(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


یکشنبه 03 شهریور 1392 - شماره 20574

مسلمان‌کشی به نام خدا و دین!
نقش و آثار تغافل
   


سید منصور حسینی
یکی از رفتارهای زشت و گناهان کبیره، برادرکشی و بدتر از آن برادرکشی دینی یعنی مسلمان‌کشی است. شاید نخستین برادرکش، قابیل باشد که برادرش را کشت؛ جالب این است که این برادرکشی در خصوص انجام یکی از شعائر الهی رخ داده است که بیان‌کننده برادرکشی ایمانی نیز می‌باشد؛ زیرا هر دو به انجام یکی از مناسک و شعائر الهی پرداختند ولی به سبب بی‌تقوایی از قابیل قبول نشد و همین مسئله حسادت و کینه او را برانگیخت و برادر خونی و دینی خویش را کشت. قرآن گزارش می‌کند که در میان یهودیان از این رویه بسیار رواج داشت و از آنجا که امت اسلام به همین بلایا و ابتلائات یهودیان مبتلا می‌شوند، اینان در طول تاریخ همانند یهودیان رویه مسلمان‌کشی را در پیش گرفتند و مصیبت‌های بزرگ را رقم زدند، در حالی که به مرتکبان این‌گونه اعمال ضدانسانی، وعده دوزخ داده شده است.
قتل بی‌گناهان، ممنوع
از نظر عقل و وحی قتل هر انسانی مگر به حکم قصاص یا برای جلوگیری از فساد، حرام و گناه بزرگ است. از این‌رو از نظر حقوقی و فقهی قتل عمدی بی‌گناهان، کیفر دنیوی و مجازات اخروی سنگینی را به دنبال دارد. (بقره، آیات 83 و 85) پس قتل‌عمدی هر انسانی بی‌دلایل مشروع عقلی و شرعی، موجب قصاص در دنیا و آتش دوزخ در آخرت می‌شود.
نخستین قتل بی‌گناهان قتل هابیل است که توسط برادرش قابیل صورت گرفت. البته در قرآن نام این دو تن نیامده و براساس روایات تفسیری این دو نام مطرح شده است. آنچه در قرآن است اینکه دو فرزند آدم به دلیل حسادت، دیگری را می‌کشد؛ زیرا وقتی این دو در یک آیین مذهبی شرکت می کنند، عمل عبادی یکی از آن دو به سبب نیت ناپاک پذیرفته نمی‌شود و عمل آن دیگری به سبب تقوا مقبول درگاه ایزدی می‌شود. و لذا حسادت قابیل برانگیخته شده و برادر بی‌گناهش را می‌کشد. (مائده، آیات 27 تا 30)
این‌گونه رفتار به دلیل اینکه فساد و تباهی را در جهان پدید می‌آورد و نسل بشریت را تهدید می کند، از سوی خداوند به عنوان گناه بزرگ معرفی و به قاتل وعده دوزخ داده شده است. از نظر خداوند کشتن هر بی‌گناه از نوع بشر به منزله کشتن همه بشریت است؛ چنانکه نجات جان یک انسان، به معنای زنده کردن همه بشریت است. (مائده، آیه 32)
پیشینه تاریخی قتل همکیشان
قتل هر انسانی از نظر حقوقی در اسلام جرم است و مجازات و کیفر دنیوی آن قصاص است، مگر آنکه اولیای دم، قاتل را ببخشند و یا دیه بخواهند. اما بخشش اولیای دم و یا گرفتن دیه به معنای پاک شدن شخص از گناه نیست. از این‌رو در اسلام آمده که شخص اگر توبه نکند مجازات اخروی آن، که همان دوزخ است برای او ثابت خواهد بود. پس از نظر اسلام قتل به عنوان جرم، کیفر دنیوی و به عنوان گناه، مجازات اخروی را به دنبال خواهد داشت و تا زمانی که شخص توبه نکند از مجازات اخروی رهایی نخواهد یافت. توبه یک حالت نفسانی و عمل باطنی است که تنها شخص و خداوند از آن آگاه است. پس تا زمانی که توبه نکند و پشیمانی در او پدید نیاید و از خداوند بخشش نخواهد و استغفار نکند، مجازات اخروی یعنی دوزخ برای او ثابت خواهد بود. (فرقان، آیات68 تا 70؛ بروج، آیات4 تا 10)
این رفتار مجرمانه و گناه، دارای پیشینه تاریخی طولانی است؛ زیرا همنوع‌کشی بلکه همکیش کشی، پیشینه‌ای به درازای حضور انسان در زمین دارد.
با آنکه خداوند قوانین سخت‌گیرانه‌ای در این‌باره وضع کرد و مجازات و کیفر سنگینی را نیز بیان نمود، با این همه، متأسفانه در طول تاریخ این عمل زشت همواره استمرار داشته است.
