(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


چهارشنبه 29 خرداد 1392 - شماره 20521

حزب مشارکت و تطهير نهضت آزادي
ماه هزار تکه
پناه برخدا از شر دزد‌ها و رضاخان !‌؟
   


Research@kayhannews.ir
مصطفى تاج‌زاده عضو برجسته سازمان مجاهدين و حزب مشاركت ضمن تأييد عملكرد نهضت آزادى در دوران چهل ساله خود، تلاش كرد تا عملكرد منفى اين گروه را در جهت اهداف كشور و حركت انقلابى مردم نشان دهد. وى در مطلبى كه روزنامه دولتى ايران آن‌را به چاپ رسانيد بيان داشت: «به نظر من نهضت آزادى در طول چهل ساله تأسيس و فعاليت خود همواره سعى كرده است چه در زمان شاه و چه در زمان جمهورى اسلامى در چارچوب قانون اساسى فعاليت كند. صرف نظر از ديدگاههاى اين گروه، فعاليت آنان به نفع كشور، مردم و حتى جمهورى اسلامى است».147
روزنامه مشاركتى صبح امروز گفتارى از هاشم صباغيان عضو برجسته نهضت آزادى و نماينده دوره اوّل مجلس شوراى اسلامى را منتشر كرد كه يك سند تاريخى را منكر گرديد. اين سند تاريخى كه بدان اشاره شد از جمله سندهاى نظام در خصوص احزاب محسوب مى‌شود. صباغيان اظهار داشت: «نامه امام خمينى(ره) در خصوص غيرقانونى بودن نهضت آزادى مجعول است. امام هرگز مؤسسه نشر آثار را مرجع آثار خود ندانست».148
روزنامه نوروز ارگان رسمى حزب مشاركت نيز در دفاع از نيروهاى موسوم به ملى ـ مذهبى‌هاى دستگير شده به جرم تلاش در براندازى نرم عليه نظام اسلامى چنين نوشت: «بازداشتهاى نيروهاى موسوم به ملى ـ مذهبى زاييده توهمات، نگرانيها و ذهنيتى است كه هر چيز را توطئه و هر مخالف را دشمن و برانداز مى‌انگارد».149 محمدرضا خاتمى (دبيركلّ وقت حزب مشاركت) با ناديده گرفتن نظر صريح حضرت امام(ره) مبنى بر ليبرال بودن نهضت آزادى و عدم صلاحيت اين گروهك، در صدد تأويل نظر امام(ره) و رفع اتهام از اين گروه برآمده و اظهار داشت: «طبق چه قانونى نهضت آزادى از فعاليت ممنوع شده است؟ . . . كسانى كه اين حرف ـ غيرقانونى بودن نهضت آزادى ـ را مى‌زنند درحقيقت اساس و بنيان جمهورى اسلامى را زير سؤال مى‌برند . . . امروز اگر امام بود حتمآ مى‌گفت كه نظر من قابل تجديد نظر است. ما تابع شرايط زمانى و مكانى خود هستيم».
پيوند بين حزب مشاركت و ملى مذهبى‌ها به درجه‌اى رسيد كه در كنگره‌هاى حزب، سران اين گروهها از مدعوين اصلى به شمار رفته و حتى پيام ابراهيم يزدى (دبيركلّ نهضت آزادى) در افتتاحيه برخى از اين كنگره‌ها منتشر مى‌شد.
با نگاهى به حضور برخى از اعضاى كابينه دولت سازندگى در كابينه دولت اصلاحات، على‌رغم مخالفتهاى ظاهرى مشاركتى‌ها با حزب كارگزاران، ارتباط پنهان اين دو تشكل بيش از پيش نمايان مى‌شود. عبدالله نورى در دولت هاشمى وزير كشور بود، در دولت خاتمى نيز همان مسئوليت را عهده‌دار شد. حسن حبيبى معاون اوّل هر دو دولت بود. محسن نوربخش رئيس بانك مركزى هر دو دولت بود. مصطفى معين وزير علوم هر دو دولت بود. حسين مرعشى در دولت هاشمى رئيس دفتر رئيس‌جمهور و در دولت خاتمى معاون رئيس‌جمهور و رئيس سازمان ميراث فرهنگى و گردشگرى بود. اكبر تركان در دولت سازندگى وزير راه و دفاع بود، در دولت اصلاحات معاون وزير نفت، عطاءالله مهاجرانى در دولت هاشمى معاون پارلمانى رئيس‌جمهور و در دولت خاتمى وزير فرهنگ و ارشاد اسلامى، بيژن نامدار زنگنه در دولت هاشمى وزير نيرو و در دولت خاتمى وزير نفت، محمدعلى نجفى در دولت هاشمى وزير آموزش و پرورش و در دولت خاتمى رئيس سازمان برنامه و بودجه، طهماسب مظاهرى دبيركل بانك مركزى دولت هاشمى و وزير اقتصاد در دولت خاتمى بودند.
