دینداری و بدعتزدایی در قیام امام حسین(ع) |
|
ویژگی عبادت شایسته |
|
استکبار و نشانههای مستکبران از دیدگاه قرآن |
|
|
|
|
* عبدالامیر اردستانی دین، فلسفه و مکتب زندگی انسان است. آئینی که به انسان
فکر صحیح و عمل صالح را میآموزد و سعادت دنیا و آخرت را تامین میکند، دین الهی
است که خداوند از آن به اسلام یاد کرده و همه پیامبران از آدم(ع) تا خاتم(ع) بدان
دعوت کردهاند و خداوند غیر از آن نیز دینی را نمیپذیرد. امام حسین(ع) وارث
چنین دینی است. او بر آن است تا مفهوم دینداری واقعی را در زندگی به نمایش بگذارد و
مردم را با حقیقت دینداری آشتی دهد و جامعهای عادلانه و به دور از بدعت ایجاد کند.
از این رو به حکم وظیفه امر به معروف ونهی از منکر، جامعه را به دینداری دعوت
میکند و با خون و شمشیر درصدد است تا عوامل کژی و انحراف را در میان مسلمانان و
دینداران که امت محمدی(ص) بلکه همه امتهای شرایع الهی را شامل میشود، از میان
بردارد و حقیقت دین و دینداری را زنده و احیا کند و بدعتهای به وجود آمده در دین را
از میان بردارد. نویسنده با مراجعه به سخنان آن حضرت(ع) بر آن است تا رویکرد
علمی و عملی آن حضرت(ع) را به مساله دین و دینداری تبیین کند و امکان بهرهمندی از
راه و روش آن حضرت(ع) در ایجاد و بهسازی جامعه بر اساس دین اسلام را برای خوانندگان
فراهم آورد. دینداری، گرایش عقل و فطرت دینداری در انسان یک امر طبیعی و فطری
است، زیرا همه انسانها از عقل برخوردارند و این عقل به عنوان چراغ هدایتی درونی،
به دین و اخلاق فرمان میدهد، اما این که طریقت دینداری کامل چگونه است و کیفیت آن
چیست، شاید عقل نتواند به تمام ابعاد و زوایای آن روشنایی افکند و به جزئیات آن
آگاه سازد، از این رو وحی به مدد عقل آمده تا همه ابعاد عبادت و دینداری را روشن
سازد و راه راست را در میان راهها نشان دهد. در این میان پیشوایان دین، به عنوان
سرمشقهای علمی و عملی به انسانها نشان میدهند که هم میتوان و هم چگونه
بهترینها را انجام داد که مصداق کامل عبادت و دینداری است. دنیا از نظر دین
دنیا از نظر آموزههای قرآنی، بهترین بستر و مناسبترین جا برای رشد و تکامل وتعالی
بشر و در همان حال گذرگاهی سخت و دشوار برای آدمی است که گذر سالم از آن به معنای
سعادت ابدی است. انسان در دنیاست که میتواند ظرفیتها و توانهای خود را بشناسد و
فعلیت بخشد و خدایی شود. (بقره، آیه 30، آل عمران، آیه 79) اما باید توجه داشت که
دنیا راهی است که برای اهل ایمان و تقوا بسیار بزرگ و فراخ است؛ اما برای اهل کفر و
بیتقوایی چون لبه شمشیر تیز و باریک است. از اینرو خداوند در سوره عصر در تبیین
زمان محدود حضور انسان در دنیا میفرماید که انسانها همه در دنیا در خسران و زیان
هستند و از سرمایههای وجودی خود از دست میدهند مگر آنکه چهار کار را انجام دهند
که دو کار نسبت به خود و دو کار برای دیگری است؛ اینکه ایمان آورده و عمل صالح
انجام دهند و دیگران را نیز به حق و صبر دعوت و سفارش کنند که نوعی امر به معروف
است. تقابل دین و دنیا اگر سخن از تقابل دین و دنیا میرود، نسبت به دنیایی
است که افراد در آن گرفتار خسران شده و به جای چهار عمل اصلی، بیتقوایی و بیدینی
پیشه گرفته و فرصت بیمانند عمر کوتاه را بر باد داده و به جای فعلیتبخشی به
توانها و نیروهای خود، آن را با فجور و بیتقوایی پایمال کرده و عقل خود را دفن و
فطرت خویش را مخدوش و مختوم ساخته و دریچه قلب خود را بر روی انوار حقایق الهی
میبندند. (شمس، آیات 7 تا 10) داستان دین و دنیا همانند داستان کشتی با آب
است. به این معنا که کشتی بیآب، تخته پارهای بیش نیست که هیچ معنا و مفهوم و
ارزشی ندارد، اما وقتی آب در زیر او باشد و کشتی بر آب و مسلط بر آن باشد، از آن
بهره میگیرد و بر امواج میتازد و پیش میرود و مقصد و مقصود خود را برآورده
میسازد؛ اما اگر این آب به کشتی درآید و بر آن مسلط شود، کشتی را غرق میکند و آن
را نیست و نابود میسازد. دنیا نسبت به آدمی اینگونه است و وقتی دین و دنیا در
تقابل سلب و ایجابی یکدیگر قرار میگیرند بگونهای که بود یکی به معنای نابودی
دیگری است، آن زمانی است که دنیا به درون آدمی رخنه کرده و به جای خدا و دین و
