(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


پنجشنبه 18 مهر 1392 - شماره 20613

چرایی بازی عربستان در سوریه
فرجام اعتماد به آمریکا
رازهای ۱۱ سپتامبر
   


سیده‌ مهدیه قرشی
پس از وقوع انقلاب اسلامی در ایران و به دنبال آن اختلال در دکترین دو ستونه نیکسون مبنی بر تقسیم قدرت در منطقه میان ایران و عربستان به عنوان نمایندگان اصلی غرب در منطقه غرب آسیا در دو حوزه نظامی و اقتصادی و خروج ایران از این دکترین، عربستان در دایره رقابت با قدرت‌های منطقه به ویژه ایران قرار گرفت. از این‌رو عمده برنامه‌های سیاست خارجی خود را در چارچوب تأمین حیات سلطنت آل‌سعود به عنوان رکن اصلی منافع ملی‌اش پی‌گیری نمود به‌طوری که برای این منظور از ابزارهای مختلفی چون کشورهای حاشیه خلیج‌فارس و حمایت‌های غرب بهره برد. عربستان سعودی از جمله کشورهای خاورمیانه است که از بدو تأسیس تاکنون از حداقل شاخص‌های دموکراسی در میان سایر نظام‌های سیاسی در جهان برخوردار بوده و این درحالی است که نظام سیاسی حاکم بر جامعه، پیوندی تنگاتنگ با کشورهای غربی داشته است به‌طوری که عمده سیاست های خارجی خود در منطقه و در سطح بین‌المللی را همسو با منافع غرب تعریف می‌کند. این کشور در منطقه خاورمیانه نقش اساسی را در معادلات منطقه‌ای ایفا می‌کند. موضوعاتی چون داعیه رهبری بر جهان اسلام و جهان عرب، نفت، قرار گرفتن اماکن مقدس در آن، ریاست شورای همکاری خلیج‌فارس، اثرگذاری بر اقتصاد جهانی و غیره، گویای اهمیت نقش این حکومت است. با آغاز بحران در سوریه، عربستان که سیاست خارجی خود را براساس رفتاری تهاجمی در منطقه عرضه می‌کرد، از عرصه این کشمکش استفاده کرده و با ارسال سلاح و همچنین حمایت از معارضان دولت سوریه، رسماً جبهه مخالف در برابر دولت سوریه را گشود و به تشدید منازعات در این کشور پرداخت به‌طوری که در اندک زمانی نیروهای اصلی معارضان یعنی گروه‌های سلفی و وهابی را که اساساً خاستگاهشان در عربستان بوده است تشکیل داد و در واقع جنگ داخلی در سوریه را از تک‌فاز براندازی دولت بشار اسد به جنگ مذهبی تبدیل نمود، چنان که در ادامه این روند گروه‌های تکفیری دست به کشتار شیعیان در سوریه زدند. این درحالی بود که عقب‌نشینی آمریکا و متحدانش از مواضع خود در قبال سوریه مبنی بر حمله مستقیم نظامی به این کشور موجب شد تا سایر کشورهای منطقه از جمله عربستان به عنوان مهم‌ترین متحد غرب با وضعیت بغرنجی مواجه شوند. ریاض و واشنگتن درمورد راه‌حل بحران سوریه تاکنون نتوانسته‌اند به توافق برسند چرا که از منظر آمریکا در شرایط فعلی، بهره‌گیری از گزینه سیاسی و راه‌حل دیپلماتیک برای دستیابی به رفع کامل مناقشه در سوریه بهترین رویکرد می‌تواند باشد. در واقع با توجه به اینکه تمرکز آمریکا از غرب آسیا به شرق این قاره منتقل شده است، این کشور وقع چندانی به منافع متحدان خود در منطقه نمی‌گذارد و صرفاً در جهت کسب اهداف خود عمل می‌کند. از آنجا که تا پیش از این عربستان با حمایت‌های آمریکا در جهت براندازی حکومت قانونی بشار اسد، اقدام به پی‌گیری رویه تهاجمی در سیاست خارجی خود کرده بود، بحران سوریه را مناسب‌ترین محمل برای دستیابی به اهداف‌اش تلقی کرد و در همین جهت مبادرت به اعمالی خودسرانه در سوریه نمود. از مهم‌ترین عواملی که بروز چنین اقداماتی را از سوی عربستان به دنبال داشت می‌توان به شکل‌گیری تحولات در منطقه اشاره نمود. خیزش‌های مردمی در برخی کشورهای عربی خصوصاً بحرین که در همسایگی عربستان قرار دارد موجب شد تا عربستان برای ممانعت از سرایت امواج این تحولات- که از دیدگاه غرب بهار عربی و از دیدگاه مقام معظم رهبری در ایران با نام بیداری اسلامی خوانده شد- رویکرد تهاجم‌گرایانه‌ای را در پیش گیرد. مهار حرکت‌های مردمی در این کشور و دور نگه داشتن آنان از جریانات رخ داده در منطقه مهم‌ترین موضوعی بود که دولت عربستان با آن مواجه بود چرا که در پی آن آل‌سعود با چالشی جدی در برابر