گویاطلوعمیکندازمغربآفتاب |
|
خشت اول |
|
ويتامينه |
|
برداشتدوم |
|
هوایتازه |
|
یک نکته |
|
بوی بارون |
|
|
|
|
يک هيئت مکتوب براي حضرت عشق عليه السلام اين يگانه طلوع تاريخ است که هرگز
غروبي به خود نديد و هنوز انوار سرخ و درخشان خورشيد عاشورا، دلهاي بسياري از
عالميان را گرم ميکند و سلول سلول وجودشان را از غم بزرگي که خداي حسين(ع) نصيبشان
کرده، معطر ميسازد و اسپندوار خود را در زمين داغ کربلا، هر روز قرباني غصههاي
زينب(س)، حسرت عباس(ع) و غربت ارباب ميکنند و با اين داغ عشق، جان ميگيرند و جان
ميدهند...امروز به رسم ادب، زير خيمه حضرت عشق عليه السلام جمع ميشويم تا جرعه
نوش فهم حماسه حسيني باشيم و تاسوعا و عاشورا را عميقتر بگذرانيم...ولا جعله الله
آخر العهد مني لزيارتکم... تحريريه نسل سوم هيئت محفل شبانه. محل قرار در
محرم. جايي براي سينه زني و روضه خواني. رونق محرم و صفر. جايي كه جوانها را
ميشود در اين دو ماه آنجا پيدا كرد! نوعى تشكل مذهبى، بر محور عزادارى سيد الشهدا
و ائمه عليهم السلام. مجموعههايى از مردم هر محله، در شهرها يا روستاها كه براى
سوگوارى و روضهخوانىنسبت به امام حسين(ع) بويژه در ايام دهه اول محرم تشكيل
مىشود. جايي كه هر كسي مسئوليتي خاص دارد و بايد مسئوليت خود را به درستي انجام
دهد. هيئت، سنتى دير پا ومردمى است و با بودجه علاقهمندان به امام حسين(ع) تشكيل
مىشود و به هيچوجه دولتي و حكومتي نيست. روز عاشورا هم، براى سينهزنى وعزادارى از
حسينيه يا محله بيرون مىآيند و به حرمها و امامزادهها و تكيهها مىروند.
هرهيئت، نام خاص و پرچم و علامت ويژه دارد. هيئتهاى عزادارى، گاهى متوسلين به يكى
از ائمه يا شهداى كربلا هستند. هيئت،كه نوعى سوگوارى گروهى است،در قديم هم
رايجبوده و شيعيان بصورت جمعى نوحهخوان و با تجهيزات و تشكيلات كامل، به زيارت
قبر حسين(ع) مىرفتند. كتل نشانهاي بيبديل براي اعلام جهاني عزاداري
ارباب بي كفن! كتل، علم بزرگى است كه در دستههاى عزادارى حركت مىدهند، توغ، علمى
كه قسمت فوقانى آن را پيراهن بىآستين مانندى بپوشند، همانند تكيه و متكايى كه بر
چوب نصب شده باشد و همراه با علامت و بيرق در مراسم عزادارى حركت دهند، علم و كتل
راه انداختن، كتل بستن، يعنى دستههاى عزادارى با علم و كتل برپا كنند و بگردانند.
بهعلامت و اسبانى هم كه به هيئت و شكل مخصوصى در روزهاى عزا حركت دهند، علم و كتل
مىگويند. پرچم بوي محرم، عطر نذري، خنكاي خيمه اباعبدالله(ع). علم و بيرقى
كه به رنگهاى مختلف، بويژه رنگ سياه، نشان گروه و هيئت خاصى است. در عزادارى ابا
عبد الله(ع) نقش پرچم سياه، مهم است. در ايام عزا و عاشورا، بر سر در خانهها،
مغازهها و در معابر مىزنند تا نشانه ايام سوگوارى باشد و تاثير عاطفى خاصىدارد.
تكيه پاتوق عشاق، دنجترين خلوت دنيا. محلى كه براى عزادارى سيد الشهدا عليه
السلام، بويژه در ايام عاشورا برپا مىشود. محل اتکاي عاشق ترين انسانهاي دنيا؛
تکيه گاه دلسوختگان عالم...اين گونه اماكن، علاوه بر آنكه حرمت و قداست خاص خود را
دارد، احكام مخصوص مساجد را ندارد، بنابر اين محدوديت حضور در آن مثل مسجد نيست.
