(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


پنجشنبه 18 مهر 1392 - شماره 20613

دو نگاه متفاوت به نمایش “من که دا نیستم” !
مدرنیته و دفاع مقدس
ساز ناکوک
آسیب شناسی سینمای امروز ایران
راهی نو از میان تجربیات کهنه
   


محمد پورداود
نمایش “من که دا نیستم” با الهام از کتاب “دا” به بخشی از واقعیت‌های دوران دفاع مقدس می پردازد. حکایت، حکایتِ دفاع از ارزش هایی است که شماری سال هاست کمر به نابودی آن بسته اند و یا قصد دارند تا اذهان عمومی را به بهانه ای دیگر از این مقوله دور نگه دارند: این نتیجه تلاشِ آنهایی است که در منفعت های دفاع مقدس خود را شریک می کنند؛ ولی برای بزنگاه های ضروری و لازم، شخصیت خود را مخفی نگه می دارند.
روایت داستانی “من که دا نیستم” به مقاومت های پیاپی یک زن در سال های دور و ایام دفاع مقدس تا حال اشاره دارد؛ مقاومت هایی که هم ساحتِ اجتماعی او را نشان می دهند و هم ساحتِ ایدئولوژیک و حماسی او را. نمایش به درستی، استواری “دا” را برای حفظ کردنِ موزه شخصی‌اش که اتفاقا برای دفاع مقدس آن را وقف کرده است، نشان می‌دهد. موزه‌ای به “دا”، ارث رسیده است. او می توانسته آن را همانند بسیاری دیگر بکوبد و آسمان خراشی را جایگزین کند و پولی به جیب بزند؛ اما برعکس آن را وقفِ دفاع مقدس می کند. “دا” خود و هستی‌اش را وقفِ دفاع مقدس می کند. او سدِّی برای توسعه و آبادانی نیست و حتی معاوضه ملکِ شخصی‌اش را با جایی دیگر که مناسب و در خورِ یک موزه باشد، می پذیرد؛ اما از آنجا که همه جا دست هایی در کار است، این بار هم دستِ ناپاکان رو می شود: شماری نمی خواهند تا این فرهنگ پا بگیرد و چه بسیار هستند که در سطوح فرهنگی و اجتماعی و... این وادی را ناپاک کرده اند و همچنین قصد دارند تا پاکان را ناپاک جلوه دهند. آنها نمی خواهند که موزه ها شکل بگیرند و اولویت های دیگری را بر مردم تحمیل می کنند. این است که “دا” در برابر آن ها کوتاه نمی آید؛ از حقِ خود گذشته؛ اما از دفاع مقدس نمی گذرد و ناجوانمردی ها را تاب نمی‌آورد. این همه نه با بغض و کینه که با اقتدار و رافت جاری می شود.
