(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


چهارشنبه 30  مرداد 1392 - شماره 20571

استراتژى مشاركت براى انتخابات دهم
 از كميته مشترك به اوين‌
   


حزب مشاركت در رأس احزاب جريان موسوم به دوم خرداد براى انتخابات دهم رياست‌جمهورى، سه استراتژى عمده را اتخاذ كرد كه در ادامه به صورت مجزا هركدام بيان مى‌گردد :
1ـ تخريب دولت نهم : بى‌شك انتخابات دهم رياست‌جمهورى به لحاظ نوع، شيوه وحجم تبليغات در مقايسه با تمامى انتخابات گذشته نادر و منحصر به فرد بود. در اين دوره تخريب دولت نهم و نفى كامل خدمات آن و شخص رئيس‌جمهور به عنوان پاشنه آشيل، مورد هدف مشاركتى‌ها و هم‌پيمانان اصلاح‌طلب آنان قرار گرفت. آنان در يك ائتلاف بزرگ، بى‌سابقه‌ترين تبليغات منفى را از طريق به كارگيرى تمامى امكانات داخلى و خارجى برای عدم تكرار دولت نهم به كار بردند. در داخل علاوه بر تمامى رسانه‌ها اعم از روزنامه‌ها و سايتهاى موجود، صدها وبلاگ و سايت جديد ايجاد گرديد. در خارج نيز با استفاده از عناصر فرارى مشاركتى و اصلاح‌طلب نظير: عطاالله مهاجرانى، اكبر گنجى، محسن كديور، عبدالكريم سروش، فاطمه حقيقت‌جو، عليرضا نورى‌زاده و تعداد زيادى از عناصر سكولار و ضد انقلاب، پلى ايجاد گرديد كه وظيفه اصلى آنها چيزى جز هجوم به خط قرمزهاى انقلاب و ارتباط بين اصلاح‌طلبان داخل و كشورهاى معاند غربى و اپوزيسيون خارج‌نشين نبود.
در اين راستا حزب مشاركت نيز همچون ديگر گروههاى اصلاح‌طلب خط تخريبى دولت نهم را به عنوان يك استراتژى انتخاباتى بشدّت دنبال كرد و موج تخريبها با نزديك شدن به ايام انتخابات دهم به اوج خود رسيد.
اعضاى حزب مشاركت به صورت برنامه‌ريزى شده و گسترده، به نفى دولت و تخريب آن روى آوردند كه در ادامه به برخى از آنها اشاره مى‌نماييم :
محسن امين‌زاده (عضو برجسته حزب مشاركت) در ديدار با اعضاى انجمن اسلامى دانشگاه تهران با توهين به شعور مردم مدعى شد: «دو ميليارد تومان آش از بودجه شهردارى ميان مردم تهران توزيع شد و باعث پيروزى احمدى‌نژاد در انتخابات نهم گرديد».404
مصطفى تاج‌زاده (عضو ارشد حزب مشاركت و سازمان مجاهدين) با ارزيابى سياستهاى اقتصادى دولت اظهار داشت: «دولت نهم با شعار عدالت‌محورى مى‌خواست كه چهره محروميت را از جامعه بزدايد امّا آنچه در عمل اتفاق افتاد فاصله طبقاتى بين فقر و غنى بيشتر شد».406
محسن امين‌زاده در جايى ديگر گفت: «دولت نهم 270 ميليارد دلار درآمد را تبديل به فساد و تورم كرده است. بزرگ ترين شكست سياسى ايران پس از جنگهاى ايران و روس (200 سال پيش) در دولت نهم پديد آمده است».407
