(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


پنجشنبه 31 مرداد 1392 - شماره 20572

واکنش های آمریکا و غرب در قبال تحولات بعد از مرسی
مصر به کدام سو می رود؟
یک قرن تنش در روابط مسکو-واشنگتن
روسیه – آمریکا؛ دشمنان دیروز تا امروز
   


جعفر بلوری
امروز مصر دچار یک دو دستگی تمام عیار شده و هیچ یک از طرفین حاضر به مصالحه یا رسیدن به یک توافق ولو نسبی نیستند. این دودستگی، هم در میان مردم مشهود است و هم رگه هایی از آن در میان ارتش و مسئولان این کشور دیده می شود.
طبق اخبار و گزارش های منتشر شده، میلیون ها مصری عموما سکولار و قبطی که با عضویت در «جنبش تمرد» مقدمات برکناری مرسی را فراهم کردند، طرفدار اقدامات ارتش و دولت موقت این کشور هستند و هر جا که لازم دیده اند با ریختن به خیابان ها علاوه بر حمایت از ارتش، بعضا به طور مستقیم با طرفداران طیف مقابل به جنگ و درگیری پرداخته اند. در مقابل میلیون ها اخوانی پیرو حکومت شریعت را داریم که هفته هاست در شهرهای مختلف این کشور برای بازگشت مرسی به قدرت می جنگند. این یعنی دو دستگی در میان مردم.
استعفای محمد البرادعی، به عنوان یکی از تاثیرگذارترین رهبران اپوزیسیون از معاونت ریاست جمهوری مصر در کنار استعفا یا خانه نشینی برخی چهره های سیاسی و مذهبی با نفوذ این کشور مثل شیخ الازهر در کنار فرار شمار زیادی از سربازان ارتش نیز به خوبی گویای وجود شکاف و اختلاف بین حاکمان و نخبگان سیاسی، نظامی و مذهبی این کشور است. حال به این اوضاع، این را هم اضافه کنید که الازهر با ارتش و یوسف قرضاوی (رهبر معنوی گروه های افراطی و جهادی مصر) با مرسی است! و هر روز هر یک علیه دیگری فتوای ارتداد، قتل و ... صادر می کند!
اخوانی ها شاید از ادامه اعتراض ها -حتی به قیمت کشته شدن هزاران نفر- به دنبال گرفتن امتیازاتی ولو اندک در دولت آینده هستند. این گروه اسلامگرا تا کنون نشان داده حاضر به کوتاه آمدن از خواسته های خود نیست. کشته شدن دست کم 3000 نفر (غالبا از طرفداران اخوان) در طول ناآرامی های پس از برکناری مرسی(12 تیر 92 به این سو) و تاکید برادامه مبارزه تا سرنگونی «کودتاگران» گویای این حقیقت است. اما ارتش و دولت موقت مصر نیز عملا نشان داده اند، بر خلاف اظهارات خود، حاضر به دادن امتیاز در خور توجهی به اخوانی ها نیستند و در این راه حتی حاضر به دادن هر هزینه ای هستند!طبیعی است که ادامه روند اختلافات و دو دستگی‌ها، خطرات زیادی برای آینده این کشور مهم منطقه و کشورهای شمال آفریقا خواهد داشت.
چرا رویکرد منفعلانه؟
به این اختلافات اضافه کنید نوع رویکردهای داخلی و موضع گیری های قدرت های تاثیر گذار خارجی را که روی هم رفته می تواند «آینده تاریکی» را هم برای مصر و هم برای مناطقی از شمال آفریقا پدید آورد.
واکنش های به ظاهر منفعلانه و متناقض آمریکا به عنوان کشوری که دارای نفوذ و منافع زیادی در مصر است نیز کمک زیادی به نزدیک شدن این کشور مهم آفریقایی به این «آینده تاریک» می کند.
به نظر می رسد کاخ سفید در واکنش به تحولات مصر بر خلاف ظاهر، کاملا طبق برنامه عمل می کند. در اهمیت مصر برای آمریکا همین بس که منافع این کشور به نوعی با منافع رژیم صهیونیستی گره خورده است. موقعیت تاریخی و ژئوپولیتیکی مصر، منطقه مهم سینا، ارتش قدرتمند این کشور، پیمان کمپ دیوید و... قطعا آن قدر اهمیت دارند که آمریکا سالانه یک و نیم میلیارد دلار به این کشور اختصاص دهد. بنابر این پذیرفتن این مسئله که آمریکا در واکنش به تحولات مصر منفعلانه عمل می کند یا برنامه ای برای آن ندارد منطقی به نظر نمی رسد. به خصوص این که بخواهیم برای اثبات این «بی برنامگی و انفعال»، به اظهارات مقامات رسمی این کشور اکتفا کنیم!