در برابر “دا”، بسیاری قرار گرفته اند که سعی دارند با نگاه مدرن خویش او را از میدان بیرون کنند. حال آنکه خود “دا” به مدرنیته می‌اندیشد و اساسا پدیده موزه و شغل او در میراث فرهنگی و ارتباطش با این مسائل، کاملا برآمده از مدرنیته است. او بر مدرنیته ای صحت می‌گذارد که حافظِ ارزش های دفاع مقدس باشد و نه تخریب کننده آن و چه زیبا نمایش تصویرگرِ عواملی است که درصددِ نابودی و ویرانی مدرنیته دفاع‌مقدس هستند. نمایش، فرهنگِ دفاع مقدس را رو به جلو و نه رو به عقب معرفی می کند.
اوج نمایش، شکستِ صاحبانِ زور و قدرت در برابرِ حقانیتِ “دا” است؛ آنجا که زمین و آسمان، توامان در هم گره می خورند تا پیکرِ پاکِ شماری صالح و استوار، پاک و طیب بماند و در تلاطمِ مدرنیته قلابی و جعلی با شعار آسایشِ مردم، مدرنیته دفاع مقدس بماند. این زنده بودن و در پرده نماندن از همان آغازین لحظاتِ نمایش به چشم می آید. همان‌جا که پلاکی از یک شهر به شهر دیگر می رود و یا از زیر خاک در می آید و دوباره به زیرِ خاک می رود و دوباره از خاک سر برمی آورد و... این حدیثِ بی قراری یک پلاک و دست به دست شدنش تا پیدایی صاحبش، حکایتی است از فرهنگِ جاری دفاع مقدس که همه جا می چرخد و به همه فیض می رساند و سرانجام همه در برابرش سر تسلیم فرود می آورند.
نمایش در یک سینما آغاز می شود و پایان می یابد؛ اما این رخدادگاه در پایان، دیگر آن رخدادگاهِ آغازین نیست؛ حال دیگر از یک نسبت و معنای دیگر می گوید. سینما اینک به یک درجه و مرتبه والا دست می‌یابد و وجودش فراتر از یک مقوله ی ارتباطی تبیین می شود. اینجاست که فرهنگ و هنر به خدمتِ دفاع مقدس می آیند تا مدرنیته مورد اشاره را با زبانی صالح و برآمده از ارزش های دفاع مقدس بسازند.
اجرا صرف نظر از چندین مکث و کمبود برخی از هماهنگی ها، بسیار خوش ریتم پیش می رود. شخصیت ها یکی یکی واردِ ماجرا می شوند و ضمنِ خودافشایی به پیشبردِ داستان و دامن زدن به دو روندِ اصلی نمایشنامه کمک می کنند: یک بخش از داستان به موزه و راه اندازی آن مربوط می شود و بخش دیگر به پلاک و ارتباط آدم هایی که برای یافتنِ صاحب پلاک تلاش می کنند. این دو بخش به زیبایی بر یکدیگر تاثیر می‌گذارند و به پیشرفت نمایش کمک می کنند و کارگردانِ نمایش چه زیبا در رنگ آمیزی صحنه ها بر عینی شدن این دو روند با دو نوع میزانسنِ متفاوت فایق می آید. این لحظات با بازی خوبی از سوی بازیگران همراه می‌شود؛ اگر چه بازیگر نقشِ فاطمه نیاز به تلاش بیشتری دارد تا باورپذیرتر و موفق تر جلوه یابد. در این میان علی سلیمانی بهترین است و در پی آن دیگران اند که لحظه به لحظه کار را جان می بخشند.