مرتضى حاجى در دولت هاشمى معاون وزير ارشاد و در دولت خاتمى وزير تعاون و آموزش و پرورش، احمد مسجد جامعى در دولت هاشمى مديركل وزارت ارشاد و در دولت خاتمى وزير ارشاد، محمدعلى ابطحى در دولت هاشمى معاون وزير ارشاد و در دولت خاتمى رئيس دفتر و معاون پارلمانى بودند. على عبدالعلى‌زاده در دولت هاشمى استاندار مازندران و در دولت خاتمى وزير مسكن، اسحاق جهانگيرى استاندار اصفهان در دولت هاشمى و وزير صنايع در دولت خاتمى، محمد سعيدى‌كيا وزير راه در دولت هاشمى و وزير جهاد سازندگى در دولت خاتمى بودند.احمد معتمدى معاون وزير علوم دولت سازندگى و وزير ارتباطات در دولت اصلاحات، محمدرضا نعمت‌زاده وزير صنايع دولت سازندگى و معاون وزير نفت در دولت اصلاحات بودند. همچنين مصطفى هاشمى‌طباء در هر دو دولت رئيس سازمان تربيت بدنى، حسين كمالى در هر دو دولت وزير كار و عيسى كلانترى در هر دو دولت وزير كشاورزى بودند.
گذشته از اين رابطه بارها هاشمى رفسنجانى و فرزندانش و تعدادى از اعضاى حزب كارگزاران سازندگى، اصلاحات برآمده از دوم خرداد 1376 را ادامه سازندگى در اواخر دهه 1360 و اوايل دهه 1370 خواندند و مواضع اتخاذ شده در مسائل و حوادث دهه 1380 و يكسانى و همسويى آنان به صحت اين امر افزوده است. امّا آنچه قابل توجه است حمايت غرب و كشورهاى غربى و گروههاى اپوزيسيون خارج از كشور از حزب مشاركت مى‌باشد. اين مسأله كه در نوع خود بى‌نظير است، يكى از دلايل اصلى سقوط و افول اين حزب به شمار مى‌رود. در حالى كه سران حزب مشاركت خود را درون نظام تعريف مى‌كردند، بسيارى مواضع دولتمردان غربى - بويژه آمريكاييها - در تأييد حزب مشاركت و عملكرد آنان، همسويى و اشتراك در مواضع را در پى داشته است.
عملكرد حزب مشاركت نزد آمريكاييها آن چنان مطلوب بوده است كه سناتور جوزف بايدن (رئيس كميته سياست خارجى سنا) در 22 اسفند 1380 در كنفرانسى تحت عنوان «ايران و آمريكا؛ آيا برخورد الزامى است؟!» ضمن بيان اتهاماتى عليه جمهورى اسلامى ايران و تكرار مواضع حزب مشاركت مبنى بر وجود حاكميت دوگانه انتخابى و انتصابى در ايران، بر كمك اصلاح‌طلبان متمايل به آمريكا كه در رأس آنها حزب مشاركت قرار داشت، براى سرعت بخشيدن به اصلاحات تأكيد ورزيد. وى بعد از مشخص كردن اهداف خود به منظور يارگيرى در داخل ايران، از ميان افراد مدعى اصلاح‌طلبى پيشنهاد ملاقات با اعضاى مجلس ششم را كه اكثريت آن در اختيار حزب مشاركت بود مى‌دهد. يكى ديگر از جلوه‌هاى حمايت غربيها بخصوص دولت آمريكا از حزب مشاركت و جريان اصلاح‌طلبى و همسويى آنان، جريان رد صلاحيت تعدادى از نامزدهاى اصلاح‌طلبان از سوى شوراى نگهبان قانون اساسى بود كه با تهديد به استعفا، خروج از حاكميت، تحصن و تهديد به تحريم انتخابات و ... از سوى حزب مشاركت و غربيها نمود يافت. نمونه اين حمايتها را در سخنان سخنگوى وزارت خارجه آمريكا در 23 دى 1382 مى‌توان يافت كه در اقدامى مداخله‌جويانه اعلام كرد: «اقدامات و تصميمات شوراى نگهبان بايد باطل شود».150 در همين راستا ميكائيل گاهلر (عضو كميسيون روابط خارجى پارلمان اروپا) به نمايندگى از كشورهاى اروپايى به مسئولان ايرانى هشدار داد كه: «تداوم وضعيت حاضر مبنى بر فشار عليه اصلاح‌طلبان ادامه رابطه ميان اتحاديه اروپا و حكومت ايران را دچار مشكلات جدّى خواهد نمود».151
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
147- روزنامه ايران، به تاريخ 15/5/1381.
148- روزنامه صبح امروز، به تاريخ 15/9/1378.
149- روزنامه نوروز، به تاريخ 22/1/1380.
150- روزنامه كيهان، به تاريخ 25/10/1382.
151- هفته‌نامه صبح صادق، احزاب سياسى ايران، قسمت 78.
پاورقي