تكيه با تعزيه و عزادارى عجين شده و اين دو را هرگز نتوان از يكديگر جدا كرد. از
قديم الايام در بيشتر تكيهها-به اقتضاىفصل- چادرهايى بزرگ بر مىافراشتند كه در
واقع سقف اين گونه تكيهها به شمارمىرفت. پارچههايى سياه كه اشعارى در سوگ خاندان
امام حسين(ع) بر آن نقش بستهاست و علامت و شكل مخصوص تكيه نيز در جايى از آن قرار
مىگرفت. هر تكيه، علامتى ويژه و علمى ممتاز از بقيه تكيهها براى خود داشت. بيشتر
تكيهها بر گذرگاهها وراههاى رفت و آمد مردم ساخته مىشدند و دو مدخل داشتند كه
قافلهها و شبيهگردانان ودستههاى عزادارى از آن عبور مىكردند... كتيبه رنگ
عزا. عطر عاشورا. ولوله در شهر...پارچههايى مشكى كه مزين به اشعار «محتشم كاشانى»
است و با خط نستعليق نوشتهشده و در ايام محرم و ساير روزهاى سوگوارى، مساجد،
حسينيهها، تكايا و مجالسى را كه در آنها اقامه عزا مىشود، سياهپوش مىكنند. در
اين اشعار، اغلب از همان تركيببند معروف «باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است»
استفاده مىشود. نى، نيزه غم بزرگ. داغ بيانتها... نشان قساوت و
بيحرمتي... شرمندهترين شيء تاريخ تا ابد...نى، گياهى آبى و داراى ساقه ميان كاواك
و راست. ساقه آن ميان تهى و به ضخامت انگشتى يا بيش از آن است و رنگ آن غالبا زرد
است... در عاشورا، هم به عنوان سلاح جنگ به كار گرفته مىشد، هم سر شهدا را بر نوك
نيزهها كردند و به دربار بردند و در شهرها گرداندند. به قول محتشم: روزى كه شد
به نيزه سر آن بزرگوار خورشيد سر برهنه برآمد زكوهسار عطش «عين» عاشورا.
حس غريب محرم. لبهاي ترك خورده و سينههاي سوزان. صداي كودك شيرخواره. حسرت عباس
بن علي(ع)... تشنگى از بارزترين جلوههاى سوز و غم در حادثه كربلاست. سيد الشهدا،
عباس، على اكبر، على اصغر و ديگرياران، همه لب تشنه و عطشان روز عاشورا به شهادت
رسيدند. محرومكردن خيمهگاه امام حسين(ع) از آب فرات و تحميل عطش به امام و
يارانش،از موارد روشن پستى و عداوت سپاه كوفه و ابن زياد، نسبت به آل الله است؛
حربهاي كه براي ايجاد فشار به سپاه عاشوراييان به كار گرفته شد و كارايي نداشت. و
تنها نمادي شد بر پستي و قساوت يزيديان؛ در كربلا، عطش بيداد مىكرد و مشكها خالى،
لبها خشك، جگرها سوخته، هوا گرم، راه فرات بسته، و صداى العطش بلند بود...كودكان بي
قرار عباس بودند و عباس در شريعه... بر لب دريا، لب دريا دلان خشكيده است/ از
عطش دلها كباب است و زبان خشكيده است شريعه هلهله يزيديان و حسرت كودكان.
شرمنده عباس(ع) و حسين(ع). مقتل سقاي علمدار. در لغت، به معناى راهى است كه به آب
رود، يا دريا منتهى مىشود، جاى برداشتن آب از رودخانه، نهر كوچكتر كه آب رود، از
آن طريق بر دشت، مسلط مىشود. در روز عاشورا، عباس بن على(ع) براى آب آوردن
از فرات به شريعه رفت. در حاشيه رودخانه فرات، منطقه نخلستانى بود. در همان
شريعهبود كه در پشت نخل كمين كرده و به سختي و با زحمت بسيار او را به شهادت
رساندند و... سقا شهرت حضرت عباس(ع) در عاشورا. وظيفه آب رسانى به تشنگان بر
عهده قمر بني هاشم بود. همان وظيفهاي كه حضرت صادق(ع) دربارهاش فرمود: «هر كه در
جايى كه آب نيست، مردم را سيراب كند گويا كسى را زنده ساخته است و كسى كه يك نفر
را زنده كند، گويا به همهمردم حيات بخشيده است. عباس(ع) در عين علمداري سپاه،
سقاي دشت سوزان كربلا هم بود. سقايي كه در ميانه آب، لب به آب نزد و و در روياي
رسيدن به خيام و در كنار فوج فوج آب، تشنه به شهادت رسيد. بر توسن موج خشم، آوا
زده بود مانند على بر صف هيجا زده بود آبى مگر آورد حرم را ز فرات سقاى
حسين، دل به دريا زده بود تاسوعا روز جوانمرد. سقا. علمدار. قمر بني هاشم.