ایالات متحده در طول تاریخ همواره نشان داده برای به دست آوردن منافع خود یا رژیم صهیونیستی از هیچ اقدامی دریغ نمی کند و حتی اگر لازم ببیند، به کلیدی‌ترین متحدان خود پشت پا می زند. رسوایی اخیر آژانس امنیت ملی آمریکا و جاسوسی از کلیدی ترین متحدان اروپایی تنها یکی از این موارد است.  این دریغ نکردن ها گاهی می تواند به شکل مداخله و گاهی هم به شکل عدم مداخله نمود پیدا کند.
 به عنوان مثال وقتی پس از انتخابات ریاست جمهوری سال88 در ایران یک نفر به نام ندا آقاسلطان به شکل مرموزی کشته می شود(آن هم با هزاران اما و اگر) آن گونه پر سر و صدا وارد معرکه شده و به قول معروف، زمین و زمان را به هم می ریزد.  اما وقتی صدها نفر روزانه آشکارا در مصر قتل عام می شوند، رئیس جمهور این کشور تنها به ابراز نگرانی اکتفا کرده و می گوید، در اعتراض به این قتل عام، یکی از مانورهای نظامی مشترک خود با مصر را در آینده لغو می کند!
برای یافتن برنامه و نیت واقعی واشنگتن، کافی است به نتیجه ای که مصر با ادامه روند جاری به آن خواهد رسید دقیق شویم. به نظر می رسد، مصر در صورت ادامه وضع موجود دیر یا زود با هرج و مرج گسترده داخلی، انفجارهای تروریستی، جرم و جنایت و در یک کلام با یک جنگ داخلی ویرانگر مواجه خواهد شد که برخی علائم آن مدتی است آشکار شده است.
نگاهی به اخبار منتشر شده از تحولات و ناآرامی های چند ماه اخیر این کشور نشان می دهد، بزهکاری، جرم، سرقت و تجاوز و جنایت در این کشور به شدت افزایش یافته و بسیاری از مردم به سلاح های سبک و حتی سنگین مسلح شده اند. انفجار چندین خودروی بمب‌گذاری شده در میان تحصن کنندگان در میدان رابعه العدویه، حمله مسلحانه و سرنگونی یک بالگرد ارتش در میدان رامسیس، به آتش کشیده شدن صدها خودرو، کلیسا، ساختمان های بزرگ تجاری، و حضور پر رنگ گروه های تروریستی منتصب به القاعده نتایجی است که مصر تا کنون به آنها رسیده و در صورت ادامه-که شواهد و قرائن از ادامه دار بودن آن حکایت دارند- این کشور حتما به سرنوشت سوریه دچار خواهد شد. اینجاست که می توان راز انفعال! آمریکا و غرب در مواجهه با تحولات مصر را یافت.
چندی پیش سید حسن نصرالله دبیر کل حزب الله لبنان، یکی از اهداف آمریکا، غرب و رژیم صهیونیستی از دامن زدن به ناآرامی های سوریه را، ارتش قدرتمند و منسجم بشار اسد عنوان کرد. به گفته نصرالله، رژیم صهیونیستی وجود ارتش قدرتمند در منطقه را بر نمی‌تابد لذا با سوء استفاده از تحولات منطقه، به دنبال تضعیف کشورهایی است که دارای ارتش منسجمی هستند. بنابر این یکی از دلایل تمایل غرب نسبت به حل نشدن بحران مصر را می توان در جایگاه ارتش این کشور جست و جو کرد.
جایگاه ارتش در مصر
ارتش مصر (لااقل تا پیش از تحولات جاری در مصر) توانسته از خود سابقه‌ درخشانی در اذهان به جا گذارد. این نهاد با کودتای 1952 افسران آزاد، حکومت سلطنتی مصر را برانداخت. نقطه‌ عطف فعالیت‌های ارتش، شرکت در سه جنگ 1956، 1967 و 1973 علیه رژیم صهیونیستی بود که در تمام جهان عرب، هم برای ارتش و هم برای جمال عبدالناصر (در دو جنگ 1956 و 1967) پرستیژ خاصی کسب کرد طوری که این نهاد نظامی در بین مردم به «نیروی میهن‌پرست» معروف شد. در انقلاب فوریه 2011 علیه حسنی مبارک نیز ارتش اعلام کرد علیه مردم به زور متوسل نخواهد شد و از حقوق مشروع آنها حمایت خواهد کرد.
  علاوه بر این، ارتش مصر در فعالیت‌های اقتصادی که با بطن اجتماع در ارتباط است نیز حضور چشمگیری دارد. هتل‌ها، بیمارستان‌ها، نانوایی‌ها، مرغداری‌ها یا خودروسازی‌ها و شبکه‌ توزیع بنزین، از جمله قلمروهای پنهان ارتش مصر هستند. ارتش مصر تقریباً در تولید همه چیز، اعم از اسلحه، قیچی، چرخ خیاطی، لوازم آرایش، لباس زیر تا لوازم باغچه دست دارد.
