(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


شنبه 16 شهریور 1392 - شماره 20584

اسم رمز آشوب
آقای رجایی شما نخست وزیرید !؟
   


Research@kayhan.ir
يك سؤال اساسى در حوادث پس از انتخابات سال 1388 وجود دارد و آن اين است كه به راستى برخى احزاب مانند حزب مشاركت و سازمان مجاهدين چرا منحل اعلام شدند؟ مگر آنان چه جرمى را مرتكب شده بودند كه منجر به انحلال اين احزاب شد؟
براى پاسخگويى به اين سؤال بايستى نگاهى به عملكرد اين احزاب در حوادث قبل و بعد از انتخابات سال 1388 داشت و آن را ريشه‌يابى كرد. گرچه فعاليت احزاب سياسى در جمهورى اسلامى ايران در چارچوب قانون اساسى و حول محورهايى چون خط و انديشه حضرت امام(ره) و ولايت فقيه و تبعيت از رهبرى و قانون اساسى تعريف شده است، امّا تحركات فراتر از انتخابات در سال 1388 توسط اين احزاب، فعاليتهاى اپوزيسيون خارج و داخل كشور، تحركات بى‌سابقه كشورهاى غربى اعم از بخش رسانه‌اى و شبكه‌اى و سفارتخانه‌ها، اعتراف سران كشورهاى غربى در حمايت از آشوب‌طلبان، اسناد به دست آمده از برخى ستادهاى انتخاباتى اصلاح‌طلبان، اعتراف سران بازداشت شده حزب مشاركت و سازمان مجاهدين و . . . همه نشانه‌هايى غيرقابل انكار از عملياتى شدن مرحله‌اى از پروژه براندازى نرم دشمنان عليه انقلاب اسلامى با كمك عناصر اصلاح‌طلبى همچون حزب مشاركت بود كه در آن نه فقط «نفى احمدى‌نژاد» بلكه «تضعيف ولايت فقيه و براندازى نرم جمهورى اسلامى» و «تغيير در برخى ساختارها و نهادهاى نظام» را هدف قرار داده بود. هرچند در كارنامه حزب مشاركت مسائلى چون تبليغ و ترويج و تهديد به خروج از حاكميت نظام، تحريم انتخابات و ترجيح منافع حزبى بر منافع ملّى، دفاع از تحصن نمايندگان مجلس ششم، دفاع افراطى از متّهمان سياسى مانند عبدالله نورى، عباس عبدى و . . . ، دفاع از براندازان مانند هاشم آغاجرى، محسن كديور و رامين جهانبگلو و . . . ساختارشكنى و ترويج انديشه سكولاريستى جدايى دين از سياست، تهديد به استعفاى دسته‌جمعى نمايندگان و مسئولان دولتى نظام، تضعيف اركان نظام مانند قوّه قضائيه، شوراى نگهبان و حمله به نهادهاى انقلابى نظير سپاه پاسداران، بسيج مستضعفين، دادگاه ويژه روحانيت، بسترسازى براى رخنه فرصت‌طلبان و دلجويى از معاندان از طريق طرح شعار «ايران براى همه ايرانيان» و كجرويهاى مديران فرهنگى و سياسى و . . . ديده مى‌شود، امّا آنچه موجب انحلال اين حزب گرديد، نبود. نظام جمهورى اسلامى صبورانه اقدامات غيرقانونى آنان را رصد كرده و با آغاز سناريوى اغتشاش و نافرمانى مدنى در فرداى انتخابات سال 1388، دستگاههاى امنيتى كشور را برآن داشت تا با آگاه شدن از پشت پرده اتاق فرمان كودتاى سبز، عناصر اصلى و سرشاخه‌هاى فكرى، رسانه‌اى و اجرايى، دستگير و مورد پيگرد قانونى قرار گيرند. بدين ترتيب تعدادى از سران حزب مشاركت ـ سازمان مجاهدين و برخى گروهها و تشكلهاى دوم خردادى بازداشت شدند.
اخبار غيررسمى واصله از اعترافات به دست آمده در مراحل بازجويى دستگيرشدگان، حكايت از عمق و وسعت عمليات كودتا داشت. افكار عمومى نيز در اين ايام به شدّت منتظر بود تا اعترافهاى حاصله به صورت رسمى و در دادگاه علنى مورد بررسى و به سمع و نظرشان رسيده شود. تا اين كه انتظارها به پايان رسيد و اوّلين جلسه دادگاه رسيدگى به اتهامات متهمين حوادث پس از انتخابات در مورخه دهم مرداد 1388 با حضور يكصد نفر از متهمان آغاز گرديد.