اخلاق و عقل، قرار گیرد و مسلط بر آدمی شده و او را غرق خود کند طوری که انسان چیزی
جز دنیا نبیند. این احاطه و تسلط و رخنهیابی دنیا به دل و درون آدمی به مانند نفوذ
و رخنه آب به درون کشتی است که موجب هلاکت باشد؛ اما اگر انسان اجازه ندهد که دنیا
محبوب دلش شود و به درون در آید، بلکه همواره بر دنیا سوار و مسلط باشد، در آن زمان
مرکب رهواری است که هر جایی که بخواهد او را میبرد و در خدمت و تسخیر او خواهد
بود. البته بسیاری از مردم به دلیل خواستههای نفسانی و وسوسههای شیطانی ابلیس
و یارانش، اجازه میدهند که دنیا به درون آید و جایگزین عقل و دین و وحی شود و
سکاندار جان و جسم بشر شود و او را به هر سو که خواهد برد. لذا موجبات هلاکت انسان
و گاه جامعه انسانی فراهم میآید و انسان در دنیا غرق شده و همه توشه و توانش از
میان میرود و سرمایه وجود و جانش را از دست داده و جز زیان و خسران سرمایهای
نخواهد داشت. از نظر اسلام انسان میبایست دنیا را ابزار سعادت ابدی خود قرار
دهد و به همین میزان دنیا را بشناسد و بدان بها دهد. امام حسین(ع) درباره شیرین و
تلخ دنیا به بیارزشی و کوتاهی آن اشاره داشته و میفرماید: واعلموا ان الدنیا
حلوها و مرها حلم و الانتباه فیالاخره؛ بدانید که دنیا شیرینی و تلخیاش رؤیایی
بیش نیست و آگاهی و بیداری واقعی در آخرت است. (موسوعه کلمات الامام الحسین(ع)،
محمود شریفی و دیگران؛ پژوهشکده تحقیقات باقرالعلوم، چاپ اول: قم، انتشارات معروف،
1415ق، ص373) پس تقابل دین و دنیا برای همگان نیست؛ چرا که دنیا بهترین و
مناسبترین جایگاه برای تکامل و تعالی بشر و فعلیتیابی توان و ظرفیتهای اوست؛ اما
رویکرد غلط و نادرست بشر موجب میشود تا این تقابل منفی ایجاد شود و انسانها زیان
و ضرر ببینند. از همین منظر است که امامحسین(ع) درباره بسیاری از دینداران
میفرماید: الناس عبید الدنیا والدین لعق علی السنتهم یحوطونه ما درت معایشهم به
فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون؛ مردم بنده و برده دنیا و جلوههای فریبنده آن
هستند و دین لقلقه زبانشان است و تا جایی که گذران زندگی آنها پابرجا باشد، دین را
نگهداری میکنند و زمانی که به بلا آزموده شوند، دینداران اندکند. (بحارالأنوار،
ج44، ص383؛ تحف العقول، ص245؛ موسوعه کلمات الامامالحسین(ع) محمود شریفی و دیگران؛
انتشارات معروف، 1415ق، ص373) بدعتزدایی از دین آن حضرت(ع) مشکل اساسی جامعه
را نهتنها دینزدایی، بلکه بدعتزدایی میداند. بدعت این است که نوآوری در دین
صورت گیرد و اموری که از شریعت و دین نیست به نام دین به آن نسبت داده و مردم را
بدان دعوت کنند. در طول تاریخ همواره شیاطین به سبب علاقه طبیعی و فطری مردم به دین
از این علاقه سوءاستفاده کردهاند و اموری را به دین نسبت دادهاند که نه تنها دینی
نیست بلکه ضد دین و آرمانهای آن است. امامحسین(ع) در جایگاه پیشوای دین بر آن
شد تا جامعهای را که به شدت گرفتار بدعت شده بود اصلاح نماید. این بدعتها چنان
ساخته و پرداخته و گسترش قارچگونه پیدا کرده بودند که سنت و سیره پیامبر(ص) که
میبایست اساس رفتار و سلوک و سبک زندگی مردم باشد به فراموشی سپرده شده و قرآن و
سنت و عترت رسولالله(ص) مهجور گشته بودند. امامحسین(ع) در ترسیم جامعهای که
در آن زندگی میکرد در نامهای به مردم بصره مینویسد: و انا ادعوکم الی کتابالله
و سنه نبیه(ص) فان السنه قد امیتت و ان البدعه قد احییت، و ان تسمعوا قولی و تطیعوا
امری اهدکم سبیل الرشاد»(1)؛ من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر فرامیخوانم. سنت،
مرده و بدعت زنده شده است. اگر سخنم را بشنوید و فرمانم را پیروی کنید، شما را به
راه درست، هدایت میکنم. (تاریخ طبری، ج4، ص266) نکتهای که از این کلام و رفتار
امامحسین(ع) میتوان به دست آورد اینکه دین را باید از اهل آن گرفت و اینگونه
نباشد که به سراغ هر کسی رفته و دین را از او کسب کرده و بیاموزیم؛ زیرا کسانی
هستند که دین فروش هستند و در دین بدعت کرده و با تحریف دین، مقاصد خود را پیش
میبرند و یا برای کسب درآمد و ثروت و قدرت، دینفروشی میکنند و بدعتآفرینی
مینمایند؛ چنان که در قرآن بارها خداوند به این سلوک هشدار داده و امتهای پیشین