 نشریه‌ آلمانی «هندلز بلات» در این باره می‌نویسد: حتی صندوق‌های رأی انتخابات ریاست‌جمهوری سال 2012 که منجر به پیروزی محمد مرسی شد نیز تولیدات یک کارخانه‌ نظامی بودند. شمار سربازان ارتش مصر بالغ بر 420 هزار نفر است. این ارتش نه تنها یکی از بزرگ‌ترین نیروهای نظامی منطقه به حساب می‌آید، بلکه مجموعه‌ای از شرکت‌های مختلف را زیر پوشش خود دارد. می‌توان این مجموعه را که بین 8 تا 30 درصد قدرت اقتصادی مصر است، یک «امپراتوری اقتصادی در سایه» خواند. سربازان وظیفه‌ در مصر موظف‌اند چند ماه از خدمت اجباری خود را در یکی از مؤسسات خصوصی ارتش بگذرانند.
 با این تفاسیر می توان نتیجه گرفت، آمریکای تحت سلطه رژیم صهیونیستی نمی خواهد در کنار سرزمین‌های اشغالی فلسطین، ارتش پرقدرتی باشد، ولو این ارتش به لحاظ مالی و آموزشی وابسته باشد.
پایگاه خبری «الاوسط» چندی پیش از یک پژوهش 1736 صفحه‌ای چهار گروه تحقیقاتی پژوهشی امنیتی نظامی وابسته به پنتاگون پرده برداشت که طی آن آمریکایی‌ها براساس یک طرح امنیتی، فروپاشی 4 نیروی نظامی در منطقه تا پایان سال 2015 را بطور جدی دنبال می کنند. در این پژوهش، نام مصر در کنار سوریه، عربستان و ایران قرار دارد.
بر اساس این تحقیق، برای فروپاشی ارتش مصر فقط به 10 ماه زمان نیاز است چرا که ارتش مصر در ماه‌های اول درگیری دچار شکاف داخلی شده و از صحنه خارج خواهد شد!
 راهکار:
بسیج و تلاش نخبگان سیاسی و به طور کلی ظرفیت‌های داخلی می تواند به تنهایی حلال این مشکلات باشد. یکی از مهم ترین دلایل به نتیجه نرسیدن تلاش‌های داخلی برای پایان دادن به ناآرامی های مصر، شاید به عدم درک کافی طرف های درگیر از شرایطی باشد که این کشور وارد آن شده است. شنیده شده نخبگان دانشگاهی و سیاسی مصر بارها با ارائه طرح‌های چند بندی طرفین را به حل مسالمت آمیز و سیاسی اختلافات دعوت کرده اند. اما این طرح ها در عمل در همان حد اطلاع رسانی در رسانه ها کاربرد داشته و هیچ یک از طرفین به آن توجهی نکرده اند.
به نظر می رسد هیچ شخص، سازمان یا گروهی بهتر از نخبگان خود این کشور با آن تمدن چند هزارساله نتوانند بر این مشکلات پیروز شوند. کافی است هر یک از طرف های درگیر اندکی از خواسته های خود به نفع دیگری کوتاه آمده خیلی زود مقدمات برگزاری یک انتخابات عادلانه را فراهم سازند. البته ارتش به عنوان یک نهاد پر قدرت و پرنفوذ باید مقدمات برگزاری یک انتخابات سالم را مهیا کرده و با دقت در انجام این وظیفه، مانع از وقوع مجدد ناآرامی ها شود.
یکی دیگر از مشکلات امروز مصر، حاکم شدن نگاه فرقه ای مذهبی و در نتیجه، شعله ور شدن جنگ های طایفه ای است. در چند روز گذشته بارها شنیده شده بخش تندروی اخوانی ها اقدام به آتش زدن کلیساها کرده اند. یا قبطی ها در اعتراض به خشونت های فرقه‌ای، در خیابان های قاهره تظاهرات کرده و درگیر شده اند.
راه اندازی جنگ های مذهبی و فرقه ای همان پروژه‌ای است که اکنون در سوریه در جریان است و کشورهایی مثل قطر و عربستان نیز با حمایت های مالی و نظامی به آن دامن می زنند. به نظر می رسد، رهبران سیاسی و مذهبی تمام طرف های درگیر در مصر،  باید بخشی از تلاش های خود را صرف ایجاد اتحاد ولو سیاسی کنند و مردم را از نتایج راهی که امروز در پیش گرفته اند آگاه کنند. مردم مصر باید بدانند کسانی که در مصر یا سوریه کشته می شوند مسلمانند و آمریکا و غرب با جانبداری از یک طرف، عملا به آتش جنگ و اختلاف دامن می زنند تا از این طریق هم آتش جنگ و اختلاف در کشورهای اسلامی روشن بماند، هم کشورهای اسلامی تضعیف شوند، هم مسلمانان کشته شوند، هم سلاح های آنها به فروش برود، هم مسلمانان که به نام جهاد از کشورهای غربی عازم منطقه می شوند، از غرب دور شوند و از همه مهم تر، رژیم صهیونیستی در منطقه ای که مملو از دولت های ضعیف، وابسته و بدون قدرت نظامی است، نظاره گر تحقق نقشه موهوم سرزمین موعودش باشد.