روز جهاد اكبر. روز بزرگداشت برادري.... عاشوراست، عباس كنار خيمهها آمد، صداى
«العطش، العطش» كودكان را شنيد. سوار بر اسب شد و مشك را بر داشت و به طرف فرات
رفت. چهار هزار نفر تير انداز مدافع فرات، او را محاصره كردند و او با حملهاي آنها
را پراكند و مشك را پر از آب كرد...صداي العطش توي نخلستان ميپيچيد... قبل از
بيرون آمدن از فرات، خواست آب بنوشد ولى«فذكر عطش الحسين» به ياد تشنگى امام
افتاد و آب ننوشيد و عطشان از شريعه بيرون آمد و... جنگ نمايان و بينظيري داشت،
عمود آهنين بر سرش زدند و حواسش را پرت كردند وگرنه چه كسي جرات مقابله با پهلوان
ام البنين را داشت؟ هر چه داشتند به كار بستند تا او را متوقف كنند اما نشد تا
اينكه تيري از چله كمان بر مشك رها شد و عباس را از پاي درآورد...او حالا ديگر
شرمنده كودكان حسين(ع) شده است و براي نخستين بار او را صدا ميزند: برادرم به
فريادم رس... از چشم سپيده خواب را مىبردند از چشمه گل، گلاب را مىبردند
بر شانه خود فرشتگان آهسته از علقمه، روح آب را مىبردند خيمه گاه قوت
قلب سپاه و اهل بيت(ع). اميد و دلواپسي. لحظه هاي باهم بودن... دلهرههاي ناگهاني
فراق... محلى كه امام حسين(ع) پس از رسيدن به سرزمين كربلا در آن سرزمين فرود آمد
وخيمه زد. منطقه از آب فاصله داشت و با يك سلسله تپهها كه از شمال شرقى تا جنوب
وغرب كشيده مىشد محاصره شده بود. مجموعه اين منطقه، يك نيم دايره تشكيل مىداد و
اهل بيت(ع) در همين محل استقرار يافته بودند. از ميدان درگيرى و نيروهاى دشمن
فاصلهداشت. جايى بود كه تيرهاى اردوى دشمن به آنجا نرسد. آرايش خيمههاحالت نعل
اسبى داشت، به گونهاى كه جمع و جور بود، نه متشتت و پراكنده، تا قابلحفاظت بيشترى
باشد. در پشت اين خيمهها خندق حفر شده بود تا از آن سمت، مورد تهاجم قرار نگيرند.
الوداع سخت ترين كار دنيا. سخت ترين لحظه و غمبارترين نگاه. سختترين جدايي
تاريخ! سخت ترين دعاي زير لب براي خداحافظي...ظهر است و ديگر كسي نمانده...حسين(ع)
براي آخرين بار به ديدار اهل بيت(ع) آمده است، براي خداحافظي، براي وداع...همه
بيقرارند و كسي نميخواهد كه اين وداع تمام شود؛ اين سلام آخر است! سيد
الشهدا(ع) روز عاشورا چندين بار وداع كرد. وداع اول، آنگاه بود كه به خيمهها آمد
واز خواهرش زينب، پيراهنى كهنه طلبيد تا از زير لباس بپوشد و در اين وداع بود كه
على اصغر را به آغوش گرفت و... وداع ديگربا فرزندش امام سجاد(ع) بود كه درون خيمه
انجام گرفت. وداعى هم با دخترش سكينه داشت كه بسى جانسوز بود و همان وداع آخر بود
كه حضرت با زخمهايى كه ازآنها خون مىآمد براى خداحافظى به ميان اهل بيت آمد و با
جمله «استعدوا للبلاء و اعلمواان الله تعالى حاميكم و حافظكم...» آنان را به صبر
دعوت كرد. البته هنگام ميدان رفتن اصحاب، آنها با حضرت وداع مىكردند وداعشان با
سلام كردن بود كه اذن ميدان هم حساب مىشد. وداع آخر خون به چهره خورشيد
نشسته بود و قتلگاه به خود ميلرزيد. بانويي شكسته بر بلنداي تپهاي خاكآلود
ايستاده بود و اذن ورود ميخواست...آمدن زينب(س) از پى برادر و بوسيدن زير گلوى او
و نيز فريادهاي سكينه در جستجوي پدر آنهم ميان آن شلوغي خون آلود...شرح وداع ديگر
است. «روضه وداع» از سوزناكترين مرثيههاى حادثه عاشوراست، و نيز وداع امام
حسين(ع) با على اكبر، آنگاه كه عازم ميدان بود. تير 3 شعبه غم. غصه.
كوبيدن مشت بر سينه. ضجه. فشار قلب. تورم رگ گردن. سه صحنه سوزناك تاريخ عاشورا...
