوبي باشيد ! اگر جامعه،جامعه خوب بود، قَدَّرَ أقواتَها فِي أربَعَهِ أيّام (13)جامه عمل مي پوشاند. يك ارتباط تنگاتنگي بين عالم و آدم در قرآن كريم برقرار است. فرمود: اگر اين مردم درست حركت كردند، ذات أقدس إله نظام آفرينش را به سود انسانها تغيير مي دهد و اگر خداي ناكرده مردم درست حركت نكردند، خداوند نظام آفرينش را به سود اينها تغيير نمي دهد.اين كه فرمود: وَ لُو أنَّ اَهلَ القُري آمَنُوا وَاتَّقُوا لفَتَحْنا عَلَيهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماء وَالأرض(14)، يعني اگر جامعه درست تفسير شد و درست تغيير پيدا كرد، درست در مسير حركت كرد، كلّ نظام عِوض مي شود. يعني اين ابرها كه حركت مي كنند، به موقع باران حمل مي كنند و به موقع مي بارند و به جا مي بارند، نه بي جا !
گاهي مي بينيد ابر روي درياها مي بارد، گاهي روي صحراهاي لَم‎ْ يُزرع و غير ذي زرع مي بارد. همان خدائي كه رهبري ابرها را به عهده گرفته، وَ أرسَلْنَا الرّياحَ لَواقِحْ (15)را تدبير مي كند، همان خدائي كه وَ نَسُوقُ المآءِ إلي الأرضِ الجُرُزْ (16)را به عهده دارد، همان خدائي كه يُرسِلُ عَليكُمْ را به عهده دارد، يُزجي سَحاباً (17)را به عهده دارد، همان خدائي كه مي گويد‌: من باران را قطره قطره نازل مي كنم، نه مثل لوله؛ فَتَرَي الوَدقَ يَخرُجُ مِنْ خٍِلالِهِ(18)، همان خدائي كه فرمود: من ابر را باردار مي كنم و بعد از بارداري آن راغربال گونه مي ريزم، نه اينكه آبشار گونه بريزم كه مبادا مزرع شما، مرتع شما وِيران بشود؛ همان خدا مي گويد: من گاهي دستور مي دهم كه اين بادها ابرها را به درياها ببرند يا به سرزمين هاي لَمْ‌ يُزرع بريزند كه آنجا آب بريزد و اين مردم استفاده نكنند. همان خدا مي فرمايد: اگر مردم درست حركت كردند، ما اين ابرها را طوري تنظيم مي كنيم، طوري باردار مي كنيم، طوري غربال گونه اينها را رهبري مي كنيم كه به درياها و سرزمين شوره زار و بيابان هاي لَمْ يُزرع نريزند كه هدر برود؛ به مزرع شما بريزند، به باغ شما بريزند. ما اينها را راهنمائي مي كنيم.
از سوي ديگر بُعد منفي قضيه را هم ذكر كرد، فرمود: ذلِكَ‌ بِأنَّ الله لَمْ يَكُنْ مُغَيِّراً نِعمَهً‌ اَنعَمَهَا عَلي قُومٍ حَتّي يُغَيِّرُوا مَا بِأنفُسِهِمْ (19). فرمود: خداوند نعمت هائي را كه به يك عدّه اي داده است،هرگز از آنها نمي گيرد، مگر اينكه اينها، خودشان را عِوض كنند. اگر اينها خودشان را بَد كردند، در آن مسير صحيح حركت نكردند، ما هم نعمت ها را از آنها مي گيريم. آيات فراواني است كه اين بخش مثبت و منفي را كنار هم ذكر مي كند. گاهي مي فرمايد: وَ ألَّوِ اسْتَقاموا عَلي الطَريقَه لَاَسقَيناهم مَاء غَدَقا (20). اگر اينها مستقيم باشند، درست در مسير حركت كنند، ما هم باران هاي فراوان، تگرگ هاي مناسب، برف‌هاي مناسب را براي مزرع و مرتع اينها مي ريزيم.