افکار عمومی داخلی خود روبه رو می‌شد. مداخله عربستان در مناقشه سوریه و دامن زدن به درگیری‌ها در این کشور با هدف حذف اسد از مسند ریاست جمهوری نیز در همین چارچوب قابل تبیین است. با توجه به اینکه سوریه در کنار ایران و لبنان، یکی از مهم‌ترین رئوس محور مقاومت در منطقه به شمار می‌رود، عربستان درصدد برآمد تا به طور غیرمستقیم با پدیده بیداری اسلامی مقابله نماید، به همین دلیل از آنجا که به زعم دولت آل‌سعود، تضعیف سوریه به مثابه تضعیف ایران و به طور کلی محور مقاومت در منطقه تلقی شده، در نتیجه گفتمان بیداری محکوم به از دست دادن حامیان معنوی خود شده و از ادامه نفوذ و گسترش در سایر کشورهای منطقه خصوصا عربستان باز خواهد ماند ودر این میان کفه موازنه قدرت به نفع عربستان سنگینی خواهد کرد و این کشور به عنوان مهم‌ترین قدرت منطقه از میزان نفوذ و اثرگذاری چشمگیری نسبت به قبل برخوردار خواهد شد. در واقع رویکرد عربستان در سوریه رفتاری مشابه عملکرد ترکیه در قبال سوریه بوده است. لکن به سبب آنچه که در منطقه غرب آسیا در جریان است، مدل مداخله این دو کشور در جریان بحران سوریه متمایز از یکدیگر است چه اینکه هدف عربستان در اجرای سیاستی تهاجمی در قبال سوریه در بدو امر حفظ بقای سلطنت آل‌سعود و مصونیت از اعمال محور مقاومت نسبت به حکومتهای دیکتاتور منطقه بوده و در درجه دوم سیادت بر خاورمیانه به عنوان رهبر جهان اسلام است در حالی که ترکیه با دنبال کردن پروسه هژمون منطقه‌ای شدن وارد بحران سوریه شد.
همین امر شاهدی بر این مدعاست که برخی کشورهای منطقه به دنبال سهم‌خواهی از قدرت جاری در منطقه در پی تغییر صورت موازنه قوا بوده‌اند. با توجه به این مسئله حل بحرانی چون سوریه منوط به حضور تمامی کشورهای مهم و اثرگذار منطقه خواهد بود.
با توجه به اینکه برخی از کشورهای عرب منطقه در حال گذار از سیستم دیکتاتوری به وضعیتی مابعد آن هستند، به دلیل فقدان عامل رهبری و همچنین انسجام و وحدت نیروهای داخلی و اندیشه‌ای برای تشکیل حکومت، جریانات معترض و گاه اصلاحی قادر به تکمیل پروسه حکومت‌سازی نیستند. به همین دلیل از نظر عربستان به این ترتیب این فرصت برای ایران مهیا می‌شود تا با استفاده از پتانسیل موجود در انقلاب اسلامی خلایی را که به دنبال ایجاد خیزش‌های مردمی در کشورهای عربی روی می‌دهد پر کند، بنابراین عربستان در تلاش است با سرنگونی دولت سوریه، زنجیره کشورهای محور مقاومت را بشکند و از قبل آن قدرت منطقه‌ای ایران و نفوذ آن را کاهش دهد. در واقع براندازی دولت سوریه را نیز می‌توان بخشی از پروژه عربستان در راستای دستیابی به هدف مذکور دانست. این در حالی است که اعمال رفتارهای تهاجمی از سوی عربستان با وجود گروه‌های تندرو سلفی و تکفیری، چهره‌ای غیرانسانی از این کشور ارائه می‌کند به طوری که مسلما کشورهای منطقه تمایلی به حضور افکار و ایدئولوژی این گروه‌‌ها که از طرف عربستان حمایت می‌شوند برای پر کردن خلا ناشی از بحران‌های به وقوع پیوسته در کشورهای خود ندارند. به جز این موارد، ساختار داخلی عربستان به گونه‌ای است که می‌توان امکان روی دادن بیداری اسلامی در این کشور را در آینده‌ای نزدیک مورد مداقه قرار داد. در این میان مجموعه تحولات بین‌المللی و منطقه‌ای موجب شده که مشکلات و اختلاف‌های داخلی در عربستان که تا پیش از این به واسطه کنترل شدید دولت فرصت ظهور نیافته بود نمود بیشتری پیدا کند و آل‌سعود با آگاهی نسبت به این قبیل مسائل، اقدام به انجام تغییراتی در سیاست خارجی خود نماید. بر همین اساس آنچه در مورد مداخله عربستان در بحران سوریه می‌توان بیان نمود بازی دو سر باخت این کشور در جریان مسائل سوریه است. اقدامات عربستان، علاوه بر اینکه می‌تواند وجهه این کشور را تحت‌الشعاع قرار داده و چهره‌ای نامتعادل و افراطی از آن ارائه کند، در عین حال می‌توان به واسطه سلسله اعمال تندروانه، امنیت ملی این کشور را با بی‌ثباتی در داخل به مخاطره بیندازد.