 


سعید محمدی
نمایش “من که دا نیستم” به کارگردانی محمد حسین پارسایی چند وقتی است که در حوزه هنری به روی صحنه رفته است.این نمایش اثری است با مضمون دفاع مقدس و به ادعای کارگردان برداشتی است آزاد از رمان “دا”(مجموعه خاطرات سیده زهرا حسینی). نمایشی که سعی دارد نشان دهد شخصی که روزگار جنگ را همچون شخصیت اصلی رمان درک کرده امروز هم با مشکلات دست و پنجه نرم می کند. شخصی که با نام نهادن او با نام “زینب” سعی دارند که او را وارث رنج ها و مشکلات بدانند. با قرار دادن او در یک سینمای متروکه که گاه گاهی فیلمی یا عکسی پخش می کند سعی دارند بگویند که می خواهد یاد روزهای جنگ را زنده نگه دارد. پلاکی که در نمایش دست به دست می شود وبه یکباره مشتی از آنها در انتهای نمایش پیدا می شوند؛ سعی دارند بگویند که شهدا بین ما هستند و ما آنها را فراموش کرده ایم. نزاع زینب با مهندس سعی در نشان دادن این است که دوران ما می خواهد خود را از مسئله دفاع مقدس جدا کند و یا آن را فراموش کند(چیزی که در حد اعلای خود در فیلم «آژانس شیشه‌ای» به نمایش در آمد). دختری سرگردان که به دنبال ردپای پدرش می گردد سعی دارد نشان دهد که نسل امروز به دنبال حقیقت جنگ است. و یا دو جوانی که زینب را در کارها کمک می‌کنند و او را قهرمان خود می دانند و یا حتی عنوان می‌کنند که کار کردن برای زینب افتخار آنهاست، سعی دارند از علایق و تعهد جوانان نسبت به مسئله دفاع مقدس حکایت کنند تا آنجا که او را “دا” خطاب می کنند. همچنین عنوان می کنند که علت دا خطاب کردن زینب این است که کودک یا کودکانی را در جنگ نجات داده است. عشق زینب به یکی از شخصیت ها سعی دارد نشان دهد که عشق در جنگ، و در دل خون و آتش هم زنده بود، اما آنها برای دفاع از وطن از همه چیز حتی عشقشان نیز گذشتند.
اما یک سؤال : آیا اصولا ساخت نمایش هایی با عنوان “‌برداشت آزاد” آن هم بدین شکل کار درستی است؟
اساسا اقتباس و یا برداشت از یک اثر ادبی چه درسینما و چه در تئاتر کار بسیار پسندیده ای است و چنانچه خوب به موضوع پرداخته شود چیزی از یک اثر اصیل کم نخواهد داشت. چه آنکه کارگردانان بزرگی در سینما و تئاتر، آثار بزرگ خود را با اقتباس از رمان یا داستانی به تصویر کشیده اند. برای مثال استنلی کوبریک در سینما مثال بارزی است که می توان نام برد چرا که اکثر آثار او با اقتباس از رمانی نوشته شده و ساخته شده اند. در تئاتر کشور خودمان نیز همین چندی پیش حمید نعیمی با اقتباس از رابینسون کروزئه دنیل دفو اثری بسیار دیدنی به مخاطب ارائه کرد. اما نکته اینجاست که اقتباس و برداشت، اصول خود را دارد و باید به روشی درست و با وفاداری نسبت به اثر صورت بگیرد. نمی شود با استفاده از چند واژه ی ذکر شده در اثر(مثل:جنت آباد و...) آن را اقتباس و یا برداشتی آزاد دانست. امانت در برداشت از اهم امور است و اگر برداشتی هر چند آزاد هم صورت می گیرد باید به اثر، حداقل ربطی داشته باشد. اینکه حتی شخصیت اصلی نمایش کوچک ترین سنخیتی حتی در خصوصیات اصلی اخلاقی با شخصیت اصلی رمان ندارد را نمی توان برداشت آزاد دانست، چرا که در این صورت او شخص دیگری است و کسی نیست که به رمان ربطی داشته باشد.