محمد صدر (معاون وزير خارجه دولت اصلاحات و عضو حزب مشاركت) در نوعى تخريب عملكرد سياست خارجى دولت احمدى‌نژاد كه به اعاده حق فعاليتهاى هسته‌اى منجر شد را، نه نشانه جرأت احمدى‌نژاد بلكه نشانه بى‌عقلى او دانست.408
فخرالسادات محتشمى‌پور (عضو حزب مشاركت و همسر تاج‌زاده) در جملاتى تحقيركننده بيان داشت: «ديگر اجازه نمى‌دهيم عده‌اى كوچك براى ملت تصميم بگيرند».409
معصومه ابتكار ( رئيس سازمان محيط زيست دولت اصلاحات) با اشاره به انحلال سازمان مديريت و برنامه‌ريزى گفت : «اى كاش احمدى‌نژاد به ساختارهاى قوى دولت اصلاحات برمى‌گشت و طبق آمار سازمان بازرسى 3200 تخلف انجام نمى‌داد».410
علاوه بر موارد فوق كه به طور اختصار و براى نمونه بيان شد، در راستاى تخريبهاى دولت نهم در رسانه‌هاى وابسته به حزب مشاركت و اصلاح‌طلبان بشدّت از هر موضوعى به عنوان سوژه براى حمله به دولت استفاده مى‌شد. سوژه‌هايى چون: پايين آمدن قيمت نفت و عدم توانايى دولت در اجراى پرداخت نقدى يارانه‌ها، تبليغاتى خواندن طرح تحول اقتصادى، برداشت غيرقانونى از حساب ذخيره ارزى، سخنان غلط رحيم مشائى در مورد اسرائيل، توزيع شام و نهار و سيب‌زمينى در سفرهاى استانى دولت، طرح استيضاح وزير كشاورزى و آموزش و پرورش) و . . . همه از مواردى بود كه هركدام به تنهايى صفحات گسترده‌اى از روزنامه‌هاى مختلف و كانالهاى ماهواره‌اى را فراگرفت و در راستاى جنگ روانى عليه دولت نهم بزرگ‌نمايى نقاط ضعف و كوچك‌نمايى بسيارى از كارهاى بزرگ در دستور كار قرار گرفت و از كاه كوهى ساخته شد و مدتها ذهن خوانندگان و مخاطبان خود را پر كرد و به بازى گرفت.
تشكيك در آمارهاى رسمى ارائه شده توسط دولت، گام بعدى اصلاح‌طلبان بود كه به طور گسترده‌اى در سطح عمومى جامعه انتشار يافت و حتى در زمان تبليغات انتخاباتى توسط حاميان اصلاح‌طلب موسوى، دروغگو بودن رقيب به شدّت تبليغ شد و توانست تأثيرات بسيارى را بر هواداران بگذارد. پوسترهاى دروغ ممنوع!، من دروغ نمى‌گويم و . . . در هياهوى پوسترها و نيروهاى تبليغاتى بيانگر اين اهداف بود.
____________________________________
404- روزنامه كيهان، به تاريخ 7/2/1388.
405- روزنامه آفتاب يزد، به تاريخ 12/2/1388.
406- روزنامه آفتاب يزد، 4/3/1388.
407- روزنامه ايران، به تاريخ 16/2/1388.
408- روزنامه ايران، به تاريخ 30/2/1388.
409- روزنامه آفتاب يزد، به تاريخ 12/3/1388.
410- روزنامه ايران، به تاريخ 12/3/1388.
پاورقی