 


جعفر بلوری
اشاره:
خوش بینی «مفرط» و «اعتماد» به دشمنی امتحان پس داده چه نتایجی به بار خواهد آورد جز خطر نابودی تمام «کاشته هایی» که به برکت «مقاومت» برداشت شده است؟!
وقتی یک مکالمه تلفنی چند دقیقه ای-سوای از درست، غلط، مغرضانه یا غیر مغرضانه بودن آن- کشوری را مدت ها به صدر تمام اخبار جهان می کشاند، با استقبال عجیب غربی‌ها مواجه می شود و رژیم صهیونیستی را به «هذیان گویی» وا می دارد، آیا نمی توان به این نتیجه رسید که این کشور مهم، قدرتمند و تاثیرگذار در منطقه و حتی دنیا جایگاه «ویژه ای» کسب کرده؟ آیا این جایگاه «ویژه» در همین یکی دو ماه اخیر که دولت یازدهم در راس امور قرار گرفته به دست آمده است؟
این جایگاه  نتیجه سال ها «مقاومت» در برابر قدرت های زورگو به رهبری آمریکاست که سعی در حفظ نظمی دارد که خود بانام «نظم موجود جهان» ساخته است. نظمی که ایران مدت هاست با رویکرد انقلابی خود آن را به چالش کشیده و برهم خوردن آن را عده ای (متاسفانه) «غیر علمی» و برخی حتی «ناشدنی»می نامند. نظمی که فقط بر مدار حفظ منافع غرب  قرار دارد و طراحان به دروغ و طرفداران با ساده لوحی یا مغرضانه پیوستن به آن را «عنایت الهی»، تنها راه پیشرفت و.... می شمرند.
سوال این است: خوشبینی و اعتماد به کشوری که منشا اختلافات با آن اساسا «ماهوی» است نه «سیاسی» و در منطقه استراتژیک و مهمی مثل خاورمیانه دچار تضاد منافع با کشورمان است، اولا آیا «شدنی» است؟ و ثانیا نتیجه اعتماد به حریفی با مختصات آمریکا چه خواهد بود؟
سرویس خارجی

 پاسخ سوال اول مشخص است. وقتی اختلافات، ماهیتی ایدئولوژیک به خود می گیرد، برای حل آن راهی جز این که یکی از طرف ها، دست از آرمان و اهداف ایدئولوژیک خود بردارد نمی توان متصور شد. در مواجهه با مسئله ایران و آمریکا، هر دو طرف نگاهی ایدئولوژیک به مسائل دارند بنابر این تا زمانی که این نگاه حفظ شود، اختلافات هم سر جای خود باقی است.  بنابر این همین جا می توان نتیجه گرفت، آمریکا از نزدیک شدن به ایران به دنبال حل مقطعی و موردی مسائل نیست بلکه به دنبال تغییر نظام یا در خوش بینانه ترین حالت، تغییر رفتار جمهوری اسلامی است.
«تاریخ» برای یافتن پاسخ سوال دوم گزینه مناسبی است. با مرور تاریخ شاید بتوان بدون نیاز به استفاده از اصطلاحات و منطق رایج در علوم سیاسی و روابط بین الملل، پاسخی مناسب تر و همه فهم تر برای این سوال یافت. به گواه تاریخ و اعترافات دوستان و متحدان خود آمریکا، این کشور قابل اعتماد نیست. کشورها و رهبران زیادی هستند که نه تنها اختلافات ماهوی و حتی سیاسی با آمریکا نداشتند، بلکه جزو کلیدی ترین متحدین این کشور بودند اما در نهایت چوب اعتماد به «شیطان بزرگ» را خوردند.
 مرور روابط آمریکا به ویژه با کشورهای منطقه نشان می دهد این کشور در موارد متعدد، به متحدین کلیدی خود «پشت پاز» زده و اصطلاحا به آنها «خیانت» کرده است. این مسئله حتی به کشورهای اسلامی منطقه محدود نمی شود و می توان جدیدترین نمونه این خیانت‌ها را در اروپا، آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین و در اسناد افشاگر معروف و مامور سابق آژانس امنیت ملی آمریکا یعنی «ادوارد اسنودان» مشاهده کرد. این اسناد نشان می دهد، آمریکا به نزدیک ترین متحدین خود در سرتاسر جهان هم رحم نکرده و از آنها به شکل بی رحمانه ای جاسوسی می کند. در این بین تکلیف کشورهایی مثل ایران مشخص است.
برای روشن تر شدن موضوع، ابتدا مروری گذرا و تاریخی خواهیم داشت بر سرگذشت و اظهارات برخی از  رهبران کشورهایی که چوب اعتماد به شیطان بزرگ را خورده اند. سپس به دنبال یافتن پاسخی برای این سوال مهم خواهیم بود که «چرا با وجود این همه شواهد و تجربه، برخی حل مشکلات را در توهم همکاری با عامل مشکلات می دانند؟»
 ایران زمان شاه
درباره خدمات بی حد و حصر محمد رضا شاه به آمریکا و دوستی عمیق و 25 ساله وی با رهبران این کشور  زیاد گفته و شنیده شده است. حداقل، آنچه که هیچ اختلافی در آن نیست این که، وی کلیدی‌ترین و مطمئن ترین متحد آمریکا در خاورمیانه بود و از انجام هیچ اقدامی به نفع آمریکا ولو به قیمت از بین رفتن عزت، شرف، فرهنگ، اقتصاد و منافع کشور دریغ نمی کرد. «ژاندارم منطقه» عنوانی بود که آمریکایی‌ها به ایران تحت حکومت شاه داده بودند.