 


اعطای پناهندگی به ادوارد اسنودن، مامور سابق آژانس امنیت ملی آمریکا از سوی روسیه روابط دو کشور را مجددا سرد کرده است. دراین بین موضع گیری های تند طرفین علیه یکدیگر برخی کارشناسان را بر آن داشته تا اعلام کنند، دوران جنگ سرد جدیدی بین این دو دشمن دیرینه آغاز شده است. آغاز تنش های جدی و جدید حاصل از ماجرای اسنودن -که حتی برخی از سیاستمداران آمریکایی را به فکر تجدید نظر در روابط بین دو کشور انداخته- بهانه ای شد برای بررسی مختصر یک قرن جنگ سرد بین دو کشور.
سابقه دشمنی واشنگتن و مسکو به بعد از وقوع انقلاب بلشویکی در سال 1917 باز می گردد. در آن عصر هم دولت آمریکا نسبت به این کشور خصومت داشت، از این رو، تحریم‌هایی را بر ضد این کشور اعمال کرد. واشنگتن حتی به این هم بسنده نکرد و به اقدامات مخفیانه علیه کرملین روی آورد و حمایت مالی از دشمنان آن را در دستورکار خود قرار داد.
جنگ جهانی دوم باعث نزدیکی این دو کشور شد که البته مبنای آن منافع ملی دو طرف بود. جنگ جهانی دوم زمینه‌ای را فراهم کرد که دو دشمن دیرینه در یک جبهه قرار بگیرند. آمریکا در فاصله بین دو جنگ جهانی یعنی 1918 تا 1939، در یک بحران فزاینده اقتصادی به سر می‌برد، اما دولت آمریکا و صاحبان صنایع این کشور چرخ صنایع خود را در مسیر تولید صنایع نظامی به حرکت در‌ آوردند، به طوری که در طول جنگ جهانی دوم در اروپا، مصرف سلاح‌های آمریکایی مانند هواپیما، کشتی جنگی و تجاری، توپ و تانک در جنگ باعث رونق صنایع و اقتصاد آمریکا شد.
آغاز جنگ سرد
پایان جنگ جهانی دوم، پایان همکاری عملیاتی آمریکا و شوروی نیز بود. زمانی که در سال 1945، جنگ میان متفقین و متحدین به آخر رسید، اختلافات قبلی میان این دو کشور بار دیگر سر باز کرد. افزایش نفوذ اتحاد جماهیر شوروی در اروپای شرقی به دنبال شکست آلمان، دموکراسی‌های لیبرال غرب به ویژه آمریکا را نگران کرد؛ کشوری (آمریکا) که اولویت سیاسی و اقتصادی خود را در اروپای غربی بنا نهاده بود. به این ترتیب، آمریکا و شوروی دو ایدئولوژی سیاسی و اقتصادی متضاد را در پیش گرفتند و هر دو برای کسب نفوذ بین‌المللی از طریق این رویکردها، به رقابت با یکدیگر پرداختند. این امر به کشمکش اقتصادی، ایدئولوژیکی و ژئوپلیتیکی طولانی مدتی میان این دو کشور تبدیل شد که از 1947 تا فروپاشی شوروی در 26 دسامبر 1991 به طول انجامید. این دوره جنگ سرد نام گرفت.
در واقع، آنچه به تنش میان این دو قدرت انجامید، پروژه سیاست خارجی آمریکا پس از جنگ جهانی دوم بود که «طرح مارشال» نام گرفت. این طرح به بسیاری از کشورهای اروپای غربی کمک کرد تا اقتصاد خود را پس از جنگ بازسازی کنند. ایالات متحده و تیم سیاست خارجی جرج مارشال، وزیر خارجه وقت آمریکا در مسیر خلق جهان پس از جنگ، درصدد حذف عوامل بروز دو جنگ جهانی و معضلات اقتصادی ناشی از آن بودند.
در عین حال، این طرح، یک برنامه‌ریزی بلندمدت برای خلق یک بازار توانمند برای خرید محصولات آمریکایی بود که عملا از تسلط کمونیسم در اروپا جلوگیری می‌کرد.
در مقابل این طرح در اروپای غربی، اتحاد جماهیر شوروی که عملاً مانع بهره‌مندی بلوک شرق از این کمک‌ها شده بود دست به ابتکار عمل زد و در سال 1947 سازمانی بین‌المللی را تحت عنوان «کُمِکان» که مخفف «شورای تعاون اقتصادی» است، با هدف مبارزه با طرح مارشال تشکیل داد.
علاوه بر این، در این دوران، اتحاد جماهیر شوروی اولین سلاح هسته‌ای خود را در سال 1949 ساخت و به این ترتیب به انحصار آمریکا در زمینه تسلیحات هسته‌ای پایان داد. پس از آن بود که آمریکا و شوروی وارد یک رقابت تسلیحات هسته‌ای شدند که این رقابت تا فروپاشی شوروی ادامه یافت.
