(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


دوشنبه 14 مرداد 1392 - شماره 20559

تحصّن مشاركت در مجلس ششم
مردم هوشیار باشید
   


Research@kayhannews.ir
در آستانه اعلام نظر هيأتهاى نظارت در خصوص صلاحيت كانديداها، تهديدات به اوج خود رسيد. داود سليمانى (عضو حزب مشاركت) پيشنهاد تعويق يا تحريم انتخابات را در صورت رد صلاحيت گسترده اصلاح‌طلبان مطرح كرد و پس از اعلام رسمى شوراى نگهبان مبنى بر رد صلاحيت تعدادى از نمايندگان مجلس ششم، موضع‌گيريهاى تندى توسط حزب مشاركت و نمايندگان مجلس ششم اتخاذ گرديد.
محسن ميردامادى (قائم مقام دبيركل وقت حزب مشاركت) رد صلاحيت كانديداها را كودتاى غيرنظامى دانست. حزب مشاركت نيز در تاريخ 23 دى ماه با صدور بيانيه‌اى رد صلاحيت كانديداها را اقدامى مغاير حقوق اساسى ملت و بدعتى بزرگ در جهت استحاله نظام جمهورى
اسلامى و تهى كردن نظام از جمهوريت ناميد. حزب مشاركت در اين بيانيه پا را از اين فراتر نهاد و خواستار عزل يكايك اعضاى هيأت مركزى نظارت شد. امّا آنچه در ادامه رخ داد، در تاريخ جمهورى اسلامى ايران بى‌سابقه بود. در روز 21 دى ماه يعنى 24 ساعت پس از اعلام نظر هيأت مركزى نظارت در خصوص صلاحيت كانديداهاى مجلس هفتم، شمس‌الدين وهابى (عضو ارشد حزب مشاركت در مجلس ششم) به عنوان نطق قبل از دستور، بيانيه‌اى را قرائت كرد كه در آن ضمن محكوميت رد صلاحيتها، از تحصن سخن به ميان آمده بود. لذا تاكتيك بعدى افراطيون مجلس ششم شكل گرفت. امضاءكنندگان اين بيانيه با اعلام ايستادگى در برابر نظر هيأت نظارت و شوراى نگهبان بيان داشتند: «تا زمانى كه لازم باشد در مجلس شوراى اسلامى متحصن مى‌شويم».290
در ادامه جليل سازگارنژاد (عضو حزب مشاركت) از هيأت رئيسه و رئيس مجلس خواست تا با توجه به رد صلاحيت هشتاد تن از اصلاح‌طلبان، اين موضوع را پيگيرى نمايند. وى در ادامه خواستار ترك جلسه از جانب نمايندگان شد تا در اين مدت رئيس مجلس موضوع را پيگيرى كند. ساعت 4 بعدازظهر تحصن در راهروى مجلس آغاز گرديد و بهزاد نبوى (عضو سازمان مجاهدين و نايب رئيس افراطى مجلس ششم) به خبرنگاران اعلام كرد كه تمام تداركات لازم براى تداوم تحصن، پيش‌بينى شده است و لوازم خواب و خوراك مهيا گرديده است.
طراحان تحصن ننگين مجلس ششم به شكلى برنامه‌ريزى كرده بودند كه صداى حركت جنجالى‌شان را به رسانه‌هاى غربى منتقل كنند. بر اين اساس خبرنگاران بنگاههاى خبرى غربى قبل از آغاز تحصن دوربين‌هاى خود را آماده پوشش لحظه به لحظه تحصن نمودند، به‌گونه‌اى كه گزارش جلسه صبح همان روز و ترك صحن مجلس توسط نمايندگان به صورت زنده توسط چند شبكه تلويزيونى غربى پخش گرديد. در روز دوم تحصن، محمدرضا خاتمى (دبيركل وقت حزب مشاركت) در مقام سخنگوى متحصنين طى يك كنفرانس مطبوعاتى مدعى شد: «انتخابات با استفاده از نظارت استصوابى مسأله جديدى نيست و هيچ كس انتظار ندارد كشورى مانند ايران انتخابات آزاد داشته باشد!»291 وى در ادامه، اتهام ايجاد مجلس فرمايشى و مهره‌چينى را وارد كرد و مدعى شد: «هدف آنها تبديل كردن مجلس هفتم به جايى مانند شوراى شهر است. يعنى تصميمات از جاى ديگرى گرفته مى‌شود و مجلس به صورت فرمايشى اداره خواهد شد».292
در كنار نمايندگان مشاركتى مجلس ششم، تعدادى از اعضاى دولتى حزب مشاركت نيز به حمايت از متحصنين برخاستند. معصومه ابتكار، رحيم عبادى، محمد ستارى‌فر، زهرا شجاعى، صفدر حسينى و عبدالله رمضان‌زاده از جمله دولتى‌هاى حزب مشاركت بودند كه در جمع متحصنين حاضر و با آنان اعلام همراهى كردند. همچنين برخى معاونان در وزارتخانه‌هاى دولت اصلاحات به متحصنين پيوستند. در همين راستا محسن امين‌زاده (از مؤسسين حزب مشاركت و معاون آسيا و اقيانوسيه وزارت خارجه دولت خاتمى) در جمع متحصنين ابراز كرد: «من آمده‌ام از كار بزرگ و ارزشمند شما تشكر كنم. شما از ما حمايت مى‌كنيد و اقدام و تدبير و اعتراض و واكنش شما در سياست خارجى به ما كمك مى‌كند».293
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
290- ويژه‌نامه نوروزى روزنامه ايران، سال 1389.
291- ويژه‌نامه نوروزى روزنامه ايران، سال 1389.
292- همان.
293- همان.
پاورقی

