(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


دوشنبه 21 مرداد 1392 - شماره 20563

درباره «خروس»
داستان های باورنکردنی
نگاهی به سریال «مادرانه»
مکافات عمل
انتظارات هنرمندان سینما از دولت جدید-1
سینما، درخدمت مردم یا منافع گروهی خاص؟
در باب سریال دودکش
سریال آبرومند و یک نکته!
به بهانه تقدیر از یک فیلم ضدایرانی
سلطه فیلم های تبلیغاتی آمریکا بر سینمای جهان
بررسی آثار دینی و معناگرای شبکه جهانی سحر، به بهانه ماه مبارک رمضان
"مسیر سبز"؛ سفر یک عارفانه مدرن در جاده زندگی
   


آرین امیدوار
«خروس» قصد داشت تا برخی از مشکلات اجتماعی و فرهنگی را در قالب زبانی شیرین و خودمانی مطرح کند. اما این سریال هم به وضعیتی مشابه سریال هایی از این دست یعنی پرگویی و آشفته گویی مواجه شده است.
طی سال های اخیر، بخش اعظم سریال های مختص ماه رمضان، کمدی بوده اند که این روال امسال هم ادامه یافت. «خروس» تازه ترین سریال طنز سعید آقاخانی و محصول شبکه دو سیما برای ماه مبارک بود. سریالی که اساسا برای مناسبت دیگری ساخته شده بود و صرفا به دلیل خالی بودن آنتن شبکه دو در این مقطع زمانی به پخش رسید!
مشکل اساسی سریال «خروس» غیرواقعی و غیرقابل باور بودن ماجراهای آن است. به خصوص اینکه داستان برمبنای اتفاقی نه چندان ملموس و بی منطق بنا شده است؛ یک فرد در بیمارستانی گیر افتاده و پسرش تلاش می کند تا وی را به سبک فرار از زندان از بیمارستان رها کند! در ادامه نیز اتفاقاتی رخ می دهد که همه خارج از دایره امکان –حداقل در زندگی عادی- هستند. مثل این ماجرا که دو دوست سعی می کنند تا چند انسان عاقل و بالغ را فریب داده و در قالب ساخت یک فیلم قلابی، از آن ها پول بگیرند! سؤالی که پیش می آید این است که آیا این آدم ها از حداقل عقل و خرد بی نصیب مانده اند که این گونه وارد بازی آن ها می شوند؟ ضمن اینکه مضامین اخلاقی سریال چندان موثر نیستند و در سطح روایت باقی می مانند. درمجموع، «خروس» کار بی رمقی است و نه در کارنامه سعید آقاخانی یک نمره خوب حساب می شود و نه در پرونده ویژه برنامه های ماه رمضان سیما حائز اهمیت است.

 


