(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


شنبه 08 تـیـر 1392 - شماره 20528

حزب مشارکت و راهبرد فتح سنگر به سنگر
متفقين آمدند رضا خان رفت
   


مسير منتهى به كوى دانشگاه
با گذشت كمتر از يك سال از حاكميت جريان موسوم به چپ كه خود را اصلاح‌طلب ناميده بود بر قوّه مجريه، سعيد حجاريان عضو برجسته حزب مشاركت در گفت وگو با روزنامه ايران ، فتح سنگر به سنگر را به عنوان راهبرد جبهه دوم خرداد اعلام كرد. حجاريان با بيان اين كه دوم خرداد سنگر و جبهه مردم‌سالارى را تا حدود زيادى در خاك حريف به پيش برده است و در افق بالايى خط جبهه را ترسيم كرده است، گفت: «نخستين وظيفه ما مثل هر استراتژيست نظامى اين است كه با ايجاد سنگرهاى مستحكم مانع تك و پيشروى حريف شويم و همچنين خطوط تداركاتى، لجستيك و مواصلاتى را تقويت كنيم تا اجازه ندهيم به سنگرهايمان حمله شود. تنها سلاح در نبرد سياسى، گرفتن كرسى در مجلس و دولت است».156 مديرمسؤول روزنامه مشاركتى صبح امروز همچنين پس‌از بيان لزوم ايجاد دوقطبى شديد در فضاى كشور ، راهبرد اصلى جبهه دوم خرداد را قرار دادن خط جبهه در آن سوى قوّه مجريه و حركت به سوى قوّه مقننه اعلام كرد. امّا در راستاى ايجاد اين دو قطبى، مرعوب و منفعل كردن دستگاههاى امنيتى، انتظامى و سپاه پاسداران به طور همزمان در دستور كار قرار گرفت. در اواخر سال 1376 روزنامه جامعه با مديريت حميدرضا جلايى‌پور و محسن سازگارا دو عضو حزب مشاركت، پس از تحريف سخنان سردار رحيم صفوى (فرمانده كلّ سپاه پاسداران) در حملاتى بى‌سابقه او را با پل پوت (خون آشام كامبوج) و صدام حسين (ديكتاتور عراق) مقايسه كردند!
در يك حمله مشكوك به عبدالله نورى و عطاالله مهاجرانى در نماز جمعه تهران، سيد محمد خاتمى دستور تشكيل كميته‌اى ويژه را صادر كرد و طى آن تعدادى از عناصر حزب‌اللهى و بسيجى چند روز بازداشت شدند. امّا مهم ترين بخش اين سناريو ، منفعل ساختن وزارت اطلاعات به عنوان چشم بيناى نظام جمهورى اسلامى بود.
در اواخر آبان 1377، شايعه‌اى در محافل سياسى مبنى بر دريافت بيانيه‌اى از طرف برخى نشريات از طريق فكس پخش شد. در آن بيانيه با طرح نام 35 چهره سياسى و ادبى، از آنان به عنوان افراد معاند و ضد انقلاب نام برده شد. نويسندگان اين بيانيه تأكيد كرده بودند كه اين افراد، بزودى كشته خواهند شد و به سزاى اعمال خود خواهند رسيد. امّا يك ماه پس از آن، اين خبر ديگر نمى‌توانست صرفا يك شايعه تلقى شود، وقتى كه داريوش و پروانه فروهر، محمد مختارى و محمدجعفر پوينده هريك به گونه‌اى به قتل رسيدند.
به دنبال قتل اين افراد كه به قتلهاى زنجيره‌اى مشهور شد، روزنامه‌ها و شخصيتهاى اصلاح‌طلب به ويژه برخى اعضاى حزب مشاركت سهم بزرگى را در متشنج كردن اوضاع كشور برعهده گرفتند. آنان كه همواره رقيب را متهم به خشونت مى‌كردند، با شانتاژ خبرى نهايت استفاده را بردند. در اين ميان ، اكبر گنجى اين چنين روحانيون انقلابى را آماج حمله قرار داد: «يكى از پرسشها اين است كه حكم شرعى اين جنايت توسط چه كسانى صادر شده؟»157 در پاسخ به اين اتهام نيازى (رئيس وقت سازمان قضايى نيروهاى مسلح) طى مصاحبه‌اى قاطعانه اعلام كرد كه تاكنون هيچ يك از متهمان ادعا نكرده‌اند كه براى ارتكاب اين قتلها مجوز و حكم شرعى داشته‌اند. امّا تكذيب نيازى پايان‌بخش ادعاهاى مشاركتى‌ها نبود و تا چند سال هر عالم روحانى كه كوچك ترين اعتراضى به دولت اصلاحات مى‌كرد از سوى محافل وابسته به حزب مشاركت به فتواسازى در ماجراى قتلهاى زنجيره‌اى محكوم مى‌شد. با اين حال اعضاى برجسته حزب مشاركت نمى‌توانستند از سوژه قتلهاى زنجيره‌اى چشم بپوشند. از نگاه آنان بايد نگاه جامعه را همواره به نقطه‌اى دور خيره نگه داشت و سرابى را در ذهن‌ها به تصوير كشيد تا با نزديك شدن به واقعيت، دوباره در نقطه‌اى دورتر خود را نمايان سازد.