 


Research@kayhannews.ir
پروين مقدم
شادي بزرگ‌
قزوين ـ 1312
آقا عبدالصمد به چهره ريحانه نگاه كرد، سرخي خوشرنگ از آن نوع سرخي كه به هيچ رنگي نمي‌مانست‌، با جان دل بايد مي‌ديدش‌!
- اسمش رو بذاريم محمدعلي‌؟
و ريحانه حس كرد حس خوب دوست داشتن را، مثل تشنه‌اي كه آب را.
- شما خوشحالي‌؟
آقا عبدالصمد بازتاب نگاهش را در صورت ريحانه ديد، شادي بزرگ‌، پندار اينكه سال‌ها بود در انتظار پسر ديگري چشم به راه داشتند، پندار برادري كه پشت خواهرها باشد. پندار برادري براي محمدحسين كه 5 خواهر پشت به پشت او آمده بودند و او در تقسيم حس برادري براي كسي از جنس خودش تنها مانده بود.
- چرا كه نباشم‌، هم شما سلامتين و هم بچه‌!
آقا عبدالصمد نگاهي به آسمان كرد، جنبشي‌، حالي نو، چطور مي‌شد بخشنده نبود; وقتي خدا قبل از اينكه بخواهد به او بخشيده بود.
سفر پرخطر
عتبات سال 1314
آقا عبدالصمد بارها را از روي زمين برداشت و گذاشت توي درشكه‌، درشكه‌چي با صورت آفتاب سوخته‌اش رو به آقا عبدالصمد گفت‌:
«زودتر از دو ماه برنمي‌گرديم‌، سير ببينشون‌!»
آقا عبدالصمد خودش را از درشكه بالا كشيد و با خنده جواب داد:
«تا خدا چي بخواد كربلايي‌!»
ميرزا حسين‌، محمدحسن را از بغل اشرف گرفت و روي دست بلند كرد و به دست آقاعبدالصمد داد، محمدحسن توي هوا دست و پايي زد!
آقا عبدالصمد گفت‌:
«بابا ميرزا، مواظب خودتون باشين‌، اين بچه‌ها رو اول به خدا بعد به شما سپردم‌.»
آن طرف‌تر محمدعلي چسبيده بود به ريحانه‌، ريحانه با صداي خفه‌اي گريه مي‌كرد و توي گوشش چيزهايي مي‌گفت‌:
«زود برمي‌گردم پسركم‌، بي‌تابي نكن‌، پسر خوبي باش محمدحسن رو اذيت نكني‌ها! كنار حوض نري پسرم و...»
محمدعلي اما نمي‌شنيد، با انگشت‌هاي كوچكش سخت‌تر به گوشه چادر ريحانه چنگ زد. ريحانه زانوها را خم كرد و پسرك را دوباره در آغوش كشيد و گريه‌اش از خفگي درآمد. محمدعلي نگاه پر از التماسش را از روي شانه مادر به ميرزا حسين انداخت‌. بابا ميرزا چند قدم به طرف گاري برداشت و گفت‌:
«داره دير مي‌شه بابا! سوار شو، نگران بچه‌ها نباش‌!»
ريحانه دست‌هاي كوچك محمدعلي را از چادرش جدا كرد، انگشتان طفل را در دستانش گرفت و به طرف لب‌ها برد. بعد بچه‌ها را دوباره يكي‌يكي در آغوش كشيد و سوار درشكه شد. محمدعلي‌، حسن را كه توي بغل بابا ميرزا ديد كمي آرام‌تر شد، خيالي كودكانه انگار; «خوب شد، حسن را هم نمي‌برند.»
كاروان در ميان همهمه مردم به راه افتاد. رو به سمت كربلا. صداي تق‌تق درشكه‌ها بر سنگفرش خيابان كه بلند شد، گريه آدم‌هايي كه به بدرقه آمده بودند هم كشدارتر شد. بچه‌ها تا جايي كه مي‌توانستند پشت سر درشكه دويدند و وقتي كاروان از دروازه قزوين گذشت‌، ريحانه از حال رفت‌:
«خدايا بچه‌ها و مادر و پدرم رو به تو سپردم‌!»
* * *