 اما پس از وقوع انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) و فرار شاه، آمریکا حتی حاضر نشد وی را بیش از چند روز درکشور خود نگه دارد. کار به جایی رسید که وی پس از مدتی سرگردانی در برخی کشورها  مثل پاناما، در نهایت واردمصر شد.«مرگ» در غربت و تنهایی، سرنوشتی بود که اعتماد شاه به آمریکا برای وی به ارمغان آورد.
تجربه «اعتماد» به آمریکا حتی پس از وقوع انقلاب اسلامی نیز  چندین بار تکرار شد و در دوران اصلاحات هم در موضوع برنامه هسته‌ای و هم در موضوع جنگ عراق و افغانستان، ایران نتیجه اعتماد و همکاری با آمریکا را از جرج بوش به شکل معرفی شدن به عنوان محور شرارت دریافت کرد.
عراق، صدام حسین
صدام حسین، دیکتاتور معدوم عراق یکی دیگر از رهبرانی است که روابط عمیق و تنگاتنگی با آمریکا داشت و کیست که همکاری ها و حمایت‌های بی حد و حصر کاخ سفید و دیگر کشورهای غربی از وی در زمان جنگ ایران و عراق را فراموش کند؟  اما پس از اینکه آمریکا نهایت بهره برداری های خود را از وی کرد و ادامه این روند را به اصطلاح بر خلاف منافع خود دید، به بهانه وجود سلاح های کشتار جمعی به این کشور حمله کرد. جالب اینکه بعدها مشخص شد، آمریکایی ها بارها سلاح‌های کشتار جمعی و غیر متعارف در اختیار صدام می گذاشتند!
 به عنوان نمونه، یک افسر 53 ساله نیروی هوایی آمریکایی با نام «کارن کیانتوسکی»، چندی قبل اعتراف کرد که واشنگتن سلاح های بیولوژیک و شیمیایی در اختیار صدام قرار می داد.
چند هفته پیش نیز فارین پالسی در گزارشی اختصاصی فاش کرد در زمان تهاجم نظامی دیکتاتور پیشین عراق به ایران، مقامات آمریکایی ضمن اطلاع از توسل صدام به گازهای مهلک شیمیایی علیه سربازان ایرانی و حتی مردم عراق، مدارک «قاطعی» از این اقدامات در اختیار داشتند اما از افشای آن خودداری کردند و به علاوه درست در زمانی که می دانستند صدام قصد انجام حملات شیمیایی را دارد، اطلاعات تاکتیکی و لجستیکی را علیه ایران در اختیار دولت او قرار دادند با این امید که به پیروزی‌اش در این جنگ کمک کرده باشند! انتشار این گزارش، همزمان شد با روزهایی که آمریکا سرگرم هوچی گری و جنجال آفرینی درباره حملات شیمیایی انجام شده در سوریه بود!
مصر، مبارک و محمد مرسی
اعتماد حسنی مبارک به آمریکا یکی دیگر از فصول سلسله داستان‌های اعتماد به شیطان بزرگ است که از قضا همگی پایان مشابهی دارند. مبارک به عنوان رهبری که ارائه خدماتش به رژیم صهیونیستی و آمریکا، به ویژه در دوران جنگ 22 روزه غزه تعجب خود صهیونیست‌ها را هم برانگیخته بود، بیش از 30 سال به امید برخورداری از حمایت آمریکا به این کشور«خوش خدمتی» کرد اما سال 2011 با انقلاب مردم مصر سرنگون شد.
 چندی پیش رسانه های مصری اعلام کردند، حسنی مبارک در بیمارستان نظامی این کشور از خیانت های آمریکا به خود گله و بر نقش این کشور در آنچه بر سرش آمده تصریح کرده است. به گفته مبارک، ایالات متحده آمریکا می توانست با انجام ندادن برخی اقدامات مثل مطرح کردن بحث جانشینی فرزندانش، مانع از سرنگونی او شود اما چنین نکرد و شد آنچه نباید می شد! حسنی مبارک می گوید سال 2010 بود که متوجه شد آمریکا دیگر او را نمی خواهد.
محمد مرسی، رئیس جمهور مخلوع مصر فعلا آخرین قربانی اعتماد به آمریکاست. به اعتقاد بسیاری از تحلیلگران از جمله خود اخوان المسلمین مصر، یکی از مهم ترین دلایلی که مرسی نتوانست بیش از یک سال دوام بیاورد، پشت کردن وی به اهداف انقلاب اسلامی مصر و اعتماد به آمریکا است.
در آخرین جلسه شورای مرکزی اخوان‌المسلمین مصر که به‌ آسیب‌شناسی رویکردها و عملکردهای این جنبش اختصاص داشت، اعضای شورا مهم‌ترین اشتباهات این جنبش را که منجر به سرنگونی از قدرت شد برشمردند که دلیل نخست آن« خوش بینی به حمایت های آمریکا و برخی کشورهای عربی و غربی» عنوان شده است.