مهدی امیدی
سریال «مادرانه» هم همچون آثار قبلی سعید نعمت الله در مقام فیلمنامه نویس، یک ملودرام اجتماعی و البته تلخ است. سریالی که با کارگردانی جواد افشار ساخته و پرداخته شده است و یک گام رو به جلو در کارنامه وی محسوب می شود.
درام سریال «مادرانه» بر اساس تضاد شکل گرفته است. اما اصلی ترین تقابل میان دو نوع شیوه و سلوک زیستی رقم خورد؛ یک طرف امثال اردلان، نایب، رعنا، رها و فرزاد قرار دارند. آن‌ها ممزوجی از سلطه طلبی، مادی گرایی، خشونت و در یک کلام «خدافراموشی» هستند. در مقابل، حاج آقا ثانی، محمدجواد، همسرمحمدجواد، خانواده مریم و خانواده فرزاد ایستاده‌اند. آن ها تبلور معنویت، اخلاق، صلح و آرامش هستند. به نظر می رسد تلاش سازندگان «مادرانه» مبتنی بر نوعی نمادپردازی در سبک زندگی بوده است. به این معنی که در قالب شخصیت‌های منفی داستان، زندگی و شیوه اخلاقی سوداگرانه نقد شد و در برابر آن ها هم نیک‌خویی و اخلاقگرایی در چند شخصیت دیگر هدف ستایش قرار گرفت. این سریال به خوبی تاوان عمل و از همه آن ها مهم‌تر، تأثیر حرام بر زندگی انسان ها را نشان می دهد.
تِم حاکم بر سریال، ازخودبیگانگی و انحطاط و غربت انسان هایی است که از حق و اخلاق گریزان شده اند. «مادرانه» زندگی مادی گرایانه و دور از مذهب را باتلاقی ترسیم کرده که ساکنان خود را غرق می کند و زندگی‌شان را نابود می سازد. همه شخصیت های منفی داستان رو به قهقرا و شکست هستند. حتی در آن لحظه ای که در پندارشان به موفقیت رسیده‌اند اما باز هم اعمال رذیلانه ای که در پرونده‌شان ثبت شده، گریبان آن ها را می گیرد و ناکامشان می‌کند. با این حال «مادرانه» هم مثل فیلم‌هایی از این دست، بیشتر متکی بر نمایش زشتی هاست. به این معنی که شخصیت‌های منفی و کنش‌ها و واکنش‌های مخرب را جذاب تر از شخصیت‌های مثبت و خوبی‌ها نشان می‌دهد. همچنین نوع پردازش شخصیت دختر جوان سریال، توأم با بدآموزی برای نوجوانان است.

 

 


با آغاز فعالیت دولت یازدهم، تا چندی دیگر مدیران و احتمالا سیاست های مدیریت فرهنگی و سینمایی کشور نیز تغییر خواهد کرد. با توجه به اینکه عرصه سینما طی دو دهه اخیر همواره با تلاطمات و فراز و نشیب های فراوانی (عمدتا نشیب) همراه بوده است، یکی از نقاط حساس مدیریت فرهنگی دولت محسوب می شود. بدون تردید، توفیق یا عدم توفیق در این حوزه، تأثیر زیادی بر نمودار فعالیت وزیر ارشاد جدید خواهد داشت. به همین مناسبت، طی سلسله مطالبی به انتظارات و دیدگاه های هنرمندان سینما درباره مدیریت فرهنگی و سینمایی دولت تازه روی کارآمده
می پردازیم.
تصویر روز
بازگشت همدلی
به سینما
جواد اردکانی، کارگردان سینما و سازنده فیلم هایی چون «شور شیرین» و «قناری» معتقد است که ایجاد اتحاد و همدلی میان سینماگران، بسیاری از مشکلات این عرصه را تخفیف می دهد.
او می گوید: درحال حاضر از وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی انتظاری ندارم.انتظارم از هنرمندان و همکاران خودم هست و آرزو می کنم که به سمت فضای همکاری و همدلی بیشتر برویم. توقع این است که این درگیری هایی که نتیجه ای جز تضعیف فرهنگ و سینمای کشورمان ندارد را خود سینماگران دامن نزنند. به نظرم اگر این اتحاد و همدلی بین هنرمندان به وجود بیاید، مسائل مربوط به مدیریت و بودجه هم به شکل مطلوب تری حل خواهد شد.
ترسیم سند چشم انداز برای سینما
جهانگیر الماسی هم انتظاراتش از مدیریت فرهنگی جدید را این گونه بیان کرد: توقع من و همه خانواده سینما از وزیر ارشاد، ساماندهی عرصه سینماست. مثل ساماندهی صنوف سینمایی، نحوه ورود نیروهای جدید، امنیت شغلی، ارتباطات درون سینما، سرمایه گذاری، تولید دولتی، چگونگی تقسیم منابع و ... با گذشت بیش از 30 سال از فعالیت سینما در دوران بعد از انقلاب هنوز هم تکلیف این موضوعات مشخص نشده و ما فاقد چشم انداز فرهنگی و به خصوص چشم انداز تولید فیلم هستیم. اصلا مشخص نیست که چرا فیلم می سازیم. آیا هدف ما از تولید فیلم، فعالیت اقتصادی است یا صرفا به دنبال کار هنری و یا هدف صرفا ساخت فیلم است؟ اگر هیچ یک از این ها نیست، پس چه و اگر همه این اهداف هست، نسبت و ارتباط آن ها با هم چیست؟ سوءاستفاده ای که از نام مردم
می شود هم مسئله مهمی است. چون همه برای توجیه کارهای خود پای مردم را به میان
می کشند. مردمی که تحت تأثیر انواع هجمه های فرهنگی هستند. آیا هنرمندان باید پشت مردم حرکت کنند یا جلو و یا در میان مردم؟ الان به نظر
می رسد که مسئولیت اصلی سینما و همه رسانه ها در کشور ما حفظ تمامیت فرهنگی کشورمان است، این درحالی است که این عرصه ها تبدیل به بسته های فعالیت فردی برای رسیدن به منفعت اقتصادی شده است. استفاده از رانت های مختلف تحت عناوین کار فرهنگی و هنری حیات سینمای مار ا تهدید و تحدید می کند. اگر هم قرار است با سینما کار اقتصادی صورت گیرد، چرا فقط شیشه نازل و بی کیفیت به خورد مردم داده می شود و نه کریستال؟ خیلی از مفاهیم و معانی طی سال های گذشته تحت تأثیر برخی از شخصیت ها یا رنگ باخته یا تغییر یافته است. به نظرم بایستی یک سند سینمایی تنظیم شود و در آن هم چگونگی مشارکت در تولید أثر سینمایی و هم مناسبات افراد با دولت برای پی گیری استراتژی فرهنگی کشور شکل بگیرد. سینما باید درخدمت مردم باشد نه درخدمت اهداف فردی و اقتصادی گروهی خاص.