«پس از جنگهاى بسيار كه روز عاشورا امام حسين(ع) داشت، لختى براى استراحت
ايستاد. ناگهان سنگى از سوى دشمن آمد و بر پيشانى ايشان خورد و خون جاري شد. امام
خواست كه با جامه، خون از چهره پاك كند كه تيرى 3شعبه و مسموم بر سينه حضرت نشست
«اتاه سهم محدد مسموم له ثلاث شعب». حضرت تير را از پشت بيرون آورد و خون از جاى
آن فوران زد. خونها را به آسمان پاشيد و بر چهره ماليد تارسول خدا را با چهرهاى
خونآلود ديدار كند.» شام غريبان شب...سكوت...بغض. اشك و آه و شمع. پاي
برهنه و خستگي و شكستگي. شب مردم غريب و از يار و ديار دور افتاده است، شام مسافران
كربلاي خونين است. ساعات ابتدايي تنهايي و غربت. شب يازدهم محرم كه در اصطلاح، مردم
به حرمت خانواده و اهل بيت(ع) تنها و سوگوار سيدالشهداء(ع) به صورت دو گروه مجزا،
پس از غروب آفتاب عاشورا در مسجدها و تكيهها، با خواندن نوحههاى غمگين، ياد اسراى
اهل بيت(ع) را گرامى مىدارند. اين برنامه، اغلب با در دست داشتن شمعهايى و در شب
تاريك انجام مىگيرد و بيشتر از كودكان و نونهالان در اين سوگوارى تمثيلى استفاده
مىشود. ياد كردى است از آوارگى اهل بيت امام حسين(ع) و كودكان باز مانده از
شهداى كربلا كه در غروب عاشورا، بىپناه و درمانده، در ظلمت اندوهبار شب، در دشت و
بيابان كربلا به سر آوردند. خرابه شام سوزناکترين ملاقات تاريخ و
عاشقانهترين ديدار دختر و پدر. مرگ التيام آور...پس از خطبه حضرت زينب(ع) در
مجلس يزيد كه اوضاع را بر ضد او متحول ساخت، يزيد ناچار اهل بيت(ع) را در خرابهاى
بى سقف جاى داد. آنان سه روز در آن خرابه بودند و با عزت عزادارى مىكردند. رقيه،
دختر خردسال امام حسين(ع) نيز درهمانجا پدر را در خواب ديد و پس از بيدارى گريه سر
داد كه دشمنان سر سيد الشهدا(ع) را برايش آوردند و با ديدن آن صحنه مرغ جانش پر
كشيد و جان داد. زهراى حزين ز گرد راه آمده بود جبريل، غمين و عذر خواه آمده
بود در كنجخرابه، در ميان طبقى خورشيد، به مهمانى ماه آمده بود
|
|
|
آماده باشید كه وقت رفتن است عقل میگوید بمان و عشق میگوید برو... و این
هر دو، عقل و عشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق
معنا شود. در روز هشتم ذی الحجه، یوم الترویه، امام حسین(ع) آگاه شد كه عمرو بن
سعید بن عاص با سپاهی انبوه به مكه وارد شده است تا او را مخفیانه دستگیر كنند و به
شام برند و اگرنه... حرمت حرم امن را با خون او بشكنند. آنان كه رو به سوی قبله
خویش نماز می گزارند معنای حرمت حرم امن را چه میدانند؟ كعبه آنان كه در مكه نیست
تا حرمت حرم مكه را پاس دارند؛ كعبه آنان قصر سبزی است در دمشق كه چشم را خیره
میكند. آنجا بهشتی است كه در زمین ساختهاند تا آنان را از بهشت آسمانی كفایت
كند... و از آنجا شیطان بر قلمرو گناه حكم میراند، بر گمگشتگان برهوتِ وهم، بر
خیال پرستانی كه در جوار بهشت لایتناهای رضوان حق، سر به آخور غرایز حیوانی و دل
به مرغزارهای سبزنمای حیات دنیا خوش داشته اند، حال آنكه این همه، سرابی است كه از
انعكاس نور در كویر مرده دلهای قاسیه پیدا آمده است. كعبه قبله احرار است. رستگان
از بندگی غیر؛ اما اینان بت خویشتن را میپرستند. امام برای اعمال حج احرام بسته
است و لكن اینان احرام بسته اند تا شمشیرهای آخته خویش را از چشم ها پنهان دارند...
شكستن حرمت حرم خدا برای آنان كه كعبه را نمی شناسند چندان عظیم نمی نماید و اگر با
آنان بگویی كه امام حسین(ع) برای پرهیز از این فاجعه مكه را ترك گفته است در شگفت
خواهند آمد... ...بلا در كمینِ نزول بود و ابرهای سیاه از همه سو، شتابان، بر
آسمان دره تنگ مكه گرد میآمدند و فرشتگانِ همه آسمان ها در انتظار كلام «كُن» بی
قرار بودند ؛ و اذا قضی امرا فانما یقول له كن فیكون. در میان «كُن» و «یكون» تنها
همین «فا» (ف) فاصله است، و آن هم در كلام، نه در حقیقت. آیا امام كه خود باطن
كعبه است، اذن خواهد داد كه این بدعت عظیم واقع شود و حرمت حرم باخون او شكسته
شود؟... خیر. امام حج را با نیت عمره مفرده به پایان بردند و آنگاه عزم رحیل را
با كاروانیان در میان نهادند: «الحمدلله، ماشاءالله و لا قوه الا بالله و صلی الله
علی رسوله... مرگ، بر بنی آدم، چون گردن آویزی بر گردن دختری زیبا آویخته است، و چه
بسیار است وَلَه و اشتیاق من به دیدار اسلافم، {چون} اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف؛ و
برای من قتلگاهی اختیار شده است كه اكنون می بینمش. گویا می بینم كه بند بند مرا
گرگان بیابان، بین نواویس و كربلا از هم میدرند و از من شكمبه های خالی و انبان
های گرسنه خویش را پر می كنند.» «گریزگاهی نیست از آنچه بر قلم تقدیر رفته است.
رضایت خدا، رضایت ما اهل بیت است؛ بر بلایش صبر می ورزیم و او نیز با ما در آنچه
پاداش صابرین است وفا خواهد كرد. اگر پود از جامه جدا شود، اهل بیت نیز از رسول خدا
جدا خواهند شد... آنان در حظیره القدس با او جمع خواهند آمد، چشمش بدانان روشن
خواهد شد و بر وعده ای كه بدانان داده است وفا خواهد كرد. اكنون آن كه مشتاق است تا
خون خویش را در راه ما بذل كند و نفس خود را برای لقای خدا آماده كرده است... پس
همراه با عزم رحیل كند كه من چون صبح شود به راه خواهم افتاد. ان شاءالله.»