تفسير و تغيير « جهان »، فرع بر تفسير و تغيير « انسان »
از اين جريان دو نكته روشن مي شود؛ يكي تفسير و تغيير عالم و تفسير و تغييرآدم. دوّم اينكه: تفسير و تغيير انسان « اصل » است، تفسير و تغيير جهان « فرع ». يعني آسمان و زمين براي اين خلق شدند كه انسان خوب تأمين بشود و انسان براي اين خلق شده است كه نوراني بشود. انساني كه نوراني شد، با نور خود حركت مي كند و اگر نوراني نشد، كسي به او نور نمي دهد. در قيامت هيچ كس احتياجي به نور خارج ندارد، هر كسي نور را به همراه خود مي برد؛ چون بساط شمس و قمر بر چيده شده است. إذَا الشَّمسُ كُوِّرَتْ آمد، منظومه شمسي را در هم ريخت.إذَا النُّجُومُ انْكَدَرَت‎ْ (21) آمد، ستاره ها را در هم كوبيد. إذَا النُّجُومٌ طمَسَتْ شد، ستاره اي نيست، شمسي نيست. آن روز هر كس به همراه خود نور برد، راحت است؛ و هر كس به همراه خود نور نبرد، ناراحت است.
مشكل جهنّمي ها اين است كه بايد جهنّم بروند، راه جهنّم را هم بَلد نيستند؛ اينها دو تا مشكل دارند. ولي نشاط بهشتي ها اين است كه بهشت مي روند و راهش را هم بَلدند. جهنّمي در تاريكي است، سرگردان است. هيچ كسي در آن روز از نور ديگري استفاده نمي‌كند، چه اينكه از نار ديگري هم نمي سوزد. دو نفر در صحنه قيامت طوري قرار دارند كه بدن هاي اينها كنار هم است، امّا يكي خيلي روشن است و همه جا را مي بيند و ديگري در ظلمت به سر مي برد.
نور مؤمن و ظلمت كافر
همانطوري كه در دنيا يك موحّد و يك مُلحد در كنار همند. يكي عرش خدا را مي‌بيند و يكي خود را هم نمي بيند: إذا أخرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ‌ يَراها. همانطوري كه در دنيا يك انسان كافر نه خود را مي بيند، نه جهان را مي بيند، نه خالق خود و جهان را مي بيند و به تعبير ذات أقدس إله در سوره مباركه نور تشبيه كرده است؛ فرمود: كافر و مُلحد مثل كسي است كه در شب تار در بحر عميق غرق مي شود؛ كَبَحرٍ لُجّيٍ يَخشاهُ مُوجٌ مِنْ فُوقِهِ مُوجٌ مِنْ فُوقِهِ سَحاب ظُلُماتٌ‌ بَعضُها فُوقِ بَعضْ إذا أخرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها (22) ! اگردر شب تار و ابري، انسان در درياي عميق غرق بشود، موج هاي متراكم روي دريا را بگيرد، ابرهاي تيره روي امواج قرار داشته باشد؛ چنين انساني اگر دست خود را بيرون بياورد، نه تنها نمي بيند، لَمْ يَكَدْ يَراها. در سوره نور نفرمود اينها وقتي دست را بيرون مي آورند، دست خودشان را نمي بينند. لَمْ يَراها،بلکه فرمود: لَمْ يَكَدْ يَراها، نزديك ديدن هم نيست. يك وقت انسان مي بيند، يك وقت چشمش ضعيف است، نزديك است كه ببيند. فرمود: اينها نه تنها نمي‌بينند، نزديك ديدن هم نيستند ! يك انساني عرش خدا را مي بيند و يك انسان، فرش را هم نمي بيند. معلوم مي شود نور را انسان به همراه خود دارد. اگر نوراني شد، عرش را مي بيند و اگر نوراني نشد دست خود را هم نمي بيند. اين دو تا كار را انبياء كردند، انسان را معنا كردند؛ گفتند: يك چشمي داري، بايد در درونتان اين چشم را زنده و بينا نگه بداريد.
ادراكاتي ملكوتي، خارج از تصوّرات جسماني و دنيائي
وجود مبارك رسول گرامي كه اين ايّام مبعث آن حضرت است، گفت: وقتي ذات أقدس إله در معراج فيض و فُوز خاصّش را به دوش من رساند، فيضش به دوش من رسيد، من خنكي آن را در دلم احساس كردم. اين لامسه است، اين لامسه دل است نه لامسه پوست ! اين لَمس بدن نيست، لمس جان است.