هرچند؛ یکی از جدی ترین تحلیل ها درباره پشت پرده کودتای نظامی علیه مرسی این است که این کودتای خونین، به دستور یا حداقل با حمایت های کاخ سفید صورت گرفته است.  این دست از تحلیلگران چنین استناد می کنند که، چگونه ممکن است ارتشی که تمام امکانات مالی و تجهیزاتی اش به پنتاگون وابسته است و حتی آموزش نظامیان آن بر عهده ارتش آمریکاست، بتواند بدون اجازه کاخ سفید دست به چنین کودتایی بزند؟
واکنش های به ظاهر منفعلانه ولی «حساب شده» آمریکا در مواجهه با کشتار تظاهرکنندگان اخوانی از سوی ارتش و پلیس مصر، یکی دیگر از دلایل تحلیلگرانی است که معتقدند، آمریکا به مرسی خیانت کرد و علیه وی کودتای نظامی راه انداخت!  به گفته اخوان المسلمین، در طول تنها چند ماه پس از برکناری مرسی، هزاران نفر از مردم مصر از سوی نظامیان این کشور قتل عام شدند و این کشتار همچنان ادامه دارد.
تونس، بن علی
زین العابدین بن علی، دیکتاتور تونس که به مدت 24 سال بر این کشور حکومت کرد نیز از متحدین نزدیک غرب به ویژه آمریکا بود چرا که به گفته فرمانده سابق ارتش ایتالیا در سال 1999، وی از طریق همین غربی ها برای ترویج سکولاریسم و مقابله با فعال تر شدن جنبش‌های اسلامی در عصر «بورقیبه» در راس امور قرار گرفته بود. از دهه 90 میلادی، دولت بن علی از مهم ترین متحدین آمریکا در جنگ به اصطلاح تروریسم محسوب می شد. بن علی سرانجام پس از سال ها اعتماد و خدمت به آمریکا و غرب در ژانویه 2011 پس از اینکه اعتراض ها علیه وی با آتش سوزی یک جوان جویای کار به اوج رسید، مجبور به فرار شد اما کشورهای غربی از وی حمایت نکرده و حاضر نشدند وی را بپذیرند. «لیلی طرابلسی» همسر «بن‌علی» در نخستین موضع گیری خود پس از فرار به عربستان سعودی و در مصاحبه با نشریه فرانسوی«لوپاریزین» گفت: پس از اینکه مجبور به خروج از تونس شدند، هیچ کس از آنها حمایت نکرد جز یک مقام سابق فرانسوی.
لیبی، قذافی
لیبی پس از 9 ماه مذاکرات پنهانی با آمریکا و اروپا و با هدف برداشته شدن تحریم های غرب تمام برنامه های هسته ای خود را متوقف و تمام تجهیزات، امکانات و داشته های خود را دو دستی تقدیم آنها کرد اما طرف مقابل، به هیچ یک تاکید می شود هیچ یک از تعهدات خود نه تنها عمل نکرد بلکه سر انجام به کشور وی حمله و مقدمات قتل فجیع و خفت بار وی را فراهم کرد. اردیبهشت ماه سال 89 معمر قذافی، رهبر متوهم لیبی در یک کنفرانس مطبوعاتی در واشنگتن با خشم و عصبانیت آمریکا را دروغگویی معرفی کرد که هرگز به وعده هایش نباید اعتماد می کرد.
یک خاطره
محمد البرادعی، رئیس پیشین آژانس بین المللی انرژی اتمی در صفحه 176 کتاب خاطرات خود با عنوان «عصر فریب» درباره اعتماد لیبی به آمریکا و غرب درباره لغو تحریم ها در مقابل تعطیلی فعالیت های هسته ای و فضای ایجاد شده برای مردم آن عصر به نکته جالبی اشاره می کند که بی شباهت به حال امروز  جامعه ما ندارد:
«23 فوریه برای به روز رسانی به طرابلس بازگشتم هتلی که در آنجا اقامت داشتم مملو از انواع شرکت های غربی بود. این جمله دهان به دهان می گشت: به زودی تحریم ها برداشته خواهد شد و درهای لیبی رو به تجارت باز می شود. به ویژه متوجه حضور پررنگ نمایندگان شرکت های نفتی شدیم که به امید دسترسی به منابع طبیعی قابل توجه لیبی در آنجا حاضر بودند. با گوش دادن به سخنان مقامات لیبی که سعی داشتند با تغییرات سریع در بسیاری از جبهه ها دست و پنجه نرم کنند ، نمی‌توانستم از این احساس رها شوم که آنها در خطر سوء استفاده قرار دارند.