البته برخی از اقوام نه‌تنها به همنوع‌کشی در چارچوب توجیهات دینی پرداختند، بلکه از آن‌جائی که در قساوت قلب و سنگدلی دست همه را از پشت بسته بودند، به همکیش‌کشی نیز پرداختند. قرآن گزارش می‌کند که در میان اقوام دیگر جنایتکار چون فرعون و فرعونیان، قتل همنوع رواج داشته و فرعونیان، فرزندان غیرقبطی‌ها یعنی سبطی‌ها و اقوام دیگر را گردن می‌زدند. در این راه آنان چنان فساد و تباهی می‌کردند که به کودکان زاده و نزاده در رحم مادران نیز رحم نمی‌کردند. (بقره، آیه45؛ اعراف، آیات 141 و 127؛ ابراهیم، آیه6)
اما بدتر از فرعونیان قبطی، این یهودیان سبطی بودند که حتی به همکیش خود رحم نمی‌کردند و همواره دنبال بهانه‌ای بودند که نه‌تنها پیامبران خودشان را بلکه مسلمانان هم‌کیش خود را بکشند و فرزندان و زنان همکیشان خود را برای مقاصد و منافع مادی دنیوی به اسارت گیرند. (بقره، آیات 61، 83، 87 و 91؛ آل عمران، آیات112، 181 و 183)
از آنجایی که آیات قرآنی برای عبرت نازل شده است، می‌توان دریافت که این رویه زشت پیامبرکشی، امام‌کشی و همکیش کشی در میان مسلمانان در شریعت آخرالزمانی نیز به شدت رواج می‌یابد؛ زیرا آیات قرآنی برای بیان تاریخ نیست بلکه به این معناست که چنین رویه‌ای در امت‌های آخر زمانی رواج خواهد داشت و لازم است به اموری که در آخر زمان رواج خواهد یافت پرداخته شود. از آن جایی که سلوک مسلمانان به یهودیان بیش از دیگر امت‌ها شباهت خواهد داشت، خداوند در آیات قرآنی بیش از همه به رفتار و کردارهای امت یهود پرداخته تا به مسلمانان آخرالزمانی هشدار دهد.
جالب این است که پیامبر(ص) بارها و بارها به این نکته توجه داده که سلوک مسلمانان از امت خویش همانند سلوک یهودیان خواهد بود. در تفسیر علی‌بن‌ابراهیم وارد شده که امام(ع) در ذیل آیه19 سوره انشقاق از رسول گرامی اسلام(ص) نقل می‌کند که حضرت می‌فرمایند: طابق النعل بالنعل؛ یعنی شما از طریقه و روش و رفتار کسانی که قبل از شما بوده‌اند تبعیت می‌کنید و این تبعیت آن قدر شدید است که وجب به وجب و ذراع به ذراع پا جای پای آنها می‌گذارید، سپس اصحاب از حضرت سؤال می‌کنند «الیهود و النصاری تعنی یا رسول‌الله؟» اینکه می‌فرمایید شما از امت‌های پیشین و گذشتگان به این شکل تبعیت می‌کنید آیا منظور شما یهود و نصاری است؟ حضرت فرمودند: «فمن؟» اگر یهود و نصاری نیستند پس منظور کیست. در ادامه حضرت می فرمایند: «فیکون اول ماتنقصون من دینکم الأمانه و آخره‌الصلوه» یعنی اولین چیزی که شما آن را از دین کنار می‌گذارید امانت است و آخرینش نماز است.
امام صادق(ع) از پدرانش روایت می‌کند: قال رسول‌الله(ص): کل ما کان فی‌الامم السابقه فانه یکون فی هذه الامه مثل حذو النعل بالنعل؛ طابق النعل بالنعل آنچه را که در امت‌های گذشته واقع شده در این امت هم واقع می‌شود.
در صحیح بخاری از ابی‌سعید خدری، ابوهریره و عمروعاص نقل شده است که فرمود: لتتبعن سنن من کان قبلکم شبرا بشبر و ذراعا بذراع؛ همانا شما وجب به وجب و ذراع به ذراع از سنت‌های پیشینیان خود پیروی می‌کنید.
پس امت اسلام همانند یهودیان اقدام به کشتن همکیشان خواهند کرد و حتی در این میان به علمای اسلام که در حکم پیامبران بنی‌اسرائیل هستند نیز رحم نمی‌کنند. (علماء امتی کانبیاء بنی‌اسرائیل؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج2، ص23)
رضایتمندی و یا سکوت از قتل به معنای شراکت در قتل
هرگونه حمایت هر چند قلبی نسبت به کسانی که همانند یهودیان به همکیش‌کشی رو آورده‌اند و به نام خدا و اسلام، برادران ایمانی خویش را می کشند، به معنای شراکت در قتل خواهد بود و آثار و تبعات آن، در آخرت برای آنان ثبت خواهد شد و خداوند آنان را در دوزخ آتشین خویش مجازات می‌کند؛ زیرا خداوند بارها در قرآن می‌فرماید که رضایتمندی به کاری به معنای مشارکت در آن کار است.
جالب اینکه غیر از روایات بسیاری که در این‌باره وارد شده است، خداوند در آیاتی از جمله آیات 77 سوره اعراف و 65 سوره هود و 14 سوره شمس می‌فرماید که به دلیل رضایتمندی قوم هود از کشتن ناقه صالح(ع) همه آنان به عنوان کشندگان ناقه مجازات شدند و به عذاب سخت دنیوی و اخروی گرفتار آمدند. با آنکه پی‌کننده و قاتل ناقه یک نفر یعنی شقی‌ترین ایشان بود، ولی به سبب همان رضایتمندی آنان، همگی به عنوان شریک مجازات شدند.