الرحیل! الرحیل! اكنون بنگر حیرت میان عقل و عشق را! اكنون بنگر حیرت عقل و
جرأت عشق را! بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند... راحلان طریق عشق می دانند كه
ماندن نیز در رفتن است. جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی، و این اوست كه ما را
كشكشانه به خویش می خواند. « ابوبكر عمر بن حارث»، «عبدالله بن عباس» كه در
تاریخ به «ابن عباس» مشهور است، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر و بالاخره محمد
بن حنیفه، هر یك به زبانی با امام سخن از ماندن می گویند... و آن دیگری، عبدالله بن
جعفر طیار، شوی زینب كبری، از «یحیی بن سعید »، حاكم مكه، برای او امان نامه می
گیرد... اما پاسخ امام در جواب اینان پاسخی است كه عشق به عقل می دهد؛ اگر چه عقل
نیز اگر پیوند خویش را با سرچشمه عقل نبریده باشد، بی تردید عشق را تصدیق خواهد
كرد. محمد بن حنیفه كه شنید امام به سوی عراق كوچ كرده است، با شتاب خود را به موكب
عشق رساند و دهانه شتر را در دست گرفت و گفت: «یا حسین، مگر شب گذشته مرا وعده
ندادی كه بر پیشنهاد من بیندیشی؟» محمد بن حنیفه، برادر امام، شب گذشته او را از
پیمان شكنی مردم عراق بیم داده بود و از او خواسته بود تا جانب عراق را رها كند و
به یمن بگریزد. امام فرمود: « آری، اما پس از آنكه از تو جدا شدم، رسول خدا به
خواب من آمد و گفت: ای حسین، روی به راه نِه كه خداوند می خواهد تو را در راه خویش
كشته بیند.» محمد بن حنیفه گفت:«انا لله وانا الیه راجعون...» راوی: عقل
میگوید بمان و عشق میگوید برو ؛ و این هر دو، عقل و عشق را، خداوند آفریده است تا
وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود، اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را با
چشمه خورشید نَبُرد، عشق را در راهی كه میرود، تصدیق خواهد كرد ؛ آنجا دیگر میان
عقل و عشق فاصلهای نیست. عبدالله بن جعفر طیار، شوی زینب كبری(س) نیز دو فرزند
خویش ـ «عون» و «محمد» ـ را فرستاد تا به موكب عشق بپیوندند و با آن دو، نامهای كه
در آن نوشته بود: «شما را به خدا سوگند می دهم كه ازاین سفر بازگردی. از آن بیم
دارم كه در این راه جان دهی و نور زمین خاموش شود. مگرنه اینكه تو سراج مُنیر راه
یافتگانی؟»... و خود از عمروبن سعید بن عاص درخواست كرد تا امان نامه ای برای حسین
بنویسد و او نوشت. راوی: عجبا! امام مأمن كره ارض است و اگر نباشد، خاك اهل
خویش را یكسره فرو می بلعد، و اینان برای او امان نامه می فرستند... و مگر جز در
پناه حق نیز مأمنی هست؟ عقل را ببین كه چگونه در دام جهل افتاده است! و عشق را ببين
كه چگونه پاسخ می گوید: «آن كه مردم را به طاعت خداوند و رسول او دعوت می كند هرگز
تفرقه افكن نیست و مخالفت خدا و رسول نكرده است. بهترین امان، امان خداست.و آنكس كه
در دنیا از خدا نترسد، آنگاه كه قیامت برپا شود در امان او نخواهد بود. و من از خدا
می خواهم كه در دنیا از او بترسم تا آخرت را در امان او باشم... » عبدالله بن
جعفرطیار بازگشت، اگرچه زینب كبری(س) و دو فرزند خویش ـ عون و محمد ـ را در قافله
عشق باقی گذاشت. راوی: یاران! این قافله، قافله عشق است و این راه كه به سرزمین
طف در كرانه فرات می رسد، راه تاریخ است و هر بامداد این بانگ از آسمان می رسد
كه:الرحیل، الرحیل. از رحمت خدا دور است كه این باب شیدایی را بر مشتاقان لقای
خویش ببندد. ای دعوت فیضانی است كه علی الدوام، زمینیان را به سوی آسمان می كشد
و... بدان كه سینه تو نیز آسمانی لایتناهی است با قلبی كه در آن، چشمه خورشید می