 


محمدقمی
دودکش سریال سرپایی است و آبرومند. بی ادعا و کوچک. نه دعوی معناگرایی دارد و نه شعارهای گل درشت می دهد و نه کلیشه پرداز است.
یک سریال کوچک و خودمانی که آمده مردم را سرگرم کند و خیلی هم خوش آمده و کار بزرگی هم کرده اگر موفق به این امر شود. تازه ارزش و اهمیتش فقط در همین خلاصه نمی شود.
سریال نه آپارتمان نشین است و نه در محدوده اقشار مرفه سیر می کند.اتفاقا میزانسن و لوکیشنش مال مردم عادی و مستضعف است و همین هم باعث می شود تا خیلی راحت و خوب و بی قصد و غرض با مردم خودمانی شود و حرف های کوچک یا بزرگی را هم که دارد در خلال همین سادگی و گرمای خوب بزند؛ بی ادا و اطوار.
سریال طی این مدت جای خودش را بین مردم هم باز کرده و از جهت متن و بازی ها هم بد نیست و بعد از مدت ها تکیه کلام های مودبانه، جالب و بامزه اش هم جا افتاده.بازی هایش هم نسبتا خوب و روان و در حد و اندازه ای است که از یک سریال مناسبتی با این ویژگی ها و در این مقیاس توقع داریم.
اینها را نه از جهت نقد سریال دودکش – که ما الان در مقام نقد این سریال نیستیم- بلکه از جهت دیگری گفتیم که باعث جلب توجه نگارنده در قسمت های اخیرش شد.
طی این چند قسمت اخیر سریال دودکش که کاراکتر روحانی قصه با بازی جواد عزتی وارد سریال شده بعضا سکانس هایی دیده شدکه در آنها حرکات و سکناتی غیرقابل قبول وجود دارد.
اینکه شخصیت روحانی با آن بیان خاص و لحن رفتارهایی خاص از خود نشان می دهد و حرکات و سکناتش ابدا با یک «روحانی» ربط و نسبتی ندارد.
به راستی اگر قصد و غرض کارگردان و نویسنده سریال ساختن یک شخصیت محبوب و ساده و همذات پنداری مخاطب با شیرینی و صمیمیت روحانی داستان است، هیچ راه بهتری وجود نداشت؟