انبياء وقتي اين معارف را براي مردم تشريح مي كردند؛ مرحوم كُليني (ره) از معصوم‌(ع) نقل مي كند كه بشرهاي اوّلي خواب نمي ديدند. كم كم رؤيا را خدا نصيب اينها كرد. اينها به انبياء شان مي گفتند: ما وقتي خوابيديم، چيزهائي را در عالم رؤيا مي بينيم، اينها چيست؟ مي فرمودند: اينها از سنخ همان حرف هائي است كه ما به شما مي گوئيم. ما مي گوئيم در درون انسان يك چشمي هست‌، يك گوشي هست، نمونه اش را شما در عالم خواب مي بينيد. كساني كه در بيداري حالت مناميه دارند، همان وضعي كه ديگران در عالم رؤيا دارند،اينها در حالت بيداري دارند.
ايجاد شور و جوشش اساسي در جامعه بشري توسط انبياء و اولياء
پس انبياء آمدند، هم جهان را تفسير كردند، هم جهان را تغيير دادند.بالا را پايين بردند، پايين را بالا بردند؛ اولياء هم همين كار را كردند. وجود مبارك اميرالمؤمنين (ع) مي فرمايد: من اين حكومت را پذيرفتم، براي اينكه: لتُغَربِلُنَّ غَربَلَه و لتساطُنَّ سوط القِدرْ(23). فرمود: من آمدم، يك حرارتي در جامعه ايجاد كردم. آن جامعه افسرده يخ بسته كه سرد بودند‌، اين جامعه را من جوشاندم.جامعه اي كه جوشيد، پايين بالا مي رود و بالا پايين.
شما مي بينيد يك تكّه يخ، آنكه بالاست هميشه بالا است، آنكه پايين است هميشه پايين است، آنكه متوسط است هميشه متوسط. خاصيّت يخ بستگي و انجماد همين است. آنكه پايين است، پايين است. آنكه بالا است، بالا است. آنكه وسط است، وسط. همين يك قالب يخ را اگر شما در يك ديگ جوش قرار داديد،مي بينيد آب جوش خاصيّتش اين است؛ آن كه پايين است حتماً بايد بالا بيايد و آنكه بالا است حتماً پايين مي رود تا همه بجوشند و همه گرم بشوند. اگر آبي را شما در ديگ گذاشتيد و آن را جوشانديد، آن آبي كه در عمق قرار دارد، مجاور سطح ديگ است زودتر از آب هاي ديگر گرم مي شود، داغ مي شود و مي جوشد. آنگاه مأموريت جوشش اين است كه اين آب جوشيده را مي گويد‌: تو كه داغ شدي، نوبت تو تمام شد. تو بايد بالا بروي، آنها كه سردشان هست بايد بيايند، گرم بشوند. از يك راه مي بينيد مرتب اين آب جوشيده ها بالا مي روند، از سطح ديگر و از راه ديگر آن آب هايي كه در سطح ديگند، آنها از مسير ديگر پايين مي روند. هم بالائي متوسط مي شود، هم متوسط پاييني، هم پائيني مي جوشد. مرتب اين مسير باز است تا از دو كانال رفت و آمد كنند.
فرمود: من كه حكومت را پذيرفتم، براي اينكه همگان بجوشند. هيچ گاه انجماد و يخ بستگي را ما امضاء نكرده ايم. فرمود‌: شما بايد گرم بشويد و بايد جاهايتان عِوض بشود. اين خافِضَهٌ‌ رافِعَه (24) كار همه انبياء است و اين كار در قيامت ظهور مي كند و انبياء عهده دار اين بودند.
بنابراين اگر كسي بخواهد جهان را تفسير كند و جهان را تغيير بدهد، بايد خود را تفسير كند و خود را تغيير بدهد.
بيانات معظم له در همايش وحدت حوزه و دانشگاه ( اردوي دانشجويان دانشگاههاي سراسر كشور ) به مناسبت عيد مبعث حضرت رسول اكرم (ص)، قم ـ 30/ 9/ 1374
(1) نجم/ 8 و 9
(2) تكوير/ 1
(3) مرسلات/ 8
(4) حديد/ 25
(5) ابراهيم/ 1
(6) تكاثر/ 5 تا 8
(7) سجده/ 12
(8) بقره/ 10
(9) صافات/ 84
(10) شعراء/ 89
(11) يوسف/ 94
(12) بحار الأنوار/ 91/ 149 (مُناجاهُ المُحبيّن … )
(13) فصّلت/ 10
(14) اعراف/ 96
(15) حجر/ 22
(16) سجده/ 27
(17و18) نور/ 43
(19) انفال/ 53
(20) جن/ 16
(21) تكوير/ 3
(22) نور/ 40
(23) نهج البلاغه/ خ 16
(24) واقعه/ 3

 

(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10