جوشد و گوش كن كه چه خوش ترنمی دارد در تپیدن ؛ حسین، حسین، حسین،حسین. نمی تپد،
حسین حسین می كند. یاران! شتاب كنید كه زمین نه جای ماندن، كه گذرگاه است... گذر از
نفس به سوی رضوان حق. هیچ شنیده ای كه كسی در گذرگاه، رحل اقامت بیفكند؟... سيد
مرتضي آويني رحمت الله عليه
|
|
|
کتاب «حسين عقل سرخ»، متن مکتوب سه گفتوگو با حسن رحیمپور ازغدی است که
روزهای نهم، دهم و یازدهم محرم سال هشتاد در شبکه اول سیما صورت گرفته و با تمرکز
بر تحلیل نهضت کربلا مشتمل بر سه بخش پیوسته با عناوین «با عقل در عاشورا»، »عاشورا
پایان تاویل» و «حسین(ع) از مستضعفان میگوید»، تدوین و از سوي انتشارات طرح فردا
انتشار یافته است. این مجموعه که روایتی تحلیلی از واقعه تاریخساز عاشوراست به
بررسی این پرسش میپردازد که پس از ارتحال پیامبر اکرم(ص) کدام دلایل و عوامل منتج
به این شد که معادله قوا در عرصه سیاست زیر و رو شده، درک مردم از مشروعیت به کل
تغییر یابد و همه امور به گونهای دگرگون شود که معروف در مسند منکر نشیند و منکر،
رنگ معروف بگیرد و عدالت و ولایت در جامعه دینی بر سر نیزه رود. رحیمپور ازغدی
در بخش دیگری از این مجموعه به تفسیر خطبه گرانمایه سیدالشهدا(ع) در منا
میپردازد و مستند به بازخوانی این خطبه، نقش علمای دین و خواص جامعه را در عرصه
امر به معروف و نهی از منکر تبیین کرده است. از دیگر مواردی که در این مجموعه مد
نظر قرار گرفته است تبیین مؤلفههای سیاستورزی دیندارانه است. مؤلف ضمن تبیین هویت
دولت دینی، این شبهه را بررسی میکند که تشکیل دولتهای دینی و ارزشی در عرصه
سیاست، گونهای رویاپردازی و اتوپیاباوری یا رسالت گرانقدر و هدف ممکنی است که
باید به وقوع پیوندد؟ وی ضمن نقادی و رد این شبهه، با استناد به روایتهای متعددی
که برگزیده است، در نهایت این قضیه را متذکر میشود که فقط افرادى مىتوانند حکومت
مورد تایید دین را تشکیل دهند و برقرار کنند که اهل سازشکارى و ریاکارى نباشند؛
افرادى که با گروههاى فاسد در عرصه سیاست و سرمایهداریهای نامشروع معامله نکرده
و محافظهکار نباشند. در بخشي از كتاب ميخوانيم: اسلام با سلاح رستم فرِخزاد
ایرانی یا هراکلیوس روم یا با زبان شبهات کافرانۀ ابن ابی العوجاء و کفرگویی امثال
او و نظریات جاثلیق، زمین گیر نشد؛ اسلام با روایات جعلی ابوهریره و ابو درداء، و
با فتوای کعب الاحبار، ابوموسی اشعری و شریح قاضی کشته شد. سید الشهدا در کربلا
قربانی تحریف اسلام شد. این روند مسخ مذهب، تفکیکِ مذهب از حکومت، تفکیک اخلاق از
سیاست، حذف «محتوا» و «حفظ شکل» بود که به مبهم و مجهول الهویه کردن اسلام، هزار
قرائتی کردنش، تفسیر به رأی قرآن، تحریف دین و منحط کردن اسلام انجامید و همین، هدف
آنهاست؛ نه از صحنۀ روزگار برانداختن اسلام، که می دانند ممکن نیست. آنان نمی
خواستند اسلام را محو کنند، می خواستند اسلام را مات کنند. اسلامی می خواستند و می
خواهند بسازند که دیگر با گنج قارون و تخت فرعون، کاری نداشته باشد. یک اسلامِ بی
طرف که با سیاست و اجتماعیات و حکومت و عدالت و حقوق بشر، کاری نداشته باشد. یک
مذهبِ فردی و عبادی و خصوصی که ربطی به این مسائل عینی نداشته باشد و در حوزۀ حقوق
بشر، دخالت نکند.
|
|
|
سه تصوير از عاشورا 1 همهي بچهها فرياد ميكشيدند: “عمو، عمو، آب،
آب...” فاطمه كنارِ پردهي خيمه ايستاده بود و بيرون را مينگريست. ما لهلهزنان
فرياد ميكشيديم: “عمو، عمو، آب، آب” فاطمه با دست به ما اشاره كرد كه آرام شويم.
