يک بازي، يک داور، يک زمين، دو واکنش «اخلاق انتخاباتي» |
|
پدرانه |
|
دانشگاه در جبهه-31 |
|
تبارشناسي مؤسسه پرسش – قسمت چهارم تشنه سراب غرب-2 |
|
|
|
|
حسين راد چند شب قبل که در بعضي خيابانهاي شهر، جشن پيروزي هواداران آقاي
حسن روحاني برپا شده بود، به اين فکر ميکردم که عدهاي از مردم از راي آوردن نامزد
موردنظرشان خوشحالند و حق طبيعي افراد، ابراز خوشحالي است و اين حضور خياباني هم يک
نوع ابراز خوشحالي است. اين فکرها بياختيار مرا به چهار سال قبل برد. هميشه
انتخاباتها جشن پيروزي مردم و نظام بوده است چه کسي در خيابان بيايد و چه نيايد.
اما اگر در خيابان آمدن افراد مثل چهار سال قبل باشد، تبديل جشن پيروزي نظام به يک
منازعه و درگيري است که زخم آن هنوز بردلهاي وفاداران انقلاب باقي است. همان
ساز وکاري که از اول انقلاب برگزارکننده انتخاباتها بود، در سال 88 و سال 92 هم
اجرا شد و همان دولتي که انتخابات سال 88 را برگزار کرد، در سال 92 هم در مصدر کار
بود، به جز مرحوم آيت الله رضواني، که به ديدار حق شتافت، اعضاي شوراي نگهبان هم
هيچ تغييري نکرده بودند. اما يک تفاوت مهم وجود داشت. در سال 88 تفاوتي بيش از 11
ميليون راي منجر به برگزيدن رئيس جمهور شد ، اما در انتخابات 92 چيزي حدود 260 هزار
راي. آن سال نظام متهم شد به تقلب! به مهندسي انتخابات و به هزار اتهام ناگفتني
ديگر! هرچه دلسوزان گفتند که چنين امري در ساز و کار انتخاباتي ما محال است، گوش
شنوايي نبود بيانيه پشت بيانيه! فراخوان پشت فراخوان! روزها و شبهاي زيادي در
تهران و بعضي جاهاي ديگر شاهد جنجال و هياهو و ناامني بوديم نصيحت همه دلسوزان حتي
دلسوزان جناحي که راي مردم را به دست نياورده بود، در گوش جريانسازان اعتراضات باد
بود ! جمع زيادي جوان با تحريک افراطيون دستخوش هيجانات عجيب شدند، افرادي کشته
شدند و هزينههاي مادي و معنوي فراواني به کشور تحميل شد فقط و فقط به خاطر اينکه
عدهاي مصرانه معتقد بودند نظام تقلب کرده و نگذاشته راي مردم اعلام شود! اقداماتي
مثل بازشماري آراء و هر کار ديگري که نظر سران جريان سبز را عوض کند بيثمر ماند.
همه راهها بنبست شد و دشمنان ما همه چيز را براي يک جنگ داخلي تمامعيار مهيا
کردند. حتي کار به مقدسات مردم رسيد و بحث از انتخابات و نتيجه آن گذشت! اما
پايمردي رهبر انقلاب و همراهي مردم مظلومي که همراي داده بودند و هم فحش و تهمت
تقلب را تحمل ميکردند مانع جنگ داخلي شد. خيلي جاها را به بهانه تقلب در انتخابات
آتش زدند، سنگ و چوب و چماق زيادي به سر و روي هر کس که ميگفت در انتخابات تقلب
نشده فرود آمد حافظان امنيت يعني نيروهاي انتظامي و بسيج به بدترين الفاظ نواخته
شدند و به وحشيانهترين روش مورد هجوم قرار گرفتند همه و همه براي اينکه جمهوري
اسلامي از راي مردم عقبنشيني کند و بگويد بله تقلب شده است! اما رهبر انقلاب
پايمردي کرد و گفت اگر چنين چيزي بشود ديگر در اين کشور انتخاباتي برگزار نميشود.
روزها گذشت تا همين هفته قبل هم ميگفتند دولت کودتا حتي هنوز هم بعضي ميگويند!
