(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


دوشنبه 27 خرداد 1392 - شماره 20519

شبهه‌افکني مطبوعات زنجيره‌اي
ماه هزار تکه
مدرس زنده است
   


Research@kayhannews.ir
برخى مطبوعات با ايجاد شبهه در اين سخنان سعى در مخدوش كردن چنين مرزبندى كردند.
روزنامه عصر آزادگان در مطالبى از عبدالكريم سروش منشأ چنين مرزبندى را داراي ريشه در جاهليت دانسته و عنوان داشت: «مرزبندى خودى و غيرخودى، نشأت گرفته از جاهليت است».137
روزنامه نشاط در مطلبى ديگر از سروش يك هفته پس از بيانات مقام معظّم رهبرى اين نوع مرزبندى را مغاير با جامعه مدنى دانست : «تصور ميان خودى و غيرخودى غلط است و با روح جامعه مدنى منافات دارد».138
روزنامه خرداد نيز در مقابل اين مرزبندى چنين موضع گرفت : «خداوند خودى و غيرخودى نمى‌شناسد. نعمتهايش را به همه داده است. چرا ما كاسه داغ‌تر از آش هستيم».139
روزنامه مشاركتى صبح امروز به قلم بهاءالدين خرمشاهى در يك تحليل غيراصولى نوشت: «كافر بى‌دين هم خودى است، قرآن فرمود : «لكم دينكم وَلِىَ دين، بنى‌آدم اعضاى يكديگرند».140
يكى ديگر از موضوعاتى كه مطبوعات دوم خردادى نظرات مقام معظّم رهبرى را مورد تعرض قرار دادند، موضوع تهاجم فرهنگى بود. در حالى كه رهبر انقلاب تهاجم فرهنگى دشمن را به شبيخون و قتل عام فرهنگى تشبيه كرده بودند، روزنامه عصر آزادگان اين‌گونه نسبت به نظريه تهاجم فرهنگى هجوم آورد: «نظريه تهاجم فرهنگى، چه‌ها كه بر سر فرهنگ و هنر و روشنفكران نياورد».141
آنان با كمال بى‌شرمى و وقاحت، وقوع قتلهاى زنجيره‌اى و فتنه كوى دانشگاه و ترور سعيد حجاريان كه توسط برخى جريانهاى سياسى موسوم به اصلاح‌طلبان به منظور متهم كردن نظام و تضعيف برخى ارکان انقلابى و نظامى و اطلاعاتى صورت گرفت را محملى براى تضعيف رهبرى معظّم انقلاب قرار دادند.
روزنامه خرداد در متهم كردن رهبرى نظام در قتلهاى زنجيره‌اى و جهت‌دهى اذهان به ايشان، با جعل و انتشار دستنوشته‌اى منتسب به ايشان - كه به صورت شبانه پخش شده بود - اين‌گونه اتهام را متوجه رهبرى كردند : «سردار رحيم صفوى، فرمانده محترم كل سپاه، اين دگرانديشان و نويسندگان روشنفكر، معاند و مرتد هستند، شما اينها را از بين ببريد ...».142
روزنامه صبح امروز متعلق به سعيد حجاريان عضو مركزى حزب مشاركت به نقل از محسن كديور، رهبرى نظام را اين‌گونه متهم به دست داشتن در قتلهاى زنجيره‌اى مى‌كند: «اگر والى در حفظ جان مردم كوتاهى كند و عمالش بدون اطلاع يا با همدستى او، دست به كشتن مخالفان بزنند، چنين والى‌يى از ديدگاه امام صادق (ع) نامشروع است».143 همين روزنامه با مديريت مشاركتى‌ها در متن وقيحانه حمله به كوى دانشگاه را به رهبرى منتسب كرده و ايشان را به عذرخواهى دعوت كرد: «حمله به كوى دانشگاه با دستور رهبرى صورت گرفته است، بايد فضا روى او به گونه‌اى سنگين شود تا ايشان وادار به عذرخواهى گردد»!144
تشكلهاى همسو با حزب مشاركت
بنيانگذاران حزب مشاركت از اعضاى فعال ستاد انتخاباتى سيدمحمد خاتمى در رقابتهاى هفتمين دوره انتخابات رياست‌جمهورى بودند كه پس از دوم خرداد 1376 به همراه 17 تشكل ديگر جبهه دوم خرداد را ساماندهى كردند.