چرا؟
در علم روان شناسی، بحثی هست به نام «نقص سیستم بازداری رفتاری». این سیستم، سیستم هشدار دهنده ای در مغز انسان است که بروز نقص در آن باعث می شود بیمار، به رغم مشاهده یا تجربه مکرر یک رویداد تلخ، واهمه ای از تکرار آن نداشته باشد. با ایجاد این مشکل که زیر مجموعه بیماری دیگری است به نام «اختلال شخصیتی»، فرد بدون توجه به علائم هشدار دهنده، مجددا و چند باره آن مسیر غلط و تجربه شده را تجربه می کند و بدین ترتیب به خود آسیب و لطمه می زند. این آسیب گاهی جبران ناپذیر است. به گفته روان شناسان، توهم و قدرت‌طلبی، از مشخصه های بارز و مشترک این بیماران است.
در اینجا به دنبال یافتن پاسخی برای یک مسئله هستیم. برای تشخیص مشکل و یافتن پاسخ باید ابتدا «آسیب شناسی» کرد و برای این کار نیز ابتدا باید «علائم» را شناخت. یکی از سوالات مطرح شده در ابتدای این نوشتار این بود که، با وجود این همه تجربه و اسناد درباره نا فرجام بودن اعتماد و همکاری با آمریکا، چرا همچنان برخی، راه حل مشکلات اقتصادی و سیاسی خود را نزد آمریکا، می جویند و در این بین به ظرفیت های داخلی، توجه نمی کنند. این عده نباید فراموش کنند که «محور مقاومت» از دستاوردهای مقاومت است نه سازش. دستاوردی که این روزها غرب با به حراج گذاشتن تمام حیثیت و آبروی خود و اجیر کردن خبیث ترین موجودات عالم و تروریست های آدم خوار، سعی در نابودی آن گرفته است. به نظر می رسد پاسخ این سوال را نه در داخل، بلکه باید در خارج از مرزهای کشور جست!
منابع مورد استفاده: فارین پالیسی،
روزنامه الاتحاد امارات، مشرق و...

 


اشاره:
حادثه 11 سپتامبر سال 2001 را می‌توان از جمله حوادثی دانست که سر فصل تازه‌ای در سیاست خارجی آمریکا گشود. پس از این روز، دولت آمریکا با این استدلال که هدف تهاجم عملیات تروریستی قرار گرفته، دفاع را حق خود دانست و اذهان عمومی را برای تهاجم نظامی به افغانستان و عراق آماده کرد.روایت‌های رسمی آمریکا تأکید می‌کردند 19 تن از تروریست‌های القاعده، 4 هواپیمای تجاری ـ مسافرتی این کشور را ربوده‌اند و آنها را به برج‌های دو قلوی مرکز تجارت جهانی در نیویورک و ساختمان پنتاگون در شهر «ارلینگتون» کوبیده‌اند.این روایت‌ها که «کمیسیون بررسی وقایع 11 سپتامبر»، «سازمان مدیریت بحران فدرال»، «موسسه ملی استاندارد و فناوری» و سازمان «اف ‌بی آی» ارائه می‌کردند، اما، کارشناسان و دانشمندان عکس نظر نهادهای دولتی را دارند. این دانشمندان در یک نقطه اساسی اشتراک نظردارند: علمی‌ترین مستندات فیزیکی، با آنچه در روایت‌های رسمی آمریکا آمده است همخوانی ندارد. گزارش زیر نگاهی است به وقایع 11 سپتامبر، از دریچه یافته‌های علمی دانشمندانی که به دور از هیاهوهای سیاسی وقت زیادی را صرف کشف واقعیت 11 سپتامبر کرده اند.
سرویس خارجی
از جمله مهم‌ترین یافته‌های علمی درباره حوادث 11 سپتامبر را می‌توان کشف یک ماده منفجره قوی موسوم به «نانوترمیت» در خاکروبه‌های برج‌های دوقلو دانست که البته هزینه آن برای کاشفش، از دست رفتن شغلش در دانشگاه بیرمنگام بود پرفسور «استیون جونز»، استاد فیزیک هسته‌ای دانشگاه بیرمنگام چهار نمونه متفاوت از خاکروبه برج‌های دو قلو و ساختمان شماره 7 تجارت جهانی که هر سه در روز 11 سپتامبر فروریختند به دست آورد. شواهدی که جونز مطرح کرد باعث شد از تدریس در دانشگاه بیرمنگام منع شود.
وی بر اساس آزمایش نمونه‌های خاکروبه به این نتیجه رسید که از نوعی ماده منفجره قوی موسوم به «نانو ترمیت» برای تخریب برج‌های دوقلو استفاده شده است.ماده نانوترمیت (سوپرترمیت) نوع بسیار قدرتمندی از ماده ترمیت است (اکسید آهن و آلمونیوم) که حداقل یک عنصر با اندازه‌ای بسیار ریز، در اندازه‌های نانو یا حتی ریزتر از آن، دارد. ماده سوپرترمیت از لحاظ قدرت تخریبی به اندازه‌ای بالاست که هر گرم آن، از هر ماده منفجره سنّتی دیگر که در عملیات‌های تخریب از آن استفاده می‌شود، انرژی بیشتری تولید می‌کند.