بویژه یهودیان و عالمان و احبارشان را تهدید کرده است. (توبه، آیه 34؛ نساء، آیه
46؛ مائده، آیه 41) پس تعلم دین در پیش هر کسی شایسته نیست و انسان نمیتواند و
نمیبایست نزد کسانی برود که دینشناس نیستند و یا دینفروش هستند و دنبال قدرت و
ثروت بوده و دین مردم را به سادگی تحریف کرده و تغییر میدهند و هر روز فتوایی و
حکمی و دستور عملی میدهند که با فتوای پیشین آن در تضاد و تقابل کامل است. بسیاری
از رویههای دینداری در یک فرآیندی اندک اندک تغییر میکند. مثلا روزی میگویند
پوشش فلانجا عیبی ندارد و حرام نیست و سپس سخن گفتن محرم و نامحرم را مجاز میکنند
و سپس تنها بودن آنان را در یک مکان و سپس دست دادن و در نهایت... اینگونه است که
دینداری شکل جدیدی میگیرد و مردم گمان میکنند که بر سنت قرآن و پیامبر(ص) هستند
در حالی که دینی که بدان عمل میکنند با دین اسلام کاملا از نظر محتوا و شکل فرق
دارد و وقتی امام زمان(عج) میآید میگویند که دین جدیدی آورده است، در حالی که هیچ
دین جدیدی نیامده بلکه دین حقیقی اسلام احیا و زنده میشود. امام حسین(ع) به عنوان
پیشوای زمان خودش دریافت که چنین جنایتی در حق دین شده و بدعتها جای سنتها نشسته
است و مردم بدعتها را به عنوان سنتخدا و پیامبر(ص) انجام میدهند در حالی که هیچ
ارتباطی به دین و سنت ندارد. امام حسین(ع) در جایی دیگر درترسیم اوضاع اسفناک
بدعتآفرینی در دین میفرماید: راستی این دنیا دگرگونه و ناشناس شده و معروفش پشت
کرده و از آن جز نمی که بر کاسه نشیند و زندگی پست، همچون چراگاه تباه، چیزی باقی
نمانده است. آیا نمیبینید که به حق عمل نمیشود و از باطل نهی نمیگردد؟ در چنین
وضعی مؤمن به لقای خدا سزاوار است و من مرگ راجز سعادت و زندگی با ظالمان را جز
هلاکت نمیبینم. (موسوعه کلمات امام حسین(ع)) اصلاح امت اسلام مشکلی که پس از
بدعتآفرینیها در جامعه از سوی رهبران و حاکمان غاصب و دروغین پدید آمد، جامعه و
امت را به ناکجاآباد ظلم و بیعدالتی برد و مردم براساس بدعتها وقتی عمل میکردند
به جای آنکه حق و عدالت اجرا شود، باطل و ظلم تقویت و گسترش مییافت. هرچه بیشتر از
یکدیگر وام میگرفتند، بهرهها افزایش مییافت و هرچه بیشتر با هم نزدیک میشدند و
تعاون و همکاری داشتند، فسق و فجور و فسادو فحشا افزایش پیدا میکرد؛ زیرا روابط بر
اساس سنتهای الهی نبود بلکه براساس بدعتهایی بود که به جای دین به مردم آموخته
بودند. عمل به بدعتها به جای آنکه وضعیت را بهبود بخشد روز به روز وخیمتر میکرد
و مردم را بدبختتر و فقیرتر و نومیدتر میساخت و ظلم و جور را در همه ابعاد و
زوایای جامعه گسترش میداد. امام حسین(ع) برای احیای دین و زندن کردن سنتهای
الهی و نبوی قیام میکند و برای اصلاح جامعه و امت اسلام دست به شمشیر میبرد تا
کژروان را به راست آرد و رهبران دروغین را رسوا سازد و رهبری امت را در اختیار
افراد صالح قرار دهد. از این رو آن حضرت میفرماید: انی لم اخرج اشرا و لابطرا و
لامفسدا و لاظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی(ص) ارید ان آمر بالمعروف و
انهی عنالمنکر و اسیر بسیره جدی و ابی علی بیابیطالب؛ من از روی خودخواهی و
خوشگذرانی و یا برای فساد و ستمگری قیام نکردم، بلکه قیام من برای اصلاح در امت جدم
میباشد، میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به سیره و روش جدم و پدرم
علیبنابیطالب عمل کنم. (موسوعه کلمات الامام الحسین(ع)) در حقیقت اصلاح جامعه
از طریق امر به معروف و نهی از منکر و احیای سنت دین و بدعتزدایی از آن امکانپذیر
است که ایشان بدان قیام میکند. آن حضرت(ع) در مناجات خویش با پروردگارش به فلسفه
قیام خود اشاره داشته و میفرماید: اللهم انک تعلم ما کان منا تنافسا فی سلطان و لا
التماسا من فضول الحطام و لکن لنرد المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فی بلادک و یامن
المظلومون من عبادک و یعمل بفرائضک و سننک و احکامک؛ بار خدایا! تو میدانی که آنچه
از ما اظهار شده برای رقابت در قدرت و دستیابی به متاع و کالای دنیا نیست؛ بلکه هدف
ما این است که نشانههای دینت را به جای خود برگردانیم و بلادت را اصلاح نماییم تا
ستمدیدگان از بندگانت امنیت یابند و به واجبات و سنتها و دستورهای دینت عمل شود.