 


Research@kayhannews.ir
كاظم ژست مخصوصي به خودش گرفت و گفت‌:
«فكر كن‌! اونم درست وقتي اميني خودش توي مسجد بود و واعظ داشت ازش تعريف مي‌كرد. چه كردي‌! عجب جانانه در رفتي‌! چه زد و خوردي كردن طرفداراش با مردم‌!... اما... اما...»
نگاهي نگران به اطراف كرد و گفت‌:
«اما اينجا پر از مأموره‌! اين روزا خيلي خطريه‌!»
- نگران نباش مرد!
محمدعلي براي لحظاتي سكوت كرد و بعد به ياد اربعيني افتاد كه در منزل يكي از بستگان اعلاميه‌اي را بر ضدشاه خوانده بود.
- آقاي ابوترابي‌، اين اعلاميه رو بايد خوند.
- ولي آقاي رجايي‌! داماد من با ساواك همكاري مي‌كنه‌، اين مراسم اربعين هم كه عموميه‌! من نمي‌دونم كي خوديه‌، كي رهگذر، كي خبرچين‌؟
محمدعلي نگاهي دوباره به اعلاميه انداخته بود، آيت‌الله سعيدي را شهيد كرده بودند، امام خميني اطلاعيه داده بود، اسم شاه براي اولين بار خيلي صريح توي اعلاميه بود.
محمدعلي مصمم بود تا اعلاميه را تا حرف آخر با صداي بلند بخواند.
كاظم آهسته گفت‌:
«خدا به خير كنه‌!»
محمدعلي بلند شد، ايستاد،
- گوش كنين‌! لطفاً چند لحظه سكوت كنين‌! سكوت لطفاً!
فرياد محمدعلي پيچيد زير سقف‌.
كم‌كم همهمه جمعيت آرام گرفت‌، صداي محمدعلي بلند شد:
«مردم هشيار باشين‌! فريب دشمناي اسلام رو نخورين‌،اي مردم‌! حضرت آیت الله خمینی فرمودن‌...»
چند دقيقه بعد محمدعلي آرام گرفت‌. ولوله اما به جان جمعيت افتاد. چند نفر شعار دادند، يك دسته از مردها بيرون زدند، محمدعلي آرام خزيد ميان جمعيتي كه با هيجان به سمت در مي‌رفت‌، از در بيرون زد، لامپ بزرگي سر در مسجد را روشن كرده بود.
محمدعلي كج كرد به سمت خيابان‌. از عرض خيابان كه گذشت‌، سربرگرداند جيپ شهرباني آمد و ايستاد مقابل مسجد، چهار سرباز از جيپ پياده شدند، محمدعلي برگشت‌، لبخند زد و از ميان تاريكي راهش را به سمت خانه گرفت و رفت‌.
* * *
پنجره‌هاي ساختمان كناري بسته بود و شب پيچيده بود توي حياط.
محمدعلي در فضاي نيمه تاريك دست گرفت به ديوار و وارد زيرزمين شد، صدايي به طرفش دويد، چشم ريز كرد، صدا پرسيد:
«كيه اونجا؟»
نرم گفت‌:
«منم‌!»
صدا گفت‌:
«شمايي آقاي رجايي‌!»
محمدعلي كليد برق را زد، چهره مرد جوان از پشت تاريكي بيرون آمد.
- امروز دوشنبه‌اس‌! بايد برم‌، خيلي كارا هست كه بايد انجام بشه‌.
محمدعلي گفت‌:
«آقاي رضايي چرا اين قدر عجله مي‌كنين‌؟ اينجا امنه‌! چند روزي بمونين تا آب‌ها از آسياب بيفته‌. شما يه فراري هستي‌، همه جا دنبالتونن‌...»
رضا گفت‌:
«نبايد زمان رو از دست بديم‌، موندن من اينجا براتون خطرناكه‌، تا حالاشم با اينكه شما عضو تشكيلات ما نشدين اما خيلي به مبارزه ما كمك كردين‌.»
شب شد، گرگ و ميش به خيابان خزيده بود، همه جا به طرز محسوسي تاريك تر شده بود.
خب بريم آقا رضا، بايد عجله كنيم‌. بايد توي تاريكي شب فرار كني‌.
محمدعلي با احتياط در حياط را باز كرد و نگاهي به اطراف كرد، كوچه‌ها زير چادر شب كدر و ناپيدا بود.
محمدعلي رو به پوران گفت‌:
«مراقب باش خانوم‌، هر كس جلومون رو گرفت‌، مي‌گيم مريض داريم‌.»