دفتر تحكيم وحدت، حزب كارگزاران سازندگى، مجمع روحانيون مبارز، مجمع مدرّسين و محقّقين حوزه علميه قم، مجمع نمايندگان ادوار مجلس، سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى، خانه كارگر و . . . از جمله اين تشكلها بودند. در ميان اين تشكلهاى اصلاح‌طلب به لحاظ ارتباط سازمانى، هم‌انديشى و فكرى، سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى نزديك ترين تشكل به حزب مشاركت به حساب مى‌آيد. سعيد حجاريان، مصطفى تاج‌زاده و محسن ميردامادى از اعضاى اصلى و مؤثر سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى بودند كه به طور همزمان در شوراى مركزى حزب مشاركت نيز عضو بودند، از اين‌رو ارتباط تنگاتنگى بين مشاركت و مجاهدين برقرار بود و اين افراد به مثابه پل ارتباطى اين دو تشكل سياسى محسوب مى‌شدند.
در كنار سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى به عنوان يك تشكل سياسى درون حاكميت، نهضت آزادى نيز به همراه نيروهاى ملى ـ مذهبى از حزب مشاركت حمايت مى‌كردند. به عنوان نمونه نهضت آزادى در پيامى به كنگره سوم جبهه مشاركت با تأكيد بر رسالت روشنفكران و پيشگامان جامعه در تشكيل احزاب اعلام كرد: «در شرايط كنونى كه جنبش اصلاح‌طلبى در آستانه يك چرخش سرنوشت‌ساز تاريخى قرار دارد، برگزارى سومين كنگره جبهه مشاركت ايران اسلامى گامى مثبت در راستاى تحقق پيش‌نيازهاى توسعه سياسى محسوب مى‌شود».145
اين ارتباط يك‌طرفه نبود و اعضاى حزب مشاركت نيز در بسيارى از مواقع على‌رغم ادعاى تبعيت از امام خمينى(ره) بدون توجه به بيانات و ديدگاههاى ايشان در باره با نهضت آزادى كه در نامه‌اى در تاريخ 30 بهمن 1366 خطاب به على‌اكبر محتشمى‌پور وزير وقت كشور اعلام شده بود146 ، به تطهير نهضت آزادى پرداخته و از آنان دفاع نمودند.
________________________________
137- روزنامه عصر آزادگان، به تاريخ 23/1/1379.
138- روزنامه نشاط، به تاريخ 17/5/1378.
139- روزنامه خرداد، به تاريخ 12/7/1378.
140- روزنامه صبح امروز، به تاريخ 25/6/1378.
141- روزنامه عصر آزادگان، به تاريخ 16/8/1378.
142- روزنامه خرداد، 14/10/1377.
143- روزنامه صبح امروز، به تاريخ 11/11/1378.
144- روزنامه صبح امروز، به تاريخ 20/4/1378.
145- هفته‌نامه صبح صادق، احزاب سياسى ايران، قسمت 77.
146- نامه على‌اكبر محتشمى‌پور به حضرت امام (ره) :بسمه تعالىمحضر مقدّس رهبر عظيم‌الشأن انقلاب اسلامى آيت‌الله العظمىامام خمينى(دام‌ظله‌العالى) با عرض سلام و تحيات.نهضت آزادى پس از استعفا و بركنارى دولت موقت پيوسته در جهت اعلام مخالفت بادولت جمهورى اسلامى، مجلس شوراى اسلامى، و حتى قوّه قضائيه و مغشوش كردن اذهان بوده است. مسئولين نهضت با سمپاشي هاى خود نسبت به سياست هاى دولت،دفاع مقدس و جنگ، مسئله برائت از مشركين و فاجعه خونين مكه مكرمه، جهاد مالىو تصميمات شوراى عالى جنگ و بالاخره فرمايشات اخير حضرت امام ـ روحى‌فداه ـراجع به حكومت و ولايت مطلقه، در جهت مبارزه و تضعيف نظام جمهورى اسلامىگام برداشته‌اند. با توجه به اهميت و نقش سرنوشت‌ساز مجلس شوراى اسلامى نهضت آزادى در ماههاى اخير فعاليت گسترده‌اى را جهت به اجرا درآمدن قانون احزاب وآزادى فعاليت سياسى آنان و نيز حركت تبليغاتى گسترده‌اى راجع به انتخابات و راه يافتن به مجلس را آغاز كرده است.