هنوز يك ماه از اين قتلها نگذشته بود كه وزارت اطلاعات دولت اصلاحات در تاريخ 15/10/1377 با انتشار بيانيه‌اى قتلهاى آذرماه 1377 را به معدودى از عوامل خودسر اين وزارت نسبت داد. در بخشى از اين بيانيه آمده بود: «وزارت اطلاعات بنا به وظيفه قانونى و به دنبال دستورات صريح مقام معظّم رهبرى و رياست محترم جمهورى، كشف و ريشه‌كنى اين پديده شوم را در اولويت كارى خود قرار داد و موفق گرديد شبكه مزبور را شناسايى، دستگير و تحت تعقيب قرار دهد و با كمال تأسف معدودى از همكاران مسؤوليت ناشناس، كج‌انديش و خودسر اين وزارت كه بى‌شك آلت دست عوامل پنهان قرار گرفته و در جهت مطامع بيگانگان دست به اين اعمال جنايتكارانه زده‌اند، در ميان آنها وجود دارند. اين اعمال جنايتكارانه نه تنها خيانت به سربازان گمنام
امام زمان(عج) محسوب مى‌شود بلكه لطمه بزرگى به اعتبار نظام جمهورى اسلامى ايران وارد آورده است».
با وجود دستگيرى عوامل اصلى قتلها، رسانه‌ها و نويسندگان وابسته به حزب مشاركت به ويژه اكبر گنجى سعى كردند تا با طرح سوژه‌هاى خيالى به خلق داستان‌پردازى بپردازند. در اين زمان بود كه گنجى با نوشتن كتاب «عاليجناب سرخپوش و خاكسترى» با اهداف مغرضانه‌اى ترور شخصيت برخى اشخاص نظام را در پيش گرفت. عليرضا علوى‌تبار عضو ديگر حزب مشاركت در باره اتهام‌زنى قتلها اذعان کرد : «ما براى بخش عمده‌اى از اين ادعاهايى كه در مطبوعات گفته مى‌شود، سند دادگاه‌پسند نداريم و قبول داريم كه درست است، امّا در هيچ دادگاهى قادر به اثبات اين مطلب نيستيم».158 وى در ادامه هدف اصلى اتهام‌زنى‌ها را كاربرد اهرم فشار در مقابل نظام مى‌داند: «ما درواقع به عنوان يك اهرم فشار از آنها استفاده مى‌كنيم والّا اينها تحليلى است و يا براساس اطلاعات شفاهى است و اين حربه‌اى است كه اگر از ما گرفته شود و يا به دادگاه كشيده شود، ديگر قادر به اثباتش نيستيم».159
در اين مدت فعالان جريان دوم خرداد و در رأس آنها اعضاى حزب مشاركت با عطش خاصى به مقتول‌سازى پرداختند. طبق اين سناريو، هر فعال سياسى كه در سالهاى گذشته سكته كرده بود و يا در اثر تصادف جان‌باخته بود، بايد به فهرست قتلهاى زنجيره‌اى افزوده مى‌شد. عمادالدين باقى و اكبر گنجى اين مأموريت را به عهده داشتند. باقى در تاريخ 30/10/1377 در مقاله‌اى كه روزنامه خرداد آن را به چاپ رسانيد از هجده نفر به عنوان مقتولين نام برد و آنان را در كنار فروهر و همسرش، مختارى و پوينده رديف كرد. گنجى نيز در روزنامه آفتاب امروز ارگان حزب مشاركت، اين رقم را تا 120 نفر افزايش داد. در حالى كه نه نامى از مقتولين آورد و نه دليلى بر ادعاى خود ذكر كرد.
هرچند روح‌الله حسينيان (رئيس مركز اسناد انقلاب اسلامى) در يك گفت وگوى زنده تلويزيونى به نام برنامه چراغ و در مصاحبه‌اى با روزنامه كيهان از پشت پرده قتلهاى زنجيره‌اى خبر داد و اين كه «نيروهايى كه مرتكب چنين قتلهايى شدند، نيروهاى مذهبى بوده و از طرفداران جناح چپ استحاله شده و از هواداران جدى رئيس‌جمهور ـ سيد محمد خاتمى ـ بوده‌اند ...» امّا اين اظهارات ختم ماجرا نبود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
156- ويژه‌نامه نوروزى روزنامه ايران، سال 1389.
157- ويژه‌نامه نوروزى روزنامه ايران، سال 1389.
158- ويژه‌نامه نوروزى روزنامه ايران، سال 1389.
159- همان.
پاورقي