(همان) وقتی بدعتها جایگزین سنتها شود و دینداری دگرگونه گردد، رهبران فاسد
و جائر به جای رهبران صالح و سالم مینشینند و اختیار مردم را در دست میگیرند و
امت را به فساد و جور و ظلم سوق میدهند. در حالی که وقتی به واژه و اصطلاح رهبر و
امام و خلیفه مراجعه میکنیم میبینیم که در آموزههای قرآنی و روایی امام کسی جز
اهل حق و عامل به آن و اهل عدالت نخواهد بود. آن حضرت میفرماید: فلعمری ما الامام
الاّ العامل بالکتاب و الاخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه علی ذات الله؛ به
جان خودم سوگند، امام و پیشوا نیست، مگر کسی که به قرآن عمل کند و راه قسط و عدل را
در پیش گیرد و تابع حق باشد وخود را در راه رضای خدا وقف سازد.(همان) براساس این
تعریف باید گفت که حکومت افرادی چون یزید، حکومتی باطل و غیردینی وعین فساد و تباهی
است. لذا به شدت با یزید به عنوان نماد و مصداق باطل و جائر و ظلم مبارزه میکند.
آن حضرت(ع) میفرماید: وعلی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید؛ آن
هنگام که عنصر آلودهای بسان یزید زمام امور دین و جامعه را به کف گیرد و مردم به
زمامداری چون او گرفتار آیند، باید فاتحه اسلام را خواند. (همان) اینکه امت
پذیرای رهبری افراد ظالم و فاسد و فاسق و فاجری چون یزید میشوند، به سبب آن است که
بدعتها جای سنتها نشسته است و وقتی مردم به معیارهای دینی بدعت آمیز نگاه
میکنند،کسی برتر و بهتر از یزید را نمییابند که شایسته این مسئولیت باشد؛ زیرا
یزید نماد بدعتهاست و در این کار از همگان پیشی گرفته است؛ زیرا بهتر و بیشتر از
همه به بدعتها عمل میکند و به آن وفادار است. امام(ع) میفرماید: الا ترون الی
الحق لا یعمل به و الی الباطل لا یتناهی عنه؛ آیا نمیبینید که به حق عمل نمیشود و
از باطل روی گردانده نمیشود. (همان؛ و نیز لهوف ص 139؛ مثیر الاحزان ص 45) پس
جامعه رهبران خویش را براساس معیارها و ملاکهایی انتخاب میکند که براساس آن سامان
یافته است. وقتی بدعتها جایگزین سنتها شده است؛ طبیعی است که رهبران وفادار به
این بدعتها عهدهار مسئولیت میشوند و دینداری رنگ و رویی دیگر میگیرد. بر
پایه همین تحلیل و تبیین است که آن حضرت(ع) رفتار امت را در روز عاشورا تحلیل کرده
و خطاب به سپاه ظلم فرمود: وای بر شما چرا ساکت نمیشوید، تا گفتارم را بشنوید؟
همانا من شما را به راه هدایت و رستگاری فرامیخوانم، هر کس از من پیروی کند
سعادتمند است و هرکس نافرمانیام کند از هلاکشدگان است، شما همگی نافرمانیام
میکنید و به سخنم گوش نمیدهید، آری در اثر هدایای حرامی که به شما رسیده و در اثر
غذاهای حرامی که شکمهایتان از آنها انباشته شده، خداوند این چنین بر دلهای شما
مهرزده است! (همان) آنچه بیان شد تنها گوشهای از حقیقت دینداری از نظر امام
حسین(ع) است و اگر ما خود را دیندار میدانیم زمانی ثابت میشود که در آزمون دنیا و
فتنهها و بدعتهای آن بتوانیم راه حق و عدل را بشناسیم و بدان بگرویم و با اهل حق
و عدالت همراه و همگام باشیم و علیه ظلم و بیعدالتی و باطل قیام کنیم. اینکه همراه
بدعتگرایان و بدعتسازان باشیم و آن را دین بدانیم دروغ و فریبی بیش نیست و باید
بر این نوع زندگی نفرین کرد و آن را عین عار و ننگ و تباهی دانست. این سخنان تنها
تاریخ نیست بلکه فلسفه زندگی امروزماست که باید اینگونه زندگی کنیم و اینگونه
درجهانی که مامور ساخت و ساز آن هستیم باید به اصلاح خود و جامعه بپردازیم و از
خسران ابدی رهایی یابیم.
|
|
|
* محمدمهدی رشادی امام حسین(ع) فرمود: -من عبدالله حق عبادته آتاه الله فوق
امانیه و کفایته- کسی که خدا را پرستش کند آنگونه که سزاوار اوست، خدای متعال
بیشتر از آن چیزی که آرزو دارد و بیشتر از آنچه که نیاز دارد به او خواهد داد.