آقاى دكتر يزدى در جلسه مورخ 5/10/1366 نهضت آزادى، راجع به شركت درانتخابات و نقش نهضت آزادى چنين مى‌گويد: «. . . برگزارى انتخابات مستلزم وجودجامعه باز است. اگر رفتيم واقعا مفيد خواهيم بود و نخواهيم گذاشت اين فناورى را به زور بر مردم تحميل كنند. شخصى كه از طرف نهضت به مجلس برود مسلما از اين توپ و تشرها جا نخواهد زد، اگر قرار باشد مملكت را با فتوا اداره كنند، بنده پيشنهادمى‌كنم كه مجلس را ببندند و خوابگاه دانشجويان كنند».ديدگاه نهضت آزادى راجع به جنگ و دفاع مقدّس در بيانيه‌اى تحت عنوان جنگ بى‌پايان چنين است :«.‌. . آنچه فعلا ديده مى‌شود جنگى است بى‌پايان كه مى‌تواند پايان دنيا باشد، پايان ايران و مردم ايران باشد . . . ، گفته‌اند حتى اگر يك خانه هم در ايران سر پا بماند، باز به جنگ ادامه خواهيم داد و اگر يك نفر باقى بماند، آن يك نفر هم جنگ خواهد كرد. آيااين مترادف با چيزى جز «جنگ جنگ تا نابودى» هست؟»نهضت آزادى راجع به «حكومت و ولايت مطلقه» اطلاعيه‌اى منتشر كرده كه در آن آمده است :«اين چه فرمانى است و چه انقلابى در ايران و اسلام كه حكومت را در موضع بالاتر ازفرستاده خدا قرار داده به او اختيار مى‌دهد برخلاف نصّ صريح «و شاورهم فى‌الامر» وبدون مشورت با امت تصميم‌گيرى در مصالح دولت و امور ملت نمايد ...».با عنايت به مراتب فوق خواهشمند است، ارشاد فرماييد كه :1ـ آيا نهضت آزادى با چنين عقايد و تفكراتى مى‌تواند به عنوان يك سازمان، حزب وتشكيلات سياسى در جمهورى اسلامى به رسميت شناخته شود؟2ـ در حالي كه ماده سى، قانون انتخابات از جمله شرايط تأييد صلاحيت و داوطلبان نمايندگى مجلس شوراى اسلامى را با الف - اعتقاد و التزام عملى به اسلام. ب -اعتقاد و التزام عملى به نظام جمهورى اسلامى ايران مى‌داند؛ آيا نهضت آزادىصلاحيت دارد كه در انتخابات مجلس شوراى اسلامى شركت نموده و نماينده‌اى درمجلس داشته باشد؟در پايان از درگاه خداوند متعال طول عمر آن وجود شريف و مقدّس و پيروزى عاجل رزمندگان اسلام را مسألت دارم...
پاورقي

 


پروين مقدم
Research@kayhannews.ir
آخرين وارث‌
نهم آبان 1304
صبح اول وقت عين‌الدوله‌، عضدالسلطنه‌، فرخ‌الدوله و مشيرالدوله وارد عمارت شدند، عضدالسلطنه و ناصرالدين ميرزا مدتي بود كه با وليعهد قهر كرده بودند، به گمان اينكه او با سردار سپه سازش كرده و آنها را دست مي‌اندازد، وليعهد پاي عمارت برليان روي يك نيمكت نشسته و دست را زير چانه‌اش تكيه داده بود، يك نظامي هم روي پله‌ها ايستاده بود و سيم تلفن را مي‌بريد، سربازها در سرتاسر عمارت شاهنشاهي آمد و رفت داشتند، كسي به وليعهد سلام نمي‌كرد. هنوز ظهر نشده بود و ماده واحده در مجلس جريان داشت‌.
پيشخدمت‌ها به وليعهد گفته بودند كه در مجلس چه خبر است‌. تصور ريختن و گرفتن و حتي كشتن و مخاطرات ديگر هر دقيقه مي‌رفت‌، در ميان خانم‌هاي اندرون كاخ هم همين گفت‌وگوها در جريان بود.
ظهر همه براي ناهار رفتند، ناهار كه تمام شد، آمدند اتاق برليان‌، وليعهد آفتابه و لگن خواست‌، دست مي‌شست كه صداي شليك توپ بلند شد و خبر خلع قاجاريه را در شهر و در عمارت گلستان پراكنده كرد، از تالار به اتاق محمدشاهي رفتند، كنار اتاق برليان‌، وليعهد و بقيه شاهزاده‌ها روي صندلي نشستند و صاحب جمع‌، نوكر صديق محمدعلي شاه و فرزندانش روي زمين نشستند و گريه كردند، وليعهد هم گريه مي‌كرد و باقي نيز با آنها همدردي مي‌كردند.