کتاب «دا» که مجموعه خاطرات سیده زهرا حسینی از روزهای ابتدایی جنگ است بسیار جذاب و خواندنی است. حسینی اگرچه دختری کم سن و سال است اما با این وجود بسیار مقاوم و سر سخت در مقابل مشکلات قد علم می کند و ذره ای از کاری که کرده پشیمان نمی شود و با ایستادگی به راه خود ادامه می دهد. مشکلات باعث نمی‌شود که سر خم کند و پایداری از خصوصیات اخلاقی اوست. او نام این کتاب را از روی نامی که مادر خود را خطاب می کرده “دا” (به زبان کردی یعنی مادر) برگزیده است. باید گفت تصویری که در نمایش از زینب(کسی که او را دا خطاب می‌کنند) می‌بینیم بر خلاف شخصیت مقاوم سیده زهرا حسینی است. زینب ماهیت شخصیتی خود را در انتهای نمایش آشکار می‌سازد. آنجایی که بیان می کند که دیگر از رنج ها خسته شده ومی‌خواهد تعهدش را باز پس دهد و خطاب به خداوند می گوید که “می‌خواهد برگه‌اش را پس دهد” و یا عبارت “من که دا نیستم”. حال آنکه سیده زهرا حسینی که شخصیت اصلی این کتاب است هنوز هم بر سر پیمان خود باقی است و اگر چه رنج های فراوانی را متحمل شده است اما ذره‌ای از شرایطی که داشته گلایه نکرده است. ما با شخصیت هایی روبه رو هستیم که متعلق به هر جا که باشند حداقل متعلق و یا نشات گرفته از کتاب دا نیستند.
در این نمایش شخصیتی که نام او زینب است و او را “دا” خطاب می کنند کسی است که در یک سینمای متروکه زندگی می کند و سعی دارد که آنجا را به یک موزه دفاع مقدس تبدیل کند. اما از آنجا که این سینما در طرح ساختن راه قرار دارد با مامورین ساخت و ساز برای خراب نکردنش دچار تنش و درگیری است. کسی است که نه سرسخت بلکه لجباز و یکدنده است واین نباید با سر سختی و پایداری اشتباه گرفته شود.
این نمایش اصولا دچار نوعی بی نظمی خاص است و در یک پایان غیر منتظره مخاطب را رها می کند. حتی شخصیت دا هم در نمایش نامه ناقص تعریف می شود، چرا که شخصیت های دیگر از او تعریف و تمجید های غلو شده می کنند و نمی گویند برای چه شایسته این همه تمجید است. او کودکی را که بازمانده جنگ بوده نجات داده و آن کودک نزد عمویش بزرگ شده و اکنون با دا در ارتباط است و به او در کارها کمک می کند. در اواسط نمایش می فهمیم که زینب دل در گرو شخصی داشته است که جنگ آن دو را از یکدیگر جدا کرده است. مواجهه دا با آن شخص در نمایش در یک فضای موهوم صورت می گیرد و تا آخر نمی‌فهمیم که آن فرد زنده بوده یا نه. دختری در نمایش دنبال پدر مفقودالاثرش می گردد که همواره با پلاکی در دست ظاهر می‌گردد و متوجه می شویم که دا با پدر آن دختر مشکلی قدیمی داشته است، اما باز نمی فهمیم که آن درگیری بر سر چه بوده و یا ریشه در چه چیزی دارد. دو شخصیت دیگر در نمایش حضور دارند که در کارها به دا کمک می کنند و مدام چونان بازیگران نمایش رو حوضی آوازهایی می خوانند که هیچ ربطی نه به فضا و نه داستان دارد و اصولا نمی دانیم که نسبت این دو نفر با نمایش چیست.
اصولا اگر به جز دو شخصیت، باقی شخصیت ها را از نمایش حذف کنیم اتفاق خاصی رخ نخواهد داد. دا شخصی است که اهل خرمشهر است، اما لهجه تهرانی دارد. و یا دکور این قدر بد کار شده که در رفت و آمد بازیگران مشکل وجود دارد.نورهایی در صحنه وجود دارند، مثل نور آبی که وجود آن در یک فضایی که مثلا سینماست بی معنی می نماید. در پایان باید متذکر شد که در خیر بودن نیت دست اندرکاران این نمایش شکی نیست و به حتم این عزیزان برای خدمت در حوزه دفاع مقدس و ارزش های انقلابی تلاش کرده اند، اما این نکته را هم نباید فراموش کرد که در انجام کار هنری تنها نیت کافی نیست و باید به نحوه پرداخت هم توجه داشت، چراکه اگر این توجه وجود نداشته باشد موضوع هدر خواهد رفت و فرصت دوباره پرداختن به آن را خواهیم گرفت.