چهار سال گذشت و انتخاباتي ديگر به دست همان دولت برگزار شد . اين بار کانديداي
کساني راي آورد که دوستانش داعيه تقلب داشتند! کساني مردم را به شرکت در انتخابات
دعوت کردند که تا پيش از آن دم از تقلب و تحريم ميزدند. اما خودشان هم ميدانستند
که دروغ است! پس آمدند و خوش آمدند. آغوش نظام براي همه کساني که ميخواهند در اين
چارچوب زندگي کنند باز است. انتخابات شد و از قضاي روزگار، نامزد مورد نظر آنها
پيروز شد نه با يازده ميليون رأي بيشتر بلکه با حدود 260 هزار رأي بيشتر، نظام تقلب
نکرد! چند صندوق رأي را باطل اعلام نکرد تا رأي آقاي حسن روحاني از نصاب قانوني
بيفتد اين بار حرفي نبود که برگ تعرفه کم است! حرفي نبود که در فلان حوزه انتخابيه،
بيش از تعداد مردم رأي هست! (همان حرفي که در سال 88 گفتند و هر چه گفتيم شهرها
ديوار ندارد و افراد در شهرها ميتوانند شناور و سيال باشند کسي قبول نميکرد!)
اين بار نگفتند نظام انتخابات را مهندسي کرده است نگفتند که 260 هزار رأي اضافي با
تقلب به دست آمده است گفتند ما برديم! اين بار بعد از انتخابات حتي يک سطل زباله هم
آتش نگرفت خون يک جوان بيگناه به زمين ريخته نشد. يک مجلس جشن هواداران به هم
نخورد. چماق بر سر جواني که نامزدش با 260 هزار رأي بيشتر پيروز شده بود نخورد.
بدون هيچ مزاحمتي آمدند و جشن گرفتند و پايکوبي کردند. حتي هنجارشکني و قانونشکني
شد اما کسي چيزي نگفت. در حالي که هنوز هم برخي شعار تقلب در انتخابات 88
سرميدهند! اکنون جاي اين پرسش است که کدام نظام و کدام دولت در سال 88 تقلب کرد؟!
کدام نظام و کدام دولت در سال 92 رئيسجمهور را با تفاوت 260 هزار رأي بر کرسي
پيروزي نشاند؟! کدام مردم صبورتر و درستکارترند؟ آنها که 8 ماه ايران را با آشوب و
بلوا به آتش کشيدند و هزينههاي فراوان و غيرقابل محاسبه به کشور تحميل کردند يا
آنها که با پايان انتخابات به خانههايشان برگشتند و بر طبل تقلب نکوبيدند؟! آيا
مدعيان تقلب، يک عذرخواهي بزرگ به ما بدهکار نيستند؟
|
|
|
تحمل و مداراي سياسي در محيط دانشگاه، تحمل و مداراي سياسي لازم است در
محيط دانشگاه، تحمل و مداراي سياسي لازم است. تشکلهاي دانشجويي نسبت به هم مداراي
سياسي داشته باشند؛ تحمل سياسي داشته باشند. درگير کردن مجموعههاي دانشجويي با هم،
نقشه خطرناکي است که کشيده شده است؛ اين نقشه را کشيدهاند، بايد مراقب باشيد.
ميخواهند تشکلهاي دانشجويي را به جان هم بيندازند. ما همين اواخر شاهد بوديم که
در چند تا دانشگاه داشتند اين کار را ميکردند. البته دانشجويان عاقل و باشعور و
بلوغ سياسي نگذاشتند اين اتفاق بيفتد. اما نقشه اين است. راه مواجههاش هم همين است
که مجموعههاي دانشجويي، افراد دانشجويي و تشکلهاي دانشجويي، حالتمدارا و تحمل
داشته باشند.* * در ديدار دانشجويان دانشگاه فردوسي مشهد (25/2/1386)
|
|
|
دانشجوي شهيد هادي قرباننيا هادى قرباننيا در سال 1343 هجرى شمسى در شهر
چالوس ديده به جهان گشود و در هفت سالگى تحصيلات خود را شروع کرد. اخلاق و تربيت
اسلامى را از مادر مهربان و پاکدامنش و در مساجد و پاى منبر آموخت. هادى در سال
1360 با معدل بالا ديپلم گرفت و بعد از آن بلافاصله وارد بسيج شد و پس از اتمام
دوره آموزش نظامى و امدادگرى چند ماهى به جبهه رفت و پس از آن وارد يکى از مدارس
علميه تهران شد. از آنجايى که اين مدرسه تازه تأسيس بود و از نظر علمى در سطح
بالايى قرار نداشت، نتوانست در آنجا طاقت بياورد و دوباره راهى جبهههاى حق عليه
باطل شد. خدمت سربازياش که فرا رسيد به سپاه رفت و به عنوان پاسدار دوران خدمتش را
گذراند؛ دو سال تمام در خط مقدم جبهه بود و او در اين مدت در اطلاعات عمليات فعاليت
مىکرد. هادى بعد از اتمام دوره سربازياش در کنکور سراسرى شرکت کرد و در رشته
تاريخ دانشگاه مشهد قبول شد. او حتي در دانشگاه هم بيقرار بود و سرانجام در لبيک
به پيام امام خميني(ره) مستقيماً از مشهد عازم جبهه شد. علاقه زيادى به مطالعه
داشت. اوقات بيکارى، در جبههها به مطالعه مىپرداخت چنانکه در دفتر خاطراتش نوشت:
«در طول يک ماه و نيم پانزده کتاب مفيد خواندم». هادي هميشه تمام سعي خود را در
رعايت آداب و اخلاق اسلامي انجام ميداد. 22 ساله بود که در عمليات کربلاى 1 شرکت
کرد و سرانجام در 11 خرداد 1365 مصادف با 21 ماه مبارک رمضان در «جبهه مهران» به
شهادت رسيد.