ساعت دو بعدازظهر در اتاق باز شد و سهم‌الدوله‌، پسر مرحوم علاءالدوله‌، رئيس خلوت وارد شد. او هم گريه مي‌كرد! رو كرد به صاحب جمع و گفت‌:
«سرتيپ مرتضي‌خان يزدان‌پناه آمده است و مي‌گويد از طرف اعليحضرت پهلوي مأمورم كه محمدحسن ميرزا را فوراً حركت بدهم و از سر حد خارج كنم‌. بايد لباس نظامي را از تن بيرون كند و اسباب‌هاي شخصي خود را هم جمع‌آوري كند و در حركت تعجيل نمايد.»
وليعهد به صاحب جمع گفت‌:
«برو ببين چه مي‌گويند؟»
صاحب جمع رفت‌وآمد و گفت‌:
«همين طور مي‌گويد و مي‌گويد عجله كنيد!»
وليعهد گفت‌:
«مي‌خواهم دخترم‌، گيتي افروز را ببينم‌، كالسكه را ببريد و او را از خانه شعاع‌السلطنه با مادرش مهين بانو بياوريد.»
حاج مبارك‌خان رفت كه كالسكه را ببرد و آن ها را بياورد.
گفته شد:
«نمي‌شود; زيرا كالسكه متعلق به شما نيست‌. با درشكه كرايه برويد و آن ها را بياوريد!»
با درشكه كرايه رفتند و بچه را آوردند و ملاقات كرد.
وليعهد از بالا به صحن عمارت نگاه كرد، بوذر جمهوري مشغول دوندگي بود و در خزانه‌ها را با عجله مهروموم مي‌كرد.
وليعهد، وزير دربار و دكتر اعلم‌الملك‌، پزشك دربار و دكتر صحت را خواست‌، آنها با شيون و گريه آمدند.
در اين بين گفتند كه عبدالله خان طهماسبي و سرتيپ مرتضي‌خان يزدان‌پناه و بوذر جمهوري مي‌آيند بالا، اتاق خلوت شد، همه بالا آمدند و وارد اتاق شدند.
طهماسبي به وليعهد سلام كرد، وليعهد جواب نداد. طهماسبي گفت‌:
«عجله كنيد بايد برويد!»
ده دقيقه گذشت و رفتند پايين‌.
سرتيپ يزدان‌پناه به آجودانش گفت‌:
«زودباش محمدحسن ميرزا را حركت بده‌!»
آجودان سرتيپ وارد اتاق شد، سلام داد و به وليعهد گفت‌:
«زود باشيد، حركت كنيد.»
غروب شد، وليعهد از بالا آمد پايين كه برود اندرون با همه وداع كند. شاهزاده‌ها تا پشت پرده قرمز در اندروني با وليعهد رفتند و با او وداع كردند. يك آجودان هم آنجا بود.
وليعهد به او گفت‌:
«تا اندرون هم مي‌خواهيد بياييد؟»
گفت‌:
«خير، ولي عجله كنيد.»
رفت و برگشت‌. در اين گيرودارها وليعهد پيغام داده بود كه من پول ندارم‌، به چه وسيله بروم‌؟ از دولت طلب دارم‌، خوب است از بابت طلبم پولي به من بدهند تا حركت كنم‌. گفتند كه با تلفن كسب تكليف مي‌كنيم و بالأخره پنج هزار تومان پول حاضر كردند و به وليعهد دادند و گفتند كه پنج هزار تومان را سردار سپه رضاخان‌، به محمدحسن ميرزا انعام مرحمت فرموده‌اند!
سرتيپ مرتضي‌خان روي پله ايستاده بود و سيگار مي‌كشيد، گفت‌:
«اشخاصي كه با محمدحسن ميرزا نمي‌روند، بروند به خانه‌هايشان و اينجا نمانند، برويد! برويد!»
و شاهزاده‌ها گريه كنان رفتند.
ساعت 9 شب‌، در حالي كه همه جيب‌هاي وليعهد را گشتند، او را سوار اتومبيل كردند و با دكتر صحت‌، دكتر جليل‌خان و ابوالفتح ميرزاي پيشخدمت‌، همراه با مستحفظ مسلح‌، روانه مرز كردند.
و به اين ترتيب آخرين وارث خاندان قاجار از كشور بيرون رفت‌...
توطئه‌
خشونت و سختي سمج به زندگي‌ها چسبيده و مثل نفس كشيدن عادتي شده بود براي زنده‌ها!