 


حسین رهدار
هنوز خاطره اهدای جوایز پی در پی به فیلم ضعیف «آرگو» در جشنواره‌های مختلف غربی پاک نشده که ورود یک فیلم ضدایرانی جدید باز هم به شیرینی جشنواره های خارجی تبدیل شد. در خبرها آمده است که جان استوارت به خاطر فیلم ضدایرانی «گلاب» که هنوز هم ساخته نشده، قرار است جایزه بگیرد!
هنوز فراموش نکرده ایم که چند ماه پیش با برگزاری مراسم سال 2013 بود که طی آن فیلم ضدایرانی «آرگو» به عنوان بهترین فیلم معرفی شد. انتخابی که حتی تعجب رسانه‌های غربی را نیز برانگیخت. به اعتراف بسیاری از منتقدان داخلی و خارجی، فیلم‌های برجسته تر و قابل توجه تری می توانستند برنده این جایزه شوند، اما برگزارکنندگان این جشنواره ترجیح داده اند که جایزه برترین فیلم خود را به اثری بدهند که در پی تبلیغ برای سیاست ها و منافع کاخ سفید است. آنچنان که «کوین بی لی» منتقد روزنامه «شیکاگو سان تایمز» نوشت: «فیلم «آرگو» یک کلاهبرداری به تمام معناست... این فیلم با استفاده از بحران گروگان گیری ایران (واقعه تسخیر لانه جاسوسی)، یکی از بزرگ ترین وقایع در امور خارجی آمریکا طی 50 سال گذشته، سعی کرده شکست در عملیات «پنجه عقاب» (عملیات طبس) که تاریخ آمریکا را دگرگون ساخت را بی اهمیت جلوه دهد.»
یکی از القائات کلیشه ای و همیشگی برخی از اهالی سینما در ایران این بوده که نباید از سینما توقع کارکرد تبلیغاتی داشت و اساساً سینمای ایدئولوژیک و سیاسی که به جای اهدافی چون سرگرم کردن مخاطب و تجارت، در پی آرمان های ملی و اسلامی است شکست خورده است. به همین دلیل طرفداران نظریه هنر برای هنر و سینمای صرفاً سرگرم کننده، هر فیلمی را که در پی تقدیس ارزش ها و حماسه های سرزمینی و فرهنگی ما باشد را دولتی و سفارشی می دانند و تخطئه می کنند!
این درحالی است که واقعیت به گونه ای دیگر است و امروز بیش از هر زمان دیگری، سینما به اهرمی راهبردی و ابزاری تبلیغاتی تبدیل شده است. به ویژه در هالیوود که مرجع مورد قبول مبلغان داخلی سینمای غیرسیاسی است. این روزها در غرب و به طور خاص در هالیوود، آثاری که بازتاب دهنده ایدئولوژی ها هستند در اوج قرار دارند و سروری می کنند. واقعیت این است که امروز دوره فیلم های صرفاً سرگرم کننده و آثار به اصطلاح روشنفکری به اتمام رسیده است. فقط کافی است به فیلم‌های برگزیده جشنواره‌های رسمی غرب نظیر «اسکار» و «کن» و «برلین» توجه کنیم تا ایدئولوژیک و سیاسی شدن سینمای امروز جهان را بیش از پیش درک کنیم، به طوری که اکثریت قریب به اتفاق فیلم هایی که در این جشنواره‌ها نامزد و برنده جایزه می شوند، مروج، پاسدار و ستایشگر فرهنگ، عقاید و منافع دولت های غربی هستند.