گفت كه عمو از اباعبدالله رخصت گرفت و رفت. با دو مشكِ آب. حالا آرامتر، انگار در
خودمان، ميگفتيم: “عمو، عمو، آب، آب” لختي نگذشته بود، كم از ساعتي شايد، ما
همچنان منتظر نشسته بوديم و زيرِ لب ذكر را تكرار ميكرديم. ناگاه فاطمه پردهي
خيمه را رها كرد و به زمين افتاد. حالا همه تشنهگي را فراموش كرده بوديم. ديگر كسي
از آب حرفي نميزد. كسي آب نميخواست. فرياد ميزديم: “عمو، عمو، عمو، عمو...” 2
به سمتِ ميدان كه راه ميافتد، هيچكدام از زنانِ اهلِ حرم، نگرانِ زخم نيستند،
جملهگي نگرانِ چشمزخماند. پس صدقه كنار ميگذارند و تعويذ ميخوانند كه مبادا
ورا چشمِ شومي بيازارد. اما راوي بايستي ظاهربين باشد. پس از چشمزخم نمينويسد
و مينويسد كه زخمها از شماره بيرون بود. حتا از نگاشتنِ ظواهر نيز عاجز است! و
حالا همه پردهگيان كنارهي درگاهِ خيمه ايستادهاند و از او مهلتي ميخواهند تا
سير ببينندش. راه رفتنِ موزونِ علي را نشانه ميگيرند و موزون ميگويند: “مهلاً
مهلا“ بيتوجه به سجع موزون و مقفايي كه ساعتي بعد راوي خواهد نوشت: “و او را
قطعهقطعه كردند؛ ارباً اربا“ 3 غروب شده است. تا اباعبدالله بود، هر چند وقت
يكبار ميآمد و براي ما چيزي ميگفت و ميرفت. ما هم خجالت ميكشيديم و گريه
نميكرديم و گوش ميكرديم. اما حالا ديگر خيلي وقت است كه نيامده تا برايمان چيزي
بگويد. حالا فاطمه بچههاي كوچك را يكجا جمع كرده است. البته من ديگر بزرگ شدهام.
براي همين به فاطمه ميگويم: “تو هم قرآن بخوان، مثلِ...” نميدانم چرا، اما سرش را
بالا ميگيرد. به جاي آن كه ما را آرام كند، نگاه ميكند به موهاي من و جيغ ميزند:
“فَكَيفَ تَتَّقونَ اِن كَفَرتم يَوماً يَجعلُ الوِلدانَ شيبَا... (چهسان در
امانيد، اگر كافر باشيد در روزي كه كودكان را پير ميگرداند؟ مزمل-17)” رضا
اميرخاني
|
|
|
سه پرسش سقراط هر زمان شايعه اي را شنيديد و يا خواستيد شايعه اي را تکرار
کنيد اين فلسفه را در ذهن خود داشته باشيد :در يونان باستان سقراط به دليل خرد و
درايت فراوانش مورد ستايش بود. روزي فيلسوف بزرگي که از آشنايان سقراط بود، با
هيجان نزد او آمد و گفت: سقراط ميداني راجع به يکي ازشاگردانت چه شنيده ام؟
سقراط پاسخ داد : «لحظه اي صبر کن. قبل از اينکه به من چيزي بگويي از تو ميخواهم
آزمون کوچکي را که نامش سه پرسش است پاسخ دهي. مرد پرسيد: سه پرسش؟ سقراط گفت: بله
درست است. قبل از اينکه راجع به شاگردم بامن صحبت کني، لحظه اي آنچه را که قصدگفتنش
را داري امتحان کنيم. اولين پرسش حقيقت است. کاملا مطمئني که آنچه را که
ميخواهي به من بگويي حقيقت دارد؟ مرد جواب داد: «نه، فقط در موردش شنيدهام.
سقراط گفت: بسيار خوب، پس واقعا نميداني که خبر درست است يا نادرست. حالا بيا
پرسش دوم را بگويم، «پرسش خوبي» آنچه را که در مورد شاگردم ميخواهي به من بگويي
خبر خوبي است؟» مردپاسخ داد: نه، برعکس… سقراط ادامه داد: پس ميخواهي خبري بد
در مورد شاگردم که حتي در مورد آن مطمئن هم نيستي بگويي؟ مرد کمي دستپاچه شد و
شانه بالا انداخت. سقراط ادامه داد: «و اما پرسش سوم سودمند بودن است. آن چه را
که مي خواهي در مورد شاگردم به من بگويي برايم سودمند است؟» مرد پاسخ داد: نه،
واقعا… سقراط نتيجه گيري کرد: «اگر ميخواهي به من چيزي را بگويي که نه حقيقت
دارد و نه خوب است و نه حتي سودمند است پس چرا اصلا آن را به من ميگويي؟!
|
|
|
ما ایرانیان با زبان پارسی چگونه با خانه فاطمه نسبت پیدا کردهایم؟ به نظر
میرسد اگر مطلع شعر فارسی را رودکی بدانیم، جوابمان روشن است. به گفته یکی از
دوستان رودکی، او توصیه کرده که «کاندر جهان به کس مگرای جز به فاطمی...» آنها
که میخواهند ناسیونالیسم ایرانی را از مذهب تهی کنند، باید به فردوسی هم بنگرند که
خودش را با افتخار، خاک پی حیدر میخواند. ما ایرانیان تشرفی به زبان پارسی
داشتهایم و این زبان با ارادت و آگاهی در خدمت اسلام بوده است. امام علی و امام
حسین نیز سمبلهایی هستند که شعر پارسی را تحت تاثیر شخصیت والای خود قرار
دادهاند. مثلا عطار در جایی میگوید: «بسی خون کردند اهل ملامت/ ولی این خون نخسبد
تا قیامت.» یا سنایی غزنوی در حدیقهالحقیقه، فصلی را به این موضوع اختصاص داده است
و در جایی هم به مطایبه میگوید که چرا باید بر یزید لعنت فرستاد. مولانا نیز
میگوید: «کجایید ای شهیدان خدایی...» و بیدل دهلوی با اینکه اهل تسنن است، در بیتی
میگوید که «به هر کجا رگ ابری نشان دهند/ در ماتم حسن و حسین گریه میکنند.»