شب سر رسيد و آقا عبدالصمد رفت تا گوشه درشكه آرام بگيرد، اما آرامش از تنش گريزان بود، دلش مي‌تپيد، دل به هزار راه بود و بيش از همه ناامني راه مايه عذابش‌. هوا سرد بود، خشكه سرماي شب كوير. زير طاق گهواره‌اي آسمان‌، ستاره‌ها تابنده‌تر از هميشه به نظر مي‌رسيدند، به پهلوي راست غلتيد و از طاقي چادر درشكه‌، نگاهش را از انبوه متراكم تاريكي گذراند و به ستاره‌ها چشم دوخت‌.
سردش شد، پنجه‌ها را لاي پتو پيچاند و چشم‌ها را بر هم گذاشت‌، حس كرد چيزي آزارش مي‌دهد، حسي گنگ مثل خاري نرم آرام به قلبش فرو رفته بود و با چرخش چرخ‌هاي گاري بيشتر و بيشتر در او جا باز مي‌كرد، دردناك و آزار دهنده‌.
«خوابت نمي‌بره نه‌؟»
آقا عبدالصمد به پهلوي چپ غلتيد و نيم خيز شد و بعد يله داد به تنه درشكه‌.
«نه فكر و خيال نمي‌زاره‌.»
كدخدا سالار از ته درشكه به حرف آمد:
«همه‌مون فكر و خيال داريم چي كار مي‌شه كرد؟»
جوابي از آقا عبدالصمد نيامد، به جايش يك نفر از ته گاري گفت‌:
«پناه بر امام حسين‌! داريم مي‌ريم عتبات برادرا، بسپرين به خودش كه هم از شر دزدها در امون نگهمون داره‌، هم از شر مأموراي حكومتي‌!»
صدا از كسي درنيامد. آقا عبدالصمد به تجربه فهميده بود كه در جمعي كه غريبه‌ها هم هستند، نبايد از حكومت حرف زد، بخصوص كه در اين سال‌ها تب گرسنگي و قحطي روزبه‌روز بالا گرفته بود و مأموران حكومتي از ترس شورش‌، همه جا بودند، هر چند رضاخان با قتل سران ايل بختياري و قشقايي‌، تيمورتاش و... افراد قدرتمند را از سر راه برداشته بود و شورش شهرها را يكي‌يكي سركوب كرده بود اما با وجود آيت‌الله مدرس ـ حتي در تبعيد ـ هر زمزمه‌اي مي‌توانست آغاز يك حركت باشد.
آقا عبدالصمد دوباره سر خورد به طرف كف درشكه‌، عاقبت با صداي يكنواخت چرخ‌ها، بال پلك‌هايش سنگين شد، خواب زني را ديد كه روبنده داشت‌، نمي‌دانست زن را مي‌شناسد يا نه‌!
حسن توي بغلش بود و دست محمدعلي توي دستش‌، خودش را ديد كه وسط كوچه ايستاده بود، زن بي‌اعتنا به حضورش از كنارش گذشت‌، خواست از زمين پا بكند و به طرفش برود، پاهايش به زمين چسبيده بود،زن رفت تا به پيچ كوچه رسيد، دوباره خواست قدم بردارد، حسي چسبناك به بيخ پايش دويد، مكش‌! فرورفتن‌! آقا عبدالصمد نگاهي به پاهايش كرد، پاها با خاك سخت كوچه يكي شده بود. دو ستون از خاك خشك شده تا زير كمر، تنه‌اش اما هنوز گوشت بود، ترسيد تكاني بخورد و خاك ترك بردارد و كمرش بشكند، صدايش را بيخ گلو جمع كرد تا فرياد بكشد، شايد كه زن برگردد و به پشت سر نگاه كند، زن پيچيد، رفت و از نگاهش گم شد. فرياد زد، انگاري از ته چاه‌، صدا بالا رفت تا نزديك دهانه ولي بالاتر نرفت‌، دوباره فرياد زد، صدا ارتفاع گرفت‌، دوباره فرو افتاد، دوباره و دوباره تا وقتي صدا به ته چاه افتاد و پايين رفت تا اعماق‌، نفسش تنگ شد، سخت‌تر نفس كشيد، نفس خراشيد و نرسيده به گلوگاه پس افتاد، صداي قدم‌هايي كه به سمت كوچه مي‌دويد، پا كشيدن يك زن شيون محمدعلي و حسن‌، زن‌، زن‌ها...! همگي شكل ريحانه بودند، عبدالصمد نفس تنگ شده‌اش را جمع كرد تا فرياد بكشد، سخت‌تر نفس كشيد، نفس خراشيد و بالا آمد...
پاورقي

 

(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10