علاوه بر این، آثار دیگری هم که این روزها در این جشنواره ها و از سوی رسانه‌های غربی در بوق و کرنا شده اند همگی دارای رویکرد سیاسی و تبلیغاتی هستند. بیشترین سهم جوایز دوره اخیر گلدن گلوب و اسکار به جز «آرگو» به فیلم های «لینکلن»، «جانگوی آزاد شده» و «30دقیقه بامداد» اختصاص یافته که هر سه، فیلم‌هایی تبلیغاتی برای اهداف کاخ سفید محسوب می شوند. فیلم «لینکلن» به کارگردانی «استیون اسپیلبرگ»، درباره آبراهام لینکلن، شانزدهمین رئیس جمهور تاریخ ایالات متحده آمریکاست. نکته جالب، حمایت مستقیم باراک اوباما، رئیس جمهور آمریکا از این فیلم است، به طوری که اوباما یک ماه پیش با دعوت از اسپیلبرگ و سایر عوامل تولید فیلم «لینکلن» به کاخ سفید از این اثر تقدیر کرد. فیلم «30 دقیقه بامداد» به کارگردانی «کاترین بیگلو» نیز یک اثر سفارشی درباره قتل بن لادن است. حتی بسیاری از رسانه‌های غربی، این فیلم را یک نمایش تبلیغاتی برای کمک به پیروزی مجدد اوباما در انتخابات ریاست جمهوری اخیر آمریکا می دانند. فیلم «جانگوی آزاد شده» به کارگردانی «تارانتینو» نیز اثری وسترن و در ستایش از اسطوره های آمریکایی است. این فیلم که از آن به اثری با رویکرد نژادپرستانه یاد می شود اعتراض برخی از هنرمندان سیاه پوست آمریکا از جمله «اسپایک لی» را نیز در پی داشته است.
سال گذشته نیز همه فیلم هایی که در اسکار حائز جایزه شدند، دچار چنین وضعیتی بودند. فیلم هایی چون «آرتیست»، «هوگو»، «اسب جنگی»، «خدمتکار»، «نسل ها»، «نیمه شب در پاریس»، «درخت زندگی»، «بانوی آهنی»، «رنگو» و ... که بیشتر جوایز اسکار سال 2012 را ربودند، دارای لایه های غلیظ ایدئولوژیک و سیاسی در جهت منافع حکومت‌های غربی هستند. برای نمونه فیلم‌های «آرتیست» و «هوگو» به اسطوره سازی بنیانگذاران هالیوود (به عنوان بازوی تبلیغاتی سیاست های آمریکا) می پردازد.
فیلم «نسل ها» نیز روایتگر زندگی یک فرد یهودی است که به سرزمین پدری خود باز می گردد تا از میراث خود محافظت کند. فیلم «اسب جنگی» راوی حماسه یک اسب در جنگ است و فیلم «نیمه شب در پاریس» تصویری دروغین و بسیار رویایی از شهر بحران زده پاریس و همچنین اسطوره های هنری غرب ارائه می کند. «خدمتکار» یک فیلم نژادپرستانه است و «رنگو» نیز به پاسداشت فرهنگ وسترن می پردازد. فیلم «بانوی آهنی» اثری در ستایش «مارگارت تاچر» نخست وزیر اسبق انگلیس محسوب می شود و «درخت زندگی» نیز مروج معنویت سکولار و به طور مشخص، فرقه صهیونیستی کابالا است.
با این اوصاف، القائات برخی از اهالی سینما مبنی بر اینکه دوران سینمای ایدئولوژیک به سر رسیده، مصداق بارز نعل وارونه زدن است. سینما امروز یک ابزار کاملاً راهبردی است و به عنوان وسیله ای هویت‌ساز و هویت سوز و تمدن ساز و تمدن سوز عمل می کند. این یک فریب بزرگ است که سینما را فقط سرگرمی بدانیم و بس! حتی سینمای سرگرم کننده غالب بر دنیا نیز در حال انتشار ایدئولوژی‌های سازندگان این فیلم ها است.سینمای ایران هم برای پویایی، تحرک و تأثیرگذاری بیشتر، نیازمند چنین فیلم هایی است. فیلم‌هایی که از مرحله سرگرم کنندگی خنثی عبور کرده و ضمن برخورداری از ساختاری مجذوب کننده، فرهنگ، هویت و آرمان هایی ملی و دینی این کشور را دراماتیزه کند.