علاوه بر این، آمریکا و متحدان اروپای شرقی آن به دنبال برقراری رابطه و همزمان کینه‌ورزی علیه شوروی بودند. آنها این کار را از طریق ایجاد ناتو انجام دادند که بیشتر یک توافق نظامی بود. قلب پیمان ناتو ماده 5آن است که در آن کشورهای امضا کننده توافق کرده‌اند حمله نظامی علیه یک یا چند کشور عضو در اروپا یا آمریکای شمالی را به عنوان حمله به تمامی کشورهای عضو تلقی کنند و به مقابله با آن برخیزند.
شوروی با پیمان ورشو به مقابله با پیمان آتلانتیک شمالی پرداخت که تاثیرات مشابهی در بلوک شرق به همراه داشت. این پیمان در 14 مه سال 1955 به امضای هشت کشور آلبانی، آلمان شرقی، بلغارستان، چکسلواکی، شوروی، رومانی، لهستان و مجارستان رسید و در جنگ سرد رقیب پیمان ناتو محسوب شد.
پایان جنگ سرد، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی
در نوامبر 1989، آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی پایان جنگ سرد را اعلام کردند که این امر باعث شد روابط میان این دو رو به گرمی برود. در سال 1991 نیز هر دو در جنگ خلیج فارس علیه عراق با یکدیگر همراه بودند. هر چند اکثر افراد بر این باورند جنگ سرد در سال 1991 بعد از فروپاشی شوروی به پایان رسید.
فروپاشی اتحاد شوروی در آغاز دهه 90 میلادی اتفاق افتاد. اتحاد جماهیر شوروی، سراسر دوران جنگ سرد یعنی از 1989-1945 در کنار ایالات متحده آمریکا یکی از دو ابرقدرتی به شمار می‌رفت که داعیه ارائه الگویی بهتر برای حیات بشری را مطرح می‌ساخت.
با وجود رشد سریع شوروی در دهه‌های 1930 تا 1960، الگوی رشد اقتصادی این کشور از اواسط دهه 70 ناکارآمدی خود را در حوزه‌های مختلف به نمایش گذاشت و نهایتاً در پایان دهه 80 نه تنها به عنوان یک راه حل از مباحث نظری اقتصاد سیاسی کنار گذاشته شد، بلکه به همراه خود ساختار سیاسی شوروی را نیز از صفحه جغرافیای سیاسی جهان حذف کرد.
با پایان گرفتن کمونیسم، روابط میان آمریکا و روسیه نیز به سرعت رو به گرمی نهاد. بعد از آن بود که اصلاحات تهاجمی در زمینه بازار آزاد و خصوصی‌سازی که در دهه 90، به دست بوریس یلتسین، نخستین رئیس جمهور منتخب روسیه به اجرا در‌آمد، به شدت مورد تشویق و حمایت جرج دبلیو بوش، بیل کلینتون و اقتصاددانان آمریکایی قرار گرفت.
با این حال، این اصلاحات که «شوک درمانی» نام گرفت، بحران اقتصادی بزرگی در روسیه به وجود آورد که موجب فقر شدید و افزایش ثروتمندان فاسدی شد که بعد از به دست گرفتن کنترل صنعت کشورهای شوروی سابق، قدرت و ثروت هنگفتی اندوختند.
آغاز مجدد تنش ها
در زمینه سیاست خارجی نیز روسیه در این دوران در حاشیه قرار گرفت. با این حال، نشانه‌های اولیه از تنش میان جمهوری های شوروی سابق در اواخر دهه 90 کاملا مشهود بود. هر چند روسیه از صربستان، متحد تاریخی خود حمایت تاکتیکی می‌کرد، با این حال، در جنگ کوزوو در صربستان که سال 1999 به وقوع پیوست، خود را کنار کشید و تلاش نکرد مانع آن شود، هر چند، روسیه به شدت این ماجرا را محکوم کرد. به علاوه، یلتسین دولت کلینتون را به خاطر حمایت از جنگ کوزوو مورد سرزنش قرار داد.
سال بعد، کلینتون و یلتسین بر سر جنگ در چچن با یکدیگر درگیر شدند و رئیس جمهور وقت روسیه با بیان جملاتی به این درگیری دامن زد. او گفت: «دیروز، کلینتون به خود اجازه داد بر روسیه اعمال فشار کند. به نظر می‌رسد، او برای یک دقیقه، یک لحظه، نیم ساعت فراموش کرد روسیه زرادخانه‌ای مملو از تسلیحات هسته‌ای دارد.»
این سخنان یلتسین، کلینتون را به واکنش واداشت. او نیز با رد سخنان یلتسین گفت: «فکر نمی‌کنم زمانی که یلتسین با آنچه من در کوزوو انجام دادم، مخالفت کرد، بعد از آن فراموش کرده باشد که آمریکا قدرت بزرگی است.»