 


آزادي‌! يك سراب‌، دو ماه انتظار سخت‌، يكنواختي روزهاي كشدار، ماندگي همه بي‌هيچ كاري‌، اولش به سكوت و بعد هم به ماتم‌، بعضي روزها چقدر دير به آخر مي‌رسند، دو ماه يا دو سال‌؟
- مادر اين دو ماه مثل دو سال گذشت‌! امروز آقا عبدالصمد آزاد مي‌شه‌!
شب‌، شب تمامي نداشت‌...
ريحانه نزديك حوض ايستاد، سايه مردي لاغر و رنگ پريده با چشم‌هايي كه انگار در چشمخانه فرو رفته و گم شده بود. عبدالصمد بود، مثل درخت سروي خشكيده كه تاب مي‌خورد زير نور ماه‌، زير نور ماه سايه افتاد توي حوض و ريحانه خودش ديد كه سايه تكه‌تكه شد، هر تكه‌اي به شكل لخته‌هايي خون كه با سرفه از دهان عبدالصمد به حوض مي‌ريخت‌، سايه هزار تكه بود و ريحانه ديد كه رنگ آبي حوض با هر تكه سرخ و سرخ‌تر شد.
- بابا جان به فريادم برسين‌! آقا عبدالصمد توي زندون سل گرفته‌. دكتر مي‌گه دير آوردين دير!
ساعت‌ها تمامي نداشت انگار، ريحانه حس كرد، شش روز است كه همان جا ايستاده‌، كنار حوض‌، 6 روز دير كرده بود. «نه‌! دو ماه و شش روز! فقط شش روز و دو ماه‌!»
قبرستان شلوغ بود، آقا عبدالصمد را گذاشته بودند توي تابوت‌. بابا حسين محمدعلي را در آغوش گرفته و نشسته بود بالاي سر آقا عبدالصمد:
«ببين محمدعلي‌! وقتي يه مرد مي‌ميره‌، اين شكلي مي‌شه‌.»
ريحانه پاهايش لرزيد، همان جا كنار حوض نشست‌، بوي عطر شب بوها همه جا را پر كرده بود، عكس ماه توي حوض افتاده بود و با وزش باد هزار تكه مي‌شد.
شهر شب زده‌
سال 1316
زمستان سخت در راه بود، مردم دمي به سخن‌، گاهي به اشاره و گاهي با سكوت از رضاخان سخن مي‌گفتند اما ترسي كه استخوان‌هايشان را به نيش كشيده بود، كمتر شجاعتي براي اعتراض مي‌گذاشت‌، آنها هم كه سري نترس داشتند يا در زندان و تبعيد بودند يا در گورستان‌.
سرانجام غروب يكي از روزهاي آذرماه‌، پيش از اينكه شهر قزوين پنجره‌ها را به روي تاريكي ببندد و فانوس‌ها روشن شود، خبري به شهر رسيد:
«مدرس مرد!»
بابا ميرزا حسين باور نكرد:
«چطور ممكنه‌؟ نه‌! حتم دارم مدرس رو كشتن‌! مگه از زندان رضاخاني چند نفر زنده بيرون اومدن‌؟ 9 سال تبعيدش كردن به اين اميد كه يه روز توي سكوت‌، صداش رو ببرن‌.»
مردم شهر قزوين بهت‌زده به خيابان‌ها آمدند، خبر دهان به دهان گشت و هر جا كه رفت رد سياهي از خودش باقي گذاشت و قزوين سياهپوش شد پيش از اينكه شب شهر را در خود بگيرد.
ورود متففين‌