 


ساغر فروتن
«مسیر سبز» احتمالا باید عنوانی آشنا برای دوستداران سینما در ایران باشد. شباهت فیلم ایرانی «مسیر سبز» (آفتاب بر همه یکسان می تابد) عباس رافعی که برای شبکه جهانی سحر ساخته است، با فیلم آمریکایی «گرین مایل» ــ که در فارسی به «مسیر سبز» ترجمه شده و در ایران به این نام مشهور است ــ تنها به شباهت اسمی آن دو محدود نمی‌شود. با اینکه میان دو داستان و نوع روایت آنها مشابهتی وجود ندارد و به تبع لوکیشن‌های دو فیلم هم به تناسب فیلمنامه‌ها در تضاد کامل با هم قرار دارند، اما گرین مایل سینمای هالیوود و مسیر سبز سینمای ایران با سمبل قرار دادن یک راهرو و جاده سیر تحولات روحی یک انسان را به نمایش می‌کشند.
فیلم «گرین مایل» با بازی درخشان «دیوید مورس» بارها از تلویزیون ایران پخش شده و از فیلم‌های محبوب طیف متنوعی از دوستداران سینما به حساب می‌آید. مسیر سبز برخلاف گرین مایل که فیلمی تراژیک به معنای کلاسیک آن است، روایت منصفانه‌ای است از زندگی که لحظات تراژدی هم در آن کم نیست اما داستان در سایه این تراژدی رنگ نمی‌بازد. به عبارتی دیگر تماشاگران مسیر سبز با خیالی آسوده از پای تلویزیون بلند می‌شوند. چرا که فیلمساز بار احساسات را در فیلم به یکسان تقسیم کرده است. در مقابل تراژدی بزرگی که داستان به آن بهانه روایت شده است کارگردان لحظات رضایت بخشی از پیروزی قهرمانان را هم پیش‌بینی کرده تا در زمان مناسب برای بالا بردن روحیه تماشاگران آنها را نمایش دهد.
کارگردان فیلم با اینکه ترفندهایی برای لو ندادن به‌یکباره داستان به کار برده اما تماشاگران تیزبین را هم از یاد نبرده و در جریان فیلم نکاتی را برای هدایت آنها به سمت پایانی که مورد نظر داشته گنجانده است. با اینکه حدس زدن نقطه پایانی فیلم کار دشواری نیست اما روندی که فیلمساز با آن مخاطب را با خود همراه می‌کند به تدریج و قدم به قدم به تماشاگر داده می‌شود و سعی کارگردان این بوده که تماشاگر را همیشه یک قدم عقب‌تر از خود نگه دارد. فیلمبردار هم گاهی خواسته یا ناخواسته در این ایده با کارگردان همکاری کرده؛ وقتی که ژانت از شیشه عقب می‌بیند که انارفروش با دختر و همه بساط انارفروشی‌اش از صفحه بیابانی پشت سرش حذف شده‌اند. البته وقتی از پمپ بنزین بیرون می‌آید دیگر دست هر دوی آنها برای تماشاگر رو شده و ما هم به خوبی آنها می‌دانیم که هیچ وقت پمپ‌بنزینی در آنجا وجود نداشته است.
آثار هنری تراژیک معمولا با مرگ، جدایی یا شکست قهرمانان محبوب داستان تمام می‌شود. در واقع با اولین اتفاق تراژیکی که برای قهرمان داستان‌های کلاسیک می‌افتد، تراژدی راهش را به زندگی او باز می‌کند و تا پایان داستان برای لحظه‌ای هم او را رها نمی‌کند. قهرمان کلاسیک به تمام آن اتفاقاتی که به یکباره از دامان تراژدی اول زاده شده‌اند تن می‌دهد و زندگی‌اش از حضور و وقوع آنها تاثیر مستقیم می‌گیرد و دگرگون می‌شود. اما داستان‌‌های تراژیک مدرن به اندازه نمونه‌های کلاسیک اغراق شده‌ نیستند. تاثیر یک اتفاق تراژیک در یک داستان یا فیلمنامه مدرن دیگر به اندازه تراژدی‌های گذشته ویران‌کننده نیست.
