با پيروزي انقلاب اسلامي، آمريكا كه منافع خود را در ايران از دست رفته ميديد،
تلاشهاي گستردهاي را براي براندازي اين نظام نوپا آغاز كرد. علاوه بر فعاليتهاي
گستردهي جاسوسي و ايجاد غائلههاي قومي در نواحي مرزي ايران كه با محوريت سفارت
آمريكا در تهران ساماندهي ميشد، سازمان جاسوسي آمريكا (CIA) هم طرح فونيكس
(phoenix) را براي مقابله با انقلاب اسلامي مردم ايران طرحريزي كرد. بر اساس اين
طرح، بايد سران نظام نوپاي اسلامي از ميان برداشته ميشدند تا جمهوري اسلامي به
زانو درآيد. نقشهاي متعدد و تأثيرگذار آيتالله خامنهاي در جمهوري اسلامي در
كنار پافشاري ايشان در مقابله با جريانهاي منحرف و بيگانه، منافقين كينهتوز را
كه وابستگي آنها به بيگانگان در شرايط آن روز روشن شده بود، به تصميم خطرناكي
رساند. تنها با گذشت يك هفته از تصويب عدم كفايت سياسي بنيصدر در مجلس و پس از
بيانيهي منافقين در اعلام جنگ مسلحانه با نظام، آيتالله خامنهاي در مسجد ابوذر
تهران مورد سوء قصد قرار گرفتند. حضرت امام رحمهالله بلافاصله پس از ترور، در پيام
خود پرده از چهرهي عوامل ترور برداشتند: «اينان آن قدر از بينش سياسي بينصيبند كه
بيدرنگ پس از سخنان شما در مجلس و جمعه و پيشگاه ملت به اين جنايت دست زدند و به
كسي سوء قصد كردند كه آواي دعوت او به صلاح و سداد در گوش مسلمين جهان طنينانداز
است.» استدلالهاي آيتالله خامنهاي در مورد خيانتهاي بنيصدر به گونهاي بود
كه در جلسهي نهايي بررسي عدم كفايت سياسي رييسجمهور در مجلس، نمايندگان موافق با
عدم كفايت، با در اختيار قرار دادن وقت خود، از ايشان خواستند تا در آن جلسه هم
صحبت كنند. حضور آيتالله خامنهاي در پشت تريبون در حالي كه كيف بزرگي از اسناد را
به همراه آورده بودند، تعجب خيليها را از ميزان خيانتهاي بنيصدر در طول مدت 16
ماههي رياست جمهوريش برانگيخت و بالطبع دشمنيهاي زيادي را از سوي سازمان منافقين
و گروه فرقان به عنوان حاميان بنيصدر براي آيتالله خامنهاي به بار آورد.
محافظ بيسيم را برداشت. كُدشان «حافظِ هفت» بود. «مركز ??- ??»؛ اين رمزِ
آمادهباش بود، يعني حافظ هفت مجروح شده. كسي كه پشت دستگاه بود، بلند زد زير گريه.
