(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


سه شنبه 12 شهریور 1392 - شماره 20581

برداشت دوم
به بهانه شهریور تلخ 1360
ترور به روایت شاهد شهید
خشت اول
ويتامينه
ساعت 25
هوای تازه
   


چرا امریکایی ها خود را به خواب زدند؟
بسیار جای تعجب دارد، کشوری که هر روز در آن مسابقات مختلف اسب دوانی برگزار میشود و پدیده ای به نام شرط بندی در آن اپیدمی است، آنقدر مبتدی باشد که به جای سرمایه گذاری روی یک اسب نژاده و اصیل و تندرست، روی یک خر لنگ سرمایه گذاری کند. این درست مثل رابطه بین آمریکا وگروهک روبه زوال منافقین است.
امریکا هم در این جریان بی تقصیراست، چون آمریکا صاحب عقل و سرمایه نیست و عقل و سرمایه منفصلش صهیونیست های خونخوار هستند. صهیونیست هایی که جز خرسواری آن هم در زمین سنگلاخ کار دیگری بلد نیستند و نمی دانند که این الاغ عزیز آنها را جز ترکستان به جای دیگری نخواهد برد.
آمریکا هم درست شبیه آن آدم رو به سقوط است که دست به دامن تر و ناپاک اسرائیلی ها زده است و آنها نیز برای کمک طنابی پوسیده به نام گروهک منافقین را در اختیار آمریکا قرار دادند؛ بی‌خبر از آنکه هر دو طرفی که سر طناب را گرفته اند، چه آمریکا و چه اسرائیل، با هم سقوط خواهند کرد.
آمریکای خود به غفلت زده، نمی داند که در میدان کارزار بزرگ نمی توان شمشیر زنگ زده در دست گرفت و توقع داشت با جان سالم از میدان به در آمد.
شمشیر زنگ زده ای به نام «ترور» که در لباس گروهک مناقین نمایان شده است. این روزها دیگر شیوه ای به نام ترور در جنگ منسوخ و به چشم همگان از ناپاک ترین شیوه هاست و استفاده کننده از آن به عنوان شخصیت ملعون و منحوس شناخته می شود و صد البته پلید تر وقتی این شیوه توسط گروهکی که ماهیت غیرانسانیشان بر همگان عیان است اجرا می شود.
دلیل حمایت آمریکا و پناه دادن آنها به منافقین نیز کاملا آشکاراست. آمریکا دقیقا آن شکارچی بی رحمی است که اسلحه‌اش را به دیوار خانه اش نصب کرده اما بی خبر است که این اسلحه پر است و به علت عیب در ماهیتش به زودی تیر خلاص را به مغز صاحبش یعنی جناب شکارچی شلیک خواهد کرد.
امروزه دیگر ترور شیوه پیش برنده ای نیست و جز تاثیر معکوس، اثری بر جای نمی گذارد. شاید آمریکا فکر می کند اگر این سلاح را به کشتن دیگران مشغول نکند دامن خودش را خواهد گرفت، طفلک نمی‌داند که این بومرنگی است که بالاخره به سمت خود او بر می گردد.
و بسیارجالب است که آمریکا با این همه داعیه عقلانیت و بزرگی از گروه تروریستی استفاده و حمایت می کند که همه از شنیدن نامشان منزجر می شوند و جز تروریست و خونخوار آنها را با هیچ لقب دیگری نمی شناسند؛ در واقع گروهک منافقین همچون باتلاقی است که آمریکا در آن افتاده و هرچه دست و پا می زند فروتر می رود.
آمریکا به جای آنکه خون های لخته بسته روی دستش را با مواد تمیز کننده بشوید دست به دامن اسید شده است که به جای آنکه آنها را تمیز کند به زشتی و نابودی می کشند.
استفاده از ماشین ترور آن هم ماشین از کار افتاده ای به نام منافقین جز بدنامی هیچ چیز دیگری به بار ندارد. و آن هم نتیجه‌اش سلب اعتماد مردم از آمریکا است و باور نداشتن تمام آرمان ها و شعارهایی که اعلام می دارد.
مردم آمریکا نسبت به کشور و نظام حاکمشان احساس نا امنی می کنند و از خودشان می پرسند چطور می توانند در کشورشان احساس امنیت و آرامش کنند در صورتی که این کشور حامی و پناهگاه تروریست ها و منافقین است.
آمریکا چگونه سردمدار عدالت در جهان است وقتی آن را در مورد مردمش رعایت نمی کند، وقتی گروهک تروریست منافقین در قلب آمریکا جا دارد و امکاناتی بالاتر از مردم آمریکا در اختیارش است چگونه می توان انتظار داشت که حامی عدالت در جهان باشد؟
آمریکا نمی داند که در زمین اسب دوانی جهان، دار و ندارش را روی خر لنگی به نام گروهک منافقین شرط بسته است و به زودی هرچه دارد را در این بازی از دست می دهد...ضمن اينکه اگر بپذيريم اين خر لنگ خرده کارايي هم دارد، اسلحه اين خر لنگ ديگر طرفداري ندارد و از کار افتاده است؛ امروز بدترين نظامهاي سياسي جهان نيز «ترور» را راه حل مناسبي براي تسويه حسابهاي سياسي و حزبي نمي دانند و آن را جزء کثيف ترين اقدامات هر گروه يا دولت و نظامي مي دانند و اين جداي انزجار عمومي مردم جهان از اين شيوه نخ نما شده است.