خداوند در آیاتی از جمله 91 سوره بقره و 183 سوره آل‌عمران، یهودیان عصر نزول قرآن را به سبب رضایتمندی به قتل پیامبران و همکیشان، به عنوان قاتلان آنان معرفی می‌کند. خداوند در این آیات، کار پدران و پیشینیان آنان را به آنان نسبت می‌دهد و احتمالا به سبب رضایت آنان به فعل پدران و پیشینیان است. (مجمع‌البیان، ج1-2، ص316) و از آنجایی که یهود معاصر پیامبر(ص) راضی به قتلی بودند که به دست اجداد آنها صورت گرفته بود، خداوند قتل را به آنها مستقیما نسبت می‌دهد و از اینجا می‌توان دریافت که هرگونه رضایتمندی نسبت به کار خیر و شر، به معنای مشارکت و شراکت در آن کار است.
از این بدتر آنکه کسانی که به کمتر از این هم راضی باشند یعنی سکوت کنند و در برابر گناه و جرم، امر به معروف و نهی از منکر را ترک کنند، به عنوان شریک تلقی می‌شوند. به عنوان نمونه در داستان اصحاب سبت کسانی که سکوت کرده بودند از نظر خداوند شریک قلمداد شده و در همین دنیا مجازات می‌شوند. به این معنا که از نظر خدا و قرآن، کمتر از رضایتمندی باطنی و همراهی قلبی یعنی سکوت نیز موجب عذاب می‌شود. بر این اساس سکوت و ترک امربه‌معروف و نهی از منکر، به معنای شراکت تلقی می‌شود و همه قوم اصحاب سبت مسخ شده و به هلاکت می‌رسند و از آن قوم تنها گروهی که امر به معروف و نهی از منکر کردند نجات یافتند و بقیه هلاک شدند. (اعراف، آیات164 تا 166)
این بدان معناست که نه‌تنها رضایتمندی بلکه حتی سکوت و ترک امر به‌معروف و نهی ازمنکر، شخص را در جرگه گناهکاران و قاتلان قرار می‌دهد و مجازات و کیفر دنیوی و اخروی را برای او به همراه خواهد آورد. البته برخی از این آثار به سرعت رخ نمی‌دهد و دیدنی نیست بلکه در یک فرآیندی، امت آثار آن را خواهد دید و چشید.
بهانه‌جویی برای قتل همکیشان
خداوند چون به خلق و خوی بشری که آفریده، احاطه کامل دارد، به همه بهانه‌جویی‌های آنان نیز توجه دارد تا همه راه‌های اعمال زشت و گناه و جرم را بر ایشان سد کند و اجازه ندهد تا به بهانه‌های واهی چون حمایت از دین خدا و دین اسلام و توحید، به قتل بی‌گناهان بپردازند و همکیشان خود را به اتهامات بی‌اساس به قتل برسانند و خود را در انجام این‌گونه اعمال زشت، محق و اهل بهشت بدانند.
خداوند می‌فرماید: ای کسانی که ایمان آورده‌اید، چون در راه خدا سفر می‌کنید خوب رسیدگی کنید و به کسی که نزد شما اظهار اسلام می‌کند مگویید: «تو مؤمن نیستی» تا بدین بهانه متاع زندگی دنیا را بجویید، چراکه غنیمتهای فراوان نزد خداست. قبلا خودتان نیز همین گونه بودید و خدا بر شما منت نهاد. پس خوب رسیدگی کنید، که خدا همواره به آنچه انجام می‌دهید آگاه است. (نساء، آیه94)
در شأن نزول آیه چند داستان نقل شده که همه می‌تواند به یک معنا درست باشد، زیرا در همه آنها مفاد آیه تبیین شده است.