داستان مسیر سبز درباره دو دوست قدیمی است که زمانی در همسایگی هم زندگی کرده و هر دو پسری را دوست می‌داشته‌اند. با آغاز جنگ ژانت به همراه خانواده از آنجا می‌رود و ارتباط دو دوست نیزاز هم گسسته می‌شود. ژانت (با بازی مریلا زارعی) حالا سال‌ها است که در بیمارستانی مشغول به کار است و با کارن که او هم پزشک است، ازدواج کرده اما حالا مدتی‌ است که جدا از هم زندگی می‌کنند. ژانت با ناراحتی‌های روحی و افسردگی شدیدی درگیر است. چند روزی ا‌ست در خانه مانده و در آخرین اقدامش با خوردن مقادیری قرص دست به خودکشی زده است که با رسیدن خواهرش، او را به بیمارستان برده و از مرگ نجات می‌دهند. در یکی از همین روزها است که ژانت با نامه‌ای از «نگار»(با بازی لاله اسکندری) یک دوست قدیمی که سال‌ها است ندیده و دفترچه یادداشت مشترکشان که به همراه نامه رسیده است، قدم در جاده می‌گذارد.
شباهت‌ اصلی میان مسیر سبز ساخته عباس رافعی و گرین مایل علاوه بر تراژدی عمیقی که در هر دوی آنها خط اصلی داستان را تعیین می‌‌کند به سیر و سلوک و تحول فکری قهرمانان هر دو داستان مربوط است. برای زندانی محکوم به اعدام «گرین مایل» درک مفهوم نیستی از دریچه یک تحول ذهنی فردی و در مسیر سبز منتهی به صندلی الکتریکی میسر می‌شود. در حالی که در مسیر سبز این ژانت است که از میان گره تو در توی تردیدها و نا امیدی‌هایش بیرون می‌زند و راهی جاده می‌شود. اتفاقاتی که در این سفر برای او می‌افتد از یک نگاه عارفانه قابل تعریف است.
ژانت و نگار موفق می‌شوند رضا را از بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان بدزدند. نگار می‌خواهد تا برای آخرین بار «مسیر سبز»شان را با هم بگذرانند. با اینکه هنوز ایمان دارد رضا زنده خواهد ماند. ژانت این همراهی را به دلایل مختلفی می‌پذیرد. مهم‌ترین آنها این که او راه‌گم‌کرده و پریشان است.
یکی از نکات مورد تاکید فیلم، مسیحی بودن ژانت است اما فراتر از آن که فیلمساز هم بر آن اصرار داشته این است که تحول و دگرگونی روحی مذهب و آیین نمی‌شناسد. امامزاده‌ای بسیار قدیمی با یک سقف مخروطی بلند در جنگلی دور از شهر و جاده اصلی برای این دختر جوان مسیحی همان روزنه‌ای می‌شود که نگاه او را از تصویر نابودکننده‌ای که پیش روی خود ترسیم کرده است، به دیدن یک چشم‌انداز روشن وا می‌دارد.