در اين دادگاه كه چهره‌هاى شاخص احزاب اصلاح‌طلب و به ويژه حزب مشاركت به چشم مى‌خورد، پس از قرائت كيفرخواست دادستانى تهران كه سلسله حوادث اخير پس از انتخابات را در چارچوب تئوريهاى كودتاى مخملى ارزيابى مى‌كرد، محمدعلى ابطحى (رئيس دفتر خاتمى و عضو مجمع روحانيون مبارز) تقلب را اسم رمز آشوب دانست و گفت : «تمرين نگه داشتن گسترده مردم در خيابانها در چارچوب تقلب بود كه مى‌توانست معنا پيدا كند».445 وى كه در انتخابات حامى ميرحسين موسوى
بود افزود: «تقلب واقعآ در ايران وجود نداشت، چرا كه در انتخابات سال 84 وقتى فاصله كروبى و احمدى‌نژاد كمتر از نيم ميليون بود، وزارت كشور خاتمى نپذيرفت كه كلمه تقلب مطرح شود، لذا كروبى تخلف در انتخابات را مطرح كرد و بنده تعجب مى‌كنم كه در اين انتخابات با وجود اختلاف 11 ميليونى چگونه بحث تقلب پذيرفته مى‌شود. اين در حالى است كه همانهايى كه 500 هزار اختلاف را تقلب نمى‌خواندند، امروز 11 ميليون فاصله را تقلب مى‌خوانند».446
پس از اعترافات تكان‌دهنده ابطحى، محمد عطريانفر (عضو شوراى مركزى حزب كارگزاران سازندگى) نيز در اعترافاتى اظهار داشت: «دو اصل مهم ولايت فقيه و نظام اسلامى بى‌رحمانه مورد هجمه برخى گروهها و جريانات حزبى قرار گرفت . . . روزى به سعيد حجاريان (عضو ارشاد حزب مشاركت) گفتم شيوه‌اى كه در روزنامه صبح امروز در پيش
گرفته‌ايد درست نيست. ممكن است به توهين به مقدّسات برسد».447 وى در ادامه گفت: «با صداى بلند اعلام مى‌كنم هر گروه راديكال و هر جريانى تحت هر نام اعم از اصلاح‌طلب و غيره، كندرو و تندرو كه رفتار و گفتار و سكوتشان در جريان تضعيف نظام بوده، پايان رفتار سياسى خود را اعلام و عذرخواهى كند».448
بلافاصله پس از برگزارى اوّلين دادگاه ـ كه پشت پرده بسيارى از احزاب و گروههاى سياسى على‌الخصوص حزب مشاركت و سازمان مجاهدين را آشكار مى‌نمود و كودتاگران را به شدّت در برابر افكار عمومى منفعل نمود ـ واكنشهاى شديدى از سوى اين احزاب آغاز گرديد. حزب مشاركت كه نام آن در كيفرخواست تنظيم شده توسط دادستان تهران با صراحت به عنوان يكى از صحنه‌گردانان اصلى فتنه سبز ياد شده بود، با صدور بيانيه‌اى اين روند محاكمه را بى‌اعتبار و كيفرخواست را دست‌پرورده روزنامه كيهان! دانست. حزب مشاركت كيفرخواست صادره توسط مدعى‌العموم و اعترافهاى بيان شده را غيرواقعى، غيرحقوقى و غيرمستند ارزيابى كرد و در بيانيه خود آورد: «انتظار مى‌رفت متن درخواست مدعى‌العموم جدى‌تر و قابل تأمل باشد ولى آنچه ارائه شد شبيه بيانيه بود. از نظر ما ديدگاههاى آقاى ابطحى درباره مسائلى كه در دادگاه بيان كرد، همان است كه در زمان آزادى خود در سايت شخصى خود و در مصاحبه‌ها و ارائه نظرات بدون فشار بازجويى و انفرادى و ديگر تحقيقات بيان كرده بود. همان طور كه در موارد مشابه، ديگر اعتراف‌كنندگان پس از رهايى بر همان ديدگاههاى سابق خود تأكيد كرده‌اند».449 امّا مسأله به همين‌جا ختم نشد و با برگزارى دومين و سومين و بخصوص چهارمين دادگاه رسيدگى به اتهامات متهمان حوادث پس از انتخابات اسناد بيشترى در خصوص خيانتهاى حزب مشاركت به مردم و نظام اسلامى و عمق كودتاى براندازى نرم مطرح گرديد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
445- خبرگزارى فارس، به تاريخ 10/5/1388.
446- همان.
447- وبگاه قلم پرس، به تاريخ 10/5/1388.
448- همان.
449- روزنامه اعتماد به تاريخ 11/5/1388.
پاورقی

 