سید سعید افتخاری

 


وقتی جای ظالم و مظلوم عوض می‌شود
داستان مدعیان حقوق بشر در غرب این کره خاکی گویا قرار نیست تمام شود و گاوچران هایی که هنوز نژاد پرستی شان توی بورس است و بدجوری موی دماغ رفتار تمدن نماگونه شان هست، به بهانه های جالبی هر از چند گاهی گزارش هایی تهیه می کنند و کشورهای دیگر جهان را متهم می کنند به نقض حقوق بشر! و صد البته خودشان در لباس دلسوز جامعه جهانی به تروریست های شناسنامه دار دنیا، ویزا می أهند، حقوق و سلاح و نقشه می دهند و همچنان هم داعیه مبارزه با نقض حقوق بشر را در سر دارند! چطور است که ما ملت مظلومی که قربانی ترور و تروریسم هستیم و دشمنان قسم خورده ای چون منافقین، زیباترین گلهای انقلاب عزیزمان را پرپر کرده اند باید جواب پس بدهیم اما منافقین حتی به راحتی آب خوردن و به خاطر کلفت بودن گردن کدخدا خان دهکده جهانی و همراهی متحدان ترسویش از لیست تروریست ها خط می خورند، در هیچ دادگاهی نباید حتی برای اعمال ضدانسانی خود پاسخگو باشند؟ آنچه می خوانید روایتی است خواندنی از ترور یکی از زلال ترین مسئولان جمهوری اسلامی...
تحریره نسل سوم
* شاهدی که
همه چیز را دید
سرهنگ وحید دستجردی یکی از حاضران در جلسه 8 شهریور 1360 شورای امنیت کشور
(بالاترین مرجع تصمیم‌گیری درباره مسائل امنیتی و سیاسی آن سال های مملکت ) که معمولا یکشنبه هر هفته در اتاق جلسات طبقه اول ساختمان نخست وزیری تشکیل می‌شد، بود. آن روزها او به عنوان رئیس شهربانی کل کشور در این جلسه مهم که با حضور فرماندهان انتظامی، حفاظتی، امنیتی و برخی مسئولان کشور به ریاست نخست وزیر تشکیل می شد، شرکت
می کرد.
جلسه، ساعت 14 و 45 دقیقه با حضور محمدعلی رجایی ( رئیس جمهور ) رسمیت یافت. محمدجواد باهنر ( نخست وزیر ) و سرهنگ دستجردی نیز سمت چپ رجایی که صندلی‌اش بالای میز جلسات بود نشستند. مسعود کشمیری ( دبیر ومنشی جلسات ) هم با همان صورت سرخ وسفید و محاسن مشکی محرابی - که قیافه حق به جانبش را موجه تر جلوه می داد؛- در سمت دیگر رئیس جمهور جاگیر شد و ضبط صوت بزرگش را در نزدیک‌ترین فاصله به رجایی وباهنر، روی میز گذاشت. مدت ها بود که این وسیله غیرمعمول – از نظر اندازه – را بهانه ثبت و ضبط قول و قرارهای جلسات شورا ونخست وزیری کرده بود تا مثلا در تنظیم صورتجلسه ها به مشکل برنخورد وچیزی از قلم نیفتد.
* جلسه ادامه دارد...
رجایی که از زمان نخست وزیری اش این جلسه را اداره می کرد برای آخرین بار با اصرار باهنر، آغازگرجلسه شد به شرطی که از هفته بعد دیگر به این جلسه نیاید. جلسه 8 شهریور دستور خاصی نداشت بنابراین طبق روال معمول ابتدا رئیس شهربانی کل کشور، گزارش وقایع هفته قبل را آغاز کرد. سرهنگ وحید دستجردی هنوز در حال صحبت بود که کشمیری بیرون رفت و با یک استکان چای برای رئیس جمهور برگشت. سپس با باهنر شوخی کرد و دَر ِگوش خسرو قنبری تهرانی ( رئیس