اساس شعر ایرانی قدسی است؛ چه شعر قبل از اسلام و چه شعر بعد از اسلام. محتشم در
قرن دهم ترکیببند عاشورا را سرود. باید بگوییم که این صفویه نبود که شیعه را پدید
آورد بلکه صفویه از قدرت شیعه استفاده کرد تا قدرتمند شود. محتشم نیز شاعری در بند
دربار و درباریان نبود. شیخ عباس قمی تعبیر جالبی درباره او دارد و میگوید: «اینکه
نام محتشم را بر هر کتیبهای میبینید، نشانه معرفت قدسی اوست.» فضای شعر ایرانی
همیشه قدسی بوده و تنها از دوره ورود تجدد است که تحت تاثیر غرب، فضای قدسیاش را
از دست میدهد. بسیاری از شاعران سنی مذهب درباره امام حسین سرودهاند که نمونه
بزرگ آنها بیدل دهلوی است. بعد از بیدل بهترین شعر عاشورایی را اقبال لاهوری سروده
است: «آن شنیدستی که هنگام نبرد/ عشق با عقل هوس پرور چه کرد؟...» شعر محتشم
اثری الهامی است و به او القا شده است. شروع شعر نیز با کلمه «باز» است (باز این چه
شورش است...) که حکایت از نوعی استمرار و گشودگی دارد. گویی که تاریخ قدسی ما تاریخ
خون است. امام حسین بخشی از هویت ایرانی است و برخی استراتژیستهای غربی از جمله
فوکویاما هم گفتهاند که تا زمانی که تفکر حسین(ع) در ایرانیان هست، نمیتوان آنها
را شکست داد. اما آنچه محتشم را محتشم میکند و نامش را در ادب فارسی ماندگار، و
در ذهن و قلب ایرانیان پیر و جوان، عام و خاص، و زن و مرد، محبوب و بلندآوازه
میسازد، قصاید و غزلیات و رباعیهای وی نیست، بلکه ترکیببند بیهمتا و بدیعی است
که در پیوند با فاجعه جانکاه و طاقتسوز کربلا و حماسه بینظیر عدالتخواهی و
جانبازی امام حسین و یارانش سروده است. مرثیهای که پس از چهارصد سال گرد کهنگی و
فراموشی نگرفته و همچنان تازه و تأثیرگذار میدرخشد. در میان معمرین و معتمدین
کاشان معروف است که محتشم، ترکیببندی در یازده بند در رثا و مرگ برادر جوان خود
میسراید که به زودی زبانزد خاص و عام میشود و زمزمه دردمندان و مصیبتزدگان.
روزی محتشم اظهار میدارد که دوشینه حضرت زهرا(ع) را در خواب دیدم که مرا فرمود: تو
که بدین نیکویی مرثیه میسرایی، چرا در ماتم فرزند من خاموش ماندهای؟ از اینروی
این مرثیه را ساختم. آری مرثیه محتشم اینگونه الهام و تولد یافته است و این است
راز برتری و تفوق این ترکیببند بر دیگر مراثی مذهبی و رمز شهرت آن است. از
دیگر خصلتهای کمنظیر دوازده بند محتشم آمیختگی مرثیه و حماسه است. آثار منظوم اگر
مرثیهاند به بیان مظلومیت و محرومیت، متوفی و درد و اندوه حاصل از سوگ یا شهادت او
میپردازد و همدردی و احساس ترحم را برمیانگیزانند و اگر حماسهاند قدرت و شهامت
قهرمان را میستایند و اجازه نمیدهند حس دلسوزی و غمگساری در خواننده ایجاد شود.
اما شنونده دوازده بند محتشم در حالی که از شدت مصیبت و اندوه بیتاب و پریشان
میشود، هرگز احساس ذلت و حقارت نمیکند و اگر بر مظلومیت حسین یا اسارت زینب
میگرید، از پایداری و قدرت شخصیت و شجاعت ایشان احساس افتخار میکند. پرویز
عباسی
|
|
|
چنان اسفند می سوزد به صحرا ریگ ها فردا چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا
فردا تمام دشت را زینب به خون آغشته می بیند مگر باران خون می بارد از عرش
خدا فردا برادر دل گواهی می دهد امشب شب قدر است اگر امشب شب قدر است قرآنها
چرا فردا؟.. همه در جامه احرام دست از خویشتن شستند شگفتا عید قربان است گویا
در منا فردا ببین شش ماه ات بی تاب در گهواره می گرید علی از تشنگی جان می
دهد امروز یا فردا ببوسم کاش دست و پای اکبر را و قاسم را همانانی که می
افتند زیر دست و پا فردا برادر وقت جان افشانی عباس نزدیک است قیامت می شود
وقتی بگوید یا اخا فردا برادر خوب می خواهم ببینم روی ماهت را که می ترسم دگر
نشناسمت بر نیزه ها فردا به مادر گفته بودم تا قیامت با تو می مانم تمام هستی
من، می روی بی من کجا فردا؟
میلاد عرفان پور
|
|