نزديك غروب بود كه صداي كلون در مي‌گفت مردي پشت در خانه است‌. در كه باز شد، صداي كربلايي محمد زودتر از خودش آمد تا وسط حياط، آقا عبدالصمد بفرمايي گفت و جلدي خودش را رساند زير سقف اتاق‌، كربلايي كه آمد مردها گرم حرف زدن بودند، تشخيص صداي هر كدام براي كربلايي دشوار نبود.
- مثل روز روشن بود كه انگليسي‌ها مي‌خوان رضاخان رو به تخت بنشونن‌! اون ادا و اطوار رضاخان هم يه بازي بيشتر نبود، اصلاً اين آدم ذره‌اي دين و ايمون نداره‌!
ميرزا حسين ـ پدر ريحانه ـ دنباله حرف آقا يوسف را گرفت و گفت‌:
«اين انگليسي‌ها همين جوري‌ان‌، هميشه دس مي‌ذارن رو عقيده مردم‌، تا وقتي هم مذهب واسشون خطري نداشته باشه خوب ازش استفاده مي‌كنن‌. واسه همينم رضاخان رو آوردن‌.»
داماد آقايوسف نيم خورده چايش را توي نعلبكي گذاشت و گفت‌:
«حتم دارم ترور مدرس هم كار خود رضاخانه‌، مدرس هم بلاي جون انگليس و هم بلاي جون رضاخانه‌، انگليس خوب مي‌دونه كه اين روحاني با بقيه فرق داره‌، زير حرف زور نمي‌ره‌...»
ميرزا حسين حرفش را بريد و با ناراحتي گفت‌:
«كاش مي‌دونستيم چي شده‌؟»
- آقا شوخي نيس‌، ده‌، دوازده تير به طرفشون شليك كردن‌!
آقا عبدالصمد در سكوتي كه افتاد، خطاب به كربلايي كه حالا رسيده بود به زيرطاقي گفت‌:
«چه خبر كربلايي‌؟»
كربلايي با خوشحالي دست‌هايش را به هم كوبيد و گفت‌:
«آقا مدرس‌! آقا مدرس زنده‌اس‌!»
ميرزا حسين با ناباوري پرسيد:
«چطور؟ مگه ممكنه‌؟»
- بعد از اينكه ايشون رو، روبروي مدرسه سپهسالار مي‌بندن به گلوله‌، مي‌برنشون بيمارستان‌، چند تا گلوله بهشون خورده بود كه از قرار معلوم چهار تاش كاري بوده اما خدا خواست كه زنده بمونن‌!
- چه حالي شده رضاخان‌!
كربلايي با ژست مخصوصي گفت‌:
«مي‌گن مدرس درباره اينكه كي ممكنه قصد كشتنش رو كرده باشه‌، حرفي نزده اما در جواب تلگراف رضاشاه كه از ايشون احوالپرسي كرده‌، بعد از تشكر گفته‌: «به كوري چشم دشمنان مدرس هنوز نمرده‌...».»
ميرزاحسين با صدايي آرام و نگران جواب داد:
«ولي اين دشمنا حالا حالاها دس بردار نيستن‌.»
و آقا ميرزا راست مي‌گفت‌. سال‌ها و حوادث بدي در انتظار مردم بود.
* * *
سايه ترس‌
زمستان گذشت‌، كند و آرام‌! و زمستاني ديگر، زمستاني پشت زمستان‌، انگار بهار راهش را گم كرده بود.
- آقا! توي اين مملكت انگار قحطي خوشبختي اومده‌!
- گلين خانوم‌! فقر كه بياد شادي هم مي‌ره‌، ظلم بيداد مي‌كنه‌، سرما، گرسنگي‌، ناامني‌! مملكت رو دارن غارت مي‌كنن‌!
آقا عبدالصمد راست مي‌گفت‌. ظلم همانند يك بيماري آمده بود، مسري و كشنده‌، از شهري به شهر ديگر، از تهران تا قزوين‌، از اصفهان تا فارس‌، از خوزستان تا سيستان‌، امنيت از شهرها مي‌گريخت و به جايش باد تخم ترس مي‌كاشت توي دل آدم‌ها و خاك‌!
از تاجگذاري رضاخان 8 سال مي‌گذشت‌. 8 سال براي مردم و 7 سال براي بيگانه‌ها، براي انگليسي‌ها. ايران سفره‌اي شده بود پر براي خارجي‌ها كه چيزهاي زيادي را مي‌شد به دندان گرفت و سفره‌اي خالي براي مردم كه از آن جز گرسنگي چيزي برنمي‌آمد و آقا عبدالصمد اين را خوب حس كرده بود و همين حس بود كه وادارش كرده بود، ببخشد بي‌منت و بي‌بهانه‌.
پاورقي

 

(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10