اطلاعات نخست وزیری) که این بار برخلاف همیشه جایش را با او عوض کرده و در انتهای میز نشسته بود، چیزی گفت و دوباره بیرون رفت. رئیس شهربانی به آخرین بند گزارشش که ماجرای شهادت سرگرد همتی ( فرمانده یگان مردمی مالک اشتر ) در اثر تیراندازی پاسدار محافظش در کرمانشاه بود، رسید. عقربه ها هم تقریبا روی 15 و 14 دقیقه به هم رسیده بودند؛ رجایی، عمدی یا سهوی بودن ماجرا را از کلاهدوز (قائم مقام سپاه) جویا شد و او بر اشتباهی بودن آن تأکید کرد. سپس سرهنگ محمدعلی کتیبه (ریاست اداره دوم ستادارتش) که فعالیت های اطلاعاتی کشور- به دلیل عدم تشکیل وزارت اطلاعات- زیرنظر او انجام می شد، درمقام توضیح بیش تر درباره این شهید برآمد که ناگاه ...
* ساعت پرواز رسید
عشق و آتش و خون، سالن را در برگرفت و دود غلیظ قهوه ای رنگی فضا را پوشاند و تاریک کرد. بمب قوی آتش زایی که مهره مزدور مزوّر و قسم خورده نفوذی منافقین در ضبط صوت معروفش جا داده بود، کار خودش را کرد و 2یار غار امام و انقلاب را همان دَم، پرواز داد. بقیه نیز به نسبت دوری و نزدیکی شان به رجایی و باهنردچار سوختگی و جراحت شدند...
سرهنگ هوشنگ وحیددستجردی که وضعش وخیم تر بود و نمی توانست از در خارج شود، خودش را از بالکن پایین انداخت! تا 6 روز بعد، بال به بال آیت الله قدوسی (دادستان کل انقلاب که در انفجار14 شهریور دادستانی، شهد شهادت را سَر کشید) تخت دلگیر بیمارستان را به مقصد خدا مسافر شود و جامانده قافله رجایی، باهنر و سید عبدالحسین دفتریان ( مدیرکل مالی اداری نخست وزیری که آن‌قدر در آسانسورگرفتار ماند تا دود ناشی از انفجار شهیدش کرد) نمانَد؛ تا ثابت کند «راه رجا بسته نیست»...
در دفتر نخست‌وزیری اما همچنان خبرهای دیگری بود. عده‌ای مشغول ساختن جنازه ساختگی از مسعود کشمیری بودند تا او بتواند به سادگی از کشور بگریزد. هنگامی که از بلندگوی مراسم تشییع شهدا نام کشمیری به عنوان شهید این ماجرا شنیده می‌شد او در حال فرار از کشور بود.
یک روایت جالب را از زبان حجت‌الاسلام والمسلمین سالک رئیس وقت سازمان بسیج مستضعفین بخوانید، او در دقایق اول پس از انفجار خود را به نخست وزیری رساند و در راهرو نخست‌وزیری با بهزاد نبوی مواجه شد. سالک درباره سخن بهزاد نبوی در این لحظات چنین می‌گوید: «ایشان [بهزاد نبوی] چند جمله گفتند مبنی بر اینکه کشمیری سوخت.»
* شاهد چه کسی بود
وحید دستجردی سال 1304 در اصفهان به دنیا آمده بود و هنگام شهادت 56 سال داشت. 24 ساله بود که تصمیم گرفت وارد آموزشگاه شهربانی شود و به خدمت پلیس درآید. او قبل از پیروزی انقلاب به این نتیجه رسیده بود که درخواست بازنشستگی کُنَد و کرد. بعداز پیروزی اما دوباره دنبالش آمدند و از اسفند57 ریاست شهربانی زادگاهش را به او سپردند. کارش آن‌قدر خوب بود که مدتی بعد معاون کل شهربانی شود و در 24اسفند 59 هم حکم ریاست شهربانی کل کشور را از امام (ره) بگیرد و عنوان چهارمین رئیس شهربانی (‌بعداز سرهنگ ناصرمجللی، سرتیپ مصطفی مصطفایی و مهندس مصطفی میرسلیم) را در حساس ترین برهه بحرانی جمهوری اسلامی از آن خود کند.