داستان نخست از شأن نزول می‌گوید: پیامبر(ص) بعد از بازگشت از جنگ خیبر، اسامه‌بن زید را با جمعی از مسلمانان به سوی یهودیانی که در یکی از روستاهای «فدک» زندگی می‌کردند فرستاد تا آنها را به سوی اسلام و یا قبول شرائط ذمه دعوت کنند. یکی از یهودیان به نام «مرداس» که از آمدن سپاه اسلام باخبر شده بود، اموال و فرزندان خود را در پناه کوهی قرار داد و به استقبال مسلمانان شتافت، درحالی که به یگانگی خدا و نبوت پیامبر گواهی می‌داد. اسامه‌بن زید به گمان اینکه مرد یهودی از ترس جان و برای حفظ مال اظهار اسلام می‌کند و در باطن مسلمان نیست، به او حمله کرد و او را کشت و گوسفندان او را به غنیمت گرفت. هنگامی که پیامبر خبردار شد، از این جریان بسیار ناراحت شد و فرمود: تو یک مسلمان را کشته‌ای. «اسامه» ناراحت شد و عرض کرد: این مرد از ترس جان و برای حفظ مالش اظهار اسلام کرد! پیامبر فرمود: تو که از درون او آگاه نبودی، چه می‌دانی؟ شاید به راستی مسلمان شده بود. در این موقع آیه (94 سوره نساء) نازل شد و به مسلمانان هشدار داد که به خاطر غنائم جنگی و مانند آن هیچ گاه سخن کسانی را که اظهار اسلام می‌کنند انکار ننمایند، بلکه هر کس اظهار اسلام کرد باید سخن او را پذیرفت. (تفسیر مجمع‌البیان و سایر تفاسیر معتبر)
در داستان دیگر که برخی از مفسران آورده‌اند آمده که: این آیه شریفه درباره «عیاش ابن ابی ربیعه»، برادر مادری «ابوجهل» فرود آمد؛ چرا که نامبرده پس از اینکه اسلام آورد، فرد مسلمانی به نام «حارث عامری» را بی‌آن که از اسلام آوردنش آگاه باشد، ناخواسته کشت. انگیزه این کار این بود که مقتول، پیش از گرایش به اسلام وهجرت به مدینه و توبه واظهار ندامت از شرک و آزار رساندن به مسلمانان، «حارث عامری» را بسیار اذیت نموده و از هجرت او به سوی مدینه جلوگیری کرده بود؛ اما پس از این کارها توبه کرده و مسلمان شده بود. ولی «حارث» از گرایش او به اسلام بی‌خبر بود؛ و در یک برخورد، در یکی از کوچه‌های مدینه او را به انتقام آزار و شکنجه‌ای که از او دیده بود، از پا درآورد. جریان را به پیامبر گزارش کردند و در آن هنگام بود که این آیه شریفه فرود آمد که: و ما کان لمؤمن ان یقتل مؤمنا الا خطئا... (نساء، آیه 92)
و برخی آورده‌اند که آیه شریفه در مورد «ابو دردا» فرود آمد؛ چرا که او در یکی از میدان‌ها برای انجام کاری از سپاه توحید جدا شد و در آنجا به یکی از افراد دشمن که گوسفندانی را هدایت می‌کرد برخورد و به او یورش برد. آن مرد اظهار اسلام نمود وگفت: لااله الا الله، اما نامبرده او را از پا درآورد و گوسفندانش را به غنیمت برد. پس از آن به ناراحتی وجدان گرفتار شد و نزد پیامبر گرامی رفت و جریان را با آن حضرت در میان نهاد.
پیامبر فرمود: چرا با وجود اعلان اسلام و اقرار به یکتایی خدا، از سوی آن بنده خدا، او را از پای درآوردی؟
او با ندامت پرسید: اینک باید چه کنم؟
پیامبر فرمود: با گوینده «لا اله الا الله» چه می‌توان کرد؟
نامبرده با ندامت بسیار گفت: کاش آن روز آغازین روز اسلام و ایمانم بود. و بدین سان در اندیشه جبران گناه ناخواسته و ناآگاهانه خویش بود که این آیه شریفه بر قلب مصفای پیامبر فرود آمد.
جالب این جاست که با این حکم صریح در اسلام، چگونه برخی از همین امت همانند یهودیان به کشتن هم‌کیشان اقدام می‌کنند در حالی که شهادتین بر زبان دارند و بلکه به اسلام و مناسک عبادی آن چون نماز وحج و زکات و مانند آن نه تنها اعتقاد داشته بلکه آنها را به جا می‌آورند وبه همه شعائر اسلام و مناسک آن پایبند هستند. اگر از نظر اسلام شهادتین برای ورود به اسلام کفایت می‌کند و جان و مال و آبرویش محفوظ است چگونه است که مسلمانان را که آباء و اجدادی مسلمان بوده و نماز می‌گزارند در مساجد می‌کشند و به خود اجازه می‌دهند که به نام خدا و اسلام مسلمان‌کشی کنند؟
مسلما ریشه این فرهنگ باطل را باید در بی‌تقوایی و سلطه‌پذیری از شیطان و افراط‌گری جست‌وجو کرد که عده‌ای تندرو و افراطی با توجیهات واهی و خیالی و شیطانی دست به ارتکاب جنایات غیرقابل بخشش می‌زنند وحتی به آن نیز مباهات می‌کنند که درباره آنها باید گفت: اولئک کالانعام بل هم اضل.

 


سید عباس نجم الدین
غفلت امری مذموم و ناپسند است؛ اما تغافل ، گاه می‌تواند پسندیده نیز باشد؛ چرا که به دیگری این امکان را می‌دهد تا به اصلاح و بازسازی رفتار خویش بیندیشد. غفلت نسبت به امور، بسیار خطرناک است؛ چرا که غفلت درباره اموری است که می‌بایست مورد توجه و التفات باشد اما غفلت در آن باره موجب می‌شود تا مشکلات و چالش‌هایی برای شخص در حال یا آینده پدید آید؛ اما تغافل درباره امری است که بی‌اعتنایی یا خود را به بی‌اعتنایی زدن موجب می‌شود تا مسیر زندگی دیگری تغییر یابد و در مسیر درست و صحیح قرار گیرد. از این رو بر نقش تربیتی تغافل در برابر نقش زیانبار و انحطاطی غفلت بسیار تاکید شده است.نویسنده در این مطلب براساس آموزه‌های وحیانی اسلام تفاوت غفلت و تغافل را تبیین کرده و آثار هر یک
به ویژه در حوزه تربیتی را بیان کرده است.