|
|
|
نگاهي به احوالات سيدجوادطباطبايي دکتر حسين روحاني* در قسمتهاي گذشته
به نقد عملکرد مؤسسه پرسش پرداختيم و احوالات جواد طباطبايي را به عنوان يکي از
همکاران اين مؤسسه مورد بررسي قرار داديم در ادامه مطلب گذشته که تحت عنوان «تشنه
سراب غرب» منتشر شد، در اين شماره بررسي نظرات ايشان را به اتمام ميرسانيم.
اگرانديشه هاي طباطبايي را در کنار واضعان مکتب ايراني و همچنين بانيان ايده گفت
وگوي تمدن ها قرار دهيم به وضوح متوجه خواهيم شد که ميان آراء کساني چون
سيدجوادطباطبايي و دو جريان انحرافي و فتنه، همپوشاني و نقاط مشترک بسياري به چشم
مي خورد. در جريان حوادث بعد از انتخابات سال1388 شعار"نه غزه نه لبنان جانم فداي
ايران" يک شبه و دفعتأ از دهان عدهاي بيرون نيامد، بلکه اين شعار طابق النعل
بالنعل برگرفته ازآراء و انديشه هاي روشنفکران سکولار و دين ستيزي چون طباطبايي
بود. طباطبايي که علاقه وافري به تکرار واژه پرسش دارد، به وفور و به کرات درخصوص
تجديد نظر در سنت و به طريق اولي در دين سخن به ميان مي آورد و در اين خصوص مي
نويسد: "طرح سنت در نسبت با انديشه تجدد و دوران تجديد، از مجراي تغيير موضعي اساسي
در آگاهي و پرداختن به مبادي، تنها موضعي است که مي تواند مؤدي به تجديد عهدي با
انديشه فلسفي نوآيين باشد و اين انديشه فلسفي نوآيين جز در مخالفت با ايدئولوژي،
يعني منطق ايدئولوژي و نه ظاهرآن امکان پذير نخواهد شد." مدلول اين سخن بدان معناست
که گذشته غرب، آينده ماست و طباطبايي عملاً برقله مدرنيته مي ايستد و دين را به
مهميز نقد مي کشد. استاد سکولار مؤسسه پرسش، مشروطيت را يکي از حوادث شگرف در تاريخ
معاصر ايران معرفي مي کند و مي نويسد: "با آماده شدن مقدمات جنبش مشروطه خواهي مردم
ايران و حتي ازبسياري از جهات، سدهاي پيش از آن، سومين چالش با مغرب زمين و انديشه
غربي آغاز شد که حاصل آن انديشه حکومت قانون از ديدگاه سياسي و انديشه تجدد از
ديدگاه فلسفي ميتوانست باشد، اما تقدير چنين بود که در هشت دههاي که ازجنبش
مشروطه خواهي مي گذرد، اساس مشروطه -که بنابر قانون اساسي آن تعطيل بردار نبود-
دچار وقفه و تعطيل شده و تجدد به بن بست شکست رانده ميشود."سيد جواد طباطبايي که
دل درگرو آراء روشنفکران عصر مشروطه دارد، اين دوران رادوراني مثبت درتاريخ ايران
معرفي مي کند ولي بلافاصله خاطرنشان مي کندکه مشروطيت، دولت مستعجل بود و هرگز
نتوانست نهال تجددخواهي را درايران غرس کند. او در بخش مهمي از پروژه فکري خويش، از