 


پروین مقدم
اينجا ديگر سرد نبود، زمين تن را نمي‌گزيد. چهره‌ها زرد و كدر بود اما دست كم نه بيشتر از قبل‌. جايش فراخ‌تر بود، خيلي فراخ‌تر از هفت پا و چهار انگشت‌. روزها كمتر كش مي‌آمد، اگر هم كش مي‌آمد لااقل به شلاق و شكنجه نمي‌گذشت‌. دل‌ها نه بي‌هراس‌، كم هراس‌تر پي هر صدايي مي‌رفت‌. تكليف همه معلوم بود، حبس براي دو، سه ، بيشتر، كمتر يا يك عمر.
5 سال براي محمدعلي بريده بودند. دو سالش در كميته مشترك گذشته بود و حالا زندان اوين‌.
- تازه واردي‌؟ كمونيستي‌؟ مجاهدي‌؟ خط امامي‌؟ ليبرال‌؟...
محمدعلي مثل هر تازه واردي گرم مورد استقبال قرار گرفت اما برخوردش مثل هر تازه واردي نبود. او بدترين شب زندگي‌اش را در سلول گذرانده بود. شبي كه دانست مجاهدين تغيير ايدئولوژي داده‌اند، همه تلاش‌هايش را بي‌حاصل ديد و بعد نفرت آمد، نفرتي كه او را برمي‌انگيخت تا زندانيان تازه وارد، نادمين و بريده‌ها را جذب كند تا نه به دام گروه‌ها بيفتند و نه به دام ساواك‌.
زنداني بند 2 اوين گفت‌:
«تو حاليت نيست‌، اشتباه مي‌كني‌، سازمان به اين نتيجه رسيده كه ماركسيسم فلسفه انقلاب راستينه‌; چون اسلام ايدئولوژي طبقه متوسطه ولي ماركسيسم ايدئولوژي رستگاري و رهايي طبقه كارگره‌.»
محمدعلي قد راست كرد:
«كي‌؟ كي اين ايدئولوژي رو داده‌؟ چرا اين همه انحراف‌؟ تا جايي كه من به خاطر دارم اين سازمان با يه هدف اسلامي تشكيل شد، چي شد؟ چرا لنين‌؟ چرا ماركس‌؟... عده‌اي اومدن‌، گفتن كه تحليل ماترياليسم تاريخي اينه‌، شماها اگه مي‌خواين مبارزه كنين و بلد نيستين‌، بيايين ما يادتون بديم‌. گفتيم‌، خيلي ممنون‌، بگيد ما هر كاري مي‌كنيم شكست مي‌خوريم‌، گفتن‌، نه‌، بيايين‌، مبارزه خودش يه علمي داره‌، ما اون علم رو به شما ياد مي‌ديم‌، گفتيم‌، چيه‌؟ گفتن كه شما بايد بريد روي كارگرها توي كارخونه‌ها كار كنين‌، تا اين كارگرا تشكل بشن‌، حزب طبقه كارگر، پرولتر!»
صداي محمدعلي بالا رفت‌، نيشتري فرو كرده بودند انگار به زخم‌.
«گفتيم كه اين‌طور! گفتن‌، بله‌، گفتيم‌، دين و مذهب و عقيده چي مي‌شه‌؟ گفتن‌، اونا هم سر جاي خودش‌، نمازت رو بخون‌، ماركسيست هم باش‌. گفتيم‌: سخته‌، گفتن نه‌! طوري نمي‌شه‌. رفتيم و رفتيم‌، حالا اين وسط چي مي‌بينيم‌؟ حتي اوني كه يه اعتقادي داشت‌، نماز شب مي‌خوند، يخ حوض رو مي‌شكست و مي‌رفت توي حوض غسل مي‌كرد و مي‌اومد بيرون نماز مي‌خوند، يكهو شده ماركسيست‌! چرا؟ چون ماركسيست رو علم گرفتن‌، گفتن‌: اسلام با علم مخالفه‌؟ نه‌! ماركسيسم علمه‌؟ بله‌! پس اسلام با ماركسيسم مخالف نيس‌! رفتن جلو، رفتن جلو، يه وقت ديدن كه هيچي از اسلام براشون نمونده‌، هرچي در ذهنشون هست‌، به ماركسيسم ختم مي‌شه‌. خب‌، رفتيم ابروش رو درست كنيم‌، چشمش هم كور شد! اومديم مبارزه كنيم‌، پيروز شيم‌، چهار تا مسلموني هم كه داشتيم از دست داديم‌! نه آقا! شماها ديگه راهتون با ما يكي نيست‌، شماها دين و مذهب رو فراموش كردين‌...»