* یک روایت دیگر
8شهریور1360؛ جلسه علنی داشتیم و لایحه بازسازی مطرح بود. ساعت سه بعد ازظهر- هنگامی که عازم رفتن به جلسه علنی بودم، صدای انفجاری شنیدم. معلوم شد در نخست‌وزیری بوده. دود و آتش بلند شد.از پنجره دفترم نگاه کردم. گفتند اتاق جلسات دولت است. فوراً خبر رسید که جلسه شورای امنیت بوده و آقایان رجایی و باهنر هم حضور داشته‌اند. یک ربع بعد، بهزاد نبوی آمد که خودش در نخست‌وزیری بوده؛ سخت ناراحت و شوکه بود. گفت: «آقایان باهنر و رجایی شهید شده‌ و عده‌ای نجات یافته‌اند... خبرهای متناقض می‌رسید. عده‌ای مدعی بودند که بعد از انفجار، آقایان رجایی و باهنر را در حال انتقال به بیمارستان زنده دیده‌اند و عده‌ای می‌گفتند: اشتباه می‌کنند؛ آنها در آتش سوخته‌اند. رئیس شهربانی سرهنگ وحید [دستگردی]، معاون ژاندارمری سرهنگ ضیایی، و معاون نیروی زمینی تیمسار شرفخواه و سرهنگ کتیبه مجروح و بستری بودند. کلاهدوز، مسئول سپاه پاسداران و تهرانی سالم درآمده بودند. اما تهرانی کمی سوخته بود.
* آنها گمان می کنند...
سرانجام، پیکر پاره و بریان این ققنوس آتشزاد خونین بال و بی نشان را 15 شهریور1360 از مدرسه عالی شهید مطهری تا بهشت زهرا‌(س) بر دوش خیابان‌های بارانی به عشق سپردند و فرمانده کل قوا، خمینی روح خدا این گونه تسلای داغ دل آن روزهای ملت شد: « ...آنها گمان مى كنند كه با ترور شخصیت ها، ترور اشخاص ، مى توانند با این ملت مقابله كنند و ندیدند و كور بودند كه ببینند كه در هر موقعى كه ما شهید دادیم ملت ما منسجم شد. ...ملت ما این طور است ، اگر بعد از این هم خداى نخواسته اشخاصى شهید بشوند ملت ما همین ملت است و نهضت ما همین نهضت . و آن عمده این است كه كارى كه براى خداست ، نه براى افراد، نه براى اشخاص ، نه براى شخصیت ها، این كار ركود نمى كند با رفتن افراد و با رفتن شخصیت ها. كشورى از رفتن شخصیت‌هاى خود تزلزل پیدا مى كند كه ملت او و افراد آن ملت دل به شخص بسته باشند، دل به اشخاص بسته باشند، اما كشورى كه دل او به خدا پیوسته است و براى خدا قیام كرده است و از اول ، نه شرقى و نه غربى و جمهورى اسلامى را ندا داده است و با بانگ «الله‌اكبر» صغیر و كبیر و زن و مردش در صحنه حاضر شده اند و این نهضت را و این انقلاب را به پا كرده‌اند، همین ملت هستند، براى این كه خدا هست .... اينجانب شهادت دادستان كل انقلاب و سرهنگ وحيد دستجردي كه در رأس شهرباني و قواي انتظامي در حال انجام وظيفه بودند و به اين تحفه الهي (شهادت) نائل شدند را به ملت ايران و به حوزه علميه قم و قواي مسلح تبريك و تسليت عرض مي كنم و از خداي متعال رحمت براي آنان و صبر و شكيبايي براي خانواده محترمشان خواستارم.»