معناشناسی غفلت و تغافل
«غفلت» در لغت فارسی به معنای فراموش کردن، سهو و بی‌خبری، نادانی، بی‌پروایی، سهل انگاری، عدم اعتنا و سستی است. (لغت نامه، دهخدا، ج 10 ص 14774، «غفل») اما در اصطلاحات اسلامی و فرهنگ قرآنی، غفلت به معنای سهوی است که به جهت کمی مواظبت و هشیاری بر انسان عارض می‌شود. (مفردات الفاظ قرآن کریم، راغب اصفهانی، ص 609، «غفل»)
مراد از غافل در فرهنگ قرآنی کسانی هستند که از هدف آفرینش و فلسفه آن غفلت ورزیده و توجه و التفاتی به آن نداشته و سرگرم دنیا شده و به خدا و مسیر هدایتی اعتنایی نمی‌ورزند.
همچنین به کسانی که به سرانجام کار خود در آخرت توجه ندارند، غافل گفته می‌شود. (انوار التنزیل، بیضاوی، ج 3، ص 242؛ تفسیر الصافی، ج 3، ص 158)
در آیات قرآنی واژه غفلت به کار رفته اما واژه تغافل به کار نرفته هرچند که واژگانی دیگر که مفهوم اصطلاحی را برساند در آیات قرآنی استفاده شده است از آن جمله واژه صفح (نور، آیه 22) است که در قرآن به معنای اصطلاحی تغافل از لغزش ‌های دیگری استعمال شده است.
اما در روایات واژه تغافل ناظر به عفو و گذشت نسبت به رفتار دیگران به کار رفته است. تغافل از ماده غفل در باب ثلاثی مزید تفاعل رفته و معنایی دیگر به خود گرفته است؛ تغافل به معنای غفلت‌ورزی آگاهانه است. این رفتار همانند رفتار تجاهل است که شخص خود را به جهالت و نادانی می‌زند در حالی که نسبت به آن امر علم داشته و معلوم بلکه معقول اوست. تغافل کردن به معنای نادیده گرفتن از روی عمد و بی‌توجهی و بی‌اعتنایی به رفتار دیگری است؛ یعنی شخصی چیزی را می‌داند و از آن آگاهی دارد؛ ولی از روی مصلحت خود را غافل و بی‌خبر نشان می‌دهد بگونه‌ای که طرف مقابل تصور می‌کند از موضوع بی‌خبر است و بدان توجه و التفاتی ندارد.
در حقیقت می‌توان گفت که تغافل در حوزه رفتاری به معنای چشم پوشی و نادیده گرفتن رفتاری به خاطر مصلحت است.
از روایات به دست می‌آید که تغافل از مصادیق حلم و بردباری است که خود فضیلتی برتر در حوزه اخلاق اجتماعی است. هرانسانی لازم است خود را به فضیلت اخلاقی حلم بیاراید. حلم وبردباری که خود نشانه‌ای از عقل بشری است در عمل اجتماعی به اشکال گوناگونی از جمله تغافل خودنمایی می‌کند. از این‌رو امیرمؤمنان علی(ع) برترین جلوه حلم را در تغافل می‌داند و می‌فرماید: لاحلم کالتغافل، لا عقل کالتجاهل؛ هیچ بردباری چون نادیده گرفتن نیست و هیچ خردمندی چون وانمود کردن به نادانی و بی‌اطلاعی نیست. (میزان‌الحکمه، ج9، ص4374، حدیث 15224)
همانگونه که در رفتار اجتماعی، تجاهل عالم و عارف نسبت به خطاها و لغزش‌های دیگری اوج خردورزی انسان است، همچنین تغافل، بیانگر اوج حلم و بردباری شخص است؛ چرا که با آنکه لغزش‌ها و خطاهای دیگری را نسبت به خود می‌بیند و می‌داند ولی خود را بی‌توجه نشان می‌دهد تا شخص خجلت‌زده نشده و راه اصلاح را در پیش گیرد.
باید توجه داشت که تغافل و تجاهلی که ممدوح و ستوده دانسته شده، زمانی است که به قصد اصلاح رفتار و تربیت شخص انجام گرفته باشد؛ وگرنه هرگونه تغافل و تجاهلی ستوده و پسندیده نیست؛ چرا که در غیر این‌صورت می‌تواند موجبات تجری و گستاخی شخص را فراهم آورد و او را از مسیر تربیت و ادب و اخلاق دور سازد و مشوقی بر رفتارهای ضدهنجاری و ضدارزشی او باشد که در این صورت مذموم و ناپسند است.