(فرهنگ سخنان امام حسین(ع) محمد دشتی، ص 93) از جمله شرایط عبادت شایسته، داشتن
انگیزه و نیت صحیح است. عبادتهای ما برای چیست؟ آیا برای کسب بهشت و نعمتهای آن
است؟ آیا برای فرار از جهنم و ترس از عذابهای دردناک آنجاست؟ آیا برای دستیابی
به مقامات عرفا و انجام کرامات آنهاست؛ آیا برای خواستههای دنیایی است؟ حضرت در
فراز دیگری کیفیت عبادت شایسته را به روشنی بیان میدارند: گروهی خدا را برای
شوق بهشت پرستش میکنند که این پرستش، پرستش تجار و بازرگانان است. گروهی از مردم
خدا را از روی ترس میپرستند که این پرستش و عبادت بردگان است. اما گروه سومی
هستند که خدا را از روی شکر و سپاسگزاری عبادت میکنند که این عبادت آزادگان است و
این نوع پرستش والاترین و با ارزشترین نوع عبادت است. خلاصه: مهمترین ویژگی
عبادت «اخلاص» است. یعنی عبادت خدای متعال باید خالصانه بوده و بدون هیچ گونه شائبه
غیر باشد. به فرمایش امام جواد(ع)- افضل العباده الاخلاص- برترین عبادت اخلاص
میباشد. (میزان الحکمه ج 2 ص 643) عبادت دائمی مرحوم حاج اسماعیل دولابی
میگفتند: در بازار چوبفروشان در هر حجره روزی چند کامیون چوب معامله میشود ولی
در پایان روز که سؤال کنی چقدر کاسبی کردهاید؟ میگویند: مثلا ده هزار تومان. اما
یک منبتکار تکهچوبی از آن چوبها را میگیرد و حسابی رویش کار میکند و بر روی آن
نقش میاندازد و همان را صدهزار تومان یا بیشتر میفروشد. گاهی آن قدر نفیس میشود
که نمیتوان روی آن قیمت گذاشت. در اعمال عبادی هم زیاد عبادت کردن مهم نیست. بلکه
روی عمل، حسابی کار کردن و آن را خوب از کار درآوردن وحق آن را ادا کردن نتیجهبخش
است. قرآن را، زیارت عاشورا را، مناجات شعبانیه را، نماز شب را یک بار بخوان اما
خوب بخوان. لازم نیست خیلی بخوانی. در خیلی خواندن خطر عادت شدن و بیروح شدن و
بیتوجه تکرار کردن وجود دارد. زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد تا
نماز بعد تا ذکر و عبادت بعد خوب نگهداری کن. کار بد، دعوا، جدال، حرف بد و...
انجام نده و آن را سالم به بعدی برسان. اگر این کار را بکنی عبادتت دائمی میشود.
دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.(مصباحالهدی ص 327-329) مرحوم
رجبعلی خیاط میگویند: نفس، اعجوبه است. شبی دیدم که حجاب دارم (تاریکی دل) و طبق
معمول همیشه نمیتوانم حضور پیدا کنم. ریشهیابی کردم و با تقاضای عاجزانه متوجه
شدم عصر روز گذشته که یکی از بزرگان تهران به دیدنم آمده بود، گفت: دوست دارم نماز
مغرب و عشا را با شما به جماعت بخوانم و من هنگام نماز برای خوشایند او عبای خود را
به دوش انداختم. (کیمیای محبت ص 20) از یکی از عالمان بزرگ نقل شده است که سی سال
در صف اول نماز جماعت اقتدا میکرده است. روزی به عللی نتوانست خود را به صف اول
برساند. لذا مجبور شد در صف دوم بایستد. او از اینکه مردم اورا در صف دوم دیدند در
خود خجالتی احساس کرد. از اینجا متوجه شد که در این مدت طولانی که پیشاپیش مردم و
در ردیف اول نماز را اقامه میکرده، از روی ریا و خودنمایی بوده است. لذا تمام آن
سی سال نماز را قضا کرد. (هزار و یک حکایت اخلاقی ص 205) عبادت به اخلاص نیت
نکوست وگرنه چه آید ز بیمغز پوست منه جان من آب زر بر پشیز که صراف دانا
نگیرد به چیز زراندودگان را به آتش برند پدید آید آن گه که مس یا زرند
(کلیات سعدی ص 290)
|
|
|
* علی جواهردهی خوی و منش استکباری، یکی از زشتترین خصلتهایی است که آدمی
را از همگرایی و جامعهپذیری باز میدارد. به این معنا که این منش به عنوان عامل
بازدارندهای عمل میکند که بحران جامعهپذیری را پدید میآورد و نمیگذارد تا
زمینههای همگرایی در انسان تقویت شود و رشد کند. جامعهپذیری، مسئله و نیاز
دولتها و جوامع بشری است. اگر در فرآیند جامعهپذیری افراد، اختلال پدید آید،
واگرایی، تضادها، درگیریها و جنگهای فردی و اجتماعی، جامعه انسانی را از هم
میپاشاند و دچار اختلال و بحرانهای نابودساز میسازد. از اینرو شناخت نشانههای
مستکبران و آثار و پیامدهای آن برای مقابله و مبارزه با این خوی و خصلت نابودگر از
منابع معرفتی مفید و سازنده است. نوشتار حاضر تلاشی است تا با گزارشی هر چند کوتاه،
نشانهها و آثار آن را از قرآن، این مهم ترین منبع وحیانی و شناختی ارائه دهد.
مفهومشناسی استکبار به معنای برتریخواهی، امتناع از پذیرش حق از روی عناد،
بزرگبینی و خودبزرگبینی دروغین (نک: معاجم و فرهنگنامههایی چون التحقیق،
لسانالعرب، مجمعالبحرین) خویی را میگویند که موجب می شود تا شخص خود را بزرگ
شمارد و از اینرو، از قانون و یا هر امر معقول و عرفی، گردنکشی و سرپیچی میکند.
