(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


چهارشنبه 05 تـیـر 1392 - شماره 20526

تجلي مديريت حزب مشارکت درشوراي شهر اول
هيچ شهري امن نيست؟!
   


در شرايطى كه حزب مشاركت در داخل معذوريتهايى براى بيان صريح ديدگاههاى خود و اهداف مشترك با غرب به ويژه آمريكا داشت، آمريكاييها فارغ از اين معذوريت، از اين اهداف مشترك پرده برداشتند. در اين رابطه هنرى پرشت (مديركل سابق وزارت خارجه آمريكا در امور ايران) در شهريور 1380 گفت: «اگر موجى كه در مطبوعات اصلاح‌طلب ايران با تز امكان ارتباط با آمريكا شروع شد و حالا با ترديد در اساسى‌ترين وجوه انقلاب اسلامى مشهود است، بتواند از حريم روحانيت عبور كند و از آن طريق ولايت فقيه را بر كشتى ترديد سوار كند، بار سنگينى از دوش آمريكا برداشته است. اين بار سنگين، همان است كه امروز ايران را از غرب دور نگه داشته و امكان صلح با اسرائيل را تا حدّى تنزل داده است. اصلاح‌طلبان ايران، راه دشوارى در پيش دارند، امّا بخوبى دريافته‌اند كه براى نزديكى به غرب بايد نگاه مردم‌شان را از زشتيهاى غرب به زيباييهاى آن معطوف كنند».152
حمايتهاى بى‌دريغ غربيها از اصلاحات و اصلاح‌طلبان هرچند آنان را به واكنش وانداشت، امّا بصيرت ديده‌بان انقلاب مقام معظّم رهبرى، حقايق و اهداف پشت پرده حمايتهاى غرب از اصلاح‌طلبان را برملا كرد. حضرت آيت‌الله العظمى خامنه‌اى در اين‌باره فرمودند :
«شما مى‌بينيد امروز در تبليغات آمريكاييها و اظهاراتشان ـ نه فقط در سطح رسانه‌ها، بلكه در سطح رؤسا و نمايندگان و رئيس‌جمهورشان و ديگران ـ از اصلاحات در ايران اسم آورده مى‌شود. اصلاحات، كلمه قشنگى است. آن اصلاحى كه آمريكاييها مى‌خواهند در ايران انجام گيرد، عين فساد است. آنها مى‌خواهند نظام جمهورى اسلامى را كه تبلور ايمان مردم و استقلال‌خواهى آنهاست، از بين ببرند. اصلاحات به نظر آمريكاييها يعنى از بين رفتن نظام جمهورى اسلامى. آنها مى‌خواهند ملت ايران روى خون شهداى خود قدم بگذارد، ايمان و عقايد و باورهاى خود را لگدمال نمايد، به تاريخ و گذشته خود پشت كند و در مقابل فشار سياسى و تبليغاتى تسليم شود. آنها با هر اصلاح واقعى در اين كشور مخالفند. شما ببينيد وقتى مبارزه با فساد مطرح مى‌شود و دستگاههاى اجرايى و قضايى در راه مبارزه با فساد اقدام مى‌كنند، از طرف همين دستگاههاى تبليغاتىِ دشمنان و عواملشان در داخل، عليه اين حركت، جنجال و هياهو شروع مى‌شود. اينها طرفدار اصلاحند؟! مبارزه با فساد را با انواع تهمتها متهم مى‌كنند، براى اين كه انجام نگيرد؛ چرا؟ چون اين، يك كار اساسى در كشور است».153
ايشان مقصود برخى افراد را از اصلاح‌طلبى همان اصلاحات آمريكايى عنوان كردند و بيان داشتند :