از زير نور كمرنگ چراغ يك نفر گذشت و در سمت چپ كوچه توي تاريكي گم شد.
محمدعلي گفت‌:
«از اون طرف نه‌، اون طرف امن نيست‌!»
پيچيد به سمت راست‌، شب سنگين و بي‌عبور، هرازگاهي در حاشيه راه سايه‌هاي خاكستري و لرزان جان مي‌گرفتند، پيدا و بعد پنهان مي‌شدند.
«چقدر خلوته‌!»
ناگهان در پيچ كوچه صداي پاهايي به گوش رسيد، صداها از پشت سرشان مي‌آمد.
محمدعلي قدم آهسته‌تر كرد، صداي پاها نزديك تر شد، قلبش به سرعت بناي تپيدن گذاشت و از صداي پاها پيشي گرفت‌.
كسي يا كساني به طرفشان مي‌آمدند، شك نداشت‌.
آهسته و سريع گفت‌:
«همون طور كه گفتم اگه مأمورا بودن‌، مي‌گيم مريض داريم‌، داريم مي‌ريم بيمارستان‌...»
محمدعلي دستش را زير بازوي رضا انداخت‌.
قدم‌ها آمدند و از هر سه نفرشان گذشتند. دو جوان نيمه دو گذشتند و در تاريكترين نقطه خيابان گم شدند.
پوران با نگراني به اطرافش نگاه كرد، ديوارها تازه رنگ خورده بود، نامرتب و جابه جا.
«صبح كه مي‌اومدم اين مسير پر بود از كارگراي شهرداري و مأمورا كه داشتن شعارها رو پاك مي‌كردن‌، اين شعارها بدجوري كلافه‌شون كرده‌، راستي شعار امروز چي بود؟»
و زير لب زمزمه كرد:
«مي‌ميرم‌، مي‌ميرم ستم نمي‌پذيرم‌.»
طنين صداي افتادن چيزي بر آسفالت كوچه آمد، زانوها واداد و هر سه نفر ايستادند، قوطي رنگ غلتان از كنارشان گذشت و كنار جوي آب از حركت باز ماند.
آسفالت خيابان دوباره زير گام‌ها صدا كرد و اين بار قدم‌ها دور و دورتر شد.
- چي نوشتن‌؟
محمد گفت‌:
«مرگ بر ستمگر!»
طنين صدايش ميان شب پيچيد.
يك ساعت بعد وقتي محمدعلي و همسرش به سمت خانه برمي‌گشتند، راه پر شده بود از مأمور.
* * *
ملاقات‌هاي مرتب محمدعلي و حنيف‌نژاد مدتي طول كشيد تا اينكه محمد دستگیر و اعدام شد. پس از توقفي كوتاه با احمد رضايي و بهرام آرام آشنا شد، بعد مهدي غيوران رابط او با احمد شد، احمد هم در جريان يك درگیری كشته شد. در اين زمان محمدعلي كتاب‌هاي مجاهدين را مي‌خواند و به دوستانش مي‌داد تا اينكه يك روز روحاني جواني از دوستانش به‌نام هاشمي‌رفسنجاني به محمدعلي گفت‌:
«رجايي‌! اين كتابا همون كتاباي ماركسيست‌هاست‌.»
محمدعلي از اين موضوع آشفته شد و موضوع را با رضا رضايي در ميان گذاشت‌. رضا گفت‌:
«من تعجب مي‌كنم از آقاي هاشمي‌، مدت‌هاست كه ما اين كتابا رو مي‌خونيم اما هيچ كدوم از ما ماركسيست نشديم‌.»
و اين در حالي بود كه بعضي از اعضاي سازمان مجاهدين در زندان نماز خواندن را آرام‌آرام كنار مي‌گذاشتند. سرانجام رضا هم در يك درگيري كشته شد. اين بار لطف‌الله ميثمي‌، محمد توسلي و محمدعلي با هم يك تيم سه نفره را تشكيل دادند، انفجار يك بمب باعث لو رفتن لطف‌الله ميثمي و جدايي گروه شد، بعد از دستگيري لطف‌الله، بار ديگر بهرام آرام‌، رابط سازمان با محمدعلي شد و اطلاعات و اخبار، پول اعلاميه‌ها، نشريات و استنسيل‌ها بين اين دو ردوبدل مي‌شد تا اينكه يك اتفاق تازه افتاد!
پاورقی

 

(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10