 


حلقه‌های غير متصل یک زنجیره تمدن‌ساز
«وقتی در رسانه‌‌ها‌ی دیداری و شنیداری نام كالا و خدماتی بسیار گفته و تكرار شود، بعد از مدتی مردم برای استفاده از آن رغبت نشان می‌دهند.» اين يک اصل ثابت شده و پذيرفته شده است. اما توقع تبليغ «کتاب» در رسانه هاي ديداري و شنيداري، از آن دست توقعات خامي است که قبل از مقدمه، نتيجه را هدف گرفته است؛ گويي شما بدون ساخت چرخ، دوچرخه، موتور سيکلت، ماشين و...طلب هواپيما کنيد! اين يعني صنعت معيوبي که مطمئنا محصولش هرگز به مذاق مخاطب خوش نخواهد آمد، چون فن ساخت هواپيما از مسير ساخت چرخ مي گذرد.
کتاب اما کالاي صنعتي نيست ولي مطمئنا با تکرار، ميتوان رغبت و علاقه مردم را براي خريد آن ايجاد کرد اگرچه اصولا «فرهنگ» در مسير بازاريابي اقتصادي با عرضه در بورس، به دغدغه براي مردم تبديل نخواهد شد چرا که هوش اقتصادي مردم آنهم در شرايط سخت، ابتدا در فکر تامين ضروريات است و تاريخ نشان داده که «فرهنگ و کالاي فرهنگي» هرگز در ليست ضروريات ما نبوده است.
فکر خام تبليغ «يار مهربان» در تلويزيون و يا راديو قبل از ساخت چرخ يا به عبارتي «دغدغه سازي و چشاندن طعم سودآوري «کتاب» در زندگي فردي و اجتماعي»، هرگز به نتيجه نخواهد رسيد. در اين ميان فشار بر رسانه ملي براي قبول تبليغات کتاب، تنها فرار به نقطه پاياني اين پروسه است. مردم تا طعم منفعت «داشتن و خواندن» کتاب را نچشند، تبليغ صبح تا شام کتاب در رسانه ملي تنها يک موج سطحي و زودگذر خواهد بود که در موارد خاصي همچون کرم حلزون و راه هاي افزايش اعتماد به نفس موثر مي افتد.
پرانتز باز: تبليغ کتاب و خريد کتاب، هدف اصلي نيست و خواندن کتاب مهمتر از خريد آن است که بحثي جدا مي طلبد...پرانتز بسته!
اين البته به معناي بي توجهي به تبليغ کتاب در تلويزيون نيست که تبليغ اين کالا هم راه و روش خود را دارد؛ از شيوه ارائه محصول تا تخفيف ويژه و جلوگيري از تبليغات زرد و...همه بايد مهندسي شده و با هدف ايجاد دغدغه در مخاطب و يا تمرين توجه به کتاب تدوين شود.