«بعضى افراد هم هستند كه اسم اصلاح‌طلبى را مى‌آورند، امّا مقصودشان اصلاحات آمريكايى است! من يكى دو سال پيش در نماز جمعه مطرح كردم كه ما اصلاحات انقلابى داريم و اصلاحات آمريكايى. اصلاح آمريكايى مظهرش اين است كه جرثومه فسادى مثل محمدرضا پهلوى دوباره به ايران برگردد و امور را در قبضه خود بگيرد. بعد هم كليد طلايى سلطه اجنبى بر كشور را در سينى نقره به اربابان آمريكايى تقديم كند! اين كه شما مى‌بينيد رسانه‌هاى آمريكايى و انگليسى و سياستمدارانشان، دم از اصلاحات در ايران مى‌زنند، منظورشان چنين چيزى است. يعنى جرثومه فسادى كه تابع و مريد و آلت دست و كوچك اَبدال آنها باشد، در كشور بر سر كار بيايد و همه چيز را در خدمت آنها قرار دهد».154
علاوه بر كشورهاى غربى، حمايت بسيارى از گروههاى ضد انقلاب و اپوزيسيون خارج از كشور نيز در حمايت از حزب مشاركت به ثبت رسيده است كه برخى از مهم ترين آنها به قرار زير است :
1ـ گروهك كمونيستى جوانان مبارز مستقر در كشور آلمان 2ـ كانون دفاع از دموكراسى در ايران مستقر در كشور هلند 3ـ گروهك سوسياليستهاى ايران 4ـ گروهك فدائيان خلق 5ـ شوراى هماهنگى اتحاد جمهورى‌خواهان ايران 6ـ سازمان مشروطه‌خواهان ايران.
حضور در صحنه‌هاى سياسى
انتخابات شوراها، اوّلين حضور حزب مشاركت
پس از محاكمه غلامحسين كرباسچى (شهردار تهران) در اواخر سال 1376 توسط دادگسترى تهران، به جرم اختلاس و فساد مالى و ادارى، وى از تصدى مديريت شهردارى كنار گذاشته شد و تا زمان تشكيل شوراى شهر تهران اين پست در بين سرپرستان آن دست به دست شد.
همين خلأ مديريت شهرى در شهردارى تهران موجب شد تا مردم با جدّيت بيشترى به شوراها بينديشند و خود را آماده انتخابات آن بكنند. از طرف ديگر جريانات سياسى نيز در تلاش شدند تا سهم بيشترى در شوراها كسب نمايند. لذا جناح منتقد دولت اصلاحات كه شكست سنگينى در انتخابات دوم خرداد متحمل شده بود، در اوّلين مبارزه جدى بعد از شكست، با شعار «شهر سبز» به رقابت انتخاباتى شوراها پا گذاشت و سعى كرد با حمايت از چهره‌هاى معروف و شناخته شده، خاطره شكست در دوم خرداد را فراموش كند، امّا نتيجه چيز ديگرى رقم خورد.
جريان موسوم به دوم خرداد و در رأس آن حزب مشاركت نيز كه با پيروزى سيد محمد خاتمى داراى وجهه و اعتبارى شده بود، با قرار دادن چهره‌هاى سرشناس اصلاح‌طلب در ليست انتخاباتى خود توانست در نقش مديريت و رهبرى، اكثريت قاطع شوراها را به‌دست گيرد. به‌گونه‌اى كه در شوراى اسلامى كلان شهر تهران تنها يك نفر از فهرست رقيب سياسى، آن هم به عنوان عضو على‌البدل توانست وارد شوراى شهر شود و همه اعضاء شوراى شهر تهران از فهرست جبهه اصلاحات با محوريت حزب مشاركت بود. عبدالله نورى رئيس شورا، سعيد حجاريان نائب رئيس شورا، محمد عطريانفر، جميله كديور، فاطمه جلايى‌پور، محمدابراهيم اصغرزاده، داود عليزاده طباطبايى، غلامرضا فروزش، دروديان، رحمت‌الله خسروى، مرتضى لطفى، عباس دوزدوزانى، مهندس عابدينى، احمد حكيمى‌پور، داود سليمانى از جمله اعضاى منتخب شوراى اوّل شهر تهران بودند.