به سخن دیگر، تغافل زمانی نقش تربیتی و اصلاحی خواهد داشت که در جای خود و به درستی به قصد اصلاح انجام گیرد و احتمال اصلاح رفتاری از سوی لغزشکار برود. در این صورت است که با تغافل می‌توان به اصلاح جامعه و رفتار اجتماعی دیگران کمک کرد. از نظر پیامبر(ص) جامعه اسلامی بر پایه تغافل و عفو و صفح و گذشت بنیاد گذاشته شده است و مؤمنان با رفتار احسانی خود بر آن هستند تا جامعه برادری و محبت‌آمیز تحت ساختار نظام ولایی را ساماندهی کنند. از این رو آن حضرت(ص) نیمی از ایمان شخص را در تغافل از لغزشهای دیگران می‌داند و می‌فرماید: المؤمن نصفه تغافل؛ نیمی از مؤمن تغافل چشم‌پوشی است. (کتاب شهاب، ص7)
امیرمؤمنان امام علی(ع) نیز در این باره می‌فرماید: «العاقل نصفه الاحتمال و نصفه تغافل؛ نیمی از انسان عاقل، بردباری و تحمل است؛ و نیم دیگرش تغافل و نادیده گرفتن. (غررالحکم و دررالحکم آمدی، ص 117) بنابراین حلم و بردباری و تحمل دیگران از طریق تغافل و تجاهل است که جامعه اسلامی را از بحران رهایی می‌بخشد؛ زیرا اگر بخواهیم به هر خطا و لغزش دیگران گیر بدهیم، هم خود را می‌آزاریم و هم فرصت بازسازی و اصلاح را از دیگران می‌گیریم؛ چرا که انسان به طور طبیعی به علل گوناگون درونی و بیرونی دچار خطا و اشتباه و لغزش است که اگر باب توبه و عفو و گذشت از سوی خدا و خلق بر او بسته باشد دیگر نمی‌توان امیدی به اصلاح شخص و جامعه داشت.
بنابراین هم برای حل مشکل خود و هم دیگران لازم است تا تغافل و تجاهل داشته باشیم. حضرت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام می‌فرمایند: من لم یتغافل و لایغض عن کثیر من‌الامور تنصف عیشته؛ هر کس نسبت به بسیاری چیزها بی‌توجهی و چشم‌پوشی نکند زندگیش ناگوار شود. (میزان‌الحکمه، ریشهری، ج9، ص4374، ح15220)
آثار غفلت
چنان که گفته شد، غفلت به معنای بی‌توجهی نسبت به امری است که می‌بایست مورد توجه و التفات قرار گیرد؛ چرا که نادیده گرفتن آن برای شخص یا جامعه زیانبار و خطرناک است. به عنوان نمونه انسان باید همیشه متوجه خداوند باشد و هر کاری را با توجه به وجه‌الله، برای خدا، در راهش و حضورش انجام دهد. چنین توجه و التفات در نیت و عمل انسان را به کمال می‌رساند و از گمراهی و هبوط و سقوط نگه می‌دارد.
در آیات و روایات آثار زیانباری برای غفلت بیان شده که خود بیانگر تاثیر منفی آن در زندگی مادی و معنوی و نیز دنیوی و اخروی بشر است.
از مهم‌ترین آثار غفلت به خدا می‌توان به گناه (یونس، آیات7 ، و 8)، گمراهی و سبب نپذیرفتن راه رشد و تعالی (اعراف، آیه 146)، ایمان نیاوردن به نشانه‌های حقانیت دین (همان)، زمینه‌سازی رویکرد انسانی به بیراهه و ترک راه رشد و کمال (همان)، مانع بصیرت نسبت به حقایق آخرتی (طه، آیات 124 و 126؛ ق، آیه 22)، محرومیت از شناخت و بسته و مهر شدن راه‌های ادراکی انسان (نحل، آیات 107 و 108)، مایه محرومیت از توجه و عنایت خدا در قیامت (طه، آیات 124 و 126) ، مانع پذیرفتن نصیحت و خیراندیشی ناصحان (حجر، آیات 70 تا 72)، فریب خوردن از زینت‌های دنیا (انعام، آیات 130 و 131)، ظلم به خویشتن (انبیاء، آیه 97)، حسرت (همان؛ مریم، آیات 37 تا 39)، گرفتاری به سختی و تنگی در زندگی و معیشت (طه، آیه 124)، انحطاط و سقوط انسان (اعراف، آیات 146 و 179) و خسران ابدی بشر (نحل، آیات 107 تا 109) و مانند آن اشاره کرد.
امیر مومنان(ع) غفلت را عین گمراهی دانسته و می‌فرماید: الغفله، ضلاله؛ غفلت یک نوع گمراهی. (غررالحکم، میزان الحکمه، اصول اخلاقی امامان، محمدمهدی اشتهاردی، ص 85)
درحقیقت دشمن اصلی جان آدمی همین غفلت است که اگر شخص متوجه آن نباشد او را به نیستی و نابودی سوق می‌دهد، پس می‌بایست نسبت به این دشمن همانند دیگر دشمنان، بیدار و هوشیار بود.