آفت ايدئولوژي زدگي سخن به ميان ميآورد و راه برون رفت از اين وضعيت را تجديد مطلع
با سنت بر ميشمارد. طباطبايي طي سلسله نشستهايي در مؤسسه پرسش، علائق و ترجيحات
فکرياش رابه مخاطبان اين مؤسسه عرضه ميکند و با بازخواني و بازکاوي آراء فيلسوفان
مدرنيست، زمينه و بستر لازم براي آشنايي جوانان با مدرنيته و به اصطلاح دستاوردهاي
آن را فراهم مي کند. پارهاي ازناظران آگاه به مسائل روشنفکري، اين نظررا مطرح
ميکنند که سيدمحمدخاتمي، ارتباط صميمانهاي با سيدجواد طباطبايي داشت و از
انديشههاي او توشهگيري مينمود. همين ناظران، خاطرنشان مي کنند که طباطبايي، سبب
انحراف خاتمي بود و از رهگذر جلسات مشترکي که اين دو در اوايل دهه 1370داشتند،
خاتمي به فلسفه غرب علاقهمند شد، چنانکه امروز مورخ وابستهاي مثل"يرواند
آبراهاميان" از دفاع خاتمي در آثارش از فيلسوف ملحدي مثل "ديويدهيوم" با خرسندي ياد
ميکند و اين ثمره همان تعلقات خاتمي به سيدجوادطباطبايي است. اين نکته را نبايد از
ياد برد که خاتمي در طول دوران جلوسش بر کرسي رياست جمهوري، هرگز از تمجيد غرب دست
نکشيد و گاه و بيگاه بر دستاوردهاي مثبت تمدن غربي تأکيد ورزيد. او در جايي
مينويسد: "مسلماً مادرتأسيس جامعه مدني مان بايد خيلي چيزها راياد بگيريم ، حتي
ازجامعه مدني غرب." خاتمي همچون طباطبايي که دلي در مأواي تجدد دارد در مصاحبهاي
با يک شبکه آمريکايي به ستايش ازتمدن آمريکايي مي پردازد و ميگويد: "در آمريکا هيچ
گاه آزادي و دينداري روبروي هم قرارنگرفته بودند و حالا هم اگر نگاه کنيم، مردم
آمريکا اغلبشان مردم دين داري هستند و دينستيزي در آمريکا کمتر است. درعين حال، آن
نگاهي به دين که مايه و پايه تمدن آنگلو امريکن شده، آن ديني است که با آزادي
سازگاراست و من معتقدم که بشر اگر بخواهد خوشبخت شود ، بايد کاري کند که هم معنويت
دين راداشته باشد و هم شرافت و آزادي را. به اين علت است که بنده ميگويم به ملت
بزرگ آمريکا احترام ميگذارم، به دليل تمدن خوبي که داشتند." اين سخنان مهرآميز در
مدح و ستايش تمدن غرب، در حالي لقلقه زبان خاتمي شده بود که آمريکا با طراحي و
هدايت چندين و چند کودتا در اقصي نقاط گيتي، کارنامه سياه و ننگيني ازخود به جاي
گذاشته بود. خاتمي گويا دچارآلزايمر سياسي شده بود که همين تمدن غرب و حاملان و
عاملان آن بودند که موجبات دو جنگ خانمان سوز در جهان را فراهم ساختند. البته او به
خوبي ميدانست چه ميگويد و اين طور نبود که اين سخنان به يکباره از دهان او برآيد.