Research@kayhan.ir
کهنه بی عیب
محمدعلي توي آينه ايستاد، چشم در چشم شد با خودش‌; «خب امروز مي‌خواي چيكار كني‌؟ كه خدا ازت راضي باشه‌؟ براي خودت چي‌؟ چي كار مي‌كني‌؟ حواست به نمازت كه هست‌، سروقت نخوني روزه قضا مي‌نويسم به حسابت ها!»
بعد انگشتي به سبيل‌هايش كشيد و سر را اندكي اريب نگه داشت‌، موهاي روي شقيقه‌اش سفيد شده بود، رگه‌هاي موي سفيد شانه زده و تميزش نه تنها زننده نبود، بلكه به قاب صورتش با آن گونه‌هاي استخواني حالتي دلنشين داده بود.
بار ديگر سبيل‌ها را با كنار انگشت خواب داد به طرف لب‌ها و لبخندي از رضايت زد. بعد پالتوي قهوه‌اي‌اش را برداشت و به شانه كشيد، ياد حرف مسئول دفترش افتاد:
«آقاي رجايي‌! شما نخست‌وزيريد! خوبه كه چون سازمان ملل تشريف مي‌بريد، پالتوتون رو عوض كنين‌.»
مثل همان وقت لبخندي به گوشه لب‌هايش نشست‌:
«مگه اين پالتو چشه آقاي عسگري‌؟»
- كهنه‌اس‌!
محمدعلي گفت‌:
«باشه‌، كهنه باشه‌، ولي سالمه‌، تميزه و هيچ ضرورتي نداره كه آدم چنين لباس بي‌عيب و نقصي رو كنار بذاره و لباس جديدي بپوشه‌.»
محمدعلي پالتويش را پوشيد، سرش را صاف نگه داشت و از پله‌هاي ساختمان بالا رفت و چند ساعت بعد اخبار سخنراني رئيس جمهوري كه جاي شكنجه را بر پاها داشت‌.
از سازمان ملل به سرتاسر دنيا مخابره شد!
«... من صريحاً اعلام مي‌كنم ملت ما مصمم است حتي با دنبال كردن يك جنگ طولاني و مردمي نه تنها متجاوزان را سر جاي خود نشاند، بلكه با اين عمل خود ملت برادر و مسلمان عراق را نيز به ماهيت رژيم ضدمردمي و نيز وابسته صدام هر چه بيشتر آشنا سازد و جوابي دندان‌شكن به امپرياليزم آمريكا دهد كه مستقيم يا غيرمستقيم به دولت بعث عراق كمك مي‌نمايد...»
***
باران مي‌آمد، سنگين و سرد، راننده پرسيد:
«آقا اگه جاي ديگه‌اي مي‌رين برسونم‌؟»
محمدعلي گفت‌:
«نه متشكرم‌! شما وظيفه نداري كه منو براي كار شخصي‌ام با ماشين دولتي جاي ديگه‌اي ببري‌! نبايد هم اين كار رو بكني‌. من همين جا دم در خونه پياده مي‌شم‌.»
ماشين مقابل خانه ايستاد.
راننده پياده شد و در ماشين را باز كرد.
محمدعلي از روي شانه راست نگاهي به راننده كرد، اخم به پيشاني‌اش دويد، دست انداخت و در را دوباره پيش كشيد، در بسته شد.
- لازم نيس شما در رو برام باز كنين و اين‌طور سيخ مقابلم بايستين‌. من اصلاً تشريفات رو دوست ندارم‌.
لحظه‌اي صبر كرد و بعد دست انداخت بيخ گلوي دستگيره و در را باز كرد.
در روي پاشنه چرخيد و صداي خشكي كرد. راننده خواست حرفي بزند اما ساكت ماند. مي‌دانست كه محمدعلي خودش خواسته بود كه سوار بنز نخست‌وزيري نشود، پس حرفي نمي‌ماند اگر كه او اين پيكان را ترجيح داده بود و تعجبي نداشت كه او اين‌طور مي‌خواست‌. همه عمر ساده زندگي كرده بود و حالا در عين قدرت باز هم آرزو مي‌كرد ساده زندگي كند. محمدعلي پياده شد، در را كه بست نگاهي به پنجره رو به كوچه انداخت و لبخند زد، همسايه‌ها روي پنجره توري كشيده بودند، از فكر اينكه مبادا كسي با نارنجك قصد جان محمدعلي را بكند.
باران شلاقي مي‌خورد كف كوچه‌. توده‌هاي ابر آسمان را غافلگير كرده بود و آسمان آدم‌ها را.