محافظ يكدفعه توي بيسيم گفت: «با مجلس تماس بگير.» اسم دكتر فياضبخش و چند نفر
ديگر از پزشكهاي مجلس و دولت را هم گفت؛ «منافي، زرگر، ... بگو بيايند بيمارستان
بهارلو.» بيرون از مسجد، آيتالله خامنهاي لحظاتي به هوش آمدند اما بلافاصله از
هوش رفتند. در بين راه بيمارستان هم چند باري به هوش آمد و دوباره از هوش رفتند؛
ايشان هر وقت به هوش ميآمدند شهادتين ميگفتند. لبها و چشمها تكان ميخوردند؛
خيلي كم البته. ابتدا ايشان را به درمانگاهي در همان نزديكيها در خيابان قزوين
بردند اما كاري از دست كسي بر نميآمد و بايد ايشان را به جاي ديگر ميبردند. در
اين بين پرستاري كه فهميد ايشان آيتالله خامنهاي، امام جمعه تهران هستند،
بلافاصله به محافظين گفت يك كپسول اكسيژن همراهشان ببرند اما انگار كسي صداي او را
نشنيد براي همين هم كپسول را برداشت و خودش را به ماشين رساند. پايههاي كپسول را
تكيه دادند روي ركاب ماشين، پرستار هم نشست بالاي سر آقا. در تمام راه، ماسك اكسيژن
را روي صورت آقا نگه داشت. به لطف خدا، وضعيت آيتالله خامنهاي با تلاش پزشكان
و بعد از انجام عمل جراحي و تزريق ?? واحد خون تثبيت شد و ايشان را براي ادامه
درمان و تامين امنيت بيشتر به بيمارستان قلب شهيد رجايي انتقال دادند. دكترها
ميگفتند آقا چند مرتبه تا مرز شهادت رفته و برگشته. يكبار همان انفجار بمب بود،
يكبار خونريزي بسيار وسيع و غير قابل كنترل بود، يكبار هم جمع شدن پروتئينها در
ريه و حالت خفگي. همهي اينها گذشت، اما بيمار تب و لرز شديدي داشت. چند پتو
ميانداختند روي آقا. گاهي حتي دكترها بغلشان ميكردند تا لرز را كمتر كنند.
معلوم نبود منشأ اين تبها كجاست؟
ترورها كور نبودند، در واقع مبناي تحليلي
داشتند. اولش فكر كردند كه با ترور رهبران حل ميشود. بعداً ديدند لايههاي ديگري
هم وجود دارد. پس موتور ترور را متوقف نكردند، بلكه به لايههاي بعدي هجوم آوردند
تا شايد بتوانند به هدف برسند و البته ممكن نبود؛ براي اين كه ماهيت قدرت در ايران
چيز ديگري بود. هدف در واقع اين بود كه يك خلأ قدرتي در كشور ايجاد شود و نيروهاي
سازمانيافتهي تروركننده، جايگزين اين قدرت شوند. يعني هرج و مرجي پديد بيايد تا
اينها بتوانند جايش را بگيرند. اين اتفاق نيفتاد و ناموفق بود و حتي اثرات مثبت
براي نظام داشت. اين اقدام مانند اقدام سال ?? در ترور شهيد مطهري اثر خود را به
جا گذاشت و باطل بودن انديشهي بنيصدر و طرفدارانش را به وضوح براي مردم روشن
ساخت. اگر بنا بود اين بطلان انديشه از طريق مباحثات كلامي پيش رود، شايد سالها
طول ميكشيد اما با اين اقدام ناجوانمردانه، يكشبه و يكروزه فساد خود را آشكار
ساخت. ترور آيتالله خامنهاي اولين بارقههاي خود را بر هواداران مردمسالاري ديني
تابيد. مردم به اين فكر فرو رفتند كه اگر رقيب حرف حساب دارد كه نيازي به كشتار
ندارد.
«ما منتظر بوديم كه آقاي بهشتي برگردند و از ايشان حال آقا را
بپرسيم. يادم هست كه من احوال را كه پرسيدم، ايشان گفتند كه الحمدلله از خطر گذشته
است. يك جملهاي من در آن صحبتم گفتم و ايشان هم جوابي دادند كه در ذهن من هميشه
باقي مانده است. من پرسيدم كه اين بمب به كجا اصابت كرده است و طرفهاي مثلاً گلو و
اينجاها چطور است؟ آقاي بهشتي هم كه آدم باهوشي بود، خيلي زود مطلب را گرفت و گفت
كه آقاي مهاجري مطمئن باشيد كه ايشان ميتوانند سخنراني كنند. چون ايشان خطيب جمعه
بودند و خوشبيان هم بودند، ايشان متوجه منظور من شد كه آيا امام جمعه داريم يا
نه؟» يك روز قبل از انفجار محل حزب جمهوري اسلامي در سرچشمه تهران و شهادت
آيتالله دكتر بهشتي كه قاعدتاً آيتالله خامنهاي نيز بايد در آن جلسه حضور
داشتند، انفجار بمبي دستساز در مسجد اباذر تهران، امام جمعهي آن زمان تهران را
ميهمان بيمارستان بهارلو كرد. شهيد آيتالله بهشتي از نخستين افرادي بود كه براي
بررسي اوضاع و خبرگيري از احوال آيتالله خامنهاي، از اعضاي مؤسس حزب جمهوري
اسلامي به بيمارستان رفت. امام مرتب پيغام ميدادند و از اطرافيان ميپرسيدند
كه: «آقاسيدعلي چطورند؟» پيامشان هم ساعت دو بعد از ظهر 7 تير پخش شد. دكتر
ميلانينيا راديو را گذاشت بيخ گوش آقا. آن موقع ايشان به هوش بودند؛ روح تازهاي
انگار در وجودشان دميد، جان گرفتند.