همان طور که پيشتر گفته شد، روشنفکران سکولاري چون طباطبايي سهم عمدهاي در
شکلگيري منظومه فکري خاتمي و جريان موسوم به اصلاحطلبي داشتند و ماداميکه ريشه
هاي فکري وعقيدتي اصلاح طلبان روشن نشود ارائه تصويري دقيق از منويات و اهداف اين
جريان فتنهگر ميسور و مقدور نخواهد بود. مشکل طباطبايي با ايدئولوژي به جايي
ميرسد که او صراحتاً در اين خصوص اظهار نظر ميکند و مينويسد: "مشکل بنيادين
تاريخ دوره اسلامي، به طور کلي و به ويژه تاريخ انديشه، پيدا کردن راه برون رفتي از
بن بست دوگانه تکرار بي تذکر سنت و بازسازي آن برمبناي ايدئولوژي جامعه شناسانه
است. پيداکردن راه برون رفتي ازاين بن بست دوگانه، جز از مجراي تجدد، يعني تأسيس
انديشه فلسفي دوران جديد امکان پذير نخواهد شد. معناي اين سخن آن است که از سويي ،
بايد وجدان تاريخي جديدي پيدا کنيم که بر شالوده تکرار ايدئولوژي جامعه شناسانه
بنياد نگرفته باشد، اما ازسوي ديگر، توجه به سنت، نه تکرارمأثورات که بايد تذکري
مبتني برانديشه دوران جديد باشد تا اين تذکر خود شالودهاي براي تبيين گسست و پيوست
با گذشته در جهت تحکيم تجدد باشد و نه مايه ويراني آن." طباطبايي در کينه توزي
آشکار خويش با تفکرديني و شهودي خاطر نشان ميکند: "درشرايطي که ميبايستي انديشه
تجدد، شالودهاي نو براي درک ماهيت دوران جديد فراهم مي کرد، ايدئولوژي جانشين
انديشه شد و لاجرم ، راه را براي تحولي که در شرف تکوين بود ،مسدود کرد . " مراد وي
از اين تحول به اصطلاح فرخنده! همانا تجدد و پروژه نوسازي است که بعد از سال 1342
شمسي با اصلاحات ارضي وانقلاب سفيد، روندي تصاعدي و رو به رشد به خود گرفته بود ولي
به ناگاه با پيروزي انقلاب اسلامي، اين روند متوقف شد و تفکر ديني جاي تفکرغربي
راگرفت. حقيقت امر اين است مشکل طباطبايي و هم فکران او در مؤسسه پرسش اين است که
آنها هرگز حتي لحظهاي قادر به رهانيدن خويش از پيش فرض ها و مفروضات مدرنيستي
نيستند و به همين اعتبار هرگز نمي توانند دلايل شکست خويش و اسلافشان درمحقق نمودن
اهداف سکولاريستي رادريابند. وي ، جابه جا براين نکته تأکيد ميورزد که: "انديشه
عقلاني را نخستين بار يونانيان تأسيس کردند و تاريخ فلسفه، اعم ازمسيحي و اسلامي
چيزي جز بسط فلسفه يوناني نيست." خدشه و ايراد بنياديني که متوجه اين گزاره است اين
است که آيا انديشه عقلاني و فکر فلسفي و جولان عقلي پيش از يونان وجود نداشته است."
وانگهي مگر عقل يوناني- بخوانيد عقل جزئي- ميتواند انسان را به سمت کمال و فلاح
رهنمون شود؟! مگرنه اين است که متفکران بسياري حتي در خود غرب بر عقلانيت يوناني و
متافيزيک ميتازند و دليل انحطاط غرب را بسط و سلطه سوبژکتيويسم و عقلانيت يوناني
معرفي ميکنند؟ واقع امر اين است که نتيجه سلطه قاهرانه عقلانيت يوناني، همانا
نيهيليسم فلسفي و به تبع آن ظهور و بروز سيستمهاي فاشيستي، کمونيستي وليبراليستي
است که پروژه کودنسازي ابناء بشر را دنبال مي کنند و انسان را ازحقيقت وجود و
رهباني خويش دور مي کند.مشکل نظام انديشه طباطبايي فقط به يونان زدگي او محدود
نميشود ، اين نويسنده تجددگرا که درصدد ارائه تزي در باب مدرنيزاسيون در ايران
زمين است ، هنوز متوجه اين امر نشده است که پارادايم فعلي حاکم در عرصه علمي و
روشنفکري غرب، ما بعد تجددگرايي است و بسياري از متفکران جهان اعم از چپ و راست از
شکست تجدد وآرمانهاي مترتب بر آن سخن ميرانند و طنز داستان آن جايي است که
مدرنيستهاي وطني بدون توجه به اين واقعيت ، همچنان در بند تئوريهاي پوسيده
مدرنيستي دست و پا مي زنند. طباطبايي که دل خوشي ازدين و جامعه ديني ندارد درباب
نسبت دين با عقلانيت مينويسد: "زايش انديشه عقلاني خصوصياتي داشت. اولا در شرايطي
امکان پذير شد که اين انديشه نو توانست خود را از دريافتهاي ديني جدا کند و ثانيا
متفکران آن زمان چون افلاطون و ارسطو الهي نبوده و نيستند و به غلط اين نسبت به
آنها داده شده است." اين گزارهها به وضوح دين ستيزي طباطبايي را احراز ميکند.