اگرچه هر دو کشور هر آنچه باعث درگیری‌شان در دوران جنگ سرد بود را حل‌وفصل کردند اما روسیه و آمریکا نتوانستند روابط دوجانبه سازنده‌ای با یکدیگر برقرار کنند. دشواری ایجاد پیشرفت و بهسازی در روابط دو جانبه بیش از اینکه ناشی از تفاوت‌ سیاست‌های این دو باشد، در فقدان اعتماد دوطرفه میان آنها ریشه دارد. ظن هر یک از آنها به اهداف دیگری، بیش از مسئله ارزش‌ها و منافع مشترک، مانع برقراری همکاری میان آنها شده است. از آنجایی که منافع آمریکا و روسیه اغلب در یک راستا نیست، واشنگتن و مسکو، در بهترین حالت، می‌توانند در برخی حوزه‌ها پیشرفت کنند و در برخی حوزه‌ها عقب‌نشستن را تجربه کنند.
منافع آمریکا
آمریکا پنج منفعت ملیِ حیاتی دارد که در تضاد با منافع روسیه است:
1- جلوگیری از به کارگیری تسلیحات هسته‌ای و کاستن از گسترش این سلاح‌ها و سایر تسلیحات کشتار جمعی، محافظت از مواد هسته‌ای و ممانعت از گسترش سیستم‌های پرتاب میان برد و دور برد تسلیحات هسته‌ای
2- برقراری توازن قدرت در اروپا و آسیا که باعث ارتقا صلح و ثبات شود البته همراه با تداوم نقش رهبری آمریکا
3- ممانعت از حملات تروریستی در خاک آمریکا
4- اطمینان از امنیت انرژی
5- اطمینان از ثبات اقتصاد بین‌المللی
با توجه به این منافع، روسیه تنها کشوری است که می‌تواند آمریکا را در 30 دقیقه نابود سازد. بنابراین، آمریکا، روسیه را برای جلوگیری از جنگ‌های هسته‌ای مهم تلقی می‌کند. روسیه همچنین نقش حیاتی در برنامه‌های آمریکا برای ممانعت از گسترش تسلیحات هسته‌ای‌ و نیز فناوری و مواد مورد استفاده در این تسلیحات ایفا می‌کند. بدون همکاری روسیه، آمریکا با مشکلات جدی در کاستن از گسترش مواد هسته‌ای روبه رو می‌شود.
علاوه بر این، حضور روسیه در تقسیم بین‌المللی قدرت حائز اهمیت است. رای این کشور در شورای امنیت سازمان ملل متحد و نیز نفوذ آن، در موفقیت دیپلماسی بین‌المللی آمریکا در بسیاری از مسائل، مهم به شمار می‌آید.
روسیه از نظر مساحت، بزرگ ترین کشور در سطح جهان و پرجمعیت‌ترین در سطح اروپاست. این کشور در تقاطع دیپلماتیک میان اروپا، آسیا و خاورمیانه قرار دارد و در قطب شمال، همسایه آمریکا به شمار می‌آید. بنابراین، روسیه به نقاط مشکل‌زا و نیز مسیر نقل‌ و انتقال انرژی و سایر کالاها نزدیک است.
منافع روسیه
منافع حیاتی روسیه نیز از این قرار است:
1- ممانعت از به کارگیری تسلیحات هسته‌ای و سایر تسلیحات کشتار جمعی علیه روسیه و جلوگیری از گسترش تسلیحات هسته‌ای درجمهوری های شوروی سابق
2- حفظ ظرفیت بازدارندگی هسته‌ای روسیه به عنوان تضمین‌ کننده سلطه و حق حاکمیت روسیه
3- جلوگیری از حملات تروریستی بزرگ در روسیه
4- تقویت نفوذ روسیه در فضای بعد از فروپاشی شوروی و جلوگیری از توانمند شدن قدرت‌های رقیب برای تسلط بر فضای ژئوپلیتیک پسا شوروی
5- حفاظت از امنیت و ثبات سیستم سیاسی کنونی روسیه
6- حفاظت و پیشبرد منافع اقتصادی متحدان سیاسی/تجاری
به این ترتیب مشخص می‌شود، آمریکا و روسیه منافع ملی مشترک بسیاری با یکدیگر دارند؛ منافعی نظیر جلوگیری از جنگ هسته‌ای، ممانعت از گسترش تسلیحات هسته‌ای و کاهش تروریسم. با این حال، منافع آمریکا و روسیه در برخی مسائل مهم در تضاد است، به ویژه در فضای ژئوپلیتیک پسا شوروی، تعهد رهبران روسیه در حفظ سیستم کنونی حکومت و حفاظت از منافع اقتصادی روسیه.
در واقع، قاطعیت روسیه برای اینکه با آن مانند یک قدرت بزرگ برخورد شود، باعث تنش این کشور با آمریکا شده است. تمایل روسیه برای حفظ ظرفیت بازدارندگی خود در تضاد با طرح‌های دفاع موشکی واشنگتن و ناتو قرار دارد. به علاوه، مشارکت روسیه در تصمیم‌گیری‌های امنیتی سازمان ملل، اغلب در تضاد با تلاش‌های آمریکا برای تصویب قطعنامه‌هایی است که اهداف سیاست خارجی واشنگتن را تامین می‌کند.