 


از بدو ورود نخستین دستگاه سینماتوگراف (در سال 1279. هجری و به دستور مظفرالدین شاه)، سینمای ایران پیچ و خم ها و فراز و نشیب های بسیاری را پشت سر گذاشته و از وادی های مختلفی گذشته است. از سینمای اقتباسی(1)دهه‌های 20 و 30 خورشیدی و فیلمفارسی های دهه‌های 40 و 50، تا موج نو و سینمای معناگرای پس از انقلاب. در این میان، مقاطعی هم بودند که سینمای ایران مراحل رشد و شکوفایی را طی کرد و محصولات ارزشمند داخلی و بین‌المللی نیز تولید شدند که نمونه آن، برخی فیلم‌های دهه‌های 60 تا 80، چه در ژانر دفاع مقدس و چه در دیگر ژانر‌های اجتماعی و معناگرای همزمان با سینمای دفاع مقدس و پس از آن بود. با این اوصاف در سال های اخیر انواع جریانات شبه روشنفکری و نمادهای عرفانی مد روز، اقسام مؤسسات و انجمن های وابسته یا خودمحور و انبوه محصولات بی فرم و محتوا از فیلمفارسی های عامه پسند با موضوعات پیش پا‌افتاده گرفته تا فیلم های ضد اخلاقی و ضد ارزشی با ژست‌های غالباً روشنفکرانه و تقلیدهای ناشیانه از سینمای غرب فضای سینمای کشورمان را در بر گرفتند.
جالب اینجاست که هم آن هنگام که سینمای ایران جولانگاه فیلمفارسی ها و سینمای مقلد غرب در ترویج سکس و انواع پورنوگرافی های ضد فرهنگی بود، در آخرین ماه های سلطنت پهلوی، هنگامی که مردم خسته و منزجر از آن سینما بودند، حضرت امام خمینی (ره) در بیانی روشنگر به حفظ و حراست از سینما و هنر فیلم سازی اشاره کرده، فرمودند:
“ ما با سینما مخالف نیستیم. ما با فحشا مخالفیم. ... ما با آن چیزی که در خدمت اجانب برای عقب نگه داشتن جوانان ما و از دست دادن نیروی انسانی ماست، با آن مخالف هستیم. “(2) بدین شکل بود که با کندوکاو و آسیب شناسی در سینمای پیش از انقلاب، و بررسی اندیشمندانه و تعهدمدارانه اصحاب فرهنگ و هنر، سینمای پس از انقلاب با سه راهبرد اساسی آغاز به کار کرد؛
پرهیز از مصادیق و نشانه های فیلمفارسی چه در فرم و چه در مضمون و محتوا، سعی در بومی سازی سینما از طریق حذف حواشی و زوائد مربوط با سینمای غرب و به جای آن القای مفاهیم و ارزش های اسلامی و ایرانی.
حمایت از تولیدات داخلی از طریق آموزش و کشف استعدادهای جوان و متعهد. به این ترتیب با اتخاذ سه اصل راهبردی ذکر شده، سینمای ایران نفسی دوباره کشید و پس از آن تا سالها- حتی در دوران جنگ تحمیلی و مدتها پس از آن- شکوفا بود و بهترین آثار خود را در ژانرهای مختلف به منصه ظهور رساند. اینک جای پرسش است، چطور پس از سالها، گویی این اصول و راهبردها متوقف شده یا اساساً فراموش شده اند؟ به ویژه در حال حاضر که دشمنی و خصومت [غرب] علیه این مردم و این مملکت فزونی گرفته و به ویژه این دشمنی در عرصه فرهنگ و هنر بر همگان آشکار و مسلم است.
در این ارتباط بیانات رهبر معظم انقلاب، بی تردید می تواند بار دیگر فرهنگ و هنر و به ویژه سینمای ایران را از سردرگمی و بی سرانجامی که اکنون بدآن دچار است برهاند، مشروط بر آنکه همان گونه که معظم له نیز بر آن تأکید کردند با؛ “برنامه ریزی و تشکیل اتاق فکر برای حرکت جوانان و استعداد های جدید در این عرصه و همچنین ورود افراد متدین، انقلابی و صاحب تخصص و تجربه”(3)، سینمای ایران باردیگر به سوی اهداف و آرمان های ارزشمند خود رهنمون شود.
n م .حمیدی
پی نوشت:
1-Adaptation (آداپتاسیون یا سینمای اقتباسی که به معنای اقتباس و سازگار کردن آثار خارجی برای بیننده ی داخلی می باشد.) از پیشگامان این نوع سینما می توان از آوانس اوگانیانس و میرزا ابراهیم خان عکاسباشی نام برد.
2-صحیفه ی امام خمینی، جلد 6، ص 15.
3- دیدار با برگزیدگان و دست اندرکاران جشنواره مردمی فیلم عمار در یک اسفند 1391.

 


(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10