در ابتداى كار شورا به پيشنهاد عبدالله نورى و سعيد حجاريان، مرتضى الويرى عضو سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى را كه به لحاظ فكرى بسيار به كارگزاران سازندگى نزديك بود، به عنوان شهردار تهران معرفى كرد.
با حضور يكپارچه جبهه دوم خرداد در شوراى شهر تهران كه مجالى براى عرض اندام جناح رقيب باقى نگذاشته بود، كم‌كم اختلافات درون‌گروهى و درون حزبى آشكار شد. نمايندگان وابسته به جبهه مشاركت با نمايندگان حزب كارگزاران سازندگى ائتلاف كرده بودند و در طرف ديگر اصغرزاده و حاميانش قرار داشتند و صف‌بنديها بدين شكل ادامه پيدا كرد.
هرچند سيّد محمد خاتمى رئيس دولت اصلاحات، انتخابات اوّلين شوراهاى اسلامى شهر و روستا را بزرگ ترين دستاورد خود برشمرد، امّا اختلافها بر سر قدرت در شوراها به‌گونه‌اى بالا گرفت كه در طول چهار سال، پنج رئيس را در بالاى سر خود ديد كه متوسط عمر هر كدام در شورا كمتر از يك سال بود. عبدالله نورى ـ عباس دوزدوزانى ـ رحمت‌الله خسروى و محمد عطريانفر از جمله افرادى بودند كه رياست شوراهاى شهر تهران را عهده‌دار شدند، ولى هركدام بنا به دلايلى از سمت خود كناره‌گيرى كردند!
سرانجام اختلافها در شوراى شهر تهران در زمان تصدى محمد ملك مدنى در شهردارى تهران به اوج خود رسيد. جلسات شورا در بسيارى از موارد با غيبت مخالفان هم حزبى به رسميت نمى‌رسيد و تلاش وزارت كشور براى تفاهم به شكست انجاميد. همين امر موجب شد تا پس از مدت زمانى كه از عدم برگزارى جلسات شوراى شهر تهران گذشت، شوراى دولتى حل اختلاف، چند ماه قبل از انتخابات دور دوم شوراها در هفتم اسفند 1381، شوراى شهر تهران را با پيشنهاد محمدعلى ابطحى (معاون حقوق خاتمى) منحل اعلام كرد.155
درگيريهاى سياسى و حزبى در شوراى شهر اوّل - كه در قبضه اصلاح‌طلبان به ويژه حزب مشاركت قرار داشت - موجب شد در انتخابات شوراى دوم، مردم از اصلاح‌طلبان روى‌گردان و اصولگرايان بتدريج وارد فضاى سياسى كشور شدند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
152- وسوسه شيطان بزرگ ـ محمدتقى كرامتى.
153- بيانات مقام معظّم رهبرى در ديدار با اعضاى ستادهاى نماز جمعه سراسر كشور، به تاريخ 5/5/1381.
154- بيانات مقام معظّم رهبرى، در ديدار با جوانان استان اصفهان، به تاريخ 12/8/1380.
155- ويژه‌نامه نوروزى روزنامه ايران، سال 1389.
پاورقي