بنابراین، حتی سیاست هدفمند آمریکا، در صورت نبودِ تلاش‌های روسیه برای برقراری رابطه، باعث ایجاد همکاری پایدار میان این دو نمی‌شود. به عبارت دیگر، آمریکا می‌تواند و باید برای ترغیب همکاری دوجانبه تلاش کند اما نمی‌تواند این موضوع را تضمین کند.
نوسازی روابط مسکو و واشنگتن
در دوران اوباما
به‌رغم روابط متشنج آمریکا و روسیه در دوران جرج بوش، دیمتری مدودف، رئیس جمهور روسیه و باراک اوباما در نشست گروه 20، سال 2009، در لندن لحن ملایمی در پیش گرفتند و با صدور بیانیه‌ای مشترک بر «شروعی تازه» در روابط آمریکا و روسیه تاکید کردند.
با توجه به نگاه اوباما برای بهبود روابط میان مسکو و واشنگتن بود که «بازبینی روابط» در دستورکار قرار گرفت. در همین راستا، نیز هیلاری کلینتون، وزیر خارجه سابق آمریکا در اولین ملاقاتش با سرگئی لاوروف، وزیر خارجه روسیه، ماشین کوچکی را به عنوان هدیه به وی داد و این بدان معنا بود که واشنگتن به دنبال از نو آغاز کردن روابط خود با مسکوست. از نظر روس‌ها، ایده فوق، یکی از دستاوردهای مهم دوره نخست ریاست جمهوری اوباما بود.
البته اوباما به همین حد اکتفا نکرد و طرح جرج بوش، رئیس جمهور سابق آمریکا برای عضویت اوکراین و گرجستان در ناتو را که همواره انتقادهای تند مسکو را به دنبال داشت، کنار گذاشت. در مقابل روسیه نیز گام‌های متقابلی برداشت که از جمله آنها اجازه ترانزیت تدارکات ناتو به افغانستان از خاک خود بود.
از جمله دیگر شاخص‌های بهبود روابط میان این دو کشور، امضای توافقنامه کاهش تسلیحات کشتار جمعی موسوم به استارت 2 در سال 2010 میلادی بود که در پراگ به امضا رسید. پیمان استارت جدید، جایگزین پیمان کاهش تسلیحات استراتژیک 1991 شد که دسامبر 2009، اعتبار آن به پایان رسیده بود. علاوه بر اقدامات فوق، واشنگتن، پس از 18 سال، از عضویت مسکو در سازمان تجارت جهانی حمایت کرد.
چالش‌های موجود
با این حال، سیاست نوسازی (ریست) روابط آمریکا و روسیه طبق برنامه پیش‌بینی شده جلو نرفت. در واقع، سیاست نوسازی نه تنها آن طور که روسای جمهوری روسیه و آمریکا انتظار داشتند، پیش نرفت، بلکه اختلاف میان دو کشور عمیق‌تر شد و مسکو از یک سو از اقدامات فراقطعنامه‌ای ناتو در لیبی انتقاد کرد و از طرف دیگر، از پذیرش هر گونه قطعنامه ضدسوری در شورای امنیت سازمان ملل جلوگیری کرد.
بحران سوریه
البته علت موضع‌گیری روس‌ها در قبال غرب در ماجرای سوریه به این امر باز می‌گردد که آنها معتقدند غربی‌ها در معادلات بین‌المللی، مسکو را نادیده می‌گیرند. بنابراین، روسیه، بر خلاف قبل، در موضوع سوریه در مقابل غرب ایستاده تا موثر بودن خود را نشان دهد، تاثیرگذاری دارد. مسئله مهم دیگری که موجب شده روسیه در بحران سوریه موضعی مخالف غرب اتخاذ کند، این است که روسیه در حال از دست دادن همه پایگاه‌های قدرت خود در خاورمیانه است. عراق که یکی از حوزه‌های نفوذ روسیه به شمار می‌آمد، با حمله نظامی آمریکا و متحدانش، از حوزه نفوذ مسکو خارج شد. لیبی نیز که با روسیه قراردادهای نظامی زیادی داشت و تمام ساختارهای نظامی آن به دست روس‌ها بنا شده بود، با حمله ناتو مواجه شد و هواپیماهای ناتو تمام زیرساخت‌های نظامی روسیه در لیبی را منهدم کردند. از طرف دیگر، از آنجائیکه سوریه یکی از معدود کشورهایی است که در حوزه روسیه باقی مانده، هر گونه حمله نظامی به آن و چرخش سوریه به سمت غرب می‌تواند به از دست رفتن پایگاه این کشور در خاورمیانه منجر شود. بنابراین، به دلایل ذکر شده، مسکو در مسئله سوریه مقاومت نشان داده تا در مقابل آمریکا اهرمی داشته باشد و بتواند از واشنگتن امتیازاتی بگیرد.