این خصلت فردی و شخصی میتواند به یک پدیده اجتماعی نیز تبدیل شود و جامعهای به
بیماری و خوی زشت استکباری مبتلا گردد. استکبار به عنوان یک پدیده اجتماعی، هم از
نظر تاریخی و هم مصداقی دیده و گزارش شده است؛ چنان که بر پایه همین مستندات
گزارشهای تاریخی، آثار و پیامدهای آن زیانبارتر ارزیابی شده است. قرآن از این خصلت
هم به عنوان یک خصلت شخصی و هم پدیده اجتماعی یاد کرده و به تحلیل و تبیین آن از
جهات مختلف پرداخته است. واژه استکبار و مشتقات آن در قرآن 48 بار به کار رفته
است؛ افزون بر این «واژگان» دیگری به همین معنا با تأکید بر بیان ویژگیهای دیگری
از خصلت استکباری چون «عتو» در قرآن آمده است. در همه موارد کاربرد این واژه و دیگر
واژگان مشابه، این نکته قابل استنباط است که استکبارورزی، خوی و منش غیراخلاقی،
ناهنجاری اجتماعی و امری ناپسند و زشت به شمار میآید. عوامل ایجادی منش و پدیده
استکباری پیدایش این منش شخصی و فردی و یا پدیده اجتماعی به عوامل چندی ارتباط
داده شده است. به این معنا که استکبارورزی، چه از سوی فرد یا جامعه بازتاب و برآیند
عواملی چند است که زمینه پیدایش و بروز آن را در انسان و جامعه فراهم میآورد. قرآن
عواملی چند را برای پیدایش و یا زمینههای پیدایش استکبار بیان کرده است. از این
میان میتوان به مال و ثروت (زخرف آیه51 و یونس آیه88) قدرت نظامی و موقعیت سیاسی
(زخرف آیه51، فصلت آیه 15) فقر فرهنگی و عدم استقلال فکری (زخرف آیه54، غافر آیه
47) توهم برتری در آفرینش (ص آیه 75 و نیز اعراف آیه7) کفر (بقره آیه 34) هوای نفس
و خودپرستی (بقره آیه 87) گناه و جرمپیشگی (جاثیه آیه 31 و نیز یونس آیه 75) و
غفلت از قدرت خداوند (فصلت آیه 15 و نیز قصص آیه 78) اشاره کرد. هر یک از عواملی
که قرآن به عنوان زمینهها و عوامل پیدایش استکبار در انسان و جامعه یاد کرده است،
عواملی است که میتوان در جوامع امروز استکباری به آسانی شناسایی کرد و در خوی و
رفتار آنان یافت. در برخی از نوشتهها و فیلمهای مستند و حتی تخیلی که در برخی از
جوامع استکباری پدید میآید میتوان عاملی چون قدرت نظامی، برتری در آفرینش مانند
رنگ پوست و حجم جمجمه و یا کفر و گناه را ردگیری کرد. کوکلوس کلانها در آمریکا در
گذشته (تا دهه شصت میلادی) سیاهان را تنها به جرم تفاوت رنگ از شمار انسانها بیرون
دانسته و به فجیعترین وضع شکنجه کرده و میسوزاندند. در حال حاضر نیز با نوعی
تبعیض نژادی نسبت به دیگر رنگینپوستان، این رفتار استکباری ادامه دارد. اینها برخی
از آثار خوی استکباری است که جوامع انسانی را رنج میدهد. از همینرو میبینیم که
چه سان استکبارورزی موجب میشود که انسانها از هم دور شده و پدیده واگرایی در یک
جامعه رشد کند و افراد انسانی به حاشیه رانده شده و از همه حقوق ابتدایی بشری خود
(خوراک و پوشاک و خانه) محروم گردند. آثار و پیامدهای استکبارورزی این خوی و
یا پدیده، در انسان و جامعه آثار و پیامدهای مخرب و زیانباری را در دو سطح فردی و
جمعی به جا میگذارد. برخی از این آثار که قرآن بدان اشاره کرده است در اینجا گزارش
میشود تا با شناخت این آثار بتوانیم اشخاص و یا جوامع استکباری را بشناسیم و نسبت
به آنها واکنش درست و برخورد صحیحی بروز داده و از افتادن در دام آنان پرهیز کنیم.
شناخت آثار ونشانهها میتواند ما را به شناخت اشخاص و افرادی که از این بیماری
فردی و یا اجتماعی رنج میبرند کمک و یاری رساند. در حقیقت شناخت این آثار، شناخت
مستکبر ویا جامعه استکباری است. قرآن نشانهها و آثار آن را چنین گزارش میکند:
1-پیمانشکنی: انسانها و جوامع استکباری به هیچ عهد و پیمانی پایبند نیستندو به
جهت خود برتربینی حاضر نمیشوند که با دیگران برخورد مشابه داشته باشند. در آیاتی
از قرآن، به خوی و خصلت یهودیان اشاره میشود. گفته شده است که یکی از عوامل پیدایش
استکبار، خودبرتربینی است. یهودیان از آنجایی که به گزارش قرآن خود را ابناءالله
(فرزندان خدا) میشمارند بر این باورند که از دیگر نژادها و اقوام بشری، برتری
دارند. در برخی از گزارشهای توراتی آمده است که آنان از فرزندان آدم وحوا و
فرشتگانی هستند که به عقد زناشویی فرزندان آدم درآمدهاند و دیگر انسانها از
فرزندان افراد پستی بودند که فرزندان آدم با آنان زناشویی کرده ونسل را افزایش
دادهاند. این نوع نگرش در آفرینش خود، چنانکه ابلیس دچار شد وخود را برتر از آدم
دانست و گفت که من از او برترم چون از آتش پدیدار شدهام عاملی است که دیگران را از
آدمی دور میسازد و با همگرایی و جامعهپذیری درتضاد میباشد. برآیند این تفکر و
بینش وگرایش وحتی منش، آن است که نسبت به پیمانهایی که با (دیگران) میبندند
وفادار نباشند. در قرآن گزارش میشود که یهود به جهت خوی استکباری خودبرتربینی اگر
دیناری را به وام و امانت از (دیگری) به دست داشته باشند آن را پس نمیدهند.