 


پروين مقدم
بوسه بر خاك‌
همين كه پاي آقا عبدالصمد به زمين كربلا رسيد، روي زمين نشست و لب‌هايش را روي خاك گذاشت‌، زبانش را بر لب‌هاي خشكيده‌اش كشيد، طعم شور اشك و خاك‌! روزها بود كه كاروان آمده بود، روزها و روزها و حالا رسيده بود به زمين كربلا كه حتي در روزهاي آخر پاييز هم به نظر گرم مي‌آمد، آقا عبدالصمد انديشيد:
«اين زمين سرد نمي‌شه‌، خون‌! همه‌اش به اين خون بسته‌اس‌، خوني كه روي تن اين صحرا ريخته‌، خوني كه تن خاك رو گرم نگه مي‌داره‌...»
خسته بود، نشست روي زمين گرم و چمباتمه زد، باد نرمي در ميان ريش‌هاي جو گندمي‌اش پيچيد، دست‌هايش را رو به چشم‌هايش گرفت‌:
«آقا عبدالمصد! اگه تو، ظهر عاشورا بودي توي كدوم صف مي‌ايستادي‌؟ هان‌؟»
اشك توي چشم‌هايش حلقه زد و با صدايي بغض آلود زمزمه كرد:
«مگه مي‌شه‌؟ مگه مي‌شه كه من‌! آقا عبدالصمد، پسر حاج كريم‌، بچه عاشورا، روز عاشورا به حسين وفادار نباشم‌؟»
و بعد گريه كرد و گريه‌اش به گريه كودكي مي‌ماند كه در كوير گم شده بود!
خبر شوم‌
آقا عبدالصمد از خواب پريد، چشمان نم گرفته‌اش را چند بار به هم ماليد و چشم به آخرين‌آبادي مرز دوخت كه با حركت كاروان هر لحظه در نگاهش دور و دورتر مي‌شد، كاروان سالار مژده داد همه كاروان‌هايي كه از عراق برمي‌گردند، همين كه از سينه‌كش نفس‌گير اين تپه بالا مي‌روند، مي‌افتند توي خاك ايران‌، بعد هم به دشتي پوشيده از علف‌هاي بلند و باغ‌هاي شاه بلوط و يك كاروانسرا مي‌رسند جايي براي رفع خستگي‌، بارها را از قاطرها به زير كشيدن و نشستن پاي آتش و شايد يك خواب سير!
آقا عبدالصمد همين كه گنبدي كاروانسرا را ديد، از درشكه پايين آمد و با پاي پياده كنار درشكه به راه افتاد.
نرسيده به چشم‌انداز شمال دروازه‌، با ديدن جمعيت زيادي كه حلقه زده بودند، قدم‌هايش را تيزتر كرد و رفت تا ببيند چه خبر شده‌؟
به جمعيت كه رسيد با شانه‌هايش راه را باز كرد و خودش را رساند وسط حلقه‌، به وسط كه رسيد از ديدن جنازه‌اي كه رو به قبله دراز شده بود، يكه خورد، براي لحظاتي مبهوت چشم دوخت به لب‌هاي باد كرده و چشم‌هاي نيمه باز مرد و لخته‌هاي خوني كه از كنار پيشاني‌اش تا روي خاك ماسيده بود، پيشاني‌اش مثل هندوانه قاچ شده‌اي بود كه داخلش به سرخي مي‌زد.
«چي شده‌؟ چه بلايي سر اين مرد اومده‌؟»
يك نفر گفت‌:
«خدا رحمتش كنه‌، مرد خوبي بود.»
«بنده خدا، خودش رو كشت‌. ديروز مأموراي حكومت چادر از سر زن و دخترش كشيدن‌. اون هم تاب نياورد با مأمورا درگير شد، اما دستش به جايي بند نبود، ديشب هم از ناراحتي خودش رو با قمه كشت‌...»
آقا عبدالصمد با حيرت پرسيد:
«چادر از سر زنش كشيدن‌؟»
«بله برادر! كجاي كاري‌، يه هفته‌اس كه اين بي‌دين‌ها دارن همين كاررو با ناموس مردم مي‌كنن‌. مردم تا عمر دارن روز 17 دي رو از ياد نمي‌برن دستور دادن همه كشف حجاب كنن‌. هر كس كه برداشت خب‌، هر كس هم كه بر نداره مأمورا دستور دارن به زور از سرش بكشن‌.»
«آخه براي چي‌؟»
«واسه اينكه از اجنبي‌ها عقب نمونيم‌. مي‌گن راه تمدن و پيشرفت‌، از برداشتن حجاب از سر زن‌هامون مي‌گذره‌.»
آقا عبدالصمد ديگر چيزي نپرسيد، نتوانست سؤال ديگري بپرسد دردي او را در خود پيچاند، يك بار ديگر هم اين درد به سراغش آمده بود، روزي كه خبر اجباري شدن لباس فرنگي را از تهران آورده بودند.
آن روز محمدحسين كوچك از پدر پرسيده بود:
«بابا! مگه لباس فرنگي چه عيبي داره‌؟»
و آقا عبدالصمد جواب داده بود:
«محمدجان‌! لباس ما هويت ماس‌، ما كه فرنگي نيستيم‌، ما ايراني هستيم و به ايراني بودنمون بايد افتخار كنيم‌، چرا بايد شكل فرنگي‌ها لباس بپوشيم‌؟»
و حالا اين درد، مثل قوم مغول در درونش تاخت مي‌زد، دردي از سر تا مغز استخوان‌، صداي شكسته شدن چيزي در سر، صداي شكستن حسي مثل غرور، غرور يك مرد، رمق زانوهاي عبدالصمد گرفته شد و زير تن خسته‌اش تا خورد، درد و سرگيجه‌! چشم‌هايش پر از اشك شد، نيامده دلش پر از آشوب شد، اضطراب براي آنچه پشت سر به جا گذاشته بود و آنچه در پيش رو بود.
«اگر قبل از رسيدن به قزوين مأمورها جلويشان سبز شوند و بخواهند...!»
باقي حرفش را خورد، حتي تصورش هم سخت بود.
به ياد خوابش افتاد، به ياد پاهايش و دو ستون خاكي ايستاده بر خاك‌.
درد و سرگيجه‌، لبش به آهستگي جنبيد:
«ريحانه‌! همون جا بمون‌، توي درشكه بمون‌، اين شهر امن نيست‌، هيچ شهري امن نيست‌!»
پاورقي

 

(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10