چهار روز بعد از حادثه كه آيتالله
خامنهاي از وضعيت بحراني ساعات نخست حضور در بيمارستان خلاص شده بودند و پس از
انجام عمل جراحي وضعيت ايشان تثبيت شده بود، ايشان در مصاحبهاي با يك گروه
تلويزيوني ضمن تشريح وضعيت خودشان در سخناني خطاب به حضرت امام رحمهالله و ملت
مسلمان ايران، از آنان به سبب پيامها و ابراز محبتهايشان تشكر كردند. بيتي كه
آيتالله خامنهاي در پاسخ به پيام محبت آميز امام رحمهالله خطاب به ايشان گفتند
نشان از ميزان ارادتشان به رهبر فقيد انقلاب اسلامي ايران داشت: بشكست اگر دل من
به فداي چشم مستت سر خُمِّ مي سلامت شكند اگر سبويي آقا در مصاحبهاي خطاب به
مردم فرمودند: «از امت مسلمان و قهرمان كه اين همه دارند فداكاري ميكنند در
جبههها و پشت جبههها، اين همه دارند جانهاي عزيز و نفيسشان را در راه خدا
ميدهند، انتظار نداريم كه در مقابل يك حوادث كوچكي از اين قبيل اظهار نگراني و
احساس نگراني كنند و ما را بيشتر از آنچه كه شرمنده هستيم، شرمنده نكنند.»
خيلي از چهرههاي انقلاب براي عيادت ميآمدند، اما آقا مرتب از شهيد بهشتي
ميپرسيدند: «چرا همه ميآيند، اما ايشان نميآيد؟» شك كرده بودند كه يك خبرهايي
هست. دور و بريها هم مانده بودند كه چطور به ايشان بگويند. دكتر منافي گفت بهترين
راه اين است كه بگوييم حاج احمدآقا و آقايان رجايي و باهنر و هاشمي رفسنجاني بيايند
و كمكم ايشان را مطلع كنند. جمع شدند، اما باز هم نتوانستند بگويند. گفتند فقط
يكي دو نفر شهيد شدهاند. آقا از جمع آن شهيدها به دو نفر خيلي علاقه داشت؛
دكتر بهشتي و محمد منتظري. اولين كسي هم كه به بيمارستان بهارلو آمده بود، محمد
منتظري بود. آقا اول پرسيدند آقاي بهشتي چطورند؟ گفتند يك مقدار پاهايش مجروح شده
است. آقايان كه رفتند، ايشان رو كردند به دكتر ميلانينيا و پرسيدند شما از حال
ايشان خبر داري؟ دكتر گفت: «بله، از وضعشان باخبرم.» پرسيدند: «مراقبت جدي از حال
ايشان ميشود؟ آنجا هم سر ميزنيد؟» بعد هم دكتر را سؤالپيچ كردند. دكتر
ميلانينيا با بغض از اتاق زد بيرون. دوباره كه آمد، آقا را ديد كه بچههاي همراه
را جمع كردهاند و ازشان بازجويي ميكنند. دكتر دست و رويش را شسته بود. نشست و يكي
يكي اسم همهي شهداي حزب را به آقا گفت.
منبع: پايگاه اطلاع رساني حضرت آيت
الله العظمي خامنه اي
|