«جونز» و بسیاری از همکاران وی که در حال تحقیق بر روی دلایل ریزش برج‌های دوقلو هستند معتقدند حرارت ناشی از سوخت هواپیما، چنانکه در روایت‌های رسمی آمریکا آمده، به هیچ عنوان برای ایجاد انرژی لازم برای فروریختن این ساختمان‌ها کافی نبوده‌اند.درباره دلایل فروریختن ساختمان شماره 7، ساختمانی با سازه‌های فولادی که ادعا شده آتش‌سوزی در تنها دو طبقه از آن عامل ریزش ساختمان بوده است، آنها با قاطعانه‌ترین لحن ادعا‌ها را رد می‌کنند.«انفجار مهندسی‌شده» ـ یعنی انفجار با کارگذاشتن ماده منفجره سوپرترمیت در ساختمان‌های فولادی تجارت جهانی تنها دلیلی است که به زعم آنها می‌تواند ریزش این ساختمان‌ها را توجیه کند.«استیون جونز» در مقاله‌ای علمی درباره واقعیت‌های 11 سپتامبر نتیجه‌گیری کرده است که لایه قرمز رنگ موجود در تراشه‌های قرمز و خاکستری رنگ کشف شده در خرابه‌های برج‌های تجارت جهانی، ماده ترمیت فعال و عمل‌نکرده است.استیون جونز در هر کدام 4 نمونه متفاوت مخروبه‌های برج‌های دوقلو، تکه‌های ریز یا تراشه‌هایی متشکل از دو لایه، یکی به رنگ قرمز و دیگری به رنگ خاکستری یافت.در آزمایش‌های پرفسور جونز مشخص شد لایه خاکستری شامل اکسید آهن بود، درحالی که لایه قرمز حاوی آهن، اکسیژن، آلمونیوم، سیلیسیوم و کربن بود ـ یعنی همه عناصری که نانوترمیت را تشکیل می‌دهند.آزمایش‌های بیشتر بر روی این تراشه‌های قرمز و خاکستری نشان داد که این تراشه‌ها، به طرز عجیبی در دمای 430 درجه سلسیوس آتش می‌گرفتند و با راه‌اندازی یک واکنش انفجاری باعث ایجاد حلقه‌های آهن می‌شدند ـ یعنی دقیقاً همان اتفاقی که در ترمیت می‌افتد.دکتر جونز توضیح می‌دهد این سوپرترمیت که محققان «آزمایشگاه ملی لاورنس لیومور» و سایر آزمایشگاه‌ها آن را شبیه‌سازی کرده‌اند دارای خصوصیاتی است که می‌توان آنها را به لایه سطحی یک مکان یا ساختمان اسپری کرد و یا حتی آن را مانند رنگ چسباند تا بدین ترتیب لایه‌ای به شدت انرژی‌زا و قابل انفجار روی سطح ساختمان ایجاد شود.
البته جونز و همکاران آنها تنها کسانی نیستند که به انفجار مهندسی‌شده ساختمان‌های تجارت جهانی واقف هستند. «کورت ساننفیلد» فیلمبردار رسمی دولت آمریکا که لحظاتی پس از سقوط برج‌های دو قلو و حادثه 11 سپتامبر از منطقه صفر (گراند زیرو) انفجار این ساختمان‌ها فیلمبرداری کرد هم درست چنین نظری دارد.
ساننفیلد که پس از افشاگری علیه دولت آمریکا به آرژانتین متواری شده فیلم‌ها و تصاویری در اختیار دارد که به گفته خودش انفجار مهندسی‌شده در برج‌های دو قلو را نشان می‌دهند.
راز حجم عظیم گرد و خاک
 «جیم هافمن» با استدلال علمی بسیار جالب دیگری، فرضیه انفجار مهندسی‌شده در روز 11 سپتامبر را اثبات کرده است. توجیه تمامی جنبه‌های مربوط به نظریه هافمن به زمینه‌های خاص علمی در فیزیک نیاز دارد، اما به زبان ساده تیزبینی علمی «جیم هافمن» تا آنجا پیش رفت که او با فرمول‌های علمی اثبات کرد گرد و غباری که پس از ریزش ساختمان‌های تجارت جهانی به اطراف پراکنده شد، سرعت انتشار و میزان پراکنده شدن آنها به اطراف به میزانی از انرژی نیاز دارد که منبع آن نمی‌تواند انرژی پتانسیل ذخیره شده در ساختمان باشد.
به عبارت ساده، «هافمن» نشان داد انرژی پتانسیل ذخیره شده در ساختمان کمتر از 50 هزار کیلووات بوده، اما برای پراکنده شدن این گرد و غبار، با سرعت و حجمی که در فیلم‌ها و تصاویر مختلف دیده می‌شود به 245 هزار کیلووات انرژی نیاز بوده است.
تبیین «جیم هافمن» این است که انفجار مواد منفجره در ساختمان‌ها منبع انرژی لازم برای رفتار توده‌های گرد و خاک در روز 11 سپتامبر را فراهم کرده است.
دانشمندان بسیار زیادی نحوه سقوط برج‌های دو قلو و ساختمان شماره 7 در روز 11 سپتامبر را شاهدی قوی بر انفجار از درون این ساختمان‌ها گرفته‌اند.