ريحانه گفت‌:
«حالا چي مي‌شه بابا؟»
بابا ميرزا حسين توي پاشنه در ايستاده بود، زير نور خورشيد چشم‌هايش سرخ‌سرخ بود.
ـ متفقين به بهانه كمك به روسيه وارد خاك كشورمون شدن‌، وارد جنگمون كردن‌!
ريحانه دست برد به سجاده و گلبرگ‌هاي گل ياس را برداشت و ناليد:
«يا زهرا(س‌)!»
بابا ميرزا آهسته از در بيرون زد، مچ دست محمدعلي را توي دستش گرفته بود، پسرك بازيگوش بود و سرشار از انرژي كودكانه‌.
قدم به كوچه كه گذاشتند، محمدعلي حس كرد فشار دست بابا ميرزا بر مچ دستش بيشتر مي‌شود.
- باباحسين‌! دستم درد اومد.
ولي باباحسين ملتفت نشد، آن قدر ذهنش مشغول بود كه نگاه و سلام يك رهگذر هم بي‌پاسخ ماند!
- باباحسين‌! باباحسين‌! كجا مي‌ريم‌؟
محمدعلي نگاه كرد، پشت باباحسين مثل بچه‌هاي خوابيده قوز كرده بود، ايستاد و پرسيد:
«من كار بدي كردم‌؟»
بابا حسين به خود آمد، سرش را به علامت نه تكان داد و با صدايي كه انگار از يك گرامافون قديمي بيرون مي‌آمد، گفت‌:
«ببين پسرم‌! گاهي آدم بزرگا مسائل مهمي دارن كه فهميدنش براي شما بچه‌ها سخته‌!»
- مثل چي‌؟
- مثل حكومت‌! مثل سياست‌، مثل جنگ‌!
- جنگ‌؟ كي‌! با كي مي‌خواد بجنگنه بابا حسين‌؟
بابا حسين در حالي كه قدم زدن را دوباره از سر گرفته بود، گفت‌:
«پسرم‌! اين رضاخان كه الان شاه مملكته‌، يه روزي به وسيله دو كشور روس و انگليس اومد سر كار، بعد از اينكه قدرتمند شد، دشمنانش رو يكي‌يكي كشت حالا رو كرده به يه كشور ديگه به اسم آلمان كه اون هم دست كمي از اون دو اربابش نداره‌، ولي ارباباش هم بيكار نموندن و يه عالمه سرباز و اسلحه وارد خاكمون كردن‌.»
- بابا بزرگ واسه چي‌؟
- واسه ثروتمون پسر! اونا مي‌خوان نفتمون‌رو مفتي ببرن‌... واسه همين هم مي‌خوان ما مثل مردم خودشون باشيم‌، مثل اونا لباس بپوشيم‌، مثل اونا بخوريم و راه بريم تا اين طوري سرمون به خوشگذروني گرم بشه و غارتمون كنن‌.
و آن شب پيش از آنكه مادر سفره را جمع كند و محمدحسين نماز شكرش را بخواند، محمدعلي با خيال حرف‌هاي بابابزرگ زودتر از هميشه به رختخواب رفت‌.
«نفت مال اونا؟ زمين مال اونا؟ مثل اونا بپوشيم‌؟»
كم‌كم فاصله پرسش‌هاي محمدعلي با پلك زدن‌هايش بيشتر و بيشتر شد، چشم‌هايش را بست و وقتي آخرين پرسش از ذهن كودكانه‌اش گذشت‌، مهتاب همه جا را روشن كرده بود.
پاورقي

 

(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10