توگويي، دين مخالف عقلانيت ميباشد و انسان عاقل، کسي است که خود را از عالم لاهوتي
جدا سازد! طباطبايي به مناسبتهاي مختلف و به گاه و بيگاه مخالفت خويش با شريعت و
احکام ديني را اعلام ميکند و از اين رهگذر اشتهاي سيري ناپذير خويش به تفکرغربي و
انديشه ايرانشهري را نشان مي دهد. اين استاد مؤسسه پرسش در مدح ايران باستان نيز لب
به سخن ميگشايد و چنين اظهار نظر ميکند که: "ايرانيان باستان دريافتي انحصاري
ازديانت و فرقه ناجيه نداشتند...در ايران باستان... باور به نوعي مداراي ديني مذهب
مختار بود و اين مداراي ديني را بايد يکي از عمده ترين عناصر تشکيل دهنده وجدان
جمعي تاريخي ايرانيان دانست." طباطبايي ريشههاي مداراي ديني را که کساني چون سيد
محمدخاتمي و عبدالکريم سروش نيز در وصف آن سخن به ميان ميآورند به دوران حاکميت
پادشاهان ايران باستان بر ميگرداند و با رويکردي خطابي، درصدد برقراري پيوند ميان
انديشه غربي و انديشه ايرانشهري ميباشد." او در اين باره مينويسد که:"ايرانيان از
دوره ايران باستان در باورهاي خود مردماني آزاده و اهل مدارا بودهاند."او در جاي
ديگري دراين باره مي نويسد:"درايران باستان، تا زماني که ديانت و سياست آميخته و به
ابزاري براي هدفهاي سياسي تبديل نشده بود؛ دريافت انحصاري از ديانت نيز پديدار نشد
و باور به نوعي مداراي ديني مذهب مختار بود."در ادامه از قول طباطبايي ميخوانيم:
"روحيه مداراجويي که "وحدت درتنوع" رابراي ايرانيان حفظ ميکرد به پيدايش اسلام
ايران انجاميد که خود حاصل مداراي ديني بود. اين مداراي ديني چندان برجسته بود که
ناظران بيگانه نيز به آن توجه داشتهاند. از جمله شاردن "در دنباله توصيف خود از
روحيه اعتدالي ايرانيان " اشارهاي نيز به مداراي ديني آنان دارد." با تحليل محتواي
اين بخش از آراء طباطبايي متوجه شباهت و نزديکي آراء او با نظرات اسفنديار رحيم
مشايي خواهيم شد. مشايي نيز با طرح مکتب ايراني، عملاً و محققاً ارادت خويش به
انديشه ايرانشهري را اعلام نمود. او در اين خصوص ميگويد: "براي ايران همه
اختتاميهها، افتتاحيه و آغاز است. چرا که اکنون موج بزرگي از انرژي در سرزمين
ايران جاري است و هر کجا که نام ايران باشد در آنجا باور و عشق انسان به خدا
ميرويد. ايران، جلوه عشق، مهرباني و محبت است. رحيم مشايي خاطرنشان مي کند که: "نه
تنها به شما بلکه به همه ايرانيان سراسر جهان ميگويم و به اين گفته خود باور عميق
دارم که دوره بسيار بزرگي براي ايران آغاز شده است. ايران در فصل جديدي از حيات
تاريخي خود قرار دارد و همه شواهد و قرائن بر اين نکته گواهي ميدهند. اکنون
ايرانيان بيدار شدند .... امروز ايرانيان از اينکه ايراني هستند، احساس عزت
ميکنند. " همزمان با طرح مکتب ايراني از سوي مشايي و اعلام اين نکته که نام ايران
ذکراست؛ خسرو معتضد- مورخ شبکه دوسيما- دفاع تمام قدي از مکتب ايراني نمود و در
مصاحبهاي با روزنامه زنجيره اي شرق گفت: "به نظرم کساني که با مکتب ايراني مخالفند
با مقامات دولتي مشکل دارند. ما بايد هميشه در برابر خطراتي که ايران را تهديد مي
کند، آماده باشيم. در ايران تنها مسأله دين مطرح نبوده است بلکه مسأله نفت،
ژئوپليتيک، گاز و معادن هم هست. من به مخالفان مکتب ايراني توصيه ميکنم مردم ايران
را بيشتر به وطنشان علاقه مند کنند . " معتضدکه مقدمهاي بر کتاب "شعبان بي مخ" اثر