راه‌های مبارزه با غفلت و ریشه‌کنی آن
بعضی امور آدمی را دچار غفلت می‌کند. لذا باید از آنها برحذر بود و به آن مواضع نرفت و در آن حضور نیافت. از جمله پیامبر خدا صلی‌الله علیه و اله و سلم بازار را سرای غفلت می‌داند و می‌فرماید: السوق دار سهو و غفلة، فمن سبح فیها تسبیحه کتب‌الله له بها ألف ألف حسنه؛
بازار، سرای بی‌خبری و غفلت است. پس هرکه در بازار یک تسبیح گوید خداوند هزار هزار ثواب برایش رقم زند. (کنز العمال، ح9330- منتخب میزان الحکمه، ص286)
امیرمؤمنان علی(ع) غفلت را نتیجه اعتقاد به عبث بودن آفرینش دانسته و می‌فرماید: ای مردم‌! از خدا بترسید؛ زیرا هیچ کسی عبث آفریده نشده است تا به سرگمی و غفلت گذراند، و مهمل رها نشده تا بیهودگی کند. (نهج‌البلاغه، حکمت 370- منتخب میزان الحکمه، ص504)
آن حضرت در بیان سبب غفلت عقل از حقایق هستی، با آرزوها به عنوان خاستگاه غفلت عقل توجه می‌دهد و می‌فرماید: اعلموا أن الأمل یسهی العقل، وینسی الذکر؛ بدانید، که آرزو خرد را دچار غفلت می‌سازد و یاد خدا را به فراموشی می‌سپارد. (نهج‌البلاغه، خطبه86- منتخب میزان الحکمه، ص394)
پس برای مبارزه با غفلت باید از این مواضع و آرزوهای بلند پرهیز کرد و همواره خود را در معرض نصیحت و موعظه قرار داد تا گرفتار غفلت نشد. امام علی علیه‌السلام می‌فرماید: بالمواعظ تنجلی الغفله؛ با اندرزهاست که (پرده) غفلت کنار می‌رود. (غرر الحکم، ح4191- منتخب میزان‌الحکمه، ص598)
امام صادق(ع) نیز یادآوری مرگ را بهترین نصیحت‌کننده‌ای می‌داند که غفلت‌زداست و غفلت را از دلها بیرون می‌راند. آن حضرت می‌فرماید: یاد مرگ، خواهش‌های نفس را می‌میراند و رویشگاه‌های غفلت را ریشه‌کن می‌کند و دل را با وعده‌های خدا نیرو می‌بخشد و طبع را نازک می‌سازد و پرچم‌های هوس را درهم می‌شکند و آتش حرص را خاموش می‌سازد و دنیا را درنظر کوچک می‌کند. (بحارالأنوار، ج6، ص133، ح32- منتخب میزان‌الحکمه، ص518)
با این همه چون دنیا سرای غفلت است و علل و اسباب بسیاری آدمی را دچار آن می‌کند لازم است تنها به خدا پناه برد. از این‌رو کمک‌خواهی از خدا در مبارزه با غفلت را امام سجاد علیه‌السلام- در دعایش- خواهان است و می‌فرماید: اللهم صل علی‌محمد وآله، و نبهنی لذکرک فی أوقات الغفله، و استعملنی بطاعتک فی أیّام المهله، و انهج لی الی محبتک سبیلاً سهله، أکمل لی بها خیر الدنیا و الآخره؛ بارالها! بر محمد و آل محمد درود فرست و به هنگام غفلت، مرا به یاد خود هشیار ساز. به روزگار مهلت، مرا در راه طاعت خود به کار گیر و راه آسانی به سوی دوستی‌ات برایم بگشا که با آن، خیر دنیا و آخرت را بر من کامل گردانی. (صحیفه سجادیه، دعاء20)
نقش تغافل در اصلاح جامعه
چنانکه گفته شد تغافل می‌تواند مثبت و منفی باشد؛ چراکه اگر تغافل در مواردی باشد که امکان و احتمال اصلاح امور فاسد و خطاها و لغزش‌ها می‌رود، امری پسندیده است و کارکردی همچون توبه و عفو را دارد که زمینه‌ساز امید به اصلاح و صحت فرد و جامعه است. اما اگر نسبت به کسانی تغافل انجام شود که امید اصلاح در آنها نمی‌رود، این نوع رفتار همانند سکوت در برابر منکر می‌تواند به شخص و دیگران آسیب برساند و زمینه‌ساز گسترش فساد و نابهنجاری در جامعه شود.
تغافلی که در مقام عفو و گذشت انجام می‌گیرد، نقش تربیتی و سازنده‌ای را برای اصلاح جامعه ایفا می‌کند. بنابراین همان آثار و کارکردهائی را که برای عفو و گذشت بیان می‌شود، می‌توان برای تغافل سازنده بیان کرد؛ چرا که این نوع تغافل از مصادیق عملیاتی عفو و صفح است که خداوند در آیات قرآنی از جمله آیه 14 سوره تغابن بدان سفارش می‌کند.