در واقع همانطور که در تلويزيون علاوه بر تبليغ يک کالا، در برخي برنامه ها، از همان کالا به عنوان اسپانسر استفاده مي شود، کتاب هم بايد علاوه بر پوسته بازرگاني تيزرهاي رنگارنگ «مصرف محور»، در ساير برنامه هاي اصلي و پرمخاطب و موثر رسانه ملي نيز حضور فعال داشته باشد. در سريال هاي پرطرفدار و مناسبتي و روتين کدام شخصيت اصلي و يا فرعي در اوقات فراغت، کتاب دست مي‌گيرد و حداقل اداي مطالعه را در مي آورد؟ يا در اخبار سراسري «خبر کتاب» چقدر حضور دارد و در چه باکسي ارائه مي شود؟ در برنامه‌هاي ترکيبي، کدام مجري خود را مقيد مي داند در هر برنامه يک يا دو کتاب خوب را معرفي کند؟ در مسابقات تلويزيوني چند درصد سوالات مربوط به کتاب است و چرا در بخش هاي مختلف، کتابي به عنوان هديه مجري مسابقه به مردم ارائه نمي شود؟ اصلا چه اشکالي دارد «کتاب» به عنوان پيوست طراحي و توليد همه برنامه هاي راديو و تلويزيون، مصوب و ابلاغ شود؟
...با اين حال و در صورت رفع مشکلات فعلي در رسانه ملي و توليد يک تيزر خوب و مناسب براي کتاب، مساله اصلي فاصله وحشتناک ميان بازار عرضه و تقاضاست. براي مثال تصور بفرماييد تلويزيون يک کتاب را در سه روز متوالي و در بخش هايي پربيننده تبليغ کند. مخاطب تلويزيوني مشتاق کتاب مي شود و بدنبال آن مي‌رود. توزيع کتاب در شهرستانها، تقريبا صفر است و در تهران نيز جغرافياي خاصي پذيراي تنفس يار مهربان است؛ نتيجه اين مي شود که يا کتاب به دست مخاطب نمي رسد و يا اينکه تيراژ 1500 يا 3هزار نسخه، جوابگوي مخاطب بالاي تلويزيوني (حداقل 5هزار درخواست) نيست!
حالا اگر فرض کنيم ناشر در پي تماس هاي مردم، کتاب را با پست براي ارسال به شهرستان آماده کند، در نظام پستي کشور ما، هزينه پست با هزينه کتاب برابري مي کند(!) چرا که ارسال معمولي کتاب تقريبا محال است و نتيجه اش چيزي جز گم شدن کتاب و نرسيدن به مقصد نيست؛ در حقيقت يک کتاب 5 هزار توماني در بهترين شرايط با قيمت دوبرابري 10 هزار تومان به دست مخاطب مشتاق تلويزيوني مي رسد!
...گفت: یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه؟!
حالا حکايت فرهنگ و کتاب است در کشور ما، يکبار ديگر اين سطور را مرور کنيد تا متوجه شويد چرخه تبليغ و توزيع کتاب و بازار تقاضا و تمايل به اين کالاي تمدن ساز و ماناي فرهنگي، تنها يک مسير و آن هم تبليغ در راديو و تلويزيون نيست؛ زنجيري است متشکل از حلقه هاي متعدد و معيوبي که براي رسيدن به هدف، همه شان بايد اصلاح و ترميم شوند...و البته که در اين باره گفتني‌ها زياد است و حوصله اين ستون کم!
محسن حدادي