بخش‌های زیادی از فیلم در فضای بیرونی یعنی در طبیعت و جنگل و کوهستان و بیرون از شلوغی و سر و صداهای مزاحم شهری فیلمبرداری شده است. چنین شرایطی علاوه بر مزیت‌هایی که برای تصویربردار دارد و امکان داشتن کادرهای بسیار زیبا و متنوع را به او می‌دهد، می‌تواند تا اندازه‌ای هم آزاردهنده باشد چرا که آزادی عمل بسیار، فیلمبردار را به کنترل عوامل بیرونی بسیاری مثل نور که به سرعت تغییر می‌کند و کنترل شدت آن در اختیار تصویربردار نیست، وامی دارد. با این حال کلوزآپ‌هایی که ترتیب خوشایندی با لانگ شات‌ها دارند و با تدوین مناسبی به دنبال هم آمده‌اند، چشم نوازند. فیلم فضای یکدستی دارد و به ندرت هم به طویل‌گویی می‌افتد و یکنواخت می‌شود. فیلم از لحاظ تصویری متنوع است و البته باید نقش تدوین را هم به اندازه تصویربرداری در نتیجه نهایی با اهمیت دانست.
اما فیلمبرداری در طبیعت برای بخش صدابرداری هم مزایایی دارد. از بین بردن صداهای مزاحم شهری یکی از مشکلات بسیار معمول و همیشگی‌ است که صدابردار باید ترفندهایی برای آن بکار ببرد. از آنجا که دستگاه‌های صدابرداری ما آن قدرها به سیستم‌های مد روز شباهت ندارند، گرفتن این آمبیانس‌ها با خلاقیت و وقت شناسی صدابردار کاری شدنی است. اما برای صدابرداری در جنگل نه تنها آلودگی صوتی به طرز شگفت‌آوری پایین می‌آید، بلکه آمبیانس جنگلی که در سکوت است، آسیبی به صدابرداری سر صحنه نمی‌زند و حذف و اصلاح آنها به نسبت فضای شهری بسیار ساده و سریع‌تر صورت می‌گیرد چراکه بسیاری از صداهای جنگلی در پروسه‌ای که طی می‌کنند تا به گوش برسند در خفگی حاکم بر فضای جنگل اسیر می‌شوند و آن قدر ضعیف هستند که تنها به گوش‌های حساس حیوانات جنگلی قابل تشخیص‌اند. این صداها هیچ گاه از محیط برداشته و ضبط نمی‌شوند.
در بخشی از فیلم وقتی که مسافران بعد از ساعت‌ها رانندگی به کلبه‌ای در دل جنگل می‌رسند و پسرکی را منتظر خودشان می‌بینند، فضای وهم‌آلود داستان با صدای خفه اما بم جنگل هماهنگ است. صدای نفس کشیدن آرام جنگل با مسافرانی که دیگر همه اتفاق‌های غیرمعمول را باور می‌کنند؛ مثل آلیس در سرزمین عجایب. مسافران مسیر سبز هم بالاخره به نقطه‌ای از سفر رسیده‌اند که ایمان در آنها بیدار شده و می‌دانند باید نقش‌شان را هر چه که باشد، بپذیرند.
داستان از همان آغاز با گره شروع می‌شود و سراسر آن پر است از گره‌ها و سوالاتی که به مرور در ذهن تماشاگر شکل می‌گیرد. گره‌ها به آرامی و در جریان حوادث و گفت وگوهای فیلم باز شده و قصه وقتی به نیمه‌ دومش می‌رسد دیگر از قید ابهامات و چراها رها شده ‌است. مسیر بیابانی و خشکی که در آن پیش می‌رفتند هم به آهستگی جایش را به کوهستان و بعد از پیچ‌های بسیار به جنگل می‌دهد. سفر آنها عاقبت به مسیر سبزش رسیده است.
روند منطقی که فیلمساز برای این گره گشایی پیش‌بینی کرده است، تماشاگری را که هنوز هم برخی روابط و اتفاقات را به وضوح نمی‌داند و یا از چرایی‌شان خبر ندارد با خود همراه می‌کند و عاقبت هم او را در میان کشفیات روحی‌شان که امیدوار است زمینه‌اش را در مخاطبانش ایجاد کرده باشد، رها می‌کند. این مسیر سبزی است که شبکه سحر به دست عباس رافعی برای مخاطبان برونمرزی اش گشوده است؛ فیلمی که رستگاری را در قاب یک داستان امروزی به تصویر می کشد.

 


(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10