هر چند عفو و صفح به یک معنی و هر دو در مورد چشم‌پوشی و گذشت از تقصیر دیگران است، ولی باید دانست که واژه صفح در افاده این معنی رساتر است؛ زیرا در صفح علاوه بر مفهوم گذشت، رو نیاوردن و روی گرداندن و گناه طرف را نادیده گرفتن نیز ملحوظ است. ممکن است کسی را پس از محکوم کردن به مجازات، عفو کنند اما صفح آن است که روی بگردانی و گناه طرف را نادیده بگیری و اگر مجرم در مقام عذرخواهی برآمد طوری با او برخورد کنی که گویی اصلا گناهی از او سر نزده است. عفو به معنی پوشاندن است؛ اما صفح به معنی روی گرداندن و نادیده گرفتن می‌باشد. در عفو با فرض گناه روی آن سرپوشی می‌گذارند؛ اما در صفح بطور کلی گناه را نادیده می‌انگارند. (مفردات الفاظ قرآن کریم)
راغب همچنین در مورد واژه صفح می‌گوید: الصفح ترک التثریب؛ صفح آن است که مجرم را سرزنش نکنی و گناهش را به رو نیاوری. این عمل تثریب را حضرت یوسف(ع) نسبت به برادران در چند بار انجام داد و اصولا به روی ایشان نیاورد؛ از جمله زمانی که تهمت دزدی به حضرت یوسف(ع) می‌زدند و می‌گفتند که بنیامین همانند یوسف دزد است. بنابراین تثریب و تغافل از مصادیق صفح و عفو است که فرمان الهی در رفتار اجتماعی است. (یوسف، آیه 92)
آثار و کارکردهای تغافل سازنده و پسندیده
همان گونه که احسان موجب جلب محبت و ستایش خدا و خلق است، تغافل نیز از چنین کارکرد و تاثیری برخوردار است. روایات اسلامی تغافل را نشانه بزرگواری و کرامت نفس دانسته است. به عنوان نمونه امیرمؤمنان علی (علیه‌السلام) می فرماید: «من اشرف اعمال (احوال) الکریم غفلته عما یعلم؛ خود را به بی‌خبری نمایاندن از بهترین کارهای بزرگواران (افراد کریم النفس) است. (نهج‌البلاغه، ترجمه محمد دشتی، قم: مشرقین، 1379، حکمت222، ص676)
ایشان همچنین درباره کارکرد محبت‌آمیز تغافل در جلب قلوب مردمان می فرماید: «تغافل یحمد امرک؛ از لغزشهای مردم تغافل کن، کارت ستوده می‌شود. (غررالحکم، ص451).
چشم پوشی از لغزشها و عیوب دیگران یکی از سیره‌های اخلاقی و عملی نبی‌اکرم و ائمه معصومین است که در اصلاح اخلاق و رفتار مردم و تربیت آنها نقش بسزایی داشته است.
امام رضا(ع) درباره سنن و سیره رسول اکرم به مسئله تغافل نسبت به خطاهای دیگران اشاره می‌کند و می‌فرماید: پیامبر(ص) همواره خوشرو و ملایم و خوش برخورد بود. سخت‌گیر، داد و فریاد کن و بدزبان نبود، نه عیبجو بود و نه ستایشگر. در مقابل آنچه دوست نمی داشت خود را به غفلت می‌زد و به روی خود نمی آورد، کسی از ایشان ناامید نمی شد. سه کار را درباره مردم انجام نمی‌داد: کسی را مذمت و تقبیح نمی کرد، لغزش‌ها و مسائل پنهانی افراد را دنبال نمی‌کرد و در موردی سخن می‌گفت که امید ثواب داشت. (اکبری، محمود، اخلاق(1)/مرکز تدوین و نشر متون درسی حوزه، قم: دانش حوزه، 1382، ص28، به نقل از عیون اخبار الرضا، ج1، صص635-644)
افرادی که لغزش‌های دیگران را نادیده می‌گیرند، بزرگترین فایده‌اش به خودشان برمی‌گردد؛ چرا که با این کار عزیز و قابل احترام می شوند و ارزش و منزلت خود را بالا می برند. امیر المؤمنین علی(علیه‌السلام) در این باره می‌فرماید: «عظموا اقدارکم بالتغافل عن الدنی من الامور؛ با چشم‌پوشی کردن از چیزهای کوچک، خود را بزرگ کنید و بر قدر و منزلت خویش بیفزایید. (تحف العقول، ص224)
در زندگی اجتماعی و خانوادگی اگر این امر مهم رعایت نشود، زندگی تیره و تار و غیر قابل تحمل می‌شود. حضرت همچنین می فرمایند:«من لم یتغافل و لا یعض عن کثیر من الامور تنغصت عیشته؛ کسی که تغافل نکند و از بسیاری از امور چشم پوشی ننماید، زندگیش تیره و تار خواهد بود. (فهرست غرر، ص297)
به هر حال در آیات و روایات به نقش مثبت تغافل اشاره شده و به عنوان یک فرهنگ رفتاری مورد تاکید و سفارش قرار گرفته است. باشد با بهره‌گیری از تغافل مصلحت‌آمیز، جامعه‌ای به دور از هر گونه خشونت و درشتی در رفتار داشته باشیم و زمینه‌ساز اصلاح رفتارهای نابهنجار به ویژه از سوی جوانان و نوجوانان باشیم که درصد خطا و لغزش آنها بسیار است. نگاهی از سر تغافل از سوی ماموران انتظامی و دولتمردان و افراد سالخورده به برخی از لغزش‌ها و خطاهای جوانان و نوجوانان به قصد اصلاح می‌تواند زمینه توبه و بازسازی اخلاقی افراد جامعه را فراهم آورد.

 

(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10