هما سرشار- از صهيونيست هاي مشهور- نوشته است در ادامه حمايت از مکتب ايراني
ميگويد : "ظاهرا الان مد شده است که همه، ايران را زير سؤال ببرند و ايران الان
مدافعي ندارد و کسي ديواري کوتاهتر از ايران پيدا نميکند. الان هم مثل دوران حزب
توده مد شده است که اگر کسي نامي از ايران ميبرد، ميگفتند: امل و نوکر رضاخان و
سيدضياء. در ايران همواره سعه صدر بوده است. زماني که والرين به ايران حمله کرد،
دولت ايران او و يارانش را اسير کرد و آنها را به ساختن سد و شهرسازي گمارد، کاري
که مدرنترين کشورها نميکنند." به نظر ميرسد همپوشاني آراء کساني چون خسرومعتضد،
سيدجوادطباطبايي و اسفنديار رحيم مشايي تصادفي نمي باشد. جريان موسوم به انحرافي
بارها و به دفعات ثابت کرده است طرح مکتب ايراني در واقع مدل تئوريکي در برابر
حکومت ديني ميباشد. طباطبايي که درحوزه انديشه سياسي نظريه پردازي ميکند، تحول
تاريخي ايران زمين و به تبع آن، تاريخ انديشه درايران را به دو دوران اساسي قديم و
جديد تقسيم بندي ميکند. دوران قديم ايران از بنيان گذاري شاهنشاهي هخامنشي شروع
ميشود و تا فراهم آمدن زمينههاي فرمانروايي صفويان ادامه مي يابد. اما دوران جديد
از نظرطباطبايي، با حضور صفويان و حضور اوليه ايران در روابط جهاني آغاز مي گردد.
اين تقسيم بندي تاريخي که دوره جديد ايران را در رابطه با دنياي مدرن غرب ميداند،
مسأله انحطاط تاريخي ايران و زوال انديشه را به دنبال دارد؛ چرا که در آن مواجهه،
وضعيت پرتعارض درافق مناسبات دروني و بيروني ايران زمين پديدارشد. او در ادامه
تئوري پردازي درباب تجدد خواهي درايران ميافزايد: "انديشيدن به انحطاط و پرسش از
آن مقدمه بحث تجدد است."وي همچنين در کتاب "مکتب تبريز" خويش به صورت مبسوط در باب
سنت و نسبت آن با تجدد اظهار نظر ميکند و مينويسد: "ايضاح منطق حضور مرده ريگ سنت
در دوران جديد ايران و نقادي سنت از ديدگاه الزامات دوران جديد و انديشه تجدد،
اقدامي اساسي است و چنان که دستاوردهاي چنين نقادي در اختيار نباشد، فهم منطق
شکستهاي پي در پي ايران در تجدد طلبي امکان پذير نخواهد بود." اين نويسنده سکولار
که ديدگاهي خطي و داروينيستي به تاريخ دارد و درصدد اشاعه مشهورات ليبراليستي مي
باشد، دليل شکست تجددخواهان را نبود شناخت درست و دقيق از مباني نظري تجدد ميداند.
او براين باور است که: "تاريخ ايران از برآمدن صفويان تا انقلاب اسلامي، بيشتر از
آنکه تاريخ توطئههاي پي در پي باشد، تاريخ بي التفاتي به بحث در مباني است." از
همين دريچه است که طباطبايي التفات به تاريخ انديشه سياسي در اروپا و بررسي دقيق و
نه سطحي آن را و در کنار آن پرداختن به سيرتاريخي به اصطلاح زوال انديشه سياسي
درايران و رها نکردن دامن تأمل درباره اين مقوله و ادامه آن در بررسي انديشه ابن
خلدون و خواجه نظام الملک طوسي را مقدمات طرح پرسش درباره انحطاط تاريخي! ايران
ميداند دلمشغوليهاي طباطبايي در خصوص مسائل ايران خصوصا ايدئولوژي انديشي در
لابلاي کتابها و درس گفتارهاي او نمود ويژهاي پيدا مي کند. او مي نويسد: "تلفيق
ميان نوعي از ايدئولوژي سياسي و انديشه سنتي در وضعيتي در تاريخ انديشه درايران
ايجاد شد که به دنبال تصلب سنت، به تدريج گسستي، در نهان و ناآگاهانه، با انديشه
سنتي ايجاد شده بود .در اين دوره، بسياري از نويسندگان، بي آنکه بدانند، در درون