(آلعمران/ 75) این عدم وفا به قوانین و اصول ابتدایی و پیمانشکنی از آن روست که
خوی ومنش استکباری دارند. بنابراین یکی از نشانهها و نیز آثار استکبارورزی، عدم
وفا به پیمانها وعهد و قانون است. چنانکه قرآن به پیامبران نسبت به مستکبران هشدار
میدهد که: به خدا سوگندهای سخت خوردند که اگر بیم دهندهای بیاید بهتر از هر امتی
هدایت یابند، ولی چون بیمدهندهای آمد جز نفرت و بیزاریشان نیفزود؛ زیرا آنان قصد
و نیت سرکشی و استکبارورزی در زمین و نیرنگهای بد و زشت را دارند، هر چند که این
نیرنگشان جز نیرنگبازان و اهل آن را در برنمیگیرد. (فاطر آیات 42 و 43). در این
آیه به صراحت بیان شده است که علت پیمانشکنی با آن همه سوگند، جز خوی و خصلت
استکباری و نیرنگورزی آنان نبوده است. 2. اتهام دروغ به دیگران بستن: از دیگر
نشانههای خصلت استکبارورزی آن است که خود را تنها راستگویان و درستکاران میدانند
و دیگران را دروغگو قلمداد میکنند. از این رو اگر از زبان دیگری مطالب حق و درستی
را بشنوند و با آنکه آن راحق و درست و راست مییابند ولی چون جز به خود باور نداشته
و دیگران را کس نمیشمارند آنان را متهم به دروغگویی میکنند و به تکذیب ایشان
میپردازند. قرآن گزارش میکند که این خصلت مستکبران موجب شد که نه تنها زمینه برای
پذیرش حق در آنها فراهم نشود بلکه به دروغگویی اهل حق اقدام کنند و آنان را به
عنوان دروغگویان از خود برانند. قرآن میفرماید: هنگامی که آیات ما بر ایشان خوانده
شود، با خود برتربینی وخودپسندی روی برمیگردانند. (لقمان آیه 7) قرآن این روش آنان
را به خاطر پیروی از هوا و هوس دانسته میفرماید: هر گاه رسولی میآید که با
خواستههای نفسانی آنها همراه نیست استکبار میورزند و در پی همین بزرگبینی گروهی
از پیامبران را تکذیب و گروهی را میکشند. (بقره آیه 87) 3. کشتن مخالفان و
دعوتگران به حق: در آیه پیشین گزارش شده است که خوی استکباری انسان موجب میشود تا
اهل حق و دعوت کنندگان آن را تنها به جهت آنکه برخلاف هوا و هوس آنها عمل میکنند،
میکشند (بقره آیه 87) این خصلتی است که در جهان امروز، مستکبران در پیش گرفتهاند
وهر آن کس که مخالف هوا و هوس و خواستههای آنان رفتار نمایند به اشکال مختلف از
صحنه اجتماع خارج میکنند. تخریب شخصیت یا ترور فیزیکی شخص یا ترور شخصیت او از
روشهایی است که مستکبران بدان تمسک میجویند. تکذیب و اتهام دروغگویی و
خلافگویی، روشی است که در راستای کنار نهادن اجتماعی و از میان بردن وجه اجتماعی
دعوتگران حق وحقیقت انجام میشود.اگر این روش، ناکارآمد بود و نتیجه مطلوب نداشت
اقدام به ترور شخص و از میان بردن فیزیکی او میکنند. 4- مخالفت با حق: از دیگر
آثار و پیامدهای فردی و اجتماعی خصلت استکباری آن است که با حق و حقیقت به مخالفت
میپردازند. هر چیزی که برخاسته و یا نمادی از حق باشد، در نظر ایشان امری باطل است
که باید به شدت با آن مبارزه کرد و اجازه فعالیت و رشد و بالندگی به آن نداد. اگر
با توحید به عنوان یک امر معقول و حق ثابت عقلانی مبارزه میکنند و یا با نمادهای
عبادتی و مناسک مرتبط به آن به مخالفت میپردازند در این راستاست. قرآن تاکید
میکند که مستکبران به جهت همین خصلت استکباری از توحید و عبادت خدای یگانه سرباز
میزنند؛ زیرا آن را مخالف هوا و هوس خود میبینند. (صافات آیات 35 و 36 و نیزنساء
آیه 172 و غافر آیه 60) 5- درخواستهای نامعقول: از دیگر پیامدهای روحیه
استکبارورزی، درخواستهای نامعقول از دیگران است. آنان چون خود را در مقام برتر
میدانند، باور ندارند که دیگران میتوانند حق باشند، به حق بگویند و یا امری معقول
را بیان و یا ارائه دهند. نگرش جامعه غربی در مسئله افکار و اندیشهها در جامعه
معاصر بیانگر این خصلت استکباری آنان است. آنها بر این باورند که اندیشه و عقل غربی
کاملترین اندیشه و تمدن و عقلی است که انسان به آن رسیده است. نظریه پایان تاریخ