از كنار در نيمه باز همسايه گذشت‌. سرش را پايين انداخت و به قطره‌هاي ريز و تند باران نگاه كرد كه حباب بر آب جمع شده كوچه مي‌انداخت‌. عابري به حال نيمه دو از روبه رويش آمد و پيش از اينكه قدمش از محمدعلي بگذرد، محمدعلي سلام كرد.
مرد با تعجب پا سست كرد و پرسيد:
«آقاي رجايي‌! اينجا چه مي‌كنين‌؟ چرا پياده‌اين‌؟»
در جواب ريز خنديد و گفت‌:
«مي‌رم نون بخرم‌.»
مرد سر تكان داد و گفت‌:
«شما بريد خونه‌، اجازه بدين من براتون مي‌خرم‌!»
محمدعلي متواضعانه گفت‌:
«از شما متشكرم آقاي امير مؤيد! اين وظيفه‌ايه كه هميشه خودم بايد انجام بدم ولي كارهايي هست كه مربوط به كل مملكته اگه مي‌خواين در اين كارها به من كمك كنين‌!»
و يك ساعت بعد وقتي هنوز هوا نم داشت‌. محمدعلي تازه از صف نانوايي برمي‌گشت‌.
***
گریه مرد
روبه رويش تاريكي بود و تاريكي‌. شهر در كنج خانه‌ها بيدار بود، بيدار و مضطرب‌.
محمدعلي از پشت پنجره عقب كشيد، ماشين گشت چراغ خاموش گذشت‌، نوري نبود، هيچ نوري و نه هيچ صدايي‌، جز آرامش شب‌. جوان‌ها اما رفته بودند، جايي دور، جايي كه مثل شهر بي‌صدا نبود، صداي تق‌تق تفنگ‌ها، شليك خمپاره‌ها، هواپيماها، ناله‌ها، خرخر نفس‌ها...
محمدعلي نشست روي صندلي‌، عقربه ساعت ديواري دفتر نخست‌وزيري از روي 2 گذشته بود.
- آقاي رجايي‌! نمي‌خوابين‌؟
- نه خوابم نمي‌بره‌!
و بعد نگاهي به مرد كرد.
مرد بلاتكليف روي صندلي جابه جا شد.
- اين طوري مريض مي‌شين‌.
محمدعلي نگاهش برگشت به پنجره‌.
مرد در چشم محمدعلي چيزي ديد كه آشفته‌اش كرد، چشمان محمدعلي تر بود.
كامياب و ناكام‌
آن دورها سرباز نشسته بود كف سنگر، دل و روده دوشكا را ريخته بود روي پتو. راديوي كوچك دو موج اخبار جنگ را مي‌گفت‌، سرباز زير لب گفت‌:
«بد مصب‌، پنج تا تير كه مي‌زنه‌، گير مي‌كنه‌.»
سرما بدجوري مي‌گزيد، توي سنگر سرما مي‌گزيد و بيرون سنگر هم آتش عراقي‌ها، فرمانده روي دو زانو نشست و گفت‌:
«واحد فرماندهي رو بگير!»
بي‌سيم چي گوشي را گذاشت بيخ گوش و پيچ دستگاه را چرخاند، بي‌سيم خرخر كرد، موج بي‌سيم افتاد روي راديو، سرهنگ نگاه چپ به سرباز كرد، سرباز دستپاچه راديو را خاموش كرد و كناري انداخت و دوباره دوشكا را گذاشت روي زانو، بي‌سيم دوباره خرخر كرد و صدايي از آن طرف خط جواب بي‌سيم چي را داد.
صداي سوت خمپاره آمد و انفجار سنگر را لرزاند، سرباز زير لب گفت‌:
«نزديك بود، بي‌پدر! فك كنم خمپاره 120 بود.»
فرمانده داد زد:
«پس چي شد اين مهمات‌، خط داره قيچي مي‌شه‌!»
صدا از آن طرف خط گفت‌:
«تا 24 ساعت ديگه كمك مي‌رسه‌، طاقت بيارين‌.»
سرباز دوشكا را بست و زير لب گفت‌:
«بي‌معرفتا، نيرو ريختن توي خط، يه گلوله آرپي‌جي نمي‌دن‌، اينم دوشكاشون‌!»
فرمانده فرياد كشيد:
«تا 24 ساعت‌؟ نه اين امكان نداره‌، تكرار مي‌كنم درخواست نيروي كمكي و مهمات داريم‌...»
صدا براي لحظه‌اي رفت‌وآمد.
- دستور از... 24 ساعت‌...
بي‌سيم خرخر كرد و از صدا افتاد.
فرمانده فرياد زد:
«آتيش بريزين‌، درخواست آتش داريم‌.»
بي‌سيم فقط خرخر كرد.
- الو! الو صدا مي‌ياد! الو...
بي‌سيم چي شرمنده گفت‌:
«قربان قطع شد!»
فرمانده فرياد زد:
«دوباره بگير، دوباره‌!»
پاورقی

 

(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10