محمدعلي ديگر براي زنداني حرف نمي‌زد، براي همه حرف مي‌زد، براي هوا، براي در، ديوار، براي گوش‌هايي كه مي‌شنيد و گوش‌هايي كه نمي‌شنيد، راه مي‌رفت و مي‌ايستاد، مي‌چرخيد و به همه چشم‌ها نگاه مي‌كرد، بلندبلند حرف مي‌زد و حرف زدنش ساده نبود، يك جور مبارزه بود، يك جور رجزخواني‌.
زنداني پاپس كشيد، نخواست حرفي بزند، نمي‌توانست حرفي بزند. قافيه را به محمدعلي باخته بود، محمدعلي چندين بار بند را بالا و پايين رفت و دست آخر گفت‌:
«شما اشتباه مي‌كنين‌! شما راه اصلي رو گم كردين‌. من ديگه واسه مجاهدين يه قدم هم برنمي‌دارم‌. تا حالا هم اگه بودم به خاطر اين بود كه فكر مي‌كردم‌، شما براي اسلام مبارزه مي‌كنين اما از حالا به بعد نيستم‌...»
زنداني چشمان تنگش را به محمدعلي دوخت‌، انگشت اشاره‌اش را رو به محمدعلي گرفت و گفت‌:
«تا حالا از بايكوت چيزي شنيدي‌؟ هيچ كس باهات غذا نمي‌خوره‌، باهات حرف نمي‌زنه‌، كسي تو رو نمي‌بينه‌!...»
محمدعلي نيم چرخي رو به زنداني زد، سر تكان داد و با پوزخندي گفت‌:
«پيروان حق و حقيقت در تداوم راهي كه برگزيده‌اند، هرگز از سرزنش و ملامت ملامت‌كنندگان‌، خوف و هراسي به دل راه نمي‌دهند...»
زنداني رو به در بند رفت‌، پيش از رفتن ايستاد، اذان ظهر بود، در نگاهش محمدعلي قامت بسته بود، مثل هميشه اول وقت و اولين نفر، با خودش زمزمه كرد:
«من اين قامت رو مي‌شكنم‌.»
و بعد بلند طوري كه محمدعلي بشنود فرياد زد:
«اگه بخواي مقابل سازمان بايستي مي‌كشمت‌! خودم مي‌كشمت‌.»
محمدعلي نشنيد، او به نماز ايستاده بود، زنداني رفته بود و او كسي نبود جز مسعود رجوي‌.
ممنوع‌
در سلول باز شد، محمدعلي پرت شد وسط سلول‌، زخمي و شلاق خورده‌.
- هر كي بخواد نظم زندان رو به هم بريزه‌، آخر و عاقبتش همينه‌. زندانبان اين را گفت و در را بست‌.
زنداني‌هاي بند عادي دورش را گرفتند.
يك نفر گفت‌:
«بازم شما آقاي رجايي‌؟ اين چهارمين باره كه توي اين دو ماه مي‌ندازنتون توي اين بند!»
يكي ديگر گفت‌:
«مگه مجبوري برادر من‌! لابد بازم همون قصه نماز جماعت و...»
باقي حرفش را خورد و گفت‌:
«خوشي زده زير دلتون‌! مي‌دوني كه اينجا از هواخوري خبر مبر يُخده‌!»
زنداني سوم‌، روي جا غلتيد و به شوخي گفت‌:
«چيكار داري تو؟ بنده خدا دلش واسه ما زود زود تنگ مي‌شه‌!»
محمدعلي سر برداشت با چشم‌هاي سرخ و چهره پردرد خنديد و گفت‌:
«خب اين‌جوريه ديگه‌! از نماز جماعتمون وحشت دارن‌!»
محمدعلي را آورده بودند به بند زندانيان عادي‌. تنها زنداني سياسي در بند عادي‌. هر چند اين تنهايي روزهاي اول برايش فرقي نمي‌كرد. در هر حال آن روزها در بين همرزم‌ها هم تنها بود. زنداني‌ها حرفي با او نداشتند، يا اگر داشتند جرأتش نبود. بندي در بند بندي
ديگر.
پاورقی

 

(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10