فوکویاما که تاکید میکند اندیشه لیبرال دموکراسی غربی بهترین و برترین اندیشهای
است که انسان بدان رسیده است و میبایست با این اندیشه پایان تاریخ اندیشهای انسان
را در این زمینه اعلام کرد، برآیندی از همین تفکر و خصلت استکباری انسان و جامعه
غربی است. آنان بر این باورند که برترین اندیشه معقول را به جامعه انسانی ارائه
دادهاند و میبایست دیگران (همه تمدنها و اندیشههای دیگر) این اندیشه برتر را
بپذیرند. در حقیقت این خوی استکباری است که موجب میشود درخواست غیرمعقولی را
(نابودی همه فرهنگ و تمدنها یعنی آن روی سکه که هانتینگتون در جنگ تمدنها اعلام
میکند) از جوامع دیگر داشته باشند. بنابراین از خصایص روحیه استکباری این است که
همواره خود را در جایگاه برتر ببینند و از دیگران درخواست نابخردانهای داشته
باشند. قرآن در این باره با اشاره به مثالی میفرماید: آنان که امیدی به دیدار ما
ندارند میگویند که چرا بر ما فرشتگان نازل نمیشوند و یا چرا ما خدایی را که
پروردگار ماست نمیبینیم؛ این درخواست از آن روست که آنان خودشان را بزرگ و برتر
میبینند و تکبر میورزند و برتری شگفتی در خود میجویند. (فرقان آیه 21) 6-
لجاجت و حقناپذیری: نتیجه طبیعی خودبرتر بینی این است که انسان از جاده حق و حقیقت
دور شود و در برابر حق به لجاجت بپردازد. کسی که برای دیگری ارزش انسانی و
یااجتماعی قائل نیست و دیگری را در حد و اندازههای خود نمیداند، هرگز سخن دیگری
را نمیپذیرد و با او از سر گفت و گو وارد نمیشود. اصل لجاجت و یکدندگی امری طبیعی
برای مستکبران است. مستکبر چه شخص و چه جامعه وقتی خود را قویتر و برتر و داناتر و
تواناتر از دیگری دانست و یا بر این باور بود نمیتواند از دیگری چیزی به نام حق را
بپذیرد؛ باور ندارد که دیگری بر عقل و روش معقولی باشد و یا بهتر از او بفهمد و درک
کند. بنابراین یافتههای دیگری هر چه باشد امری غیرمعقول و نادرست و باطل است و
میبایست با آن مبارزه و مخالفت ورزید. همین روحیه مستکبری و زمینههای آن موجب
میشود تا با حقی که در نزد دیگری است به لجاجت بپردازد و آن را نپذیرد (فصلت آیه
15 و جاثیه آیه 6 تا 8) 7- احساس غرور و قدرت: چنین شخصی یا چنین کشوری در خود
احساس غرور و قدرت میکند و کسی را در جهان بنده نیست. روحیه خود برتر بینی در
آفرینش و عقل و هوش و خرد موجب میشود که خود را چنان پندارد که بر همه موجودات و
یا همنوعان سرآمد است و دیگران به جهت فقدان عقل و خرد و کاهش آن، باید سر به آستان
او بمالند. این احساس غرور و قدرت، وی را از پذیرش دیگری و همردیف بودن باز
میدارد و جامعهپذیری و همگرایی را با بحران مواجه میسازد. کسی که از چنین روحیه
و خویی برخوردار است هرگز با دیگری خود را در یک سطح نمیبیند و خواهان اطاعت دیگری
از خود است. (فصلت آیه 15 و جاثیه آیات 6 تا 8) 8- استبداد و خودکامگی: برآیند
طبیعی چنین بینش (جهانبینی) و نگرش (نظریه عملی) و گرایش (رویکرد عملی) رفتاری
استکباری در جامعه است. افراد و یا جوامع استکباری که به چنین نگرش و رویکردی
رسیدهاند در نهایت آن را به شکل استبداد و خودکامگی نشان میدهند. اجبار دیگران به
پذیرش دیدگاهها و رفتار از نتایج طبیعی چنین تفکر و رویکردی است. مستکبر در این
هنگام دیگری را نمیپذیرد و میکوشد تا دیگری را به هر شکلی تحت سلطه خود درآورد.
این خوی اختصاص به حوزه عمل نداشته و حتی دیگر حوزههای انسانی را درمیگیرد.
مستکبران و یا جوامع استکباری خواهان تسلط بر افکار و اندیشه و عقاید دیگران هستند.
با هر فکر و عقیده مخالف، به شدت مبارزه میکنند و میکوشند تا دیگران در حوزه
افکار و اندیشه نیز تحت سلطه و سیادت آنان قرار گیرند. قرآن ازاین خوی استکباری
درآیات چندی چون اعراف آیه 88 گزارش میدهد. آنچه بیان شد برخی از مهمترین آثار
و پیامدهای روحیه استکباری در اشخاص و یاجوامع است. اما تحلیل و تبیین هر یک از این
خصلتها با توجه به مصادیق امروزی آن وقت و مجالی دیگر را میطلبد.
|
|