نظامي از ايدئولوژيهاي جديد استدلال ميکردند،زيرا مجموعه مفاهيم انديشه سنتي از
مضمون کهن خالي شده بود و همين امر اجازه داد تا وضعيتي ايجاد شود که من آن را لغزش
از سنت به ايدئولوژيهاي جديدخواهم ناميد." استاد مؤسسه پرسش که دل خوشي
ازاسلامگرايان در هر شق و شکل آن ندارد به روشنفکران ديني چون شريعتي نيز حمله
ميبرد و او را متهم به بنيادگرايي ميکند و در اين باب مينويسد: "از آخوندزاده که
بگذريم پيشگام بحث درباره پروتستانتيزم، علي شريعتي بود که به گواهي نوشتههاي خود،
پروتستانتيسم را با روشنفکري دهه هاي شصت سده بيستم اشتباه گرفته بود."اگر امروز در
نشرياتي چون مهرنامه و مؤسساتي چون پرسش، کساني چون طباطبايي يکهتازي ميکنند
دليلش آن است که از منظر کارگزاران و طراحان ناتوي فرهنگي دشمن، روشنفکران ديني چون
سروش ديگر همچون گذشته کارکرد مثبتي در راستاي جامه عمل پوشاندن به منويات نظام
سلطه ندارند ، به زعم روشنفکران مدرنيست، روشنفکران ديني نتوانستهاند به خوبي
ازعهده سکولاريزه کردن جامعه ايراني برآيند. طباطبايي دراين خصوص خاطرنشان ميکند:
"بازگشت به خويشتن چهار دهه گذشته درايران نيز چنان که به تکرار گفته شده، برمبناي
باز انديشي سنت بر پايه انديشه صورت نگرفت و به نظر ما در دهههاي آينده، ارتباط
باسنت براي هميشه، گسسته خواهد شد، زيرا نابودي سنتي که در تجدد انديشه، يعني در
تجديد و تجدد، مورد تامل و بازانديشي قرار نگرفته باشد، بر اثر ضربههاي ايدئولوژي
امري محتوم خواهد بود." اگر نگاهي اجمالي بر نشريات روشنفکري ساليان گذشته منجمله
کيان، مدرسه و شهروند امروز بيندازيم متوجه اين امر خواهيم شد که از زمان برکشيدن
دولت سازندگي، نوعي آرمان ستيزي و ايدئولوژي ستيزي، قافيه ثابت روشنفکران و مديران
و متوليان دولتي شد و سيدجوادطباطبايي به عنوان کارگزار برجسته انقلاب مخملي به
خوبي اين هدف را در نوشته هاي خويش محقق ميکند. او مي نويسد: "ايدئولوژي، به
گونهاي که در چهار دهه گذشته در ايران سيطره پيداکرد، جز به بيراهه تعطيل انديشه و
از آنجا به بنبست تعطيل تاريخ منتهي نخواهد شد. با تکيه برسنت انديشه فلسفي از
فارابي و ابن سينا تا صدرالدين شيرازي ميتوان امکاني براي تجديد انديشه يافت؛ حتي
و به ويژه از مجراي نقادي آن، به تجديد انديشه پرداخت اما بر پايه ايدئولوژيهايي که
نويسندگان معاصر ازجلال آل احمد تا شريعتي و... يافتهاند، تنها ميتوان در توهم
آنچه خود داشت... اين احتضار طولاني رابه انتظار نشست." بر سرهم ميتوان چنين
اظهار نظر کرد که سيدجوادطباطبايي، مدرنيستي دو آتشه ميباشد که برآن است با نوعي
همسازگرايي ميان تجدد و انديشه ايرانشهري، به صورتي آرام و خزنده پايههاي نظام
ديني در ايران را تضعيف نمايد. در اين ميان آنچه جاي شگفتي بسيار دارد حمايتهاي
بيشائبه نهادهاي رسمي کشور از اين استاد سکولار ميباشد. به عنوان نمونه ميتوان
به دعوت گروه علوم سياسي دانشگاه آزاد اسلامي تبريز از طباطبايي در همايش بين
المللي مشروطه پژوهي درمرداد سال 1389اشاره کرد. اقداماتي از اين دست و حضور پيدا و
پنهان طباطبايي و انديشه هاي او در مراکز علمي-پژوهشي کشور، خطر بزرگي است که
ميتواند در ميان مدت و بلند مدت تيشه به ريشه مباني ديني کشور زند. * استاد
علوم سياسي دانشگاه اصفهان
|
|