 


بعضی کتاب ها هستند که یک تاریخ را و مجموعه ای از سال‌ها رشادت و ایستادگی و مقاومت و شهادت و روزگار طلایی یک انقلاب را در کمترین زمان ممکن به ذهن و جان و قلب و چشم مخاطب منتقل می کنند. دائره المعارف ها اغلب چنین خاصیت و یا جذابیتی ندارند اما وقتی یک کتاب مرجع، بر پایه تصویر زاده شده باشد؛ حتما این جذابیت و انتقال اطلاعات را با بیشترین تاثیرگذاری انجام خواهد داد. حالا خبر خوش اینکه چاپ اول دایرةالمعارف جامع مصور تاریخ جنگ ایران و عراق که در قالب کتابی 500 صفحه‌ای به بازار عرضه شد، با استقبال مخاطبان تمام شد.
«دایره المعارف جامع مصور تاریخ جنگ ایران و عراق» به همت جعفر شیرعلی‌نیا - محقق و پژوهشگر تاریخ جنگ - پس از تلاشی دوساله و با همکاری یک تیم 30 نفره منتشر شده است.
این مجموعه کم نظیر و خواندنی که مطمئنا گوشه ای از 8 سال حماسه و مقاومت ملت مظلوم ما در برابر جنگی جهانی است، با برخورداری از 1000 عکس مستند تاریخی، 200 نقشه و 40 جدول و نمودار آماری به بازار عرضه شده و در تدوین آن از بیش از 300 منبع مکتوب و 30 مصاحبه با فرماندهان و مسئولان جنگ بهره‌برداری شده است. 200 عکس اختصاصی نیز برای کتاب تهیه و تولید شده است. همچنین عکس‌های مختلفی در کتاب از جنگ هشت‌ساله قرار دارد که برای اولین‌بار منتشر می‌شوند.
ناشر درباره این اثر جامع توضیح داده است: «در خصوص جنگ هشت‌ساله ایران و عراق تاکنون منابع مکتوب فراوانی منتشر شده که برخی از آن‌ها با استقبال مخاطبان عام نیز مواجه شده است. اغلب این آثار مکتوب دارای تصاویر محدودی بوده‌اند که امکان بازسازی رویدادها را در ذهن مخاطب به شکل محدود فراهم کرده‌اند. در کتاب «دایرةالمعارف مصور تاریخ جنگ» به دلیل استفاده از حجم فراوان عکس، نمودار، نقشه و تصاویر گرافیکی این امکان برای مخاطب ایجاد شده تا تمامی آن‌چه را در بخش‌های متنی کتاب مطالعه می‌کند، در ذهن خود بازسازی کند.
در خصوص نقشه‌های استفاده‌شده در کتاب نیز باید گفت بخش عمده‌ای از نقشه‌های به کار گرفته‌شده در کتاب‌های پیشین، نقشه‌هایی نظامی بوده که برای عموم مردم قابل فهم نبوده‌اند، اما در این کتاب حدود 200 نقشه با استناد به اطلس‌های معتبر بازآفرینی و طراحی مجدد شده که مطالعه آن برای عموم مخاطبان قابل فهم است. انتشار جدول‌های آماری برای کمک به مخاطب و امکان مقایسه میان موضوع‌های مختلف از دیگر ویژگی های این کتاب ذکر شده است.
مخاطبان کتاب در کنار مطالعه بخش‌های متنی، 200 نقشه از عملیات‌های جنگ ایران و عراق را مشاهده می‌کنند و در فصل‌هایی جداگانه جنگ‌افزارهای استفاده‌شده در جنگ، لوازم شخصی رزمندگان، رسانه‌های جنگ و .... نیز به صورت تصویری به مخاطب معرفی شده‌اند.
همچنین خلاصه کتاب به سه زبان انگلیسی، فرانسوی و عربی در فصل پایانی کتاب درج شده است.»
در شرح این عکس رهبر انقلاب از فصل پذیرش قطعنامه درج شده که «آیت الله خامنه ای پس از پذیرش قطعنامه میان رزمنده های جبهه جنوب آمده بود که عراق همچون روزهای ابتدایی جنگ که او در جبهه بود حمله کرد.»
این دایره‌المعارف در واقع تلفیقی از کتاب‌های متنی، تصویری، اطلس گونه و اسنادی درباره تاریخ جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و چگونگی انجام عملیات‌های مختلف در این زمینه است و از این رو کوشیده است تا نظر مخاطبان گوناگون کتاب‌های حوزه جنگ تحمیلی را جلب کند.
با آن‌که روایت‌های گوناگون متنی، تصویری، اطلس گونه و اسنادی درباره تاریخ جنگ تحمیلی عراق علیه ایران ارائه می‌کند و می‌کوشد نظر مخاطبان گوناگون کتاب‌های این حوزه را جلب کند اما توجه کافی نداشتن به مسایل فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی حین جنگ، مخاطب را چشم انتظار جلد دوم این اثر نگه می‌دارد
تصاویر منتشر شده در «دایره‌المعارف مصور تاریخ جنگ ایران و عراق» علاوه بر این‌که صحنه‌های رزم را نمایش داده‌، مخاطب را با تجهیزات نظامی به‌کار رفته در جنگ ایران و عراق، چون لباس‌های رزمندگان، ابزار رسانه‌ای و تبلیغی جنگ هم آشنا می‌کند.
فصل‌هایی جداگانه جنگ‌افزارهای استفاده‌شده در جنگ، لوازم شخصی رزمندگان، رسانه‌های جنگ و .... نیز به صورت تصویری به مخاطب معرفی شده‌اند.
فرهاد کاوه

 