در فیلم‌هایی که از سقوط برج‌های دو قلو وجود دارد، اگر دقت کنیم، بخش بالایی برج، ابتدا سقوط می‌کند و سپس بخش‌های دیگر خرد شده و سقوط می‌کنند؛ و این دقیقاً موضوعی است که کارشناسان علوم عمرانی آن را در تضاد با آنچه در روایت‌های رسمی آمریکا آمده می‌دانند.
گزارش‌های رسمی دولت آمریکا برای سقوط برج‌های دوقلو، مدلی موسوم به «سقوط هدایت‌شده به وسیله جاذبه» برای برج‌های دوقلو را پیشنهاد می‌کند.
اگر بخواهیم این مدل را به زبان ساده توضیح دهیم باید بگوییم که هنگام سقوط ساختمانی با این مدل، بخش بالایی ساختمان مانند یک «پیستون» طبقه‌های زیرین را پودر می‌کند و هر طبقه بالاتر روی طبقه‌های پایین‌تر نیرو وارد می‌کند تا آن را شکسته و نیرو را به قسمت پایین‌تر منتقل کند.
از آنجا که بخش بالایی ساختمان، اولین قسمتی است که باید نیروی لازم را به طبقه زیرین وارد کند، در مدل سقوط هدایت‌شده، این بخش باید سالم بماند.
علی‌رغم این، چنانکه در فیلم‌ها و تصاویر برج‌ها به خصوص برج جنوبی دیده می‌شود، بخش بالایی زودتر از بخش‌های دیگر به عنوان یک واحد یکپارچه به یک سمت خم شده و می‌افتد و این یعنی اینکه نیرویی وجود ندارد که مانند پیستون بر بخش‌های زیرین ساختمان اعمال فشار کند و تخریب آنها را موجب شود؛ بر این اساس، تنها در صورت وجود عاملی مضاف می‌توان حرکت تخریبی ساختمان را توجیه کرد.این عامل مضاف، همان انفجار بوده است.
زلزله‌های ثبت‌شده
یکی از مدارک مهم دیگر که بر وقوع انفجار در برج‌های دوقلو تأکید می‌کند، شواهد لرزه‌نگاری است که نزدیک‌ترین ایستگاه لرزه‌نگاری به برج‌های دوقلو ثبت کرده است.الگوهای لرزه‌نگاری ثبت‌شده برای برج‌ها ابتدا حرکت‌های پردامنه و سپس لرزه‌های ضعیف‌تر را نشان می‌دهند که تنها در صورت وقوع انفجار قابل توجیه است. لرزه‌های بزرگ‌تر مربوط به انفجار بمب و لرزه‌های ضعیف‌تر مربوط به برخورد خرابه‌های ساختمان به سطح زمین هستند.محققان این جهش عظیم در لرزه‌های ثبت‌شده همزمان با ریزش برج‌ها را وقایعی «عجیب» و «غیرمعمول» می‌دانند که به هیچ عنوان با روایت‌های رسمی دولت آمریکا که ادعا می‌کند این برج‌ها بر اثر حرارت ناشی از سوختن بنزین هواپیما ریخته‌اند، همخوانی ندارد. در روز 11 سپتامبر، به خاطر این دو انفجار دو زلزله با شدت بالای دو ریشتر ثبت شدند.
تضاد روایت آمریکا با قوانین نیوتن
یافته‌های علمی دیگری هم سقوط ساختمان‌های تجارت جهانی را به چالش می‌کشند. تحلیل‌های علمی دانشمندان علم فیزیک نشان می‌دهد برج‌های تجارت جهانی و ساختمان شماره 7 با سرعت سقوط آزاد فرو ریختند که این بر تمامی تحلیل‌های روایت رسمی آمریکا در این باره که ریزش ساختمان‌ها بر اثر آتش‌سوزی ناشی از سوختن بنزین هواپیما بوده، خط بطلان کشید.
اصل سوم قانون نیوتن تصریح می‌کند وقتی جسمی سنگین روی اجسام دیگر می‌افتد، یعنی وقتی دو جسم به هم برمی‌خورند، آنها به هم نیرویی در جهت عکس وارد می‌کنند. بنابراین وقتی یک شی سقوط می‌کند، اگر در مسیرش بر اجسام دیگری نیرو وارد کند، اجسام مورد نظر به خاطر نیروی متقابلی که بر جسم در حال سقوط وارد می‌کنند، آن را به عقب می‌رانند و از سرعت سقوط آن می‌کاهند.
بر این اساس، وقتی جسمی با سرعت سقوط آزاد فرود می‌آید ما نتیجه می‌گیریم که هیچ چیزی در مسیرش نیرویی بر آن وارد نمی‌کند تا از سرعتش بکاهد؛ ضمن اینکه بر اساس قانون سوم نیوتن، وقتی جسمی با سرعت سقوط آزاد سقوط می‌کند، می‌توان گفت جسم در حال سقوط بر چیزی در مسیرش هم نیرو وارد نمی‌کند.
اینکه ساختمان‌های تجارت جهانی با سرعت سقوط آزاد فرود آمدند به این معنی بود که هیچ عاملی برای مقاومت در مسیر آنها وجود نداشت زیرا بمب‌های جاسازی شده در ساختمان‌ها با انفجار راه را برای سقوط متوالی آنها فراهم می‌کرد. منبع : فارس

 


(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10