بحث بی‌سرانجام سپر دفاع موشکی
در این میان بحث استقرار سپر دفاع موشکی آمریکا در مجاورت مرزهای غربی روسیه تحت پوشش ناتو و به بهانه مقابله با تهدیدات موشکی احتمالی علیه اروپا از مهمترین چالش‌های پیش‌روی این دو کشور است که به نظر می‌رسد به دلیل جایگاه این مورد، در راهبردهای نظامی مسکو و واشنگتن، برون رفتی برای بن‌بست ایجاد شده در مذاکرات مربوط به آن میان کرملین و کاخ سفید قابل تصور نیست.
به عبارت دیگر، واشنگتن به هیچ وجه حاضر به عقب گرد از برنامه خود برای استقرار اجزای سپر دفاع موشکی خود در اروپا نیست، ضمن اینکه مذاکرات مربوط به کاهش تسلیحات راهبردی نیز میان روسیه و آمریکا پویایی خود را از دست داده و به امری روزمره در مناسبات دو کشور تبدیل شده است. علاوه بر این، روس‌ها حل ادامه مذاکره درباره کاهش تسلیحات تهاجمی راهبردی را به مسئله سیستم پدافند موشکی آمریکا گره زده‌اند.
قانون ماگنیتسکی
از دیگر عواملی که موجب شد مانعی بر سر راه ارتقای روابط این دو کشور به وجود آید، انتقادات کاخ سفید به انتخابات پارلمانی و ریاست جمهوری روسیه بود که با واکنش تند مقامات کرملین روبه رو شد. علاوه بر این مورد، اقدام سنای آمریکا در تصویب قانون موسوم به «پرونده ماگنیتسکی»، وکیل روس شرکت سرمایه‌گذاری انگلیس هرمیتاژ در مسکو که بر اساس آن 60 تن از مقامات ارشد روس به اتهام دخالت در مرگ ماگنیتسکی مشمول تحریم شدند، عکس‌العمل شدید مسکو را به همراه داشت. طبق این قانون، تحریم‌های روادیدی و مالی علیه برخی مقامات روسی در نظر گرفته شده است که به عقیده مقامات آمریکایی در مرگ «سرگئی ماگنیتسکی »، حقوقدان فعال در زندان‌های روسیه نقش داشته‌اند.
مشکلی به اسم اسنودن
«ادوارد اسنودن»، افشاگر اسناد جاسوسی آمریکا نیز میان باراک اوباما و ولادیمیر پوتین را به هم زد. او که از مدت‌ها قبل در فرودگاه مسکو به انتظار اعطای پناهندگی مسکو نشسته بود، در نهایت، چندی قبل، موفق شد، از روسیه پناهندگی موقت دریافت کند؛ اقدامی که با انتقاد مقامات آمریکایی روبه رو شد. البته واکنش آمریکایی‌ها به انتقاد صرف محدود نماند و باراک اوباما به عنوان ارشدترین مقام دولتی با لغو دیدار دوجانبه خود با ولادیمیر پوتین در حاشیه اجلاس گروه 20 به این ماجرا واکنش نشان داد. او همچنین روسیه را به اتخاذ رفتارها و تفکرات مشابه با زمان جنگ سرد متهم کرد و اظهار داشت، اعطای پناهندگی مسکو به اسنودن وی را ناامید کرده است. اما پوتین، خود شخصا به این اقدام اوباما واکنش نشان نداد و مسئولیت این کار را بر عهده مشاور دیپلماتیک خود گذارد. از این رو بود که «یوری اوشاکوف» با انتشار بیانیه‌ای ضمن ابراز تاسف از این موضوع، آمریکا را مقصر به وجود آمدن این شرایط قلمداد کرد و گفت: «در صورتی که آمریکا از سال‌های دور، امضا توافق دوجانبه استرداد مجرمان میان دو کشور را می‌پذیرفت، ما هرگز به این مرحله نمی‌رسیدیم.» وی سپس تاکید کرد: «اسنودن به آمریکا مسترد نخواهد شد چراکه اوباما بر خلاف گفته‌های خود در گفت‌وگو با شبکه ان‌بی‌سی با استرداد 20 مجرم روس که مسکو آنها را به اقدامات تروریستی متهم کرده بود، مخالفت کرد.»
مجموعه این عوامل موجب اوج گرفتن اختلافات میان روسیه و آمریکا شده و یک بن‌بست دیپلماتیک بی‌سابقه را در روابط میان دو طرف به وجود آورده است. به این ترتیب به نظر می‌رسد، پتانسیل بهبود روابط آمریکا و روسیه تا حد زیادی رنگ باخته و مسائلی که قرار بود در سایه اجرای سیاست نوسازی میان دو کشور حل و فصل شود، نیز وضعیت به مراتب بدتری یافته‌اند.
منبع :خبرگزاری

 


(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10