مهارت زندگی یکی از حلقه‌های مفقوده نظام تربیتی ماست. بسیاری از مشکلات روانی یا اختلالات رفتاری با آموزش مهارت زندگی در مسیر اصلاح و بهبودی می‌افتد. یکی از مهارت‌های زندگی مهارت گفت وگواست و یکی از مواردی که توانایی فرد در گفت وگو را آشکار می‌کند وقتی است که بر سر یک مساله چالش برانگیز با کسی وارد گفت وگو شده است. مثلا با شریک خود اختلاف پیدا کرده و میانشان شکرآب شده است و حال می‌خواهند بنشینند و سنگ‌هایشان را وا بکنند. پیش از شروع چنین جلسه‌ای شاید از یکی دو روز قبل استرس می‌گیریم و مدام ذهنمان در فعالیت است تا پیش‌بینی کنیم که طرف چه می‌گوید و ما باید چه جوابی را آماده در آستین داشته باشیم. احیاناً چون مساله، مساله اتلاف و دعواست، اعصابمان از قبل خرد است و وقتی پای میز مذاکره می‌نشینیم، آماده‌ایم که یک جرقه بخورد و منفجر شویم. من دقت کرده‌ام و پس از این گونه مذاکرات، آدمها به حاضر جوابی خودشان می‌نازند. و می‌نشینند به تعریف کردن که او چه گفت و من چه توی کاسه‌اش گذاشتم. این حاضرجوابی که شرط مهارت در این گونه مذاکرات تلقی می‌شود احیانا کار را خرابتر می‌کند. یعنی مذاکره‌ای که قرار بوده دو طرف طی آن به نتیجه‌ای برسند و اختلافشان برطرف شود و به اصلاح، کار راه بیفتد با حاضر جوابی‌ها و رفت و برگشت‌ها که هر بار تیزتر و گزنده‌تر و آتش زننده‌ترند، خودش بهانه یک دعوای جدید می‌شود. قرار بوده کدورت‌های قبلی را برطرف کند، خودش کدورتی روی کدورت بار می‌کند. گاهی وقتها اصلاً بین دو طرف، کدورتی نیست و یکی از دو طرف مثلاً در مهمانی خانوادگی از دهنش در می‌رود و به شوخی چیزی می‌گوید که کمی نیشدار است؛ او قصد آزار نداشته ولی تو که مخاطب شوخی بوده‌ای، این نیشدار بودن سخن را به خود می‌گیری و تاب نمی‌آوری و همان دم دو تا رویش می‌گذاری و فی المجلس جواب می‌دهی و حالااین اوست که یکه می‌خورد و گارد می‌گیرد و همین چرخه باطل آب را تیره و تیره‌تر می‌کند.
یکی از راههای کنترل این گونه حاضرجوابی ها، این است که بدانیم ریشه بسیاری از حاضرجوابی‌ها خشمی است که در لحظه داریم و اگر خالی کردن این خشم را لااقل برای چند دقیقه و نه بیشتر به تاخیر بیندازیم و سپس فکر کنیم که حالا باید جواب بدهیم یا نه، چه بسا ازجواب دادن منصرف شویم. چون در لحظه خشم عقل آدم درست کار نمی‌کند و بلکه می شود گفت در اکثر موارد این حکم صادق است که سکوت بهترین جواب است.

 


بدون ملاحظه ايام را می گذرانيم، انگار نه انگار رفتنی هم در کار هست. غرق شده‌ایم در زندگی و تنها صبح را شام می کنیم و شام را صبح...تقریبا داریم ربات می‌شویم اما خودمان خبر نداریم.
سبک زندگی ما عجیب و غریب شده و تقریبا سبکی در کار نیست و هرکسی هر طوری بشود گذران عمر می‌کند...
خيلی کم می خنديم، خيلی تند رانندگی می کنيم، خيلی زود عصبانی می شويم، تا ديروقت بيدار می مانيم، خيلی خسته از خواب برمی خيزيم.
خيلی کم مطالعه می کنيم، اغلب اوقات تلويزيون نگاه می کنيم و خيلی به ندرت دعا می کنيم.
خيلی زياد صحبت مي کنيم، به اندازه کافی دوست نمي داريم و گاه خيلی زياد دروغ می گوييم...
زندگی ساختن را ياد گرفته ايم اما نه زندگی کردن را؛
تنها به زندگی سالهای عمر را افزوده ايم و نه زندگی را به سالهای عمرما. ما ساختمانهای بلندتر داريم اما طبع کوتاه تر، بزرگراه های پهن تر اما ديدگاه های باريک​تر...
بيشتر خرج می کنيم اما کمتر داريم، بيشتر می خريم اما کمتر لذت می بريم!
عجله کردن را آموخته ايم و نه صبر کردن، فرصت بيشتر اما تفريح کمتر، تنوع غذای بيشتر اما تغذيه ناسالم تر... زندگی فقط حفظ بقاء نيست، بلکه زنجيره ای ازلحظه های لذتبخش است؛ *از جام کريستال خود استفاده کنيد، بهترين عطرتان را برای روز مبادا نگه نداريد و هر لحظه که دوست داريد از آن استفاده کنيد؛ عباراتی مانند “يکی از اين روزها” و “روزی” را از فرهنگ لغت خود خارج کنيد...
هر روز، هر ساعت و هر دقيقه خاص است و شما نمي​دانيد که شايد آن مي تواند آخرين لحظه باشد...
يادمان نرود که عمر ما تاريخ انقضا ندارد، بي تاريخ مي​آيد و مي​رود؛ حسرت تنها سوغات زندگي دنيايي ما نشود!

 


(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10